تفسير نمونه جلد ۹

جمعي از فضلا

- ۴ -


آيه و ترجمه


حـتـى إ ذا جـاء أ مـرنـا و فـار التـنـور قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و أ هـلك إ لا مـن سـبـق عـليـه القـول و مـن ءامـن و مـا ءامـن مـعـه إ لا قليل (40)
و قال اركبوا فيها بسم الله مجرئها و مرسئها إ ن ربى لغفور رحيم (41)
و هـى تـجـرى بـهـم فـى مـوج كـالجـبـال و نـادى نـوح ابـنـه و كـان فـى معزل يبنى اركب معنا و لا تكن مع الكفرين (42)
قـال سـاوى إ لى جـبـل يـعـصـمـنـى مـن المـاء قـال لا عـاصـم اليوم من أ مر الله إ لا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين (43)


ترجمه :

40 - (ايـن وضـع هـمـچـنان ادامه يافت ) تا فرمان ما فرا رسيد و تنور جوشيدن گرفت ، (بـه نـوح ) گـفـتـيـم از هـر جـفـتـى از حـيـوانـات (نـر و مـاده ) يـك زوج در آن (كـشـتـى ) حـمـل كـن ، همچنين خاندانت را مگر آنها كه قبلا وعده هلاك آنان داده شده (همسر نوح و يكى از فرزندانش ) و همچنين مؤ منان را، اما جز عده كمى به او ايمان نياوردند
41 - او گـفـت بـنـام خـدا بـر آن سوار شويد و به هنگام حركت و توقف آن ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است .
42 - و او آنها را از لابلاى امواجى همچون كوهها حركت ميداد، (در اين هنگام ) نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت فرياد زد، پسرم : همراه ما سوار شو و با كافران مباش :
43 - گـفـت بـه كـوهـى پـنـاه مـى بـرم تـا مرا از آب حفظ كند، گفت امروز هيچ حافظى در بـرابـر فـرمـان خـدا نـيست ، مگر آن كس را كه او رحم كند، در اين هنگام موجى در ميان آندو حائل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت
تفسير :
طوفان شروع مى شود
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه چگونه نوح و مؤ منان راستين دست به ساختن كشتى نجات زدند و تن به تمام مشكلات و سخريه هاى اكثريت بى ايمان مغرور دادند، و خود را براى طـوفـان ، هـمـان طوفانى كه سطح زمين را از لوث مستكبران بى ايمان پاك مى كرد، آماده ساختند:
آيـات مـورد بـحـث سـومـيـن فـراز ايـن سـرگـذشـت يـعـنـى چـگـونـگـى نزول عذاب را بر اين قوم ستمگر به طرز گويائى تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اين وضع همچنان ادامه داشت تا فرمان ما صادر شد و طلايع عذاب آشكار گشت و آب از درون تنور جوشيدن گرفت )! (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور).
(تـنـور) (بـا تـشـديـد نـون ) هـمـان مـعـنـى را مـى بـخـشـد كه (تنور) در فارسى متداول امروز يعنى محلى كه نان در آن پخت و پز مى شود.
در ايـنـكه جوشيدن آب از تنور چه تناسبى با مساءله نزديك شدن طوفان دارد مفسران در آن گفتگو بسيار كرده اند.
بعضى گفته اند جوشيدن آب از درون تنور يك نشانه الهى بوده است براى نوح ، تا او متوجه جريان شود و خود و يارانش با وسائل و اسباب لازم بر كشتى سوار شوند.
گـروهـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه تـنـور در ايـنـجـا در مـعـنـى مـجـازى و كـنـائى استعمال شده ، اشاره به اينكه تنور خشم و غضب پروردگار فوران پيدا كرد و شعله ور شـد، و ايـن بـه معنى نزديك شدن عذاب كوبنده الهى است ، اين تعبير در فارسى و هم در زبان عربى آمده است كه شدت غضب را تشبيه به فوران آتش مى كنند.
ولى ايـن احـتـمـال قويتر به نظر مى رسد كه تنور به معنى حقيقى و معروف آن باشد و مـنـظـور از آن ، تـنـور خـاصى هم نباشد بلكه منظور بيان اين نكته است هنگامى كه آب از درون تـنور كه معمولا مركز آتش است جوشيدن گرفت نوح و يارانش متوجه شدند اوضاع به زودى ديگرگون مى شود و انقلاب و تحول نزديك است (آب كجا و آتش كجا)؟!
بـه تـعـبـيـر ديـگـر هنگامى كه ديدند سطح آب زير زمينى چنان بالا آمده است كه از درون تنور كه معمولا در جاى خشك و محفوظى ساخته مى شود جوشيدن گرفته فهميدند موضوع مهمى در پيش است و حادثه نو ظهورى در شرف تكوين است ، همين موضوع اخطار و علامتى بود براى نوح و يارانش كه برخيزيد و آماده شويد!
شـايـد قـوم غـافـل و بـى خـبر نيز جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پر معنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند، حتى بـراى يـك لحـظـه نـيـز بـه خـود اجازه تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد، شايد اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.
در اين هنگام به نوح (فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) بـر كـشـتـى سـوار كـن ) تـا در غـرقـاب ، نـسـل آنـهـا قـطـع نـشـود (قـلنـا احمل فيها من كل زوجين اثنين ).
(و هـمـچـنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعده هلاك آنها داده شده و نيز مؤ منان را بر كشتى سوار كن ) (و اهلك الا من سبق عليه القول و من آمن ).
(امـا جـز افـراد كـمـى بـه او ايـمـان نـيـاوردنـد) (و مـا آمـن مـعـه الا قليل ).
ايـن آيـه از يـك سـو اشـاره بـه همسر بى ايمان نوح و فرزندش (كنعان ) مى كند كه داسـتـان آنـهـا در آيـات آيـنـده آمـده اسـت كـه بـر اثـر انـحراف از مسير ايمان و همكارى با گـنـاهـكاران رابطه و پيوند خود را از نوح بريدند و حق سوار شدن بر آن كشتى نجات نـداشـتـنـد، چـرا كـه شـرط سـوارى بـر آن در درجـه اول (ايمان ) بود.
و از سوى ديگر اشاره به اين مى كند كه محصول ساليان بسيار دراز تلاش پيگير نوح (عليه السلام ) در راه تبليغ آئين خويش ‍ چيزى جز گروهى اندك از مؤ منان نبود
كـه طـبـق بـعـضى از اين روايات در اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند و حـتـى بـعضى ، عدد آنها را از اين هم كمتر نوشته اند. و اين خود مى رساند كه اين پيامبر بـزرگ تـا چـه حـد استقامت و پايمردى داشت كه براى هدايت هر يك از آنها بسوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد: زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.
نـوح بـه سـرعـت بـسـتـگـان و يـاران بـا ايـمـان خـود را جمع كرد و چون لحظه طوفان و فرارسيدن مجازاتهاى كوبنده الهى نزديك مى شد (به آنها دستور داد كه بنام خدا بر كـشـتـى سـوار شـويد، به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و بياد او باشيد) (بسم الله مجراها و مرساها)
چـرا مـى گـويـد: در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد؟ براى اينكه پروردگار من آمرزنده و مهربان است (ان ربى لغفور رحيم )
بـه مـقـتـضـاى رحـمتش اين وسيله نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.
سـرانـجـام لحـظـه نهائى فرا رسيد و فرمان مجازات اين قوم سركش صادر شد، ابرهاى تـيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت ، و آنچنان رويهم مـتـراكـم گـرديد كه نظيرش هيچگاه ديده نشده بود، صداى غرش رعد و پرتو خيره كننده برق پى در پى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثه بسيار
عظيم و وحشتناكى مى داد.
باران شروع شد، سريع و سريعتر شدقطره ها درشت و درشتر شد و همانگونه كه قرآن در آيـه 11 سـوره قمر ميگويد گوئى تمام درهاى آسمان گشوده شده و اقيانوسى از آب از لابلاى ابرها فرو مى ريزد
از سـوى ديـگـر سطح آب زير زمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمه خروشانى جوشيدن گرفت .
و به اين ترتيب آبهاى زمين و آسمان بهم پيوستند و دست بدست هم دادند و بر سطح زمين هـا، كـوه هـا، دشتها، دره ها جارى شدند و بزودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد. وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلطيدند.
(و كشتى نوح با سرنشينانش سينه امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت ) (و هى تجرى بهم فى موج كالجبال ).
(نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد فـرزندم : با ما سوار شو و با كافران مباش ) كه فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت (و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين )
نـوح ايـن پـيـامـبر بزرگ نه تنها به عنوان يك پدر، بلكه به عنوان يك مربى خستگى نـاپـذيـر و پـرامـيـد، حـتـى در آخـرين لحظه دست از وظيفه خود بر نداشت به اين اميد كه سخنش در قلب سخت فرزند اثر كند.
اما متاءسفانه تاءثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تاثير مطلوب خود را ببخشد:
لذا ايـن فـرزنـد لجـوج و كـوتـاه فـكـر به گمان اينكه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست ، (فرياد زد پدر براى من جوش نزن ، بزودى به كوهى پناه ميبرم
كـه دسـت ايـن سـيـلاب بـه دامـنـش هـرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد) (قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء).
نـوح بـاز مـايوس نشد، بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت شايد فرزند كوتاه فكر از مـركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، به او (گفت : فرزندم امروز هـيـچ قـدرتـى در بـرابـر فـرمـان خـدا پـنـاه نـخـواهـد داد (قال لا عاصم اليوم من امر الله ).
تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس (الا من رحم ).
كوه كه سهل است ، كره زمين كه سهل است ، خورشيد و تمام منظومه شمسى با آن عظمت خيره كننده اش در برابر قدرت لا يزال او ذره بى مقدارى بيش نيست .
مـگـر بـالاتـريـن كـوهها در برابر كره زمين همچون بر آمدگيهاى بسيار كوچكى كه روى سـطـح يـك نـارنـج قـرار دارد نيست ؟ همان زمينى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه بايد بـزرگ شـود تـا بـه انـدازه كـره خـورشـيـد گردد، همان خورشيدى كه يك ستاره متوسط معمولى آسمان از ميان ميليونها ميليون ستاره در پهنه عالم خلقت است .
پس چه خيال خامى و چه فكر كوتاهى كه از (كوه ) كارى ساخته باشد؟! در همين هنگام مـوجـى بـرخـاسـت و جـلو آمـد و جـلوتـر و فـرزنـد نوح را همچون پر كاهى از جا كند و در لابـلاى خـود در هـم كـوبـيـد (و مـيـان پـدر و فـرزنـد جـدائى افكند و او را در صف غرق شدگان قرار داد)! (و حال بينهما الموج فكان من المغرقين )
نكته ها :
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
1 - آيا طوفان نوح (عليه السلام ) عالمگير بود؟
از ظاهر بسيارى از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه طوفان نوح (عليه السلام ) جنبه منطقه اى نـداشـتـه اسـت ، بلكه حادثه اى بوده است براى سراسر روى زمين ، زيرا كلمه ارض (زمـيـن ) بـه طـور مـطـلق ذكـر شـده مـانـنـد (رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـرين ديارا: (خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار و هـمـچـنـيـن آيـه 44 هـمـيـن سـوره هـود (آيـه آيـنـده ) و قيل يا ارض ابلعى مائك ... اى زمين آبهاى خود را فرو بر...)
از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نـژادهـاى كـنـونـى را به يكى از سه فرزند نوح (حام ، و سام و يافث ) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.
در تـاريخ طبيعى نيز دورانى بنام دوران بارانهاى سيلابى ديده مى شود كه اگر آن را الزامـا مـربـوط بـه قـبـل از تـولد جـانـداران نـدانـيـم قابل تطبيق بر طوفان نوح نيز هست .
ايـن نـظريه نيز در تاريخ طبيعى زمين هست كه محور كره زمين تدريجا تغيير پيدا مى كند يـعـنـى قـطـب شـمـال و جـنـوب تـبـديـل بـه خـط اسـتـوا و خـط اسـتـوا جـاى قـطـب شمال و جنوب را مى گيرد، روشن است كه به هنگام گرم شدن يخهاى فوق العاده متراكم قطبى ، آب درياها به اندازه اى بالا مى آيد كه بسيارى از خشكيها را فرا مى گيرد و با نـفـوذ در لايـه هـاى زمين به صورت چشمه هاى خروشان از نقاط ديگر سر بر مى آورد، و همين گسترش آبها باعث فزونى ابرها و بارش بارانهاى زيادتر مى گردد.
ايـن مـطـلب كـه نـوح از حيوانات روى زمين نمونه هائى با خود برداشت نيز مؤ يد جهانى بودن طوفان است ، و اگر محل زندگى نوح را كوفه - آنچنان كه در بعضى از روايات آمده است - بدانيم و باز طبق روايات ديگر دامنه طوفان به مكه و خانه كعبه هم كشيده شده باشد، اين خود مؤ يد ديگرى بر جهانى بودن اين طوفان است .
ولى با اين حال احـتـمـال مـنـطـقـه اى بـودن آن نيز بكلى منتفى نيست ، زيرا اطلاق كلمه (ارض ) بر يك مـنـطـقـه وسـيـع جـهـان در قـرآن مـكـرر آمـده اسـت چـنـانـكـه در سـرگـذشـت بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانـيـم : (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها: (مـشـرقـهـا و مـغـربـهـاى زمـيـن را در اخـتـيـار گـروه مـسـتـضـعـفـان (بـنـى اسرائيل ) قرار داديم ).
حـمـل حـيـوانـات در كـشـتـى نـيـز مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر اين باشد كه در آن قسمت از زمين ، نـسـل حـيـوانـات قـطـع نـگـردد، بـخـصـوص ايـنـكـه در آن روز نقل و انتقال حيوانات از نقطه هاى دور دست كار آسانى نبود (دقت كنيد).
همچنين قرائن ديگرى كه در بالا ذكر شد قابل تطبيق بر منطقه اى بودن طوفان نوح مى تواند باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هـيـچ دليـلى در دسـت نـداريـم كـه دعـوت نـوح بـه سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسـائل آن زمـان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش ) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
ولى در هـر حـال هـدف قـرآن از بـيان اين سرگذشت عبرت انگيز بيان نكته هاى تربيتى مهمى است كه در آن نهفته است خواه جهانى باشد يا منطقه اى .
2 - آيا بعد از نزول عذاب توبه ممكن است ؟
از آيـات گـذشـتـه اسـتـفـاده مـى شـود كه نوح حتى بعد از شروع طوفان فرزند خود را تـبـليـغ مـى كـرد، ايـن دليـل بـر آنست كه اگر ايمان مى آورد ايمانش پذيرفته بود، در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به آيات ديگر قرآن كه در گذشته نمونه هـائى از آن را داشـتـه ايـم درهـاى تـوبـه بـعـد از نزول عذاب بسته مى شود، چرا كه در اين هنگام غالب گنهكاران سركش كه مجازات را با چـشـم خـود مـى بينند بى اختيار و از روى اضطرار توبه مى كنند، توبهاى بى ارزش و بى محتوا!
اما با دقت در آيات فوق پاسخ اين سؤ ال را مى توان چنين يافت كه شروع طوفان و آغاز كار آن نشانه روشنى بر عذاب نبود، بلكه يك باران تند و بى سابقه بنظر مى رسيد، بـه هـمـيـن دليـل فـرزنـد نوح به پدر گفت من به كوه پناه مى برم تا از غرقاب نجات يـابـم بـه گـمان اينكه باران و طوفان يك باران و طوفان طبيعى است ، در چنين هنگامى باز بودن درهاى توبه مساله عجيبى نيست !.
سؤ ال ديگرى كه در مورد فرزند نوح ممكن است پيش آيد اين است كه چرا او در اين لحظه حساس تنها فرزند خود را مخاطب ساخت ، نه همه مردم را؟
ايـن مـمكن است به خاطر آن باشد كه او وظيفه دعوت عمومى اش راحتى فرزندش انجام داده بـود، ولى دربـاره فـرزند وظيفه سنگين ترى داشت و آن وظيفه ابوت علاوه بر (نبوت ) بـود بهمين دليل براى اداى اين وظيفه در آخرين لحظه روى فرزندش ‍ تاءكيد بيشتر مى كرد.
احتمال ديگرى با توجه به گفته بعضى از مفسران نيز وجود دارد كه فرزند نوح در آن مـوقـع نـه در صـف كـفـار قـرار داشـت و نـه در صـف مـؤ مـنـان و جـمـله و كـان فـى مـعـزل (او در گـوشـه تـنـهـائى قـرار گـرفـتـه بـود) را دليل بر آن دانستند، گرچه به حكم قرار نگرفتن در صف مؤ منان مستحق مجازات بود ولى كـنـاره گـيـريـش از صف كفار ايجاب مى كرد كه مورد محبت و لطف بيشترى از طريق تبليغ قرار گيرد،
بـه علاوه اين جدائى از صف كفار اين فكر را براى نوح به وجود آورده بود كه شايد از كار خود پشيمان شده باشد.
ايـن احـتـمـال نيز با توجه به آيات آينده وجود دارد كه پسر نوح با صراحت مخالفت با پدر نمى كرد بلكه به صورت منافقان بود، و در برابر او گاه اظهار موافقت مى نمود، به همين دليل نوح درباره او تقاضاى نجات از خدا كرد.
بـه هـر حـال آيـه فـوق هـيـچـگـونـه مـنافاتى با ساير آيات قرآن كه مى گويد: هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود، ندارد؟
3 - درسهاى تربيتى در طوفان نوح
همانگونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت كه تاكنون از داستان نوح خوانده ايم نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:
الف : پـاكـسـازى روى زمين - درست است كه خداوند، (رحيم ) و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال ، (حكيم ) نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هر گاه قوم و مـلتـى فـاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنـهـا نـيست سرانجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى ، سازمان زندگى آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.
ايـن نـه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى ، يك سنت الهى است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.
ب : مـجـازات بـا طـوفـان چرا؟ - درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيله نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند، ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوه مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست (دقت كنيد).
فـرعـون تـكيه گاه قدرتش را رود (عظيم نيل ) و آبهاى پر بركت آن قرار داده بود و جالب اينكه نابودى او هم بوسيله همان شد!
نـمـرود مـتـكـى بـه لشـكـر عـظـيـمش بود و چنانكه مى دانيم لشكر كوچكى از حشرات او و يارانش را شكست داد!
قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند، اما سرانجام همين باران آنها را از بين برد.
و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه چقدر برنامه هاى الهى حساب شده است و اگر مى بـيـنـيـم انـسـانـهـاى طـغـيـانـگـر عـصـر مـا در جـنـگـهـاى جـهـانـى اول و دوم بـوسـيـله مدرنترين سلاحهايشان درهم كوبيده شدند، نبايد مايه تعجب ما باشد چـرا كـه هـمـيـن صـنـايـع پـيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى مستضعف جهان محسوب مى شد!
ج : نـام خدا در هر حال و در همه جا - در آيات بالا خوانديم نوح به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را به هنگام حركت و توقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز به نام او، و به ياد او، و بـا اسـتـمـداد از ذات پـاك او بـايـد بـاشـد، هـر حـركـتـى ، هـر تـوقـفـى ، در حـال آرامش و در حال طوفان ، همه بايد با نام او آغاز شود چرا كه هر كار بينام او شروع شـود (ابتر و بريده دم ) خواهد بود. همانگونه كه در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـل امـر ذى بـال لم يـذكـر فـيـه بـسـم الله فـهـو ابتر (هر كار مهمى كه نام خدا در آن برده نشود نافرجام
خواهد بود).
ذكـر نـام خـدا نـه بـه عـنوان تشريفات ، بلكه به عنوان انگيزه و هدف يعنى هر كار كه انـگـيـزه خـدائى نـدارد و هـدفـش خـدا نـيـست ابتر است ، چرا كه انگيزه هاى مادى پايان مى پـذيـرد ولى انـگـيـزه هـاى الهـى تـمام نشدنى است ، هدفهاى مادى به اوج خود كه رسيد خاموش مى شود، اما هدفهاى الهى همچون ذات پاك او جاودانى خواهد بود.
د: پـنـاهـگـاهـهـاى پـوشـالى - مـعـمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گـروهـى بـه ثـروتـشان ، گروهى به مقام و منصبشان ، عدهاى به قدرت جسمانيشان ، و جمعى به نيروى فكرى شان ، ولى همانگونه كه آيات فوق به ما مى گويد، و تاريخ نشان داده ، هيچيك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد، و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش ‍ طوفان قرار گيرد به سرعت در هم مى ريزد
فـرزنـد نادان و خيره پسر نوح پيامبر (عليه السلام ) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كـرد كـوه مـى تـواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى ؟ حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.
بـه هـمـيـن دليـل در پـاره اى از دعاها مى خوانيم من از خشم تو به سوى تو فرار مى كنم هارب منك اليك يعنى اگر پناهگاهى در برابر طوفان خشم تو باشد باز همان ذات پاك تو است و باز گشت به سوى تونه چيز ديگر.
ه : كشتى نجات - رهائى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست
لزومـى نـدارد كـه ايـن كشتى حتما از چوب و آهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كار ساز حياتبخش مثبت است ، كه در برابر امواج طوفانهاى افكار انحرافى مقاومت مى كند و پيروانش را به ساحل نجات مى رساند.
روى همين جهت در رواياتى كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در كتب شيعه و اهـل تـسـنـن آمـده اسـت خـاندان او يعنى امامان اهلبيت و حاملان مكتب اسلام به عنوان (كشتى نجات ) معرفى شده اند.
(حـنش بن مغيره ) مى گويد: من به همراه ابوذر كنار خانه كعبه آمدم او دست در حلقه در خانه كرد و صدا زد منم ابوذر غفارى ، هر كس مرا نمى شناسد بشناسد. من همان جندب هستم (نـام اصـلى ابـوذر جـنـدب بـود) مـن يـار پـيـامـبـرم ، بـا گوش خود شنيدم كه مى فرمود مـثـل اهـلبـيـتـى مـثـل سـفـيـنـة نـوح مـن ركـبـهـا نـجـى (مـثـل اهـلبـيـت مـن مثل كشتى نوح است كه هر كس به آن پناه برد نجات مى يابد)
در بـعـضـى ديـگر از طرق حديث جمله فمن تخلف عنها غرق :: (و هر كس از آن تخلف كند غـرق مـى شود )- يا - من تخلف عنها هلك (هر كس از آن تخلف كند هلاك مى شود اضافه شده است .
ايـن حـديـث پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت مى گويد به هنگامى كه طـوفـانـهـاى فـكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعه اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات پناه بردن به اين مكتب است ، و ما اين مساله را بخوبى در انقلاب شكوهمند ملت ايران
آزموديم كه پيروان مكتبهاى غير اسلامى در برابر طاغوت ، شكست خوردند جز آن گروهى كه به مكتب اسلام و اهلبيت و برنامه هاى انقلابى آنها پناه بردند.
آيه و ترجمه


و قـيـل يـأ رض ابـلعـى مـاءك و يـسـمـاء أ قـلعـى و غيض الماء و قضى الا مر و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظلمين (44)


ترجمه :

44 - و گـفـتـه شـد اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان خوددارى كن ، و آب فرو نشست و كـار پـايان يافت ، و (كشتى ) بر (دامنه كوه ) جودى پهلو گرفت و (در اين هنگام ) گفته شد: دور باد قوم ستمگر!
تفسير :
پايان يك ماجرا.
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه بـطور اجمال و سر بسته خوانديم ، سرانجام امواج خـروشان آب همه جا را فرا گرفت ، آب بالا و بالاتر آمد، گنهكاران بى خبر به گمان ايـنـكه يك طوفان عادى است به نقاط مرتفع و بر آمدگيها و كوههاى زمين پناه بردند، اما آب از آن هم گذشت و همه جا در زير آب پنهان شد، اجسام بيجان طغيانگران ، و باقيمانده خانه ها و وسائل زندگانيشان در لابلاى كفها روى آب به چشم مى خورد!
نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده ، امواج كشتى را به هر سو مى برد در روايات آمده اسـت كـه شـش ماه تمام (از آغاز ماه رجب تا پايان ماه ذى الحجة و به روايتى از دهم ماه رجب تا روز عاشورا) اين كشتى سرگردان بود و نقاط
مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سر زمين مكه و اطراف خانه كعبه را سير كرد.
سـرانـجـام فـرمـان پـايـان مـجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد. آيه فوق چـگـونـگـى اين فرمان و جزئيات و نتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حـال فـوق العـاده رسـا و زيـبـا در ضـمـن شـش جـمله بيان مى كند و مى گويد: (به زمين دسـتـور داده شـد، اى زمـيـن آبـت را در كـام فـرو بـر )! (و قيل يا ارض ابلعى مائك ).
(و به آسمان دستور داده شد اى آسمان دست نگهدار) (و يا سماء اقلعى )
(و آب فرو نشست ) (و غيض الماء).
(و كار پايان يافت ) (و قضى الامر).
(و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت ) (و استوت على الجودى )
(در ايـن هـنـگـام گـفـتـه شـد: دور بـاد قـوم سـتـمـگـر )! (و قيل بعدا للقوم الظالمين )
تعبيرات آيه فوق بقدرى رسا و دلنشين است و در عين كوتاهى گويا و زنده ، و با تمام زيـبـائى آنـقـدر تـكـان دهنده و كوبنده است كه به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه (فصيحترين و بليغترين ) آيات قرآن محسوب مى شود، هر چند همه آيات قرآن در سر حد اعجاز از فصاحت و بلاغت است .
شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات و تواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كـفـار قـريـش ، بـه مـبارزه با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند، علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها و مشروبات مورد علاقه آنان بر ايشان تدارك ديدند، مغز گندم خالص ، گوشت گوسفند و شراب كهنه ! تا با خيال راحت به تركيب جمله هائى همانند قرآن بپردازند!.
امـا هـنـگـامـى كه به آيه فوق رسيدند، چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست ، و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد، اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و ماءيوسانه پراكنده گشتند.
(جودى ) كجا است ؟
بسيارى از مفسران گفته اند جودى كه محل پـهـلو گـرفـتـن كـشـتـى نـوح در آيـه فـوق مـعـرفـى شده كوه معروفى است در نزديكى موصل
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن آن را كـوهـى در حـدود شـام و يـا نـزديـك (آمـد) و يـا در شمال عراق دانسته اند.
در كـتـاب مـفـردات راغـب آن را كـوهـى در مـيـان مـوصـل و الجـزيـره (نـام مـنـطـقـه اى است در شـمـال عـراق و آن غـير از الجزائر و الجزيره معروف امروز است ) بعيد نيست كه همه اينها به يك معنى باز گردد زيرا (موصل ) و آمد و (جزيره ) همه جزء مناطق شمالى عراق و نزديك شام مى باشند.
بعضى ديگر از مفسران احتمال داده اند كه منظور از جودى هر كوه و زمين محكمى است ، يعنى كـشـتـى نـوح بر يك زمين محكم كه براى پياده شدن سرنشينانش آماده بود پهلو گرفت ، ولى مشهور و معروف همان معنى اول است .
در كـتـاب (اعـلام قـرآن ) دربـاره كـوه جـودى تـحـقـيـق و تـتـبـعـى شـده اسـت كـه در ذيل مى آوريم :
(جودى نام كوهى است كه كشتى نوح بر فراز آن به خاك نشسته و نام آن در
سـوره هود آيه 44 كه قريب المضمون با مندرجات تورات است ذكر شده است ... نسبت به محل كوه جودى سه قول اظهار شده است :
1 - بـنـا بـر قـول اصـفهانى ، كوه جودى در عربستان است و يكى از دو كوهى است كه در قلمرو قبيله (طى ) واقعست .
2 - كوه جودى سلسله كار دين است كه در شمال شرقى جزيره (ابن عمر) در مشرق دجله ، نـزديـك بـه مـوصـل ، واقـع اسـت ، و اكـراد آن را بـه لهجه خود (كاردو) و يونانيان جوردى و اعراب آن را جودى خوانده اند.
در تـر گـوم يـعـنـى تـرجـمـه كـلدانـى تـورات ، و همچنين در ترجمه سريانى تورات ، محل به خاك نشستن كشتى نوح ، قلعه كوه اكراد (كاردين ) معين شده است .
جـغـرافـيـون عرب نيز جودى مذكور در قرآن را بر اين كوه منطبق كرده اند و گفته اند كه تـخـته پاره هاى كشتى نوح در قله اين كوه تا زمان بنى عباس باقى بوده است و مشركين آن را زيارت مى كرده اند.
در داسـتـانـهاى بابلى داستانى شبيه به داستان توفان نوح موجود است ، به علاوه مى توان احتمال داد كه دجله طغيان كرده باشد و مردم آن حدود دچار طوفان شده باشند.
در كـوه جودى كتيبه هاى آشورى موسوم به كتيبه هاى (ميسر) موجود است و در اين كتيبه ها نام (ارارتو) ديده شده است .
3 - در ترجمه فعلى تورات محل به خاك نشستن كشتى نوح كوهاى آرارات تعيين شده و آن كوه ماسيس واقع در ارمنستان است .
نـويسنده قاموس كتاب مقدس معنى اوليه را (ملعون ) ضبط كرده و گفته است : بنا بر روايـات ، كـشـتـى نـوح بـر فراز اين كوه به خاك نشست ، و آن را عربها (جودى ) مى نامند، و ايرانيان كوه نوح و تركان آن را (كرداغ ) به معنى كوه سراشيب مى خوانند و در نزديكى ارس واقع است .
تا قرن پنجم ارامنه در ارمنستان كوهى به نام جودى نمى شناختند، و از آن قرن شايد بر اثر اشتباه مترجمين تورات كه كوه (اكراد) را كوه آرارات ترجمه كرده اند براى علماء ارمنى چنين تصورى پيدا شده است .
شـايـد مـجـوز ايـن تـصـور آن بـوده اسـت كـه آشـوريـان بـر كـوهـهـاى شمال و جنوب درياچه (وان ) نام آرارات يا آرارتو، ميداده اند.
مـى گـويـنـد كـه حـضـرت نوح بر فراز كوه جودى پس از فرو نشستن توفان ، مسجدى سـاخـت و ارامـنـه هـم مـى گـويـند كه در پاى كوه جادى قريه (ثمانين ) يا (ثمان ) نخستين محلى بوده كه همراهان نوح بدان فرود آمده اند.
آيه و ترجمه


و نادى نوح ربه فقال رب إ ن ابنى من أ هلى و إ ن وعدك الحق و أ نت أ حكم الحكمين (45)
قال ينوح إ نه ليس من أ هلك إ نه عمل غير صلح فلا تسلن ما ليس لك به علم إ نى أ عظك أ ن تكون من الجهلين (46)
قـال رب إ نـى أ عـوذ بـك أ ن أ سـلك ما ليس لى به علم و إ لا تغفر لى و ترحمنى أ كن من الخسرين (47)


ترجمه :

45 - نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم ) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى .
46 - فرمود: اى نوح ! او از اهل تو نيست ! او عمل غير صالحى است ، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه ، من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى !
47 - عـرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم ، و هر گاه مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
تفسير :
سرگذشت دردناك فرزند نوح
در آيـات گـذشـتـه خـوانديم كه فرزند نوح ، نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نـفـس دسـت از لجـاجـت و خيره سرى بر نداشت و سرانجام در ميان امواج طوفان گرفتار و غرق شد.
آيـات مـورد بـحث قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اينكه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد
وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا كرد و گفت :
(پـروردگـارا! فـرزندم از اهل من و خاندان من است ، و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طـوفان و هلاكت رهائى بخشى ، و تو از همه حكم كنندگان برترى ، و در وفاى به عهد از هـمـه ثـابت ترى ) (و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين ).
ايـن وعـده اشـاره بـه هـمـان چـيـزى اسـت كـه در آيـه 40 هـمين سوره آمده است ، آنجا كه مى فـرمـايـد: قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سـبـق عـليـه القـول : (مـا بـه نـوح فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت بر كشتى سـوار كـن و هـمـچنين خانواده خود را جز آن كسى كه به فرمان خدا محكوم به نابودى است ).
نـوح چـنـيـن فـكـر مـى كـرد كـه مـنـظـور از جـمـله الا مـن سـبـق عـليـه القول تنها همسر بى ايمان و مشرك او است ، و فرزندش كنعان جزء آنها نيست ، و لذا چنين سخنى را به پيشگاه خدا عرضه داشت .
امـا بـلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ واقعيتى كه پيوند مكتبى را ما فوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.
(اى نوح ! او از اهل تو نيست )! (قال يا نوح انه ليس من اهلك ).
(بلكه او عملى است غير صالح ) (انه عمل غير صالح ).
فـرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانوادگيش به چيزى شمرده نمى شود.
(حال كه چنين است ، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضامكن ) (فلا تسئلن ما ليس لك به علم ).
(من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى ) (انى اعظك ان تكون من الجاهلين ).
نـوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چـنـيـن فـرزنـدى را مـشـمـول وعـده الهـى بـر نـجـات خـانـدانـش بـداند، لذا رو به درگاه پـروردگـار كـرد و گـفـت : (پـروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم ) قال انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ).
(و اگـر مـرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود) (و ان لا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - چرا فرزند نوح ، عمل غير صالح بود؟
بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه در ايـن آيـه كـلمـه اى در تـقـديـر اسـت ، و در اصـل مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت انـه ذو عـمـل غـيـر صـالح : (فـرزنـد تـو داراى عمل غير صالح است ).
ولى با توجه به اينكه گاهى انسان در انجام يك كار آنچنان پيش مى رود كه گويا عين آن عـمـل مـى شـود در ادبـيـات زبانهاى مختلف به هنگام مبالغه اين تعبير فراوان ديده مى شود، مثلا گفته مى شود فلانكس سرا پا عدل و سخاوت است ، و يا فلان شخص سرا پا دزدى و فـسـاد اسـت ، گـوئى آنـچـنـان در آن عـمـل غـوطـه ور گـشـتـه كـه ذات او عـيـن آن عمل گشته است .
ايـن پـيـامـبـر زاده نـيـز آنـقـدر بـا بـدان بـنـشـسـت و در اعـمـال زشـت و افـكـار نـادرسـتـشـان غـوطـه ور گـشـت كـه گـوئى وجـودش تبديل به يك عمل غير صالح شد.
بنابراين تعبير فوق در عين اينكه بسيار كوتاه و مختصر است ، گوياى يك
واقـعـيت مهم در مورد فرزند نوح مى باشد، يعنى اى نوح اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود اين فرزند سطحى بود، امكان شفاعت درباره او مى رفت ، اما اكنون كه سرا پا غرق فساد و تباهى است ، جاى شفاعت نيست ، اصلا حرفش را نزن !.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كه اين فرزند حقيقتا، فرزند او نبود (يا فـرزنـدى نـامـشـروع بود، يا فرزند مشروع همسرش ‍ از شوهر ديگرى بوده است ) مطلب درسـتـى بـه نـظـر نـمـى رسـد، زيـرا جـمـله (انـه عـمـل غـير صالح ) در واقع به منزله علت است براى (انه ليس من اهلك ) يعنى اينكه مـى گـويـم از اهـل تـو نـيـسـت بـراى آن اسـت كـه از نـظـر عمل و كردار با تو فاصله گرفته است هر چند نسب او با تو پيوند دارد.
نكته دوم
2 - بـا تـوجـه بـه گـفـتـار نـوح در آيـات فوق و پاسخى كه خداوند به او داد اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه نـوح تـوجـه بـه ايـن مـسـاءله نداشت كه فرزندش كنعان مشمول وعده الهى نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـى تـوان از ايـن راه داد، كه اين فرزند - همانگونه كه سابقا هم اشـاره شـد - وضع كاملا مشخصى نداشته ، گاهى با مؤ منان و گاهى با كافران بود، و چهره منافق گونه او، هر كس را ظاهرا به اشتباه مى انداخت .
بـه عـلاوه احـسـاس مـسـئوليـت شـديدى كه نوح در رابطه با فرزندش مى كرد، و عشق و عـلاقـه طـبـيـعـى كـه هـر پـدرى بـه فرزندش دارد - و پيامبران نيز از اين قانون مستثنى نيستند - سبب شد كه چنين درخواستى را از خداوند بكند.
امـا بـه مـحـض ايـنـكه از واقعيت امر آگاه شد، فورا در مقام عذر خواهى به درگاه خداوند و طلب عفو بر آمد، هر چند گناهى از او سر نزده بود، اما مقام و موقعيت پيامبر ايجاب مى كند كه بيش از اين مراقب گفتار و رفتار خود باشد، همين ترك اولى براى او با آن شخصيت ، بزرگ بود و به همين دليل از
پيشگاه خدا تقاضاى بخشش كرد.
و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ ال ديـگـرى نـيـز روشن مى شود كه مگر انبياء گناه مى كنند كه تقاضاى آمرزش نمايند.
3 - آنجا كه پيوندها گسسته مى شود؟
آيـات فـوق يـكـى ديـگـر از عـاليـتـريـن درسـهـاى انـسـانـى و تربيتى را در ضمن بيان سـرگـذشـت نوح منعكس مى كند، درسى كه در مكتبهاى مادى مطلقا مفهوم ندارد اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است .
پـيـونـدهـاى مـادى (نـسـب ، خويشاوندى ، دوستى و رفاقت ) در مكتبهاى آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است .
در اين مكتب نور چشمى و امتياز خويشاوندى در برابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد.
آنـجـا كـه رابـطـه مـكـتـبـى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نـه از قـريـش ، و نـه حـتـى از اهـل مـكـه بـود، بـلكـه اصـولا از نـژاد عـرب نـبـود، طـبـق حـديـث مـعـروف (سـلمـان مـنـا اهـل البـيـت ) سـلمان از خانواده ما است جزء خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـحـسـوب مـى شـود، ولى فـرزنـد واقـعـى و بـلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آنچنان طرد مى شود كه با (انه ليس من اهلك ) روبرو مى گردد.
ممكن است چنين مساله مهمى براى آنها كه مادى مى انديشند گران آيد اما اين واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.
بـه هـمـيـن دليـل در احـاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) درباره شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، و اثر چشمگيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهلبيت (عليهمالسلام ) در زندگانى آنها ديده نمى شود جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه
بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق ، پيش گرفته است .
از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) نـقـل شـده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند (انه عـمـل غـيـر صـالح ) يـكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فـرزنـد نـوح (كـنـعـان ) فـرزنـد حقيقى او نبود. امام فرمود: كلا لقد كان ابنه و لكن لما عصى الله نفاه عن ابيه كذا من كان منالم يطع الله فليس منا: (نه چنين نيست ، او براستى فـرزنـد نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خـداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند، از ما نيستند).
4 - مسلمانان مطرود!
بى مناسبت نيست كه با الهام از آيه فوق اشاره به قسمتى از احاديث اسلامى كنيم كه آنها نـيـز گـروه هاى زيادى را كه ظاهرا در زمره مسلمانان و يا پيروان مكتب اهلبيت هستند، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤ منان و شيعيان خارج مى سازد:
1 - پيامبر اسلام مى فرمايد: من غش مسلما فليس منا: (آنكس كه با برادران مسلمانش تقلب و خيانت كند از ما نيست ).
2 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: ليـس بـولى لى مـن اكل مال مؤ من حراما (كسى كه مال مؤ منى را به گناه بخورد، دوست من نيست ).
3 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى :
(بدانيد كسى كه مردم او را به خاطر اجتناب از شرش گرامى دارند از من نيست )
4 - امـام فرمود: ليس من شيعتنا من يظلم الناس : (كسى كه به مردم ستم مى كند شيعه ما نيست )
5 - امـام كـاظـم فـرمـود: ليـس مـنـا مـن لم يـحـاسـب نـفـسـه فـى كل يوم (كسيكه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ).
6 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يـجبه فليس بمسلم كسى كه صداى انسانى را بشنود كه فرياد مى زند اى مسلمانان به دادم برسيد و كمكم كنيد، كسى كه اين فرياد را بشنود و پاسخ نگويد مسلمان نيست .
7 - امـام بـاقـر (عليه السلام ) به يكى از يارانش به نام جابر فرمود: و اعلم يا جابر بـانـك لا تـكـون لنـا وليـا حـتـى لو اجـتـمـع عـليـك اهـل مـصـرك و قـالوا انـت رجـل سـوء لم يـحـزنـك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب الله : (اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خـوبـى هـسـتـى خـوشـحـال نـشـوى ، بـلكـه خـود را بر كتاب خدا قرآن عرضه دارى و ضوابط خوبى و بدى را از آن بگيرى و بعد ببينى از كدام گروهى )
ايـن احـاديـث خـط بـطـلان بـر پـنـدارهـاى كـسـانـى كـه تـنـها به اسم قناعت مى كنند و از عمل و ارتباط مكتبى در ميان آنها خبرى نيست مى كشد، و به وضوح ثابت مى كند كه در مكتب پـيـشـوايـان الهـى آنـچـه اصـل اسـاسـى و زيـر بـنـائى اسـت ، هـمـان ايـمـان بـه مـكـتب و عمل به برنامه هاى آن است ، و همه چيز بايد با اين مقياس سنجيده شود.
آيه و ترجمه


قيل ينوح اهبط بسلم منا و بركت عليك و على أ مم ممن معك و أ مم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب أ ليم (48)
تـلك مـن أ نـبـاء الغـيـب نـوحـيـهـا إ ليـك مـا كـنـت تـعـلمـهـا أ نـت و لا قـومـك مـن قبل هذا فاصبر إ ن العقبة للمتقين (49)


ترجمه :

48 - (بـه نـوح ) گـفـته شد: اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امـتهائى كه با تواند، فرود آى ، و امتهائى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مى سازيم سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد.
49 - اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ، نه تو و نه قوم تو ايـنـها را قبل از اين نمى دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است .
تفسير :
نوح به سلامت فرود آمد
اين آيات آخرين آياتى است كه درباره نوح و سرگذشت عبرت انگيزش در اين سوره آمده است كه در آن اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است .
در نخستين آيه مى گويد: (به نوح خطاب شد كه به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تـو و بـر آنـهـا كـه با تواند فرود آى ) (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك )
بـدون شـك (طوفان ) همه آثار حيات را در هم كوبيده بود، و طبعا زمينهاى آباد مراتع سر سبز و باغهاى خرم ، همگى ويران شده بودند، و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر (زندگى ) و (تغذيه ) در مضيقه شديد قرار گيرند، اما
خـداونـد بـه ايـن گـروه مـؤ مـنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.
بـه عـلاوه مـمـكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح و پيروانش پيدا شود كه زنـدگـى كردن در مجاورت اين باتلاقها و مردابهاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنـهـا را بـه خـطـر افـكـنـد، لذا خـداونـد در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خـطرى شما را تهديد نمى كند و آن كس كه طوفانرا براى نابودى طغيانگران فرستاد، هم او مى تواند محيطى (سالم ) و (پر بركت ) براى مؤ منان فراهم سازد.
ايـن جـمـله كـوتـاه بـه مـا مـى فـهـمـانـد كـه قـرآن تـا چـه انـدازه بـه ريـزه كـاريـهـاى مسائل اهميت مى دهد و آنها را در عباراتى بسيار فشرده و زيبا منعكس مى سازد.
كـلمـه (امـم ) جمع (امت ) است ، و اين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهائى بودند، ايـن عـبـارت مـمـكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پـيدايش قبيله و امتى گشتند و يا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم و قبيله اى بودند كه مجموعا امتهائى تشكيل مى دادند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (امـم ) اصـنـاف حـيـوانـى را كـه بـا نوح بودند نيز شـامـل گـردد، زيـرا در قـرآن مجيد كلمه (امت ) بر آنها نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سـوره انـعـام آيـه 38 مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در روى زمـيـن و هـيـچ پـرنـده اى كـه بـا دو بـال خـود پـرواز مـى كـنـد وجـود نـدارد مـگـر ايـنـكـه آنـهـا نـيـز امـتـهـائى مثل شما هستند)
بنابراين همانگونه كه نوح و يارانش به لطف بى پايان پروردگار در برابر آنهمه مشكلات زندگى بعد از طوفان در سلامت و بركت زيستند، انواع جاندارانى كه با نوح از كشتى پياده شدند و گام به روى زمين گذاشتندنيز اين سلامت و مصونيت را به لطف الهى داشتند،
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد بـا ايـن هـمـه بـاز در آيـنـده از نـسـل هـمـين مؤ منان امتهائى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم ، ولى آنـهـا در غرور و غفلت فرو مى روند سپس عذاب دردناك ما به آنها مى رسد (و امم سنمتعهم ثـم يـمـسـهـم مـنـا عذاب اليم ) بنابر اين چنين نيست كه اين انتخاب اصلح ، و اصلاح نوع انـسـانى از طريق طوفان آخرين انتخاب ، و آخرين اصلاح باشد، بلكه باز هم تا زمانى كـه نـوع آدمـى بـه عاليترين مرحله رشد و تكامل برسد، به خاطر سوء استفاده كردن از آزادى اراده گـاه در راه شر و فساد قدم مى گذارد و باز همان برنامه مجازات در اين جهان و سراى ديگر دامنش را مى گيرد.
جـالب ايـنـكه در جمله فوق فقط مى گويد: (سنمتعهم ) بزودى آنها را از انواع نعمتها بهره مند مى كنيم ، و بلا فاصله سخن از عذاب و مجازات آنها مى گويد، اشاره به اينكه بـهـره ورى از نـعمت فراوان در افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان به جاى اينكه حس ‍ شكر گـزارى و اطـاعـت را بـيـدار كـنـد، غـالبـا بـر طـغـيـان و غـرور آنـهـا مـى افـزايـد، و بـه دنبال آن رشته هاى بندگى خدا را پاره مى كند.
جـمـله اى كـه مـرحـوم (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان از يـكـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن آيـه نـقـل كـرده جـالب اسـت ، آنـجـا كـه مـى گويد هلك المستمتعون فى الدنيا لان الجهل يغلب عليهم و الغفلة ، فلا يتفكرون الا فى الدنيا و عمارتها و ملاذها: صاحبان نعمت در دنـيا هلاك و گمراه شدند چرا كه جهل و غفلت بر آنها غالب مى شود و جز در فكر دنيا و لذتهاى آن نيستند)
ايـن واقـعـيـت در زنـدگى كشورهاى متنعم و ثروتمند دنيا به خوبى ديده مى شود كه آنها غـالبـا در فـساد غوطه ورند، نه تنها به فكر مستضعفان جهان نيستند، بلكه روز بروز طرحى تازه براى مكيدن هر چه بيشتر خون آنها مى ريزند.
به همين دليل بسيار مى شود كه خداوند جنگها و حوادث دردناكى كه نعمتها را موقتا سلب مى كند، بر آنها فرو مى ريزد، شايد بيدار شوند.
در آخـريـن آيـه كـه بـا آن داسـتان نوح در اين سوره پايان مى گيرد، يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:
(ايـنـها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ) (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ).
(هـيـچـگـاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد) (ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا).
با توجه به آنچه شنيدى و آنهمه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن روبرو بود، و با ايـن حـال اسـتـقـامـت ورزيـد، تـو هـم صـبر و استقامت كن ، چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است (فاصبر ان العاقبة للمتقين ).
نكته ها :
1 - آيه اخير به چند نكته اشاره مى كند:
1 - بيان داستان انبياء به صورت واقعى و خالى از هر گونه خرافه و تحريف تنها از طريق وحى آسمانى ممكن است و گرنه كتب تاريخ پيشينيان آنقدر با اسطوره ها و افسانه هـا آمـيـخـتـه شـده كـه شـنـاخـت حـق از باطل در آن ممكن نيست و هر قدر بيشتر به عقب بر مى گرديم ، اين آميختگى بيشتر مى شود.
بنابراين بيان سر گذشت انبياء و اقوام پيشين ، خالى از هر گونه خرافات خود يكى از نشانه هاى حقانيت قرآن و پيامبر اسلام است
2 - از ايـن آيـه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارندپيامبران از علم غيب آگاهى داشتند، منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا
مـى خـواست بود، نه اينكه از پيش خود چيزى بدانند و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات نفى علم غيب شده اشاره به همين است كه علم آنها ذاتى نيست بلكه فقط از ناحيه خدا است .
3 - اين آيه واقعيت ديگرى را نيز روشن مى كند كه بيان سرگذشت انبياء و اقوام گذشته در قرآن تنها درسى براى امت اسلامى نيست ، بلكه علاوه بر اين يك نوع دلدارى و تسلى خـاطـر و تـقويت اراده و روحيه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز هست ، چرا كـه او هـم بـشـر اسـت ، و بـايد از اين طريق در مكتب الهى درس بخواند و براى مبارزه با طـاغـوتـهـاى عـصـر خويش ‍ آماده تر شود، و از انبوه مشكلاتى كه بر سر راهش وجود دارد نـهـراسـد يعنى همان گونه كه نوح با آنهمه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر و استقامت بـه خـرج داد، و بـه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر و استقامت را در هر حال از دست ندهى .
در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم :
آيه و ترجمه


و إ لى عاد أ خاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره إ ن أ نتم إ لا مفترون (50)
يقوم لا أ سلكم عليه أ جرا إ ن أ جرى إ لا على الذى فطرنى أ فلا تعقلون (51)
و يـقـوم اسـتـغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة إ لى قوتكم و لا تتولوا مجرمين (52)


ترجمه :

50 - (مـا) بـسـوى (قـوم ) عـاد، برادرشان هود را فرستاديم ، (به آنها) گفت اى قوم من ! الله را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست ، شما فقط تهمت مى زنيد.
51 - اى قـوم مـن ! مـن از شـمـا پـاداشـى نـمـى طـلبم پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده ، آيا نمى فهميد؟
52 - و اى قوم من ! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او باز گرديد تا (بـاران ) آسـمـان را پـى در پى بر شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد، و روى (از حق ) بر نتابيد و گناه نكنيد.
تفسير :
بت شكن شجاع
هـمـانـگونه كه گفتيم در اين سوره داستان دعوت پنج پيامبر بزرگ و شدائد و سختيهاى ايـن دعـوتـهـا و نـتـائج آنـهـا بـيـان شـده اسـت ، در آيـات قبل سخن از نوح بود و اكنون نوبت به هود مى رسد.
همه اين پيامبران داراى يك منطق و يك هدف بودند، آنها براى نجات
بـشـريت از انواع اسارتها، و دعوت به سوى توحيد با تمام ابعادش قيام كردند، شعار همه آنها ايمان و اخلاص و تلاش و كوشش ‍ و استقامت در راه خدا بود، واكنش اقوام مختلف در برابر همه آنان نيز تند و خشن و توام با انواع قهرها و فشارها بود.
در نـخـستين آيه از اين ماجرا مى فرمايد ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم (و الى عاد اخاهم هودا).
در اينجا از هود تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، مثلا به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و از طايفه مذحج ، اخو مذحج .
و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نـه در شـكـل يـك امير و فرمانده ، و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان ، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برتريجوئى .
نـخـسـتـيـن دعـوت هـود همان دعوت تمام انبيا بود، دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شـرك هـود بـه آنـهـا گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد (قال يا قوم اعبدوا الله ).
چرا كه هيچ اله و معبود شايسته جز او وجود ندارد (ما لكم من اله غيره ).

next page

fehrest page

back page