تفسير سوره ليل

مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى (رضوان الله عليه)

- ۵ -


خبر دادن امام يازدهم از غيب

روايتى ديگر باز در كافى در كتاب حجت است. ابوهاشم جعفرى، از نواده‏هاى جعفر طيار است. ابوهاشم جعفرى مرد بزرگوارى است. اين طور كه از روايات بر مى‏آيد، ايشان در زمان وجود مقدس امام يازدهم، در سامره از طرف طاغوت زمان، معتمد عباسى، زندانى است. مدتى است در زندان است، خيلى بر او سخت گذشته و قيد و بند بر پاى مقدسش است. روزى فكر مى‏كند به وجودمقدس امام يازدهم نامه‏اى بنويسد. نامه مى‏نويسد و فقط اظهار مى‏كند كه آقا من در زندان خيلى در فشارم و اين سنگينى قيد و بند مرا مى‏آزارد. نامه به امام يازدهم سلام الله عليه مى‏رسد. امام يازدهم در جواب مى‏نويسد كه اى ابوهاشم، امروز ظهر، نماز ظهرت را در خانه خواهى خواند. نامه به او مى‏رسد و اتفاقا پيش از ظهر هم مى‏رسد. حالا چه مى‏شود؟ چه دستورى مى‏رسد؟ غل و زنجير از پاى ابوهاشم جعفرى باز مى‏كنند و از زندان آزادش مى‏كنند. ايشان هم نماز ظهر را در منزل مى‏خواند. درضمن وضع مالى او هم خيلى به هم ريخته است. خوب، مدتى در زندان بوده است. فكر مى‏كند كه چه خوب است نامه‏اى به امام يازدهم بنويسم كه اگر مى‏شود كمكى هم به من بكند، يك لطفى بكند، فعلا وضع ما خيلى سخت است، دستمان هم به جايى نمى‏رسد. در همين اثنا كسى از طرف امام يازدهم در را مى‏زند و داخل مى‏شود و صد اشرفى به او مى‏دهد و مى‏گويد اين صد اشرفى را ابومحمد عسگرى، امام حسن عسگرى براى تو فرستاده‏اند و فرموده‏اند: ناراحت نباش و هر گاه براى تو نيازى اتفاق افتاد، ما را خبر كن‏(91). اين هم روايت ديگر. اين هم باز انفاق و جود و كرم وجود مقدس امام يازدهم و نيز معجزه‏اى بزرگ از آن حضرت را نشان مى‏دهد. از چند جهت معجزه است. يكى اين كه امام يازدهم فرمود: اى ابوهاشم، امروز نماز ظهرت را در زندان نمى‏خوانى و همين طور هم شد نماز ظهرش را در خانه خواند وبعد بدون اين كه نامه‏اى بنويسد و چيزى اظهار كند، همين كه پيش خود فكر كرد كه براى امام نامه بنويسد، امام يازدهم براى او صد اشرفى فرستاد.

آگاهى امام يازدهم از سوگند دروغ‏

روايت ديگر در اصول كافى، در كتاب حجت آمده است: روزى حضرت به راهى در سامره مى‏گذشتند. مردى از فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموى پيغمبر، در بين راه با حضرت برخورد كرد. جلو آمد و گفت: آقا ممكن است كمكى بكنيد؟ و شروع به قسم خوردن مى‏كند كه چيزى ندارم، نه درهم، و نه بيش از درهم، و حتى براى ناهار و شام امروز نيز چيزى ندارم. حضرت فرمودند كه اى مرد، چرا دروغ مى‏گويى و ديگر آن كه چرا به دروغ قسم مى‏خورى؟ سپس حضرت فرمودند: خيال مى‏كى كه با گفتن اين مطلب مى‏خواهم چيزى به تو ندهم يا كمكى نكنم و دامن از دست تو رها كنم و بروم؟ نه، از اين جهت نيست. چرا دروغ مى‏گويى و قسم دروغ مى‏خورى؟ بعد رو كردند به غلامشان و فرمودند كه آن كيسه‏اى كه همراه دارى به او بده. صد دينار در آن كيسه بود، به اين مرد دادند. بعد به اين مرد فرمودند: اى مرد، آن پولى را كه دفن كردى، آن دويست دينارى را كه پنهان كردى، در سخت‏ترين روز، در سخت‏ترين زمان نيازت به آن پول، از آن محروم خواهى ماند، يعنى از همان دويست دينار. بعد خود اين مرد جريان را چنين نقل كرده است كه دويست دينارى داشتم و در آن موقع به آن نياز نداشتم. اتفاقا بعد از مدتى اوضاعم به هم ريخت و سخت نيازمند پول شدم. فكر كردم حالا موقع آن است كه سراغ آن دويست دينار بروم. محل و زمين را كندم، اما هر چه كندم و پايين رفتم، از پول خبرى نبود. بعدها معلوم مى‏شود هنگام زير خاك كردن پول پسرش مى‏فهميد و جاى آن پول را به خاطر مى‏سپارد و بعد از مدتى زمين را مى‏شكافد و پول را بر مى‏دارد و فرار مى‏كند. اين مرد با كمال نوميدى جاى دويست دينار را خالى مى‏بيند و به ياد آن فرمايش وجود مقدس امام يازدهم مى‏افتد كه فرمودند: در سخت‏ترين موقع نياز، از اين دويست دينار محروم خواهى ماند(92). به دروغ قسم مى‏خورد و در عين حال امام يازدهم سلام الله عليه چون او سؤال كرد و از حضرت خواست، او را محروم نمى‏كند و صد دينار به او عطا مى‏كند. اينها يك جور مطالب عجيبى است، انسان بايد روحيه‏اى پيدا كند كه بتواند اين طور رفتار كند.

بى اعتنايى حضرت على عليه السلام به مال دنيا

روزى مردى خدمت حضرت امير عليه السلام آمد و عرض كرد آقا كمكى به من بكن. به من هزار تا كمك كنيد. حضرت به كسى فرمودند كه اين پول را به اوبدهد. عرض كرد: آقا اين هزار تا خواست، هزار درهم به او بدهم يا هزار دينار؟ حضرت فرمودند: هر كدام را كه خودش دلش مى‏خواهد، براى من فرقى نمى‏كند. مى‏گويد: براى من هر دو مثل سنگ مى‏ماند، مثل سفال، درهمش و دينارش، منتها آن سفيد است،اين سرخ. براى من هيچ فرقى نمى‏كند. ببين به حال آن سائل كدام مناسب‏تر است به او بده، والا ازنظر من فرقى ندارد(93). اين روحيه عجيبى است. يعنى واقعا هم اگر انسان به حقيقت، به حقايق قرآن ايمان بياورد و واقعا وعده‏هاى الهى را باور داشته باشد و نيز اگر به حقيقت ايمان داشته باشد كه دنيا بى ارزش است، دنيا چيزى است كه زوال مى‏پذيرد، دنيا از اين جهت كه دنياست براى انسان نفعى ندارد، از دنيا از اين جهت كه دنياست چيزى عايد انسان نمى‏شود، جز همين كه مى‏بيند، خوردن، آشاميدن، پوشيدن، همين كارهايى كه ما داريم. جز اينها چيز ديگرى نيست و اين چيزها جز حقيقت انسان و جزو ذات انسان نمى‏شود، روحيه‏اش اين گونه مى‏شود. مردان خدا به حقيقت اينها را باور كرده‏اند و اين حقايق را واقعا با وجدان خودشان لمس كرده‏اند. نه صرفا گفتن وشنيدن باشد، حقيقتا درك كرده اند، به طور قطع و يقين. لذا واقعا امير المومنين كه مى‏فرمايد: درهم ودينارش پيش من فرقى ندارد و با سنگ برابر است، با سفال برابر است، در حقيقت روحيه‏اش اين گونه است، يعنى اگر انسان يك ذره درست فكر كند، همين هم هست. درهم و دينار از اين جهت كه درهم و دينارند، از اين جهت كه دو فلزند، با سنگ فرقى نمى‏كنند. موادى هستند كه بر اثر فعل و انفعالاتى در سنگ، در خاك، به اراده پروردگار جهان به شكل طلا و نقره در مى‏آيند. هنگام جدايى از انسان، اين طلاو نقره و سنگ و سفال چه فرقى مى‏كند؟ بله، از يك جهت فرق دارند آن اين است كه اگر كسى درهم و دينار داشته باشد و از راه درست و حلال و مشروع كسب نكرده باشد، ظلم و تعدى كرده باشد، كلاه سر كسى گذاشته باشد، حق كسى را خورده باشد و به دست آورده باشد و حقوق الهى‏اش را نداده باشد، خيلى برايش سخت مى‏شود. اين در مورد درهم و دينار اتفاق مى‏افتد نه در مورد سنگ. طلاو نقره هم بعداً با اين انسان كار دارد. در آتش جهنم آن را سرخ مى‏كنند و بر پشت و پهلويش، بر پيشانيش بر صورتش و بر بدانش داغ مى‏گذارند(94). كاش هيچ فرقى نمى‏داشت، اين فرق را دارد. پس اميرالمومنين مى‏گويد به او بده، هر كدام را كه او مى‏خواهد درهم به او بده، اشرفى مى‏خواهد، اشرفى به او بده. براى من فرقى نمى‏كند. اين دو تا در نظر منبا سنگ برابر است. از اين قبيل روايات در شئونات ائمه معصومين عليهم السلام زياد است. واقعا هم عجيب است. در تاريخ، جود و سخاى معصومين، جود و سخاهاى اشخاص ديگر را محو كرده واز ميان برده است.

سفارش امام هشتم به فرزندش براى انفاق

امام هشتم به امام محمد تقى سلام الله عليه كه كودكى است، مى‏گويد: فرزندم هنگامى كه مى‏خواهى از خانه بيرون بيايى، اشخاص دور و بر تو هستند و مى‏خواهند تو را از راهى بيرون ببرند تا كمتر با اشخاص برخورد كنى، اما تو را به جان من از درى برو كه برخوردت با اشخاص فراوان باشد و پول زياد با خودت بردار و با شخصى كه برخورد كردى، اگر فلان خصوصيات را داشت اين قدر بده، به كسى كه چنين خصوصياتى داشت اين قدر بده، و بعد فرمودند: پسرم مبادا فكر كنى كه ممكن است فقير شوى، انفق و لا تخف انفاق كن و مترس كه فقير و تنگدست شوى‏(95).

بيدارى دل ائمه در خواب

روايت ديگرى برايتان نقل مى‏كنم كه البته مربوط به آيه مورد نظرتان نيست و به انفاق كارى ندارد. ولى اين روايت هم از وجود مقدس امام عسگرى سلام الله عليه است.

مردى پيش خودفكر مى‏كرد كه آيا شخص امام هم محتلم مى‏شود يا نه. گفت: خوب، اين كه آسان است. ما در سامره هستيم و امام حسن عسگرى هم در سامره است. وضع امام يازدهم طورى بوده كه كسى نمى‏توانسته است آزادانه برود و آن وجود مقدس را ببيند. ايشان تحت نظر بوده‏اند وتحت مراقبت شديد وسخت. پس او نامه مى‏نويسد و سؤال مى‏كند كه آيا امام محتلم مى‏شود يا نه؟ نامه را به وسيله يك نفر مى‏فرستند. بعد كه نامه مى‏رود، پيش خودش به فكر مى‏افتد كه احتلام مربوط به شيطان و مس شيطان است و لذا در تعبير فارسى هم مى‏گويند شيطانى است. مى‏گويد من گفتم احتلام شيطانى است و پروردگارا جهان اولياء خودش را از شر شيطان به كلى دور داشته و پناه داده است، شيطان به ايشان راه ندارد. ولى نامه ديگر رفته است. مى‏گويد فورا جواب آمد. جواب اين بود كه: حال الائمة فى المنام حالهم فى اليقظة لا يغير النوم منهم شيئا قد أعاذ الله اوليائه من لمة الشيطان كما حدثتك نفسك‏(96) اين مطلب، چقدر دقيق است و آگاهى و اطلاع امام تا چقدر است. اين مرد فقط در نامه نوشته بود: اسئلك عن الامام هل يحتلم، بعد كه نامه رفته، پيش خودش فكر مى‏كند كه آرى، احتلام يك امر مربوط به شيطان است و اولياء خدا از امر شيطانى دورند. آن وقت امام جواب دادند و فرمودند: حال شان، هنگام خوابيدن شان همچون حال شان هنگام بيدارى شان است، يعنى خواب آنها در آنها در دل شان، در فكرشان ،در احساس شان و در دركشان ذره‏اى اثر نمى‏كند. لذا روايات زيادى هم در مورد رسول اكرم صلى الله عليه و اله داريم. ائمه معصومين در روايات معتبر فرمودند: ما چشم هايمان مى‏خوابد، اما دل هايمان نمى‏خوابد(97).

دل مركزاحساسات و درك و مركز هر نوع آگاهى است. فرمودند: در ما، دلى بيدار است. هنگامى كه مى‏خوابيم، فقط چشم مانبه خواب مى‏رود. اينجا هم حضرت فرمودند: حال مادر خواب مثل حال مان است در بيدارى، بدون هيچ تفاوت. بعد فرمود: خواب چيزى از مشاعر و اداراكات واحساسات مربوط قلبى ائمه را تغيير نمى‏دهد، ابدا تغيير نمى‏كند. بعد اين جمله را فرمودند كه مربوط بود به فكرهايى كه آن مرد بعد از نوشتن نامه با خود كرده بود: قد اعاذ الله اوليائه من لمه شيطان كما حدثتك نفسك، فرمودند: پروردگار جهان اولياء خودش را و ائمه را از شيطان به طور كلى پناه داده و شيطان به هيچ وجه دست به اينها نمى‏يابد. همان طورى كه نفس تو بر تو حديث كرده بود.

امام ششم سلام الله عليه فرمود: ما در اتاق، در خانه كه نشسته‏ايم فكر نكنيد ديوار، در، سقف فاصله مكانى، زمانى، اينها براى ما پرده است. نه اين را نپندايد. نه ديوار براى ما پرده است، نه سقف، نه در بسته براى ما پرده است و نه زمين. نه، اينها براى ما حجاب نيست وبراى ما حقايق را نمى‏پوشاند، ما از حقايق آن طور كه هست در همين اتاق كه نشسته‏ايم آگاهى داريم، مى‏بينيم، همه را اطلاع داريم (98). دورى جا، محل، مكان براى ما جاجب و مانع نيست. مثلا اگر شخصى از دورما را بخواند و صدا كند، اين دورى راه حاجب و مانع براى رسيدن صدايش به ما نيست. خلاصه، آيات مورد بحث درس بزرگى به ما مى‏دهد. اگر ما اين درس را بياموزيم كوشش مى‏كنيم ذره ذره روحيه بذل وبخشش و عطا و كرم را در خودمان تقويت كنيم و به زندگى و شئونات آن درست فكر كنيم.

آيه آخر از اين گروه آيات، اين است: و ما يغنى عنه ماله اذا تردى. او را بى نياز نمى‏كند، هنگامى كه سقوط كند. حال، هنگامى كه در زندگى در همين دنيا سقوط كند، يا به قبر سقوط كند، يا به جهنم. اين سه معنا را مفسران در ذيل اين آيه گفته‏اند. در هر سه حال، چنين شخصى كه به مالش بخل ورزيد و حاضر نشد در راه خدا و براى خدا انفاق كند و اين مال را براى خود قدرتى مى‏ديد، مالش او را بى نياز نمى‏كند، به دردش نمى‏خورد و نمى‏تواند دردى را از دلش بردارد. در دنيا وقتى افتاد، ديگر افتاده است، ،حالا ميليون‏ها پول خرج كند، چه مى‏تواند بكند؟ زمانى كه او را در قبر مى‏اندازند، كه ديگر روشن است. در جهنم هم كه مى‏افتد مشخص و واضح است. از اين آيات در قرآن زياد است: فما اغنى عنه ما كانوا يكسبون‏(99). لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم‏(100). اينهايى كه در اين دنيا با غفلت و بى خبرى زندگى مى‏كنند و به مال و منال خود مى‏نازند و فخر ومباهات مى‏كنند، موقعى كه پروردگار جهان به خشم خود اينان را بگيرد و اينان را زمين بزند، ديگر مال شان، اولادشان و موقعيت شان و جاه و مقام شان نمى‏تواند اينان را بى نياز كند و نمى‏تواند جلوى مقدرات الهى را بگيرد. پس انسان بخيل شخصى كه خود را بى نياز مى‏بيند، در تمام شئون زندگى دائما در خطر است، دائما در حال سقوط است تا به نهايت سير و حركتش برسد ودر تمام اين افتادن‏ها مالش ابدا براى او هيچ گونه سودى ندارد. آن چيزى كه براى افتادن سود دارد، ايمان است، خود را در پناه خداقرار دادن وصفات پسنديده انسانى است. آن چيزهايى كه جزو ذات انسان و جزو حقيقت انسان باشد، اينها براى انسان مفيد است.

جلسه دهم : ارزش نفس انسان در جهان هدفمند

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم فاما من اعطى و اتقى (5) وصدق بالحسنى (6) فسنيسره لليسرى (7) وامامن بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره للعسرى (10) و ما يغنى عنه ما له اذا تردى (11)

درباره توجه به شان نزول سوره ليل مطالبى بيان شد. حال تا چه حد استفاده كرديم و چه نتيجه‏اى از اين مطالب گرفتيم وچه قدر آيات و رواياتى كه به اين مناسب ذكر شد در ما اثر گذاشت، آيا روحيه ما را تغيير داد يا نه، براى ما نتيجه‏اى به سوى تكامل و ترقى وتعالى معنوى داشت وموجبات رشد ونمو مارا فراهم كرد يا نه، هر كسى خود مى‏داند. اما نكته ديگرى هم از اين آيات و همچنين نظير اين آيات در قرآن مجيد استفاده مى‏شود كه فوق العاده مهم است وانسان بايد به آن بسيار توجه كند. همان طور كه بيان شد، اين آيات با اين سوره، طبق مشهور بين مفسران، درباره ابوالد حداح يا امير المومنين سلام الله عليه نازل شده است، اين خيلى مهم نيست. آنها وظيفه خود را انجام دادند ومانيز نسبت به خود و جامعه خود وظايفى داريم. ابوالد حداح انفاقى كرد، تصديقى داد، درخت خرمايى خريد و به رايگان و براى تصديق به مسلمانى داد. اين عمل ممكن است كوچك به نظر برسد، ليكن اين سوره يعنى سوره ليل در مورد همين عمل ابوالد حداح نازل شد كه قبلا به آن اشاره شد. اگر انسان كمى به اين مطلب، فكر كند، مى‏بيند مطلب، خيلى مهم است. نزول يك سوره يا حتى يك آيه، چيز ساده‏اى نيست، چيز كوچكى نيست و حكمى نيست كه از تهران براى مثلا شهرستانى از شهرستان‏هاى ايران صادر شود! چنين مطلبى نيست. نزول آيات قرآن، آن هم با تشريفاتى كه در قرآن و روايات برايش ذكر شده است، خيلى مهم وقابل توجه است. اصولا حقايق قرآن مجيد حقايقى است كه در دسترس هر كس و افكار هر كس قرار نمى‏گيرد. اينها حقايقى هستند فوق العاده بلند و عالى. مردانى به تمام معناپاك امكان دارد به حقايق قرآن راه بيابند. لايمسه الا مطهرون‏(101). و اين قرآن تنزيلى است از رب العالمين، از جانب پروردگار جهان. نزل به‏الروح الامين على قلبك‏(102). جبرئيل امين به فرمان پروردگار جهان قرآن را براى رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آورده است.اين چيزكوچكى نيست! حال ، مسلمانى درخت خرمايى را از شخصى بخرد و در راه خدا و براى خدا انفاق كند، سورهاى از طرف خدا نازل شود. اين دليل بر چيست، دليل بر اين است كه در اين جهان بى انتها، در اين جهان پر از غوغا و پر از سر وصدا، در اين جهان با انبوه موجوداتش كه عددشان را به جز پروردگار جهان نمى‏داند، لحظه به لحظه هر موجودى از اين موجودات دست فقر و نيازشان به سوى او دراز است. يساله من فى السموات والارض، كل يوم هوفى شان‏(103) اين بدان معناست كه فقط من وشما نيستيم كه خدا خدا مى‏كنيم و يا رب يا رب مى‏گوييم، آن هم شايد نوعا به بازى و لهو ولعب. حال بر فرض از روى حقيقت هم يارب يارب مى‏گوييم و خدا خدا مى‏كنيم، در اين جهان با عظمت، تمام موجودات، از ريز و درشت، همه دستشان به سوى او دراز است همه موجودات نيازمند اويند و در هر لحظه و حتى كمتر از لحظه از او چيزى مى‏خواهند و اگر يك لحظه پروردگار جهان فيض خود را به موجودى نرساند، آن موجود عهم محض و نيست محض مى‏شود. بايد لحظه به لحظه از طرف خداوند به موجودات فيض برسد تا بتوانند به وجود خود ،به شئون وجودى خود، تا آن حدى كه خدا خواسته ادامه دهند. از اين جهان و از ميان اين همه موجودات، يك انسان ضعيف آن هم بدون سرو صدا بدون داد و فرياد، خيلى ساده و بسيط درخت خرمايى را از شخصى مى‏خرد و بدون سرو صدا به ديگرى واگذار مى‏كند. ذات مقدس او به اين عمل و به اين كار توجه تمام دارد و دليل اين توجه، نزول اين سوره و همين آيات است. خداوند به اين عمل ساده و بسيط عنايت و توجه دارد كه مفروغ عنه نمى‏ماند، نه، عملى كه انجام مى‏شود، هر چند عمل خيلى كوچك است. من و شما چقدر انفاق مى كنيم؟ مگر يك درخت خرما قيمتش چنداست؟ چه اهميتى دارد؟ اگرچه عمل كوچك است، اما فورا وبلا درنگ از جانباب او سوره نازل مى‏شود، آفرين گفته مى‏شود، آن هم چه آفرينى! تا پايان جهان، تا آن لحظه‏اى كه انسان روى كره زمين زندگى مى‏كند، اين حقيقت هست و مورد بحث وگفتگو خواهد بود، تلاوت و قرائت خواهد شد. و از آن درس فرا گرفته خواهد شد. خلاصه مطلب خيلى مهم و قابل توجه است.

تذكر به انسان

اين حقيقت به ما مى‏فهماند، كه اى انسان‏ها، شما مفروغ عنه نيستند. ممكن نيست شما از ياد او رفته باشيد يا از ياد او برويد. اگر چه در جهان سرو صدا و غوغا زياد است، در عين حال آن كس كه مراقب ونگهبان وشاهد شماست، بيدار است و متوجه ذره ذره كارها واعمالتان است. هر چند خيلى كوچك باشد و ناچيز. در هر كجا و در هر مورد باشد او مى‏داند و به آن آگاه است. منتها، بر اساس حكمت‏ها و مصالحى، ديگر قرآن نازل نمى‏شود. ابوالدحداح عملى انجام داد. طرف مقابلش هم آدم بخيل و خدانشناسى بود و به وعده‏هاى پروردگار جهان ايمان نداشت. بدين ترتيب آياتى در مورد هر دوى آنها نازل شد، يك قسمت آيات، مدح و ستايش ابوالد حداح و قسمت ديگر آيات ، آيات عذاب و نقمت و خشم پروردگار جهان براى آن آدم بخيل و خداشناس. گرچه حالا براى كارهاى خوب وبد ما آيه‏اى نازل نمى‏شود، سوره‏اى نازل نمى‏شود، ولى بايد متوجه باشيم، اين طور نيست كه از كه از ما غافل باشند و اعمال ما و كارهاى ما حساب نشود. نه، حساب دارد و بلكه به يك معنا، قرآن چهارده قرن قبل، براى كارهاى من و شما نازل شده است.

آيات قرآنى بعد زمانى ندارند

قرآن يك ديد جهانى و وسيع و همه گير دارد. مدتها قبل قرآن نازل شده، چهارده قرن قبل سوره ليل نازل شده است. فاما من اعطى و اتقى، و صدق بالحسنى. اما به يقين اين آيه شامل كسانى كه در اين زمان و در زمان‏هاى آتيه اين عمل را انجام مى‏دهند، نيز هست. گويى اين آيات براى همين فرد نازل شده، فرق نمى‏كند. آن زمان با اين زمان و يا هزار سال ديگر، فرقى ندارد. پيش پروردگار جهان گذشته و حال و آينده تفاوتى ندارد. اگر عميق‏تر بنگريم، واقعا اين آيات را الان در حال نزول مى‏بينيم. يعنى مسلمانى كه به حقيقت مثل ابوالدحداح ايمان به وعده‏هاى الهى داشته و با شوق و رغبت و از روى رضايت نفس براى خدا، صدردرصد، از مال حلال خود انفاق كرد هر چند جزئى باشد، گويى همين الان اين آيات براى او نازل شده است، بدون هيچ تفاوتى. پس مطلب اين گونه است.

بنابراين ما بايد سخت با هوشيارى و بيدارى زندگى كنيم. ولى ما به شكلى زندگى مى‏كنيم كه گويى مى‏پنداريم زندگى همين است و بس. در تلاش و تقلا هستيم. براى چه؟ براى خوردن و پوشيدن، براى رفاه و آسايش زندگى مادى و تمام كوشش مان اين است كه وضع زندگى را چگونه براى انسان مرتب‏تر و خوش‏تر و بهتر باشد. گويى در پس پرده اين جهان ماده و اين جهان طبيعت ديگر خبرى نيست، چيزى نيست، همين است! در حالى كه اين طور نيست، مراقب ما هستند و شاهد و ناظر بر اعمال ما. اعمال ما بسيار دقيق محاسبه مى‏شود. به خدا همين الان آيه فاما من اعطى و اتقى، وصدث الحسنى در شرف نزول است ودر شرف فرو آمدن است، براى چه كسى؟ براى كسى كه در اين لحظات، در اين زمان با ايمان به خدا و از روى حقيقت، براى رضاى خدا، و به مردم جامعه كمك كند، هر كمكى كه از دستش بر مى‏آيد، اين آيه نازل مى‏شود و در شرف نزول است. كسانى كه بخل مى‏ورزند و ايمان به وعده‏هاى الهى ندارند، آيه و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى، براى آنان در شرف نزول است.

انسان، اسير ماده پرستى

آن ديده‏اى كه بايد اين حقيقت را ببيند، وجود ندارد. ديده جان ما و ديده دل ما به تمام معنا كور شده است. ماده پرستى صرفا اين نيست كه فرد يا گروهى بگويند جهان بر اساس ماده كار مى‏كند و تمام فعل و انفعالاتى كه در آن مى‏شود بر اساس ماده است، خدايى نيست و علم و قصد و حكمتى بر جهان حاكم نيست. آن يك شكلى و يك صورتى از ماده پرستى است. شكل‏هاى ديگرى هم دارد، همچنان كه كفر، ريا وبت، يك شكل خاص ندارند، صنم به يك صورت خاص نيست. آن كسى كه تابع هواى خود است، هواى او صنم و بت اوست. آن كسى كه تلاش و فعاليتش واقعا براى دنياست، دنيا صنم و بت اوست. اين هم يك شكل از بت پرستى است. ماده پرستى تنها در شكل گروهى اش تحقيق پيدا نمى‏كند، كسى كه تلاش و فعاليتش براى دنيا و جهان ماده باشد، اسير ماده پرستى است. هر چند بگويد من به خدا ايمان دارم و ايمان و باور دارم كه جهان را نيرويى دانا و توانا و باحكمت اداره مى‏كند، اينها لفظ است، حقيقت مطلب جز اين است. حال هر كس مى‏خواهد به حقيقت ببيند تا چه حد به حقايق قرآنى، به اين آيات مورد بحث و به وعده‏هاى الهى ايمان دارد، بايد بعد از توجه به اين آيات در سوره ليل ببيند عملكردش، مشى و رفتارش و روشش، چگونه است؟ تا چه حد به دنيا علاقه دارد و تا چه حد به مال و به پول علاقمند است و اگر بنا شود در يك موردى براى خدا انفاق كند آيا به آسانى و سهالت در راه خدا انفاق مى‏كند يا نه؟

ارزش حالات آنى و سعى در تداوم آن

ممكن است گاهى در اثر شنيدن مطلبى، براى لحظاتى در انسان تغيير حالتى رخ بدهد، نه اين كه اين تغيير حال چندلحظه‏اى، مفيد نباشد وارزشى نداشته باشد، همين تغيير حالت، هرچند چند لحظه‏اى، خوب و پسنديده است. ولى از اين پسنديده‏تر وبهتر و سودمندتر، ادامه پيدا كردن اين حالت است. آن حالت، منحصر به لحظه‏اى و لحظاتى نباشد. در آن چند لحظه‏اى كه در جلسه‏اى، مسجدى يا محل ديگرى، مطالبى به گوشش مى‏خورد، نبايد به گونه‏اى باشد كه هوشيارى و توجه و حساسيت اش آنى و لحظه‏اى و منحصر به جاى خاصى باشد. بلكه به گونه‏اى باشد كه اين حالت حساسيت وهوشيارى در تمام لحظه‏ها و شئون زندگى برايش وجود داشته باشد. اگر واقعا در مسجد حساسيت و هوشيارى برايش پيدا مى‏شود، كارى كند كه در بازار هم آن حساسيت و هوشيارى برايش باشد. اگر واقعا در مسجد حالت خضوع و خشوعى برايش پيدا مى‏شود در اداره هم همان حالت خضوع و خشوع برايش باشد، هنگاهى كه درس مى‏دهد وسيطره و نفوذى بر گروهى دارد در همان حالت هم، خضوع و خشوع داشته باشد. اگر اين حالت دوام پيدا كند و لحظه‏اى و آنى نباشد، انسان تبديل به انسانى با ارزش مى‏شود. عده‏اى بودند كه گاه گاهى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و اله و سلم) مى‏رسيدند و حضرت مطالبى براى آنها بيان مى‏كردند و آنها تحت تأثير واقع مى‏شدند. روزى خدمت حضرت رسيدند و عرض كردند: يا رسول الله، ما گاهى خدمت شما مشرفيم و شما مطالبى را براى ما مى‏فرماييد و ما مى‏شنويم، در حضور شما حالت مخصوصى بر ايمان پيدا مى‏شود، گويى دنيا و آنچه در دنياست، زرق و برق دنيا و جمال و پيرايه دنيا، همه از نظر ما محو مى‏شود. به طور كلى حالت خاصى بر ايمان پيدا مى‏شود و هنگامى كه از حضور شما بيرون شديم و با مردم در تماس و مشغول زندگى روز مره خود شديم آن حالت به طور كلى از ما سلب مى‏شود، عوض مى‏شويم، گونه‏اى ديگر مى‏شويم. گويى نه ديگر آخرتى هست، نه حساب و كتابى!

رسول اكرم صلى الله عليه و اله وسلم فرمودند: آن حالت بد نيست، خوب است. همان حالت را هم غنيمت بشمريد، ولى اگر راست مى‏گوييد كه داراى چنان حالتى مى‏شويد وبتوانيد اين حالت را ادامه بدهيد كه لحظه‏اى نباشد، لصافحتكم الملاكة و مشيتم على الماء، فرشتگان با شما و شما با ملائكه مصاحفه مى‏كنيد و ديگر بر آب راه مى‏رويد(104). عيسى بن مريم روى آب قدم بر مى‏داشت و مى‏گذاشت و از آب عبور مى‏كرد، بدون كشتى، بدون چوب، بدون هيچ وسيله‏اى، مثل زمانى كه روى زمين راه مى‏رفت بر آن حركت مى‏كرد. اين در اثر چيست؟ عيسى بن مريم چه مى‏كرده است؟ همان حالت حضور، حالت ذكر، آن حساسيت و هوشيارى به ياد خدا بودن و براى خدا كار كردن در او بوده است. در نهايت كه فكر كنيد، عيسى بن مريم اسم اعظم الهى را مى‏خوانده و روى آب حركت مى‏كرده است. نمى‏دانم تصور شما از اسم اعظم الهى چيست؟ اسم اعظم الهى الفاظى نيست كه هر كس با خواندن آن بتواند نتيجه بگيرد ، اين طور نيست، اسم اعظم الهى همان عمل عيسى بن مريم است. اسم اعظم الهى همان روحيه عيسى بن مريم و هوشيارى و بيدارى و توجه عيسى بن مريم و براى خدا كار كردن عيسى بن مريم است، وراى اين جهان ماده را. اسم اعظم الهى غير از اينها چيز ديگرى نيست. منتها عيسى بن مريم در رتبه و مرتبه‏اى از اين حقايق قرار دارد و اشخاص بزرگترى از عيسى بن مريم در مراتبى بالاتر.

لو دمتم على الحال التى و صفتم أنفسكم بها لصافحتكم الملائكة و مشيتم على الماء. اگر شما راست مى‏گوييد حالتى را كه براى من گفتيد، اگر مداومت داشته باشيد بر آن ،يعنى آن حالت توجه تان، دائمى باشد، ملائكه عيانا لمس مى‏كنند شما را ،مصاحفه مى‏كنند با شما و مى‏توانيد بر آب راه برويد و حركت كنيد.

هدفمند بودن جهان آفرينش

پس نمى‏شود مطلب را اين طور كه ما ساده گرفته‏ايم ،ساده گرفت. جهان آفرينش بر اساس جد و حقيقت آفريده شده است ،نه براى بازى و لهو و لعب. ما نيز كه قسمتى از جهان هستى هستيم و شايد هم قسمت بزرگ و قابل توجه آن ،براى هدف و غرضى آفريده شده‏ايم. براى لهو و لعب ما را خلق نكردند. انسان بايد فكر كند ببيند آيا در زندگى واقعا بازى مى‏كنيم و مشغول لهو و لعب هستيم يا نه ،به حقيقت زندگى و شئون آن را جدى تلقى كرده‏ايم و با قاطعيت زندگى مى‏كنيم. بله ،نسبت به زندگى مادى ،جدى هستيم و با قاطعيت و جدى به آن مى‏پردازيم، لذا واقعا هم به دنبالش مى‏دويم. خيلى با دقت ،هوشيارى و توجه تا جايى كه ممكن است وضع زندگى را طورى مرتب كنيم، مقدمات را به گونه‏اى ترتيب دهيم ،تلاش مان به شكلى باشد، تماس مان با اشخاصى باشد كه در زندگى مادى ما اثر داشته باشند. حرف زدن، كار كردن و فعاليت مان به صورتى باشد كه به زندگى مادى مان خدشه‏اى وارد نيايد ،لطمه‏اى به زندگى مادى مان نخورد. هر كسى به شكلى آن را جدى گرفته است. اما از نظر معنا و حقيقت ، از نظر ذات خودمان و آنچه مربوط به ذات مان است، بايد به گونه‏اى ديگر حساب كرد كه تا چه حد نسبت به آن جدى هستيم.

توجه به ذات و پرورش آن

آيا تا به حال فكر كرده‏ايد كه چه كرده‏ايد تا نتيجه كردار و اعمال ما روى ذات حقيقى مان اثر گذارده باشد، اين همه در موارد مختلف، هر جا ترازويى ديديم، فورا خودمان را وزن كرديم. مى‏گوييم من شش ماه هفت روز پيش شصت وچند كيلو بودم، ولى حالا شصت و نه كيلو شده‏ام، چنان با دقت بيان مى‏كنيم. به حقيقت واز روى وجدان، اگر مامردمى هستيم كه آفرينش را جدى گرفته‏ايم و به جد زندگى مى‏كنيم و به حقيقت خود را شناخته‏ايم ،آيا يك بار شده كه موازنه‏اى براى جان مان، روح مان، براى ذات مان و براى حقيقت خودداشته باشيم. تا به حال شده، مثلا بگوييم از پارسال تا به حال وزنه واقعى مان ، ذات مان ، حقيقت مان چه شده است؟ كم شده است، بالا رفته است. فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا(105)، اى برادران عزيز، لا نقيم لهم يوم القيامة وزنا، شما را به خدا مى‏شود باور كرد كه معناى اين آيه اين باشد كه اين بدن هايمان را مى‏كشند روز قيامت، و عده‏اى را براى بدن هايشان ميزانى نصب نمى‏كنند و توزين نمى‏كنند؟ لا نقيم لهم يوم القيامة وزنا، پروردگار جهان مى‏فرمايد براى گروهى در روز قيامت وزنى اقامه نمى‏كنيم، چون وزنى ندارند، خيلى سبك هستند، چيزى در ذات شان نيست. چيزى به ذات شان اضافه نشده است ذات شان ناچيز است وسبك ، وزنى نمى‏توان براى اينها اقامه كرد ،نمى‏توان براى اينها ميزانى نصب كرد. لا نقيم لهم يوم القيامة وزنا، اين وزن براى چه چيز است؟ براى اين بدن است كه ببينند چند كيلو است؟ يا نه ،براى حقيقت انسان است.

توزين حقيقت انسان

توزين براى حقيقت انسان و ذات انسان است. منتها، وزن ذات و حقيقت انسان فراخور خودش و به مناسبت ميزان خودش است.

اين آيات و آن كسى كه عملى انجام داد و آيات در موردش نازل شد ميزان است. انسان بايد خود را با اين ميزان بسنجد. در روايات فرمودند: حاسبوا انفسكم ان تحاسبوا، و زنوها قبل ان توزنوا (106). خود را به حساب بكشيد پيش از اين كه شما را به حساب بياورند و خود را وزن كنيد پيش از اين كه شما را وزن كنند. اين وزن كنيد خودتان را پيش از اين كه شما را وزن كنند، يعنى بدنتان را وزن كنيد؟ نه ، ذات تان و جان تان را وزن كنيد، افكار وانديشه هايتان را وزن كنيد، ايمان تان و باورتان را وزن كنيد. امير المؤمنين مى‏فرمايد: خذوا من اجسادكم، جودوا بها على انفسكم‏(107). اين اجساد كهنه مى‏شود، اين اجساد مندرس مى‏شود ،تا فرصت دارى، تا بدنى دارى، از بدنت بگير، از جسمت بگير و به جانت بيفزا.

يعنى جانت ونفست را قوى كن، وزنى به جان و نفست بده. انسان در اين زندگى بايد اين طور هوشيار زندگى كند وبايد به آفرينش و اين دستگاه اين آمد و شد شب وروز والليل اذا يغشى ،و النهار اذا تجلى، به اين آمد وشد شب و روز و حكمت بالغه آن توجه كند. واقعا بايد روى آن حساب كرد. و آمد و شد شب و روز لغو است؟ بازى است؟ اين جفت‏ها و زوج هاكه خدا در جهان آفريده است بيهوده است؟ در تمام موجودات، موضوع زوج بودن، نر و ماده بودن، سلب و ايجاب، مطلبى است كه امروزه ثابت شده و هست. آيا اينها لغو است؟ بازيچه است؟ يا نه، همه بر اساس حساب و حكمت است. پس وجود من و شما، مرد و زن بودن انسان وزندگى انسان ، اين آمد وشدها و اختلافاتى كه بر انسان مى‏گذرد ،گوناگون بودن‏ها، همه پايه و اساسى دارد، پايه واساس جديت، صميميت و آزمايش و امتحان.

اين آيه بايد به انسان هوشيارى بدهد. پس باز يك نتيجه كلى ديگر از اينا آيات بگيريم تا هوشيارى و حساسيت در ما پيدا شود. گفتيم كه نزول اين آيات بر اساس عملى است تا انسانى انجام داده است، در اين جهان پر سر وصدا ،غوغا و پهناور ،كه همه دست شان به سوى او بلنداست و دائما از او چيزى مى‏خواهند، از او احتياجات شان را مى‏خواهند، يك شخص عملى انجام داده است. كره زمين بدون شك در جنب اين جهان ماده بسيار ناچيز است بارها عرض كردم كسى از كره زحل نمى‏تواند اصل كره زمين را ببيند .

اصلا زمين را نمى‏بيند، مگر اين كه رصد خانه‏هاى خيلى قوى نصب كنند، دانشمندانى باشند و فضا را تماشا كنند، شايد بيينند. مثل گردوى روشنى است كه مى‏چرخد، آن وقت روى حساب هايى بگويند اين زمين است، يكى از كراتى است كه به دور خورشيد مى‏چرخد، والا با چشم عادى در كره زحل امكان اين كه كسى بتواند زمين را ببيند، نيست. اين قدر ناچيز است، تازه تا كره زحل راهى نيست. زمين در جنب اين جهان چه به حساب مى‏آيد؟ مى‏شود گفت دانه خشخاش يا دانه خردل؟ اصلا و ابداً، دانه خشخاش و خردل خيلى درشت است. زمين ذره‏اى است و كمتر از ذره. حالا يك انسان را حساب كنيد روى اين كره زمين. ديگر اين انسان چه چيز است؟ به چه حسابى مى‏آيد؟ اين انسان عمل كوچكى انجام داده درمدينه، در مدينه يك درخت خرما خريد و داد به يك نفر، اين گونه جهان مراقب انسان است و كار او را مى‏بيند. از نيت و قصد انسان از اعماق جان انسان آگاه است و مى داند كه به چه صورت آيه بفرستد. اى ابوالد حداح، ما كار تو را فهميديم، نيت تو را دانستيم، به اعماق جان تو راه داريم. واما من اعطى و اتقى وصدق بالحسنى. عجب، اين دستگاه با چه خصوصياتى، اسرار و رموز درونى را كه در عمق دل يك انسان است مى‏داند و ضبط كرده است، از طرف پروردگار جهان درباره‏اش آياتى نازل شده است. ما در يك چنين محيطى زندگى مى‏كنيم. من و شما در چنين موقعيتى شب و روز مى‏گذرانيم. در چنين موقعيتى مى‏خوريم و مى‏آشاميم و يكديگر را مى‏كوبيم و تجاوز و تعدى مى‏كنيم.

در چنين موقعيتى خيلى بايد حواس مان جمع باشد و بايد سخت مراقب خود و كارهاى خودمان باشيم، حواس مان و حساسيت آنان زندگى را بگذرانيم تا به يارى پروردگار جهان، به لطف و عنايت و توفيق او زندگى مان به خوبى و به سعادت بگذرد و مالا هم در جوار رحمت پروردگار جهان و در بهشت ابدى و نعيم هميشگى با رضا و خشنودى خداوند زندگى كنيم.

جلسه يازدهم : سعادت و شقاوت

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم نارا تلظى (14) لا يصليها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى (16) و سيجنبها الاتقى (17) الذى يؤتى ماله يتزكى (18) و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (20) ولسوف يرضى (21)

آيات آخر سوره ليل مطالب مهم و قابل توجهى را بيان مى‏كند. در واقع مثل همه آيات وسوره‏هاى قرآن كه حقايق و معارف بلندى را بيان مى‏كند. خدا كند گوش شنوا و حساسيت در ما پيدا شود كه جدا بخواهيم به حقايق و معارف قرآن مجيد كه سراسر حقايق است و براى سعادت دنيا و آخرت ما نازل شده، توجه بيشترى كنيم و استفاده بيشترى از آن ببريم.

ان علينا للهدى، حقا كه هدايت كردن و راهنمايى نمودن بر ماست. بعضى از مفسران اين هدايت را به دو معنا گرفته‏اند، هدايت به معناى ارائه طريق يا هدايت به معناى ايصال الى المطلوب. اصولا هدايت به اين دو معنا آمده است: يكى راه را نشان دادن و انسان را به راه آوردن، تا ديگر انسان خود در آن راه مسير قدم بردارد و به هدفى كه برايش مقرر شده برسد يا نرسد. معنى دوم هدايت و راهنمايى، ايصال الى المطلوب است، يعنى رساندن شخص به هدف و رساندن وى به غايت و نهايت و منظور، يعنى دست او را گرفتن و او را تا هدف بردن و تو را به هدف رساندن. البته هدايت و راهنمايى در هر دو معنا از آن خداست. پروردگار جهان انسان را راهنمايى مى‏كند و ذات مقدس او ،انسان را به هدف و مطلوب مى‏رساند. ولى ظاهراً در آيه مورد بحث مراد از هدايت، همان راهنمايى و نشان دادن راه است. ايصال الى المطلوب، به اين بيانى كه ذكر شد شايد مراد نباشد. چون اين آيه ادامه آيات قبل است كه پروردگار جهان سعى در كوشش دو گروه را بيان مى‏فرمود: يكى سعى و كوشش گروهى را كه ايمان به خدا دارند و در راه خدا انفاق مى‏كنند، وعده‏هاى الهى را باور داشته و پروردگار جهان براى آنها راه آسان و سهل مى‏كند و گروه ديگر كه تقوا پيشه نبودند، ايمان به خدا نداشتند، به اموال شان بخل ورزيدند و وعده‏هاى بزرگ الهى را باور نداشتند، پروردگار جهان آنها را هم به راهى سخت و دشوار مى‏برد تا نهايتا به دشوارترين جا و محل مى‏رسند و با سخت‏ترين عذابها و شكنجه‏ها روبرو مى‏شوند. بعد از آن آيات مى‏فرمايد: ان علينا للهدى، آيات قبل براى چه بود؟ براى روشن شدن ما و راه يافتن ما. پروردگار جهان با همان بيان مختصر و كوتاه، راه را براى ما روشن كرد و ما را به حق و درست راهنمايى كرد. راه به سوى خود را و راه به سوى بهشت و سعادت و نيكبختى را به مانشان داد. همچنين راه ضلالت و گمراهى و سختى و دشوارى و شقاوت را به ما نشان داد. براى اين بود كه راه را به ما بنماياند. بعد فرمود: ان علينا للهدى. برماست كه البته مردم را هدايت و راهنمايى كنيم، راه هدايت و ضلالت را برايشان بيان كنيم. ظاهر اين آيات اين است كه مراد از هدايت، هدايت به معنى نشان دادن راه است، نه رساندن به هدف و مطلوب. البته از آيات بعد از اين آيه، نيز مى‏توان چنين استفاده كرد، ضمن اين كه هدايت به معناى ايصال الى المطلوب نيز هست. اما البته معناى ظاهر آيه نيست و به اصطلاح معناى مطابقى و معناى مستقيم آيه نيست، بلكه يك معناى ضمنى است.

راه سعادت و راه شقاوت در زندگى

از اين آيه مى‏توان نتيجه گرفت كه براى هر كس در زندگى دو راه هست. پروردگار جهان دو راه را به ما نشان داده و روشن كرده است. راه يسر ،سهولت و سعادت، و راه دشوارى ،گمراهى و شقاوت. منتها قدرى هوشيارى، زيركى و حساسيت لازم است تا انسان در اين زندگى و در اين غوغا خود را نبازد، خود را فراموش نكند، از خود غفلت نكند. مع الاسف شايد اكثر مردم در اين غوغاى زندگى خود را فراموش كرده‏اند و از حقيقت خود و از ذات خود غافلند، ديگر تا نهايت به كجا برسد. شخص هوشيار و بيدار شايد كم پيدا بشود. از خدا جدا بايد خواست كه به ما هوشيارى وبيدارى عنايت كند كه زندگى را به لهو و لعب و بازى وهزل نگذرانيم. قدرى به آفرينش، موجودات، به نظامى كه بر اين جهان حاكم است، هدف‏هاى آفرينش، تا حدودى كه درك مى‏كنيم، توجه كنيم.

هدفمند بودن آفرينش و غفلت انسان

اين آفرينش لغو نيست و به بازيچه آفريده نشده ،هدفى در كار است و جديت آفريده شده است. ماخلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا، ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار (108)، اى مردم ما اين آسمان و زمين و آنچه را ميان آسمان و زمين است به باطل، بيهوده و عبث نيافريديم. بلكه به حق آفريده شده، هدفى و غرضى در كار است. اين گمان كه جهان به باطل آفريده شده، گمان كفار است و واى بر كفار. حقيقت مطلب اين است كه جهان به حق خلق شده. آيات قرآن مجيد اشاره زيادى به اين مطلب دارد مخصوصا در مورد انسان. ايحسب الانسان ان يترك سدى‏(109). افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون‏(110). حالا چه شده و چيست كه نمى‏گذارد ما در خود و در موجودات دور و بر خورد و در حقيقت زندگى فكر كنيم، نمى‏دانم. چه عاملى ما را غافل كرده كه ما اين طور از خودبى خبر مانده‏ايم. اين عامل چيست؟ بايد اين عامل را يافت و آن را كوباند و از بين برد. اين غفلت به معناى غفلت از حقيقت زندگى و غفلت از حقيقت خودمان است. فكر نكنيد كه ما غافل نيستيم در زندگى خيلى هوشياريم ، سخت بيداريم و تلاش‏ها و تقلاهايى كه مى‏كنيم همه بر اساس هوشيارى است. انسان بايد كمى دقت كند، ببيند اين هوشيارى نسبت به چيست؟ اين هوشيارى نسبت به زندگى مادى است؟ به مقام‏هاى دنيوى است؟ به زرق و برق اين جهان ماده است؟ يا نه هوشيارى نسبت به ذات خودمان است؟ همان گونه كه قبلا بيان شد، خودمان را خيلى وزن مى‏كنيم و وزن كرده‏ايم و شايد فرد فردمان خيلى دقيق آن را بدانيم. اما اين وزن، وزن چيست؟ وزن بدن ماست. تو را به خدا تا به حال فكر بوده‏اى كه حقيقت خود و ذات خود را وزن كنى؟ آيا اصلا به اين فكر بوده‏اى كه من حقيقت خودم را وزن كنم؟ وزن ذات خودم را بدانم؟ ببينم وزن واقعى من با گذشته چقدر فرق كرده؟ كم شده يا زياد شده است؟ طرز فكر و طرز انديشه خود را وزن كرده‏ايم؟ ما اصلا به فكر اين معنا هستيم؟ اين توزينى كه ماداريم و خيلى هم نسبت به آن حساسيم توزين نسبت به تن است و مربوط به جسم و مربوط به اين زندگى. اما شايد اكثراً از حقيقت خودمان غافليم و بى خبر. آيا شده نيم ساعت، كارهايى را كه مربوط به ذات خودمان است به روش و رويه امير المومنين سلام الله عليه موازنه و مقايسه كنيم. ببينيم تا چه اندازه روش و كار ما، اخلاق ما با رفتار و روش، اخلاق و كار على بن ابيطالب مطابقت دارد؟ تا حقيقت وزن خودرا بشناسيم ما اصلا در اين وادى نيستيم وبارها بيان شده كه حقيقت انسان جز اين بدن و اين جسم است و در قيامت، روزى كه همه حقايق آن طور كه هست جلوه مى‏كند و نمايان مى‏شود، درست است كه انسان با بدن مادى وبا همين تشخصى كه همين جا دارد، محشور مى‏شود، اما والله واقع مطلب اين است كه صورتى كه با آن محشور مى‏شود صورت باطنى اش است و صورت حقيقى‏اش است. خيلى بايد دراين مورد دقت كرد. انسان در قيامت به صورت باطنى اش جلوه مى‏كند. به صورت باطنى اش محشور مى‏شود و قهراً صورت ظاهرش هم تابع صورت باطن است. آيا تا به حال فكركرده‏ايم كه صورت باطن مان را صورتى زيبا و روشن بسازيم؟ و عجيب اين است كه ساختن صورت باطن به اختيار من و شماست. من و شما بايد صورت باطن مان را بسازيم. اين صورت ظاهر را كس ديگرى ساخته است، اما تصوير و ترسيم صورت باطن، در اختيار من و شماست. ما بايد اين صورت را ترسيم كنيم. آيا فكر كرده‏ايم كه اين صورت را به چه شكلى ترسيم كنيم و بكشيم؟ زيبا يا نازيبا؟ قدرى بايد در اين مطالب اصولى بيشتر فكر كرد، بايد بيشتر انديشيد. جهان به حق آفريده شده نه به لهو و لعب و ما به حق آفريده شده‏ايم نه به لهو و لعب.

مصداق هدايت پروردگار در ساير آيات

پروردگار جهان براى ما خوب بيان كرده و خوب ما را راهنمايى كرده است: قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما يأتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى، و من اعرض عن ذكرى فان له معشية ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى، قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيراً، قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى‏(111). اين آيات در اواخر سوره طه است. اينها براى چه گفته شده؟ اين راهنمايى‏ها با اين وضوح و روشنى براى چه كسى است؟ مگر براى ما نيست؟ اى آدم، اى حوا ،يا اى آدم و اى ابليس و همچنين آنهايى كه بعداً خرده خرده از شماها به وجود مى‏آيند، از اين بهشت، حالا هر بهشتى بوده، فرود آييد. شما نسبت به يكديگر دشمن هستيد، ولى در عين حال از جانب من براى شما راهنمايى و هاديت مى‏آيد، هر كه راهنمايى و هدايت مرا پيروى كرد و گرفت، فلا يضل و لا يشقى، اين ضلالت و گمراهى و گم شدن و شقاوت و بدبختى برايش نيست. از آن طرف، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا، حالا به معناى تفصيلى اينها كار نداريم. قسمت آخرش، و نحشره يوم القيامة اعمى، و ما اين انسان را در قيامت، كور محشور مى‏كنيم. خود اين آدم فريادش بلند مى‏شود پروردگارا، چرا من كورم؟ و حال آن كه در دنيا بينا بودم. چرا كور است؟ چون صورت باطنش در دنيا كور بوده وخودش نمى‏فهميد خوب صورت باطن و حقيقت خود را كه تصوير كرده و ساخته كور ساخته است. آن وقت فرداى قيامت آن صورت حقيقت وصورت باطنياش بر اين صورت ظاهرى سلطه دارد و قهرا صورت ظاهراش هم كور مى‏شود كور و نازيباست. پس آيا نبايد روى اين مطلب حساب كرد، نبايد انسان نسبت به آن قدرى حساسيت داشته باشد؟ اين زندگى بالاخره هر چه باشد، مى‏گذرد فناپذير است. هيچ چيز از اين زندگى براى انسان دوام و بقا ندارد. انسان ازاين زندگى جدا مى شود البته اينها چيزهايى است كه شخص مى‏داند، ولى عاملى است كه نمى‏گذارد كه شخص با اين كه چيزى را مى‏داند به دانسته‏اش عمل كند. مقام عمل بسيار مهم است، انسان خيلى چيزها را مى‏داند و مى‏فهمد، ولى در عين حال، در مقام عمل مخالفت مى‏كند.

حب دنيا ريشه شقاوت هاست

اين عامل چيست؟ آيا امكان دارد اين عامل حب دنيا باشد، بعيد نيست. اين عامل حب دنياست. با اين عامل چگونه رفتار كنيم؟ حب دنيا كه ريشه هر شقاوت و اساس هر بدبختى و اساس هر گناهى است. حب دنيا جلوى علم و دانش را مى‏گيرد، جلو حساسيت را مى‏گيرد، اين حب دنيا همه را كور مى‏كند و از بين مى‏برد. ولكنه اخلد الى الارض‏(112)، اخلاد به ارض كرد و اخلاد به زمين كرد. توجه به دنيا كرد و همه چيز را به فراموشى سپرد. بايد انسان كارى كند كه شناسايى خوبى پيدا كند. ظاهر دنيا عجيب فريبنده است، همان طورى كه انسان مشاهده مى‏كند. حالا ظاهر دنيا به صورت‏هاى مختلف، زيبايى هايش ،پولش، زرق و برقش، جاه و مقامش، شهرتش، رياستش، قدرتش در اشكال مختلف، عجيب او را مى‏فريبد. اما اگر بينش پيداكند كه اين ظاهر را بشكافد و اين پرده را پاره كند آن وقت وراى اين پرده را خواهد ديد. يك شعر عربى است كه شعرى بسيار عجيب و عالى است.

يا عاشق الدنيا يغرك وجهها فلتند من اذا رأيت قفاها(113)

اى كسى كه محبت دنيا دارى وتوجه به دنيا دارى و به دنيا عشق مى‏ورزى، متوجه باش، روى دنيا تو را فريفته وظاهر دنيا تو را گول مى‏زند. ولى بدان البته، حتما پشيمان خواهى شد، هنگامى كه پشت دنيا را ببينى. رويش را ديده‏اى و روى دنيا تو را اين گونه مى‏فريبد و تو را گول مى‏زند، اما هنگامى كه قفايش و پشتش را ببينى پشيمان خواهى شد. حالا مگر اين پشيمانى، در آن لحظه، براى انسان مفيد است؟ به جز ندامت و افسوس نتيجه ديگرى ندارد.