تفسير نمونه جلد ۹

جمعي از فضلا

- ۵ -


شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و به خدا افترا مى بنديد (ان انتم الا مفترون ).
ايـن بـتـهـا نـه شـريـك او هستند و نه منشا خير و شر و هيچ كارى از آنها ساخته نيست ، چه افـتـرا و تـهـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـراى چـنـيـن مـوجـودات بـى ارزشـى ايـن همه مقام قائل شويد.
هود (عليه السلام ) سپس اضافه كرد اى قوم من ! من در دعوت خودم هيچگونه چشمداشتى از شـمـا ندارم ، هيچگونه پاداشى از شما نمى خواهم تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش مـن بـراى رسـيـدن بـه مـال و مـقام است ، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.(يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا)
تـنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من (ان اجرى الا على الذى فطرنى ).
اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان او است و بـنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما. به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است آيا نمى فهميد؟ (افلا تعقلون ).
سـرانـجـام بـراى تـشـويـق آنـهـا و اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل مـمـكـن بـراى بـيـدار سـاخـتـن روح حـق طـلبـى ايـن قـوم گـمـراه ، مـتـوسـل بـه بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤ منان در اين جهان مى گذارد و مى گويد:
اى قوم من ! از خدا بخاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد (و يا قوم استغفروا ربكم ).
سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد (ثم توبوا اليه ).
اگر شما چنين كنيد به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى در پى فرو فرستد (يرسل السماء عليكم مدرارا)
تـا كـشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به - سوى خدا نيروئى بر نيروى شما مى افزايد (و يزدكم قوة الى قوتكم ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز.
بـلكـه نـيـروى جسمانى شما را با بهره گيرى از نيروى معنوى افزايش مى دهد و با اين پـشـتـوانـه مـهـم قـادر خـواهـيـد بود اجتماعى آباد، جمعيتى انبود، اقتصادى سالم ، و ملتى پرقدرت و آزاد و مستقل داشته باشيد.
بنابراين از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذرايد (و لا تتولوا مجرمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران
تـاريـخ انـبـياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شرك و هر گونه بـت پـرسـتى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نـيـسـت ، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.
اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انـحـصـار طـلبى است ، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست .
آن كـس كـه خـود مـحـور يـا انـحـصـار طـلب اسـت تـنـهـا خـويـشـتـن را مـى بـيـنـد و به همين دليـل مـشـرك اسـت ، تـوحـيـد قـطـره وجـود يـك فـرد را در اقـيـانـوس پـهـنـاور جـامـعـه حـل مـى كـنـد، مـوحـد چيزى جز يك واحد بزرگ يعنى سراسر جامعه انسانى و بندگان خدا نمى بيند.
برترى جويان از نوعى ديگر از انواع شرك مايه مى گيرند، و همچنين آنها كه دائما با همنوعانشان در جنگ و ستيزند و منافع خود را از منافع ديگران جدا مى بينند، اين دوگانگى و چندگانگى چيزى جز شرك در چهره هاى مختلف نيست .
بـه هـمـيـن دليل پيامبران براى اصلاحات وسيعشان همه از همينجا شروع كرده اند، توحيد معبود (الله ) و سپس توحيد كلمه و توحيد عمل و توحيد جامعه .
2 - رهبران راستين پاداشى از پيروان نمى طلبند.
يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى به راه خـود ادامـه دهـد و هـر گـونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى و نـيـاز مادى به آنها نداشته باشد، و گرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى او، و قفل و بندى بر زبان و فكر او!
و منحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند، يا از طريق تهديد به قطع كمكهاى مادى ، و يا از طريق پيشنهاد كمكهاى بيشتر، و پيشوا و رهبرى هر قدر هم صاف و مخلص باشد باز انسان است و ممكن است در اين مرحله گام او بلرزد.
بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فوق و آيات ديگرى از قرآن مى خوانيم پيامبران در آغاز دعوت صريحا اعلام مى كردند نياز مادى و انتظار پاداش از پيروانشان ندارند.
ايـن سـرمـشقى است براى همه رهبران مخصوصا رهبران روحانى و مذهبى منتها چون بالاخره آنـهـا كـه تـمام وقت در خدمت اسلام و مسلمين هستند بايد به طرز صحيحى نيازهايشان تامين بشود تهيه صندوق كمك و بيت المال اسلامى براى رفع نيازمنديهاى اين گروه است ، كه يكى از فلسفه هاى تشكيل بيت المال در اسلام همين مى باشد
3 - گناه و ويرانى جامعه ها
بـاز در آيـات فـوق مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن پـيـونـد روشـنـى مـيـان مـسـائل مـعـنـوى و مـادى بـر قرار مى سازد و استغفار از گناه و باز گشت به سوى خدا را مـايـه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نيروئى بر نيروها معرفى كرده .
اين حقيقت در بسيارى ديگر از آيات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح از زبان ايـن پـيـامـبـر بـزرگ مـى خـوانـيـم : فـقـلت اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يـجـعـل لكـم انـهـارا بـه آنـهـا گـفـتـم از گـنـاهـان خـود در پـيـشـگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است ، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد.
جـالب توجه اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه ربيع بن صبيح مى گويد نزد حسن بودم ، مردى از در وارد شد و از خوشكسالى آباديش شكايت كرد، حسن به او گفت : استغفار كن ، ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز گفت استغفار كن ، سومى آمد و به او گفت : دعـا كـن خداوند پسرى به من بدهد به او نيز گفت استغفار كن ، ربيع مى گويد (من تعجب كردم ) و به او گفتم هر كس
نزد تو مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى به او همين دستور را مى دهى و به همه مى گوئى استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش نمائيد.
وى در جـواب مـن گـفت : آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم ، من اين مطلب را از كلام خدا كه از پيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس آيات سوره نوح را كه در بالا ذكر شد تلاوت كرد.
آنـهـا كـه عـادت دارنـد از ايـن مـسـائل آسـان بـگـذرند فورا يكنوع ارتباط و پيوند معنوى نـاشـنـاخـتـه در مـيـان ايـن امـور قـائل مـى شـونـد و از هـر گـونـه تحليل بيشتر خود را راحت مى كنند.
ولى اگـر بـيـشـتـر دقت كنيم در ميان اين امور پيوندهاى نزديكى مى يابيم كه توجه به آنـهـا مـسـائل مـادى و مـعـنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آميزد و يا همانند ريشه و ساقه درخت با گل و ميوه آن ربط مى دهد.
كـدام جـامـعه است كه آلوده به گناه ، خيانت ، نفاق دزدى ، ظلم ، تنبلى و مانند آنها بشود و اين جامعه آباد و پر بركت باشد.
كدام جامعه است كه روح تعاون و همكارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونريزى را جانشين آن سازد و زمينهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد.
كـدام جـامـعـه اسـت كـه مـردمـش آلوده انـواع هـوسـهـا بـاشـنـد، و در عـيـن حال نيرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ايستادگى كنند.
بـا صـراحـت بـايـد گـفـت : هـيـچ مـسـاله اخـلاقى نيست مگر اينكه اثر مفيد و سازنده اى در زنـدگـى مادى مردم دارد، و هيچ اعتقاد و ايمان صحيحى پيدا نمى شود مگر اينكه در ساختن يك جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نيرومند سهم به سزائى دارد.
آنـهـا كـه مـسـائل اخـلاقـى و ايـمـان مـذهـبـى و تـوحـيـد را از مسائل مادى جدا مى كنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را.
اگـر ديـن بـه صـورت يـك سـلسله تشريفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در ميان مردم باشد بديهى است تاثيرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت اما آنگاه كه اعتقادات معنوى و روحـانـى آنـچـنان در اعماق روح انسان نفوذ كند كه آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبـان و تـمـام ذرات وجـودش ظـاهـر گـردد، آثـار سازنده اين اعتقادات در جامعه بر هيچكس مخفى نخواهد ماند.
مـمـكـن اسـت مـا بـعـضـى از مـراحـل پـيـونـد اسـتـغـفـار را بـا نـزول بـركـات مادى نتوانيم درست درك كنيم ولى بدون شك قسمت بيشترى از آن براى ما قابل درك است .
در انقلاب اسلامى كشور ما ايران در اين عصر و زمان به خوبى مشاهده كرديم كه اعتقادات اسلامى و نيروى اخلاق و معنويت چگونه توانست بر نيرومندترين اسلحه زمان و قويترين ارتـشـهـا و قـدرتـهاى استعمارى پيروز گردد، و اين نشان مى دهد كار برد عقائد دينى و اخلاق مثبت معنوى تا چه حد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد است .
4 - منظور از يزدكم قوة الى قوتكم چيست ؟
ظـاهـر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه و استغفار نيروئى بر نيروى شما مى افـزايـد بـعـضـى اين جمله را اشاره به افزايش ‍ نيروى انسانى گرفته اند (چنانكه در آيـات سـوره نـوح نـيـز بـه آن اشاره شده بود) و بعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نـيـروهـاى مـادى بـر نـيـروى مـعـنـوى دانـسـتـه اند، ولى تعبير آيه مطلق است و هر گونه افزايش نيروى مادى و معنوى را شامل مى شود، و تمام اين تفاسير را در بر مى گيرد
آيه و ترجمه


قالوا يهود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين (53)
إ ن نـقـول إ لا اعـتـرئك بعض ءالهتنا بسوء قال إ نى أ شهد الله و اشهدوا أ نى برى ء مما تشركون (54)
من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون (55)
إ نى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة إ لا هو ءاخذ بناصيتها إ ن ربى على صرط مستقيم (56)
فـإ ن تـولوا فـقـد أ بـلغـتـكـم مـا أ رسـلت بـه إ ليـكـم و يـستخلف ربى قوما غيركم و لا تضرونه شيا إ ن ربى على كل شى ء حفيظ (57)


ترجمه :

53 - گـفـتـند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى ، و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم !.
54 - مـا فقط (درباره تو) مى گوئيم بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربـوده انـد) (نـوح ) گفت من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد بيزارم !.
55 - از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى براى من نقشه بكشيد و مرا مهلت ندهيد (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست !)
56 - چـرا كـه من توكل بر الله كه پروردگار من و شما است كرده ام ، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر وى تسلط دارد (اما سلطه اى توام با عدالت چرا كه ) پروردگار من بر صراط مستقيم است .
57 - و اگـر روى بـرگـردانيد من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم و خداوند گـروه ديـگـرى را جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد و شـمـا كـمـتـرين ضررى به او نمى رسانيد پروردگار من حافظ و نگاهبان هر چيز است .
تفسير :
منطق نيرومند هود
حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى قوم عاد در برابر برادرشان هود (عليه السلام ) و نصائح و اندرزها و راهنمائيهاى او چه واكنشى نشان دادند.
آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى (قالوا يا هود ما جئتنا بينة ).
و مـا هـرگـز بـه خـاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم (و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك ).
و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد! (و ما نحن لك بمؤ منين ).
و پـس از ايـن سـه جمله غير منطقى ، اضافه كردند: ما فكر مى كنيم تو ديوانه شده اى و عـلتـش ايـن بـوده كـه مـبـغـوض خـدايـان مـا گـشـتـه اى و آنـهـا بـه عقل تو آسيب رسانده اند (ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء).
بـدون شـك هـود - هـمـانگونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است - معجزه يا معجزاتى بـراى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كـه داشـتـند مانند ساير اقوام لجوج ، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند، يا يك سلسله تصادفها و حوادث اتفاقى كه نمى تواند دليلى بر چيزى بوده باشد.
از ايـن گـذشـتـه نـفـى بـت پـرسـتـى دليـلى لازم نـدارد هـر كـس مـخـتـصـر عقل و
شـعـورى داشـته باشد و خود را از تعقيب برهاند آنرا بخوبى در مى يابد و بفرض كه دليل بخواهد آيا دلائل علاوه بر منطقى و عقلى به معجزه هم نياز دارد؟
و بـه تعبير ديگر آنچه در دعوت هود در آيات گذشته آمدد عوت به سوى خداوند يگانه و باز گشت به سوى او و استغفار از گناهان و نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ، همه اينها مسائلى است كه اثبات آن با دليل عقلى كاملا امكان پذير است .
بـنـابـرايـن اگـر مـنـظـور آنـهـا از نـفـى بـيـنـة ، نـفـى دليـل عـقـلى بـوده ، مـسـلما اين سخن نادرست است ، و اگر منظور نفى معجزه بوده ، اين ادعا نـياز به معجزه نداشته است ، و به هر حال اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سـخـنـان تـو، بـتـهـاى خـود را فـرامـوش نـمـى كـنـيـم بـهـتـريـن دليـل بـر لجـاجـت آنها است ، چرا كه انسان عاقل و حقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.
مـخـصـوصا اين جمله كه آنها هود را متهم به جنون كردند، جنونى كه بر اثر خشم خدايان حاصل شده بود! خود بهترين دليل بر خرافى بودن و خرافه پرستى آنها است .
سـنـگ و چوبهاى بى جان و بى شعور كه نياز به حمايت بندگان خود دارند، چگونه مى توانند عقل و شعور را از انسان عاقلى بگيرند.
به علاوه آنها چه دليلى بر جنون هود داشتند جز اينكه او، سنت شكنى كرده ، و با آداب و سـنـن خـرافـى مـحـيـطـش بـه پـيـكـار بـرخـاسـتـه بـود، اگـر ايـن دليـل جـنـون بـاشـد تـمـام مـصـلحـان جهان و مردان انقلابى كه بر ضد روشهاى غلط بپا خاستند بايد مجنون باشند.
و ايـن تـازگـى ندارد، تاريخ گذشته و معاصر پر است از نسبت جنون به مردان و زنان نيك انديش و سنت شكن كه بر ضد خرافات و استعمارها و اسارتها بپا مى خاستند.
بـه هـر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود قرآن ميگويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:
مـن خـدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم (قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون - من دونه ).
اشـاره بـه اينكه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام و علنا بيزارى و تنفر از آنها را اعلام مى دارم ، چرا آنها، معطلند؟ انتظار چه چيز را مى كشند؟ و چرا مرا نابود نمى كنند؟!
سـپـس اضـافـه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست ، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قـادر بـر چيزى نيستيد، اگر راست مى گوئيد همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مـى تـوانـيـد بـر ضـد مـن بـكـشـيـد و لحـظـه اى مـرا مهلت ندهيد (فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ).
چرا من انبوه جمعيت شما را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنائى به قوت و قدرت شما نـدارم ؟ شـمـائى كـه تـشـنـه خـون مـن هـسـتـيـد و هـمـه گونه قدرت داريد. براى اينكه من پـشـتـيـبـانـى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتـهـا اسـت مـن توكل بر خدائى كردم كه پروردگار من و شما است (انى توكلت على الله ربى و ربكم ).
ايـن خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـن دروغ نـمـى گـويـم ، ايـن نـشـانـه آن اسـت كـه مـن دل بـه جـاى دگرى بسته ام ، اگر درست بينديشيد اين خود يكنوع معجزه است كه انسانى تك و تنها با عقايد خرافى جمعيتى نيرومند و متعصب به پيكار برخيزد،
و حـتـى آنـهـا را تـحـريـك بـه قـيـام بـر ضـد خـود كـنـد، و در عـيـن حـال نـه تـرسـى بـه خـود راه دهـد، و نـه دشمنانش قدرت بر تصميم گيرى بر ضد او داشته باشند.
و بـعـد ادامـه داد نـه تـنـهـا شـما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خدا است و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها).
ولى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى مـن از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هـوسـبـازى گـردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مى باشد و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد (ان ربى على صراط مستقيم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
نـخـسـت ايـن كه ناصيه در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد، و از ماده نصا (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پيوستگى آمده است ، و اخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كـنـايـه از تـسلط و قهر و غلبه بر چيزى است ، و اينكه در جمله بالا خداوند مى فرمايد: هـيـچ جـنبنده اى نيست مگر اينكه ما ناصيه او را مى گيريم ، اشاره به قدرت قاهره او بر هـمـه چـيـز اسـت ، بـه گـونـه اى كـه هيچ موجودى در برابر اراده او هيچگونه تاب مقاومت نـدارد، زيـرا مـعـمـولا هـنـگامى كه موى پيش سر انسان يا حيوانى را محكم بگيرند، قدرت مقاومت از او سلب مى شود.
اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور و بت پرستان از خود راضى ، و سلطه جويان سـتـمـكـار، فـكـر نـكـنـنـد اگـر چـنـد روزى مـيـدان بـه آنـهـا داده شـده اسـت ، دليـل بـر آنـست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند باشد كه آنها به اين واقعيت توجه كنند و از مركب غرور فرود آيند.
ديگر اينكه جمله ان ربى على صراط مستقيم از زيباترين تعبيرات در
بـاره قـدرت آمـيـخـتـه بـا عـدالت پـروردگار است ، چرا كه قدرتمندان غالبا زورگو و ظـالمـنـد، امـا خداوند با قدرت بى انتهايش ، همواره بر صراط مستقيم عدالت و جاده صاف حكمت و نظم و حساب مى باشد.
ايـن نـكته را نيز از نظر نبايد دور داشت كه سخنان هود در برابر مشركان بيان كننده اين واقـعـيـت اسـت كـه هـر قـدر دشـمـنـان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر اسـتـقـامـت خـود بـيـفـزايـد، قـوم هـود او را سـخـت از بـتـهـا تـرسـانـدنـد، او در مقابل ، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.
سـرانـجـام هـود در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد اگر شما از راه حق روى بر تابيد بـه مـن زيـانى نمى رسد، چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم (فان تولوا فقدا بلغتكم ما ارسلت به اليكم ).
اشـاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است ، من انجام وظـيـفـه كـردم ، انـجـام وظـيـفـه ، پـيـروزى اسـت ، هـر چـنـد دعـوتـم مـورد قـبـول واقـع نـشـود، و ايـن درسـى اسـت براى همه رهبران راستين و پيشوايان راه حق ، كه هـرگـز از كـار خـود احـسـاس خـسـتـگـى و نـگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنانرا پذيرا نشوند.
سـپس همانگونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را بـه مـجـازات الهـى تـهـديـد مـى كـند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد خداوند بزودى شما را نابود كرده و گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچگونه زيانى به او نمى رسانيد (و يستخلف ربى قوما غير كم و لا تضرونه شيئا).
اين قانون خلقت است ، كه هر گاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پـروردگـار را نداشته باشند، آنها را از ميان بر مى دارد و و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.
ايـن را هـم بدانيد كه پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هر گونه حساب است (ان ربى على كل شى ء حفيظ).
نـه فـرصـت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خود را بـه دسـت نـسيان مى سپارد، و نه حساب هيچكس از علم او بيرون است ، بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است .
آيه و ترجمه


و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ (58)
و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـر كل جبار عنيد (59)
و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قوم هود (60)


ترجمه :

58 - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم .
59 - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند.
60 - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيد عـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير و سعادت ).
تفسير :
لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر
در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود
به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده ، نخست مى گويد:
هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد (و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهائى بخشيديم (و نجينا هم من عذاب غليظ).
جالب اينكه : قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات و رهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت ، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت و عـادل ، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند.
بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـه مـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.
در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيا اسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملا سازگار است .
بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمده اگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت ، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا، لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب و تاكيد روى آن كاسته نشود.
ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيف بـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط بـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است .
ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه به خواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختان نـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم : عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است ، نه تنها در جهان ديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاى فوق خواهد آمد.
بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آيات پـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت ، هـر گـونـه دليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم ).
ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند (و عصوا رسله )
اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوى يك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار
يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است ، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند.
سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مى كردند (و اتبعوا امر كل جبار عنيد)
چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان ، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيد كسى است كه با حق و حقيقت ، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود.
ايـن دو صـفت ، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است ، كه هرگز گوششان بـدهـكـار حـرف حق نيست ، و با هر كس ‍ مخالف شدند با قساوت و بى رحمى ، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.
در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است ، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است ؟
پاسخ اينكه : جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، يا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است .
ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دو شـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهد كـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكه بخواهد
ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور و ذليل سازد.
اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيه فـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه 32 سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مى خوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است ، و يا در حالات بنى اسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند ان فيها قوما جبارين : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه 22)
امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، و يـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت ، جبار به هـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه 23 سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر: او فـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان و حافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است
روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من ، هرگز با جبار به معنى ظالم و سـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست ، و اين عبارت به خوبى نشان مى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است .
ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشه لغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن درباره خداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر
گرفتن ريشه هاى اصلى لغت ، ايراد برطرف مى شود.
در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند (و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ).
و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند (و يوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ).
دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - قوم عاد از نظر تاريخ
گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند و در كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مى دهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور
بوده ، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند.
بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاى قـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتند و آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت ، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كه قـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است ، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه 50) را اشاره به همين گرفته اند.
امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود 700 سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زمين احقاف يا يمن زندگى مى كردند.
آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.
بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم و سـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد التى لم تخلق مثلها فى البلاد: نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه 8)
بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحى حـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميان رفتند و بقايايشان متفرق شدند.
به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشتر مـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را
پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هود بـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان و اتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش ‍ كردن نداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند.
گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما او هـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجام تـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اما ديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند.
سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى به مدت هفت شب و شش ‍ روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد، و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكنده سـاخـت ، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سر نوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت .
2 - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد
ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: الا بعدا لثمود (سوره هود آيه 68) الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود (سوره هود آيه 89) فبعدا للقوم الظالمين (سوره مؤ منون آيه 41) فبعدا لقـوم لا يـؤ مـنـون (سـوره مـؤ مـنـون آيـه 44) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم و قيل بعدا للقوم الظالمين (سوره هود آيه 44)
در تـمام اين آيات ، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند، دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است .
اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگر و سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنها نـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست ، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه ، هم دورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت ، و هم دورى از هر گونه خير و بـركـت و نـعـمـت ، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكس العـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـط عـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت ، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر و جـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـن دليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت ، از رحمت و عفو و بخشش و مواهب الهى خواهد بود.
آيه و ترجمه


و إ لى ثمود أ خاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره هو أ نشأ كم من الا رض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا إ ليه إ ن ربى قريب مجيب (61)


ترجمه :

61 - و بـه سـوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! الله را پـرسـتـش كـنـيـد كه معبودى جز او براى شما نيست ، او است كه شما را از زمين آفريد و آبـادى آنـرا بـه شـما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديد كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است .
تفسير :
آغـاز سـرگـذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طور فـشـرده پـايـان يـافـت و اكـنـون نـوبـت قـوم ثـمـود اسـت هـمـان جـمـعـيـتـى كـه طـبـق نقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد به عـنـوان بـرادر از او يـاد مـى كـنـد، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى از مـحـتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم : برادرى دلسوز و مهربان كه جز خير خواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم (و الى ثمود اخاهم صالحا)
باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است ، برنامه اى كه از توحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است ، آغاز مى شود
گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد كـه هـيـچ مـعـبـودى جـز او نـيـسـت (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره )
سـپـس بـراى تـحـريـك حـس حـقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده ، مى گويد:
او كسى است كه شما را از زمين آفريد (هو انشاكم من الارض )
زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلى اجـازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمت بخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟
پس از اشاره به نعمت آفرينش ، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سـركـش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد (و استعمر كم فيها).
واژه اسـتـعـمـار و اعـمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است و طـبـيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كه ارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شما داده ، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد.
و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است ، چرا كه آنها زمـينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى
طـولانـى و انـدامـهـائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: و كـانـوا يـنـحـتـون مـن الجـبـال بـيـوتـا آمـنـيـن در دل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه 82)
قـابـل تـوجـه ايـنـكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت ، بـلكـه مـى گـويـد عـمـران و آبـادى زمـيـن را بـه شـمـا تـفـويـض كـرد، اشـاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است ، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
در ضـمـن ايـن حـقـيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملت مـجـال داد و كـارهـاى آنـهـا را بـدسـت آنـان سـپـرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد.
اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت ، از گـنـاهـان خـود تـوبـه كـنـيـد و به سوى خدا باز گرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند (فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ).
استعمار در قرآن و عصر ما
همانگونه كه در آيات فوق ديديم ، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود در مـيـان قـوم گـمـراه ثـمود آنانرا بياد آفرينش ‍ عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين و منابع آن به او سخن مى گويد.
ولى ايـن كـلمـه اسـتـعـمـار بـا آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى را دربر دارد و هم تفويض اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخ شده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته .
تـنـهـا واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است ، كلمات زيادى چه در فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين
مـسـخ و تـحـريـف و واژگـونـگـى شـده اسـت ، مـانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى و كلماتى مانند تمدن ، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اين تـحـريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونه واقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد.
به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتى بر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است ، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنها و به يغما بردن منابع حياتى آنان است
ايـن اسـتـعـمـار كـه چـهـره هـاى شـوم گـونـاگـونـى دارد گـاهـى در شـكـل فـرهنگى گاهى فكرى ، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان است كـه چـهـره دنـيـاى امـروز مـا را تـاريـك و سـياه كرده ، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز و اكـثـريـت عـظـيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها و مسابقه كمرشكن تسليحاتى است
واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اين مـعـنـى اسـت ، يـعـنـى ضـعـيـف سـاختن به مفهوم وسيع كلمه ، ضعيف ساختن فكر و سياست و اقتصاد و هر چيز ديگر
دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده است چرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است .
بـه هـر حـال اسـتـعـمـار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخ بـشـر را در بـر مـى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چه زمـانـى از جوامع انسانى ، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احترام متقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد.
آيه و ترجمه


قـالوا يصلح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أ تنهئنا أ ن نعبد ما يعبد ءاباؤ نا و إ ننا لفى شك مما تدعونا إ ليه مريب (62)
قـال يـقـوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و ءاتئنى منه رحمة فمن ينصرنى من الله إ ن عصيته فما تزيدوننى غير تخسير (63)
و يقوم هذه ناقة الله لكم ءاية فذروها تأ كل فى أ رض الله و لا تمسوها بسوء فيأ خذكم عذاب قريب (64)
فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلثة أ يام ذلك وعد غير مكذوب (65)


ترجمه :

62 - گـفـتـنـد اى صـالح ! تـو پـيـش از اين مايه اميد ما بودى ! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم .
63 - گـفـت : اى قـوم من ! آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد (مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم ) اگر من نافرمانى او كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟ بنابراين (سخنان ) شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودنتان بر من نمى افزايد
64 - اى قـوم مـن ! ايـن نـاقـه خـداونـد اسـت كـه بـراى شـمـا دليـل و نـشـانـه اى اسـت بـگـذاريـد در زمـيـن خـدا بـه چـرا مـشـغـول شـود و هـيچگونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت .
65 - (امـا) آنـها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده ) سه روز در خـانـه هـاتـان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود.
تفسير :
اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه
پاسخى دادند؟
آنـهـا بـراى نـفـوذ در صـالح و يـا لااقـل خـنـثـى كـردن نـفـوذ سخنانش در توده مردم از يك عـامـل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و گـفـتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تـو مـشـورت مـى كرديم ، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم ، و در خيرخواهى و دلسـوزى تـو هـرگـز ترديد به خود راه نمى داديم (قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا).
امـا متاسفانه اميد ما را بر باد دادى و با مخالفت با آئين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى ، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى ، و نه مدافع سنتهاى ما هستى .
راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ؟ (اءتنهانا ان نعبد ما يعبد آباؤ نا).
حقيقت اين است ما نسبت به آئينى كه تو به آن دعوت مى كنى ، يعنى آئين يكتاپرستى ، در شـك و ترديديم ، نه تنها شك داريم ، نسبت به آن بدبين نيز هستيم (و اننا لفى شك مما تدعونا اليه مريب ).
در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم قـوم گـمـراه بـراى تـوجـيـه غـلطـكـارى و افـكـار و اعـمـال نـادرسـت خـود به زير چتر نياكان و هاله قداستى كه معمولا آنها را پوشانيده است پـنـاه مـى بـرنـد، هـمـان مـنـطـق كـهـنـه اى كه از قديم ميان همه اقوام منحرف براى توجيه خرافات وجود داشته و هم اكنون در عصر اتم و فضا نيز به قوت خود باقى است .
امـا اين پيامبر بزرگ الهى بدون آنكه از هدايت آنها مايوس گردد، و يا اينكه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت
خـاص خـودش چـنـيـن پـاسـخ گـفـت : اى قـوم مـن ! بـبـيـنـيـد اگـر مـن دليـل روشـنـى از طـرف پـروردگـارم داشـته باشم ، و رحمت او به سراغ من آمده باشد و قـلب مـرا روشن و فكر مرا بيدار كرده باشد، و به حقايقى آشنا شوم كه پيش از آن آشنا نـبـوده ام آيـا بـاز هـم مـى تـوانـم سـكـوت اخـتيار كنم و رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى منه رحمة ...)
در ايـن حـال اگـر مـن مـخـالفـت فرمان خدا كنم چه كسى مى تواند در برابر مجازاتش مرا يارى كند (فمن ينصرنى من الله ان عصيته ).
ولى بـدانـيـد ايـن گـونـه سخنان شما و استدلال به روش نياكان و مانند آن براى من جز ايمان بيشتر به زيانكار بودن شما اثرى نخواهد داشت (فما تزيدوننى غير تخسير).
بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهائى كه از قدرت انـسـان بـيـرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : اى قـوم مـن ! ايـن نـاقـه پروردگار براى شما، آيت و نشانه اى است (و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية ).
آنـرا رهـا كـنـيـد كـه در زمـيـن خـدا از مـراتـع و عـلفـهـاى بـيـابـان بـخـورد (فـذروهـا تاكل فى ارض الله )
و هـرگـز آزارى بـه آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد بزودى عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت (و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم ).
ناقه صالح
ناقه در لغت به معنى شتر ماده است ، در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات
قرآن ، اضافه به الله شده است و اين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهائى داشته و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه فـوق بـه عـنـوان آيـه و نـشـانـه الهـى و دليل حقانيت ذكر شده است ، روشن مى شود كه اين ناقه يك ناقه معمولى نبود و از جهت يا جهاتى خارق العاده بوده است .
ولى در آيـات قـرآن اين مساله بطور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى و معمولى نبوده است .
تـنـهـا چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعـلام كـرد كـه آب آن مـنـطقه بايد سهم بندى شود، يكروز سهم ناقه و يكروز سهم مردم باشد (هذه ناقه لها شرب و لكم شرب يوم معلوم - شعراء آيه 155 و در سوره قمر آيه 28 نـيـز مـى خـوانـيـم و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـم كـل شـرب مـحـتـضر) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است ، آنجا كه مى فرمايد فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها (شمس آيه 13).
ولى كـامـلا مـشـخـص نـشـده كـه ايـن تـقـسـيـم آب چـگـونـه خـارق العـاده بـوده ، يـك احـتـمـال اين است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خـود اخـتـصاص مى داده ، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!.
امـا چـگـونـه ايـن حـيـوان از تـمـام آب مـى تـوانـسـتـه اسـتـفـاده كـنـد ايـن احتمال هست كه آب آن قريه كم بوده ، مانند آب قريه هائى كه چشمه كوچكى بيش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز در يك گودال مهار كنند تا مقدارى
از آن جمع شود و قابل استفاده گردد.
ولى از طـرفـى از پـاره اى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه قوم ثمود در منطقه كم آبى زندگى نداشتند، بلكه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودند اءتـتـركـون فـى مـا هـيـهـنـا آمـنـيـن فـى جـنـات و عـيـون و زروع و نخل طلعها هضيم (شعراء آيه 146 تا 148).
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم قـرآن ايـن مساله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بيان كرده است .
ولى در بـعـضـى از روايـات كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـيـز نـقـل شـده مـى خـوانـيـم كـه از عـجـائب آفـريـنـش اين ناقه آن بوده كه از دل كـوه بـيـرون آمـد و خـصـوصـيـات ديـگـرى نـيـز بـراى آن نقل شده كه اينجا جاى شرح آن نيست .
به هر حال با تمام تاكيدهائى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بـود آنـهـا سـرانـجـام تـصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عـاداتـى كـه داشـت بـاعـث بـيـدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى از سـركـشـان قـوم ثـمـود كـه نـفـوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگز مـايـل بـه بـيـدار شـدن مـردم نـبودند چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و اسـتـثمارشان فرو مى ريخت ، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى ايـن كـار مـامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده (فعقروها).
عـقـروهـا از مـاده عـقـر (بـر وزن ظـلم ) بـه مـعـنى اصل و اساس و ريشه چيزى است و عقرت البـعـيـر يـعـنـى شـتـر را سر بريدم و نحر كردم ، و چون كشتن شتر سبب مى شود كه از اصل ، وجودش برچيده شود اين ماده در اين معنى
بـه كـار رفـتـه اسـت ، گـاهى به جاى نحر كردن پى كردن شتر و يا دست و پاى آن را قطع نمودن ، تفسير كرده اند كه در واقع همه آنها به يك چيز باز مى گردد. و نتيجه اش يكى است (دقت كنيد).
پيوند مكتبى
جـالب ايـنكه در روايات اسلامى مى خوانيم آنكس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد و به صورت صيغه جمع مى گويد فعقروها.

next page

fehrest page

back page