تفسير نمونه جلد ۴

جمعي از فضلا

- ۳ -


(توبة من الله و كان الله عليما حكيما).
در آيه فوق نكات متعددى است كه بايد به آن توجه نمود:
1 - در اينجا براى جبران قتل خطا، سه موضوع بيان شده است كه هر كدام از آن براى جبران يكنوع خسارت است كه از اين عمل به وجود مى آيد، نخست
آزاد كردن برده است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اجتماعى كشته شدن يكفرد با ايمان محسوب مى شود.
و ديگر پرداختن ديه است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اقتصادى است كه از كشته شدن يك نفر به خانواده او وارد مى شود، و الا سابقا هم گفتهايم (ديه ) هيچگاه قيمت واقعى خون يك انسان نيست ، زيرا خون يك انسان بى گناه ما فوق هر قيمت است بلكه يكنوع جبران خسارت اقتصادى خانواده مى باشد.
و ديگر مسئله دو ماه روزه پى در پى است كه جبران خسارت اخلاقى و معنوى مى باشد كه دامنگير قاتل خطائى مى شود.
البته بايد توجه داشت كه روزه دو ماه پى در پى وظيفه كسانى است كه دسترسى به آزاد كردن يك برده با ايمان ندارند يعنى در درجه اول فقط آزاد كردن برده كافى است و درجه بعد اگر نتوانست بايد روزه بگيرد، ولى بايد توجه داشت كه آزاد كردن برده يكنوع عبادت نيز محسوب مى شود و بنا بر اين اثر معنوى عبادت را در روح آزاد كننده خواهد داشت .
2 - در موردى كه بازماندگان مقتول مسلمان باشند جمله الا ان يصدقوا (مگر آنكه آنها از ديه صرفنظر كنند) ذكر شده ، ولى در مورد كسانى كه مسلمان نباشند اين جمله ذكر نشده است ، دليل آن نيز روشن است زيرا در مورد اول زمينه براى چنين كارى وجود دارد اما در مورد دوم چنان زمينه اى نيست ، به علاوه مسلمانان حتى الامكان نيايد زير بار منت غير مسلمانان در اين موارد بروند.
3 - جالب توجه اينكه در صورت اول كه بازماندگان مسلمانند، نخست اشاره به (آزادى ) يك برده و سپس اشاره به (ديه ) شده است ، در حالى كه در صورت سوم كه مسلمان نيستند نخست (ديه ) آمده است ، شايد اين تفاوت تعبير اشاره
به آن باشد كه در مورد مسلمانان تاءخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد، و دشمنان آن را بر پيمان شكنى حمل نكنند.
4 - در آيه شريفه اشارهاى به مقدار ديه نشده است و شرح آن به سنت موكول گرديده كه مطابق آن ديه كامل هزار مثقال طلا يا يكصد شتر و يا دويست گاو و در صورت توافق قيمت اين حيوانات است (البته تعيين طلا و يا بعضى از حيوانات به عنوان ديه طبق يك سنت اسلامى است كه مقياسهاى خود را از امور طبيعى انتخاب مى كند نه مصنوعى و قرار دادى تا با گذشت زمان دگرگون نشوند).
5 - بعضى ممكن است اشكال كنند كه خطا مجازات ندارد، چرا اسلام درباره آن اين همه اهميت قائل شده است ، در حالى كه مرتكب اين كار هيچگونه گناهى مرتكب نشده پاسخ ايراد روشن است ، زيرا مسئله خون ، مسئله سادهاى نيست و با اين حكم شديد اسلام خواسته است مردم نهايت دقت و احتياط را به كار بندند تا هيچگونه قتلى حتى از روى اشتباه از آنها سر نزند زيرا بسيارى از خطاها قابل پيشگيرى است ، به علاوه مردم بدانند با ادعاى خطا در قتل هرگز نمى توانند خود را تبرئه نمايند، جمله آخر آيه (توبة من الله ...) ممكن است اشاره به همين موضوع باشد كه اشتباهات معمولا از عدم دقت سرچشمه مى گيرد و لذا در مورد موضوعات مهمى همانند قتل نفس بايد به نحوى جبران گردد، تا توبه الهى شامل حال مرتكبان شود.
آيه و ترجمه:


و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خلدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و أ عد له عذابا عظيما (93)


ترجمه :
93 - و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و از رحمتش او را دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است .
شان نزول
(مقيس بن صبابه كنانى ) كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود (هشام ) را در محله (بنى النجار) پيدا كرد، جريان را به عرض پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را به اتفاق (قيس بن هلال فهزى ) نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسليم برادرش (مقيس ) نمايند و اگر نمى شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق (قيس بن هلال ) به طرف مدينه حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله (بنى النجار) بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكه فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است .
تفسير :
مجازات قتل عمد
بعد از بيان حكم قتل خطا در اين آيه به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره مى كند.
از آنجا كه آدم كشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرائط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى رود، قرآن در آيات مختلف آن را با اهميت فوقالعادهاى ذكر كرده است ، تا آنجا كه قتل بيدليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى كند.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)
آنكس كه انسانى را بدون اينكه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است .
به همين دليل در آيه مورد بحث نيز براى كسانى كه فرد با ايمانى را عمدا به قتل برسانند چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسئله قصاص كه مجازات دنيوى است ) ذكر شده است :
1 - خلود يعنى جاودانه در آتش دوزخ ماندن .
(و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها).
2 - خشم و غضب الهى (و غضب الله عليه ).
3 - دورى از رحمت خدا (و لعنه ).
4 - مهيا ساختن عذاب عظيمى براى او (و اعد له عذابا عظيما).
و به اين ترتيب از نظر مجازات اخروى حد اكثر تشديد در مورد قتل عمدى شده است ، به طورى كه در هيچ مورد از قرآن اينچنين مجازات شديدى بيان نگرديده و اما كيفر دنيوى قتل عمد همان قصاص است كه شرح آن در ذيل آيه 179 سوره بقره در جلد اول صفحه 442 گذشت ).
آيا قتل نفس موجب مجازات جاودانى است
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه (خلود) يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بيايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد.
در پاسخ اين سوال مى توان گفت :
منظور از قتل مؤ من در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن بقتل برساند و يا كشتن او را مباح بشمرد، روشن است كه چنين قتل نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.
حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز به اين مضمون نقل شده است .
2 - اين احتمال نيز هست كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود.
3 - اين هم ممكن است كه منظور از خلود، در اين آيه عذاب بسيار طولانى باشد، نه عذاب جاويدان .
سؤ ال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه اصولا قتل عمد آيا قابل توبه مى باشد؟!
جمعى از مفسران ، صريحا پاسخ منفى به اين سوال مى دهند و مى گويند: قتل نفس طبق آيه فوق اصلا قابل توبه نيست ، و در پارهاى از روايات كه در ذيل آيه وارد شده است نيز اشاره به اين معنى گرديده كه لا توبة له .
ولى آنچه از روح تعليمات اسلام و روايات پيشوايان بزرگ دينى و فلسفه توبه كه پايه تربيت و حفظ از گناه در آينده زندگى است استفاده مى شود اين است كه هيچ گناهى نيست كه قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پارهاى از گناهان ، بسيار سخت و شرائط سنگين دارد، قرآن مجيد مى گويد:
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء - 47) :
(خداوند تنها گناه شرك را نمى بخشد اما غير آن را براى هر كس بخواهد و صلاح ببيند خواهد بخشيد) حتى سابقا ذيل همين آيه اشاره كرديم كه اين آيه درباره آمرزش گناهان از طريق شفاعت و مانند آن سخن ميگويد و الا گناه شرك نيز با توبه كردن و بازگشت به سوى توحيد و اسلام قابل بخشش است ، همانطور كه بيشتر مسلمانان صدر اسلام ، در آغاز مشرك بودند و سپس توبه كردند، و خداوند گناه آنها را بخشيد، بنا بر اين شرك تنها گناهى است كه بدون توبه بخشيده نمى شود و اما با توبه كردن همه گناهان حتى شرك قابل بخشش است چنانكه در سوره زمر آيه 53 و 54 ميخوانيم :
ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و اءنيبوا الى ربكم و اسلمو اله :
(... خداوند همه گناهان را مى بخشد، زيرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوى خدا كنيد و توبه نمائيد و تسليم فرمان او باشيد.
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند: آيات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبيل (عام ) است و قابل (تخصيص ) مى باشد،
صحيح نيست زيرا لسان اين آيات كه در مقام امتنان بر گنهكاران مى باشد و با تاكيدات مختلف همراه است قابل تخصيص نيست (به اصطلاح ابا از تخصيص دارد).
از اين گذشته اگر براستى كسى كه قتل عمدى از او سرزده به كلى از آمرزش خداوند مايوس گردد و براى هميشه (حتى پس از توبه موكد و جبران عمل زشت خود با اعمال نيك فراوان ) در لعن و عذاب جاويدان بماند هيچگونه دليلى ندارد كه در باقيمانده عمر اطاعت فراوان خدا كند و دست از اعمال خلاف و حتى قتل نفسهاى مكرر بر دارد و اين با روح تعليمات انبياء كه براى تربيت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است ؟!
در تواريخ اسلام نيز مى بينيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گنهكاران خطرناكى همچون (وحشى ) قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذيرفت و نميتوان گفت كه قتل نفس در حال شرك و ايمان آنقدر تفاوت دارد كه در يكحال بخشوده شود و در حال ديگر به هيچوجه قابل بخشش نباشد.
اصولا همانطور كه گفتيم ما هيچ گناهى بالاتر از شرك نداريم و مى دانيم كه اين گناه نيز با توبه و پذيرش اسلام بخشوده ميشود چگونه ميتوان باور كرد گناه قتل حتى با توبه واقعى قابل بخشش نباشد.
ولى اشتباه نشود آنچه در بالا گفتيم به اين معنى نيست كه قتل عمد كار كوچك و كم اهميتى است يا به اين سادگى ميتوان از آن توبه كرد، بلكه به عكس توبه واقعى از اين گناه كبيره بسيار مشكل است و نياز به جبران اين عمل دارد و جبران كردن آن كار آسانى نيست بنا بر اين منظور ما فقط اين است كه
راه توبه به روى چنين افرادى بطور كلى بسته نمى باشد.
انواع قتل
(فقها) در كتاب قصاص و ديات از كتب فقهى با الهامى كه از آيات و روايات اسلامى گرفتهاند قتل را به سه نوع تقسيم كرده اند: (قتل عمد)، (قتل شبه عمد) و (قتل خطا).
قتل عمد قتلى است كه با تصميم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورتگيرد (مثل اينكه انسان به قصد كشتن ديگرى از حربه يا چوب يا سنگ يا دست استفاده كند).
قتل شبه عمد آن است كه تصميمى بر كشتن نباشد اما تصميم بر كارى در مورد مقتول داشته باشد كه بدون توجه منجر به قتل گردد مثل اين كه كسى را عمدا كتك مى زند بدون اينكه تصميم كشتن او را داشته باشد ولى اين ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد.
قتل خطا آن است كه هيچگونه تصميمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول ، مثل اينكه ميخواهد حيوانى را شكار كند اما تير خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند.
هر يك از اين سه نوع احكام مشروحى دارد كه در كتب فقهى آمده است .
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا إ ذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن أ لقى إ ليكم السلم لست مؤ منا تبتغون عرض الحيوة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا إ ن الله كان بما تعملون خبيرا (94)


ترجمه :
94 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد مسلمان نيستى بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمى ) بدست آوريد، زيرا غنيمتهاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است ، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد (و هدايت نمود) بنا بر اين (بشكرانه اين نعمت بزرگ ) تحقيق كنيد، خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
شان نزول :
در روايات و تفاسير اسلامى شان نزولهائى درباره آيه فوق آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى (فدك ) زندگى مى كردند فرستاد، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كنند.
يكى از يهوديان به نام (مرداس ) كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت ، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى مى داد
اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت هنگامى كه خبر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى ، اسامة ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه ميدانى ! شايد به راستى مسلمان شده است ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچگاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت .
تفسير :
بعد از آنكه در آيات گذشته تاكيدات لازم نسبت به حفظ جان افراد بى گناه شد، در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى كند و مى فرمايد : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه جهاد گام بر مى داريد، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند نگوئيد مسلمان نيستيد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا).
و به اين ترتيب دستور مى دهد آنهائى را كه اظهار ايمان مى كنند با آغوش باز بپذيرند و هر گونه بد گمانى و سوء ظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند.
سپس اضافه مى كند كه مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه
اظهار اسلام مى كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد (تبتغون عرض الحيوة الدنيا).
در حالى كه غنيمتهاى جاودانى و ارزنده در پيشگاه خدا است (فعند الله مغانم كثيرة ).
گرچه در گذشته چنين بوديد و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت (كذالك كنتم من قبل ).
ولى اكنون در پرتو اسلام و منتى كه خداوند بر شما نهاده است ، از آن وضع نجات يافته ايد، بنابراين به شكرانه اين نعمت بزرگ لازم است كه در كارها تحقيق كنيد (فمن الله عليكم فتبينوا).
و اين را بدانيد كه خداوند از اعمال و نيات شما آگاه است .
(ان الله كان بما تعملون خبيرا).
جهاد اسلامى جنبه مادى ندارد
آيه فوق به خوبى اين حقيقت را روشن مى سازد كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد و به همين دليل بايد نخستين اظهار ايمان را از طرف دشمن بپذيرد، و به نداى صلح او پاسخ گويد اگر چه از غنائم مادى فراوان محروم گردد زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنائم نيست ،
بلكه هدف آزاد شدن انسانها از قيد بندگى بندگان و خداوند زور و زر است و هر زمان كه روزنه اميدى به سوى اين حقيقت گشوده شد بايد به سوى آن شتافت ، آيه فوق مى گويد: (شما يك روز چنين افكار منحطى داشتيد و به خاطر سرمايه هاى مادى خونهائى را مى ريختيد، اما امروز آن برنامه به كلى دگرگون شده است ، به علاوه مگر خود شما به هنگام ورود در اسلام غير از اظهار ايمان چه برنامه ديگرى داشتيد، چرا از قانونى كه خود از آن استفاده كردهايد درباره ديگران دريغ مينمائيد)؟!
سوال :
ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آئين زمينه را براى پرورش (منافق ) در محيط اسلامى آماده مى كند و با اين برنامه ، ممكن است عده زيادى از آن سوء استفاده كرده و با استتار در زير نام اسلام دست به اعمال جاسوسى و ضد اسلامى بزنند.
پاسخ :
شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهم اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظهاى باشد، اگر بنا شود اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف ، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است ، و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد، زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و با مكنون دل او هماهنگ نيست
و به اين ترتيب خونهاى بسيارى از بى گناهان ريخته شود.
از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آئين افرادى هستند كه گرايشهاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند اما با گذشت زمان و تماس ‍ مداوم با آن آئين محكم و ريشه دار مى شوند، اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.
آيه و ترجمه:


لا يستوى القعدون من المؤ منين غير أ ولى الضرر و المجهدون فى سبيل الله بأ مولهم و أ نفسهم فضل الله المجهدين بأ مولهم و أ نفسهم على القعدين درجة و كلا وعد الله الحسنى و فضل الله المجهدين على القعدين أ جرا عظيما (95)
درجت منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما (96)


ترجمه :
95 - افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد باز نشستند يا مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده و به هر يك از اين دو دسته (به نسبت اعمال نيكشان ) خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است .
96 - درجات (مهمى ) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد) و (اگر لغزشهائى داشته اند) خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين دو آيه مقايسه اى در ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده ، مى گويد: (افراد با ايمانى
كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى كنند، و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى كنند يكسان نيستند.)
(لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باموالهم و انفسهم ).
روشن است كه منظور از قاعدون در اينجا افرادى هستند كه با داشتن ايمان به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همت كافى ، در جهاد شركت نكرده اند، در صورتى كه جهاد بر آنها واجب عينى نبوده ، زيرا اگر واجب عينى بود، قرآن با اين لحن ملايم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آيه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر اين حتى در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد برترى روشن (مجاهدان ) بر (قاعدان ) قابل انكار نيست .
و به هر حال آيه كسانى را كه از روى نفاق و دشمنى از شركت در جهاد خوددارى كرده اند شامل نمى شود، ضمنا بايد توجه داشت تعبير (غير اولى الضرر) مفهوم وسيعى دارد كه تمام كسانى را كه به خاطر نقص عضو، يا بيمارى و يا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شركت در جهاد نيستند، استثناء مى كند.
سپس برترى مجاهدان را بار ديگر به صورت صريحتر و آشكارتر بيان كرده و مى فرمايد: (خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى كنند بر خوددارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده ).
(فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة .
ولى در عين حال چون همانطور كه گفتيم نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده و يا اينكه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده اند لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده و مى فرمايد: (به هر دو دسته (مجاهدان و غير مجاهدان ) وعده نيك داده است ) (و كلا وعد الله الحسنى ).
ولى بديهى است ميان وعده نيكى كه به اين دو دسته داده شده است فاصله بسيار است - در حقيقت قرآن با اين بيان نشان مى دهد كه سهم هر كار نيكى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است ، بخصوص اينكه سخن از قاعدانى است كه علاقمند به شركت در جهاد بوده اند و آن را يك هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عينى نبودن آن مانع از تحقيق بخشيدن به اين هدف عالى شده است ، آنها نيز به اندازه علاقهاى كه به اين كار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنين افراد اولى الضرر (كسانى كه به خاطر بيمارى و يا نقص عضو در ميدان جهاد شركت نكرده اند) در حالى كه با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزيده اند نيز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به سربازان اسلام فرمود:
لقد خلفتم فى المدينة اقواما ما سرتم مسيرا و لا قطعتم واديا الا كانوا معكم و هم الذين صحت نياتهم و نصحت جيوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسير ضرر او غيره :
افرادى را در مدينه پشت سر گذاشتيد كه در هر گام در اين مسير با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شركت داشتند) آنها كسانى بودند كه نيتى پاك داشتند و به اندازه كافى خير خواهى كردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى
موانعى همچون بيمارى و زيان و غير آن آنها را از اين كار باز داشت .
ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تاكيد مى كند كه (خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است ).
(و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما).
اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده : درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ).
و اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهائى شده اند و از كرده خويش پشيمانند خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده و در پايان آيه مى فرمايد: و كان الله غفورا رحيما.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در آيه فوق سه بار نام (مجاهدان ) به ميان آمده ، در نخستين بار مجاهدان همراه با (هدف ) و (وسيله ) جهاد ذكر شده اند (المجاهدون فى سبيل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسيله جهاد، ذكر شده اما سخنى از هدف به ميان نيامده است (المجاهدين باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به ميان آمده است (المجاهدين ...) و اين يكى از نكات بارز بلاغت در كلام است كه چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قيود و مشخصات آن مى كاهند و كار آشنائى بجائى مى رسد كه تنها با يك اشاره همه چيز معلوم مى شود.
2 - در آيه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذكر شده در حالى كه در آيه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است ،
روشن است كه ميان اين دو تعبير منافاتى نيست زيرا در تعبير اول منظور بيان اصل برترى مجاهدان بر غير آنها است ، ولى در تعبير دوم اين برترى را شرح ميدهد، و لذا با ذكر (مغفرت ) و (رحمت ) نيز توام شده است ، و به عبارت ديگر تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان (اجمال ) و (تفصيل ) است .
ضمنا از تعبير به (درجات ) نيز مى توان اين معنى را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حد و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمل ناراحتيها، مقامات معنوى آنها مختلف است ، زيرا مسلم است همه مجاهدانى كه در يك صف در برابر دشمن مى ايستند به يك اندازه ، جهاد نمى كنند و به يك اندازه اخلاص ندارند، بنابراين هر يك ، به تناسب كار و نيت خود پاداش ‍ مى گيرند.
اهميت فوق العاده جهاد :
جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است ، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حيوانات به وسيله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.
و به عنوان مثال ، ريشه درختى را مى بينيم كه براى بدست آوردن غذا و نيرو، بطور دائم در حال فعاليت و حركت است ، و اگر روزى اين فعاليت و كوشش را ترك گويد، ادامه زندگى براى او غير ممكن است .
بهمين دليل در هنگامى كه در حركت خود در اعماق زمين با موانعى برخورد كند، اگر بتواند آنها را سوراخ كرده و از آنان مى گذرد، عجيب اين است كه ريشه هاى لطيف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خيزند، و اگر احيانا اين توانائى را نداشت ، راه خود را كج كرده و با
دور زدن از آن مانع مى گذرد.
در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى كه در خوابيم نبرد عجيبى ميان گلبولهاى سفيد خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، كه اگر يكساعت اين جهاد خاموش گردد و مدافعان كشور تن دست از پيكار بكشند، انواع ميكربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه كرده ، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افكند.
و عين همين مطلب در ميان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى كه هميشه در حال (جهاد) و (مراقبت ) به سر مى برند، همواره زنده و پيروزند، و ديگرانى كه به فكر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دير يا زود از بين رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت . و همين است كه رسول گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
فمن ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان الله اعز امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها.
(آن كس كه جهاد را ترك گويد، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتياج بر زندگى ، و تاريكى بر دين او سايه شوم مى افكند، خداوند پيروان مرا به وسيله سم ستورانى كه به ميدان جهاد پيش مى روند و به وسيله پيكانهاى نيزهها، عزت مى بخشد.)
و به مناسبت ديگرى مى فرمايد: (اغزوا تورثوا ابنائكم مجدا.)
(جهاد كنيد تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به ميراث بگذاريد)!
و امير مومنان على (عليه السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنين مى فرمايد:
(... فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة ، فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و ديث بالصغار و القماءة ...)
(جهاد درى است از دربهاى بهشت ، كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است ، جهاد، لباس پر فضيلت (تقوى ) است جهاد، زره نفوذناپذير الهى است ، جهاد، سپر محكم پروردگار است ، آن كس كه جهاد را ترك گويد، خداوند بر اندام او لباس ‍ ذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل ديدگاه مردم خوار و ذليل جلوه مى دهد...)
ضمنا بايد توجه داشت كه جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نيست بلكه هر نوع تلاش و كوششى را كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى انجام گيرد، شامل مى شود، و به اين ترتيب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى ، مبارزات علمى ، منطقى ، اقتصادى ، فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى گيرد.
آيه و ترجمه:


إ ن الذين توفئهم الملائكة ظالمى أ نفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن اءرض الله وسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماءوئهم جهنم و ساءت مصيرا (97)
إ لا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا (98)
فأ ولئك عسى الله أ ن يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا (99)


ترجمه :
97 - كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند و به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد!) گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار بوديم ، آنها (فرشتگان ) گفتند مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد! پس آنها (عذرى نداشتند و) جايگاهشان دوزخ و سرانجام بدى دارند.
98 - مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره اى دارند و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده ) مى يابند.
99 - آنها ممكن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است .
شان نزول :
قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود، به دنبال اين تهديد، عده اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند، نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند، آيه فوق نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
تفسير :
در تعقيب بحثهاى مربوط به جهاد، در اين آيات اشاره به سرنوشت شوم كسانى مى شود كه دم از اسلام مى زدند ولى برنامه مهم اسلامى يعنى هجرت را عملى نساختند در نتيجه به واديهاى خطرناكى كشيده شدند و در صفوف مشركان جان سپردند، قرآن مى گويد: كسانى كه فرشتگان قبض روح ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند، و از آنها پرسيدند، شما اگر مسلمان بوديد، پس چرا در صفوف كفار قرار داشتيد و با مسلمانان جنگيديد!)
(ان الذين تو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم ).
آنها در پاسخ به عنوان عذرخواهى مى گويند: ما در محيط خود تحت
فشار بوديم و به همين جهت توانائى بر اجراى فرمان خدا نداشتيم .
(قالوا كنا مستضعفين فى الارض ).
اما اين اعتذار از آنان پذيرفته نمى شود و بزودى از فرشتگان خدا پاسخ مى شنوند كه : (مگر سرزمين پروردگار وسيع و پهناور نبود كه مهاجرت كنيد و خود را از آن محيط آلوده و خفقان بار برهانيد.)
(قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها).
و در پايان به سرنوشت آنان اشاره كرده ، مى فرمايد: (اين گونه اشخاص كه با عذرهاى واهى و مصلحت انديشى هاى شخصى شانه از زير بار هجرت خالى كردند و زندگى در محيط آلوده و خفقان بار را بر آن ترجيح دادند، جايگاهشان دوزخ و بد سرانجامى دارند.
(فاولئك ماويهم جهنم و ساءت مصيرا).
در آيه بعد مستضعفان و ناتوانهاى واقعى (نه مستضعفان دروغين ) را استثناء كرده و مى فرمايد:
(مردان و زنان و كودكانى كه هيچ راه چاره اى براى هجرت و هيچ طريقى براى نجات از آن محيط آلوده نمى يابند، از اين حكم مستثنى هستند، زيرا واقعا اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف ما لا يطاق كند.
(الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا).
و در آخرين آيه مى فرمايد: ممكن است اينها مشمول عفو خداوند شوند و خداوند همواره بخشنده و آمرزنده بوده است .
(فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا).
ممكن است اين سوال پيش آيد اگر اين افراد براستى معذورند چرا نمى فرمايد حتما خداوند، آنها را مى بخشد بلكه ميگويد عسى (شايد). پاسخ اين سوال همان است كه در ذيل آيه 84 از همين سوره بيان شد
كه : منظور از اين گونه تعبيرات آن است كه حكم مذكور در اين آيه داراى شرائطى است ، كه بايد به آنها توجه داشت ، يعنى اينگونه اشخاص هنگامى مشمول عفو الهى مى شوند كه در انجام هجرت به هنگام فرصت كمترين قصورى نورزيده اند و به اصطلاح تقصير در مقدمات كار ندارند و هم اكنون نيز در نخستين فرصت ممكن آماده هجرت اند.
نكته ها
1 - استقلال روح .
تعبير به توفى در آيه شريفه به جاى مرگ ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معنى نابودى و فنا نيست بلكه يكنوع (دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان ) است ، يعنى روح او را كه اساسى ترين قسمت وجود او است مى گيرند و با خود به جهان ديگرى مى برند، اين گونه تعبير كه در قرآن كرارا آمده يكى از روشنترين اشارات قرآن به مسئله وجود روح و بقاى آن بعد از مرگ است ، كه شرح آن در ذيل آيات مناسب خواهد آمد، و پاسخى است به كسانى كه مى گويند: قرآن هيچگونه اشاره اى به مسئله روح نكرده است .
2 - فرشته قبض روح يا فرشتگان ؟
از بررسى موارد متعددى از قرآن مجيد (12 مورد) كه درباره (توفى ) و مرگ سخن به ميان آمده استفاده مى شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست ، بلكه فرشتگانى هستند كه اين وظيفه را بعهده دارند و مامور انتقال ارواح آدميان از اين جهان به جهان ديگرند، آيه فوق كه فرشتگان به صورت
جمع آمده اند (الملائكه ) نيز يكى از شواهد اين موضوع است .
در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم :
حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا :
(هنگامى كه زمان مرگ يكى از شما برسد، فرستادگان ما روح او را قبض مى كنند.)
و اگر مى بينيم كه در بعض از آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ ) نسبت داده شده از اين نظر است كه او بزرگ فرشتگان مامور قبض ارواح است ، و او همان كسى است كه در احاديث به نام (عزرائيل ) از او ياد شده است .
بنابراين اينكه بعضى مى پرسند چگونه يك فرشته مى تواند در آن واحد همه جا حضور يابد و قبض روح انسانها كند، پاسخ آن با بيانى كه گفته شد روشن مى گردد از اين گذشته به فرض اينكه فرشتگان نبودند و تنها يك فرشته بود باز مشكلى ايجاد نمى شد زيرا تجرد وجودى او ايجاب مى كند كه دائره نفوذ عملش فوق العاده وسيع باشد زيرا يك وجود مجرد از ماده مى تواند احاطه وسيعى نسبت به جهان ماده داشته باشد، همانطور كه در حديثى درباره فرشته مرگ (ملك الموت ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از احاطه او نسبت به جهان سوال كرد در جواب چنين گفت :
ما الدنيا كلها عندى فيما سخرها الله لى و مكننى عليها الا كالدرهم فى كف الرجل يقلبه كيف يشاء :
(اين جهان و آنچه در آن است با تسلط و احاطهاى كه خداوند به من بخشيده در نزد من همچون سكهاى است كه در دست انسانى باشد كه هر گونه بخواهد آن را مى چرخاند.)
ضمنا اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن قبض روح به خدا نسبت داده شده است مانند:
الله يتوفى الانفس حين موتها :
(خداوند جانها را در موقع مرگ مى گيرد) (سوره زمر - 42) منافاتى با آيات گذشته ندارد زيرا در مواردى كه كار با وسائطى انجام مى گيرد، گاهى كار را به وسائط نسبت مى دهند و گاهى به آن كسى كه اسباب و وسائط را برانگيخته است ، و هر دو نسبت ، صحيح است .
جالب اينكه در قرآن بسيارى از حوادث جهان به فرشتگانى كه مامور خدا در عالم هستى هستند نسبت داده شده است ، و همانطور كه مى دانيم فرشته معنى وسيعى دارد كه از موجودات مجرد عاقل گرفته تا نيروها و قواى طبيعى را شامل مى شود.
3 - مستضعف كيست !
از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسائى حق از باطل نشوند، و يا اينكه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهائى كه محيط بر آنها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آنها را مستضعف مى گويند.
از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاهاقلبه :
(مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است .)
و از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟
امام در پاسخ اين سؤ ال نوشتند:
الضعيف من لم ترفع له حجة ولم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف :
(مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و بوجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است ) پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست .)
روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق ، همان مستضعف فكرى و عقيده اى است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره كه گذشت منظور از مستضعف همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمى دهد.
آيه و ترجمه:


و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الا رض مرغما كثيرا وسعة و من يخرج من بيته مهاجرا إ لى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أ جره على الله و كان الله غفورا رحيما (100)


ترجمه :
100 - و كسى كه در راه خدا هجرت كند نقاط امن فراوان و گسترده اى در زمين مى يابد، و كسى كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او بيرون رود سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
هجرت يك دستور سازنده اسلامى
به دنبال بحث درباره افرادى كه بر اثر كوتاهى در انجام فريضه مهاجرت ، به انواع ذلتها و بدبختيها تن در مى دهند، در اين آيه با قاطعيت تمام درباره اهميت هجرت در دو قسمت بحث شده است :
نخست اشاره به آثار و بركات هجرت در زندگى اين جهان كرده ، مى فرمايد: (كسانى كه در راه خدا و براى خدا مهاجرت كنند، در اين جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسيع پيدا مى كنند كه مى توانند حق را در آنجا اجرا كنند و بينى مخالفان را به خاك بمالند.)
(و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة ).
بايد توجه داشت كه (مراغم ) از ماده رغام (بر وزن كلام ) به معنى خاك گرفته شده و ارغام به معنى بخاك ماليدن و ذليل كردن است و مراغم هم صيغه اسم مفعول است و هم اسم مكان و در آيه فوق به معنى اسم مكان آمده يعنى مكانى كه مى توانند در آن حق را اجرا كنند و اگر كسى با حق از روى عناد مخالفت كند، او را محكوم سازند و بينى او را به خاك بمالند!
سپس به جنبه معنوى و اخروى مهاجرت اشاره كرده مى فرمايد: اگر كسانى از خانه و وطن خود به قصد مهاجرت به سوى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خارج شوند و پيش از رسيدن به هجرتگاه ، مرگ آنها را فرا گيرد، اجر و پاداششان بر خدا است ، و خداوند گناهان آنها را مى بخشد.
(و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله و كان الله غفورا رحيما).
بنابراين مهاجران در هر صورت به پيروزى بزرگى نائل مى گردند، چه بتوانند خود را به مقصد برسانند و از آزادى و حريت در انجام وظائف بهره گيرند، و چه نتوانند و جان خود را در اين راه از دست بدهند، و با اينكه تمام پاداشهاى نيكوكاران بر خدا است ، ولى در اينجا به خصوص تصريح به اين موضوع شده است كه فقد وقع اجره على الله : (پاداش او بر خدا لازم شده است و اين نهايت عظمت و اهميت پاداش مهاجران را روشن مى سازد.)
اسلام و مهاجرت
طبق اين آيه و آيات فراوان ديگر قرآن ، اسلام با صراحت دستور مى دهد كه اگر در محيطى بخاطر عواملى نتوانستيد آنچه وظيفه داريد انجام دهيد، به محيط و منطقه امن ديگرى (هجرت ) نمائيد، زيرا با وسعت جهان هستى
(نتوان مرد به ذلت كه در اينجا زادم !.)
و علت اين دستور روشن است ، زيرا اسلام جنبه منطقه اى ندارد، و وابسته و محدود به مكان و محيط معينى نيست .
و به اين ترتيب علاقه هاى افراطى به محيط تولد و زادگاه و ديگر علائق مختلف از نظر اسلام نمى تواند مانع از هجرت مسلمان باشد.
و لذا مى بينيم در صدر اسلام ، همه اين علاقه ها بخاطر حفظ و پيشرفت اسلام بريده شد، و به گفته يكى از مورخان غرب (قبيله و خانواده تنها شجره و درختى است كه در صحرا مى رويد و هيچ فردى جز در پناه آن نمى تواند زندگى كند، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هجرت خويش شجره اى را كه از گوشت و خون خانواده اش پرورده شده بود براى پروردگارش قطع كرد.) (و با قريش رابطه خود را بريد).
از اينها گذشته در ميان همه موجودات زنده به هنگامى كه موجوديت خود را در خطر مى بينند، هجرت وجود دارد. بسيارى از انسانهاى گذشته ، پس از تغيير شرائط جغرافيائى زمين ، از زادگاه خود براى ادامه حيات به نقاط ديگر كوچ كردند. نه تنها انسانها، بلكه در ميان جانداران ديگر انواع بسيارى به عنوان مهاجر شناخته شده اند مانند پرندگان مهاجر كه براى ادامه حيات گاهى تقريبا سرتاسر كره زمين را سير مى كنند، و بعضى از آنها از منطقه قطب شمال تا منطقه قطب جنوب را طى مى نمايند، و به اين ترتيب گاهى براى حفظ حيات خود در سال حدود 18 هزار كيلومتر پرواز مى نمايند و اين خود مى رساند كه هجرت يكى از قوانين جاودانه حيات و زندگى است .
آيا انسان ممكن است از يك پرنده كمتر باشد؟!
و آيا هنگامى كه حيات معنوى و حيثيت و اهداف مقدسى كه از حيات مادى انسان ارزشمندتر است ، به خطر افتاد، مى تواند به عذر اينكه اينجا زادگاه من است تن به انواع تحقيرها و ذلتها و محروميت ها و سلب آزاديها و از ميان رفتن اهداف خود، بدهد!! و يا اينكه طبق همان قانون عمومى حيات بايد از چنين نقطهاى مهاجرت كند، و به محلى كه آمادگى براى نمو و رشد مادى و معنوى او است ، انتقال يابد؟.
جالب اين است كه هجرت - آن هم نه براى حفظ خود بلكه براى حفظ آئين اسلام - مبدا تاريخ مسلمانان مى باشد، و زير بناى همه حوادث سياسى ، تبليغى و اجتماعى ما را تشكيل مى دهد.
اما چرا سال هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان مبدا تاريخ اسلام انتخاب شد!
اين موضوع جالب توجهى است ، زيرا مى دانيم كه هر قوم و ملتى براى خود مبدا تاريخى دارند مثلا مسيحيان مبدا تاريخ خود را سال ميلاد مسيح
قرار داده اند، و در اسلام با اينكه حوادث مهم فراوانى مانند ولادت پيغمبر اسلام ، بعثت او، فتح مكه و رحلت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، ولى هيچ كدام انتخاب نشده ، و تنها زمان هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان مبدا تاريخ انتخاب شده است .
تاريخ مى گويد: مسلمانان در زمان خليفه دوم كه اسلام طبعا توسعه يافته بود، به فكر تعيين مبدا تاريخى كه جنبه عمومى و همگانى داشته باشد، افتادند، و پس از گفتگوى فراوان نظر على (عليه السلام ) را دائر بر انتخاب هجرت به عنوان مبدا تاريخ پذيرفتند.
در واقع مى بايست چنين هم باشد، زيرا هجرت درخشنده ترين برنامه اى بود كه در اسلام پياده شد، و سر آغاز فصل نوينى از تاريخ اسلام گشت . مسلمانان تا در مكه بودند و دوران آموزش خود را مى ديدند، در ظاهر هيچ گونه قدرت اجتماعى و سياسى نداشتند، اما پس از هجرت بلافاصله دولت اسلامى تشكيل شد، و با سرعت فراوانى در همه زمينه ها پيشرفت كرد، و اگر مسلمانان به فرمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست به چنين هجرتى نمى زدند، نه تنها اسلام از محيط مكه فراتر نمى رفت ، بلكه ممكن بود در همان جا دفن و فراموش مى شد.
روشن است كه (هجرت ) يك حكم مخصوص به زمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبوده است ، بلكه در هر عصر و زمان و مكانى اگر همان شرائط پيش آيد، مسلمانان موظف به هجرتند.
اساسا قرآن هجرت را مايه پيدايش آزادى و آسايش مى داند همانطور كه در آيه مورد بحث صريحا آمده است و در سوره نحل آيه 41 نيز به بيان ديگرى اين حقيقت ذكر شده :
و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوءنهم فى الدنيا حسنة :
و آنها كه مورد ستم واقع شدند و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختيار كردند جايگاه پاكيزه اى در دنيا خواهند داشت .
اين نكته نيز لازم به تذكر است ، كه هجرت از نظر اسلام تنها هجرت مكانى و خارجى نيست ، بلكه بايد قبل از اين هجرت هجرتى از درون آغاز شود، و آن هجرت و دورى از چيزهائى است كه منافات با اصالت و افتخارات انسانى دارد، تا در سايه آن براى هجرت خارجى و مكانى آماده شود. و اين هجرت لازم است ، تا اگر نيازى به هجرت مكانى نداشت ، در پرتو اين هجرت درونى در صف مهاجران راه خدا در آيد.
اصولا روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور و از كفر به ايمان ، از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خدا است ، و لذا در احاديث مى خوانيم : مهاجرانى كه جسمشان هجرت كرده اما در درون و روح خود هجرتى نداشته اند، در صف مهاجران نيستند، و به عكس ‍ آنها كه نيازى به هجرت مكانى نداشته اند، اما دست به هجرت در درون وجود خود زده اند، در زمره مهاجرانند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد:
و يقول الرجل هاجرت ، و لم يهاجر، انما المهاجرون الذين يهجرون السيئات و لم ياتوابها :
(بعضى مى گويند مهاجرت كرده ايم در حالى كه مهاجرت واقعى نكرده اند مهاجران واقعى آنها هستند كه از گناهان هجرت مى كنند و مرتكب آن نمى شوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
من فر بدينه من ارض الى ارض و ان كان شبرا من الارض استوجب الجنة و كان رفيق محمد وابراهيم عليهماالسلام :
كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر حتى به اندازه يك وجب مهاجرت كند استحقاق بهشت مى يابد و يار و همنشين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ابراهيم (عليه السلام ) خواهد بود (زيرا اين دو پيامبر بزرگ پيشواى مهاجران جهان بودند).
آيه و ترجمه:


و إ ذا ضربتم فى الا رض فليس عليكم جناح أ ن تقصروا من الصلوة إ ن خفتم أ ن يفتنكم الذين كفروا إ ن الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا (101)


ترجمه :
101 - و هنگامى كه سفر كنيد گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد، زيرا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند.
تفسير :
نماز مسافر
در تعقيب آيات گذشته كه درباره جهاد و هجرت بحث مى كرد در اين آيه به مسئله (نماز مسافر) اشاره كرده ، مى فرمايد: (هنگامى كه مسافرت كنيد مانعى ندارد كه نماز را كوتاه كنيد اگر از خطرات كافران بترسيد، زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند.)
(و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا ان الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا).
در اين آيه از سفر تعبير به ضرب فى الارض شده است ، زيرا مسافر
زمين را به هنگام سفر با پاى خود مى كوبد.

next page

fehrest page

back page