تفسير نمونه جلد ۷

جمعي از فضلا

- ۱ -


آيه و ترجمه


و اذا اءخذ ربك من بنى اءدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا اءن تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غفلين (172)
اءو تقولوا إ نما اءشرك اباؤ نا من قبل و كنا ذرية من بعدهم اء فتهلكنا بما فعل المبطلون (173)
و كذلك نفصل الايت و لعلهم يرجعون (174)


ترجمه :

172- به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهيم (چرا چنين كرد؟) براى اينكه در روز رستاخيز نگوئيد ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد و خداشناسى بى خبر).
173- يا نگوئيد پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختيار كردند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چاره اى جز پيروى از آنان نداشتيم ) آيا ما را به آنچه باطلگرايان انجام دادند مجازات مى كنى .
174- و اينچنين آيات را توضيح مى دهيم و شايد به سوى حق باز گردند (و بدانند نداى توحيد در درون جانشان از روز نخست بوده است ).
تفسير
پيمان نخستين و عالم ذر
آيات فوق در حقيقت اشاره اى به توحيد فطرى و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهائى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه توحيد استدلالى بوده است تكميل مى كند.
گرچه در تفسير اين آيه بحثها و گفتگوهاى فراوان و داغى در ميان مفسران به راه افتاده و احاديث گوناگونى در اين باره وارد شده ولى ما سعى مى كنيم نخست تفسير اجمالى آيه و بعد مهمترين بحثهاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اينجا بياوريم .
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده ، نخست چنين مى گويد: (به خاطر بياور موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود و از آنها پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهيم ). (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا).
(ذرية ) چنانكه دانشمندان لغت گفته اند در اصل به معنى (فرزندان كوچك و كم سن و سال ) است ، ولى غالبا به همه فرزندان گفته مى شود، گاهى به معنى مفرد و گاهى به معنى جمع استعمال مى گردد اما در اصل معنى جمعى دارد.
درباره ريشه اصلى اين لغت احتمالات متعددى داده شده است بعضى آن را از (ذرء) (بر وزن زرع ) به معنى آفرينش ‍ مى دانند بنابراين مفهوم اصلى (ذريه ) با مفهوم مخلوق و آفريده شده برابر است .
و بعضى آن را از (ذر) (بر وزن شر) كه به معنى موجودات بسيار كوچك
همانند ذرات غبار و مورچه هاى بسيار ريز مى باشد دانسته اند، از اين نظر كه فرزندان انسان نيز در ابتداء از نطفه بسيار كوچكى آغاز حيات مى كنند.
سومين احتمال كه درباره آن داده شده اين است كه از ماده (ذرو) (بر وزن مرو) به معنى پراكنده ساختن گرفته شده و اينكه فرزندان انسان را ذريه گفته اند به خاطر آن است كه آنها پس از تكثير مثل به هر سو در روى زمين پراكنده مى شوند.
سپس اشاره به هدف نهائى اين سؤ ال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسئله توحيد نموده مى فرمايد: (اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد ما از اين موضوع (توحيد و شناسائى خدا) غافل بوديم ) (ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين )
در آيه بعد اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده ، و مى گويد: (اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى ) (او تقولوا انما اشرك آبائنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ).
آرى (اينگونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند) (و كذلك نفصل الايات و لعلهم يرجعون ).
توضيح و داورى درباره عالم ذر
همان گونه كه ديديم آيات فوق سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده ، اما اينكه اين پيمان چگونه بوده است
توضيحى درباره جزئيات آن در متن آيه نيامده ، ولى مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند كه از همه مهمتر دو نظر زير است :
1- هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از گل آدم بيرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد (الست بربكم ): (آيا پروردگار شما نيستم )؟!
همگى در پاسخ گفتند: (بلى شهدنا) آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم .
سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گل آدم ) بازگشتند و به همين جهت اين عالم را (عالم ذر) و اين پيمان را (پيمان الست ) مى نامند.
بنابراين پيمان مزبور يك (پيمان تشريعى ) و قرارداد خود آگاه در ميان انسانها و پروردگارشان بوده است .
2- منظور از اين عالم و اين پيمان همان (عالم استعدادها) و (پيمان فطرت ) و تكوين و آفرينش است ، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه !.
بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤ الى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است .
اينگونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلا مى گوئيم : (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ) يا مى گوئيم : (چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است )،
از يكى از ادبا و خطباى عرب نقل مى كنند كه در سخنان خود چنين مى گفته است : (سل الارض من شق انهارك و غرس ‍ اشجارك و اينع ثمارك فان لم تجبك حوارا اجابتك اعتبارا: (از اين زمين بپرس چه كسى راه نهرهاى تو را گشوده ؟ و درختانت را غرس كرده و ميوه هايت را رسانيده ؟ اگر زمين با زبان معمولى به تو پاسخ نگويد به زبان حال جواب خواهد گفت ).
در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است ، مانند (فقال لها و للارض اءئتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) (فصلت 11): (خداوند به آسمان و زمين فرمود: (با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد آنها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم ).
اين بود خلاصه دو نظر معروف در تفسير آيات فوق .
ولى تفسير اول داراى اشكالاتى است كه ذيلا بيان مى شود:
1- در متن آيات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ) در حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گل آدم سخن مى گويد.
2- اگر اين پيمان با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش كرده اند و هيچكس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى كه فاصله آن نسبت به زمان ما بيش از فاصله اين جهان با جهان ديگر و رستاخيز نيست با اينكه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه افراد انسان (اعم از بهشتيان و دوزخيان ) در قيامت سرگذشتهاى دنيا را فراموش نكرده و به خوبى ياد دارند،
اين نسيان عمومى در مورد عالم ذر به هيچوجه قابل توجيه نيست .
3- هدف از چنين پيمانى چه بوده است ؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان گذاران با يادآورى چنين پيمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپويند بايد گفت چنين هدفى به هيچوجه از اين پيمان به دست نمى آيد زيرا همه آن را فراموش كرده و به اصطلاح به بستر (لا) خفته اند.
و بدون چنين هدفى اين پيمان لغو و بيهوده به نظر مى رسد.
4- اعتقاد به وجود چنين جهانى در واقع مستلزم قبول يك نوع تناسخ است زيرا مطابق اين تفسير بايد پذيرفت كه روح انسان قبل از تولد فعلى او يك بار ديگر در اين جهان گام گذارده است . و پس از طى دورانى كوتاه يا طولانى از اين جهان باز گشته است ، و به اين ترتيب بسيارى از اشكالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.
ولى اگر تفسير دوم را بپذيريم هيچيك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد زيرا سؤ ال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الان هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير (حس مذهبى ) يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت هيچگاه نمى تواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد فطرة الله التى فطر الناس عليها (روم 30)
تنها ايراد مهمى كه به تفسير دوم متوجه مى شود اين است كه سؤ ال و جواب در آن جنبه كنائى به خود مى گيرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ايراد ديگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسير نزديكتر به نظر مى رسد.
عالم ذر در روايات اسلامى
روايات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در كتب شيعه و اهل تسنن در زمينه عالم ذر نقل شده است كه در بدو نظر به صورت يك روايت متواتر تصور مى شود مثلا در تفسير برهان 37 روايت و در تفسير نور الثقلين 30 روايت در ذيل آيات فوق نقل شده كه قسمتى از آن مشترك و قسمتى از آن متفاوت است و با توجه به تفاوت آنها شايد مجموعا از 40 روايت نيز متجاوز باشد.
ولى اگر درست روايات را گروه بندى و تجزيه و تحليل كنيم و اسناد و محتواى آنها را بررسى نمائيم خواهيم ديد كه نمى توان روى آنها به عنوان يك روايت معتبر تا چه رسد به عنوان يك روايت متواتر تكيه كرد. (دقت كنيد!)
بسيارى از اين روايات از (زراره ) و تعدادى از (صالح بن سهل ) و تعدادى از (ابوبصير) و تعدادى از (جابر) و تعدادى از (عبدالله سنان ) مى باشد، روشن است كه هرگاه شخص واحد روايات متعددى به يك مضمون نقل كند همه در حكم يك روايت محسوب مى شود با توجه به اين موضوع تعداد روايات فوق از آن عدد كثيرى كه در ابتدا به نظر مى رسد تنزل مى نمايد و از 10 الى 20 روايت شايد تجاوز نمى كند. اين از نظر سند.
اما از نظر مضمون و دلالت مفاهيم آنها كاملا با هم مختلف است بعضى موافق تفسير اول و بعضى موافق تفسير دوم است و بعضى با هيچكدام سازگار نيست مثلا رواياتى را كه (زرارة ) نقل كرده است و تحت شماره 3 و 4 و 8 و 11 و 28 و 29 در تفسير برهان ذيل آيات مورد بحث نقل شده موافق تفسير اول است و آنچه در روايات (عبدالله بن سنان ) كه تحت شماره 7 و 12 در همان تفسير برهان ذكر شده اشاره به تفسير دوم مى كند.
بعضى از اين روايات مبهم و پاره اى از آنها تعبيراتى دارد كه جز به صورت كنايه و به اصطلاح در شكل سمبوليك مفهوم نيست مانند روايت 18 و 23 كه
از (ابو سعيد خدرى ) و (عبدالله كلبى ) در همان تفسير نقل شده است :
در پاره اى از روايات مزبور تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روايت مفضل كه تحت شماره 20 ذكر شده است ).
به علاوه روايات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند.
بنابراين و با توجه به متعارض بودن روايات فوق نمى توانيم روى آنها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كنيم و يا لااقل همانگونه كه بزرگان علماء در اين قبيل موارد مى گويند علم و فهم اين روايات را بايد به صاحبان آنها واگذاريم و از هر گونه قضاوت پيرامون آنها خوددارى كنيم .
در اينصورت ما مى مانيم و متن آياتى كه در قرآن آمده است و همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با آيات سازگارتر است .
و اگر روش بحث تفسيرى ما اجازه مى داد همه گروههاى اين روايات را بطور مشروح ذكر و مورد بررسى قرار مى داديم تا آنچه در بالا ذكر كرديم آشكارتر گردد ولى علاقمندان مى توانند به تفسير (نورالثقلين ) و (برهان ) و (بحارالانوار) مراجعه كرده و بر اساس بحث فوق به گروه بندى و بررسى اسناد و محتواى آنها بپردازند.
آيه و ترجمه


و اتل عليهم نباءالذى اءتينه اءيتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشيطن فكان من الغاوين (175)
و لو شئنا لرفعنه بها و لكنه اءخلد إ لى الا رض و اتبع هوئه فمثله كمثل الكلب إ ن تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بايتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (176)
ساء مثلا القوم الذين كذبوا بايتنا و اءنفسهم كانوا يظلمون (177)
من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فاءولئك هم الخسرون (178)


ترجمه :

175- و براى آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى (سرانجام ) از (دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد.
176- و اگر مى خواستيم (مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختيم ) ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مى كند (گوئى آنچنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمى شود) اين مثل جمعيتى است كه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند).
177- چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خودشان ستم مى كردند.
178- آن كس را كه خدا هدايت كند هدايت يافته (واقعى ) او است و آنها را كه (به خاطر اعمالشان ) گمراه سازد زيانكاران (واقعى ) آنهايند.
تفسير
دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آيد
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است كه يك الگو و نمونه ، براى همه كسانى كه داراى چنين صفاتى هستند، محسوب مى شود.
همانطور كه در لابلاى تفسير آيات خواهيم خواند، مفسران احتمالات متعددى درباره كسى كه اين آيات پيرامون او سخن مى گويد داده اند، ولى بدون شك مفهوم آيه همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل مى گردد، كلى و همگانى و عمومى است .
در آيه نخست روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد ، براى آنها بخوان ) (واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ).
اين آيه به روشنى اشاره به داستان كسى مى كند كه نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته ، سپس از اين مسير گام بيرون نهاده ، به همين جهت شيطان به وسوسه او پرداخته ، و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شده است .
تعبير (انسلخ ) كه از ماده (انسلاخ ) و در اصل به معنى از پوست بيرون آمدن است ، نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد!.
از تعبير (فاتبعه الشيطان ) چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريبا
از او قطع اميد كرده بود، چرا كه او كاملا در مسير حق قرار داشت ، اما پس از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت ، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.
آيه بعد اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه (اگر مى خواستيم ، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، مقام والا بدهيم ) (و لو شئنا لرفعناه بها).
ولى مسلم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنت اختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند:
ما او را به اختيارش واگذارديم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد (به پستى گرائيد و بر اثر پيروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى كرد) (و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ).
(اخلد) از ماده (اخلاد) به معنى سكونت دائمى در يكجا اختيار كردن است ، بنابراين (اخلد الى الارض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است .
سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده ، مى گويد: (او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است ) (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ).
او بر اثر شدت هواپرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده ، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود، نه به خاطر نياز و احتياج بلكه به شكل بيمار گونه اى همچون يك سگ هار كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود اين همان حالت دنياپرستان و هواپرستان دون همت است ، كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمى كنند.
سپس اضافه مى كند كه اين مثل مخصوص به اين شخص معين نيست ، بلكه مثالى است براى همه جمعيتهائى كه آيات خدا را تكذيب كنند (ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا).
(اين داستانها را براى آنها بازگو كن ، شايد درباره آن بينديشند و مسير صحيحى را پيدا كنند) (فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ).
بلعم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف
همان گونه كه ملاحظه كرديد آيات فوق نامى از كسى نبرده بلكه سخن از يك عالم و دانشمند مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آنچنان كه هيچكس فكر نمى كرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش ‍ كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت .
ولى از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام (بلعم باعورا) بوده است كه در عصر موسى (عليه السلام ) زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد، و حتى موسى (عليه السلام ) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد، و كارش در اين راه آنقدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست
داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام ) قرار گرفت .
اما اينكه بعضى احتمال داده اند شخص (امية بن ابى الصلت ) همان شاعر معروف زمان جاهليت است كه نخست بر اثر آگاهى از كتب آسمانى پيشين در انتظار ظهور آخرين پيامبر بود، ولى كم كم به اين فكر فرو رفت كه ممكن است پيامبر خودش ‍ باشد و به همين دليل پس از بعثت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به او حسد ورزيد و بناى مخالفت را گذاشت .
و يا اينكه منظور (ابو عامر) راهب معروف است كه در زمان جاهليت ، مردم را نويد به ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى داد، اما پس از ظهور پيامبر، راه مخالفت را پيش گرفت ، هر دو احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد.
زيرا جمله (واتل ) و كلمه (نبا) و جمله (فاقصص القصص ) نشان مى دهد كه اين جريان مربوط به افراد معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبوده بلكه از سر گذشت اقوام پيشين است ، به علاوه سوره اعراف از سوره هايى است كه در مكه نازل شده و داستان (ابو عامر)، (راهب ) و (امية بن صلت ) مربوط به (مدينه ) است .
ولى از آنجا كه افرادى همانند (بلعم ) در عصر و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همانند (ابو عامر) و (امية بن ابى الصلت ) وجود داشته اند، مفهوم آيات بر آنها تطبيق شده است ، همانگونه كه بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نيز منطبق خواهد شد وگرنه اصل داستان مربوط به غير (بلعم ) نيست .
در تفسير (المنار) از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده كه مثل بلعم بن باعورا در بنى اسرائيل همانند امية بن ابى الصلت در اين امت است .
همچنين از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: الاصل فى ذلك بلعم ، ثم ضربه الله مثلا لكل مؤ ثر هواه على هدى الله من اهل القبلة : يعنى اصل آيه درباره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده .
اصولا كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (و اخلاد الى الارض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوتها مى گذارند، و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اينگونه افراد حداكثر استفاده را مى كنند.
اين موضوع اختصاص به زمان موسى (عليه السلام ) يا ساير پيامبران نداشته ، بعد از عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه (بلعم باعوراها) و (بو راهب ها) و (امية بن ابى الصلتها) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروههاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباسها و طاغوتها داده و مى دهند.
اين گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند كه در آيات فوق بيان شده و به وسيله آن مى توان آنها را شناخت ، آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده اند، آنها همتهائى پست دارند كه به جاى توجه به شخصيت برتر و مقام والا در پيشگاه خدا و خلق خدا به پستى مى گرايند، و به خاطر همين دون همتى همه چيز خود را از دست مى دهند، آنها تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند و روى اين جهات مسير حق را رها كرده ، در بيراهه ها سرگردان
مى شوند و پيشواى گمراهانند بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود.
دو آيه بعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت (بلعم ) و علماى دنيا پرست گرفته ، نخست مى گويد: (چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنها است ) (ساء مثلا القوم الذين كذبوا باياتنا).
ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند، بلكه (بر خويشتن ستم روا مى داشتند) (و انفسهم كانوا يظلمون ).
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان (زر) و (زور) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامه اى را به سقوط مى كشانند.
اما به هوش باشيد كه رهائى از اينگونه لغزشها و دامهاى شيطانى ، بى توفيق و هدايت الهى ممكن نيست ، و دام بسيار سخت است ، مگر يار شود لطف خدا (آنكس را كه خدا هدايت كند و توفيق را رفيق راهش سازد، هدايت يافته واقعى او است ) (من يهد الله فهو المهتدى ).
(آنكس را كه خداوند بر اثر اعمالش به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى از او بگيرد، زيانكار واقعى او است ) (و من يضلل فاولئك هم الخاسرون ).
بارها گفته ايم كه (هدايت ) و (اضلال ) الهى نه جنبه اجبارى دارد و نه بى دليل و بى حساب است ، منظور از اين دو فراهم ساختن زمينه هاى هدايت ، و يا
باز گرفتن اينگونه زمينه ها است ، آنهم به خاطر اعمال نيك و بدى كه انسان قبلا انجام داده است ، و در هر حال تصميم نهائى با خود انسان است ، بنابراين آيه فوق با آيات گذشته كه اصل آزادى اراده را تاءييد مى كرد كاملا انطباق دارد و منافاتى در ميان آنها نيست .
آيه و ترجمه


و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اءعين لا يبصرون بها و لهم اءذان لا يسمعون بها اءولئك كالا نعم بل هم اءضل اءولئك هم الغفلون (179)
ولله الا سماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اءسمئه سيجزون ما كانوا يعملون (180)
و ممن خلقنا اءمة يهدون بالحق و به يعدلون (181)


ترجمه :

179- به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ، آنها دلها (عقلها)ئى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهائى دارند كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر اينان همانا غافلانند (زيرا با اينكه همه گونه امكانات هدايت دارند باز هم گمراهند).
180- و براى خدا نامهاى نيكى است خدا را با آن بخوانيد، و آنها را كه در اسماء خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند و شريك برايش قائل مى شوند) رها سازيد آنان به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند مى بينند.
181- و از آنها كه آفريديم گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند.
تفسير
نشانه هاى دوزخيان !
اين آيات بحثى را كه در آيات گذشته در زمينه دانشمندان دنياپرست و همچنين عوامل هدايت و ضلالت گذشت تكميل مى كند، در اين آيات مردم به دو گروه تقسيم شده اند و صفات هر كدام توضيح داده شده : (گروه دوزخيان و گروه بهشتيان ).
نخست درباره دوزخيان كه گروه اولند با تكيه به سوگند و تاءكيد چنين مى گويد: (ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم ) (و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ).
(ذراءنا) از ماده (ذرء) (بر وزن زرع ) در اينجا به معنى خلقت و آفرينش است ولى در اصل به معنى پراكنده ساختن و منتشر نمودن آمده ، چنانكه در قرآن مى خوانيم تذروه الرياح : (بادها آنرا پراكنده مى كنند) (سوره كهف آيه 45) و از آنجا كه آفرينش موجودات موجب انتشار و پراكندگى آنها در روى زمين مى گردد، اين كلمه به معنى خلقت آفرينش نيز آمده است .
و در هر حال اشكال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه خداوند مى فرمايد: (ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفرديم )، مگر نه اين است كه در جاى ديگر مى خوانيم و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : كه مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تكامل و سعادت آفريده شده اند، به علاوه اين تعبير بوى جبر در آفرينش و خلقت مى دهد و به همين جهت بعضى از طرفداران مكتب جبر همچون (فخر رازى ) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال كرده اند.
ولى اگر آيات قرآن را كنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهيم و گرفتار استنباطهاى سطحى و زودگذر نشويم ، پاسخ اين سؤ ال ، هم در خود آيه نهفته شده و در آيات ديگر به وضوح ديده مى شود به طورى كه محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.
زيرا اولا اين تعبير درست به آن مى ماند كه شخص نجار بگويد قسمت زيادى از اين چوبهائى را كه فراهم ساخته ام براى تهيه درهاى زيبا است و قسمت زياد ديگرى براى سوزاندن و افروختن آتش ، چوبهائى كه صاف و محكم و سالمند در قسمت اول مصرف مى كنم ، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تكه پاره را در قسمت دوم ، در حقيقت نجار دو گونه هدف دارد، يكى هدف اصلى و ديگرى هدف تبعى ، هدف اصلى او ساختن در و پيكر و ابزار خوب است و تمام كوشش و تلاش او در همين راه مصرف مى شود، ولى هنگامى كه ببيند چوبى به درد اين كار نمى خورد، ناچار آنرا براى سوزاندن كنار مى گذارد، اين هدف تبعى است نه اصلى (دقت كنيد).
تنها تفاوتى كه اين مثال با مورد بحث ما دارد اين است كه تفاوت چوبها با يكديگر اختيارى نيست ، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختيار خود آنها است .
بهترين گواه براى اين سخن صفاتى است كه براى گروه جهنميان و بهشتيان در آيات فوق مى خوانيم كه نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه اين گروهبندى مى باشد.
و به تعبير ديگر خداوند طبق صريح آيات مختلف قرآن همه را پاك آفريده و اسباب سعادت و تكامل را در اختيار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سرانجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است .
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند: نخست اينكه آنها قلبهائى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند (لهم قلوب لايفقهون بها).
بارها گفته ايم كه قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فكر و نيروى عقل است يعنى با اينكه استعداد تفكر دارند و همچون بهائم و چهارپايان فاقد شعور نيستند در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند، در عوامل و نتائج حوادث انديشه نمى نمايند و اين وسيله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.
ديگر اينكه (چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آنها چهره حقايق را نمى نگرند و همچون نابينايان از كنار آنها مى گذرند) (و لهم اعين لا يبصرون بها).
سوم اينكه (با داشتن گوش سالم ، سخنان حق را نمى شنوند) و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (و لهم آذان لا يسمعون بها).
(اينها در حقيقت همچون چهار پايانند چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنوا است كه متاءسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئك كالانعام ).
(بلكه آنها از چهار پايان گمراه تر و پستتر مى باشند) (بل هم اضل ).
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند، اما بر اثر هوا پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همينجا آغاز مى گردد.
(آنها افراد غافل و بيخبرى هستند) و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئك هم الغافلون ).
چشمه آب حيات كنار دستشان است ، ولى از تشنگى فرياد مى كشند، درهاى سعادت در برابر رويشان باز است ، اما حتى به آن نگاه نمى كنند.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود كه آنها با دست خود وسائل بدبختى خويش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل ) و چشم و (گوش ) را به هدر مى دهند، نه اينكه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخيان قرار داده باشد.
چرا همچون چهار پايان ؟!
بارها در قرآن مجيد غافلان بيخبر به چهار پايان و حيوانات بى شعور ديگر تشبيه شده اند ولى نكته تشبيه آنها به انعام (چهارپايان ) شايد اين باشد كه آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى كه تحت شعارهاى فريبنده انسانى آخرين هدف عدالت اجتماعى و قوانين بشرى را رسيدن به آب و نان و يك زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانكه على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: كالبهيمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها: (همانند حيوانات پروارى كه تنها به علف مى انديشند و يا حيوانات ديگرى كه در چراگاهها رها شده اند و از اين طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گيرند)
به تعبير ديگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى ، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى كه در بيابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شكم چيزى نيست !
آنچه در بالا گفته شد ممكن است درباره يك فرد صادق باشد و يا درباره يك ملت ، ملتهائى كه انديشه هاى خود را از كار انداخته اند و به سرگرميهاى ناسالم روى آورده اند و در ريشه هاى بدبختى خود نمى انديشند و در عوامل ترقى فكر نمى كنند،
نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا، آنها نيز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قيامت ، بلكه در دوزخ زندگى اين دنيا نيز گرفتارند.
در آيه بعد اشاره به وضع گروه بهشتى كرده ، صفات آنان را بيان مى كند، نخست براى بيرون آمدن از صف دوزخيان مردم را به توجه عميق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده ، مى فرمايد: (براى خدا نامهاى نيكى است ، خدا را به آنها بخوانيد) (و لله الا سماء الحسنى فادعوه بها).
منظور از (اسماء حسنى )، صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى حسنى است مى دانيم خدا عالم است ، قادر است ، رازق است ، عادل است ، جواد است ، كريم است و رحيم است ، و همچنين داراى صفات نيك فراوان ديگرى از اين قبيل مى باشد.
منظور از خواندن خدا به اين نامها تنها اين نيست كه اين الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوئيم يا عالم ، يا قادر، يا ارحم الراحمين ، بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان بمقدار امكان پياده كنيم ، پرتوى از علم و دانش او، شعاعى از قدرت و توانائى او، و گوشه اى از رحمت واسعه اش در ما و جامعه ما پياده شود، و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش كرديم .
تا در پرتو اين علم و قدرت و اين عدالت و رحمت بتوانيم خويش و اجتماعى را كه در آن زندگى مى كنيم از صف دوزخيان خارج سازيم .
سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى گويد:
(آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد، آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد) (و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ما كانوا يعملون ).
(الحاد) در اصل از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گرفته و به همين جهت ، به حفره اى كه در يك جانب قبر قرار داده مى شود، (لحد) گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط تمايل به افراط و تفريط پيدا كند (الحاد) گفته شده ، و به شرك و بت پرستى نيز به همين جهت (الحاد) اطلاق مى گردد.
منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم ، يا به اينگونه كه او را به اوصافى توصيف نمائيم كه شايسته آن نيست ، همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند، و يا اينكه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نمائيم ، همچون بت پرستان كه نام بتهاى خود را از نام خدا مشتق مى كردند، مثلا به يكى از بتها اللات و به ديگرى العزى و به ديگرى منات مى گفتند كه به ترتيب از الله و العزيز و المنان مشتق شده است ، و يا همچون مسيحيان كه نام خدا را بر عيسى و روح القدس مى گذاشتند.
و يا اينكه صفات او را آنچنان تحريف كنند كه به تشبيه به مخلوقات يا تعطيل صفات و مانند آن بيانجامد.
و يا تنها به (اسم ) قناعت كنند بدون اينكه اين صفاترا در خود و جامعه خويش بارور سازند.
در آخرين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند و مى فرمايد: (از كسانى كه آفريديم ، امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به حق حكم مى كنند) (و ممن خلقنا امة بالحق و به يعدلون ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فكرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان حق و به سوى حق است ، و نيز عملشان و برنامه هايشان و حكومتشان بر اساس حق
و حقيقت مى باشد.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- اسماء حسنى چيست ؟
در كتب حديث و تفسير اعم از منابع شيعه و اهل تسنن بحثهاى مشروحى پيرامون اسماء حسنى ديده مى شود كه فشرده اى از آنرا به اضافه عقيده خود در اينجا مى آوريم :
شك نيست كه (اسماى حسنى ) به معنى (نامهاى نيك ) است و مى دانيم كه تمام نامهاى پروردگار مفاهيم نيكى را در بر دارد و بنابراين همه اسماء او اسماء حسنى است ، اعم از آنها كه صفات ثبوتيه ذات پاك او است ، مانند عالم و قادر، و يا آنها كه صفات سلبيه ذات مقدس او است مانند (قدوس )، و آنها كه صفات فعل است و حكايت از يكى از افعال او مى كند مانند خالق ، غفور، رحمان و رحيم .
از سوى ديگر شك نيست كه صفات خدا قابل احصاء و شماره نيست زيرا كمالات او نامتناهى است و براى هر كمالى از كمالات او اسم و صفتى مى توان انتخاب كرد.
ولى چنانكه از احاديث استفاده مى شود، از ميان صفات او بعضى داراى اهميت بيشترى مى باشد، و شايد (اسماء حسنى ) كه در آيه بالا آمده است ، اشاره به همين گروه ممتازتر است ، زيرا در رواياتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده كرارا اين مطلب ديده مى شود كه خداوند داراى 99 اسم است كه هر كس او را به اين نامها بخواند، دعايش مستجاب و هر كه آنها را شماره كند اهل بهشت است .
مانند روايتى كه در كتاب توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش از على (عليه السلام ) نقل شده كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ان الله تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما ماة الا واحدة من احصاها دخل الجنة ...
و نيز در كتاب توحيد از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) از پدرانش از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان لله عز و جل تسعة و تسعين اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة
در كتاب صحيح بخارى و مسلم و ترمذى و كتب ديگر از منابع حديث اهل تسنن نيز همين مضمون پيرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اينكه هر كس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است يا هر كس آنها را احصا كند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است .
از پاره اى از اين احاديث استفاده مى شود كه اين اسامى نود و نه گانه در قرآن است ، مانند روايتى كه از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لله تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنه و هى فى القرآن .
و به همين جهت جمعى از دانشمندان كوشش كرده اند كه اين اسامى و صفات را از قرآن مجيد استخراج كنند، ولى نامهائى كه در قرآن مجيد براى خدا آمده است بيش از 99 نام است ، بنابراين ممكن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اينكه در قرآن جز اين 99 نام ، نام ديگرى براى خدا وجود نداشته باشد.
در بعضى از روايات اين نامهاى نود و نه گانه آمده است ، كه ما ذيلا يكى از اين احاديث را مى آوريم (ولى بايد توجه داشت ، بعضى از اين نامها به شكلى كه در اين روايت آمده در متن قرآن نيست ، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجود دارد).
و آن روايتى است كه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام ) از پدر و اجدادش از على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه پس از اشاره به وجود نود و نه نام براى خدا
مى فرمايد:
و هى الله ، الاله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ، البصير القدير، القادر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ء، الاكرم ، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم ، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمان ، الرحيم ، الذارء، الرزاق ، الرقيب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الظاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفتاح الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، المولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المغيث ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر، الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، التواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خير الناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى .
ولى آنچه در اينجا بيشتر اهميت دارد و بايد مخصوصا به آن توجه داشته باشيم اين است كه منظور از خواندن خدا به اين نامها و يا احصاء و شمارش اسماء حسناى پروردگار، اين نيست كه هر كس اين 99 اسم را بر زبان جارى كند و بدون توجه به محتوا و مفاهيم آنها تنها الفاظى بگويد سعادتمند خواهد بود، و يا دعايش به اجابت مى رسد، بلكه هدف اين است كه به اين اسماء و صفات ايمان داشته باشد، و پس از آن بكوشد در وجود خود پرتوى از مفاهيم آنها يعنى از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحيم و حليم و غفور و قوى و قيوم و غنى و رازق و امثال آن را در وجود خود منعكس سازد، مسلما چنين كسى هم بهشتى خواهد بود و هم دعايش
مستجاب و به هر خير و نيكى نائل مى گردد.
ضمنا از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اگر در پاره اى از روايات و دعاها اسامى ديگرى براى خدا غير از اين اسماء ذكر شده و حتى شماره نامهاى خدا در بعضى از دعاها به يكهزار رسيده هيچگونه منافاتى با آنچه گفتيم ندارد، زيرا اسماء خدا حد و حصر و انتهائى ندارد، و مانند كمالات ذات و بى انتهايش نامحدود است . هر چند پاره اى از اين صفات و اسماء امتيازى دارد.
و نيز اگر در بعضى از روايات مانند روايتى كه در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم فرمود: نحن و الله الاسماء الحسنى : (به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم ) اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.
و يا اگر در بعضى ديگر از احاديث آمده است كه همه اسماء حسنى در (توحيد خالص ) خلاصه مى شود، نيز به خاطر آن است كه همه صفات او به ذات پاك يكتايش بر مى گردد.
فخر رازى در تفسيرش به مطلبى اشاره مى كند كه از جهتى قابل ملاحظه است و آن اينكه تمام صفات پروردگار به دو حقيقت بازگشت مى كند، يا به (بى نيازى ذاتش از همه چيز) و يا (نيازمندى ديگران به ذات پاك او).
2 - گروه رستگاران
در آيات فوق خوانديم كه گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى كنند و به آن حكم مى نمايند.
در اينكه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند تعبيرات مختلفى در رواياتى
كه در منابع حديث اسلامى آمده است ديده مى شود، از جمله در حديثى از امير مؤ منان (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: منظور امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
يعنى پيروان راستين اين پيامبر و آنهائى كه از هر گونه تحريف و تغيير و بدعت و انحراف از اصول تعليمات آن حضرت بر كنار ماندند.
به همين جهت در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:
والذى نفسى بيده لتفرقن هذه الامة على ثلاثة و سبعين فرقة كلها فى النار الافرقة و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون و هذه التى تنجو من هذه الامة :
(سوگند به آنكس كه جانم بدست او است اين امت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند كه همه در دوزخند جز يك گروه كه خداوند در آيه و ممن خلقنا امة ... به آنها اشاره كرده است ، تنها آنها اهل نجاتند).
ممكن است عدد 73 فرقه عدد تكثير باشد و اشاره به گروههاى مختلفى است كه در طول تاريخ اسلام با عقائد عجيب و غريب روى كار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض شده اند و امروز تنها نامى از آنها در كتب تاريخ عقائد به چشم مى خورد.
در حديث ديگرى كه در منابع اهل تسنن از على (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم كه على (عليه السلام ) ضمن اشاره به گروههاى مختلفى كه در آينده در امت اسلامى پيدا مى شوند، فرمود: (گروهى كه اهل نجاتند من و شيعيان و پيروان مكتب من هستند).
در روايات ديگرى نيز آمده است كه منظور از آيه فوق ائمه اهلبيت (عليهمالسلام )
است .
روشن است كه روايات فوق همگى يك واقعيت را تعقيب مى كنند و بيان مصداقهاى مختلف از اين واقعيت اند، و آن اينكه آيه اشاره به گروهى است كه دعوتشان به سوى حق و عمل و حكومت و برنامه هايشان حق است و در مسير اسلام راستين گام برمى دارند، منتها بعضى در راءس اين گروه قرار دارند و بعضى در مراحل ديگرند، جالب توجه اينكه با تمام اختلافاتى كه از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و مانند آن دارند، يك امت و يك گروه بيش نيستند، زيرا قرآن از آنها به امت (نه امم ) تعبير كرده است .
3 - اسم اءعظم خدا
در بعضى از روايات در داستان (بلعم باعورا) كه قبلا گذشت ، آمده است كه او از اسم اعظم خداوند آگاه بود، به تناسب آيات فوق كه سخن از اسماء حسناى خدا مى گويد بد نيست اشاره اى هم به اين موضوع كنيم .
پيرامون اسم اعظم روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مى شود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش ‍ مستجاب است ، بلكه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.
در اينكه (اسم اعظم ) كدامى ك از اسماء خدا است ، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كرده اند و غالبا بحثها بر محور اين دور مى زند كه از ميان نامهاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.
ولى ما فكر مى كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آنچنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.
به تعبير ديگر مساءله مهم تخلق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متصف شدن به اين اوصاف است وگرنه يك شخص ‍ آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است ، مستجاب الدعوة و مانند آن شود.
و اگر مى شنويم كه (بلعم ) داراى اين اسم اعظم بود و آنرا از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خودسازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزشها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.
و نيز اگر مى خوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.
آيه و ترجمه


والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون (182)
و اءملى لهم إ ن كيدى متين (183)


ترجمه :

182- و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجا از آن راه كه نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.
183- و به آنها مهلت مى دهيم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد) زيرا طرح و نقشه من قوى (و حساب شده ) است (و هيچكس را قدرت فرار از آن نيست ).
تفسير
مجازات استدراج
در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون حال گروه دوزخيان بود، در اين دو آيه يكى از مجازاتهاى الهى را كه به صورت يك سنت درباره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود، بيان شده و آن همان چيزى است كه به (عذاب استدراج ) از آن تعبير مى شود.
استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است يكى در آيه مورد بحث و ديگر آيه 44 سوره (قلم ) و هر دو مورد درباره انكار كنندگان آيات الهى است .
به طورى كه اهل لغت گفته اند استدراج دو معنى دارد، يكى اينكه چيزى را تدريجا بگيرند (زيرا اصل اين ماده از (درجه ) گرفته شده كه به معنى پله است ، همانگونه كه انسان در صعود و نزول از طبقات پائين عمارت به بالا، يا به عكس ، از پله ها استفاده مى كند، همچنين هر گاه چيزى را تدريجا و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته مى شود).

next page

fehrest page