تفسير نمونه جلد ۹

جمعي از فضلا

- ۲ -


2 - در آيـات فـوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است :
نـخـسـت ايـنكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤ وس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.
و بـه عـكـس هـنـگـامـى كـه غرق نعمت مى شوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مى رسد از خـوشـحـالى دسـت و پـاى خـود را گـم كـرده ، يـعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مى گـردنـد كـه از هـمـه چيز غافل مى شوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مى كشاند.
ديـگـر ايـنكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مى شوند.
به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديده هائى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بى ايمان و آلوده ندارد،
بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است .
ولى مـردم بـاايـمـان كـه روحـى بـزرگ ، و فـكرى بلند، و سينه اى گشاده ، و ظرفيتى وافـر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مى دهد، نه سلب نعمتها آنانرا به نـاسـپـاسـى و نوميدى مى كشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مى برد.
لذا در آخـريـن آيـه كـه از ايـن بـه عـنـوان يك استثنا ياد مى كند بجاى كلمه ايمان صبر و استقامت را بكار مى برد (دقت كنيد)
ميزان كم ظرفيتى
3 - نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن ، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن ) تعبير به (اذقنا) كه از مـاده اذاقـه بـمـعـنى چشانيدن است شده ، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگـر مـخـتـصـر نـعـمـتـى بـه آنـهـا داده شـود و سـپـس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و نـاسـپـاسـيـشان بلند مى شود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند:!
نعمتها همه موهبت است
4 - جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه (رحمت ) بيان كرده ، و در آيه دوم با همان كـلمـه نـعـمـت و ايـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه نـعـمـتـهـاى الهـى هـمـه از طـريق تـفـضل و رحمت خدا به انسان مى رسد، نه از طريق استحقاق ، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مى شدند،
يا هيچكس مشمول آن نمى شد.
اعمال نيك دو اثر دارد
5 - در آخـريـن آيـه بـه افـراد بـا ايـمـان و بـا اسـتـقـامـت كـه داراى عـمـل صـالحـنـد هـم وعـده (مـغفرت ) و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده (اجر كبير)، اشـاره بـه ايـنكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ .
آيه و ترجمه


فـلعـلك تـارك بـعـض مـا يـوحـى إ ليـك و ضـائق بـه صـدرك أ ن يـقـولوا لو لا أ نـزل عـليـه كـنـز أ و جـاء مـعـه مـلك إ نـمـا أ نـت نـذيـر و الله عـلى كل شى ء وكيل (12)
أ م يـقـولون افـترئه قل فأ توا بعشر سور مثله مفتريت و ادعوا من استطعتم من دون الله إ ن كنتم صدقين (13)
فـإ لم يـسـتـجـيـبـوا لكـم فـاعـلمـوا أ نـمـا أ نـزل بـعـلم الله و أ ن لا إ له إ لا هـو فهل أ نتم مسلمون (14)


ترجمه :

12 - شايد ابلاغ بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود به تاخير مى اندازى و سينه ات از ايـن جـهـت تـنـگ (و نـاراحـت ) مـى شـود كـه مـى گـويـنـد چـرا گـنـجـى بـر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده است ؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كـه ) تـو فـقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاى الهى ) هستى و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مى رسد).
13 - بلكه آنها مى گويند اين (قرآن ) را بدروغ (به خدا) نسبت مى دهد، بگو اگر راست مـى گـوئيـد شـمـا هـم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و تمام كسانى را كه ميتوانيد غير از خدا (براى اين كار) دعوت كنيد.
14 - و اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا را نـپـذيـرفـتـنـد بـدانـيـد بـا عـلم الهـى نازل شده و هيچ معبودى جز او نيست آيا با اينحال تسليم مى شويد؟
شان نزول :
بـراى آيـات فـوق دو شـان نـزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد:
نخست اينكه گروهى از رؤ ساى كفار مكه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گـفـتـنـد: اگـر راسـت ميگوئى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن : و يا فـرشـتـگـانـى را بـيـاور كـه نـبـوت تـو را تـصـديـق كـنـنـد: آيـات فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
شـان نـزول ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده و آن اينكه پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى بر قرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كـنـد ايـن درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسـيـد (از روى عـداوت و دشـمـنى ) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنـچه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گـويـد ) چـرا از خـدا نخواست فرشتهاى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد - آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تفسير :
قرآن معجزه جاويدان
از ايـن آيـات چـنـيـن بـر مـى آيـد كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر شـدت مـخـالفـت و لجـاجـت دشـمـنـان ابـلاغ بـعـضـى از آيـات را بـه آخـريـن فـرصـت مـوكـول مـى كـرده است ، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان ، از ايـن كـار نـهى مى كند: (گويا ابلاغ بعضى از آياتيكه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينه تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود) (فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ).
از ايـن نـاراحـت مـى شـوى كـه مـبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و (بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده ؟ و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده )؟
(ان يقولوا لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك ).
البـتـه هـمـانگونه كه از آيات ديگر قرآن مانند سوره اسراء آيه 90 تا 93 بر مى آيد آنـهـا بـا ايـن تـقـاضـاهـاى خود درخواست معجزه براى پذيرش حق و پى بردن به صدق دعوت او نمى كردند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و لجاجت و عناد بوده است .
لذا بلافاصله اضافه مى كند (تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى ) (انما انت نذير).
يعنى خواه آنها بپذيرند، يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت بخرج دهند.
و در پايان آيه مى گويد: (خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است ) (و الله على كل شى وكيل ).
يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست وظيفه تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند و او است كه حساب كار آنان را دارد.
از آنجا كه اين بهانه جوئيها و ايرادتراشيها بخاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را مـنـكـر بـودنـد و مى گفتند اين آيات از طرف خدا نيست ، اينها جمله هائى است كه (محمد) بـه دروغ بـر خـدا بـسـتـه ، لذا آيـه بـعـد به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پـرداخـتـه ، مـى گـويـد (آنـهـا مـيـگـويـند او (پيامبر) آنها را به خدا افترا بسته ) (ام يقولون افتراه ).
(بـه آنـها بگو اگر راست مى گوئيد كه اينها ساخته و پرداخته مغز بشر است شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد - جز خدا - براى اين كـار دعـوت كنيد) (قل فاتوا بعشر سور مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ).
(امـا اگـر آنـهـا دعـوت شـمـا مـسـلمـانـان را اجـابـت نـكـردنـد و حـاضـر نـشـدنـد لا اقل
ده سوره همانند اين سورهها بياورند بدانيد كه اين ضعف و ناتوانى نشانه آن است كه اين آيات از علم الهى سرچشمه گرفته ) و الا اگر ساخته فكر بشر بود، آنها هم بشرند (فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ).
و نـيـز بـدانـيـد كـه مـعـبـودى جـز خـدا نـيـسـت و نـزول ايـن آيـات مـعـجـز نـشـان دليل بر اين حقيقت است (و ان لا اله الا هو).
(آيـا بـا ايـن حـال در بـرابـر فـرمـان الهـى شـمـا اى مـخـالفـان تـسليم مى شويد)؟ (فهل انتم مسلمون ).
آيـا بـا ايـنـكـه از شـما دعوت به مبارزه كرديم و عجز و ناتوانيتان در برابر اين دعوت ثابت شد جاى ترديد مى ماند كه اين آيات از طرف خدا است ، با اين معجزه روشن باز هم راه انكار را مى پوئيد يا تسليم خواهيد شد؟
نكته ها :
در ايـنـجـا بـه چـنـد نـكـتـه مـهـم بـايـد تـوجـه كـرد: 1 - هـمـانـطـور كـه مـى دانـيـم (لعـل ) مـعـمـولا بـراى اظـهار اميدوارى به انجام چيزى ذكر مى شود، ولى در اينجا به (مـعـنـى ) نـهى آمده است ، درست مثل اينكه پدرى مى خواهد فرزند خود را از انجام چيزى نـهـى كـند مى گويد شايد تو با فلان كس رفاقت مى كنى كه در كارهاى خود زياد جدى نيستى ، يعنى با او رفاقت مكن زيرا رفاقت با او تو را سست مى كند.
بنابراين (لعل ) در اينگونه موارد هر چند در همان معنى (شايد)به كار رفته است ، ولى مفهوم التزامى آن نهى از انجام كارى است .
در آيـات مـورد بـحـث نـيز خداوند به پيامبرش تاكيد مى كند كه ابلاغ آيات الهى را به خاطر وحشت از تكذيب مخالفان و يا تقاضاى معجزات (اقتراحى ) به تاخير نيندازد.
2 - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه : چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ممكن اسـت ابـلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، و يا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و هيچگونه گناه و خطائى از او سر نمى زند.
پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور به ابلاغ فورى حـكـمـى بـاشـد مـسـلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كردولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است ، و پيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بـلكـه ملاحظاتى كه جنبه عمومى و دفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد و اين مـسـلمـا گـنـاه نـيـسـت ، همانگونه كه نظير آن را در سوره (مائده ) آيه 67 خوانديم كه خـداونـد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاكيد مى كند كه آيات الهى را ابلاغ نـمـايـد و از تـهـديـدهـاى مـردم نـهـراسـد، و خـدا او را حـفـظ خـواهـد كـرد (يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ).
در واقـع بـا اينكه تاخير ابلاغ در اينجا ممنوع نبود، ولى سرعت در آن كه توام با نشان دادن قـاطـعـيت بوده اولى محسوب ميشده است ، خداوند به اين طريق مى خواهد پيامبرش را از نـظـر روانـى تـقـويـت كـنـد و قـاطـعـيـت او را در مـقـابل مخالفان بيشتر سازد كه از جار و جنجال و در خواستهاى بى اساس و بهانه جوئيهاى مسخره آنان وحشتى به خود راه ندهد.
3 - دربـاره مـعـنـى (ام ) در آغـاز آيـه دوم (ام يـقـولون افـتـراه ...) مـفـسـران دو احـتـمـال داده انـد يـكـى ايـنـكـه بـه مـعنى (او) (يا) بوده باشد و ديگر اينكه به معنى (بل ) (بلكه ) است .
در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه : شايد تو آيات ما را از ترس بهانه جوئيهاى مخالفان بر آنها تلاوت نكردى ، يا اينكه آيات را خواندى ولى آنها
- آن را افترا و دروغ بر خدا قلمداد كردند.
و در صـورت دوم مـعـنـى چـنين خواهد بود: ابلاغ آيات الهى را به خاطر بهانه - جوئيهاى آنـهـا بـه تـاخـيـر نـيـنـداز، سـپس اضافه مى كند: اينها اساسا منكر وحى و نبوتند، و مى گويند پيامبر به خدا دروغ بسته است .
در حقيقت خداوند با اين بيان به پيامبرش خبر ميدهد كه درخواستهاى آنها در زمينه معجزات اقتراحى نه به خاطر حقيقت طلبى است بلكه به خاطر آن است كه آنها اصولا منكر نبوتند و اينها همه بهانه است .
به هر حال دقت در مفهوم آيات فوق ، و مخصوصا دقت روى كلمات آن ، از نظر ادبى نشان مى دهد كه معنى دوم به مفاد آيات نزديكتر است (دقت كنيد).
4 - شـك نـيـسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـايـد در مـقـابل حق طلبان معجزاتى به عنوان سند حقانيت خود ارائه كند و هيچ پيامبرى نمى تواند تـنـهـا روى ادعـا تـكيه نمايد ولى بدون شك مخالفانى كه در آيات فوق سخنى از آنان بـه مـيـان آمـده در جـسـتـجـوى حـقـيقت نبودند، و معجزاتى را كه مطالبه مى كردند معجزات اقـتـراحـى بـود (مـنـظـور از مـعـجـزات اقـتـراحـى ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه مـيـل و هـوس خـود پـيـشـنـهـاد مـعـجـزهاى بكند و به هيچ معجزه ديگرى قناعت نكند) مسلما چنين افرادى بهانه جو هستند نه حقيقت خواه .
آيـا حـتـما لازم است پيامبر داراى گنجهاى عظيمى باشد آنچنان كه مشركان مكه پيشنهاد مى كردند؟ و يا حتما بايد فرشتهاى همراه او به تبليغ رسالت پردازد؟
از ايـن گـذشـتـه آيـا خـود قرآن از هر معجزهاى برتر و بالاتر نبود؟ اگر واقعا آنها در صدد بهانه جوئى نبودند چرا به همين گفتار قرآن گوش فرا نمى دادند كه مى گويد: (اگـر مـعتقديد اين آيات را پيامبر از پيش خود گفته برويد و همانند آن را بياوريد و از تمام مردم جهان كمك بگيريد).
5 - آيـات فـوق بـار ديـگر اعجاز قرآن را تاءكيد مى كند و مى گويد: اين يك سخن عادى نـيـسـت ، تـراوش مـغـز بـشـر نـمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم و قدرت بى پـايـان خـداونـد سـرچـشمه گرفته ، و به همين جهت تحدى مى كند و تمام جهانيان را به مـبـارزه مى طلبد و با توجه به اينكه معاصران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حتى اقوام كه تا به امروز روى كار آمدند از انجام چنين چيزى عاجز ماندند و تن به آنهمه مشكلات دادند اما اقدامى در راه معارضه با آيات قرآن انجام ندادند روشن مى شود كه چنين كارى اصولا از بشر ساخته نبوده و نيست ، آيا معجزه چيزى غير از اين است
اين نداى قرآن هنوز در گوش ماست ، و اين معجزه جاويدان همچنان جهانيان را بسوى خود مى خـوانـد و تـمـام مـحافل علمى دنيا را تحدى مى كند نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت يعنى شـيـريـنـى و جـذابـيت عبارات ، و رسائى مفاهيم ، بلكه از جهت محتوا، علومى كه آن زمان از نـظـر انـسـانـهـا پـنـهـان بود، قوانين و مقرراتى كه ضامن سعادت و نجات بشريت است ، بـيـانـاتى خالى از هر گونه تناقض و پراكنده گوئى ، تواريخى خالى از هر گونه خـرافـات و گـزافـگـوئى و مـانـنـد اينها (در تفسير آيات 23 و 24 سوره بقره پيرامون اعجاز قرآن مشروحا بحث كرديم جلد اول تفسير نمونه صفحه 83 به بعد).
همه قرآن يا ده سوره يا يك سوره ؟
6 - هـمـانـگـونـه كـه مـيـدانـيـم قـرآن مـجـيـد در يـكـجـا مـخـالفـان را دعـوت بـه آوردن مـثـل قـرآن كـرده اسـت (سـوره اسراء - 88) و در جاى ديگر به آوردن ده سوره همانند قرآن (مـانـنـد آيـات مـورد بـحـث ) و در مـورد ديـگـر بـه آوردن يـك سـوره مثل سورههاى قرآن (بقره - 23).
بـه هـمـيـن دليل در ميان گروهى از مفسران بحث شده كه اين تفاوت در تحدى و دعوت به مبارزه براى چيست ؟ چرا يكجا همه قرآن و جاى ديگر 10 سوره و جاى ديگر يك سوره ؟
در پاسخ اين سؤ ال طرق مختلفى پيموده اند:
الف - بـعـضـى مـعـتقدند اين تفاوت از قبيل تنزل از مرحله بالاتر به مرحله پائينتر است درسـت مـثـل ايـنـكـه كـسـى بـه ديـگـرى مـى گـويـد: اگـر تـو هـم مـثـل مـن در فـن نـويـسـنـدگـى و شـعر مهارت دارى كتاب و ديوانى همچون كتاب و ديوان من بـنـويـس بـعـد تـنـزل مـى كـنـد و مـى گـويـد يـك فـصـل مـانند آن را و يا حتى يك صفحه مثل آن ارائه بده :
ولى اين پاسخ در صورتى صحيح است كه سوره هاى (اسراء) و (هود) و (يونس ) و بـقـره بـه هـمـيـن تـرتـيـب نـازل شـده بـاشـد، البـتـه آن بـا ترتيبى كه در كتاب (تـاريـخ القـرآن ) از (فـهـرسـت ابـن نـديـم ) نـقـل شـده سـازگار است : چرا كه او مى گويد: سوره اسراء سوره 48 و هود 49 و يونس 51 و بقره نودمين سوره است كه بر پيامبر نازل شده .
امـا مـتـاسفانه اين سخن با ترتيب معروفى كه براى سوره هاى فوق در تفاسير اسلامى آمده است سازگار نمى باشد.
ب - بـعـضـى گـفـتـه انـد گـرچـه تـرتـيـب نـزول سـوره هـاى فـوق مـنـطـبـق بـر تـنـزل از مـرحـله بـالا به مرحله پائين نيست ، ولى مى دانيم كه همه آيات يك سوره با هم نـازل نـمـى شـده چـه بـسـا آيـاتـى كـه مـدتـى بـعـد نازل مى شد به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر تناسبهائى كه داشـت در سـوره قـبـل قرار داده مى شد. در محل كلام ما نيز ممكن است چنين باشد ، و از اين رو تاريخ سوره هاى فوق منافاتى با تنزل از مرحله بالاتر به پائين تر ندارد.
ج - احتمال ديگرى كه براى حل اين مشكل وجود دارد اين است كه اصولا
واژه قـرآن واژهـاى است كه به تمام و (بعض ) قرآن هر دو اطلاق مى شود، مثلا در آيه اول سوره جن مى خوانيم (انا سمعنا قرآنا عجبا): (ما قرآن عجيبى شنيديم ) پيدا است كه آنها قسمتى از قرآن را شنيده بودند.
اصـولا (قـرآن ) از مـاده قـرائت اسـت ، و مـى دانـيـم قـرائت و تـلاوت ، هـم بـر كـل قـرآن صـادق اسـت و هـم بـر جـزء آن ، بـنـابـرايـن تـحـدى بمثل قرآن مفهومش تمام قرآن نيست و با ده سوره و حتى يك سوره نيز سازگار مى باشد.
از سـوى ديـگـر (سوره ) نيز در اصل به معنى مجموعه و محدوده است ، و بر مجموعهاى از آيات نيز تطبيق مى كند هر چند يك سوره كامل به اصطلاح معمولى نبوده باشد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگر سوره در دو معنى استعمال مى شود يكى به معنى مجموع آياتى كه هـدف معينى را تعقيب مى كند و ديگر يك سوره كامل كه با بسم الله شروع و پيش از بسم الله سوره بعد پايان مى پذيرد.
شـاهـد ايـن سـخن آيه 86 سوره توبه است آنجا كه مى فرمايد: (و اذا انزلت سورة أ ن آمـنـوا بـالله و جـاهـدوا مـع رسـوله ...) (هـنـگـامـى كـه سـورهـاى نازل مى شود كه ايمان به خدا بياوريد و با پيامبرش جهاد كنيد ...) روشن است كه منظور از سوره در اينجا همان آياتى است كه هدف فوق (يعنى ايمان به خدا و جهاد) را تعقيب مى كند هر چند قسمتى از يك سوره كامل باشد.
(راغـب ) نـيـز در كـتـاب مـفـردات در تـفـسـيـر آيـه اول سـوره نـور (سـورة انـزلنـاهـا...) مـى گـويـد: (اى جـمـلة من الاحكام و الحكم ...) همانگونه كه ملاحظه مى كنيم سوره را به معنى مجموعهاى از احكام تفسير كرده است .
بنابراين فرق چندانى ميان (قرآن ) و (سوره ) و (ده سوره ) از نظر مفهوم لغت باقى نمى ماند يعنى همه اينها به مجموعه اى از آيات قرآن اطلاق مى گردد نتيجه اينكه تحدى قرآن به يك كلمه و يك جمله نيست كه كسى ادعا كند من
مـى تـوانـم مـثل آيه (والضحى ) و (آيه مدهامتان ) و يا جمله هاى سادهاى از قرآن را بـيـاورم ، بـلكـه تـحدى در همه جا به مجموعه اى از آيات است كه هدف مهمى را تعقيب مى كند.(دقت كنيد).
7 - در ايـنـكـه مـخـاطـب در جـمـله (ان لم يستجيبوا لكم ) كيست در ميان مفسران گفتگو است بعضى گفتهاند مخاطب مسلمانانند، يعنى اگر منكران ، دعوت شما را اجابت نكردند و همانند ده سـوره از قـرآن را نـيـاوردنـد بـدانـيـد كـه ايـن قـرآن از طـرف خـدا اسـت و ايـن خـود دليل اعجاز قرآن است .
بـعـضى ديگر گفته اند مخاطب منكران هستند يعنى اى منكران : اگر ساير انسانها و هر چه غـيـر از خـدا اسـت دعـوت شـمـا را بـراى كـمـك كـردن بـه آوردن مثل قرآن اجابت نكردند و عاجز و ناتوان ماندند بدانيد كه اين قرآن از طرف خدا است :
البـتـه از نـظـر نـتـيـجـه تـفـاوت چـنـدانـى مـيـان دو تـفـسـيـر نـيـسـت ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آيه و ترجمه


من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها نوف إ ليهم أ عملهم فيها و هم فيها لا يبخسون (15)
أ ولئك الذيـن ليـس لهـم فـى الاخـرة إ لا النـار و حـبـط مـا صـنـعـوا فـيـهـا و بطل ما كانوا يعملون (16)


ترجمه :

15 - كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى كم و كاست به آنها مى دهيم :
16 - (ولى ) آنـهـا در آخـرت جـز آتـش (سـهـمـى ) نـخـواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى نـيـل بـه مـقـاصـد مـادى و بـراى غـيـر خـدا) انـجـام دادنـد بـر بـاد مـى رود و اعـمـالشـان باطل مى شود.
تفسير :
آيـات گـذشته با ذكر (دلائل اعجاز قرآن ) حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنـجـا كـه پـس از وضـوح حـق بـاز گـروهـى ، تـنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش ، از تـسـليـم خـوددارى مـى كـنـنـد در آيـات مورد بحث اشاره به سرنوشت اينگونه افراد دنيا پـرسـت كـرده ، مـى گويد: (كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن بـاشـد در هـمـيـن جـهان نتيجه اعمال خويش را در مى يابد بى آنكه چيزى از آن كم و كاست شود) (من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون ).
(بـخس ) در لغت بمعنى نقصان حق است ، و جمله (هم فيها لا يبخسون ) اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت .
ايـن آيـه بـيـان يـك سـنـت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤ ثر نتايج ، آن از ميان نمى رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن چيزى جز آن نخواهد بود، و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد و هم نتايج پر بارى براى جهان
ديگر خواهد داشت .
در واقـع قـسـم اول از ايـن اعمال به بناى بى دوام و كوتاه عمرى مى ماند كه تنها براى يك مدت موقت ساخته و از آن استفاده مى شود، ولى بعد از آن ويران مى گردد، اما قسم دوم بـه بـنـاهـاى مـحـكـم و شـالوده دارى شـبـيـه اسـت كـه قـرنهاى متوالى برقرار مى ماند و قابل استفاده است .
نـمـونـه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى يابيم ، جهان غرب با تلاش پـيـگـيـر و مـنـظـم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته ، و بر نيروهاى مختلف طـبـيـعـت مـسـلط گـشـتـه و بـا سـعـى و كـوشـش مـداوم و اسـتـقـامـت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى ، مواهب فراوانى فراهم نموده است .
بـنـابـرايـن گـفـتـگـو نـدارد كه آنها نتايج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پـيـروزيـهـاى درخـشانى نايل خواهند شد، اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است ، اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.
حـتـى كـارهـاى انـسانى و مردمى آنها مانند: تاسيس بيمارستانهادرمانگاهها مراكز فرهنگى كمك به بعضى از ملتهاى فقير و امثال آن اگر دامى براى استعمار و استثمار آنان نباشد، چون بهر حال هدف مادى و حفظ منافع مادى دارد تنها اثر مادى خواهد داشت .
همچنين كسانيكه اعمال ريا كارانه انجام ميدهند اعمالى كه جنبه هاى انسانى و عبادى دارد.
لذا در آيـه بعد صريحا مى گويد: (اين گونه افراد در سراى ديگر بهرهاى جز آتش ندارند:) (اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الا النار).
(و تـمـام آنـچـه را در ايـن جـهان انجام داده اند در جهان ديگر محو و نابود مى شود و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد) (و حبط ما صنعوا فيها).
و تـمـام اعـمـالى را كـه بـراى غـيـر خـدا انـجـام داده انـد باطل و نابود مى گردد (و باطل ما كانوا يعملون ).
(حـبـط) (بـر وزن وقـت ) در اصـل بـه ايـن معنى است كه حيوان از علفهاى نامناسب زياد بـخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهرا چاق و چله بنظر مى رسد ولى در باطن مريض و بيمار است .
ايـن تعبير جالب و رسائى است درباره اعمالى كه ظاهرا مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است .
نكته ها :
در اينجا بايد بچند نكته توجه كرد.
1 - مـمـكـن اسـت در ابـتـداء چـنـيـن بنظر رسد كه دو آيه فوق با هم يكنوع تعارض دارند، براى اينكه آيه اول مى گويد: (اشخاصى كه تنها هدفشان زندگى دنياست نتيجه همه اعـمـالشـان را بـى كـم و كـاسـت بـه آنـهـا مـيـدهـيـم امـا آيـه دوم مـيـگـويـد اعمال آنها حبط و بى خاصيت و باطل مى گردد)!
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكه يكى از اين دو آيه اشاره به محيط زندگى دنيا و ديگرى به سـراى آخـرت اسـت پـاسـخ ايـن ايـراد روشـن مـى شـود آنـهـا نـتـايـج اعـمـال خـويـش را در دنـيـا بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، ولى چـه سـود كـه ايـن اعـمـال ، هـر چـنـد از مهمترين كارها باشد براى آخرت آنها بى اثر است ، چرا كه هدفشان پاك و نيتشان خالص نبوده ، آنها هدفى جز وصول به يك سلسله منافع مادى نداشتند كه به آن رسيدند.
2 - ذكر كلمه (زينت ) بعد از حيوة دنيا براى اينست كه دنياپرستى و زرق و برق دنيا را محكوم كند، نه بهره گيرى معتدل و حساب شده از
مواهب اين جهان .
كـلمـه (زيـنت ) كه در اينجا بطور سر بسته بيان شده در آيات ديگر به زنان زيبا، گـنـجها و ثروتهاى عظيم ، مركبهاى گرانبها و پر زرق و برق زمينهاى زراعتى و دامهاى فراوان تفسير شده است (زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة مـن الذهـب و الفـضـة و الخـيـل المـسـومـة و الانـعـام و الحـرث (آل عمران 14).
3 - ذكـر كـلمـه (بـاطـل ) بـعـد از (حـبـط) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه اعـمـال آنـها ظاهرى دارد بدون محتوا و بهمين دليل نتيجه آن بر باد مى رود، سپس اضافه مـى كـنـد، اعـمـالشان اصولا از آغاز باطل و بى خاصيت است ، منتهى چون حقايق بسيارى از اشـيـاء در ايـن جـهـان شـنـاخـتـه نـمـى شـود و در سـراى ديـگـر كـه مـحـل كـشـف اسـرار اسـت ، حـقـيـقـت خـود را نـشـان مـيـدهـد، مـعـلوم مـى شـود كـه ايـنـگـونـه اعمال از آغاز چيزى نبوده است .
4 - در تـفـسـيـر آيـات فـوق در كـتـاب در (المـنـثـور) حـديـثـى نـقـل شـده كـه مـفـاد آيـه را بـخـوبـى روشـن مـى سـازد قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : اذا كـان يوم القيامة صارت امتى ثلاث فرق : فـرقـة يـعـبـدون الله خالصا و فرقة يعبدون الله رياء و فرقة يعبدون الله يعيون به دنيا.
فـيـقـول للذى كـان يـعـبـد الله للدنـيـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ فيقول الدنيا، فيقول لاجرم لا ينفعك ما جمعت و لا ترجع اليه انطلقوا به الى النار.
و يـقـول للذى يـعـبـد الله ريـاء: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ قـال الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التى كنت ترائى بها لا يصعد الى منها شى ء و لا ينفعك اليوم ، انطلقوا به الى النار.
و يـقـول للذى كـان يـعـبـد الله خـالصـا: بـعـزتـى و جـلالى مـا اردت بـعـبـادتـى ؟ فـيـقـول بـعـزتـك و جـلالك لانـت اعـلم مـنـى كـنـت اعـبـدك لوجـهـك و لدارك قال : صدق عبدى انطلقوا به الى الجنة :
(پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او را بـه خـاطـر دنـيـاپـرسـتـش مـى كـرده مـى گـويـد: بـه عـزت و جـلال مـن سـوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى گويد دنيا، خداوند مى گـويد بنابراين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى دهد و به آن باز نمى گردى ، او را به سوى آتش ‍ ببريد:!.
و بـه آنـكـس كـه خدا را از روى ريا عبادت مى كرده مى گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده ؟ در پاسخ مى گويد: ريا:، مى فرمايد آن عبادتى را كـه از روى ريا انجام ميدادى چيزى از آن به سوى من صعود نمى كرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد!
و به آنكس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته مى شود به عزت و جلالم سوگند بـگـو مـنـظـورت از عـبـادت چـه بـود؟ در پاسخ ميگويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاهترى ، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت مى پرستيدم مى فرمايد بنده ام راست ميگويد او را به بهشت ببريد).
آيه و ترجمه


أ فـمـن كـان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتب موسى إ ماما و رحمة أ ولئك يؤ مـنون به و من يكفر به من الا حزاب فالنار موعده فلا تك فى مرية منه إ نه الحق من ربك و لكن أ كثر الناس لا يؤ منون (17)


ترجمه :

17 - آيـا آن كـس كـه دليـل آشـكـارى از پـروردگـار خـويـش دارد و بـدنـبـال آن شاهدى از سوى او مى باشد و پيش از آن كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (گواهى بر آن ميدهد همچون كسى است كه چنين نباشد آن (حق طلبان و حقيقت جويان ) به او (كـه داراى ايـن ويـژگـيـهاست ) ايمان مى آورند و هر كس از گروههاى مختلف به او كافر شـود آتـش وعـده گـاه اوسـت ، بـنـابـرايـن تـرديـدى در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند.
تفسير :
در تفسير آيه فوق در ميان مفسران گفتگو بسيار است و در جزئيات كلمات آيه و ضمائر و مـوصـول و اسـم اشـاره آن نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد كـه نـقـل هـمـه آنها بر خلاف روش ما در اين تفسير است ، ولى دو تفسير را كه از همه روشنتر به نظر ميرسد، به ترتيب اهميت ، در اينجا مياوريم :
1 - در آغاز آيه ميگويد: (آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، و بـه دنـبـال آن شـاهـد و گـواهـى از سـوى خـدا آمـده و قبل از آن كتاب موسى (تورات ) به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است همانند كـسـى اسـت كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست ) (أ فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ).
ايـن شـخـص هـمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت و (بـيـنـه ) و دليـل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤ منان راستينى همچون على (عليه السلام ) ميباشند، پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است .
به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است .
نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.
دوم كـتـب آسـمـانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده ، و پيروان اين كتب در عصر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـهـا را بـه خـوبـى مـى شـنـاخـتند و به همين دليل در انتظار او بودند.
سـوم پـيـروان فـداكـار و مؤ منان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند زيـرا يـكـى از نـشـانـه هـاى حـقـانـيـت يـك مـكـتـب اخـلاص و فـداكـارى و عـقـل و درايت و ايمان پيروان آن مكتب است ، چرا كه هر مكتبى را از پيروانش مى توان شناخت :!.
آيـا بـا وجـود ايـن دلائل زنده ميتوان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟.
سـپـس بـه دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى بـه ايـمـان مـى كـنـد و مـى گـويـد (آنـهـا بـه چـنـيـن پـيـامـبـرى كـه ايـن هـمـه دليل روشن در اختيار دارد ايمان مى آوردند) (اولئك يؤ منون به )
گرچه چنين كسانى كه با كلمه اولئك به آنها اشاره شده در خود اين آيه
ذكـر نـشـده انـد ولى با توجه به آيات گذشته ، مى توان حضور آنها را در جو اين آيه احساس كرد و مورد اشاره قرار داد.
و بـه دنـبـال آن سـرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند: (هر كس از گروههاى مـخـتـلف بـه او كـافـر شـود مـوعـد و مـيعادش ‍ آتش دوزخ است )(و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده ).
و در پـايـان آيـه هـمـانـگـونـه كـه سـيره قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پـيـامـبر كرده ، يك درس عمومى براى همه مردم بيان مى كند و مى گويد (اكنون كه چنين اسـت و ايـن هـمـه شـاهـد و گـواه بـر صـدق دعـوت تـو وجود دارد، هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده ) (فلا تك فى مرية منه ).
(چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو) (انه الحق من ربك ).
(ولى بـسـيـارى از مـردم بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى ، ايمان نمى آورند) (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ).
2 - تـفـسـيـر ديـگـرى كـه بـراى آيـه ذكـر شـده ايـن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حـال مـؤ مـنـان راستين است كه با در دست داشتن دلائل روشن و شواهدى كه بر صدق دعوت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت و گـواهى هائى كه در كتب پيشين مى بـاشـد، آنـهـا بـه اتـكـاى ايـن دلائل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان مى آورند.
بنا بر اين منظور از جمله من كان على بينة من ربه تمام كسانى است كه با چشم باز و در دست داشتن دلائل قانع كننده به دنبال قرآن و آورنده آن شتافتند، نه شخص پيامبر.
تـرجيحى كه اين تفسير بر تفسير سابق دارد اين است كه خبر (مبتدا) در آيه صريحا آمـده اسـت ، و مـحـذوفـى ندارد، و مشار اليه (اولئك ) در خود آيه ذكر شده است و بخش اول آيـه كـه بـا افـمن كان على بينة من ربه شروع شده تا (اولئك يؤ منون به ) يك جمله كامل را تشكيل ميدهد بدون هيچگونه حذف
و تقدير.
ولى بـدون شـك تـعبيرات ديگر آيه با اين تفسير زياد سازگار نيست ، و لذا ما آن را در مرحله دوم قرار داده ايم (دقت كنيد).
در هـر حـال آيـه اشـاره بـه امـتـيـازات اسـلام و مـسـلمـيـن راسـتـيـن و اتـكـاى آنـهـا بـر دلائل مـحـكـم در انـتـخـاب ايـن مـكـتـب اسـت ، و در نـقـطـه مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است .
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از شاهد در آيه فوق چيست ؟
بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است ، و بعضى منظور از آن را پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند، و بعضى آن را به معنى زبان پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند (در حالى كه يتلوه را از ماده تلاوت به معنى قرائت گرفته اند، نه به معنى پشت سر آمدن ).
ولى بسيارى از بزرگان مفسران آن را به على (عليه السلام ) تفسير كرده اند.
در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه مـعـصـومين به ما رسيده است ، و در بعضى از كتب تفسير اهـل سـنـت نـيـز آمـده روى تـفـسـير تاكيد شده است كه منظور از شاهد امام امير مؤ منان (عليه السـلام ) يـعـنـى نـخـسـتـيـن مـردى كـه بـه پـيـامـبـر و قـرآن ايـمـان آورد، و در تـمـام مـراحـل بـا او بـود و لحـظـه اى از فـداكـارى فـروگذار نكرد و تا آخرين نفس در حمايتش كوشيده ، مى باشد.
در حديثى مى خوانيم كه على (عليه السلام ) فرمود: درباره هر يك از مردان معروف قريش آيه يا آيه هائى نازل شده است كسى عرض كرد اى امير مؤ منان درباره شما
كـدام آيه نازل شده است ؟، امام فرمود: آيا آيه اى كه در سوره هود است نخوانده اى اءفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ، پيامبر بينه الهى داشت و شاهد من بودم .
در آخـرين آيه سوره رعد نيز تعبيرى ديده مى شود كه اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مـى فـرمـايـد: و يـقـول الذيـن كـفـروا لسـت مـرسـلا قـل كـفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب : كافران مى گويند تو پيامبر نـيـسـتى بگو همين اندازه بس كه خداوند ميان من و شما شاهد و گواه است و همچنين كسى كه علم كتاب (قرآن ) نزد او است .
در روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت چنين مى خوانيم كه منظور از من عنده علم الكتاب على (عليه السلام ) است .
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت : هـمـانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از بـهـتـرين طرق شناخت حقانيت يك مكتب مطالعه در وضع پيروان و مدافعان و حاميان آن است . طـبـق ضـرب المـثـل مـعـروف امـامزاده را از زوارش بايد شناخت هنگامى ملاحظه كنيم گروهى پـاكـبـاز، بـاهـوش ، بـاايـمـان ، مـخـلص و با تقوى گرد رهبر و مكتبى جمع شده اند به خوبى مى توان دريافت كه اين مكتب و آن رهبر در يك حد عالى از صداقت و درستى است .
امـا هـنگامى كه ببينيم يك عده فرصت طلب شياد، بى ايمان ، و بى تقوا، اطراف مكتب و يا رهبرى را گرفته اند كمتر مى توان باور كرد كه آن رهبر و آن مكتب بر حق باشد.
اشـاره بـه ايـن مـطلب را نيز لازم مى دانيم كه تفسير كلمه شاهد به على (عليه السلام ) مـنـافـاتـى با اين حقيقت ندارد كه همه مؤ منان راستين و افرادى همچون ابوذرها سلمانها، و عمار ياسرها را شامل شود چرا كه اين گونه تفاسير اشاره به فرد شاخص و برتر مى كند،
يعنى منظور اصلى گروهى است كه در راس آنها آن فرد شاخص قرار گرفته است . شاهد ايـن سـخـن روايـتـى اسـت كـه از امام باقرنقل شده كه فرمود: منظور از شاهد امير مؤ منان ، سپس جانشينان او يكى بعد از ديگرى هستند.
گـر چـه در ايـن حـديث تنها معصومين ذكر شده اند ولى اين خود نشان مى دهد كه رواياتى كـه شـاهـد را مـنـحـصـرا بـه عـلى (عليه السلام ) تفسير، منظور خصوص آن حضرت نيست بلكه منظور مصداق شاخص است .
2 - چرا تنها اشاره به تورات شده ؟
هـمـانـگـونـه كه گفتيم يكى از دلائل حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه فـوق كـتـب پيشين ذكر شده ، ولى تنها از كتاب موسى ذكرى به ميان آمده در حالى كه مى دانـيـم بـشـارات ظـهـور پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در انجيل نيز هست .
ايـن مـوضـوع مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن و ظـهـور اسـلام يـعـنـى مـكـه و مـديـنـه بـيـشـتـر افـكـار يـهـود - از مـيـان اهـل كـتـاب - منتشر بوده است و مسيحيان در نقاط نسبتا دورترى زندگى داشتند، مانند يمن ، شـامـات ، و نـجـران كه در كوهستانهاى شمالى يمن در فاصله ده منزلى صنعاء واقع شده است .
و يـا بـه خـاطر اينكه ذكر اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تورات به طور جامعتر و وسيعترى آمده است .
بـهـر حـال تـعـبـير به امام در مورد تورات ممكن است به خاطر اين باشد كه احكام شريعت مـوسى (عليه السلام ) به طور كامل در آن بوده و حتى مسيحيان بسيارى از تعليمات خود را از تورات مى گيرند.
3 - مخاطب در فلا تك فى مرية كيست ؟ - در اينكه مخاطب در اين جمله
كيست ؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، يعنى كمترين شك و ترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده .
البته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به حكم اينكه وحى را با شهود درك مى كرد و نزول قرآن از طرف خدا براى او محسوس ‍ بلكه بالاتر از حس بوده ترديدى در حقانيت اين دعوت نداشت ولى اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است ، و به تعبير معروف عرب ايـن گـونـه خـطـابـهـا از قـبـيـل ايـاك اعـنـى و اسـمـعـى يـا جـاره اسـت كـه ضـرب المـثـل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن ، يا تو بشنو مى باشد و اين خود يكى از فنون بلاغت است كه در پاره اى از موارد براى تاكيد و اهميت و يا منظورهاى ديگر به جاى مخاطب حقيقى ديگرى را مخاطب قرار مى دهند.
احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه مـخـاطـب ، هـر مـكـلف عـاقـل بـوده بـاشد، يعنى فلاتك ايها المكلف العـاقـل فـى مـريـة : اى انـسـان عـاقـل و مـكـلف بـا ايـن دلائل روشـن شـك و تـرديـد در حـقـانـيـت ايـن قـرآن نـداشـتـه بـاش و ايـن احتمال بنابراين است كه منظور از من كان على بينة من ربه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نباشد بلكه همه مؤ منان راستين باشند (دقت كنيد).
ولى به هر حال تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است .
آيه و ترجمه


و مـن أ ظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا أ ولئك يـعـرضـون عـلى ربـهـم و يقول الا شهد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم أ لا لعنة الله على الظلمين (18)
الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كفرون (19)
أ ولئك لم يـكـونـوا مـعـجـزيـن فـى الا رض و ما كان لهم من دون الله من أ ولياء يضعف لهم العذاب ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون (20)
أ ولئك الذين خسروا أ نفسهم وضل عنهم ما كانوا يفترون (21)
لا جرم أ نهم فى الاخرة هم الا خسرون (22)


ترجمه :

18 - چـه كـسـى سـتمكارتر است از آنها كه بر خدا افترا مى بندند، آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند و شاهدان (پيامبران و فرشتگان ) مى گويند اينها همانها هستند كه به پروردگار دروغ بستند. لعنت خدا بر ظالمان باد!
19 - هـمـانـهـا كـه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند و به سراى آخرت كافرند.
20 - آنـهـا هـيـچـگـاه تـوانـائى فرار در زمين ندارند و جز خدا دوستان و پشتيبانانى نمى يابند عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود (چرا كه هم گمراه بودند و هم ديگران
را بـه گـمـراهى كشاندند)، آنها هرگز توانائى شنيدن (حق را) نداشتند و حقايق را) نمى ديدند.
21 - آنـان كـسـانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست دادند و تمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند.
22 - (بهمين دليل ) آنها مسلما در سراى آخرت از همه زيانكارترند.
تفسير :
زيانكارترين مردم
در تـعقيب آيه گذشته كه سخن از قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه مـيـان آمـده آورده ، آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت منكران ، و نشانه ها، و پايان و عاقبت كارشان را تشريح مى كند.
در نخستين آيه مى فرمايد: چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا)
يـعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا است و آن را به دروغ نسبت دادن ، اصـولا تـكـذيـب پـيامبر تكذيب خدا است ، و دروغ بستن بر كسى كه جز از طرف خدا سخن نمى گويد، دروغ بستن بر ذات پاك خدا محسوب مى شود.
هـمـانـگـونـه كـه تـاكـنـون مكرر گفته ايم در قرآن مجيد در چندين آيه گروهى به عنوان سـتـمـكـارترين مردم با تعبير اظلم معرفى شده اند، در حالى كه ظاهرا كارهاى آنها با هم مـخـتـلف اسـت و مـمـكـن نـيـسـت چند گروه با داشتن چند كار مختلف هر كدام ستمكارترين مردم شـمـرده شـوند، بلكه بايد گروهى ستمكار يا ستمكارتر و گروه ديگرى ستمكارترين بوده باشند.
ولى هـمـانـگـونـه كـه در جـواب ايـن سـؤ ال بـارهـا گـفـتـه ايـم ، ريـشـه تـمـام ايـن اعمال به يك چيز يعنى شرك و تكذيب آيات الهى باز مى گردد، كه بالاترين تهمتهاست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد).
سـپـس آيـنـده شـوم آنـهـا را در قـيـامـت چـنـيـن بـيـان مـى كـند كه آنها در آن روز به پيشگاه پـروردگـار بـا تـمـامـى اعـمـال و كـردارشـان عـرضـه مـى شـونـد و در دادگـاه عدل او حضور مى يابند (اولئك يعرضون على ربهم ).
در ايـن هـنـگـام شـاهـدان اعمال گواهى مى دهند و مى گويند اينها همان كسانى هستند كه بر پـروردگـار بـزرگ و مـهـربـان و ولى نـعـمـت خـود دروغ بـسـتـنـد (و يقول الاشهاد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم ).
سپس با صداى رسا مى گويند لعنت خدا بر ستمگران باد (الا لعنة الله على الظالمين )
در ايـنـكـه شـاهـدان ، فـرشـتـگـان الهـى هـسـتـنـد؟ يـا مـامـوران ضـبـط اعمال ؟ و يا پيامبران ؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قـرآن ، پـيـامـبـران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نـيـز مـنـظـور هـمـانـهـا هـسـتـنـد و يـا مـفـهـوم وسـيـعـتـرى كـه آنـهـا و سـايـر شـاهـدان اعمال را دربر گيرد.
در سـوره نـسـاء آيـه 41 مـى خـوانـيـم فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كـل امـة بـشـهـيـد و جـئنـابـك عـلى هـؤ لاء شـهـيـدا: چـگـونـه اسـت حـال آنـهـا در آن روز كـه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و ترا گواه آنها قرار مى دهيم .
و در مـورد حـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) در آيه 117 سوره مائده آمده است و كنت عليهم شـهـيـدا مـادمـت فـيـهـم : مـن تـا آن زمـان كـه در مـيـان پـيـروانـم بـودم بـر اعمال آنها گواه بودم .
و نيز در اينكه گوينده جمله الا لعنة الله على الظالمين خداوند است يا
شـاهـدان بـر اعـمـال ، در مـيان مفسران گفتگو است اما ظاهر آيه اين است كه اين سخن دنباله گفتار شاهدان است
آيه بعد صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـردم را بـا انـواع وسـائل از راه خـدا بـاز مـى دارنـد (الذيـن يـصـدون عـن سبيل الله )
اين كار يا از طريق القاء شبهه ، و زمانى از طريق تهديد، و گاهى تطميع ، و مانند آن ، صورت مى گيرد كه هدف همه آنها يكى است و آن باز داشتن از راه خدا است .
ديگر اينكه آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند (و يبغونها عوجا).
يـعـنـى با انواع تحريفها كم و زياد كردن ، تفسير به راى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كـنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود، تا مردم نتوانند از اين راه بروند، و افراد حق طلب جاده اصلى را پيدا نكنند
و ديگر اينكه آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند (و هم بالاخرة هم كافرون ).
و عـدم ايـمـانـشان به معاد سرچشمه ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود چرا كه ايمان به آن دادگاه بزرگ و عالم وسيع بعد از مرگ روح و جان را تربيت مى كند.
جـالب ايـنـكـه تـمـام اين مسائل در مفهوم ظلم جمع است زيرا مفهوم وسيع اين كلمه هر گونه انـحـراف و تـغـيـيـر مـوضـع واقـعـى اشـيـاء و اعـمـال و صـفـات و عـقـائد را شامل مى شود.
ولى در آيـه بعد مى گويد: با اينهمه چنان نيست كه آنها بتوانند در روى زمين از مجازات پـروردگـار فـرار كنند، و از قلمرو قدرت او خارج شوند (اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض )
هـمـچـنـين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند (و ما كان لهم من دون الله من اولياء).
سـرانـجـام بـه مـجـازات سـنـگـين آنها اشاره كرده مى گويد: مجازات آنها مضاعف مى گردد (يضاعف لهم العذاب ).
چـرا كـه هـم خـود گـمـراه و گـنـاهـكـار و تـبـهكار بودند، و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند، به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را (بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود).
شاهد اين سخن آنكه در آيات ديگر قرآن مى خوانيم و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنـهـا در روز قـيـامـت سـنـگـيـنـى گـناه خويش ، و گناهان ديگرى را با آن ، بر دوش خود حمل مى كنند (عنكبوت - 13).
و نيز اخبار فراوانى داريم كه هر كس سنت بدى بگذارد، وزر و گناه تمام كسانى كه به آن سـنـت بـد عـمـل مـى كـنـنـد، بـراى او نـوشـتـه مـى شود همچنين هر كس سنت نيكى بگذارد معادل پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند براى او ثبت مى گردد.
در پـايـان آيـه ريـشـه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا! (ما كانون يستطيعون السمع و ما كانوا
يبصرون ).
در حـقـيـقـت از كار انداختن اين دو وسيله مؤ ثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گـمـراهـى بـيـفـتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق و حقيقت را جز با چشم باز و گوش شنوا نمى توان درك كرد.
جالب توجه اينكه در اين جمله مى خوانيم آنها توانائى شنيدن (حق را) نداشتند، اين تعبير اشـاره بـه ايـن واقـعـيـت اسـت كـه بـراى آنـهـا شـنـيـدن سـخـنـان حـق آنـقـدر سـنـگـيـن و ثقيل است كه گوئى اصلا توانائى شنيدن حق را ندارند، اين تعبير درست به اين مى ماند كه مى گوئيم شخص عاشق نمى تواند سخن از عيب معشوق خود را بشنود.
بـديـهـى اسـت ايـن عدم توانائى درك حقايق كه نتيجه لجاجت شديد و دشمنى آنان با حق و حقيقت است ، از آنها سلب مسئوليت نمى كند، و به اصطلاح اين همان چيزى است كه خودشان اسباب آن را فراهم ساخته اند در حالى كه مى توانستند اين حالت را از خود دور كنند چرا كه قدرت بر سبب ، قدرت بر مسبب است .
آيـه بـعد محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند و مى گـويـد: ايـنـهـا هـمـان كـسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند (اولئك الذين خسروا انفسهم ).
و ايـن بـزرگـتـريـن خـسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خـويـش را از دسـت دهـد، سـپـس اضـافـه مـى كـنـد آنـهـا بـه مـعـبـودهـائى دروغـيـن دل بـسـتـه بـودنـد امـا سـرانجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
آخرين آيه مورد بحث حكم نهائى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين
بـيـان مى كند: لا جرم و بناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الا خسرون ).
چـرا كـه هـم از نعمت چشم باز و گوش شنوا محروم شدند، و هم تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند، و با اين حال هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسئوليت ديگران را!.
مـعـنـى اصـلى لا جـرم - جـرم (بـر وزن حـرم ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيدن ميوه از درخت است (چنانكه راغب در مفردات آورده است ) و سپس به هر گـونـه اكـتـسـاب و تـحـصـيـل امـرى گـفـتـه شـده ، و بـر اثـر كـثـرت اسـتـعـمـال در كـسـب نـامـلايـمـات ايـن مـفـهـوم را بـخـود گـرفـتـه ، بـهـمـيـن دليـل بـه گـنـاه ، جـرم گفته مى شود، ولى هنگامى كه اين كلمه با لا به صورت لا جرم بر سر جمله اى مى آيد اين معنى را مى دهد كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع و منع كند، بنابراين لا جرم به معنى لابد و ناچار و مسلما به كار مى رود.(دقت كنيد).
آيه و ترجمه


إ ن الذيـن ءامـنـوا و عـملوا الصلحت و أ خبتوا إ لى ربهم أ ولئك أ صحب الجنة هم فيها خلدون (23)
مـثـل الفـريـقـيـن كـالا عـمـى و الا صـم و البـصـيـر و السـمـيـع هل يستويان مثلا اءفلا تذكرون (24)


ترجمه :

23 - آنـها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم بودند، آنها ياران بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
24 - حـال ايـن دو گـروه (مؤ منان و منكران ) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟
تفسير :
در تـعـقـيـب آيات گذشته كه حال گروهى از منكران وحى الهى را تشريح مى كرد، اين دو آيه نقطه مقابل آنها يعنى حال مؤ منان راستين را بيان مى كند.

next page

fehrest page

back page