تفسير نمونه جلد ۹

جمعي از فضلا

- ۳ -


نـخـسـت مـى گـويد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خـاضـع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خـواهـنـد مـاند ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
1 - بـيـان ايـن سه وصف يعنى ايمان و عمل صالح و تسليم و خضوع در برابر دعوت حق در حـقـيـقـت بـيـان سـه واقـعـيـت مـرتـبـط بـا يـكـديـگـر اسـت ، چـرا كـه عمل صالح ميوه
درخت ايمان است ، ايمانى كه چنين ثمرى نداشته باشد، ايمان سست و بى ارزشى است كه نـمـى تـوان آن را بـه حـسـاب آورد، هـمـچنين مساله تسليم و خضوع و اطمينان به وعده هاى پـروردگـار از آثـار ايـمـان و عـمـل صـالح مـى بـاشـد، چـرا كـه اعـتـقـاد صـحـيـح و عمل پاك سرچشمه پيدايش اين صفات و ملكات عالى در درون جان انسان است .
2 - اخبتوا از ماده اخبات از ريشه خبت (بر وزن ثبت ) گرفته شده كه به معنى زمين صاف و وسـيع است كه انسان به راحتى و با اطمينان مى تواند در آن گام بردارد، به همين جهت اين ماده در معنى اطمينان به كار رفته است ، و به معنى خضوع و تسليم نيز آمده ، چرا كه چـنـيـن زمـيـنى هم براى گام برداشتن اطمينان بخش است ، و هم در برابر رهروان خاضع و تسليم .
بـنـابـرايـن جـمـله اخبتوا الى ربهم ، ممكن است به يكى از سه معنى زير باشد كه در عين حال جمع هر سه نيز با هم منافاتى ندارد:
1 - مؤ منان راستين در برابر خداوند خاضعند.
2 - آنها در برابر فرمان پروردگارشان تسليمند.
3 - آنها به وعده هاى خداوند اطمينان دارند.
و در هـر صـورت اشـاره بـه يـكـى از عاليترين صفات انسانى مؤ منان است كه اثرش در تمام زندگى آنان منعكس است .
جـالب ايـنـكـه در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه يكى از يارانش عـرض كرد در ميان ما مردى است كه نام او كليب است ، هيچ حديثى از ناحيه شما صادر نمى شـود مـگـر ايـنـكـه او فـورا مـى گـويـد من در برابر آن تسليم ، و لذا ما اسم او را كليب تسليم گذارده ايم .
امـام فـرمـود: رحـمـت خـدا بـر او باد، سپس اضافه كرد: آيا ميدانى تسليم چيست ؟ ما ساكت شديم ، فرمود: به خدا سوگند اين همان اخبات است كه در كلام خداوند
عزوجل الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم آمده است .
در آيـه بـعـد خـداونـد حـال ايـن دو گـروه را در ضـمـن يـك مـثـال روشـن و زنـده بـيـان مـى كـنـد و مـى گـويـد: حـال ايـن دو گـروه ، حـال نابينا و كر و بينا و شنوا است (مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ).
آيا اين دو گروه همانند يكديگرند (هل يستويان مثلا).
آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد (افلا تذكرون )
همانگونه كه در علم معانى بيان آمده است همواره براى مجسم ساختن حقايق عقلى و توضيح و تـبـيـين آنها در سطح عموم ، معقولات را به محسوسات تشبيه مى كنند، قرآن اين روش را زيـاد بـه كار برده ، و در بيان بسيارى از مسائل حساس و پر اهميت ، با استفاده از مثلهاى روشن و زيبا، حقايق را به عاليترين صورتى تبيين مى كند.
بـيـان فـوق نيز از همين قبيل است ، چرا كه مؤ ثرترين وسيله براى شناخت حقايق حسى در جهان طبيعت چشم و گوش است ، به همين دليل نمى توان باور كرد، كه افرادى كه از چشم و گـوش بـه طـور كـلى مـثلا بصورت مادرزاد بى بهره باشند، چيز درستى از اين جهان طـبـيـعـت درك كـنـنـد، آنـهـا مـسـلمـا در يـك عـالم بـى خـبـرى كامل به سر خواهند برد.
هـمـيـن گـونـه آنـهـا كـه بـر اثـر لجـاجـت و دشـمـنـى بـا حـق و گـرفـتـار بـودن در چـنـگـال تـعـصـب و خـودخـواهـى و خـودپرستى ، چشم و گوش ‍ حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند، حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شـكـوه تـسـليم در برابر فرمان او را درك كنند، اينگونه افراد به كوران و كرانى مى مـانـنـد كـه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤ منان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدائى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.
آيه و ترجمه


و لقد أ رسلنا نوحا إ لى قومه إ نى لكم نذير مبين (25)
أ ن لا تعبدوا إ لا الله إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم أ ليم (26)
فـقـال المـلا الذيـن كـفـروا مـن قـومـه مـانرئك إ لا بشرا مثلنا و مانرئك اتبعك إ لا الذين هم أ راذلنا بادى الرأ ى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كذبين (27)
قال يقوم اءرءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و ءاتئنى رحمة من عنده فعميت عليكم اءنلزمكموها و أ نتم لها كرهون (28)


ترجمه :

25 - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (نخستين بار به آنها گفت :) من براى شما بيم دهنده اى آشكارم .
26 - (دعـوت مـن ايـن اسـت كـه ) جز الله (خداى واحد يكتا) را نپرستيد كه بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم !.
27 - اشراف كافر قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ، و كـسـانـى را كـه از تـو پـيـروى كـرده انـد جـز گـروهـى اراذل ساده لوح نمى يابيم ، و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم .
28 - (نـوح ) گـفـت : اگـر مـن دليـل روشـنـى از پـروردگـارم داشته باشم و از نزد خود رحمتى بمن داده باشد كه بر شما مخفى مانده (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟). آيا من مى توانم شما را به پذيرش اين بينه مجبور سازم با اينكه شما آمادگى نداريد؟
تفسير :
سرگذشت تكان دهنده نوح و قومش
همانگونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره براى بيدار ساختن افكار
و تـوجـه دادن واقعيات زندگى و سرنوشت شوم تبهكاران و بالاخره بيان راه پيروزى و موفقيت ، قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است :
نخست از داستان نوح (عليه السلام ) پيامبر اولواالعزمى شروع مى كند كه ضمن 26 آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد.
بـدون شـك داسـتـان قـيـام نـوح (عـليـه السـلام ) و مـبارزه سر سختانه و پى گيرش با مـستكبرين عصر خويش ، و سرانجام شوم آنها، يكى از عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ بشر است كه در هر گامى از آن ، درس عبرت مهمى نهفته است .
آيات فوق نخستين مرحله اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به آنها اعلام كرد كه من بيم دهنده آشكارى هستم (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين ).
تكيه روى مساله انذار و بيم دادن با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند و هم بشارت دهنده ، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر و انذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان و غافلان از بشارت بيشتر است .
اصـولا انـسـان تـا احـسـاس خـطـر مـهـمـى نـكـنـد از جـا حـركـت نـخـواهـد كـرد و بـه هـمـيـن دليـل انـذارهـا و اعلام خطرهاى انبيا به صورت تازيانه هائى بر ارواح بيدرد گمراهان چنان فرود مى آمد كه هر كس قابليت حركتى داشت به حركت در آيد!
و نـيـز بـه همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند 49 حج - 115 شعراء - 50 عنكبوت - 42 فـاطـر - 70 ص - 9 احـقـاف - 50 ذاريات و آيات ديگر) همه روى همين كلمه نذير به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است .
در آيه بعد پس از ضربه نخستين ، محتواى رسالت خود را در يك جمله
خـلاصـه مـى كند و مى گويد رسالت من اين است كه غير از الله ديگرى را پرستش نكنيد (الا تعبدوا الا الله ).
و بـلا فـاصله پشت سر آن همان مساله انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد: من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم (انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم )
در حقيقت توحيد و پرستش الله (خداى يگانه يكتا) ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است ، و به همين دليل در مورد ساير پيامبران همانگونه كه در آيه دوم اين سوره و آيـه 40 سـوره يـوسـف و 23 سـوره اسـراء نـيـز آمده همين تعبير مشاهده مى شود كه آنها دعوتشان را در توحيد خلاصه مى كردند.
اگـر بـراسـتـى هـمـه افـراد جـامـعـه جـز الله را پـرسـتـش نـكـنـنـد و در مـقـابـل انـواع بـتـهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى ، خودخواهيها، هوا و هوسها، شـهـوتـهـا پـول و مـقـام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند، هيچگونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد.
اگـر انـسـان خـودكـامـه نـاتـوانـى را بـه صـورت يـك بـت در نـيـاورنـد، و در مـقـابل او سجده نكنند و فرمانش را به كار نبندند، نه استبداد و استعمارى به وجود خواهد آمـد و نـه آثـار شـوم آن نه ذلت و اسارت پيش مى آيد و نه وابستگى و طفيلى گرائى و تـمـام ايـن بـدبـخـتـيـهـا كـه دامـان افـراد و جوامع را مى گيرد، به خاطر همان انحراف از پرستش الله ، و روى آوردن به پرستش بتها و طاغوتها است .
اكـنـون بـبـيـنـيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خود كامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟
مـسـلمـا چـيـزى جـز يـك مـشـت عـذرهاى واهى ، بهانه هاى دروغين و استدلالهاى بى اساس كه برنامه همه جباران را در هر عصر و زمان تشكيل مى دهد نبود.
آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند:
نـخـسـت اشـراف و ثروتمندانى كه از قوم نوح كافر بودند، گفتند ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا).
در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند، نه انسانهائى همچون ما، به گـمان اينكه مقام انسان از فرشته پائينتر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند!
بـاز در ايـنـجـا بـه كلمه ملاء بر خورد مى كنيم كه اشاره به صاحبان زر و زور و افراد چـشـم پـركـن تـوخـالى اسـت كـه در هـر جـامـعـه اى سـرچـشـمـه اصـلى فـسـاد و تباهى را تشكيل مى دهند و پرچم مخالفت را در برابر پيامبران همينها بر افراشته مى دارند.
دليـل ديـگـر آنـهـا ايـن بـود كـه گـفتند اى نوح ما در اطراف تو، و در ميان آنها كه از تو پـيـروى كـرده انـد كـسـى جـز يـك مـشـت اراذل و جـوانـان كـم سـن و سـال نـاآگـاه و بـى خـبـر كـه هـرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم (و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى )
اراذل جـمـع ارذل (بـر وزن اهـرم ) اسـت و آن خـود نـيـز جـمـع رذل مى باشد كه به معنى موجود پست و حقير است خواه انسان باشد يا چيز ديگر.
البـتـه شـك نـيـسـت كـه گـرونـدگـان و ايـمـان آورنـدگـان بـه نـوح ، نـه از اراذل بـودنـد و نـه حـقـيـر و پـسـت ، بـلكـه بـه حـكـم ايـنـكـه پـيـامـبـران قـبل از هر چيز به حمايت مستضعفان و مبارزه با مستكبران مى پرداختند، نخستين گروهى كه دعوت پيامبران را لبيك
مـى گـفـتـنـد هـمـان گـروه مـحروم و فقير و كم درآمد بودند كه در نظر مستكبران كه مقياس شخصيت را تنها زر و زور مى دانستند، افرادى پست و حقير به شمار مى آمدند.
و ايـنـكـه آنـهـا را به عنوان بادى الراى (ظاهر بين و بى مطالعه و كسى كه با يك نظر عـاشـق و خـواهـان چـيزى مى شود) ناميدند در حقيقت به خاطر آن بود كه لجاجت و تعصبهاى نـاروائى را كـه ديـگران داشتند، آنها نداشتند، بلكه بيشتر، جوانان پاكدلى بودند كه در نـخستين تابش حقيقت را در قلب خود به سرعت احساس مى كردند، و با هوشيارى ناشى از حـقـيـقـت جـوئى نـشـانـه هـاى صـدق را در گـفـتـه هـا و اعمال پيامبران به زودى درك مى كردند.
بـالاخـره سـومـيـن ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اينكه تو انسان هستى نه فـرشـتـه ، و عـلاوه بـر ايـنـكـه ايـمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صـحـيـحـى نـدارد اصـولا مـا هـيچگونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خـاطـر آن از شـمـا پـيـروى كـنـيـم (و مـا نـرى لكـم عـليـنـا مـن فضل )
و بـه هـمـيـن دليـل مـا گـمـان مـى كـنـيـم كـه شـمـا دروغ گـو هـسـتـيـد (بل نظنكم كاذبين ).
در آيات بعد پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجرا جويان بيان مى كند، نخست مى گـويـد: اى قوم ! اگر من داراى دليل و معجزه آشكارى از سوى پروردگارم باشم ، و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شـمـا مـخفى مانده باشد آيا باز هم مى توانيد رسالت مرا انكار كنيد، و از پيروى من دست برداريد؟! (قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعميت عليكم ).
در ايـنـكـه ايـن پـاسـخ مـربـوط بـه كداميك از ايرادهاى سهگانه مستكبران قوم نوح است ، مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى با دقت روشن مى شود كه
اين پاسخ جامع مى تواند جوابگوى هر سه ايراد گردد، زيرا نخستين ايرادشان اين بود كه چرا تو انسان هستى ؟!
او در پـاسـخ مـى گـويـد: درسـت اسـت كـه مـن انـسـانـى هـسـتـم هـمـچـون شـمـا، ولى مشمول رحمت الهى واقع شده ام و دليل و بينه آشكارى به من داده است ، بنابراين انسانيتم نمى تواند مانع اين رسالت بزرگ باشد و لزومى ندارد كه فرشته باشم .
دومـيـن ايراد آنها اين بود كه پيروان تو افراد بى فكر و ظاهر بين هستند، او مى گويد: شما بى فكر هستيد كه اين حقيقت روشن را انكار مى كنيد زيرا دلائلى با من است كه براى هـر فـرد حـقـيـقـت جـوئى كافى و قانع كننده است ، مگر افرادى چون شما كه زير پوشش غرور و خودخواهى و تكبر و جاه طلبى ، چشم حقيقت بينشان از كار افتاده باشد.
سـومـين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند ما هيچ برترى براى شما بر خود نمى يابيم و او در پـاسـخ مـى گـويـد: چـه بـرتـرى از ايـن بـالاتـر كـه خـداونـد مـرا مشمول رحمتش ساخته و مدارك روشن در اختيارم گذاشته است .
بـنـابـرايـن هـيـچ دليـلى نـدارد كـه شـمـا مـرا دروغـگـو خيال كنيد، زيرا كه نشانه هاى صدق گفتار من آشكار است .
و در پـايـان آيـه مـى گـويد: آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بينه روشن مجبور سـازم در حالى كه خود شما آمادگى نداريد و از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد (انلز مكموها و انتم لها كارهون ).
آيه و ترجمه


و يـقوم لا أ سلكم عليه مالا إ ن أ جرى إ لا على الله و ما أ نا بطارد الذين ءامنوا إ نهم ملقوا ربهم ولكنى أ رئكم قوما تجهلون (29)
و يقوم من ينصرنى من الله إ ن طردتهم اءفلا تذكرون (30)
و لا أ قـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا أ عـلم الغـيـب و لا أ قول إ نى ملك و لا أ قول للذين تزدرى أ عينكم لن يؤ تيهم الله خيرا الله أ علم بما فى أ نفسهم إ نى إ ذا لمن الظلمين (31)


ترجمه :

29 - اى قوم : من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر الله اسـت ، و من آنها را كه ايمان آورده اند (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم .
30 - اى قـوم ! چـه كـسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى دهد اگر آنها را طرد كنم ! آيا انديشه نمى كنيد؟
31 - مـن هـرگـز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نمى گويم غيب مى دانم و نـمـى گـويم من فرشته ام و (نيز) نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خـيـرى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد، خـدا از دل آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (مـن اگـر بـا اينحال آنها را برانم ) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود.
تفسير :
من هيچ فرد باايمانى را طرد نمى كنم .
در آيات گذشته ديديم كه قوم خود خواه و بهانه جو ايرادهاى مختلفى به
نوح داشتند كه او بابيانى رسا و روشن به آنها پاسخ گفت .
آيات مورد بحث نيز دنباله پاسخگوئى به بهانه جوئيهاى آنها است .
نـخـسـتـيـن آيـه يـكـى از دلائل نـبـوت را كـه نـوح بـراى روشـن سـاخـتـن قـوم تـاريـكـدل بـيـان كـرده بـازگـو مـى كـنـد: اى قـوم ! مـن در بـرابـر ايـن دعـوت از شـمـا مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم (و يا قوم لا اسئلكم عليه ما لا).
اجر و پاداش من تنها بر خدا است خدائى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق كرده است (ان اجرى الا على الله ).
ايـن بـه خـوبى نشان مى دهد كه من هدف مادى از اين برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهـى نـمـى انـديشم ، و هرگز يك مدعى دروغين نمى تواند چنين باشد و اينهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هيچ براى خود بخرد.
و ايـن مـيـزان و الگوئى است براى شناخت رهبران راستين ، از فرصت طلبان دروغين ، كه هر گامى را بر مى دارند به طور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آنان دارند.
سـپـس در پـاسـخ آنـهـا كـه اصـرار داشـتـنـد نـوح ايـمـان آورنـدگان فقير و يا كم سن و سـال را از خـود بـرانـد بـا قاطعيت مى گويد من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم (و ما انا بطارد الذين آمنوا).
چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود (انهم ملاقوا ربهم ).
در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اعـلام مـى كـنـد كـه مـن شـمـا را مـردمـى جاهل مى دانم (و لكنى اراكم قوما تجهلون ).
چـه جـهـل و نـادانـى از ايـن بـالاتـر كـه مـقياس سنجش فضيلت را گم كرده ايد و آن را در ثروت و تمكن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى كنيد، و به گمان شما افراد پاكدل و با ايمان كه دستشان تهى و پايشان برهنه است از درگاه خدا دورند، اين اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بيخبريتان !.
به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنين مى پنداريد كه پيامبر بايد فرشته باشد، در حالى كه رهبر انسانها بايد از جنس آنها باشد تا نيازها و مشكلات و دردهاى آنان را بداند و لمس كند.
در آيـه بـعـد بـراى تـوضـيـح بيشتر به آنها مى گويد: اى قوم ! اگر من اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا (در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان ) مرا يارى خواهد كرد؟! (و يا قوم من ينصرنى من الله ان طردتهم ).
طـرد افـراد صـالح و مـؤ مـن كـار سـاده اى نـيـست ، آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچكس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند، و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد. آيا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است (افلا تذكرون ).
مـيـان تفكر و تذكر اين تفاوت وجود دارد كه تفكر در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هـيـچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم ، ولى تذكر (ياد آورى ) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنائى داشته است ، هر چند از طريق آگاهيهاى فطرى بـاشـد، و اتـفـاقـا مـسـائل مـورد بـحـث نـوح بـا قـومـش نـيـز هـمـه از ايـن قبيل است ، مطالبى است كه انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خويش آنها را درك مى كند ولى غرور و تعصب و خود -
خواهى و غفلتشان بر روى آنها پرده افكنده است .
آخـريـن سـخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شـمـا خـيـال مـى كـنـيـد و انـتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است ، با صراحت بايد بگويم كه من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اخـتـيـار مـن اسـت و نـه هـر كـارى بـخـواهـم مـى تـوانـم انـجـام دهـم (و لا اقول لكم عندى خزائن الله ).
و نه مى گويم از غيب آگاهى دارم (و لا اعلم الغيب ).
و نه مى گويم من فرشته ام (و لا اقول انى ملك ).
ايـنـگونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدعيان كاذب است ، و هيچگاه يك پيامبر راستين چنين ادعاهائى نخواهد كرد، چرا كه خزائن الهى و علم غيب تنها در اختيار ذات پاك خدا است ، و فرشته بودن با اين احساسات بشرى نيز سازگار نيست .
بـنـابـرايـن هـر كـس يـكـى از ايـن سـه ادعـا يـا هـمـه آنـهـا را داشـتـه بـاشـد دليل بر دروغگوئى او است .
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آيه 50 سـوره انـعـام ديـده مـى شـود، آنـجـا كـه مـى گـويـد: قـل لا اقـول لكـم عـنـدى خـزائن الله و لا اعـلم الغـيـب و لا اقـول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى : بگو من نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نـمـى گـويم از غيب آگاهم ، و نه مى گويم فرشته ام ، من تنها پيروى از آنچه بر من وحـى مـى شـود دارم مـنـحصر ساختن امتياز پيامبر در اين آيه به مسئله وحى و نفى امور سه گـانـه بالا دليل بر اين است كه در آيات مربوط به نوح نيز چنين امتيازى در مفهوم كلام افتاده هر چند صريحا بيان نشده است .
در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و
تـاكـيـد مـى كـنـد كـه مـن هـرگـز نـمـى توانم درباره اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بـگـويـم خـداونـد هـيـچ خـيـر و پـاداش نـيـكـى بـه آنـهـا نـخـواهـد داد (و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا).
بـلكـه بـه عـكـس خـيـر ايـن جـهـان و آن جـهـان مـال آنـهـا اسـت ، هـر چـنـد دسـتـشـان از مـال و ثـروت تـهـى اسـت ، ايـن شـمـا هـسـتـيـد كـه بـر اثـر خـيـالات خـام ، خـيـر را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى به كلى بيخبريد.
و بـه فـرض كـه گـفـتـه شـمـا راسـت بـاشـد و آنـهـا اراذل و اوبـاش بـاشـنـد خـدا از درون جـان آنـهـا و نـيـاتشان آگاه است (الله اعلم بما فى انفسهم )
مـن كـه جـز ايـمـان و صـداقـت از آنـهـا چـيـزى نـمـى بـيـنـم ، و بـه هـمـيـن دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم ، من مامور به ظاهرم و بنده شناس ‍ خداست !
و اگر غير از اين كارى كنم مسلما از ستمكاران خواهم بود (انى اذا لمن الظالمين ).
ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير جمله آخر داده شده است كه به تمام محتواى آيه مربوط باشد يعنى اگر من ادعاى علم غيب يا فرشته بودن ، يا مالك خزائن الهى بودن كنم ، و يا ايمان آورندگان را طرد نمايم در پيشگاه خدا و وجدان در صف ستمگران خواهم بود.
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:
1 - همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم آگاهى از غيب به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شـرط از آن خدا است ، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران و اولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه 26 و 27 سوره جن مى خوانيم : عالم الغيب فلا يـظـهـر عـلى غـيـبـه احـدا الا من ارتضى من رسول (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود
آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).
بـنـابـرايـن هـيـچـگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند و آيـات يـا روايـاتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان (عليهم السلام ) نسبت مى دهد وجود ندارد.
آگـاهـى از اسـرار غـيـب بـالذات مـخـصوص خدا است و ديگران هر چه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهى مى باشد و به همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند.
2 - مقياس سنجش فضيلت
بار ديگر در اين آيات به واقعيت بر خورد مى كنيم كه صاحبان زر و زور و دنياپرستان مـادى كـه هـمـه چـيـز را از دريـچـه افـكـار خـود بـه همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام و شخصيت را در داشتن ثروت و مقام و موقعيتهائى هموزن اين دو مى پندارند بنابراين تعجب نـيـست كه مؤ منان راستينى كه دستشان از مال و ثروت تهى بود در قاموس آنها به عنوان اراذل معرفى گردند و با چشم حقارت و پستى به آنها بنگرند.
ايـن مـنـحـصـر بـه قـوم نـوح نـبـود كـه مـؤ منان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابى را كه اطـرافـش را گـرفته بودند تهى مغز و كوتاه فكر و بى سر و پا مى دانستند، تاريخ نشان مى دهد كه اين منطق در برابر پيامبران ديگر مخصوصا در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين وجود داشته است .
هـم اكـنـون نـظير اين منطق را در عصر و زمان خود مى بينيم كه مستكبران فرعون صفت ، با اتكاى به قدرت شيطانى خود مؤ منان راستين را متهم به تمام
اين موضوعات مى كنند و به صورت تكرار تاريخ همان عناوين را به مخالفان خود نسبت مى دهند
ولى هـنـگـامـى كـه يك محيط فاسد با يك انقلاب الهى پاكسازى شد اين گونه مقياسهاى سـنـجـش شـخـصـيت نيز همراه ساير عناوين موهوم به زباله دان تاريخ ريخته مى شود، و مقياسهاى اصيل و انسانى جاى آنها را مى گيرد، مقياسهائى كه در متن زندگى انسان قرار گـرفـتـه و واقعيتهاى عينى روى آن استوار است و يك جامعه پاك و آباد و آزاد از آنها مايه مـى گـيـرد، هـمـچون ايمان ، علم و آگاهى فداكارى و گذشت ، تقوا و پاكدامنى ، شهامت و شجاعت ، تجربه و هوشيارى مديريت و نظم و مانند اينها.
3 - بـعـضـى از مـفـسران مانند نويسنده المنار هنگامى كه به اين آيه مى رسد در ضمن يك جـمـله كـوتـاه بـه آنـهـا كـه عـلم غـيـب را بـراى غـيـر خـدا قـائلنـد و يـا حل مشكلاتى را از آنها مى خواهند اشاره كرده ، مى گويد: اين دو امر (علم غيب و خزائن الهى ) هـمـان چـيـزهـائى اسـت كـه قـرآن از پـيـامـبـران نـفـى كـرده امـا بـدعـتـگـزاران مـسـلمـيـن و اهل كتاب آنها را براى اولياء و قديسين اثبات مى كنند!
اگـر مـنـظـور او ايـن باشد كه هر گونه آگاهى از غيب ولو به تعليم الهى از آنها نفى شـود ايـن بـر خـلاف نـصـوص صـريـح قـرآن مـجـيـد اسـت ، و اگـر مـنـظـور او نـفـى توسل به پيامبران و اولياى الهى باشد - به اين صورت كه از آنها تقاضا كنيم كه از خـداوند حل مشكلات ما را بخواهند - اين سخن نيز مخالف آيات قرآن و احاديث مسلمى است كه از طـرق شـيـعـه و اهـل سنت نقل شده است (براى توضيح بيشتر در اين باره به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363 - 369 مراجعه فرمائيد:)
آيه و ترجمه


قالوا ينوح قد جدلتنا فأ كثرت جدلنا فأ تنا بما تعدنا إ ن كنت من الصدقين (32)
قال إ نما يأ تيكم به الله إ ن شاء و ما أ نتم بمعجزين (33)
و لا يـنـفعكم نصحى إ ن أ ردت أ ن أ نصح لكم إ ن كان الله يريد أ ن يغويكم هو ربكم و إ ليه ترجعون (34)
أ م يقولون افترئه قل إ ن افتريته فعلى إ جرامى و أ نا برى ء مما تجرمون (35)


ترجمه :

32 - گـفـتند اى نوح : با ما جر و بحث كردى ، و زياد سخن گفتى (بس است ) اكنون اگر راست مى گوئى آنچه را بما وعده مى دهى (از عذاب الهى ) بياور!
33 - (نوح ) گفت اگر خدا اراده كند خواهد آورد و شما قدرت فرار نخواهيد داشت !
34 - (امـا چه سود كه ) هر گاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان ) گمراه سازد و من بـخـواهـم شـمـا را انـدرز دهـم انـدرز مـن فايده اى بحالتان نخواهد داشت ، او پروردگار شماست و به سوى او بازگشت خواهيد نمود.
35 - (مـشـركـان ) مـى گـويند او (محمد) اين سخنان را بدروغ بخدا نسبت داده بگو اگر من ايـنـهـا را از پـيـش خـود سـاخـته باشم و به او نسبت دهم گناهش بر عهده من است ولى من از گناهان شما بيزارم .
تفسير :
حرف بس است ، مجازات كو؟
در اين آيات به دنباله گفتگوى نوح و قومش اشاره شده است آيه نخست از زبان قوم نوح چنين نقل مى كند آنها گفتند: اى نوح اين همه بحث و مجادله كردى بس است ، تو بسيار با ما سخن گفتى ، ديگر جائى براى بحث باقى نمانده
است (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا).
اگر راست مى گوئى همان وعده هاى دردناكى را كه به ما مى دهى در مورد عذابهاى الهى تحقق بخش (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
اين درست به آن مى ماند كه شخص يا اشخاصى درباره مساله اى با ما سخن بگويند و در ضـمـن تـهديدهائى هم كنند و ما مى گوئيم پر حرفى بس است برويد و هر كارى از شما سـاخـتـه اسـت انـجـام دهـيـد و هـيـچ مـعـطـل نـشـويـد، اشـاره بـه ايـنـكـه : نـه بـه دلائل شما وقعى مى نهيم و نه از تهديدتان مى ترسيم و نه حاضريم بيش از اين گوش به سخنان شما فرا دهيم !
انـتـخاب اين روش در برابر آنهمه محبت و لطف پيامبران الهى و گفتارهائى كه همچون آب زلال و گوارا بر دل مى نشيند حكايت از نهايت لجاجت و تعصب و بى خبرى مى كند.
ضـمـنـا از ايـن گـفـتـار نـوح بـه خـوبـى بـر مى آيد كه مدتى طولانى براى هدايت آنها كـوشـيـده اسـت ، و از هـر فـرصـتى براى رسيدن به اين هدف ، يعنى ارشاد آنان استفاده كرده است ، آنقدر كه آن قوم گمراه اظهار خستگى از سخنان و ارشادهايش كردند.
ايـن واقـعـيت از ساير آياتى كه در قرآن درباره نوح آمده نيز به خوبى روشن مى شود، در سـوره نـوح آيـات 5 تـا 13 بـه طـور مـبـسـوط ايـن مـعـنـى را بـيـان كـرده اسـت قـال رب انـى دعـوت قـومـى ليـلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا و انى كلما دعوتهم لتـغـفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا، ثم انى دعوتهم جهارا، ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو خواندم ولى اين دعوت من چيزى جز فرار بر آنها نيفزود!، و من هـر زمـان آنـهـا را دعـوت كـردم تا تو آنانرا بيامرزى انگشتان خويش را در گوشها قرار دادند، و لباسها را
بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و استكبار و خود سرى نشان دادند، من باز دست از دعوت آنها بر نداشتم ، آشكارا و سپس پنهانى آنانرا به سوى تو دعوت كردم و پى در پى اصرار ورزيدم ولى آنها به هيچ وجه به سخنان من گوش فرا ندادند!
در آيـه مـورد بـحـث جـمـله جـادلتـنـا آمـده اسـت كـه از مـاده مـجـادله گـرفـتـه شـده و آن در اصـل از جـدل بـه مـعـنـى تـابـيـدن و پـيـچـيـدن شـديـد طـنـاب اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل بـه بـاز شـكـارى اجـدل گـفـته مى شود چرا كه از همه پرندگان پرخاشگرتر و پيچندهتر است ، سپس در مورد پيچانيدن طرف در بحث و گفتگو به كار رفته است .
بـا ايـنـكه جدال و مراء و حجاج (بر وزن لجاج ) در معنى شبيه يكديگرند ولى به طورى كه بعضى از محققين گفته اند در مراء يك نوع مذمت و نكوهش افتاده است ، چرا كه در مواردى بـه كـار مـى رود كـه انـسـان روى يـك مـسـاله بـاطـل پـافـشـارى و اسـتـدلال مـى كـنـد، ولى در مـعـنـى جـدال و مـجـادله ايـن مـفهوم الزاما وجود ندارد، اما تفاوت جـدال و حـجاج در اين است كه جدال براى باز گرداندن طرف از عقيده خود به كار مى رود اما حجاج براى دعوت او به يك عقيده و استدلال بر آن .
نوح در برابر اين بى اعتنائى ، لجاجت و خيره سرى ، با جمله كوتاهى چنين پاسخ گفت : تـنـهـا اگـر خـدا اراده كـنـد بـه ايـن تـهـديـدهـا و وعـده هـاى عـذاب تـحـقـق مـى بـخـشـد (قال انما ياتيكم به الله ان شاء)
ولى به هر حال اين از دست من خارج است و در اختيار من نيست ، من فرستاده اويم ، و سر بر فرمانش دارم بنابراين مجازات و عذابرا از من مخواهيد.
امـا بـدانـيـد هـنـگـامـى كـه فـرمـان عـذاب فـرا رسـد شـمـا نـمـى تـوانـيـد از چنگال
قدرت او بگريزيد، و به مامن و پناهگاهى فرار كنيد: (و ما انتم بمعجزين ). (معجزه ) از مـاده (اعـجـاز) بـه مـعنى ناتوان ساختن ديگرى است ، اين كلمه گاهى در مواردى به كار مى رود كه انسان مانع كار ديگرى شود و جلو او را بگيرد و او را به عجز در آورد، و گاهى در موردى كه از چنگال كسى فرار كند و از دسترس وى بيرون رود و او را ناتوان سازد، و گاهى به اين صورت كه با پيشدستى كردن طرفرا به زانو در آورد و يا خود را در مصونيت قرار دهد.
تـمـام ايـنـهـا چـهره هاى مختلفى از معنى (اعجاز) و ناتوان ساختن طرف است ، و در آيه فوق همه اين معانى محتمل است چرا كه هيچگونه منافاتى ميان آنها نيست يعنى شما به هيچ صورت نمى توانيد از عذاب او در امان بمانيد.
سـپـس اضافه مى كند (اگر خداوند به خاطر گناهان و آلودگيهاى جسمى و فكرى تان بـخـواهـد شـمـا را گمراه سازد، هرگز نصيحت من براى شما سودى نخواهد بخشيد هر چند بـخـواهـم شـمـا را نـصيحت كنم ) (و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم ).
چـرا كـه (او پروردگار شمااست و به سوى او باز مى گرديد) و تمام هستى شما در قبضه قدرت او است (هو ربكم و اليه ترجعون ).
سؤ ال :
بـا مـطـالعـه ايـن آيـه فورااين سؤ ال به نظر مى رسد - و بسيارى از مفسران هم به آن اشـاره كـرده انـد - كـه مـگـر مـمـكـن اسـت خـداونـد اراده گمراه ساختن كسى را بكند؟ آيا اين دليـل بـر جـبـر نـخـواهـد بـود؟ و آيـا بـا قـبـول اصـل آزادى اراده و اخـتـيـار چـنـيـن چـيـزى قابل قبول است ؟
پاسخ :
هـمـانـگـونـه كـه از لابـلاى بـحثهاى فوق روشن شد - و بارها هم به آن اشاره كرده ايم گـاهـى يـك سلسله اعمال از انسان سر مى زند كه نتيجه آن گمراهى و انحراف هميشگى و عـدم بـازگـشـت بـه سوى حق است لجاجت مستمر و اصرار بر گناهان و دشمنى مداوم با حق طلبان و رهبران راستين ، آنچنان پرده ضخيمى بر فكر انسان مى افكند كه توانائى ديد كمترين شعاع آفتاب حق و حقيقت را پيدا نمى كند!.
و چـون ايـن حـالت ، از آثـار اعـمـالى اسـت كـه خـود انـسـان انـجـام داده بـهـيـچـوجـه دليـل بـر جـبـر نـمـى شود، بلكه عين اختيار است ، آنچه بخدا مربوط است اين است كه در چنان اعمالى چنين اثرى قرار داده است :
در قـرآن مـجـيـد آيـات مـتـعـددى بـه ايـن واقـعـيـت اشـاره مـى كـنـد كـه مـا در ذيل آيه 7 سوره بقره و... به آن اشاره كرده ايم .
در آخـريـن آيه مورد بحث سخنى به عنوان يك جمله معترضه براى تاكيد بحثهائى كه در داستان نوح در آيات گذشته و آينده عنوان شده است مى گويد: (دشمنان مى گويند اين مـطـلب را او (محمد - (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از پيش خود ساخته و به خدا نسبت داده است ) (ام يقولون افتراه ).
در پـاسخ آنها بگو (اگر من اينها را از پيش خود ساخته ام و به دروغ به خدا نسبت داده ام گناهش بر عهده من است ) (قل ان افتريته فعلى اجرامى ).
(ولى من از گناهان شما بيزارم ) (و انا برى ء مما تجرمون )
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - (اجرام ) از ماده (جرم ) (بر وزن جهل ) همانگونه كه سابقا هم اشاره
كرده ايم به معنى چيدن ميوه نارس و سپس هر كار ناخوش آيندى گفته شده است ، و همچنين بـه وادار كـردن كـسى به گناه نيز اطلاق مى شود، و از آنجا كه انسان در ذات و فطرت خود پيوندى با معنويت و پاكى داردانجام گناهان او را از اين پيوند الهى جدا مى سازد.
2 - بعضى احتمال داده اند كه آيه اخير درباره پيامبر اسلام نيست ، بلكه مربوط به خود نوح است چرا كه اين آيات همه مربوط به او بوده و آيات آينده نيز از او سخن مى گويد، بـنـابـراين مناسبتر اين است كه اين آيه هم مربوط به نوح باشد، و جمله معترضه خلاف ظاهر است .
ولى بـا تـوجه به اينكه اولا شبيه اين تعبير تقريبا با همين عبارت در سوره احقاف آيه 8 در مـورد پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده ، ثانيا آنچه درباره نوح در ايـن آيـات آمـده اسـت هـمه بصورت صيغه غايب است ، در حالى كه آيه مورد بحث بصورت مـخـاطـب مـى بـاشـد (و مـسـاءله (التـفـات ) يـعـنـى انـتـقـال از غـيـبـت به خطاب نيز بر خلاف ظاهر مى باشد) و اگر بخواهيم آيه را درباره نـوح بـدانـيـم جـمـله يـقـولون كـه بـصـورت فـعـل مـضـارع اسـت و هـمـچـنـيـن قـل كـه بـصـورت فـعـل امـر اسـت همه احتياج به تقدير دارد، ثالثا در حديثى كه از امام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل هـمـيـن آيـه نـقـل شـد آمـده اسـت كـه آيـه فـوق در بـرابـر كـفـار مـكـه نـازل گـرديـده ، از مـجـمـوع ايـن دلائل چـنين به نظر مى رسد كه آيه مربوط به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تهمتهاى نارواى كفار و پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنهاست .
ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه معنى (جمله معترضه ) اين نيست كه سخنى بى ارتباط با اصل گفتار ذكر شود بلكه جمله هاى معترضه غالبا محتوى مطالبى است كه مفاد كلام را تـاءكـيـد و تـاءيـيـد مى كند و از آنجا كه پيوند سخن را موقتا قطع مى كند مخاطب را از يـكـنـواخـتـى رهـائى مى بخشد و لطافت و روح و تازگى به گفتار مى دهد، و مطمئنا جمله معترضه هيچگاه نمى تواند بتمام معنى بيگانه از سخن باشد
و الا بر خلاف اصول فصاحت و بلاغت است ، در حالى كه هميشه در كلمات فصيح و بليغ جمله هاى معترضه ديده مى شود.
3 - بـه هـنـگام مطالعه آيه اخير ممكن است اين ايراد به نظر برسد كه اين چگونه منطقى است كه پيامبر يا نوح در مقابل كفار بگويند اگر اين سخن افتراء است گناهش به گردن مـا، آيـا قـبـول مـسئوليت گناه افتراء سبب مى شود كه سخن آنها حق و مطابق واقع باشد و مردم موظف باشند از آن اطاعت و پيروى كنند ؟!
ولى بـا دقـت در آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ ايـن ايـراد پى مى بريم : آنها در حقيقت مى خـواسـتـنـد بـگـويـنـد با اين سخنان ما كه مشتمل بر انواع استدلالهاى عقلى است ، بفرض مـحـال كـه از طـرف خـدا هـم نباشيم گناهش بگردن ما است ولى استدلالات عقلى جاى خودش ثـابـت اسـت و شـمـا بـا مـخـالفـت آن هـمـواره در گناه خواهيد بود، گناهى مستمر و پايدار (تـوجـه داشـتـه بـاشيد كه تجرمرن صيغه مضارع است كه معمولا دلالت بر استمرار مى كند).
آيه و ترجمه


و أ وحى إ لى نوح أ نه لن يؤ من من قومك إ لا من قد ءامن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون (36)
و اصنع الفلك بأ عيننا و وحينا و لا تخطبنى فى الذين ظلموا إ نهم مغرقون (37)
و يـصـنـع الفـلك و كـلمـا مـر عـليـه مـلا مـن قـومـه سـخـروا مـنـه قال إ ن تسخروا منا فإ نا نسخر منكم كما تسخرون (38)
فسوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم (39)


ترجمه :

36 - به نوح وحى شد كه جز آنها كه (تاكنون ) ايمان آورده اند ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهد آورد بنابراين از كارهائى كه مى كنند غمگين مباش ،
37 - و (اكـنـون ) در حـضـور مـا و طـبـق وحـى مـا كشتى بساز و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدنى هستند.
38 - او مشغول ساختن كشتى بود و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند او را مـسـخـره مـى كردند، (ولى نوح ) گفت اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را همينگونه مسخره خواهيم كرد:
39 - بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!.
تفسير :
تصفيه شروع مى شود.
سر گذشت نوح كه در آيات اين سوره آمده است در حقيقت در چند فراز كه هر فراز مربوط به يك دوره از مبارزات نوح در مقابل مستكبران است بيان شده :
آنـچـه در آيات قبل گذشت مرحله دعوت و تبليغ پى گير و مستمر نوح (عليهالسلام ) با نـهـايـت جـديـت ، و بـا اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل بـود، در ايـن مـرحـله كـه سـاليـان دراز طـول كشيد گروه اندكى - اندك از نظر عدد و بسيار از نظر كيفيت و استقامت - به او ايمان آوردند.
آيـات مـورد بـحـث اشاره به مرحله دوم اين مبارزه است ، مرحله پايان يافتن دوران تبليغ و آماده شدن براى تصفيه الهى !
در آيـه نـخـست مى خوانيم : (به نوح وحى شد كه جز افرادى كه از قومت به تو ايمان آورده انـد ديـگر هيچكس ايمان نخواهد آورد.) (و اوحى الى نوح انه لن يؤ من من قومك الا من قد آمن ).
اشـاره بـه ايـنـكـه صـفـوف به كلى از هم جدا شده ، و ديگر دعوت براى ايمان و اصلاح سودى ندارد، و بايد آماده تصفيه و انقلاب نهائى شود.
و در پـايـان آيـه بـه نـوح دلدارى داده مـى گويد: (اكنون كه چنين است از كارهائى كه ايـنـها انجام مى دهند به هيچوجه اندوهناك و محزون مباش ) (فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ).
ضـمنا از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند قسمتهائى از علم اسرار غيب را در هر مورد كه لازم بـاشـد در اختيار پيامبرش ‍ ميگذارد همانگونه كه در اينجا به نوح خبر مى دهد كه در آينده هيچكس از آنها ايمان نخواهد آورد.
بـه هـر حـال ايـن گـروه عـصـيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتى كه جهان را از لوث وجـود آنـهـا پـاك كـنـد و مؤ منان را براى هميشه از چنگالشان رها سازد، فرمان غرق شـدن آنـهـا صـادر شـده اسـت ، ولى هـر چـيز وسائلى مى خواهد، نوح بايد كشتى مناسبى بـراى نجات مؤ منان راستين بسازد تا هم مؤ منان در مدت ساختن كشتى در مسير خود ورزيده تر شوند و هم بر غير مؤ منان به اندازه كافى اتمام حجت گردد.
(به نوح فرمان داديم كه كشتى بسازد، در حضور ما و طبق فرمان ما) (و اصنع الفلك باعيننا و وحينا)
مـنـظـور از كـلمه (اعيننا) (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوششهاى تو در اين زمينه در حضور ما است ، بنابراين با فكر راحت به كار خويش ادامه ده ، طـبـيـعـى اسـت ايـن احـسـاس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب ميباشد به انسان هم توان و نيرو مى بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر!
و از كـلمـه (وحينا) چنين بر مى آيد كه نوح چگونگى ساختن كشتى را نيز از فرمان خدا مـى آمـوخت ، و بايد هم چنين باشد زيرا نوح پيش خود نمى دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چـه انـدازه اسـت تـا كـشـتـى خود را متناسب با آن بسازد، و اين وحى الهى بود كه او را در انتخاب بهترين كيفيتها يارى مى كرد.
در پـايـان آيـه بـه نـوح هـشـدار مـى دهد كه از اين به بعد (در باره ستمگران شفاعت و تـقـاضـاى عـفو مكن چرا كه آنها محكوم به عذابند و مسلما غرق خواهند شد) (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون )
ايـن جـمـله به خوبى مى فهماند كه شفاعت درباره همه كس ممكن نيست بلكه شرائطى دارد كـه اگـر در كـسـى مـوجـود نباشد پيامبر خدا هم حق شفاعت و تقاضاى عفو در مورد او ندارد (به جلد اول تفسير نمونه مراجعه شود)
امـا چـنـد جـمـله هم درباره قوم نوح بشنويم آنها به جاى اينكه يك لحظه با مساءله دعوت نـوح بـه طـور جـدى بـر خـورد كـنـند و حداقل احتمال دهند كه ممكن است اينهمه اصرار نوح (عـليـه السـلام ) و دعـوتـهـاى مكررش از وحى الهى سرچشمه گرفته ، و مسئله طوفان و عـذاب حـتـمـى باشد، باز همانطور كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مـسخره ادامه دادند: و هر زمان كه گروهى از قومش از كنار او مى گذشتند و او و يارانش را سـر گـرم تـلاش بـراى آمـاده سـاخـتـن چـوبـهـا و مـيـخـهـا و وسائل كشتى سازى
مـى ديـدنـد مسخره مى كردند و مى خنديدند و مى گذشتند (و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملاء من قومه سخروا منه ).
(مـلاء) آن اشـراف از خـود راضـى هـمـه جا مستضعفان را به مسخره مى گيرند و آنها را مـوجـوداتـى پست و در خور تحقير مى پندارند، چرا كه زر و زور ندارند، نه تنها آنها را مسخره مى كنند، بلكه افكارشان هر قدر بلند باشد و مكتبشان هر اندازه ريشه دار باشد و اعـمـالشـان هـر چند كاملا حساب شده باشد به پندار آنها در خور تحقير است و به همين دليـل پـنـد و انـدرز و هـشـدار و اعـلام خطر در آنها اثر نمى كند، تنها تازيانه هاى عذاب دردناك الهى بايد بر پشت آنها نواخته شود.
مى گويند اين گروههاى اشراف قوم نوح هر دسته نوعى استهزاء كه مايه خنده و تفريح بود براى خود انتخاب مى كردند.
يكى مى گفت : اى نوح مثل اينكه دعوى پيامبرى نگرفت آخر سر، نجار شدى !...
ديـگـرى مـى گـفـت : كـشـتـى مـى سـازى بـسـيـار خـوب ، دريـايـش را هـم بـسـاز! هـيـچ آدم عاقل ديدهاى در وسط خشكى كشتى بسازد؟!...
بـعـضـى ديـگـر شـايـد مـى گـفـتـنـد: اوه كشتى به اين بزرگى براى چه مى خواهى ، لا اقل كوچكتر بساز، كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى براى تو ممكن باشد!
مـى گـفـتند و قاه قاه مى خنديدند و مى گذشتند و اين موضوع در خانه ها و مركز كارشان به اصطلاح سوژه بحثها بود، و با يكديگر درباره نوح و كم فكرى پيروانش سخن مى گـفـتـنـد!: پـيـر مـرد را تماشا كن آخر عمرى به چه روزى افتاده است ؟ حالا مى فهميم كه اگـر بـه سـخـنـان او ايـمـان نـيـاورديـم حـق بـا مـا بـود. اصـلا عقل درستى ندارد:!
و امـا نـوح بـا اسـتـقـامت فوق العادهاى كه زائيده ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مى داد، و بى اعتنا به گفته هاى بى اساس اين كوردلان از خود
راضـى بـه سـرعـت پيشروى مى كرد، و روز به روز اسكلت كشتى آماده تر و مهياتر مى شـد، فـقـط گـاهـى سـر بـلنـد مى كرد و اين جمله كوتاه و پر معنى را به آنها مى گفت : (اگـر امـروز شـمـا مـا را مـسـخـره مى كنيد ما هم همينگونه در آينده نزديكى شما را مسخره خواهيم كرد:) (قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون ):
آن روز كـه شـمـا در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مى دويد و هـيـچ پـنـاهـگـاهى نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد كه ما را نـجـات ده آرى آن روز مـؤ مـنـان بـر افـكـار شـمـا و غـفـلت و جهل و بى خبريتان مى خندند
(در آن روز خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او خواهد آمد و مجازات جاودان دامـنـش را خـواهـد گـرفـت ) (فـسـوف تـعـلمـون مـن يـاتـيـه عـذاب يـخـزيـه و يحل عليه عذاب مقيم )
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر چـه مـزاحـمتهاى شما نسبت بما عذاب دردناكى است ولى اولا ما در تـحـمـل ايـن شـدائد سربلنديم و پرافتخار، و ثانيا اينها هر چه باشد زود گذر است اما مـجـازات الهـى هـم خـوار كـنـنـده اسـت هـم پـايـان نـاپـذيـر و ايـن دو بـا هـم قابل مقايسه نيست .
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - تصفيه نه انتقام
از آيـات فـوق بـخـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه عذابهاى الهى جنبه انتقامى ندارد، بلكه بـخـاطـر تـصـفـيـه نوع بشر و از ميان رفتن آنها كه شايسته حيات نيستند و باقى ماندن صالحان صورت مى گيرد.
بـه ايـن مـعـنـى كه يك قوم مستكبر و فاسد و مفسد كه هيچ اميد به ايمان آنها نيست از نظر نـظـام آفرينش حق حيات ندارد و بايد از ميان برود، و قوم نوح چنين بودند، چرا كه آيات فـوق مـى گـويـد، اكـنـون كـه ديـگر اميدى به ايمان بقيه نيست آماده ساختن كشتى شو، و درباره ظالمان هيچگونه شفاعت و تقاضاى عفو منما.
همين موضوع در نفرين اين پيامبر بزرگ كه در سوره نوح آمده است به چشم مى خورد: رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـريـن ديـارا انـك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا: (پروردگارا احدى از اين كافران را بر روى زمين مگذار چرا كه اگر آنها بمانند بندگانت را گمراه مى سازند، و از نسل آنها نيز جز گروهى فاجر و بى ايمان به وجود نخواهد آمد)!
اصـولا در سازمان آفرينش هر موجودى براى هدفى آفريده شده است ، هنگامى كه از هدف خـود بـه كـلى مـنـحـرف شـود و تـمـام راهـهـاى اصـلاح را بـروى خود ببندد باقيماندن او بيدليل است و خواه و ناخواه بايد از ميان برود.
و به گفته شاعر
نه طراوتى نه برگى نه گلى نه ميوه دارم ـــــ متحيرم كه دهقان به چكار هشت ما را!
2 - نشانه هاى مستكبرين .
مـسـتـكبران خود خواه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته ها و هوسها و منافع آنها نيست بـه بـازى و شـوخى مى گيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط بـه زنـدگـى مـسـتـضـعـفـان اسـت جـزئى از زنـدگـى آنـهـا را تشكيل مى دهد، بسيار ديده ايم كه آنها براى رنگ و آب دادن به جلسات
پـر گـناه خود دنبال فرد با ايمان تهى دستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.
و اگر در مجالس خود دسترسى به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادى از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مى گويند و مسخره مى كنند و مى خندند.
آنـهـا خـود را عـقـل كـل مـى پـنـدارنـد و بـه گـمـان ايـنكه ثروت انبوه و حرام آنها نشانه لياقت و شخصيت و ارزش آنـهـا اسـت ديـگران را نالايق و بى ارزش و فاقد شخصيت مى دانند: ولى قرآن مجيد سـخـتترين حملات خود را متوجه اين گونه افراد مغرور و متكبر كرده و مخصوصا سخريه هاى آنها را شديدا محكوم مى كند.
فـى المـثـل در تـاريـخ اسـلامـى مـى خـوانـيـم هـنـگـامـى كـه (ابـو عـقـيـل انصارى ) آن كارگر باايمان و فقير شب را بيدار ماند و به آب آوردن از چاه هاى مـديـنـه بـراى خـانـه ها ادامه داد، و مختصر خرمائى را كه از اين راه به عنوان مزد دريافت داشـتـه بـود بـه عـنوان كمك به ارتش مسلمانان براى جنگ تبوك خدمت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آورد گـروهـى از مـنـافـقـان مـسـتـكـبـر بـر او خـنـديـدنـد آيـات قـرآن نـازل شـد و هـمـچـون صاعقه بر آنها فرو ريخت (الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم ):
آنـها كه مؤ منان اطاعت كننده را در كمكهاى مالى در راه خدا به باد مسخره مى گيرند و آنان را كـه جز به مقدار توانائى اندك دسترسى به چيز ديگر ندارند مسخره مى كنند خداوند آنان را مسخره خواهد كرد و براى آنها عذاب دردناكى است :
3 - كشتى نوح
بـدون شـك كـشـتـى نـوح يـك كـشـتـى سـاده اى نـبـود و بـا وسائل آن روز به آسانى و
سـهـولت پـايـان نـيـافـت ، كشتى بزرگى بود كه بعلاوه بر مؤ منان راستين يك جفت از نسل هر حيوانى را در خود جاى مى داد و آذوقه فراوانى كه براى مدتها زندگى انسانها و حيوانهائى كه در آن جاى داشتند حمل مى كرد چنين كشتى با چنين ظرفيت حتما در آن روز بى سـابـقـه بـوده اسـت بـه خـصـوص كه اين كشتى بايد از دريائى به وسعت اين جهان با امواجى كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضى از روايات مفسرين مى خوانيم كه اين كشتى هزار دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت : (هر ذراع حدود نيم متر است ).
در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كـه مـدت چهل سال قبل از ظهور طوفان يكنوع بيمارى به زنان قوم نوح دست داد كه ديگر از آنان بچه اى متولد نشد و اين در واقع مقدمه اى براى مجازات و عذاب آنان بود.

next page

fehrest page

back page