تفسير سوره حجرات

حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محسن قرائتى

- ۴ -


جبران غيبت  
O براى جبران غيبت هايى كه در گذشته مرتكب آن شده ايم اگر غيبت شونده از دنيا رفته است ، بايد توبه كرده و از درگاه خداوند عذرخواهى كنيم كه البتّه خداوند توبه پذير است . امّا در صورتى كه او زنده و در قيد حيات باشد، اگر به او بگوييم كه ما غيبت تو را كرده ايم ناراحت مى شود (به گفته بعضى از مراجع تقليد، نبايد به او گفت ، بلكه بايد بين خود و خداوند توبه كنيم و اگر امكان دسترسى به شنوندگان است ، به نحوى با ذكر خير و تكريم از آنها تحقير گذشته را جبران كنيم و اگر غيبت شونده ناراحت نمى شود از خود او حلاليّت بخواهيم .
O شيخ طوسى در شرح تجريد بر اساس حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: اگر غيبت شونده غيبت را شنيده است ، جبران آن به اين است كه نزد او برويم و رسماً عذر خواهى كرده و حلاليّت بخواهيم ، امّا اگر نشينده است ، بايد هرگاه يادى از غيبت شونده كرديم ، براى او استغفار نماييم . ((انّ كفّارة الغيبة اءن تستغفر لمَن اغتبتَه كلّما ذكرتَه ))(228)
موارد جواز غيبت  
O در مواردى غيبت كردن جايز است ، به بعضى از موارد آن اشاره مى كنيم :
1 در مقام مشورت ؛ يعنى اگر شخصى درباره ديگرى مشورت خواست ، ما مى توانيم عيب هاى كسى كه مورد مشورت است را به مشورت كننده بگوييم .
2 براى ردّ حرف ، عقيده باطل و اشخاصى كه داراى چنين اعتقاداتى هستند، تا مبادا مردم دنباله رو آنها شوند.
3 براى گواهى دادن بر ضد خلافكار نزد قاضى . همان گونه كه براى ردّ ادّعاهاى نابجا بايد حقيقت را گفت .
4 براى ردّ گواهى شاهدى كه مورد اطمينان نيست .
5 براى اظهار مظلوميّت ، بيان كردن ظلم ظالم مانعى ندارد.
6 كسى كه بدون حيا و آشكارا گناه مى كند، غيبت ندارد.
7 براى تقيّه يا ردّ ادعاهاى پوچ ، غيبت مانعى ندارد. مثلاً مى گويد: من مجتهدم ، دكترم ، سيّد هستم ، و مى دانيم كه او اهل اين صفات نيست ، جايز است به مردم آگاهى دهيم كه او اهل اين صفات نيست .
خطرات غيبت  
O در غيبت كردن گناهان ديگرى نيز نهفته است از جمله :
1 اشاعه فحشا، نشر دادن بدى هاى مردم به قدرى خطرناك است كه نه تنها نشر، بلكه علاقه به نشر آن نيز عذابى دردناك دارد.(229)
2 تحقير وخوار كردن مؤ من .
3 سخن چينى .
4 جنگ و فتنه انگيزى .
5 ظلم و گناهان ديگر...
انواع غيبت  
O غيبت گاهى با زبان ، گاهى با اشاره ، گاهى با نوشتن ، گاهى با عكس ، شكل و مجسمه ، گاهى با تقليد كردن از او و گاهى با سكوت كردن مى باشد.
مثلاً مى گويد: حيف كه دين جلو زبانم را گرفته است و با اين كلمه به همه مى فهماند كه فلانى عيب هاى زيادى دارد. و يا با گفتنِ الحمدللّه كه ما گرفتار نشديم ، مى فهماند كه فلانى گرفتار شده است .
گاهى با عيب گرفتن از خود مى فهماند كه ديگرى عيب دارد، مثلاً مى گويد: انسان ضعيف است ! ما همه كم صبريم ! يعنى او ضعيف و كم صبر است .
گاهى بعد از شنيدن غيبت مى گويد: سبحان اللّه ، اللّه اكبر و با اين ذكر گوينده را براى ادامه دادن به غيبت تشويق مى كند، و گاهى با زبان مى گويد: غيبت نكنيد، ولى قلباً دوست دارد بشنود، كه اين نفاق است .
آثار غيبت  
الف : آثار اخلاقى واجتماعى 
1 پيدا شدن كينه و از بين رفتن اعتماد و ايجاد اختلاف و فتنه در ميان مردم و كنار زدن افراد مفيد جامعه .
2 جراءت بيشتر بر گناه . زيرا همين كه انسان فهميد مردم از عيب و خلافكارى او آگاه شده اند و آبرويش رفته است ، جراءت او بر گناه بيشتر مى شود و تصميم بر ترك و توبه در او از بين مى رود.
3 نشر عيب مردم ، محيط و جامعه را آلوده و جراءت ديگران را بر گناه نيز اضافه مى كند.
4 حسّ انتقام را تحريك مى كند. زيرا همين كه غيبت شونده فهميد كه ديگرى آبرويش را برده ، به فكر مى افتد كه او نيز آبروى غيبت كننده را بريزد.
به عبارت ديگر غيبت كردن امروز ما، سبب جراءت مردم بر غيبت كردن از ما مى شود. ((لاتغتب فتغتب )) و كسى كه براى برادرش چاه بكند، خودش در آن مى افتد.(230)
ب : آثار اخروى 
1 غيبت كردن ، سبب از بين رفتن حسنات و خوبى هاست .(231)
2 غيبت ، مانع قبول شدن طاعات الهى است .
3 غيبت كردن انسان را از مَدار ولايت الهى خارج و در مَدار ديگران قرار مى دهد.(232)
انگيزه وريشه هاى غيبت  
1 گاهى ريشه غيبت ، عصبانيّت و غضب است . در بعضى كتب آسمانى آمده : اگر هنگام غضب مرا ياد كنى و كظم غيظ كنى ، من نيز هنگام غضب تو را ياد مى كنم و غضب نمى كنم .(233)
2 گاهى همسو شدن با ديگران عامل غيبت است ، او مى بيند كه ديگران از شخصى بدگوئى مى كند و چون مى خواهد خودش را همسوى آنان قرار دهد، او نيز غيبت مى كند، غافل از آنكه غضبِ نقد و قطعى خدا را مى خرد، به اميد محبوبيّت احتمالى نزد دوستان ! و برترى دادن رضاى مردم بر رضاى خداوند، بزرگ ترين خسارت است .
3 گاهى انگيزه غيبت ، بزرگ نشان دادن خود است ؛ يعنى ديگران را خراب مى كند تا خودش را بزرگ جلوه دهد. او نيز قهر قطعى الهى را مى خرد به آرزوى محبوب شدن احتمالى نزد مردم كه اين معامله پر خسارت است .
4 گاهى انگيزه غيبت ، مسخره كردن است ، غافل از آنكه او غيبت شونده را نزد افراد كمى تحقير مى كند، ولى خداوند در قيامت او را در برابر تمام خلائق تحقير خواهد كرد.
5 گاهى با اظهار تعجّب غيبت مى كند. مثلاً مى گويد: من تعجّب مى كنم كه فلانى با آن همه علم و اطلاعات چرا اين گونه شد! در حالى بايد تعجّب كند كه با اين كلمه چگونه آن همه عبادات خودش را به نابودى مى كشاند!
6 گاهى ريشه غيبت حسادت است .
7 گاهى براى سرگرمى ، از ديگران غيبت مى كند.
8 گاهى براى تبرئه خود از عيبى ، عيب را به گردن ديگران مى اندازد و غيبت مى كند.
9 گاهى از روى دلسوزى غيبت مى كند و مى گويد: من دلم براى فلانى كه گرفتار فلان مسئله شده است مى سوزد
البتّه عوامل متعدّد ديگرى نيز سبب غيبت مى شود.
شنيدن غيبت  
O وظيفه شنونده ، گوش ندادن به غيبت ودفاع از مؤ من است . در حديث مى خوانيم : ((السّاكتُ شَريكُ القائل )) كسى كه غيبت را بشنود و سكوت كند، شريكِ جرم گوينده است .(234)
O پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس غيبتى را شنيد وآن را ردّ كرد، خداوند هزار درب شرّ را در دنيا وآخرت بر روى او مى بندد، ولى اگر ساكت بود و گوش داد، گناه گوينده براى او نيز ثبت مى شود.(235) و اگر بتواند غيبت شونده را يارى كند ولى يارى نكرد، خدا در دنيا و آخرت او را ذليل مى كند.(236) زيرا سكوت ، سبب مى شود افراد مفيدى در جامعه به حال فلج در آيند وكسى از آنها دفاع نكند.
O رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر در مجلسى از كسى بدگوئى شد بايد آنان را از اين عمل باز دارد و از مجلس خارج شود.(237)
O در آيه 36 سوره اسراء مى خوانيم : هر يك از گوش و چشم و دل در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرند، بنابراين ما حق شنيدن هر حرفى را نداريم .
O در روايتى ، غيبت كردن ، كفر و شنيدن و راضى بودن به آن ، شرك دانسته شده است .(238)
شيوه هاى ترك غيبت  
1 توجّه به خطرات غيبت و آثار منفى آن كه در صفحات قبل به آن اشاره شد.
2 ياد عيب هاى خود. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: چگونه عيب مردم را مى گوئى در حالى كه خودت يا مثل همان خلاف را دارى و يا بدتر از آن را مرتكب شده اى و بر فرض آن عيب را ندارى ، همين جراءت تو بر نقل خلاف و عيب ديگران ، از عيب آنان بدتر است .(239)
در روايات مى خوانيم : خوشا به حال كسى كه عيب خودش او را مشغول كند (و به فكر اصلاح باشد) و كارى به عيب مردم نداشته باشد.(240)
تذكّرات  
O در پايان بحث غيبت ، چند تذكّر لازم است :
1 حرمت غيبت تنها در اين سوره و اين آيه نيست ، بلكه از آيات ديگر مانند آيه (ويل لكلّ همزة لمزة )(241) واى بر هر عيبجوى هرزه گو و آيه (لايحبّ اللّه الجهر بالسوء)(242) خداوند دوست ندارد بدى هاى مردم علنى شود، نيز حرام بودن غيبت استفاده مى شود.
2 در غيبت بايد انگيزه عيب جويى باشد، ولى اگر عيب مردم را براى اصلاح ديگران گفتيم ، مانعى ندارد هر چند شخص راضى نباشد. مثلاً اگر خصوصيّات بيمار را به پزشك بگوييم گرچه بيمار راضى نباشد، اشكالى ندارد.
3 در غيبت بايد شخص معيّن باشد، اگر گفتيم : بعضى چنين و چنانند و مردم مصداق آن بعض را ندانند مانعى ندارد.
4 گاهى عنوان غيبت در كار نيست ، ولى گفته ها به عنوان توهين ، تحقير، اشاعه فحشا مى باشد كه حرام است .
آيه (13) 
يََّاءَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَ كُم مِّن ذَكَرٍ وَاءُنثَى وَجَعَلْنَ كُمْ شُعُوباً وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوَّاْ إِنَّ اءَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّهِ اءَتْقَ كُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
اى مردم ! ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست ، البتّه خدا داناى خبير است .
نكته ها: 
O بعضى اين آيه را مربوط به آيات قبل دانسته و گفته اند: چون مسخره و غيبت كردن برخاسته از روحيّه خودبرتربينى و تحقير ديگران است ، اين آيه مى فرمايد: ملاك برترى و كرامت ، تقوى است .
O دراين آيه به سه اصل مهم اشاره شده است : اصل مساوات ، اصل آشنايى جوامع اسلامى با يكديگر و اصل اينكه تقوى ملاك برترى است . البتّه در آيات ديگر قرآن ، ملاك هاى برترى ديگرى از قبيل علم ، سابقه ، امانت ، توانايى و هجرت نيز به چشم مى خورد.
پيام ها: 
1 مرد يا زن بودن ، يا از فلان قبيله وقوم بودن ، ملاك افتخار نيست كه اينها كار خداوند است . (جعلنا، خلقنا)
2 تفاوت هايى كه در آفريده ها مى باشد، حكيمانه و براى شناسائى يكديگر است ، نه براى تفاخر. (لتعارفوا)
3 كرامت در نزد مردم زودگذر است ، كرامت نزد خداوند مهم است . (اكرمكم عنداللّه )
4 افراد با تقوى نبايد از مردم طلبكار باشند، زيرا كرامت آنان يك مقام معنوى و نزد خداست . (عنداللّه )
5 قرآن تمام تبعيضات نژادى ، حزبى ، قومى ، قبيله اى ، اقليمى ، اقتصادى ، فكرى ، فرهنگى ، اجتماعى و نظامى را مردود مى شمارد و تنها ملاك را تقوى مى داند. (ان اكرمكم عنداللّه اءتقاكم )
6 توسعه طلبى و برترى خواهى ، در فطرت انسان است و اسلام مسير اين خواسته و فطرت را تقوى قرار داده است . (انّ اكرمكم عنداللّه اءتقاكم )
7 آنكه آفريد بهتر مى داند كه نژاد و قبيله ملاك ارزش نيست و تمام سرچشمه هاى برترى جوئى مردم لغو است . (انّ اكرَمكم ... اتقاكم ... عليم خبير)
8 ادّعاى تقوى و تظاهر به آن نكنيم كه خداوند همه را خوب مى شناسد. (عليم خبير)
آيه (14) 
قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَلَكِن قُولُوَّاْ اءَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَنُ فِى قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُواْ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُم مِّنْ اءَعْمَلِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
باديه نشينان گفتند: ما ايمان آورده ايم ، به آنان بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوئيد: اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّه اى از اعمال شما را كم نمى كند. همانا خداوند آمرزنده مهربان است .
نكته ها: 
O مراد از اعراب ، باديه نشينان بودند كه بعضى آنان مؤ من بودند، چنانكه در سوره توبه از آنان تجليل شده است ، (و مِن الاَعراب مَن يُؤ من بِاللّهِ و اليومِ الا خر)(243)، ولى بعضى از آنان خود را بالاتر از آنچه بودند مى پنداشتند و ادّعاى ايمان مى كردند، در حالى كه يك مسلمان ساده اى بيش نبودند.
پيام ها: 
1 به هر ادّعا و شعارى گوش ندهيم . (و قالتِ الاَعراب آمنّا)
2 ادّعاهاى نابجا را مهار كنيم . (قل لم تؤ منوا)
3 هر كس بايد حريم خود را حفظ كند و خود را بيش از آنچه هست مطرح نكند. (قولوا اَسلَمنا)
4 اسلام ، مرحله ظاهرى است ، ولى ايمان ، به دل مربوط است . (فى قلوبكم )
5 با مدّعيان كمال بايد به گونه اى سخن گفت كه از رسيدن به كمال نااميد نشوند. (و لمّا يَدخُل الايمان فى قلوبكم )
6 راه رسيدن به كمال باز است . (و ان تُطيعوا اللّه و رسوله ...)
7 اطاعت از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كنار اطاعت از خدا آمده است و اين نشانه عصمت حضرت است ، پس بايد او را بدون چون و چرا اطاعت كرد. (ان تُطيعوا اللّه و رسوله )
8 خداوند عادل است و ذرّه اى از پاداش عمل انسان را كم نمى كند. (مديريّت و تدبير صحيح آن است كه ذرّه اى از حقوق و مزد شخص كم نشود) (لا يَلِتكم من اعمالكم شيئا)
تفاوت اسلام با ايمان 
1 تفاوت در عمق .
اسلام رنگ ظاهرى است ، ولى ايمان تمسّك قلبى است . امام صادق صلّى اللّه عليه و آله به مناسبت آيه (ومَن اَحسَنُ من اللّه صِبغَة )(244) فرمودند: رنگ الهى اسلام است ، و در تفسير آيه (فقد استَمسَك بِالعُروَة الوثقى )(245) فرمودند: تمسّك به ريسمان محكم الهى ، همان ايمان است .(246)
2 تفاوت در انگيزه .
گاهى انگيزه اسلام آوردن ، حفظ يا رسيدن به منافع مادّى است ، ولى انگيزه ايمان حتماً معنوى است . امام صادق عليه السلام فرمودند: با اسلام آوردن ، خون انسان حفظ مى شود و ازدواج حلال مى شود، ولى پاداش اخروى بر اساس ايمان قلبى است .(247)
3 تفاوت در عمل .
اسلام ، بدون عمل ممكن است ، ولى ايمان بايد همراه با عمل باشد، چنانكه در حديث مى خوانيم : ((الايمانُ اِقرارٌ وعَمَل و الاسلام اِقرارٌ بلاعَمَل ))(248) بنابراين در ايمان ، اسلام نهفته است ، ولى در اسلام ايمان نهفته نيست .
در حديث ديگرى ، اسلام به مسجد الحرام وايمان به كعبه تشبيه شده است .(249) آرى ، كعبه در وسط مسجدالحرام است ، ولى مسجدالحرام در كعبه نيست .
4 تفاوت در مسائل اجتماعى و سياسى .
از امام صادق عليه السلام سؤ ال شد: فرق ميان اسلام و ايمان چيست ؟ حضرت فرمودند: اسلام گفتن شهادتين و عمل به ظواهر نماز و زكات و... مى باشد، ولى ايمان آن شهادت و عمل است كه بر اساس شناخت رهبر الهى باشد.(250)
5 تفاوت در رتبه .
در حديثى مى خوانيم : ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان است و يقين يك درجه بالاتر از تقوى است و در ميان مردم چيزى كمياب تر از يقين نيست .(251)
آيه (15) 
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْيَرْتَابُواْ وَجَهَدُواْ بِاءَمْوَلِهِمْ وَاءَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ اءُوْلََّئِكَ هُمُ الصَّ دِقُونَ
مؤ منين تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آوردند، سپس ترديد نكردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند. آنان همان راستگويانند.
پيام ها: 
1 قرآن ، هم ملاك و معيارهاى تكامل را بيان مى كند، (انّ اكرَمَكم عنداللّه اتقاكم ) و هم الگوها را نشان مى دهد. (انّما المؤ منون الّذين ...)
2 ايمان به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كنار ايمان به خداوند است . (آمنوا باللّه و رسوله )
3 نشانه ايمان واقعى ، پايدارى و عدم ترديد در آن است . (ثمّ لم يَرتابوا)
4 ايمان امرى باطنى است كه از راه آثار آن شناخته مى شود. (انّما المؤ منون الّذين ... جاهدوا...)
5 ايمان بدون عمل شعارى بيش نيست . (جاهدوا باموالهم ...) (ايمان افراد بخيل و ترسو، واقعى نيست )
6 در فرهنگ اسلام ، جهاد بايد با مال وجان ودر راه خدا باشد. (جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه ) (آنان كه با پرداخت مبلغى از رفتن به جبهه و يا انجام كارهاى سخت شانه خالى مى كنند، مؤ من واقعى نيستند)
سيماى مؤ من واقعى 
O چهار آيه قرآن با جمله ((انّما المؤ منون )) شروع شده كه سيماى مؤ منين واقعى را براى ما ترسيم مى كنند:
1 (انّما المؤ منون الّذين اذا ذُكراللّه وَجِلتْ قلوبهم و اذا تُليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربّهم يَتوكّلون )(252) يعنى مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خداوند برده شود دلهايشان مى لرزد وهمين كه آيات الهى بر آنان تلاوت شود، بر ايمانشان افزوده مى گردد وتنها بر خدا تكيه مى كنند.
2 (انّما المؤ منون الّذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه على امرٍ جامع لم يَذهَبوا حتّى يَستاءذِنوه ...)(253) يعنى مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان دارند و هرگاه در يك كار دسته جمعى با پيامبرشان هستند، بدون اجازه حضرت از صحنه خارج نمى شوند.
3 و 4 در همين سوره دوبار مطرح شده است ؛ يك بار در آيه دهم ، (انّما المؤ منون اخوة ...) و بار ديگر همين آيه .
اگر اين چهار آيه را در كنار هم بگذاريم ، سيماى مؤ منان صادق و واقعى را كشف مى كنيم . همانان كه قرآن درباره شان فرموده است : (اولئك هم المؤ منون حقّا)(254) و(اولئك هم الصادقون ) بنابراين مؤ منان واقعى كسانى هستند كه :
1 دلهاى آنان به ياد خدا بتپد. (نه با مال و مقام و...) (اذا ذكر اللّه وَجِلَت قلوبهم )
2 آنان دائما در حال حركت و تكامل هستند و توقّفى در كارشان نيست و در برابر هر پيام الهى متعهّد، عاشق و عامل هستند. (و اذا تُليت عليهم آياته زادتهم ايمانا)
البتّه در مقابل بعضى همچون سنگ متوقّفند، ((كالحِجارَة ))(255)، بعضى حركت قهقرائى و روبه عقب دارند، (آمنوا ثمّ كفروا)(256) وبعضى حركت دورى دارند كه به حيوانى كه گرد آسياب مى چرخد، تشبيه شده اند.(257)
3 تنها تكيه گاه آنان ايمان به خداست . (نه به قراردادها و وابستگى هاى به شرق و غرب و...) (على ربّهم يَتوكّلون )
4 در نظام اجتماعى ، رهبر الهى را انتخاب و بدون دستور او حركتى نمى كنند و نسبت به آن وفادارند. (اذا كانوا معه على امرٍ جامع لم يَذهَبوا حتّى يَستاءذنوه )
5 آنان خود را برتر از ديگران نمى دانند و با همه به چشم برادرى نگاه مى كنند. (انّما المؤ منون اخوة )
6 ايمان آنان پايدار است . (ايمانشان بر اساس علم ، عقل و فطرت است و به خاطر عمل به آنچه مى دانند، به درجه يقين رسيده اند و تبليغات و حوادث تلخ و شيرين آنان را دلسرد و دچار ترديد نمى كند. (ثمّ لم يَرتابوا)
7 هر لحظه لازم باشد با مال وجان از مكتب خود دفاع مى كنند. (و جاهدوا باَموالهم و انفسهم )
پايدارى در ايمان 
O آنچه مهم تر از ايمان است ، استقامت وپايدارى در آن است ، چنانكه قرآن آن را با چند عبارت بيان كرده است از جمله :
1 (قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا)(258) كسانى كه در ايمان استقامت كردند.
2 (لاتَموتُنّ الاّ و انتم مسلمون )(259) حضرت يعقوب به فرزندانش سفارش كرد كه جز در راه تسليم او جان ندهند.
3 (اهدنَا الصّراط المستقيم ) كه به معناى پروردگارا! راه مستقيم را براى ما تداوم بخش ، تفسير شده است .
4 (تَوَفّنا مع الاَبرار)(260) پروردگارا! آنگاه كه جان مرا مى گيرى ، با نيكان باشم !
5 (تَوَفّنى مُسلِماً)(261) پروردگارا! جان مرا در حالى كه تسليم تو هستم بگير!
6 (فمُستقرّ و مُستودع )(262) امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از ((مستقرّ)) در اين آيه ، ايمان پايدار و مراد از ((مستودع ))، ايمان عاريه اى است .(263)
وسيله پايدارى ايمان 
O عواملى باعث پايدارى ايمان مى شود از جمله :
1 تقوى . امام صادق عليه السلام فرمود: وَرع ، ايمان را در دل پايدار و طمع ، ايمان را از دل خارج مى كند.(264)
2 استمداد از خدا. آنچه براى پايدار بودن ايمان لازم است ، استمداد از الطاف الهى است . زيرا خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه مؤ منان را در ايمانشان ثابت قدم قرار دهيد. (اذ يوحى ربّك الى الملائكة انّى مَعكم فَثَبّتوا الّذين آمنوا)(265) ودر جاى ديگر مى خوانيم : (و رَبَطنا على قلوبهم )(266) ما دل هاى آنان را حفظ كرديم .
3 شناخت تاريخ . پند گرفتن از تاريخ ، سبب پايدارى در ايمان است . (و كلاًّ نَقُصّ عليك من اَنباء الرّسل ما نُثَبّت به فؤ ادك )(267) ما خبرهاى مهم پيامبران را بر تو بازگو مى كنيم تا به وسيله آن دل تو را محكم كنيم .
آيه (16) 
قُلْ اءَتُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدِينِكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَتِ وَمَافِى الاَْرْضِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ
بگو: آيا شما خدا را از دين و ايمان خود آگاه مى كنيد، در حالى كه خداوند آنچه در آسمان ها و زمين است مى داند و او به هر چيزى دانا است !؟
نكته ها: 
O گروهى با سوگند به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گفتند كه ايمان ما صادقانه است . اين آيه نازل شد كه نياز به سوگند نيست ، خداوند به همه چيز آگاه است .
O تحويل وعرضه نمودن عقائد خود به اولياى خدا، اگر براى ارزيابى واصلاح ويا كسب اطمينان باشد، بسيار پسنديده است ، چنانكه حضرت عبدالعظيم حسنى عقائد خود را به امام هادى عليه السلام عرضه كرد. امّا اگر عرضه عقائد رياكارانه باشد، (مانند مخاطبين اين آيه )، جاى سرزنش وتوبيخ است .
پيام ها: 
1 تظاهر نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت تظاهر نزد خداست . با اينكه اين گروه نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تظاهر كردند، ولى قرآن مى فرمايد: (اءتُعلّمون اللّه ...)
2 در برابر خداوندى كه همه چيز را مى داند، ادّعا و تظاهر نداشته باشيم . (اءتعلّمون ... واللّه يعلم ...)
3 خدا هم به وجود اشيا آگاه است وهم خصوصيّات هر چيزى را مى داند. (يعلم ... وهوبكل شى عليم ) (ممكن است انباردارى همه اجناس انبار را بشناسد، ولى نداند كه هر يك از آنها از چه تركيب شده ويا چه اثرى دارد.
آيه (17) 
يَمُنُّونَ عَلَيْكَ اءَنْ اءَسْلَمُواْ قُل لا تَمُنُّواْ عَلَىَّ إِسْلَمَكُم بَلِاللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ اءَنْ هَدَيكُمْ لِلاِْيمَنِ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ
آنان به خاطر اسلامى كه پذيرفتند، بر تو منّت مى گذارند. بگو: اسلام آوردنتان را بر من منّت ننهيد، بلكه اگر راست مى گوييد اين خداوند است كه به خاطر آن كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد، بر شما منّت دارد.
نكته ها: 
O بعضى از مسلمانان (مثل طائفه بنى اسد)، اسلام آوردن خود را منّتى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى دانستند و مى گفتند: ما بدون جنگ و خونريزى اسلام آورديم و تو بايد قدر ما را داشته باشى ، كه اين آيه آنان را از اين عمل نهى فرمود.
O خداوند در اين آيه ، نعمت ايمان و در آيه 164 سوره آل عمران ، فرستادن انبيا و در آيه 5 سوره قصص ، وارث كردن مستضعفان را منّت خود بر مردم شمرده است و اين نشان مى دهد كه مهم ترين نعمت ها، نعمت هدايت الهى ، نعمت رهبرى معصوم و نعمت حكومت حقّ مى باشد.
پيام ها: 
1 هدايت شدن به اسلام ، نعمت بزرگ الهى است و پذيرش اسلام ، منّتى از جانب خداست . (بل اللّه يمنّ)
2 خداوند به اسلام و ايمان و عبادت ما احتياج و نيازى ندارد. (لاتمنّوا علىّ)
3 نشانه ايمان صادقانه ، خود را منّت دار خداوند دانستن است ، نه منّت گذاشتن بر او. (ان كنتم صادقين ... لاتمنّوا... بل اللّه يمنّ...) (آرى ، مسلمان واقعى خود را طلبكار از خدا نمى داند)
4 منّت نهادن بر پيامبر، در حقيقت منّت بر خداست . (خداوند پاسخ منّت بر پيامبرش را آنگونه مى دهد كه گويا منّت بر او گذاشته اند) (يمنّون عليك ...بل اللّه يمنّ...)
آرى ، خداوند از پيامبرش حمايت مى كند و راضى نيست كه حضرتش وام دار و منّت كش ديگران باشد.
5 شما مرحله اسلام آوردن را منّت مى گذاريد، (يمنّون عليك ان اسلموا) در حالى كه خداوند شما را به مرحله برترى هدايت فرموده است . (هداكم للايمان ) (با توجّه به اينكه ايمان مرحله بالاترى از اسلام است )
6 مقصد نهايىِ تكامل انسان ، ايمان واقعى است ، (هداكم للايمان ) نه تنها تظاهر به اسلام ، زيرا منافقان نيز در ظاهر چنين مى باشند.
آيه (18) 
إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَاللّهُ بَصِيرُبِمَا تَعْمَلُونَ
همانا خداوند غيب و پنهان آسمان ها و زمين را مى داند و به آنچه عمل مى كنيد بصيرت دارد.
پيام ها: 
1 در مدار توحيد، ارزشها بر اساس تظاهر، منّت وشعار نيست ، بلكه بر اساس اخلاص قلبى است كه آگاهى بر آن مخصوص اوست . (انّ اللّه يعلم غيب السموات و الارض ) (آرى ، خداوندى كه غيب و پنهان هستى را مى داند، چگونه ايمان درونى ما را نمى داند؟!)
2 ايمان به علم وبصيرت خداوند، ضامن تقواى انسان است . (اگر بدانيم از روزنه اى فيلم ما را مى گيرند و با نوارى صداى ما را ضبط مى كنند، در كلمات و حركات خود دقّت بيشترى مى كنيم )
3 علم خداوند همراه با بصير بودن او است ؛ يعنى علم اجمالى ، سطحى ، يك جانبه ، قابل ترديد و موقّت نيست . (ان اللّه يعلم ... واللّه بصير...)
24/4/1380
اميد است خداوند توفيق تلاوت ، تدّبر، عمل و ابلاغ به ديگران را به نويسنده و خوانندگان مرحمت فرمايد.

fehrest page

back page