تفسير نمونه جلد ۷

جمعي از فضلا

- ۲ -


معنى ديگر (استدراج ) (پيچيدن ) است ، همانگونه كه يك طومار را به هم مى پيچند (اين دو معنى را راغب در كتاب مفردات نيز آورده است ) ولى با دقت روشن مى شود كه هر دو به يك مفهوم كلى و جامع يعنى (انجام تدريجى ) باز مى گردند.
پس از روشن شدن معنى استدراج به تفسير آيه باز مى گرديم :
خداوند در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا، و مرحله به مرحله ، از راهى كه نمى دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم و زندگى آنها را در هم مى پيچيم ) (و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ).
در دومين آيه همان مطلب را به اين صورت تاءكيد مى كند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنيم ، بلكه به آنها مهلت و فرصت كافى براى تنبه و بيدارى مى دهيم و هنگامى كه بيدار نشدند، گرفتارشان مى سازيم (و املى لهم ).
زيرا شتاب و عجله مال كسانى است كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود (ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است كه هيچكس را قدرت فرار از آن نيست ) (ان كيدى متين ).
(متين ) به معنى قوى و شديد است و اصل آن از (متن ) گرفته شده كه به معناى عضله محكمى است كه در پشت قرار دارد.
و (كيد) با (مكر) از نظر معنى همسان است و همانگونه كه در ذيل آيه 54 از سوره آل عمران (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 429) گفته ايم : (مكر) در اصل لغت به معنى چاره جويى و جلوگيرى كردن كسى از رسيدن به مقصود او است ، و معنى نقشه هاى موذيانه كه در مفهوم فارسى امروز آن افتاده در مفهوم عربى آن نيست .
در مورد (مجازات استدراجى ) كه در آيه فوق به آن اشاره شده و از آيات ديگر قرآن و احاديث استفاده مى شود چنين است كه خداوند گناهكاران و طغيانگران جسور و زورمند را طبق يك سنت ، فورا گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمتها را به روى آنها مى گشايد، هر چه بيشتر در مسير طغيان گام بر مى دارند، نعمت خود را بيشتر مى كند، و اين از دو حال خارج نيست ، يا اين نعمتها باعث تنبه و بيداريشان مى شود، كه در اين حال برنامه (هدايت الهى ) عملى شده ، و يا اينكه بر غرور و بى خبريشان مى افزايد در اين صورت مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله ، دردناك تر است ، زيرا به هنگامى كه غرق انواع ناز و نعمتها
مى شوند خداوند همه را از آنها مى گيرد و طومار زندگانى آنها را در هم مى پيچد و اين گونه مجازات بسيار سخت تر است .
البته اين معنى با تمام خصوصياتش در كلمه استدراج به تنهائى نيفتاده ، بلكه با توجه به قيد (من حيث لا يعلمون ) اين معنى استفاده مى شود.
به هر حال اين آيه به همه گنهكاران هشدار مى دهد كه تاءخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعف و ناتوانى پروردگار، نگيرند، و ناز و نعمتهائى را كه در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا اين پيروزيها و نعمتهائى كه به آنها مى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد، اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را در هم مى پيچد.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: انه من وسع عليه فى ذات يده فلم يره ذلك استدراجا فقد امن مخوفا: (كسى كه خداوند به مواهب و امكاناتش وسعت بخشد، و آنرا مجازات استدراجى نداند، از نشانه خطر غافل مانده است ).
و نيز از همان امام (عليه السلام ) در كتاب (روضه كافى ) نقل شده كه فرمود: (زمانى فرا مى رسد كه هيچ چيز در آن زمان ، پنهان تر از حق ، و آشكارتر از باطل ، و فزونتر از دروغ بر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست تا آنجا كه مى گويد در آن زمان افرادى هستند به مجرد اينكه آيه اى از قرآن را مى شنوند (آنرا تحريف كرده ) و از آئين خدا خارج مى شوند و پيوسته از آئين اين زمامدار به آئين زمامدار ديگر و از دوستى يكى به ديگرى و اطاعت سلطانى به اطاعت سلطان ديگر، و از پيمان يكى به ديگرى منتقل مى گردند، و سرانجام از راهى كه متوجه نيستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: كم من مغرور بما قد انعم الله عليه و كم من مستدرج يستر الله عليه و كم من مفتون بثناء الناس عليه : (چه بسيارند كسانى كه بر اثر نعمتهاى پروردگار مغرور مى شوند، و چه بسيارند گنهكارانى كه خداوند بر گناهشان پرده افكنده ولى با ادامه گناه به سوى مجازات پيش مى روند، و چه بسيارند كسانى كه از ثناخوانى مردم فريب مى خورند).
و نيز از همان امام ، در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: هو العبد يذنب الذنب فتجدد له النعمة معه تلهية تلك النعمة عن الاستغفار عن ذلك الذنب : (منظور از اين آيه بنده گنهكارى است كه پس از انجام گناه ، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد).
و نيز از همان امام در كتاب كافى چنين نقل شده : ان الله اذا اراد بعبد خيرا فاذنب ذنبا اتبعه بنقمة و يذكره الاستغفار، و اذا اراد بعبد شرا فاذنب ذنبا اتبعه بنعمة لينسيه الاستغفار و يتمادى بها، و هو قوله عز و جل سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ، بالنعم عند المعاصى (موقعى كه خداوند خير بندهاى را بخواهد به هنگامى كه گناهى انجام ميدهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شر بنده اى را (به اثر اعمالش ) بخواهد موقعى كه گناهى مى كند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش ‍ نمايد و به آن ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عز و جل فرموده : سنستدرجهم من حيث لا يعلمون يعنى از طريق نعمتها به هنگام معصيتها آنها را تدريجا از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم ).
آيه و ترجمه


اءولم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة إ ن هو إ لا نذير مبين (184)
اءولم ينظروا فى ملكوت السموت و الا رض و ما خلق الله من شى ء و اءن عسى اءن يكون قد اقترب اءجلهم فبأ ى حديث بعده يؤ منون (185)
من يضلل الله فلا هادى له و يذرهم فى طغينهم يعمهون (186)


ترجمه :

184- آيا آنها فكر نكردند كه همنشينشان (پيامبر) هيچگونه آثارى از جنون ندارد (پس چگونه چنين نسبت ناروائى به او مى دهند؟) او فقط بيم دهنده آشكارى است (كه مردم را متوجه مسئوليتهايشان مى سازد) 185 آيا آنها در حكومت و نظام آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده است (از روى دقت و عبرت ) نظر نيفكندند؟ (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه ) شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد (اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند) به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟
186- هر كس را خداوند (به جرم اعمال زشتش ) گمراه سازد هدايت كننده اى ندارد و آنها را در طغيان و سركشيشان رها مى سازد تا سرگردان شوند.
شاءن نزول :
مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه در مكه بود، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتا پرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت ، تا مقدار زيادى از شب گذشت ، بت پرستان مكه گفتند: ان صاحبهم قد جن بات
ليلا يصوت الى الصباح !: (رفيق ما ديوانه شده ، از شب تا صبح نعره مى كشيد)! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
با اينكه آيه شاءن نزول خاصى دارد، در عين حال چون دعوت به شناخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هدف آفرينش و آمادگى براى زندگى ديگر مى كند، با بحثهاى گذشته كه پيرامون (گروه دوزخى و بهشتى ) سخن مى گفت ، پيوند روشنى دارد.
تفسير
تهمتها و بهانه ها
در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين پاسخ مى گويد: (آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچگونه آثارى از جنون ندارد (او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة )
اشاره به اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخص ناشناخته اى در ميان آنها نبود و به تعبير خودشان (صاحب ) يعنى دوست و همنشينشان محسوب مى شد، بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته ، و همواره فكر و تدبيرش را ديده اند و آثار نبوغ را در وى مشاهده كرده اند، كسى كه قبل از اين دعوت ، از عقلاى بزرگ آن جامعه محسوب مى شد، چگونه يكبار چنين وصلهاى را به وى چسباندند، آيا بهتر نبود به جاى چنين نسبت ناروائى در اين فكر فرو روند كه ممكن است دعوت او حق باشد، و ماءموريتى از طرف پروردگار يافته باشد؟! آنچنانكه قرآن به دنبال اين جمله مى گويد: او فقط بيم دهنده آشكارى است كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن روبرو است بر حذر مى دارد (ان هو الا نذير مبين ).
در آيه بعد براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى ، آسمانها و زمين ، دعوت مى كند و مى گويد: (آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند) (اءولم ينظروا فى ملكوت السماوات و الارض و ما خلق الله من شى ء).
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرتانگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است ، و دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش ، يعنى تكامل و تربيت انسان است .
(ملكوت ) در اصل از ريشه (ملك ) به معنى حكومت و مالكيت است ، و اضافه (واو) و (ت ) به آن براى تاءكيد و مبالغه مى باشد و معمولا به حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مى شود.
نظر افكندن در نظام شگرف اين عالم هستى كه پهنه ملك و حكومت خدا است ، هم نيروى خدا پرستى و ايمان به حق را تقويت مى كند، و هم روشنگر وجود يك هدف مهم در اين عالم بزرگ و منظم است ، و در هر دو صورت ، انسانرا به جستجوى نماينده خدا و رحمتى كه بتواند هدف آفرينش را پياده كند مى فرستد.
سپس براى اينكه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد مى فرمايد آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اينهمه نشانه هاى روشن قبول نكنند، به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟ (و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم فباى حديث بعده يؤ منون ).
يعنى اولا چنان نيست كه عمر آنها جاودانى باشد، فرصتها به سرعت درگذرند و هيچكس نمى داند فردا زنده خواهد بود يا نه ، پس با اين حال امروز و
فردا كردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز كار عاقلانه اى نيست .
ثانيا اگر آنها به اين قرآن با اينهمه نشانه هاى روشنى كه در آن از خداست ايمان نياورند آيا در انتظار كتابى از اين برتر و بالاترند؟ آيا ممكن است به گفتار و سخن و دعوت ديگر ايمان بياورند؟!
همانطور كه مشاهده مى كنيم آيات فوق تمام راههاى فرار را به روى مشركان مى بندد، از يكطرف آنها را متوجه سابقه عقل و درايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند تا به اتهام جنون از شنيدن دعوتش فرار نكنند، از سوى ديگر متوجه نظام آفرينش و آفريدگار و هدف خلقت مى سازد تا بدانند بيهوده آفريده نشده اند، و از سوى سوم متوجه زودگذرا بودن زندگى مى كند تا امروز و فردا نكنند، و از سوى چهارم مى گويد: اگر به كتابى به اين روشنى ايمان نياورند، در آينده به هيچ چيزى ايمان نخواهند آورد، زيرا از اين بالاتر تصور نمى شود!
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه (هر كس را خداوند به خاطر اعمال زشت و مستمرش ، گمراه سازد، هيچ هدايت كننده اى ندارند، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران و سرگردان شوند) (من يضلل الله فلا هادى له و يذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تعبيرات درباره همه كافران و گنهكاران نيست بلكه مخصوص به گروهى است كه آنچنان در برابر حقايق ، لجوج و متعصب و معاندند كه گوئى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده ، پرده هاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنها است ، و منظور از (اضلال الهى ) نيز همين است .
آيه و ترجمه


يسلونك عن الساعة اءيان مرسئها قل اءنما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها اءلا هو ثقلت فى السموت و الاءرض لا تاءتيكم اءلا بغتة يسلونك كاءنك حفى عنها قل اءنما علمها عند الله و لكن اءكثر الناس لا يعلمون (187)


ترجمه :

187- از قيامت از تو سؤ ال مى كنند كه وقوع آن در چه زمانى است ؟ بگو علمش نزد پروردگار من است و هيچكس جز او (نمى تواند) وقت آنرا آشكار سازد، (اما قيام قيامت حتى ) در آسمانها و زمين سنگين (و بسيار پر اهميت ) است ، و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد، (باز) او تو چنان سؤ ال مى كنند كه گوئى تو از زمان وقوع آن با خبرى ، بگو علمش تنها نزد خدا است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
شاءن نزول :
كى قيامت بر پا مى شود؟
به طورى كه در بعضى از روايات آمده است طايفه قريش به چند نفر ماءموريت دادند كه به نجران سفر كنند، و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان ) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤ ال كنند و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطرح سازند (به گمان اينكه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جمله سؤ الات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مى شود، هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير
با اينكه براى آيه شاءن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد، زيرا در آيات قبل اشاره به مساءله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود، طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤ ال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت كى بر پا خواهد شد، لذا قرآن مى گويد: (از تو درباره ساعت (روز رستاخيز) مى پرسند، كه در چه زمانى وقوع مى يابد)؟
(يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها)
گرچه كلمه (ساعت ) به معنى زمان پايان دنيا نيز آمده است ، ولى غالبا و به عقيده بعضى همواره در قرآن مجيد به معنى قيام قيامت است ، مخصوصا پاره اى از قرائن در مورد آيه اى كه در آن بحث مى كنيم اين موضوع را تاءكيد مى كند، مانند، جمله (متى تقوم الساعة ) (كى ساعت بر پا مى شود) كه در شاءن نزول وارد شده است .
كلمه (ايان ) مساوى (متى ) و براى سؤ ال از زمان است .
و (مرسى ) به اصطلاح (مصدر ميمى ) است ، و با (ارساء) يك معنى دارد و آن اثبات يا وقوع چيزى است ، لذا به كوههاى محكم و ثابت ، جبال راسيات گفته مى شود، بنابر اين جمله (ايان مرسيها) مفهومش اين است در چه زمان قيامت وقوع پيدا مى كند و ثابت مى شود؟
سپس اضافه مى كند كه اى پيامبر! در پاسخ اين سؤ ال صريحا (بگو اين علم تنها نزد پروردگار من است ، و هيچكس جز او نمى تواند وقت آنرا آشكار
سازد) (قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو).
ولى دو نشانه سربسته براى آن بيان مى كند، نخست مى گويد: (قيام ساعت در آسمانها و زمين ، مساءله سنگينى است ) (ثقلت فى السماوات و الارض )
چه حادثه اى ممكن است از اين سنگينتر بوده باشد، در حالى كه در آستانه قيامت ، همه كرات آسمانى به هم مى ريزند، آفتاب خاموش ، ماه تاريك ، ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند، و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.
ديگر اينكه قيام ساعت ، ناگهانى است ، و بدون مقدمات تدريجى ، و به شكل انقلابى ، تحقق مى يابد.
بار ديگر مى گويد: (چنان از تو سؤ ال مى كنند كه گوئى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى )! (يسئلونك كانك حفى عنها).
بعد اضافه مى كند كه در جواب آنها بگو: اين علم تنها نزد خدا است ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند كه چنين علمى مخصوص ذات پاك او است ، لذا پى در پى از آن مى پرسند. (قل انما علمها عند الله و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
ممكن است بعضى از خود سؤ ال كنند چرا اين علم مخصوص ذات خدا است و هيچكس حتى پيامبران را از آن آگاه نمى سازد؟
پاسخ اين سؤ ال اين است كه : عدم آگاهى از وقوع رستاخيز به ضميمه ناگهانى بودن و با توجه به عظمت ابعاد آن سبب مى شود كه هيچگاه مردم قيامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده سازند، و اين عدم آگاهى اثر مثبت و روشنى در تربيت نفوس و توجه آنها به مسئوليتها و پرهيز از گناه خواهد داشت .
آيه و ترجمه


قل لا اءملك لنفسى نفعا و لا ضرا اءلا ما شاء الله و لو كنت اءعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء اءن اءنا اءلا نذير و بشير لقوم يؤ منون (188)


ترجمه :

188- بگو من مالك سود و زيان خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غيب و اسرار نهان نيز با خبر نيستم مگر آنچه خداوند اراده كند) و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم و هيچ بدى (و زيانى ) به من نمى رسيد، من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى جمعيتى كه ايمان مى آورند (بيم از مجازات پروردگار و بشارت به پاداشهاى گرانبهايش ).
شاءن نزول :
بعضى از مفسران (مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان ) نقل كرده اند كه اهل مكه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى ، و يا پر آبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پر بركت كوچ كنى ؟! در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير
اسرار نهان را فقط خدا مى داند
گرچه براى اين آيه نيز شاءن نزول خاصى ذكر شده ولى با اين حال پيوندش با آيه گذشته روشن است ، زيرا در آيه قبل راجع به عدم آگاهى هيچكس جز خدا نسبت به زمان قيام قيامت بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب به طور كلى در ميان است .
در نخستين جمله ، خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (به آنها بگو من مالك و صاحب اختيار هيچگونه سود و زيانى درباره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد) (قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله ).
شك نيست كه هر انسانى مى تواند براى خود منافعى كسب كند و يا از خويشتن ضررهائى را دور سازد، ولى با اين حال ، همانگونه كه مى بينيم ، در آيه فوق مطلقا اين قدرت و توانايى بشر نفى شده است ، و اين به خاطر آن است كه انسان در كارهاى خود، قدرت و نيروئى از خويش ندارد بلكه همه قدرتها از ناحيه خدا است و او است كه اين توانائيها را در اختيار آنها گذاشته است . و به تعبير ديگر مالك همه قدرتها و صاحب اختيار مستقل و بالذات در عالم هستى تنها ذات پاك خدا است ، و دگران ، حتى پيامبران و فرشتگان ، از او كسب قدرت مى كنند، و مالكيت و قادريت آنها بالغير است ، جمله الا ما شاء الله (مگر آنچه خدا بخواهد و در اختيار من بگذارد) نيز گواه اين مطلب است .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن نيز مالكيت سود و زيان از غير خدا نفى شده است و به همين دليل از پرستش بتها و هر چه غير از خدا است ، نهى گرديده ،
در سوره فرقان آيه 3 و 4 مى خوانيم و اتخذوا من دونه آلهة لا يخلقون
شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا: (آنها جز خدا معبودهائى براى خود انتخاب كردند، معبودهائى كه هيچ چيز را نمى آفرينند، بلكه خودشان مخلوقند، و صاحب اختيار سود و زيانى درباره خويش نيستند) (تا چه رسد به ديگران ).
اين عقيده يك نفر مسلمان است كه هيچكس را ذاتا خالق و رازق و مالك سود و زيان ، جز خدا نمى داند، و به همين دليل اگر از ديگرى چيزى مى خواهد با توجه به اين حقيقت است كه او آنچه دارد از ناحيه خدا است (دقت كنيد).
و از اينجا روشن مى شود آنهائى كه اينگونه آيات را دستاويز براى نفى هر گونه توسل جستن به پيامبران و امامان قرار داده اند و آنرا يكنوع شرك پنداشته اند، اشتباهشان از اينجا سرچشمه گرفته كه تصور كرده اند توسل به پيامبر و امام مفهومش آن است كه او را در برابر خداوند مستقل بدانيم و مالك سود و زيان .
اما اگر كسى با اين عقيده كه پيامبر و امام از خود چيزى ندارند و هر چه بخواهند از خدا مى خواهند، به آنان توسل جويد، يا از آنها شفاعتى بخواهد عين توحيد و عين اخلاص است ، و همان چيزى است كه قرآن با جمله الا ما شاء الله در آيه فوق به آن اشاره كرده و همان چيزى است كه با جمله الا باذنه در آية من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه به آن اشاره شده است .
بنابراين دو گروه درباره توسل جستن در اشتباه اند، آنها كه براى پيامبر و امام قدرتى با لذات و دستگاهى مستقل در مقابل خدا قائلند كه اين يكنوع شرك و بت پرستى است ، و آنها كه قدرت بالغير را از آنها نفى مى كنند كه اين نيز يكنوع انحراف از مفاد صريح آيات قرآن است ، راه حق اين است كه آنها به فرمان خدا نزد او شفاعت مى كنند و حل مشكل توسل جوينده را از او مى خواهند.
پس از بيان اين موضوع ، اشاره به مساءله مهم ديگرى مى كند كه مورد
سؤ ال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مى گويد به آنها بگو: (من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم فراهم مى ساختم و هيچگونه زيانى به من نمى رسيد) (و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء).
چون آنكس كه از تمام اسرار نهان آگاه باشد، مى تواند آنچه را به نفع او است انتخاب كند و از آنچه ممكن است به زيان او تمام شود بپرهيزد.
سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد: (من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورند هستم
(ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون )
آيا پيامبر از غيب آگاهى نداشت ؟
پاره از كسانى كه مطالعات محدودى دارند و تنها با توجه سطحى به يك آيه بدون در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن و حتى قرائنى كه در خود آن آيه وجود دارد داورى مى كنند، آيه بالا را دليل بر نفى علم غيب به طور مطلق از پيامبران دانسته اند.
در حالى كه آيه فوق علم بالذات و مستقل را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفى مى كند همانگونه كه مالكيت هر گونه سود و زيانرا به طور مستقل از او نفى كرده است با اينكه شك نيست هر انسانى مالك سود و زيانهائى درباره خويش و ديگران است .
بنابر اين جمله قبل گواه روشنى است بر اينكه هدف نفى مالكيت سود و زيان يا نفى علم غيب به طور مطلق نيست بلكه هدف نفى استقلال مى باشد و به تعبير ديگر
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خودش چيزى نمى داند بلكه آنچه خدا از غيب و اسرار نهان در اختيارش گذارده است مى داند، همانگونه كه در آيه 26 و 27 از سوره جن مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود آگاه نمى سازد مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).
اصولا تكميل مقام رهبرى ، آنهم يك رهبرى جهانى و همگانى ، آنهم در تمام زمينه هاى مادى و معنوى ، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه از ساير مردم پوشيده است ، نه تنها آگاهى از احكام و قوانين الهى ، بلكه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و قسمتى از حوادث آينده و گذشته ، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار فرستادگان و نمايندگانش ‍ مى گذارد، و اگر نگذارد رهبرى آنها تكميل نخواهد شد.
و به تعبير ديگر: اقدامات و سخنان و گفته هاى آنها رنگ زمان و مكان خودشان پيدا خواهد كرد و محدود به شرائط يك عصر و يك محيط مى شود، اما هنگامى كه از اين بخش از اسرار غيب آگاه باشند، برنامه ها را آنچنان پياده مى كنند كه براى آيندگان و كسانى كه در شرائط و مقتضيات ديگر به وجود خواهند آمد نيز مفيد و كافى خواهد بود.
(براى توضيح بيشتر در (زمينه آگاهى ) از غيب به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 245- مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


هو الذى خلقكم من نفس وحدة و جعل منها زوجها ليسكن إ ليها فلما تغشئها حملت حملا خفيفا فمرت به فلما اءثقلت دعوا الله ربهما لئن ءاتيتنا صلحا لنكونن من الشكرين (189)
فلما ءاتئهما صلحا جعلا له شركاء فيما ءاتئهما فتعلى الله عما يشركون (190)
اءيشركون ما لا يخلق شيئا و هم يخلقون (191)
و لا يستطيعون لهم نصرا و لا اءنفسهم ينصرون (192)
و اءن تدعوهم اءلى الهدى لا يتبعوكم سواء عليكم اءدعوتموهم اءم اءنتم صمتون (193)


ترجمه :

189- او خدائى است كه شما را از نفس واحدى آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد سپس هنگامى كه با او نزديكى كرد حملى سبك برداشت كه با وجود آن به كارهاى خود ادامه مى داد، و چون سنگين شد، هر دو از خداوند و پروردگار خويش خواستند (كه فرزند صالحى به آنان دهد و عرضه داشتند) اگر فرزند صالحى به ما دهى از شاكران خواهيم بود.
190- اما به هنگامى كه فرزند صالحى به آنها داد (موجودات ديگر را در اين موهبت مؤ ثر دانستند و) براى خدا شريكهائى در اين نعمت كه به آنها بخشيده بود قائل شدند، خداوند برتر است از آنچه شريك او قرار مى دهند!.
191- آيا موجوداتى را شريك او قرار مى دهند كه چيزى را نمى آفرينند و خودشان مخلوقند؟!
192- و نمى توانند آنها را يارى كنند، و نه خودشان را يارى مى دهند.
193- و هر گاه آنها را به سوى هدايت دعوت كنيد، از شما پيروى نمى كنند، براى آنها تفاوت نمى كند چه آنها را دعوت كنيد و چه خاموش باشيد.
تفسير
كفران يك نعمت بزرگ
در اين آيات به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيه گذشته سود و زيان و آگاهى از علم غيب را منحصر به خدا معرفى مى كرد، و در حقيقت اشاره به توحيد افعالى خدا بود، اين آيات مكمل آنها محسوب مى شود، زيرا اينها نيز اشاره به توحيد افعالى خدا است .
نخست مى گويد: (او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد و همسر او را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد) (هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها).
اين دو در كنار هم زندگى آرامبخشى داشتند، (اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد، بارى سبك برداشت ، به گونهاى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد، و با داشتن حمل به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد) (فلما تغشاها حملت حملا خفيفا فمرت به ).
اما با گذشت شب و روز، حمل او كم كم سنگين شد (تا كاملا احساس سنگينى كرد) (فلما اثقلت ).
در اين هنگام دو همسر، انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند، لذا (متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند: بارالها اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از
شكرگزاران خواهيم بود) (دعوا الله ربهما لان اتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين ).
(ولى هنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به آنها داد، آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركائى قائل شدند، اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست ) (فلما آتاهما صالحا جعلا له شركاء فيما آتاهما فتعالى الله عما يشركون ).
پاسخ به يك سؤ ال مهم
در اينكه منظور از اين (زوجين ) كه در دو آيه بالا پيرامون آنها بحث شده كيست ؟ در ميان مفسران گفتگوى بسيار است :
آيا (نفس واحدة ) و همسرش اشاره به (آدم ) و (حوا) است ، در حالى كه آدم از پيامبران و حوا زن با ايمان و شايسته اى بود، آيا ممكن است آنها از مسير توحيد منحرف شده ، راه شرك پيموده باشند؟!
و اگر منظور غير آدم است و همه افراد بشر را شامل گردد با كلمه (واحدة ) چگونه سازگار است ؟
از اين گذشته منظور از اين شرك چه نوع عمل يا تفكرى بوده كه از آنها سرزده است ؟
در پاسخ اين سؤ الات بايد گفت :
در تفسير اين آيات دو راه در پيش داريم كه شايد تمام سخنان گوناگون مفسران كه در تفسير اين آيه گفته اند ريشه اش به اين دو باز گردد.
نخست اينكه : مراد از (واحد) در آيه (واحد شخصى ) است ، همانگونه كه در بعض آيات ديگر مانند آيه اول سوره نساء نيز به همين معنى آمده
است .
اصولا (نفس واحدة ) در قرآن مجيد در پنج مورد ذكر شده كه يك مورد آن آيه مورد بحث است و چهار مورد ديگر سوره نساء آيه يك ، سوره انعام آيه 98 لقمان آيه 28 و زمر آيه 6 مى باشد كه بعضى از آنها ارتباطى به بحث ما ندارد و بعضى مشابه آيه مورد بحث است ، بنابر اين آيات مورد بحث منحصرا اشاره به آدم و همسر او است .
در اين صورت مسلما منظور از شرك ، پرستش غير خدا و يا اعتقاد به الوهيت غير پروردگار نيست ، بلكه ممكن است چيزى از قبيل تمايل انسان به فرزندش بوده باشد، تمايلاتى كه گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.
تفسير ديگر اينكه مراد از واحد، در اينجا (واحد نوعى ) است ، يعنى خداوند همه شما را از يك نوع آفريد، همانطور كه همسران شما را نيز از جنس شما قرار داد.
در اين صورت اين دو آيه و آيات بعد اشاره به نوع انسانها است كه به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر مى دارند و از خدا فرزند صالح و شايسته مى خواهند و همانند همه اشخاصى كه خود را در برابر مشكل يا خطرى مى بينند، با اخلاص كامل به درگاه خدا مى روند و با او عهد مى كنند كه پس از بر آمدن حاجات و حل مشكلشان شكرگزار باشند، اما به هنگامى كه فرزند متولد شد يا مشكل آنها بر طرف گرديد تمام عهد و پيمانها را به دست فراموشى مى سپارند، گاه مى گويند اگر فرزند ما سالم ، يا زيبا است ، به پدر و مادرش رفته ، و قانون وراثت است ! گاه مى گويند نوع تغذيه ما و شرائط ديگر خوب بوده و چنين محصولى داده ! و گاه به بتهائى كه مورد پرستش آنهاست روى مى آورند و مى گويند فرزند ما نظر كرده بت است !، و امثال اينگونه بحثها، و به طور كلى نقش آفرينش پروردگار را ناديده
مى گيرند، و علت اصلى اين موهبت را تنها عوامل طبيعى و يا معبودهاى خرافى مى شمرند.
قرائنى در آيات فوق وجود دارد كه نشان مى دهد با تفسير دوم سازگارتر و مفهوم تر است زيرا اولا تعبيرات آيه حال همسرانى را بازگو مى كند، كه قبلا در جامعه اى مى زيسته اند و تولد فرزندان صالح و ناصالح را با چشم خود ديده بودند، لذا از خداى خود، فرزندانى از گروه اول تقاضا مى كردند، و اگر آيات مربوط به آدم و حوا باشد، هنوز فرزندى براى آنها به وجود نيامده و هنوز صالح و ناصالح وجود نداشت كه آنها از خداى خود فرزند صالح بخواهند.
ثانيا ضمائرى كه در آخر آيه دوم و آيات بعد وجود دارد همه ضمير جمع است و اين مى رساند كه منظور از ضمير تثنيه اشاره به دو گروه بوده است نه دو شخص .
ثالثا آيات بعد نشان مى دهد كه منظور از شرك در اين آيات شرك به معنى بت پرستى است نه محبت فرزند و امثال آنها و اين موضوع با حضرت آدم و همسرش سازگار نيست .
با توجه به اين قرائن روشن مى شود كه آيات فوق پيرامون نوع انسان و گروه (زوج ) و (زوجه ها) سخن مى گويد.
و همان گونه كه در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 245 اشاره كرديم آفرينش همسر انسان از انسان به اين معنى نيست كه جزئى از بدن او جدا و تبديل به همسر شده باشد (آنچنانكه در روايت مجعول و اسرائيلى نقل شده كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شد)، بلكه منظور اين است كه همسر انسان از نوع و از جنس او
است آنچنانكه در آيه 21 سوره روم مى خوانيم : و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها. (از نشانه هاى قدرت خدا اين است كه از جنس شما همسرانى براى شما آفريده تا در كنار آنها بياسائيد).
يك روايت مجعول و معروف !
در بعضى از منابع اهل تسنن و پاره اى از منابع غير معتبر شيعه در تفسير آيات فوق حديثى نقل شده است كه به هيچ رو با عقائد اسلامى درباره پيامبران سازگار نيست ، و آن اينكه : (سمرة بن جندب ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند: لما ولدت حواء طاف بها ابليس و كان لا يعيش لها ولد فقال سميه عبد الحارث فعاش و كان ذلك من وحى الشيطان و امره : (هنگامى كه حوا فرزندى آورد، ابليس اطراف او را گرفت و قبل از آن هيچ فرزندى از او زنده نمى ماند شيطان به حوا پيشنهاد كرد، نام او را (عبد الحارث ) بگذارد (حارث يكى از نامهاى شيطان است بنابر اين عبد الحارث يعنى بنده شيطان ) (حوا) چنين كرد و آن فرزند زنده ماند و اين از وحى شيطان و فرمان او بود)!.
از پارهاى از روايات كه به اين مضمون وارد شده استفاده مى شود كه (آدم ) نيز به اين موضوع رضايت داد!
راوى اين روايت خواه (سمرة بن جندب ) كه از دروغگويان و كذابين مشهور است بوده باشد و يا افرادى مانند (كعب الاحبار و (وهب بن منبه ) كه از سرشناسان يهود بودند و سپس اسلام آوردند، و به عقيده بعضى از دانشمندان اسلامى خرافات تورات و بنى اسرائيل را اين دو نفر به محيط اسلام كشاندند هر چه باشد مضمون روايت خود بهترين دليل بر فساد و بطلان آن است ، زيرا آدم كه خليفة الله و پيامبر بزرگ خدا و داراى علم اسماء بود هر چند با ترك اولى از بهشت به زمين آمد، كسى نبود كه راه شرك را انتخاب كند و فرزند خود را (بنده شيطان )!
نام بگذارد، اين كار تنها در شاءن يك بت پرست جاهل و نادان و بيخبر است .
و از آن عجيب تر اينكه حديث مزبور متضمن معجزه يا كرامت شيطان است ، كه با نامگذارى اين فرزند به نام او، بر خلاف همه فرزندان گذشته ، زنده ماند! و بسيار جاى تاءسف است كه بعضى از مفسران گذشته تحت تاءثير اينگونه احاديث مجعول قرار گرفته و آنرا به عنوان تفسير آيه ذكر كرده اند، به هر حال اين حديث را چون هم بر خلاف قرآن و هم بر خلاف عقل است بايد به گوشه اى انداخت .
به دنبال اين جريان ، قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى محكوم مى كند، و مى گويد: آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند، بلكه خودشان مخلوق اويند (اءيشركون ما لا يخلق شيئا و هم يخلقون ).
به علاوه (اين معبودهاى ساختگى در هيچيك از مشكلات قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و حتى قادر نيستند خود را نيز در برابر مشكلات يارى دهند) (و لا يستطيعون لهم نصرا و لا انفسهم ينصرون ).
اين معبودها آنچنان هستند كه اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد، از شما پيروى نخواهند كرد و حتى عقل و شعور آنرا ندارند (و ان تدعوهم الى الهدى لا يتبعوكم ).
آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند، چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟
بعضى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين آيه داده اند و آن اينكه ضمير
(هم ) به بت پرستان و مشركان بر مى گردد، يعنى گروهى از آنها بقدرى لجوج و متعصبند كه هر چه آنها را دعوت به توحيد كنيد، تسليم نمى شوند.
اين احتمال نيز هست كه منظور اين باشد اگر شما از آنها تقاضاى هدايت كنيد، تقاضاى شما انجام نخواهد شد به هر حال (براى شما مساوى است ، خواه آنها را، دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد) در هر دو صورت ، اين گروه بت پرستان لجوج ، دستبردار نيستند (سواء عليكم ا دعوتموهم ام انتم صامتون ).
و طبق احتمال دوم معنى جمله اين است : براى شما يكسان است ، خواه از بتها تقاضاى چيزى كنيد، يا خاموش باشيد، در هر دو صورت ، نتيجه منفى است ، زيرا بتها اثرى در سرنوشت كسى ندارند و قادر به انجام خواسته كسى نيستند.
فخر رازى در تفسير خود در ذيل اين آيه مى نويسد: مشركان هنگامى كه به مشكلى گرفتار مى شدند دست تضرع به سوى بتها بر مى داشتند، و هنگامى كه مشكلى براى آنها واقع نمى شد، ساكت و خاموش بودند، قرآن به آنها مى گويد: خواه در برابر آنها تضرع و زارى كنيد و خواه خاموش بمانيد هيچ تفاوتى نمى كند.
آيه و ترجمه


إ ن الذين تدعون من دون الله عباد اءمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم إ ن كنتم صدقين (194)
اءلهم اءرجل يمشون بها اءم لهم اءيد يبطشون بها اءم لهم اءعين يبصرون بها اءم لهم ءاذان يسمعون بها قل ادعوا شركاءكم ثم كيدون فلا تنظرون (195)


ترجمه :

194 آنهائى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد) بندگانى همچون خود شما هستند، آنها را بخوانيد و اگر راست مى گوئيد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را بر آورند).
195- آيا (آنها لا اقل همانند خود شما) پاهائى دارند كه با آن راه بروند؟ يا دستهائى دارند كه با آن چيزى را بگيرند (و كارى انجام دهند)؟ يا چشمانى دارند كه با آن ببينند؟ يا گوشهائى دارند كه با آن بشنوند؟ (نه ، هرگز، هيچكدام ) بگو (اكنون كه چنين است ) اين بتهائى را كه شريك خدا قرار دادهايد (بر ضد من ) بخوانيد و براى من نقشه بكشيد و لحظه اى مهلت ندهيد (تا بدانيد كارى از آنها ساخته نيست !).
تفسير
اين دو آيه همچنان بحثهاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مى دهد، و بحثهائى را كه در اين زمينه در آيات قبل بوده تكميل مى كند، شرك در عبادت و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد.
دقت در مضمون اين دو آيه نشان مى دهد كه با چهار دليل ، منطق بت پرستان ابطال گرديده و سر اينكه قرآن با استدلالهاى مختلف ، پيرامون اين مساءله بحث مى كند و هر زمان برهانى تازه ارائه مى دهد اين است كه شرك بدترين دشمن
ايمان و سعادت فرد و جامعه است ، و چون ريشه ها و شاخه هاى گوناگونى در افكار بشر دارد، و هر زمان به شكل تازهاى ظهور مى كند و جوامع انسانى را مورد تهديد قرار مى دهد لذا قرآن از هر فرصتى براى قطع اين ريشه خبيث و شاخه هايش استفاده مى كند.
نخست مى گويد: (آنهائى را كه شما جز خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد بندگانى همچون خود شما هستند)! (ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم ).
بنابر اين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او است ، به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات و سرنوشتش را در دست او بداند.
به تعبير ديگر: مفهوم آيه اين است كه اگر دقت كنيد مى بينيد، آنها هم جسم دارند و اسير زنجير مكان و زمان هستند و محكوم قوانين طبيعتند و هم محدود از نظر عمر و زندگى و توانائيهاى ديگر، خلاصه هيچ امتيازى بر شما ندارند، تنها با خيال و وهم و امتيازى براى آنها ساخته ايد.
در اينكه چرا در اين آيه به معبودهاى بت پرستان (عباد) كه جمع (عبد) به معنى بنده است اطلاق شده در حالى كه عبد را به موجود زنده مى گويند، تفسيرهاى متعددى وجود دارد.
نخست اينكه ممكن است اشاره به معبودهاى انسانى ، همچون مسيح براى مسيحيان ، و فرشتگان براى بتپرستان عرب ، و امثال آن بوده باشد.
ديگر اينكه ممكن است روى توهمى كه آنها پيرامون بتها داشتند با آنها سخن گفته باشد كه اگر فرضا آنها داراى عقل و شعورى هم باشند، موجودى برتر از شما نخواهند بود.
سوم اينكه (عبد) در لغت گاهى به معنى موجودى كه تحت تسلط و فرمان
ديگرى است و در برابر آن خاضع است هر چند عقل و شعور نداشته باشد نيز گفته شده ، از جمله به جاده اى كه مرتبا از آن رفت و آمد مى كنند (معبد) (بر وزن مقدم ) گفته شده است .
سپس اضافه مى كند اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند (آنها را بخوانيد ببينيد آيا شما را جواب مى دهند اگر راست مى گوئيد) (فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين ).
و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده و آن اينكه سكوت مرگبارشان نشانه بى عرضگى آنها و عدم قدرتشان بر هر چيز است .
در سومين بيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوان ترند: (خوب بنگريد آيا آنها لا اقل همانند شما پاهائى دارند كه با آن راه بروند) (اءلهم ارجل يمشون بها)
(يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند) (ام لهم ايد يبطشون بها).
(يا چشمهائى دارند كه با آن ببينند) (ام لهم اعين يبصرون بها)
(يا گوشهائى دارند كه با آن بشنوند (ام لهم اذان يسمعون بها)
به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند، كه حتى براى جابجا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود، نيازمند به حمايت هستند، نه چشم بينا، نه گوش شنوا و نه هيچ احساس ديگرى در آنها وجود ندارد.
سرانجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد: (بگو اى پيامبر اين معبودهائى را كه شما شريك خدا قرار داده ايد
بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچگونه تاءخير روا مداريد، ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است )؟ (قل ادعوا شركائكم ثم كيدون فلا تنظرون )
يعنى اگر من دروغ مى گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام ، پس چرا آنها مرا غضب نمى كنند، و نيروى آنها و شما كمترين تاءثيرى در وضع من ندارد، بنابر اين بدانيد اينها موجودات غير مؤ ثرى هستند كه توهمات شما به آنها نيرو بخشيده !.
آيه و ترجمه


إ ن ولى الله الذى نزل الكتب و هو يتولى الصلحين (196)
و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا اءنفسهم ينصرون (197)
و إ ن تدعوهم إ لى الهدى لا يسمعوا و ترئهم ينظرون إ ليك و هم لا يبصرون (198)


ترجمه :

196- (اما) ولى و سرپرست من خدائى است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است .
197- و كسانى را كه شما جز او مى خوانيد نمى توانند ياريتان كنند و نه (حتى ) خودشان را يارى دهند.
198- و اگر از آنها هدايت بخواهيد سخنانتان را نمى شنوند و آنها را مى بينى (كه با چشمهاى مصنوعيشان ) به تو نگاه مى كنند اما در حقيقت نمى بينند!.
تفسير
معبودهاى بى ارزش :
در تعقيب آيه گذشته كه به مشركان مى گفت شما و بتهايتان نمى توانيد كوچك ترين زيانى به من برسانيد، در نخستين آيه مورد بحث به دليل آن اشاره
كرده ، مى گويد: (ولى و سرپرست و تكيه گاه من خدائى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است ) (ان وليى الله الذى نزل الكتاب ).
نه تنها من ، (او همه صالحان و شايستگانرا حمايت و سرپرستى مى كند و مشمول لطف و عنايتش قرار مى دهد) (و هو يتولى الصالحين ).
سپس بار ديگر به تاءكيد روى دلائل بطلان بت پرستى پرداخته مى گويد: (معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست ، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را) (و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون ).
و از اين بالاتر اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد، آنها حتى حرف شما را نمى شنوند! (و ان تدعوهم الى الهدى لا يسمعوا)
و حتى با چشمهاى مصنوعيشان كه دارند، گويا به تو نگاه مى كنند، ولى در حقيقت نمى بينند (و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون ).
چنانكه سابقا هم اشاره كرديم آيه اخير ممكن است اشاره به بتها يا بت پرستان باشد، در صورت اول مفهومش همانست كه گفته شد، و در صورت دوم تفسيرش چنين است : اگر شما مسلمانها اين بت پرستان و مشركان لجوج را به راه صحيح توحيد دعوت نمائيد از شما نمى پذيرند آنها با چشمهاى خود به سوى تو مى نگرند و نشانه هاى صدق و درستى را در تو مشاهده مى كنند، اما واقعيتها را نمى بينند.
مضمون دو آيه اخير در آيات گذشته نيز آمده بود، و اين تكرار به خاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى مساءله مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است .
آيه و ترجمه


خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجهلين (199)
و إ ما ينزغنك من الشيطن نزغ فاستعذ بالله إ نه سميع عليم (200)
إ ن الذين اتقوا إ ذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فإ ذا هم مبصرون (201)
و إ خونهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون (202)
و إ ذا لم تأ تهم باية قالوا لو لا اجتبيتها قل إ نما اءتبع ما يوحى إ لى من ربى هذا بصائر من ربكم و هدى و رحمة لقوم يؤ منون (203)


ترجمه :

199- با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن ).
200- و هر گاه وسوسهاى از شيطان به تو رسد به خدا پناه بر، كه او شنونده و دانا است .
201- پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مى بينند و) بينا مى گردند.
202- (ولى ناپرهيزكاران ) برادرانشان (يعنى شياطين ) آنان را پيوسته در گمراهى پيش مى برند و باز نمى ايستند!.
203- و هنگامى كه (در نزول وحى تاءخير افتد و) آيه اى براى آنها نياورى مى گويند چرا خودت (از پيش خود) آنرا برنگزيدى بگو من تنها پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود اين وسيله بينائى از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.
تفسير
وسوسه هاى شيطان :
در اين آيات شرائط تبليغ و رهبرى و پيشوائى مردم به طرز بسيار جالب و فشرده
بيان شده و با آيات گذشته كه اشاره به مساءله تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد. در نخستين آيه مورد بحث اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شده ، در آغاز مى گويد: در طرز رفتار با مردم سختگير مباش و با آنها مدارا كن ، عذرشان را بپذير، و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه (خذ العفو).
عفو گاهى به معنى مقدار اضافى چيزى آمده ، و گاهى به معنى حد وسط و ميانه ، و گاه به معنى قبول عذر خطاكار و بخشيدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن كارها.
قرائن آيات نشان مى دهد كه آيه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم كه بعضى از مفسران گفته اند ندارد، بلكه مفهوم مناسب ، همان آسان گرفتن و گذشت و انتخاب حد وسط و ميانه است .
بديهى است اگر رهبر و مبلغ ، شخص سختگيرى باشد به زودى جمعيت از اطراف او پراكنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همانطور كه قرآن مجيد مى گويد: و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك :
اگر سختگير و بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلم از گرد تو پراكنده مى شدند.
سپس دومين دستور را به اين صورت مى دهد: مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد، شايسته مى شناسد و خداوند آنرا نيك معرفى كرده ، دستور ده (و امر بالعرف ).
اشاره به اينكه ترك سختگيرى مفهومش مجامله كارى نيست ، بلكه بايد
رهبران و مبلغان همه حقايق را بگويند و مردم را به سوى حق دعوت كنند و چيزى را فروگذار ننمايند.
در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى گويد: از جاهلان روى برگردان و با آنها ستيزه مكن (و اعرض ‍ عن الجاهلين ).
رهبران و مبلغان در مسير خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بيخبر، و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پائين است ، روبرو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گيرند، سنگ در راهشان مى افكنند.
راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست ، بلكه بهترين راه تحمل و حوصله ، ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اينگونه كارها است ، و تجربه نشان مى دهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان ، اين بهترين راه است .

next page

fehrest page

back page