تفسير سوره ليل

مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى (رضوان الله عليه)

- ۳ -


جلسه پنجم : شأن نزول سوره ليل

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * و الليل اذا يغشى (1) و النهار اذا تجلى (2) و ما خلق الذكر و الانثى (3) ان سعيكم لشتى (4)

شأن نزول سوره

طبق روايتى معتبر و محكم و حتى به اصطلاح فن حديث، روايتى صحيح و مشهور بين مفسران شيعه، اين سوره و به خصوص اين آيات، در مورد مردى از انصار است به نام ثابت بن دحداح كه البته به كنيه معروف‏تر است: ابوالدحداح. اسم وى ثابت است و نام پدرش دحداح، ثابت بن حداح. كنيه‏اش هم ابوالدحداح است. ايشان مرد بسيار بزرگوار و در ايمان خيلى قوى و نيرومند بوده است و آن طور كه در بعضى تواريخ است، ايشان در جنگ احد هنگامى كه شايعه كردند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) كشته شدند و در اثر اين شايعه، تا حدودى در مسلمانان ضعف پيدا شد و اشخاصى از گوشه و كنار فرار كردند، يا تصور فرار داشتند، اين ثابت بن حداح، همين ابوالدحداح، با صدايى رسا و بلند مسلمانان را مخاطب ساخته و به آنها گفت: اى مسلمانان، من ثابت بن دحداحم. آگاه باشيد، ان قتل محمد اگر محمد كشته شده، پروردگار جهان زنده است و نمى‏ميرد. به كجا مى‏رويد؟ باز گرديد و از اسلام و دين دفاع كنيد. در نتيجه مسلمانان برگشتند و دور ثابت بن دحداح جمع شدند و حمله به مشركان را شروع كردند. خلاصه از مجموعه روايات و تواريخ برمى‏آيد كه وى از نظر ايمان خيلى قوى و نيرومند بوده است. اين آيات هم در مورد عملى كه ابوالدحداح انجام داد، نازل شده است و نمايانگر آن است كه وى مرد بزرگوار و قوى الايمانى بوده است. يك روايت از اين روايت‏هاى متعدد، روايتى است به اصطلاح حديث قطعا صحيح، روايتى است خيلى محكم و قوى و از سوى ديگر روايتى است كه سندش فوق العاده عالى و خيلى كوتاه است، يعنى واسطه خيلى كم دارد. صاحب قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حميرى از بزرگان علما ودانشمندان شيعه است و تقريبا مدتى از غيبت صغرى و قبل از غبيت صغرى را درك كرده، كتاب‏هاى زيادى هم نوشته كه بسيار مفيد و سودمند است. چند كتاب به نام قرب الاسناد دارد. منتها هر كتاب قرب الاسنادى از جهتى و از لحاظى است. مثلا قرب الاسنادى دارد كه سند رواياتش به حضرت امام رضا سلام الله عليه مى‏رسد. اين هم كه اسمش را گذاشته قرب الاسناد، يعنى سندهايش خيلى نزديك است. مثلا عبدالله بن جعفر حميرى همين رواياتى را كه درباره آيات سوره ليل وارد شده در قرب الاسناد از حمدبن محمدبن عيسى اشعرى نقل كرده است احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، شيعه است و از روايان خيلى معتبر، مورد وثوق و صحيح العقيده و عادل است. اين كه در كتب رجال، رواياتى را به عنوان شخص عادل معرفى مى‏كنند، مسئله ساده‏اى نيست. چون بسيار كوشش كرده‏اند با نشست و برخاست‏ها، با مواجه شدن‏ها و روبه رو شدن‏ها و معاشرت‏ها، عدالت اين اشخاص را به طرز عجيبى احراز و اثبات كرده‏اند و مخصوصا گروهى از آنها كه در جامعه، اشخاص سرشناس و معروفى بودند و با مردم آميزش و معاشرت داشتند، زندگى اينها را خيلى بررسى مى‏كردند تا آنها را به عنوان مؤمنى عادل، شناسايى و بعد معرفى مى‏كردند. مخصوصا در قم كه براى احراز عدالت اشخاص دقت عجيبى داشتند. ايشان، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، مردى عادل، شيعى مذهب و معتقد به دوازده امام بود. به اصطلاح كارش درست است. ايشان، نقل كرده از احمد بن ابى نصر بزنطى كه از اصحاب امام هشتم عليه السلام است و احمد بن ابى نصر بزنطى هم از حضرت امام رضا عليه السلام نقل كرده است. پس اين روايت دو واسطه دارد. اين گونه سندها، در بين سندهاى روايات خيلى سندهاى ارزنده و سندهايى عالى است، چون واسطه خيلى كم است و در نتيجه مطلبى كه در چنين رواياتى نقل مى‏شود، مطلبى كاملا مضبوط و مورد اعتماد و مورد اطمينان است و به خصوص كه اين دو واسطه هم، عادل ومؤمن و موثق و معتبر شناسايى شده‏اند. حميرى در قرب الاسناد روايت مى‏كند از احمد بن محمد، احمد بن محمد از احمد بن ابى نصر بزنطى، احمد بن ابى نصر بزنطى هم از حضرت امام رضا عليه السلام كه روايتش را بعدا عرض خواهيم كرد(33). احمدبن ابى نصر بزنطى، هم از رجال بزرگ و از اصحاب خيلى خيلى مقرب نزد حضرت امام رضا عليه السلام است كه روايتى در مدح و ستايشش داريم در اين كه مرد بزرگوارى است مخصوصا آن روايت معروف كه با چند سند نقل شده است، البته با كمى تغيير در متن روايت. خلاصه‏اش اين است كه زمانى احمد بن ابى نصر بزنطى با چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام خدمت ايشان رسيدند. شب بود. آنها نشستند و به بحث و گفتگو و اخذ معارف و علوم دينى پرداختند. پاسى از شب گذشت، يكى يكى اين رفقا وبرادران اجازه گرفتند و خداحافظى كردند و رفتند. اين احمد ماند. احمد بن ابى نصر باز مدتى نشست و به گفتگو و صحبت ادامه داد.

پس از مدتى از امام هشتم اجازه خواست كه مرخص شود. حضرت فرمودند اگر اشكالى برايت نيست و مانعى ندارد، اينجا بمان، دير وقت است، اينجا باش. عرض كرد: مولاى من، اشكال ندارد. اگر شما اجازه مى‏فرماييد، مانعى نيست، مى‏مانم. حضرت دستور دادند براى استراحتش به اصطلاح ما آن تشك و متكاى خاص حضرت رضا سلام الله عليه را كه خود حضرت روى آن استراحت مى‏كردند، براى احمد بن ابى نصر آوردند. خوب خيلى مهم است انسان تا اين حد مورد لطف و عنايت امام هشتم واقع شود. واقعا خيلى مهم است احمدبن ابى نصر اين صحنه را ديد فورا همان جا كه نشسته بود، پيشانى را روى زمين، روى خاك، روى فرش، حالا هر چه بوده، گذاشت تا براى اين نعمت بزرگى كه پروردگار جهان به او عنايت كرده و براى لطف و عنايت عجيب امام هشتم به او، سجده شكر به جا بياورد. خوب لابد سجده شكرش هم طول كشيد و متوجه نشد مگر موقعى كه امام هشتم سلام الله عليه داخل اطاق آمدند و احمدبن ابى نصر را تكان دادند و به او توجه دادند. احمد سر برداشت. امام هشتم فرمودند: اى احمد مبادا در اين لطف و عنايتى كه من به تو كردم و از تو خواستم اينجا بمانى، اين هم با اين تشريفات، نكند نسبت به برادران دينى ات فخر كنى و مباهات كنى و غرور تو را بگيرد! حواست را جمع كن، متوجه باش. بعد امام هشتم براى احمد جريانى نقل كردند كه، اى احمد، در زمان على بن ابيطالب سلام الله عليه صعصعه بن صوحان، كسالتى پيداكرد. امير المؤمنين عليه السلام به عيادت صعصعه بن صوحان رفتند و كنار بسترش نشستند و احوالپرسى كردند و دستش را گرفتند. بعد حضرت به صعصعه فرمودند: اى صعصعه مبادا غرور تو را بگيرد و به اين كه من به عيادت تو آمدم و در كنار بستر تو نشستم، خلاصه به تو لطفى كردم و عنايتى كردم و تو را مورد توجه و عنايت قرار دادم، نكند يك وقت به برادان خودت برترى جويى كنى، برترى خودت ببينى و به اين موضوع فخر و مباهات كنى‏(34). اين روايت گذشته از اين كه به مقام بلنداحمدبن ابى نصر بزنطى دلالت دارد، دقت تربيت را نيز نشان مى‏دهد. تربيت بسيار دقيق است، خيلى دقيق است! قبلا امام هشتم معالم و معارف و چيزهايى را به اينها ياد دادند، بعد هم اين گونه به اين شخص لطف و عنايت كردند. اين مطالب در روح انسان اثر زيادى مى‏گذارد. خيلى اثر مى‏گذارد، منتها ما غافليم. هيچ شده به فكر ما بيايد كه خدمت امام هشتم سلام الله عليه برويم يا خدمت حضرت معصومه سلام الله عليها و واقعا قصدمان از تشرف به خدمت شان اين باشد كه از الطاف وعنايات شان برخوردار شويم و اگر برخوردار شديم، عجب و غرور ما را نگيرد كه بگوييم من رفتم به زيارت على بن موسى الرضا عليه السلام حالى برايم پيدا شد و پيش خود فكر كنيم و بگوييم زائرينى كه آنجا مى‏روند و آن طور داخل مى‏شوند و بيرون مى‏آيند، بدون آداب و رسوم گمان نمى‏كنم اينها دست پر بيرون بيايند با نتيجه‏اى بگيرند. اما من رفتم با چه حالى، با چه وضعى، با چه خضوع و خشوعى وارد شدم، طورى خضوع و خشوع داشتم، حالتى به من دست داد كه گويى على بن موسى الرضا عليه السلام را آنجا مى‏ديدم. آن وقت برادران ديگر، زائران ديگر را تحقير كنيم، به نظر حقارت به آنها نگاه كنيم. اگر چنين حالتى براى انسان پيدا شود، همان زائرى كه آداب را رعايت نمى‏كند، ولى با صدق و صفا داخل رفته و بيرون آمده واين فكرها را نمى‏كند به مراتب، مرتبه‏اش از اين زائر بالاتر است و زيارت او ثواب و اهميت بيشترى دارد. خلاصه، انسان بايد با اين تصور و انگيزه برود كه واقعا بخواهد مورد لطف و عنايت معصوم واقع شود و وقتى هم مورد لطف و عنايت واقع شد، خودش را نگه دارد. عجب و غرور او را نگيرد. امام هشتم لطف و عنايت فرمودند، حالا معلوم هم نيست در آن موقع احمد بن ابى نصر، عجبى پيداكرده باشد. ولى امام هشتم سلام الله عليه براى اين كه او را توجه بدهند و او را حفظ كنند كه مبادا عجب و غرور واقع بشود، فرمودند: اى احمد! مواظب باش اين لطف و عنايت من در تو عحب و غرور نياورد كه هلاك مى‏شوى. اين مطلبى بود درباره احمدبن ابى نصر بزنطى. حالا احمد بن ابى نصر از امام هشتم سلام الله عليه روايتى نقل مى‏كند. روايت، خيلى عالى است و از لحاظ سند خيلى قرص و محكم است. طورى كه شايد بتوان به قطع گفت صد در صد اين بيان، بيان گهر بار امام هشتم سلام الله عليه است و شك و ترديدى هم در آن نيست، چون سند خيلى قوى است. امام هشتم فرمودند: در مدينه منوره مردى از انصار خانه‏اى دارد و همسايه مسلمانى هم دارد. هر دو برادر دينى‏اند. آن مرد در خانه اين شخص يك درخت خرما دارد. حالا چگونه بوده كه درخت خرما در خانه كسى است ولى مال كسى ديگر، نمى دانيم. ممكن است زمينى بوده و درخت خرمايى هم در آن بوده است. زمين را فروخته ولى گفته درختش از آن خودم. به هر حال، هر چه بوده درخت خرما در خانه يكى و مال ديگرى است. خوب هنگامى كه خرماى اين درخت مى‏رسد، صاحب درخت مى‏خواهد بيايد و خرماهايش را بچيند. در اين روايت به طوراجمال آمده است كه وقتى به آن خانه مى‏رفت اذيت مى‏كرد. موجب آزردگى صاحب خانه مى‏شد. صاحب خانه خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و اله و سلم) رفت و شكايت كرد كه فلان شخص درخت خرمايى در خانه ما دارد و وقتى براى چيدن خرما مى‏آيد، ما را مى‏آزارد. رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) نزد صاحب درخت آمدند و فرمودند: اين درخت را، اين نخل را به من بفروش و ثمن آن و پولش يك درخت خرما در بهشت. مرد فكرى كرد و گفت: نه يا رسول الله، حالا درخت خرماى بهشت كو؟ كجاست؟ اين درخت خرما اينجا خرما مى‏دهد و مفيد است نه من اين چنين معامله‏اى نمى‏كنم. ابوالد حداح كه يكى از مسلمانان و انصار است جريان را فهميد. رفت پيش آن مرد و گفت اين درخت خرمايت را مى‏فروشى به باغى كه من فلان جا دارم؟ به نخلستانى كه دارم؟ گفت: آرى، اين ديگر معامله خوبى است يك درخت خرما به يك نخلستان، حاضرم. ابوالد حداح معامله كرد، اين يك درخت خرما خريد و باغ خرمايش را داد و فورا خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، من درخت خرماى فلانى را كه در خانه فلان بود، به فلان نخلستانم خريدم. كليد نخلستانم را تحويل دادم و اين درخت خرما ملك من شد. يا رسول الله، من اين درخت خرما را بخشيدم به شما يا به آن صاحب خانه كه مال او باشد. آن وقت رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) فرمودند: به جاى اين نخله‏اى كه تو اكنون بخشيدى، پروردگار جهان نخله‏اى در بهشت به تو عطا مى‏كند، آن وقت اين آيه‏ها و اين سوره نازل شد:(35)

فاما من اعطى و اتقى، و صدق بالحسنى، فسنيسره لليسرى، و اما من بخل و استغنى، و كذب بالحسنى، فسنيسره للعسرى، تاآخر.

معناى اين جمله‏ها چيست؟ وقتى با اين شأن نزول تطبيق بشود، فاما من اعطى و اتقى، پس اما كسى كه اعطا كرد و بذل و بخشش كرد، يعنى از مالش آن نخلستان را داد، يك درخت خرما گرفت وبعد آن يك درخت خرمارا اعطا كرد و بذل وانفاق كرد و به آن صاحب خانه داد، و اتقى، و تقوا پيشه بود و پرهيزگار بود، از خشم خدا خوف داشت، پرهيز داشت، و صدق بالحسنى، و راست گفت و راست پنداشت وبه حسنا تصديق كرد يعنى به وعده حسنا تصديق كرد. اين حسنا، صفت موصوف محذوف است، يعنى بالعدة الحسنى، يا بالمثوية الحسنى. عده يعنى وعده، مثوبه هم يعنى ثواب هر دو معنا درست است يعنى صدق بالعدة الحسنى يا صدق بالمثوبة الحسنى يعنى تصديق كرد آن وعده نيكو و پسنديده را يا تصديق كرد آن ثواب نيكو را. كه آن ثواب چه بود؟ ثواب بهشت، كه خدا در بهشت درخت خرمايى به او بدهد فسنيسره لليسرى پس ما عن قريب، بدون شك او را توفيق مى‏دهيم. او را مهيا مى‏كنيم و برايش وسايل فراهم مى‏كنيم. براى چه؟ براى يسرى، براى يك طريق و راهى آسان، كه هر كار خيرى برايش پيش بيايد، برايش بسيار ساده و آسان است و آن را مى‏پذيرد. به اين صورت، به او توفيق مى‏دهيم و سرانجام او را مهيا و آماده مى‏كنيم و توفيق مى‏دهيم براى راحتى و آسايش ابدى در بهشت. يسرى از يسر آمده است، يعنى سهولت و آسانى. ديگر چه سهولت و يسر و آسايش و راحتى بالاتر از آسايش و راحتى و سهولت زندگى در بهشت. و اما من بخل، اما آن كسى كه در مقابل اعطا بخل ورزيد و امساك كرد، و استغنى، و براى خودش بى نيازى و غنا خواست، و خواست اين يك دانه درخت خرما را محكم نگه دارد، و كذب بالحسنى، و تكذيب كرد آن وعده نيكو و ثواب نيكو را، و اين را كه پيغمبر فرمود خداوند در بهشت يك درخت خرما به تو مى‏دهد، تكذيب كرد و باور نكرد و زير بار نرفت، فسنيسره للعسرى براى او هم مهيا مى‏كنيم و به سوى سختى راه مى‏گشاييم در دنيا هر كار خيرى كه برايش پيش بيايد، برايش سخت و دشوار است و نمى‏تواند به سادگى بپذيرد و همچنين در عاقبت او را مهيا مى‏كنيم و او را به سوى سختى و مشكلات ابدى كه دوزخ و عذاب‏هاى دوزخ باشد مى‏بريم. بعد مى‏فرمايد: وما يغنى عنه ماله اذا تردى. يعنى مالش او را بى نياز نمى‏كند، هنگامى كه هلاك شود. تردى، فعل ماضى از باب تفعل است. تردى، يتردى، ترديا. تردى به معنى سقوط است. سقوطى كه با هلاكت و از بين رفتن همراه است اينجا رواياتى داريم كه، اذا تردى يعنى اذا تردى فى جهنم، هنگامى كه سقوط كند و بيفتد در جهنم‏(36). ديگر مالى كه دارد و به آن دلبستگى دارد آيا مى‏تواند او را نجات دهد؟ او را از جهنم، خلاص كند؟ او را بى نياز كند؟ ابدا. اين آيات، آياتى است كه ممكن است به نظر ساده بيايد و با اين شأن نزول و شأن نزول‏هاى ديگرى كه در رواياتى ديگر نقل شده و به آن اشاره مى‏كنيم، ساده به نظر برسد. ولى خيلى مهم است، چون آيات بعد هم تقريبا مربوط به همين مطالب است اشخاصى مثل اين مرد، كه به دادن يك درخت خرما، آن هم به خواست پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) بخل ورزيد و با اين وعده‏اى كه آن حضرت دادند كه در بهشت خداوند به تو درخت خرمايى مى‏دهد، باز هم امساك كرد، اينها ديگر انسان هايى تقوا پيشه نيستند. اين شخص اين وعده را تكذيب مى‏كند و باور نمى كندو لذا درخت خرما را انفاق نمى‏كند. ولى آن طرف، ابوالد حداح اين وعده الهى و ثواب بزرگ خدا را تصديق مى‏كند، به جان و دل قبول مى‏كند، ايمان به آن دارد و مردى است تقوا پيشه. اعطا مى‏كند آن مال را، يك باغ مى‏دهد و يك درخت مى‏گيرد. بعد تازه آن يك درخت را نيز در راه خدا مى‏دهد و خدواند يك چنين عوضى در بهشت به او مى‏دهد. فكر نكنيد اين كار آسانى است. كار دشوار و فوق العاده‏اى است و چون كار دشوار و عمل فوق العاده‏اى است، وقتى در خارج انجام شد، مطلب ساده‏اى نيست. و الليل اذا يغشى، و النهار اذا تجلى، فاما من اعطى و اتقى، يك تصور اجمالى بكنيد، يك توجه روحى، كه اين سوره از كجا آمده، خيلى بايد مطلب مهم باشد.

اين سوره قرآن از جانب پروردگار جهان، از فوق عرش از فوق حجاب‏ها، از فوق سرادقات، از عواملى فوق العاده عالى و بلند، آن هم به وسيله جبرئيل امين، فرشته وحى، از آن مقام بر وجود نازنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) نازل شده است. منتها انسان نمى‏داند در آن موقع، ابوالد حداح بعد از انجام آن عمل، بعد از نزول اين سوره وقتى كه رسول الله (صلى الله عليه و اله و سلم) اين سوره را براى ابوالد حداح و مؤمنين قرائت كردند، چه حالى پيدا كرد نمى‏دانيم. به طور كلى آن زمان، زمان عجيبى بوده زمين و مخصوصا آن نقطه از زمين و مردم و به ويژه مردم آن منطقه در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه واله و سلم در رابطه مستقيم با پروردگار جهان بوده‏اند. خيلى مهم است. البته رابطه زمين و رابطه مردم زمين در هر لحظه و هر آن با پروردگار جهان همين رابطه است. فكر نكنيد كه در آن زمان ابوالدحداح، اين انفاق را كرد و اين عطا را كرد با آنجا ارتباط داشت و خدا دانست و سوره نازل كرد. الان هم اگر كسى با آن شرايط و با آن نيت، آن طور خالصانه، انفاق كند، به يقين همين ارتباط هست. منتها با اين تفاوت كه آنها آشكارا اين رابطه را مى‏ديدند، اين عمل انجام شد. معلوم نيست بعد از نيم ساعت، يك ساعت ربع ساعت يا بعد از چند لحظه جبرئيل آمد: يا رسول الله بسم الله الرحمن الرحيم، و الليل اذا يغشى، تا، فسنيسره للعسرى.

فراگير بودن آيات قرآن

اگراين حقيقت مورد تصديق و باور انسان در اين زمان باشد و مسلمانى اين حقيقت را به عمق جان و دل بپذيرد وباور كند، آنگاه، روى اين مبنا و بر اساس اين باور و ايمان عملى انجام دهد، نظير اين اعمال، حالا درخت خرمانيست، درخت سيب يا درخت گلابى است، اصلا درخت نيست، چيز ديگر، لباس، خانه، پول يا هر چه هست فرقى نمى‏كند، بر اساس آن باور و ايمان، به اين شكل انفاق كند، باور مى‏كنيد كه همه‏تر از انفاقى است كه ابوالدحداح در آن زمان كرد؟ چون الان، براى مامطلب غيب است، اما آنجا، براى آن مسلمانان، مطلب حاضر و مشهود بود آنها رابطه بين جامعه اسلامى با خدا را مى‏ديدند. اگر چه جبرئيل را نمى‏ديدند، امابالاخره اثرش را مى‏ديدند. حالت رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) را مى‏ديدند كه چهره مقدس ايشان دگرگون مى‏شود. خوب، معلوم بود كه الان، وحى نازل مى‏شود و بعد از چند لحظه پيامبر حقايق وحى را براى مردم مى‏خواندند و تلاوت مى‏كردند. آنها آشكارا مى‏ديدند و به يك معنا لمس مى‏كردند. خوب، اين كار را مى‏كردند. اما اگر امروز مؤمنى تقريبا بعد از گذشت 1400 سال اين سوره را تلاوت كند، يا وقتى آياتش را كسى مى‏خواند و گوش مى‏دهد و يا كسى اين آيات را برايش معنا مى‏كند و جريان را مى‏گويد، در نتيجه حقايق اين آيات را باور مى‏كند، حقايق اين آيات در دل او تصديق، ايمان و يقين ايجاد مى‏كند و در نتيجه با يك دنيا اخلاص، براى رضاى خدا و براى خشنودى او انفاق مى‏كند. تقوا پيشه هم هست و اين انفاق بر اساس تقواست. به طرف مقابل منت نمى‏گذارد كه انفاق كرده، اذيت نمى‏كند، از او توقعى ندارد كه به او احترام بگذارد، كه سلام گرمى بكند، جلويش تعظيم كند. نه، براى خدا انفاق كرده و تقوا و پارسايى و پرهيزگارى و اين وعده بزرگ الهى را هم باور كرده و تصديق مى‏كند. به يقين مرتبه اين مؤمن منفق و اين مؤمن معطى كه وجود و اعطا كرده، به مراتب از آن مومن بالاتر، و عملش خيلى مهم‏تر است و لذا مى‏بينيد اين آيات اسم شخص خاصى را نبرده است. مطلب را هم راجع به شخصى و فردى بيان نكرده، اگر چه شأن نزول و آنچه سبب شد تا سوره نازل شود، شخص بوده است. ابوالد حداح اين عمل را انجام داد اما آيات به طور كلى آمده است. فاما من اعطى، پس هر كه مال خود را در راه خدا اعطا كرد و انفاق كرد واتقى و صدق بالحسنى، از لحاظ زمان هم قيد ندارد: امامن اعطى، زمان پيامبر اكرم، زمان حضرت صادق يا صد سال ودويست سال بعد اين حرفها نيست. من اعطى، در هر زمان، در هر محيط، هر كجا و اما در مقابل، و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى آن هم باز كلى است. هر فرديرا شامل مى‏شود، در هر زمانى كه اين وعده الهى و ثواب بزرگ الهى را باور نكرده و به آن ايمان ندارد، بنابر اين بخل مى‏ورزد و خود را غنى مى‏پندارد و حاضر نيست از آنچه خدا به او داده براى خدا و در راه خدا انفاق كند. پس همان گونه كه عرض شد اين آيات، آيات مهمى است.

يقين، انگيزه انفاق

در اين مورد رواياتى در كافى با تعبيرات مختلف است، كه بعضى از رواياتش چنين است: من صدق بالخلف جاد بالعطية،(37) كسى كه باور كرده و تصديق كرده، كسى كه به خلف باور دارد. خلف آن چيزى است كه جايگزين چيز ديگرى مى‏شود. مثلا شما صد تومان به كسى داديد، به جاى اين صد تومان يك صد تومان ديگر آمد، دويست تومان آمد. حالا كم و زيادش مهم نيست، اين پول بعدى را مى‏گويند خلف آن پول، البته در صورتى كه به همان منظور در جيب شماگذاشته شود. مى‏گويند اين پول جايگزين آن پول شد و خلف آن است. من صدق بالخلف، كسى كه به جايگزين شدن ثواب، اجر الهى و آنچه خداوند وعده كرده باور دارد، جاد بالعطيه، به عطا جود مى‏كند. انفاق كردن برايش دشوار نيست و انفاق مى‏كند. چون مى‏داند جاى انفاق يا چيز بهترى پر مى‏شود. به مراتب بيشتر جايگزينش مى‏شود.

در بعضى روايات ديگر آمده است: من ايقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة،(38) كسى كه به جايگزين شدن عوض يقين كرد، نفسش به انفاق كردن سخى مى‏شود و انفاق مى‏كند، ديگر باك هم ندارد.

ما كه دشوار انفاق مى‏كنيم و به سختى انفاق مى‏كنيم براى چيست؟ به يقين، براى اين است كه اين حقيقت را باور نكرده‏ايم، تصديق به حسنا نداريم. حسنايعنى آن وعده نيكوى الهى را تصديق نكرده‏ايم. يك درهمى كه در راه خدا و براى خدا انفاق شد، گم نمى‏شود، اين يك درهم نزد پروردگار جهان مى‏ماند. من و شمافكر مى‏كنيم. فقير صدقات را مى‏گيرد، مستمند مى‏گيرد چون دست او و بغل او و توبره‏اى را كه به دوش اوست مى‏بينيم، مثلا كيسه او را مى‏بينى، اما قرآن مى‏گويد: اين صدقاتى كه شما مى‏دهيد انفاقاتى كه مى‏كنيد، به حقيقت، خدا مى‏گيرد و به كيسه خدا و بغل خدا مى‏رود، او صدقات وانفاقات را مى‏گيرد(39). منتها بايد ديده‏اى باشد كه دست خدا را پشت دست اين مستمند ببيند و جيب خدا را در عمق جيب فقير ببيند. ولى مانمى‏بينيم. ايمان ضعيف است، ديده دل قوى نيست، خدا مى‏گيرد. يك درهم كه انفاق كردى، پروردگار جهان اين يك درهم را مى‏گيرد. او را پرورش مى‏دهد، رشدش مى‏دهد، نموش مى‏دهد و در روز قيامت، كه روز كمال فقر و نهايت احتياج و نياز است، به اندازه كوه احد و بلكه بزرگتر وسنگين‏تر از كوه احد به صاحب درهم باز مى‏گرداند. آن روز هم نياز فراوان است، مثلا دنيا نيست. به آياتى كه در قرآن مجيد راجع به انفاق آمده و مثل‏هايى كه خدا درباره انفاق زده است توجه كنيد. در قرآن مثل يك دانه آمده است، يك درهم را كه شما انفاق مى‏كنيد، مثل يك دانه است كه در زمين بيفشانيم كه هفت سنبل بيرون مى‏آورد(40)، يا به مقتضاى روايات هفتاد سنبل و خوشه‏اى هم هزار دانه، دو هزار دانه يا ده هزار دانه مى‏دهد(41). اينها به عنوان مثل ذكر شده، وگرنه در روايات است كه گاهى پروردگار جهان به عوض يك انفاق، ميليون‏ها برابر، عوض مى‏دهد. منتها تا مورد انفاق چه باشد و نيت آن كسى كه انفاق مى‏كند چگونه باشد و شرايط انفاق چطور باشد. اينها در اشخاص بسيار فرق مى‏كند، خيلى متفاوت است. يك انفاق حداقل ده برابر عوض دارد. حداقل آن ده برابر است كه در اين شبهه‏اى نيست. حالا از ده برابر بيشتر، صد برابر، هزار برابر، صد هزار برابر، يك ميليون برابر، چند ميليون برابر تا برود بالا. پس عمده مطلب باور داشتن اين حقيقت است.

شرايط انفاق

شرايط انفاق را نيز ياد گرفت. انسانى كه انفاق مى‏كند بايد درست انفاق كند. اين آيه نيز به اين مطلب اشاره دارد: و اما من عطى واتقى، اعطا مى‏كند، با تقوا هم هست بر حذر است كه مبادا اين انفاقى كه مى‏كند، شائبه و ريا در آن باشد. مبادا اين انفاقى كه مى‏كند از روى خودپسندى و غرور باشد يا بخواهد فخر و مباهات كند. پرهيز مى‏كند كه مبادا اين انفاق به آن شخص انفاق شونده اذيتى برساند و به حيثيتش ضربه بخورد، آبرويش بريزد. مبادا به انفاق شونده منت گذاشته شود. نه! واتقى. اعطى واتقى. كاملا از چيزهايى كه انفاقش را خراب مى‏كند پرهيز كرده است. پرهيز كرده كه انفاقش خراب نشود و كامل باشد. و صدق بالحسنى، اين انفاق بر اساس تصديق به وعده الهى و ثواب الهى است. پس مزد دنيوى نمى‏خواهد. ابوالد حداح باغش را به آن مرد داد و درخت خرما را گرفت. درخت خرما را هم انفاق كرد وبه آن صاحب خانه بخشيد. نمى‏خواست پيغمبر از او قدردانى كند. پيغمبر به او احترام بگذارد يا در مجلس كه آمد بالاى مجلس، كنار دست خودش بنشاند. نه، اين حرف‏ها نيست. بلكه اين انفاق بر اساس باور و تصديق وعده الهى بوده است. به اجر و پاداش الهى ايمان داشته و اين گونه انفاق كرده است.

خلاصه انفاق كردن چنين موضوع مهمى است. بارها درباره اين موضوع صحبت شده وبه شكل‏هاى مختلف از آن سخن گفته شده است. انفاق در اسلام موضوع فوق العاده مهمى است و خيلى روى آن تأكيد شده است. آن هم به صورت‏هاى مختلف و در موارد گوناگون. منتها مهم اين است كه انسان انفاق را با شرايطش انجام دهد تا صد در صد به حساب خدا گذاشته شود و به دست پروردگار جهان داده شود و به دست او تربيت پيدا كند و رشد كند تا در جهان ديگر، در زندگى ابدى، پروردگار عالم عوض و ثوابش را به انفاق كننده عطا كند. باز مطالبى در ذيل اين آيات هست كه ان شاء الله بعد عرض مى‏كنيم.

جلسه ششم : سوره ليل و على بن ابيطالب عليه السلام

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (5) و صدق بالحسنى (6) فسنيسره لليسرى (7) و اما من بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره للعسرى (10) و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (11)

نقل ديگرى درباره شأن نزول سوره

همان طور كه در شأن نزول سوره مباركه الليل در تفاسير شيعه رواياتى درباره ابوالد حداح كه شرحش عرض شد، نقل شده است، در برابر، روايت ديگرى نيز هست كه اين سوره در مورد عمل على بن ابيطالب سلام الله عليه نازل شده است. تقريبا همان عمل و كارى كه در رواياتى به ابوالد حداح نسبت داده شده، در روايات ديگرى به اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت داده شده كه حضرت آن درخت خرما را خريد وبعد به آن صاحب خانه بخشيد و پروردگار جهان در عوض در بهشت براى آن حضرت حدائق و باغ هايى قرار داد. منتها اين روايات، رواياتى است كه تفسير برهان، كه در ذيل آيات منحصرا نقل روايات مى‏كند، و همچنين تفسير نور الثقلين، كه اين تفسير هم صرفا رواياتى را كه درباره آيات است نقل مى‏كند، روايات مربوط به اين آيات را كه در مورد امير المؤمنين است نقل نكرده‏اند. در تفاسير ديگر هم نيست. اما علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف در جلد نهم بحار كه جلد قطور و مفصلى است و در احوال على بن ابيطالب سلام الله عليه است‏(42)، بابى دارد مربوط به سخاوت و جود و انفاق على بن ابيطالب. در اين باب، تا جايى كه بنده فعلا نظرم هست، دو روايت مفصل نقل مى‏كند كه از اين دو روايت استفاده مى‏شود كه سوره مباركه الليل در شأن على بن ابيطالب سلام الله عليه هنگامى كه آن عمل را انجام داد نازل شد(43)، و اين روايات را مرحوم مجلسى از تفسير فرات بن ابراهيم نقل مى‏كند(44). معلوم مى‏شود كه مرحوم سيد هاشم محدث بحرانى، صاحب تفسير برهان، تفسير فرات بن ابراهيم را نداشته است. اگر مى‏داشت مسلما اين روايات را در تفسير برهان نقل مى‏كرد و نيز معلوم مى‏شود صاحب تفسير نورالثقلين اين تفسير را نداشته كه از آن نقل نكرده است. اما در كتابخانه علامه مجلسى، تفسير فرات بن ابراهيم بوده است. فرات بنابراهيم از قدماى اصحاب ماست واز قدماى شيعه، يعنى از مشايخ و از اساتيد على بن بابويه قمى، پدرمرحوم صدوق، همين مرحوم صدوق عليه الرحمه كه بسيار مشهور است و همه اسمش را شنيده‏ايد و تا حدودى اوصاف و احوالش را مى‏دانيد. وى مرد فوق العاده بزرگوار و جليل القدرى بوده و به حدى در نقل روايات درست بوده كه از همان ابتدا به صدوق معروف شده است. شيخ صدوق محمدبن على بن بابويه قمى است كه قبرش هم در رى است و براى قبرش هم داستانى است كه شايد بعضا شنيده باشيد. پدر اين مرد بزرگوار، على بن بابويه قمى، هم از دانشمندان و علماى بزرگ بوده و قبر مقدسش در قم است و گاهى هم از پدر و پسر به صدوقان تعبير مى‏كند. اگر در يك نوشته‏اى، در يك كتابى، ديديد مطلبى از صدوقان نقل شده، منظور آن است كه مرحوم صدوق بزرگ، يعنى محمدبن على بن بابويه و پدرش على بن بابويه قمى، اين دو بزرگوار آن روايت را نقل كرده‏اند. على بن بابويه، پدر مرحوم صدوق، يكى از شاگردان فرات بن ابراهيم بوده است. اين فرات بن ابراهيم كتاب هايى دارد، از جمله تفسيرى كه معروف است به تفسير فرات بن ابراهيم و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در مقدمه بحار با يك دلائلى ثابت مى‏كند كه تفسير فرات بن ابراهيم كتاب معتبر و قابل اعتمادى است و مى توان به آن اطمينان كرد(45)، و لذا خود علامه مجلسى در بحار در موارد مناسب مطالب زيادى از اين تفسير بزرگ نقل مى‏كند. يكى از دانشمندان اهل سنت، ابوالقاسم حسكانى، كه زمانى فى الجمله احوالش را نقل مى‏كردم، كتابى دارد به نام شواهد التنزيل. ابوالقاسم حسكانى، كه از علماى بزرگ اهل سنت و از علماى مورد اعتماد آنهاست، در شواهد التنزيل فقط رواياتى را نقل كرده كه مربوط به آياتى از قرآن است كه درباره على بن ابيطالب سلام الله عليه نازل شده است و علت تأليف كتاب را هم ايشان خود در مقدمه اين كتاب يعنى كتاب شواهد التنزيل آورده است. وى مى‏گويد: روزى در يك جلسه بزرگى نشسته بودم. دانشمندان، البته از فرقه‏هاى خودشان، گوشاگوش مجلس را پر كرده بودند. به مناسبتى، صحبتى از على بن ابيطالب عليه السلام شد. يكى از دانشمندان حاضر در آن جلسه گفت: براى على بن ابيطالب فضيلت چندانى نيست و مخصوصا در قرآن حتى يك فضيلت براى على بن ابيطالب نقل نشده و يك آيه كه فضيلت و منقبتى براى آن حضرت نقل كند، نداريم. ايشان، ابوالقاسم حسكانى، مى‏گويد اين جمله را كه از آن دانشمند شنيدم، خيلى ناراحت شدم كه تا چه حد دانشمندى بايد اهل كتمان باشد و حقايق را بپوشاند كه درباره على بن ابيطالب، كه اين همه آيات در قرآن مجيد درباره حضرتش نازل شده، با اين صراحت لهجه، بلكه با اين وقاحت و بى شرمى بگويد: نه! براى على يك آيه در قرآن نداريم. مى‏گويد از همان جا تصميم گرفتم كه هر چه مى‏شود كتابى منحصرا در اين باره بنويسم، كتابى در مورد آياتى كه در شأن على بن ابيطالب نازل شده، البته با روايات‏(46). و مشغول به نوشتن اين كتاب مى‏شود. ظاهرا تا آنجا كه در خاطر دارم، در اين كتاب سيصد و ده آيه، ذكر مى‏كند همراه با رواياتى از خودشان. مثلا فلان آيه در مورد على بن ابيطالب نازل شده، فلان آيه به دلالت اين روايات در مورد على بن ابيطالب نازل شده، و...، كتاب مفصلى است. اين ابوالقاسم حسكانى تفسير فرات بن ابراهيم را داشته، احيانا در خلال رواياتى كه نقل مى‏كند، براى اثبات مطلبش از تفسير فرات بن ابراهيم هم رواياتى نقل مى‏كند. خلاصه علامه مجلسى نيز از تفسير فرات بن ابراهيم رواياتى نقل مى‏كند كه سوره الليل در شأن على بن ابيطالب سلام الله عليه نازل شده. اين كه در روايات آمده است كه آيه‏اى در شأن على عليه السلام نازل شده، در موارد مختلف، متفاوت است. گاهى آيه‏اى در شأن على بن ابيطالب نازل شده كه مضمون و محتوايش طورى است كه در مورد شخص على بن ابيطالب است و مربوط به هيچ كسى ديگر نيست. مثل آيه: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏(47).

چون اين آيه به اتفاق روايات شيعه و سنى درباره شخص على بن ابيطالب است و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) از طرف پروردگار جهان، مأموريت يافت كه على بن ابيطالب را به عنوان ولى امام بر جميع مسلمين جهان تا قيامت، به مردم ابلاغ كند و حضرت را بر اين موقعيت و مقام نصب كند. روايات اهل سنت هم در اين مورد فراوان است. منتها، آنها ولايت را به شكل ديگرى معنا مى‏كنند. ولى نمى‏توانند منكر اصل مطلب شوند كه مربوط به غدير خم است. اين آيه براى شخصى غير از على بن ابيطالب ابدا صدق نمى‏كند. در آن مورد است و خاص همان مورد. ولى آياتى نيز هست كه در شأن على بن ابيطالب نازل شده، به اين معنا كه على بن ابيطالب عملى و كارى انجام داده كه سوره‏اى يا آياتى نازل شده، اما آيه خصوصيت ندارد و به طور عموم ذكر شده. به اين معنا كه ممكن است اشخاصى ديگر، به پيروى از على بن ابيطالب سلام الله عليه امام مسلمين، آن عمل را انجام بدهند و همان طور كه على بن ابيطالب مصداق آن آيات يا مصداق آن سوره است، اين شخص هم مصداق آن آيات يا سوره واقع شود، مثل همين سوره مورد بحث.

فاما من اعطى و اتقى، و صدق بالحسنى، فسنيسره لليسرى. امير المؤمنين عملى انجام داد، انفاقى كرد، كارى كرد و وعده الهى را تصديق كرد و باور داشت. اين آيات به همين مناسب نازل شد. اما آيه به طور كلى نازل شده، امكان دارد اشخاص ديگر هم اين عمل را در راه خدا انجام بدهند و براى خدا انفاق كنند، بخل نورزند، وعده‏هاى الهى را واقعا باور داشته باشند، بر اساس هان وعده‏هاى الهى انفاق كنند. اين اشخاص مورد همان آيات مى‏شوند، بلااشكال. در آن ترديدى هم نيست، منتها بحث در اين است كه آيات مى‏توان رواياتى را كه بيان مى‏كند اين سوره يا چند آيه از سوره درباره عمل ابوالد حداح است، با رواياتى كه بيان مى‏كند اين سوره درباره على بن ابيطالب سلام الله عليه نازل شده يك جا با هم جمع كرد؟ يا نه، بايد بگوييم يك دسته از اين روايات، درست نيست، و جعلى است؟ نمى‏شود گفت يك قسمت از اين روايات، حالا روايات مربوط به ابوالد حداح يا روايات مربوط به على بن ابيطالب جعلى است و درست نيست. چون رواياتى كه درباره ابواد حداح است رواياتى است معتبر. حتى يك روايتش، كه قبلا عرض كردم روايت صحيحه است كه عبدالله بن جعفر حميرى نقل كرده، از نظر فن حديث روايتى صحيح و بسيار قرص و محكم است و نمى توان رد كرد. از اين طرف رواياتى هم كه فرات بن ابراهيم درباره على بن ابيطالب نقل كرده روايات معتبر است. رد كردن آنها هم مشكل است. شايد بتوان آن دو دسته روايات را با هم جمع كرد: نه اين كه سوره دو مرتبه نازل شده باشد، نه، بلكه مثلا به اين صورت كه على بن ابيطالب سلام الله عليه عملى انجام داد، اين سوره نازل شد، ابوالد حداح هم عملى انجام داد، رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) همين سوره و همين آيات را درباره عمل ابوالد حداح قرائت كردند و خواندند. اين هم يك نحوه نزول است. گويى همين سوره در مورد عمل ابوالد حداح نازل شده، همان طور كه در مورد عمل امير المؤمنين سلام الله عليه نازل شده است. اين خيلى مهم نيست.

نظر مفسران اهل سنت درباره شأن نزول

مهم‏تر از اين مطلب، اين است كه عموم مفسران اهل سنت گفته‏اند اين سوره يا آيت مورد بحث درباره ابوبكر صديق، نازل شده و بعضى از آنها پافشارى سختى بر آن دارند. فخر رازى در تفسير كبير آن قدر روى اين موضوع اصرار و پافشارى كرده كه اين سوره را سوره صديق ناميده است، سوره والليل را فخر رازى سوره صديق ناميده است‏(48). تا اين اندازه پافشارى دارد كه اين سوره در شأن ابوبكر نازل شده است. و البته آنچه كه آنها در اين مورد نقل كرده‏اند، يك روايت بيشتر نيست و اين روايت هم دست به دست گشته و لحن آن تغيير كرده و متن اين روايات هم مختلف است. ابوبكر چه كرده كه اين سوره درباره‏اش نازل شده؟ مى‏گويند ابوبكر بلال را خريد و آزاد كرد و در نتيجه اين سوره مباركه نازل شد. چون بلال هنگامى كه اسلام آورد، برده اميه بن خلف بود و اميه بن خلف، از مشركين قريش بود. بلال را عجيب مى‏آزرد و شكنجه مى‏كرد. البته نقل اين روايت در كتب اهل سنت مختلف است. بعضى‏ها نقل كرده‏اند، روزى ابوبكر مى‏گذشت و اميه بن خلف، بلال را عجيب در شكنجه و آزار قرار داده بود. به اميه گفت: چرا او را اذيت مى‏كنى؟ تا كى او را در شكنجه و فشار قرار مى‏دهى؟ اميه گفت: اگر خيلى دلت مى‏سوزد اين غلام را از ما بخر. باز نقل‏ها مختلف است. بعضى نقل كرده‏اند كه ابوبكر گفت: يك غلامى دارم به نام فلان، از بلال هم خيلى چابك‏تر و زرنگ‏تر، بيا با آن غلام مبادله كنيم. گفت: مانعى ندارد. آن غلام را آورد و بلال را گرفت وبعد بلال را آزاد كرد. بعضى نقل كرده‏اند كه مقدارى طلا و يك برد يمانى آورد و بلال را به اين برد يمانى و آن مقدار طلا خريد. حالا هر چه هست، مى‏گويند ابوبكر بلال را خريد و در راه خدا آزاد كرد. بنابراين، اين سوره مباركه نازل شد(49). منتهاى كلام در اين است كه رواياتى كه اينها نقل كرده‏اند سندهايش نزد ما سندهاى معتبر و محكم و قابل اعتمادى نيست. اشخاصى كه اين روايات را نقل كرده‏اند براى ما شناخته شده نيستند و البته اين موضوع در جاى خودبحثى علمى دارد خوب، براى خود آنها شناخته شده‏اند كه اينها را نقل كرده‏اند. شناسايى ما از اشخاص با شناسايى آنها خيلى فرق دارد. شناسايى آنها از اشخاص، شناسايى بر مبناى صحيح و درست نيست. آنها روى هوى و هوس‏هايى، اشخاص را شناساى كرده‏اند، گذشته از اين، بعضى هايشان اشخاصى را شناسايى كرده‏اند، ولى به مقتضاى دليل هايى آدم‏هاى كذاب، جعال وآدم هايى بوده‏اند كه ابدا قابل توجه و اعتنا و نيز مستقيم و درست نبوده‏اند. مثلا ابوهريره، كه شما بهتر با او آشنا هستيد. ابوهريره نزد اهل سنت مهم و معتبر است و رواياتى كه از ابوهريره نقل مى‏كنند روايات خيلى عالى و مهمى است. در حالى كه دانشمندان، مردان اهل تحقيق، درباره ابوهريره چيزها گفته‏اند، چيزها گفته‏اند، كه عجب دروغ زن وعجب آدم جعالى بوده است. بسيار بسيار چيزها درباره ابوهريره گفته‏اند. اخيرا بعضى از دانشمندان اهل سنت هم درباره ابوهريره به شك و ترديد افتاده‏اند كه چه آدمى است؟ آدم عجيبى است. ابوهريره كه هيچ عايشه، آنقدر نزد اينها معتبر و بزرگ است كه رواياتى كه از ايشان نقل بشود، خيلى مهم است، گويى خدا گفته است، ديگر شبهه‏اى در آن نيست، گويى اين حرف را خدا گفته است. از نظر تاريخ، عايشه، معلوم الحال است. خوب روشن است كه تا چه حد و تا چه اندازه با على و خاندان على سرسخت بوده است. آن وقت، چگونه مى‏توانيم به رواياتى كه آنها نقل مى‏كنند اعتماد كنيم و به رواياتشان صحه بگذاريم.

ديدگاه اهل تشيع در نقل روايات

ما نمى توانيم به روايات آنها ابداً اعتماد و تكيه كنيم. اما وقتى روايات، رواياتى مستند باشند و راويان آنها مشخص باشند و تحت ضوابطى محكم و قوى و با يك شواهدى اثبات شود كه مثلا روايان فلان حديث، فرد فرد اشخاصى هستند عادل، دوازه امامى، كاملا مضبوط و درست و مستقيم، ديگر قابل اعتمادند و مهم‏تر اين كه، احيانا در موردى كه ما رواياتى نقل كرديم، اهل سنت، هم مطابق با همان روايات، رواياتى نقل كرده باشند. خوشبختانه در اين بحث مطلب اين گونه است. ما روايات داريم، منتها در مورد ابوالد حداح يا در مورد اميرالمؤمنين يا در هر دو مورد. صاحب درالمنثور در تفسير درالمنثور روايتى نقل مى‏كند كه نشان مى‏دهد اين آيات درباره ابوالد حداح نازل شده‏(50)، پس ما مى‏پذيريم. اما رواياتى را كه نقل مى‏كنند اين آيه درباره ابوبكر است، نقل نكرديم و قبول هم نداريم. پس طرفين در مورد نزول اين آيات درباره ابوالد حداح توافق داريم. ما نقل كرده‏ايم آنها هم نقل كرده‏اند. اما در مورد ابوبكر تنها آنها نقل كرده‏اند. ما نقل نكرده‏ايم. ماروايتى نداريم. پس براى ما نقل آنها قابل پذيرش نيست. اما آنچه را كه ما نقل كرديم آنها نيز به سندهايشان نقل كرده‏اند، و محكم و معتبر است. بنابراين نامگذارى اين سوره به سوره صديق، عجيب بى انصافى و عجيب مخالفت با حق است. سوره، سوره الليل است و درباره ابوالد حداح يا اميرالمؤمنين يا هر دو به آن شرحى كه عرض شد، نازل شده است.

معناى ديگر «اعطى» در تفاسير شيعه

روايات ديگرى باز در تفاسير شيعه در تفسير اين آيات رسيده است. مثلا در چند روايت اين گونه مطلب را بيان مى‏كند: فاما من اعطى يعنى اعطى نفسه الحق‏(51)، يعنى اعطا كرده نفس خودش را حق را. اين يعنى چه؟ چون اعطا در اصطلاح دو مفعولى است، دو تا مفعول مى‏گيرد، وقتى كه مفعولش ذكر بشود. مثلا مى‏گوييم: اعطى حسن حسينا ثوبا. حسن اينجا فاعل است، يعنى اعطا كرد حسن، حسين را لباسى. حالا اينجا آمده است اعطى نفسه الحق، يعنى آن كس كه اعطا كند نفس خودش را حق را. به چه معنا اعطا كند نفسش را حق را؟ يعنى در مواجهه با حق، پذيراى حق است، استنكاف ندارد كه زير بار حق نرود و حق را نپذيرد. نفسش را به گونه‏اى تزكيه و تربيت و آماده كرده كه در هر كجا در هر مورد با حق مواجه شد، حق را مى‏پذيرد. اين گونه نيست كه استنكاف كند، برايش دشوار باشد، تكبر بورزد و يا حق را نپذيرد، اين طورى نيست.

اعطى نفسه الحق، و اتقى يعنى و اتقى الباطل، و پرهيز دارد از باطل، ابداً پيرامون باطل نمى‏گردد.

و صدق بالحسنى، يعنى صدق بالولايه. يعنى ولايت على بن ابيطالب و اولاد معصومينش را، يعنى ولايت و سرپرستى اين خاندان را پذيرفته است. يعنى معتقد است و حقيقتا باور دارد كه على بن ابيطالب و اولاد معصومينش سرپرست مسلمانان و پيشوايان مسلمانان‏اند. موضوع ولايت و زعامت و حكومت واقعى اسلامى و سرپرستى جامعه مسلمين به حق از آن على و اولاد معصومين على بن ابيطالب است.

فسنيسره لليسرى او را مهيا مى‏كنيم، برايش آسان مى‏كنيم، بهشت و مسير بهشت را. يسرى بهشت است، جاى يسر و سهولت و آسانى است و پروردگار جهان راه را براى اين گونه اشخاص به سوى اين يسرى و به سوى بهشت و سعادت آسان مى‏كند و به آنها توفيق مى‏دهد كه تا لحظه آخر به آن راه بروند. و اما من بخل اما آن كسى كه بخل ورزيد به نفس خودش. بخل گاهى نسبت به خود است يعنى كسى نسبت به خودش بخل مى‏ورزد، مثل همين مورد، و اما من بخل، يعنى بخل ورزيد به نفس خودش، به اين كه حق را به آن اعطا كند، كه در نتيجه اين بدان معناست كه پذيراى حق نيست. نفسش طورى است كه وقتى با حق مواجه شد، حق را نمى‏پذيرد. اين گونه خودش را تربيت كرده است، پس به خودش بخل مى‏ورزد، به اين كه حق را به خود اعطا كند و حق را به خودش بدهد و حق را قبول كند. بخل مى‏ورزد، و استغنى، و خود را بى نياز مى‏بيند. با چه چيزى خود را بى نياز مى‏بيند؟ با دولت باطل و ولايت باطل. كسانى كه به ناحق و به باطل، حكومت اسلامى را به دست گرفتند و خود را والى و حاكم مسلمين معرفى كردند و گفتند: ما سرپرست مسلمانانيم. اينها چه كسانى هستند؟ كسانى كه در برابر اهل بيت حكومت را به دست گرفتند و اهل بيت معصومين و پيشوايان معصوم را از حكومت و ولايت و سرپرستى مسلمين بر كنار كردند كه در تاريخ معروف است. اين شخص خود را مستغنى كرده وخود را با دولت باطل بى نياز مى‏بيند. و كذب بالحسنى، و ولايت حق را هم تكذيب كرده است. قهرا چنين كسى ولايت اهل بيت را تكذيب مى‏كند و باور نكرده است.

فسنيسره للعسرى، براى اينها هم راه را مى‏گشاييم و رفتن به سوى عسر را آسان مى‏كنيم، يعنى رفتن به سوى دوزخ، كه دشوارترين جا و سخت‏ترين مسكن است و عذاب‏هاى سخت و دشوارى در جهنم در انتظار آنهاست. اينها را به آن سو مى‏بريم و برايشان كار را آماده مى‏كنيم. اينها هم به آسانى به آن راه مى‏روند و به دوزخ مى‏پيوندند.

روايات درباره «اعطى»

بعضى روايات هم به شكلى ديگر آيات را معنا مى‏كنند، كه البته با معناى قبلى منافات ندارد. چون آيات قرآن مجيد معناى تو در تو دارند. معناى آيات قرآن مجيد مراتبى دارد. معنانى عميقى دارد. در روايتى، و اما من اعطى را معنا كرده به اما من اعطى الخمس‏(52)، همين خمسى كه بين ما متداول است، و من بخل، آن كسى كه بخل ورزيد به خمس و خمس مالش را نداد، به آن شرحى كه در روايات اسلامى و در فتاوا در مورد خمس آمده است.

يك روايتى هم در كتاب شريف كافى آمده است. در كتاب دعاى اصول كافى آمده است كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) روزى از جلوى باغى عبور مى‏كردند، ديدند صاحب آن باغ نهالى را مى‏نشاند. حضرت نزد آن مرد آمدند و فرمودند: اى مرد! مى‏خواهى تو را به كشت يك نهالى دلالت كنم كه از اين نهال اساسى‏تر باشد؟ ريشه‏هاى قوى‏تر باشد؟ ميوه‏هاى بهترى داشته باشد و ميوه هايش دوام داشته باشد و باقى باشد؟ خوب، اين چيز عجيبى است. چه درختى است؟ چه نهالى است؟ عرض كرد: يا رسول الله بفرماييد اين نهال چه نهالى است؟ فرمودند: اذا اصبحت و امسيت، هنگامى كه به صبح وارد مى‏شوى و به شب، بگو: سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، كه چهار ذكر است: سبحان الله، الحمدالله، لا اله الله، الله اكبر. فرمودند: كه اگر اين ذكر را هنگام صبح و هنگام شب بخوانى، پروردگار جهان به جاى هر كلمه ذكرى، ده نهال در بهشت برايت مى‏نشاند كه ميوه‏هاى گوناگون مى‏دهد. اين مرد باغبان تا اين جمله و كلام را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) شنيد، عرض كرد: يا رسول الله، خدا را گواه مى‏گيرم بر اين كه من اين باغم را كه ملك من است در راه خدا و براى خدا تصديق دادم به بينوايان، بسم الله، بفرماييد، در اختيار شما، به هر كس كه مى‏خواهيد بدهيد. آن وقت رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) اين آيات را در آن مورد قرائت كردند: فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى. يعنى تصديق كرد و باور داشت حسنا را، يعنى اين وعده الهى را كه به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) براى اين مرد بيان شد(53).

باز در كافى، منتها در كتاب زكوة كافى، در ابواب صدقات، روايت ديگرى است كه صدق بالحسنى، اين گونه تفسير شده كه باور كند كه اگر انفاق كرد، خداوند حداقل ده برابر تا صد هزار برابر زيادتر به او عطا مى‏كند و كذب بالحسنى، يعنى كسى كه تكذيب مى‏كند اين وعده بزرگ الهى را، كه به جاى يك درهم انفاق، خدا ده برابر تا صد هزار برابر و بيشتر، به او عوض مى‏دهد، اين وعده را تكذيب كند(54). آن كس كه تصديق كند اين وعده حسنا را، اين وعده بزرگ نيكوى الهى را، پروردگار جهان راه را بر او آسان مى‏كند، هر عملى كه براى او پيش بيايد كه آن عمل او را به سوى بهشت مى‏برد، خداوند آن شخص را توفيق مى‏دهد كه آن عمل را انجام بدهد، و بر عكس، اگر كسى اين وعده الهى را تكذيب كند، آن كارهايى كه براى كشاندن وى به دوزخ است برايش اتفاق مى‏افتد، خدا برايش راه مى‏گشايد. خدا او را به خودش وا مى‏گذارد كه آن كار را مرتكب بشود وبه دوزخ منتهى بشود.

تصديق و باور همه آيات لازم است

و صدق بالحسنى. اين حسنا بنا به رواياتى كه عرض شد يا اين وعده الهى است كه به جاى يك درهم انفاق، يك چيز جزئى در راه خدا دادن، خدا اين همه عوض مى‏دهد، صدهزار برابر، يك ميليون برابر، چند ميليون برابر، و يا مراد بهشت است كه در روايت، حسنا را به بهشت تعبير كرده‏اند، و يا ولايت على بن ابيطالب و اولاد معصومينش، تصديق و باور اين مطلب چيز ساده و كوچكى نيست. فكر نكنيم كه ما ولايت على بن ابيطالب را كه شبهه‏اى در آن نيست، باور كرده‏ايم و تصديق داريم و ديگر شيعه هم هستم! تصديق كردن ولايت امير المؤمنين، باور داشتن ولايت آن حضرت و اولاد معصومينش چه فرقى با باور داشتن وعده الهى دارد؟ اگر معنايش اين وعده الهى باشد كه خداوند در برابر انفاق عوض مى‏دهد، پس چرا ما باور نمى‏كنيم؟ اين دو چه فرقى دارند كه ما آن را باور كرده‏ايم، اما اين را باور نكرده‏ايم. جان مان در مى‏آيد اگر بخواهيم يك درهم انفاق كنيم، خيلى برايمان ناگوار و دشوار است. شايد در بعضى موارد اگر انفاقى كرديم بعد پشيمان باشيم كه از دستمان رفت. چرا انفاق كرديم؟ چطور آن ولايت را باور كرديم اما اين را باور نكرديم، در صورتى كه هر دو از يك مبدأ است. هر دو را خدا و قرآن گفته‏اند: و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه‏(55). بدانيد آنچه كه در راه خدا انفاق مى‏كنيد، پروردگار جهان جايش را پر مى‏كند، عوض و جايگزين آنچه را انفاق كرديد، مى‏دهد. اين را باور نكرديم، عملا پيداست. آن طورى كه در مورد ولايت فكر مى‏كنيم قرص و محكم هستيم و موضوع امامت و ولايت على را قبول كرده‏ايم و ولايت على بن ابيطالب با جانمان و با طينت‏مان خمير شده، در مورد انفاق به اين شكل باور نداريم. هر چند عملا معلوم مى‏شود به آن هم درست باور نداريم. چون كسى كه حقيقتا ولايت على بن ابيطالب را باور دارد و پذيرفته، بايد بالاخره تا حدودى مشى او، مشى على بن ابيطالب باشد. اگر به حقيقت، ولايت على بن ابيطالب را قبول كرده پس بايد سنت و روش على بن ابيطالب در زندگيش باشد. اگر كسى بگويد من ولايت على بن ابيطالب را تقديق مى‏كنم، اما سنت و روشش در زندگى يك سنت و روشى باشد وراى سنت على بن ابيطالب، پس معلوم مى‏شود دروغ مى‏گويد. البته اين دروغ خيلى آشكار نمى‏شود، اما در مورد اين وعده الهى، در مورد انفاق، اين گونه نيست، و معلوم است. مسئله مهمى است. مى‏فرمايد: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏(56). كسانى كه از بخل نفس، نگاه داشته شدند، يعنى نفسى دارند سخى، با وجود و با بذل و بخشش، مفلح و رستگارند. سخاوت وجود و بخشش هم بيهوده مال صرف كردن نيست، كه سفره گسترده‏اى پهن كند پول زيادى به كسى بدهد، بى گدار پولى خرج كند، نه آن طور نيست. جود و سخا به اين معنا كه پول را به مورد و به جا، صد در صد آن طور كه مرضى خداست و پسنديده اوست، در راه خدا مصرف كند. وقتى اين طور مصرف كرد مى‏شود آدمى سخى، ديگر نفسش بخل ندارد و مى‏شود رستگار و روسفيد. چنين شخصى مفلح و پيروز است.

الم يعلوا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده ياخذ الصدقات‏(57). اين آيه خيلى عجيب است، خيلى عجيب. در سوره توبه آمده است. الم يعلوا، آيا گروه هايى از اين مسلمانان كه انفاق كردن برايشان دشوار است نمى‏دانند كه خداوند توبه بندگان را مى‏پذيرد، و ياخذ الصدقات صدقات را او مى‏گيرد كه قبلا هم اشاره شد. باز در كافى روايتى است از امام ششم كه فرمود: الصدقة تقع فى يد الرب تبارك و تعالى قبل ان تقع فى يد العبد(58). من و شما پول را ظاهراً در دست يك انسان مستمند مى‏گذاريم، اما در حقيقت دست پروردگار جهان فوق دست اوست، دست خداوند پيش از دست اوست. صدقه اول در دست خدا قرار مى‏گيرد، بعد در دست بنده. گويى از دست خدا به دست بنده داده مى‏شود. آن بنده خدايى كه زمانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) به او فرمود مى‏خواهى تو را دلالت كنم به يك نهالى، به يك نهالى كه ثابت‏تر، برقرارتر، ميوه‏هايش بهتر و پاينده‏تر از اين نهال باشد؟ عرض كرد چه چيز است؟ تا حضرت جواب را فرمودند، طورى تحت تاثير واقع شد و باور كرد كه گويى مطلب را مى‏بيند، يقين كرد و فوراً عرض كرد: يا رسول الله، اين باغ را انفاق كردم در راه خدا. باور كردن مطلب آثارى دارد، اگر انسان به حقيقت باور كند.

دعاى ملك براى انفاق كننده

در رواياتى داريم كه ملكى هر روز ندا مى‏كند و صدايش بلند است كه: اللهم اعط كل منفق خلفا و كل ممسك تلفا(59). آيا امكان دارد دعاى اين ملك مستجاب نشود؟ هر روز، و در بعضى روايات هم هست اول صبح، مى‏گويد: پروردگارا، بارخدايا، هر كس انفاق كرد تو عوضى جايگزين انفاق او كن و هر كس امساك كرد و حاضر نشد انفاق كند در راه تو، تلفى در مال او بياور، مال او را تلف كن. تلف هم نه به اين معنا كه اگر كسى يك روز انفاق نكرد، شب صد هزار تومان گم كند. تلف، شكل‏هاى مختلف دارد. چه تلفى از اين بالاتر كه انسان عمرى زندگى كند، چيزى هم زياد در دستش باشد، اما براى خودش از اين چيزها استفاده نكند، هر چه خرج مى‏كند، خرج تنش بكند همه ضايع بشود، از بين برود، يك درهمش به دست خودش نرسد. وقتى از اين جهان مى‏رود، گداى محض از اين جهان برود. اللهم اعط كل منفق خلفا و كل ممسك تلفا، تلفى در مالش قرار بده.

پس اين يك وعده است. وعده‏اى حقيقى و وعده‏اى درست كه پروردگار جهان در قرآن فرموده ودر روايات اسلامى هست. اين وعده را اگر انسان باوركند، آنگاه انفاق خواهد كرد و در انفاق هم خواهد كوشيد تا انفاق به جا و درست باشد و انفاقش خداپسندانه شود، واقعا انفاقى بشود كه به دست خدا برسد و بعد به دست آن شخص برسد. آن وقت آن نتيجه هايى كه در قرآن و روايات نقل شده نصيب اين شخص خواهد شد. مبنا و اساس در اين آيات، فاما من اعطى، و نيز در قرينه آن فاما من بخل انفاق است. باز در ذيل اين آيات بعضى از اصول كلى و مطالب كلى در مورد انفاق را عرض خواهيم كرد.

جلسه هفتم : اهميت انفاق و شرايط آن

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (5) و صدق بالحسنى (6) فسنيسره لليسرى (7) و اما من بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره للعسرى (10) و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (11)

بيان فضايل اهل بيت در اشعار عبدى

يكى از شيعيان بزرگ و اصحاب عالى قدر امام ششم سلام الله عليه به نام سفيان پسر مصعب، ملقب به عبدى كه در السنه به عبدى معروف است، از شعراى بزرگ شيعه است و اشعار فراوانى دارد. ظاهرا قطعى و مسلم است كه تمام اشعارى كه وى در فضائل و مناقب اهل بيت عليهم الصلوه و السلام سروده است و احيانا در مرثيه اين خاندان، اشعارى محكم و آموزنده است. در روايت معتبرى از امام ششم سلام الله عليه نقل شده كه به شيعيان خطاب كرده‏اند كه اى شيعيان ما علموا اولادكم شعرا عبدى فانه على دين الله‏(60)، كه همين كلام امام ششم براى بيان جلالت و بزرگوارى عبدى بس است. حضرت فرمودند: به فرزندان‏تان شعرهاى عبدى را تعليم كنيد، به آنها ياد بدهيد، زيرا عبدى، بر دين خداست. يعنى مسلمانى است مستقيم و مسلمانى است صحيح العقيده و قطعا اشعارش بر مبناى ايمان و اعتقاد درست است. اگر كسى شرح حال عبدى را خواست، مدرك خيلى نزديك و معروف، جلد دوم كتاب شريف الغدير تاليف علامه بزرگوار و دانشمند مجاهد، مرحوم علامه امينى است. در اين كتاب تا حدودى احوال عبدى ذكر شده و قسمتى از اشعار و قصائدش به تناسب نقل شده است. البته شرح حال بسيار اجمالى اش در الكنى و الالقاب از مرحوم حاج شيخ عباس قمى اعلى الله مقامه الشريف نيز هست‏(61). در بحار نيز احوال عبدى به مناسبت اين كه از اصحاب امام ششم سلام الله عليه بوده ذكر مى‏شود. نوعا وقتى انسان به اشعار عبدى مراجعه مى‏كند، مى بيند تقريبا مضمون رواياتى است كه از ائمه معصومين درباره فضايل و مناقب اين خاندان رسيده و او به شعر در آورده است. مثلا روزى خدمت امام ششم سلام الله عليه مى‏آيد و از حضرت درباره تفسير اين آيه سوره اعراف، و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم‏(62)، سؤال مى‏كند. امام ششم بيانى از اين آيه مى‏فرمايند. عبدى از امام ششم اجازه خواست كه مطالب حضرت را در قالب اشعارى بيان كند و حضرت به او اجازه دادند و در همان جا قصيده‏اى در اين مورد سرود(63). او مردى خوش قريحه و خوش ذوق و داراى طبع فوق العاده لطيفى بوده است.

در كتاب روضه كافى هم روايتى است كه روزى همين عبدى، سفيان بن مصعب عبدى، به منزل امام ششم سلام الله عليه رفت. امام ششم موقع را غنيمت شمردند و به عبدى فرمودند: بنشين. عبدى نشست و حضرت اهل خانه را كه سرپرستشان ام فروه، مادر امام ششم، بود صدا زدند و فرمودند: در پس پرده بنشينيد. پشت پرده نشستند و حضرت به عبدى فرمودند: مرثيه جد ما حسين بن على سلام الله عليه را بخوان. ايشان اشعارى خواندند به طورى كه حضرت و زن هايى كه پشت پرده بودند صدايشان به گريه و نوحه بلند شد(64). خلاصه او يك چنين مردى بوده است.

وى قصيده معروفى دارد كه قسمتى از اشعار اين قصيده در جلد دوم الغدير است. يك قسمتش اين است كه به ائمه معصومين خطاب مى‏كند: