آموزش دين

علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏(ره)
 تلفيق و تنظيم : سيد مهدى آيت‏اللهى (دادور)

- ۵ -


از مرگ تا قيامت

آنچه ميميرد تن است نه روان

از نظر اسلام انسان آفريده‏اى است كه از تن و روان (روح و بدن) تشكيل يافته است تن انسان خود يكى از تركيبات ماده و محكوم قوانين مى‏باشد يعنى حجم و وزن دارد و زندگانى او در زمان و مكانى است و از سرما و گرما و غير آنها متأثر مى‏شود و تدريجاً كهنه (پير) و فرسوده مى‏گردد و بالاخره چنانكه روزى بامر خداى متعال پيدايش يافته روزى نيز تجزيه شده از بين مى‏رود.
ولى روان؛ مادى نيست و هيچيك از خاصيتهاى نامبرده ماده را ندارد بلكه صفت علم و احساس و فكر و اراده و صفات ديگر روحى مانند مهر و كينه و شادى و اندوه و بيم و اميد و مانند آنها از آن اوست و چنانكه روان خاصيت‏هاى نامبرده ماده را ندارد صفات روحى نيز از اين خاصيت‏ها دورند بلكه قلب و مغز ساير اجزاء بدن در فعاليتهاى بيشمار خود فرمانبردار روان و صفات روانى مى‏باشد و هيچيك از اجزاء بدن را بعنوان مركز فرماندهى نمى‏توان تعيين كرد.
خداى متعال مى‏فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من سلامه من طين ثم جعلناه نطفه فى قرار مكين ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العقله مضغه فخلقنا المضغه عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم انشاناه خلقاً آخر سوره مؤمنون آيه 13 خلاصه ترجمه: ما براى نخستين بار انسان را از ماده‏اى كه از گل گرفته شده بود ساختيم پس از آن او را نطفه‏اى قرار داديم كه در جايگاه آرامى قرار مى‏گيرد پس از آن نطفه را بصورت قطعه خونى در آورديم و سپس آنرا مانند گوشت جويده شده (مضغه) ساختيم. و از مضغه استخوانها را خلق كرديم و بر استخوانها گوشت پوشانيديم صورت بدن را درست كرديم) پس از آن او را آفرينش اساسى و بيسابقه ديگرى داديم.

معنى مرگ از نظر اسلام:

روى اصل نامبرده، معنى مرگ از نظر اسلام نه اينست كه انسان هيچ و نابود شود بلكه اينست كه روان انسان كه فناپذير است علاقه و رابطه خود را از تن قطع كند و در نتيجه تن از بين برود و روان بدون تن بزندگى خود ادامه دهد.
خداى متعال مى‏فرمايد: و قالوا اذا اضللنا فى الارض أئنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم سوره سجده آيه 11 خلاصه ترجمه: منكرين معاد مى‏گويند: چگونه مى‏شود كه پس از اينكه ميميريم و بدنهاى ما در زمين متلاشى شده گم مى‏شود، دوباره با آفرينش تازه‏اى موجود شويم؟ در پاسخ آنان بگو: فرشته مرگ كه بشما موكل است شما را از تن‏ها دريافت مى‏دارد و متلاشى شدن تن‏ها شما را نابود نمى‏كند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: شما نابود نمى‏گرديد بلكه از خانه‏اى بخانه ديگر منتقل مى‏شويد.
برزخ - اسلام معتقد است كه انسان پس از مردن بطرز خاصى زنده مى‏باشد اگر نيكوكار است از نعمت و سعادت برخوردار و اگر بدكار است معذب خواهد بود و هنگامى كه قيامت برپا شود براى حساب عمومى حاضر مى‏شوند؛ عالمى كه انسان پس از مرگ تا روز قيامت در آن زندگى مى‏كند برزخ ناميده مى‏شود.
خداى متعال مى‏فرمايد: و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون سوره مؤمنون آيه 101 خلاصه ترجمه: بدنبال مردم پس از مرگ تا روز قيامت برزخ است.
و نيز مى‏فرمايد: و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموتاً بل احياء عند ربهم يرزقون سوره آل عمران آيه 169 خلاصه ترجمه: چنين مپندار كه كشتگان راه خدا مرده و نابود مى‏شوند بلكه آنان زنده هستند و پيش خداى خود روزى مى‏خورند.

رستاخيز حتمى است:

هر انسانى (بدون استثناء) با نهاد خدادادى خود فرق ميان نيكوكارى و بدكارى را درك مى‏كند، و نيكوكارى را (اگرچه دنبال نكند) خوب و لازم العمل مى‏داند و بدكارى را (اگرچه هم گرفتارش باشد) بدو لازم الاجتناب مى‏بيند، و ترديدى نيست كه خوبى و بدى، نيكوكارى و بدكارى از جهت اثر و پاداشى است كه اين دو صفت دارند و نيز ترديدى نيست كه در اين جهان روزى وجود ندارد كه پاداش كارهاى نيك و بد نيكوكاران و بدكاران را بايشان برساند؛ زيرا ما عينا مى‏بينيم كه بسيارى از نيكوكاران؛ روزگار خود را در نهايت تلخى و تيره روزى مى‏گذرانند، و بسيارى از بدكاران كه سراپا جرم و جنايت هستند با رفتار پليد و كردار زشت و ننگين خود زندگى را با خوشى وكامروائى بسر مى‏برند.
بنابراين اگر انسان در آينده خود و در جهانى جز اين جهان روزى نداشته باشد كه در آن روز بحساب نيك و بد اعمال وى رسيدگى شده پاداش مناسب داده شود، چنين فكرى (نيكوكارى خوب و لازم التحصيل و بدكارى بدو لازم الاجتناب است) در نهاد انسان گذاشته نمى‏شد.
نبايد تصور كرد: پاداش نيكوكارى كه انسان آن را خوب مى‏شمارد اينست كه بواسطه آن؛ انتظامات در جامعه برقرار مى‏شود و افراد بسعادت زندگى نائل مى‏گردند و در نتيجه سهمى از منافع آن بخود نيكوكار مى‏رسد؛ و همچنين بدكار با كردار و رفتار نارواى خود جامعه را مختل مى‏سازد و اثر ناگوار آن بالاخره دامنگير خودش نيز خواهد شد.
زيرا اين تصور اگرچه در افراد بيدست و پا تا اندازه‏اى جارى است ولى افرادى كه باوج قدرت رسيده‏اند و انتظام و اختلال جامعه در خوشبختى و كاميابى آنان تأثيرى ندارد بلكه هر چه آشوب و فساد در جامعه بيشتر و روزگار مردم تيره‏تر باشد آنان خوشوقت‏تر و كامياب‏تر مى‏گردند؛ دليل ندارد كه نهاد اين افراد نيكوكارى را خوب و بدكارى را بد بداند.
و همچنين نبايد تصور كرد كه اينان اگر چه در زندگى چند روزه خود كامروا مى‏باشند بواسطه بدكارى، براى هميشه نامشان ننگين شده و نفرت عمومى همراهشان مى‏باشد.
زيرا ننگين جلوه نمودن نام آنان و قضاوت ناگوار آيندگان در حقشان وقتى است كه ايشان از ميان رفته و هيچ شده‏اند و كمترين تأثيرى در زندگى سرتاسر خوشى و لذت و كاميابى آنان ندارد.
در اين صورت هيچ دليلى نخواهد بود كه انسان نيكوكارى را نيك بداند و تحصيل نمايد و بدكارى را بد بيند و از آن بپرهيزد و به اعتقاد نامبرده بگرايد. با اينكه اگر معادى در بين نباشد قطعا يك اعتقاد خرافى خواهد بود.
پس ما از اين اعتقاد پاك تزلزل‏ناپذير كه دست آفرينش در نهاد ما گذاشته بايد بفهميم كه معادى در كار است، و روزى براى انسان خواهد رسيد كه در پيشگاه آفريدگار حساب رفتار و كردار وى را بكشند؛ و پاداش كارهاى نيك و سزاى كارهاى بد را بوى برسانند.

معاد از نظر دين:

هر يك از اديان آسمانى پاره‏اى مقررات اعتقادى و عملى دارد كه انسان را با پيروى آنها فرمانبردار خدا مى‏داند و بپاداش نيك وعده مى‏دهد، و با تخلف و سركشى از آنها، بنافرمانى و سزاى بد محكوم مى‏سازد و مقتضاى آن اينست كه روز پاداشى وجود داشته باشد، و چون در اين جهان چنين روزى نداريم ناچار در جهان ديگر و پس از مرگ خواهد بود.
از اين است كه اسلام اين روز را كه روز قيامت (روز رستاخيز) ناميده مى‏شود با كمال صراحت اثبات كرده و شك نپذير معرفى مى‏كند و اعتقاد بآن را يكى از اصول سه گانه دين مى‏شمارد و در قرآن كريم همين مطلب را از دعوت پيامبران گذشته نقل مى‏فرمايد.

عقائد : 4 - عدل

خداى تعالى عادل و دادگر است زيرا عدل يكى از صفات كمال است. و خداوند عالم همه صفات كمال را دارا مى‏باشد. و نيز كراراً در كلام خود عدل را ستوده وظلم و ستم را نكوهش مى‏كند و مردم را بعدالت امر نموده و از ظلم نهى مى‏فرمايد و چگونه ممكن است كه چيزى را زشت شمارد و خود بآن متصف شود يا چيزى را خوب و زيبا شمارد و خود داراى آن چيز نباشد.
در سوره نساء آيه 40 مى‏فرمايد: ان الله يظلم مثقال ذره خلاصه ترجمه: خدا به اندازه ذره‏ئى بكسى ظلم نمى‏كند.
و نيز در سوره كهف آيه 44 مى‏فرمايد: و لا يظلم ربك احداً خداوند بهيچ موجودى ستم نمى‏كند.
و همچنين در سوره نساء آيه 72 مى‏فرمايد: ما أصابك من حسنه فمن الله ما اصابك من سيئه فمن نفسك خلاصه ترجمه: آنچه نيكى بتو مى‏رسد از خدا و آنچه بدى بتو مى‏رسد از خود تو است.
و نيز در سوره سجده آيه 7 مى‏فرمايد: الذى احسن كل شى‏ء خلقه خلاصه ترجمه: آن خدائى است كه هر چه را آفريده نيكو آفريده است.
بنابراين هر پديده‏ئى در پيش خود در نهايت خوبى ساخته شده است، زشتى و ناروائى يا عيب و نقصى كه در بعضى از موجودات ديده مى‏شود از راه مقايسه و نسبت پيش مى‏آيد؛ مثلا مار و كژدم وجودشان نسبت بد و ناروا است، و خار چون به گل قياس شود زيبا نيست اما در جاى خود آفريده‏اى شگفت‏انگيز و سرتاپا زيبائى هستند.
به عبارت ديگر:
هر نياز و نقصى كه اشياء در وجود و بقاء وجود خود دارند خودشان نمى‏توانند آنرا رفع كنند و از راه انفاق و تصادف نيز رفع نمى‏شود بلكه از يك مقامى كه مافوق جهان مشهود است تأمين مى‏گردد.
اوست كه هر نياز و نقصى را رفع مى‏كند و البته خودش از هر نياز و نقصى منزه است وگرنه مبدء ديگرى لازم است كه نياز و نقص او را رفع كند و در اينصورت خودش نيز يكى از اجزاء نيازمند جهان خواهد بود.
اوست كه با قدرت و علم نامتناهى خود هر پديده از پديده‏هاى جهان را هستى مى‏بخشد و جهان و جهانيان را در شاهراه تكامل انداخته با قوانينى استثناناپذير بسوى هدف وجود و سر منزل كمال رهبرى مى‏كند.
از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود كه:
1 - خداى متعال در جهان هستى سلطنت مطلقه دارد و هر موجودى كه بوجود مى‏آيد و هر حادثه‏اى كه تحقق مى‏پذيرد از حكم و فرمان او سرچشمه مى‏گيرد چنانكه مى‏فرمايد:
له الملك و له الحمد سوره تغابن آيه 1؛ سلطنت و پادشاهى مطلق مخصوص اوست و هر ستايشى در حقيقت در خور و سزاوار اوست (زيرا نيكى و خوبى از آفرينش او برخاسته است) و نيز مى‏فرمايد: ان الحكم الا الله سوره يوسف آيه 40 بحقيقت هر حكم از آن خداى متعال مى‏باشد.
2 - خداى متعال عادل است زيرا عدالت در حكم يا در اجراء آن اينست كه استثنا و تبعيض برندارد و موارديكه مشمول حكمند بطور يكنواخت ثابت شود و در موارديكه قابل اجراء است بطور يكنواخت اجراء شود، و چنانكه معلوم شد جهان هستى و اجزاء آن در شعاع يك سلسله قوانين استثناناپذير كه جامع آنها قانون عليت و معلوليت است اداره مى‏شود مثلا آتش با شرائط خاصى جسمى را كه قابل احتراق است خواهد سوزانيد ذغال سياه باشد يا الماس؛ هيزم خشك باشد يا جامه نيازمندى بينوا.
گذشته از آن كسيكه عدالت را ترك گفته بظلم و ستم مى‏پردازد براى رفع يك نوع نيازمندى دست باين كار شوم مى‏زند خواه نياز مادى داشته باشد مانند كسيكه مال ديگران را مى‏ربايد و باندوخته خود مى‏افزايد يا نيازمندى معنوى مانند كسيكه از تعدى بحقوق ديگران يا از اظهار قدرت و نفوذ و سلطه لذت مى‏برد.
و چنانكه معلوم شد هيچگونه نيازمندى را بساحت مقدس آفريدگار جهان راه نيست و هر حكمى كه از مصدر جلال صادر مى‏شود اگرحكمى است تكوينى براى تأمين مصالح عامه است كه در محيط آفرينش مراعات آن لازم مى‏باشد و اگر حكمى است تشريعى براى سعادت و نيكبختى بندگان است و منافعش بخودشان برمى گردد.
خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد: ان الله لا يظلم مثقال ذره سوره نساء آيه 40 خداى متعال باندازه سنگينى يك ذره ظلم نمى‏كند.
و نيز مى‏فرمايد: و ما الله يريد ظلما للعباد سوره مؤمن آيه 31 خداى متعال نمى‏خواهد ببندگان خود ظلم كند.

عقائد : 5 - امامت و پيشوائى امت

سرپرستى امور دين و دنياى جامعه اسلامى را امامت مى‏ناميم، امامت يكى از اصول مسلمه آئين مقدس اسلام مى‏باشد و در آياتى كه خداى متعال سازمان دين خود را معرفى مى‏نمايد باين مطلب تصريح كرده است.
مراد از امامت پيشوائى دين در دنياى مردم است و شخص پيشوا امام ناميده مى‏شود. شيعه معتقد است كه پس از درگذشت پيامبر از جانب خداى متعال امامى براى مردم تعيين شود كه حافظ و نگهبان معارف و احكام دين باشد و مردم را براه حق هدايت كند.
يك سازمان دولتى كه در كشورى تشكيل مى‏شود و كارهاى عمومى مردم را اداره مى‏كند خود كار نيست و تا جمعى از افراد شايسته و كاردان در نگهدارى و اداره آن كوشش نكنند قابل بقا نخواهد بود و مردم را از فوائد خود بهرمند نخواهد ساخت.
هر سازمان ديگرى نيز كه در جامعه‏هاى بشرى بوجود مى‏آيد مانند سازمانهاى فرهنگى و سازمانهاى مختلف اقتصادى همين حكم را دارد و هرگز از گردانندگان شايسته و درستكار بى نياز نيست وگرنه در اندك زمانى از بين رفته بانحلال خواهد گرائيد. اين حقيقت روشنى است كه هر نظر ساده‏ئى آن را درك مى‏كند و تجربه و آزمايشهاى بسيار نيز بدرستى آن گواهى مى‏دهد.
شك نيست كه سازمان دين اسلام نيز كه بجرأت مى‏توان آنرا وسيعترين سازمانهاى جهانى ناميد همين حكم را دارد و در بقا جريان خود بنگهبان و گرداننده نيازمند است و پيوسته افراد شايسته‏ئى مى‏خواهد كه معارف و قوانين آنرا بمردم برسانند و مقررات دقيق آنرا در جامعه اسلامى اجراء كنند و كمترين غفلت و مسامحه در رعايت و نگهدارى آن روا ندارند.
دليل ديگر از راه عقل - و از طرف ديگر چنانكه در دليل نبوت گفتيم يكى از مقاصد آفرينش هدايت مردم براه راست مى‏باشد چون همانطور كه خداى مهربان احتياجات همه آفريده‏هاى خود را رفع كرده وسايل پيشرفت آنها را در اختيارشان گذاشته بايد نيازى را كه انسان باعتقاد صحيح و اخلاق پسنديده و كارهاى نيكو دارد با فرستادن پيغمبران و رسانيدن پيغامهاى خود برطرف نمايد.
بهمين دليل خداى مهربان پس از رحلت پيغمبر براى نگهبانى دين و هدايت مردم بايد امام و پيشوائى تعيين نمايد و مردم را بعقل خودشان كه بيشتر اوقات مغلوب هوى و هوس مى‏شود وانگذارد و همان طور كه پيغمبر را بهمه نيازمندى‏ها و درمان تمام دردهاى فردى و اجتماعى بشر آگاه نموده و او را از هر گونه اشتباه و خطا مصون و محفوظ داشته لازم است كه امام و پيشواى دينى را نيز علم و عصمت مرحمت فرمايد.
با اين دليل عقلى روشن مى‏شود كه براى هدايت مردم و حفظ و حراست دين و اجراء مقررات آن پس از رحلت پيغمبر بايد امامى از جانب خداى متعال تعيين شود.
دليل ديگر از راه نقل:
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بطرق مختلف روايت شده است كه امت اسلام پس از آن حضرت امامان و پيشوايانى دارد كه جانشينان وى مى‏باشند.
در روايت معروفى كه شيعه و سنى نقل كرده‏اند آن حضرت مى‏فرمايد:
امامان دوازده نفر مى‏باشند و همه از قريشند و در روايت مشهور به جابر انصارى فرموده: كه امامان دوازده نفرند سپس نامهاى ايشان را يكى يكى شمرده بجابر فرمود كه تو پنجمين امام را درك خواهى كرد سلام مرا باو برسان.
گذشته از اينها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) جانشين خود را كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) باشد (بخصوص) تعيين فرموده است آنحضرت نيز امام پس از خود را معرفى كرده و همچنين هر امامى امام بعد از خود را معين نموده است.
ترديد نيست از روزيكه تاريخ بشريت شروع شده است و اجتماع در خانواده انسانيت ريشه دوانيده و در گوشه و كنار جهان جامعه‏هاى كوچك يا بزرگ، مترقى يا غير مترقى تشكيل يافته هرگز جامعه‏اى بدون زمامدار و سرپرست نتوانسته است كمترين زمانى بزندگى خود ادامه دهد هر جا جامعه متشكلى بوده زمامدار و سرپرستى از راه قهر و غلبه يا انتخاب داشته است حتى در اجتماعات خانوادگى كوچك كه بيش از چند عضو ندارد همين روش عملى است اينجا است كه انسان با فطرت خدادادى خود بدون ترديد ادراك مى‏كند كه هر جامعه نيارمند بسرپرست و زمامدار مى‏باشد.
خداى متعال در آيه شريفه: فاقم وجهك للدين حنيفاً فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم سوره روم آيه 30 دين خود را دين فطرى معرفى مى‏نمايد و بيان مى‏كند كه دستورات اين آئين پاك با چيزهائى كه انسان با نهاد بى آلايش خود درك مى‏كند توافق كامل دارد.
خداى متعال در اين آيه شريفه همه ادراكات فطرى انسان و قضاوتهاى نهاد بى آلايش وى را (كه يكى از روشنترين آنها مسئله لزوم زمامدار و سرپرست در جامعه مى‏باشد) اعتبار مى‏دهد و امضاء مى‏فرمايد.

بيان پيغمبر اكرم درباره ولايت:

خداى متعال در صفت پيغمبر گرامى خود مى‏فرمايد: لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم سوره برائت آيه 128 خلاصه ترجمه:
پيامبرى بسوى شما آمده كه از خودتان مى‏باشد، گرفتارى و بسختى افتادن شما براى وى ناگوار است او بهمه شما علاقمند است و بايمان آورندگان دلسوز و مهربان مى‏باشد.
هرگز نمى‏توان باور كرد پيغمبر گرامى كه بنص كتاب خدا نسبت بامت خود از همه دلسوزتر و مهربانتر بود در حكمى از احكام الهى كه براى جامعه اسلامى بى ترديد در درجه اول اهميت كى باشد و عقل و فطرت سليم بر وجوب آن حكم مى‏كند در همه مدت عمر خاموش نشيند و از بيانش صرف نظر كند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از همه بهتر مى‏دانست كه اين سازمان متشكل و پهناور اسلام (كه پهناورترين سازمان جهانى است) تنها سازمان ده بيست ساله نيست كه خودش سرپرستى آنرا بعهده كيرد بلكه سازمانى است همگانى و هميگشى كه بايد تا ابد جهان بشريت را اداره كند.
از اينروى بود كه اوضاع هزارها سال پس از خود را پيش بينى كرده دستورهاى لازم راجع بآنها صادر مى‏كرد پيغمبر اكرم مى‏دانست كه دين سازمانى است اجتماعى و هيچ سازمان اجتماعى نمى‏تواند بى سرپرست و بدون زمامدار حتى يكساعت سرپاى بايستد و بزندگى خود ادامه دهد.
بنابراين سرپرستى لازم است كه از معارف و قوانين دين نگهدارى نمايد و چرخ جامعه را بگردش درآورد و مردم را بسوى سعادت دنيا و آخرت راهنمائى و رهبرى كند.
بنابراين چگونه متصور است كه فرداى روز رحلت خود را فراموش كند يا نسبت به آن علاقه نشان ندهد؟
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) همينكه چند روز براى جنگ يا حج از مدينه غيبت مى‏فرمود براى اداره امور مردم كسى را بجاى خود مى‏گماشت و همچنين براى شهرهائى كه بدست مسلمانان مى‏افتاد فرماندار نصب مى‏كرد، و براى هر لشكر و دسته‏اى كه به جنگى اعزام مى‏داشت امير و فرمانروائى تعيين مى‏نمود و حتى گاهى مى‏فرمود:
امير شما فلان است و اگر كشته شود فلان و اگر وى نيز كشته شد فلان مى‏باشد با اين روش كه آنحضرت داشت چگونه مى‏توان باور كرد كه هنگام سفر آخرت كسى را بجاى خود معرفى نكرده باشد؟
خلاصه كسيكه با نظر عميق بمقاصد عاليه اسلام و هدف پاك آورنده عظيم الشأن آن نگاه كند بدون ترديد تصديق خواهد كرد كه امر امامت و ولايت بر امور مسلمين حل شده و روشن گرديده است.

تعيين جانشين از طرف پيغمبر:

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در خصوص مسئله ولايت و سرپرستى امور مسلمانان پس از خود تنها به بيانات سربسته اكتفا نفرمود بلكه از اولين روز دعوت، مسأله ولايت را همراه توحيد و نبوت صريحاً بيان فرموده و سرپرستى و ولايت على (عليه السلام) را بر امور دين و دنيا و جانشينى ويرا در همه امور مسلمين اعلام فرمود.
و چنانكه گذشت بموجب روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده‏اند در نخستين روزى كه آنحضرت مأمور بدعوت علنى شد خويشاوندان خود را دعوت نموده آنانرا در مجلسى جمع ساخت و در آن مجلس وزارت و وصايت و خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را آشكارا اثبات و مستقر ساخت نيز در آخرين روزهاى زندگى در غديرخم ميان صد و بيست هزار جمعيت دست على (عليه السلام) را گرفته بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه بهر كس من ولايت و سمت سرپرستى دارم على نيز ولايت و سمت سرپرستى دارد.

دليل ديگر بر لزوم امامت:

چنانكه در بحت نبوت روشن شد مقتضاى عنايت و توجهى كه پروردگار جهان بسلسله آفرينش دارد اينست كه هر آفريده‏اى از آفريده‏هاى خود را بسوى هدف معين (كه رسيدن بدرجه كمال باشد) هدايت نمايد مثلا درخت ميوه را بسوى رشد و نمو و شكوفه كردن و ميوه دادن رهبرى مى‏شود و مسير زندگى آن غير از مسير يك پرنده است؛ و همچنين يك پرنده نيز راه ويژه خود را مى‏پيمايد و هدف مخصوص خود را تعقيب مى‏كند نه راه و هدف يك درخت را؛ و بهمين ترتيب هر آفريده‏اى جز رسيدن بسر منزل مخصوص خودش و پيمودن راه مناسب آن بچيز ديگر راهنمائى نمى‏شود. و معلوم است كه انسان نيز يكى از آفريده‏هاى خدا و مشمول همين قانون كلى هدايت مى‏باشد.
و روشن شد كه سعادت زندگى انسان چون از راه اختيار و اراده بدست مى‏آيد هدايت الهى مخصوص بوى از راه دعوت و تبليغ و فرستادن دين و آئين بوسيله پيامبران بايد انجام گيرد تا انسان را حجتى بر خداى متعال نباشد چنانكه آيه شريفه: رسلا مبشرين و منذرين لئلايكون للناس على الله حجه بعد الرسل47 دلالت مى‏كند. همان دليلى كه فرستادن پيامبران و برقرار ساختن دعوت دينى را ايجاب مى‏كرد عيناً اقتضا مى‏كند كه پس از درگذشتن پيامبر كه با عصمت خود نگهبان دين و رهبر مردم بود بايد خداى متعال كسيرا كه در اوصاف كمالى (بغير از وحى و نبوت) مانند او باشد بجاى وى بگمارد كه معارف و شرايع دين را دست نخورده نگهبانى كند و مردم را رهبرى نمايد و گرنه برنامه هدايت عمومى بهم مى‏خورد و حجت مردم بر خدا تمام مى‏شود.

از امام نمى‏توان بى نياز بود

چنانكه عقل بواسطه خطا و لغزشى كه دارد نمى‏تواند مردم را از پيامبران خدا بى نياز نمايد همچنين وجود علماء دين در ميان امت و تبليغات دينى آنان مردم را از امام مستغنى نمى‏كند؛ زيرا چنانكه روشن شد بحث در اين نيست كه مردم از دين پيروى مى‏كنند يا نمى‏كنند بلكه سخن در اين است كه دين خدا بايد دست نخورده و بى اينكه تغيير و تبديل پذيرد يا از ميان برود بمردم برسد.
معلوم است علماء امت هر چه صالح و باتقوى هم باشند از خطا و معصيت مصون و معصوم نيستند و تباه شدن يا تغيير يافتن برخى از معارف و قوانين دينى از ناحيه آنان اگر چه غير عمدى باشد محال نيست. بهترين شاهد اين مطلب وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتى است كه در اسلام بوجود آمده است.
پس در هر حال وجود امامى لازم است كه معارف و قوانين حقيقى دين خدا پيش او محفوظ بماند و هر وقت مردم استعداد پيدا كردند بتوانند از راهنمائى وى استفاده نمايند.

عصمت امام

از بيان كذشته روشن مى‏شود كه امام نيز مانند پيامبر بايد از خطا و معصيت مصون باشد زيرا در غير اينصورت دعوت دينى ناقص مى‏ماند و هدايت الهى اثر خود را از دست مى‏دهد.

فضائل اخلاقى امام

امام بايد داراى فضائل اخلاقى مانند شجاعت و شهامت و عفت و سخاوت و عدالت باشد زيرا كسيكه از معصيت مصون است بهمه قوانين دينى عامل خواهد بود و اخلاق پسنديده از لوازم دين است.
و بايد در فضائل اخلاقى نسبت بهمه مردم برترى داشته باشد زيرا معنى ندارد كسى ببالاتر و برتر از خود پيشوائى نمايد و البته عدل الهى منافى آنست.

علم امام

چون امام حامل و دين و پيشواى جهانيان است لازم است بهمه مسائلى كه درد دينا و آخرت مورد نياز مردم، و سعادت انسان وابسته به آن است علم داشته باشد زيرا پيشوائى جاهل عقلا جايز نيست و از نظر هدايت عمومى الهى معنى ندارد.

ائمه هدى (عليهم السلام)

ائمه هدى كه پس از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) جانشينان آنحضرت و پيشوايان دين و دنياى مردمند دوازده تن مى‏باشند. در اين باره شيعه و سنى روايات بسيارى از پيغمبر نقل كرده‏اند؛ و نيز هر يك از امامان را امام پيش از او تعيين فرموده است.

نامهاى امامان

1 - حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام)
2 - حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام)
3 - حضرت امام حسين سيد الشهداء (عليه السلام)
4 - حضرت امام سجاد (عليه السلام)
5 - حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)
6 - حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)
7 - حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام)
8 - حضرت امام رضا (عليه السلام)
9 - حضرت امام محمد تقى (عليه السلام)
10 - حضرت امام على النقى (عليه السلام)
11 - حضرت امام حسن عسگرى (عليه السلام)
12 - حضرت امام عصر (حجه بن الحسن) (عليه السلام)

سيرت عمومى امامان

دوازده امام پس از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دويست و پنجاه سال در ميان مردم بودند، ولى از روز نخستين كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت فرمود مخالفانى براى ايشان پيدا شد كه بهر وسيله بود كرسى خلافت را غصب نموده مسير طبيعى دين را منحرف ساختند. گذشته از اين دسته مخالف نامبرده پيوسته براى تحكيم موقعيت؛ حفظ حكومت خويش از هر خطر احتمالى؛ در خاموش كردن نور اهلبيت پيغمبر از هر وسيله استفاده مى‏نمودند و بهر بهانه‏اى بود در فشار و شكنجه و آزار و بالاخره از بين بردن آنان مى‏كوشيدند. بدين ترتيب ائمه هدى هرگز نمى‏توانستند با صلاحات عمومى؛ پردازند، يا معارف و قوانين اسلام و سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در جامعه اسلامى بطور همگانى گسترش دهند.
حتى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در خلافت ظاهرى پنج ساله خود بواسطه اختلافات داخلى و مدعيان مانند طله و زبير و عايشه و معاويه و متنفذين ديگر از صحابه رسول خدا كه اخلالگرى نموده از هر سو جنگهاى خونين راه مى‏انداختند، نتوانست هدفهاى عالى خود را دنبال نموده بطورى كه دلش مى‏خواست اصلاحاتى كند.
اين است كه ائمه هدى بحسب مسئوليتى كه در پيشگاه خداى متعال داشتند و وظيفه‏اى كه بعهده‏شان بود از تعليم و تربيت هنگانى در جامعه؛ به آموزش و پرورش افراد خصوصى و از اصلاحات عمومى به امر معروف و نهى از منكر (در حدود امكان) تنزل كرده قناعت ورزيدند. يعنى بجاى اينكه در معارف و قوانين دينى سخن حق را علناً در جامعه منتشر سازند و زمام امور را بدست گرفته چرخ زندگى جامعه را روى مصالح دينى بگردش درآورند، چون تمكن نداشتند ناگزير بتعليم و تربيت افراد مستعد و صلاحيتدار پرداختند، و نسبت بمردم و حكومتهاى وقت امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند تا بدينوسيله دين را از فنا و اضمحلال كلى نگهدارند و آئين روشن خدائى تدريجاً بنورافشانى بى سر و صداى خود ادامه دهد و روزى باز بحالت اولى خود برگشته و جهان را روشن گرداند.
اين حقيقت با بررسى روشى كه هر يك از ائمه هدى در زمام امامت و در محيط زندگى خود پيش گرفته كاملاً روشن است؛

اهلبيت پيغمبر اكرم:

در عرف و لغت اهل بيت و خانواده مرد بكسانى گفته ميشود كه اعضاء جامعه كوچك منزل وى مى‏باشند مانند زن پسر و دختر و خدمتكار كه جمعاً در شعاع زندگى مرد صاحبخانه زندگى مى‏كنند.
و گاهى در كعنى اهل بيت تعميم داده اين كلمه را در خويشاوندان نزديك مانند پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند و عمو و عمه و دائى و خاله و فرزندان آنها استعمال مى‏كنند.
ولى مراد از اهل بيت پيغمبر در كتاب سنت هيچ يك از اين دو معنى عرفى نيست؛ زيرا طبق روايات متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده اهل بيت نامى است موهبتى كه بحضرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرات على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)، اختصاص دارد و بنابراين اهل خانه و خويشاوندان ديگر پيغمبر اكرم (با اينكه بحسب عرف و لغت اهل بيت شمرده مى‏شوند) اهل بيت باين معنى نيستند حتى خديجه كبرى كه گرامى‏ترين زنان پيغمبر اكرم و مادر فاطمه عليها السلام است و همچنين ابراهيم كه پسر صلبى آن حضرت مى‏باشد و بزرگترين افتخار را دارد داخل اهل بيت نيستند.
آرى بموجب همين روايات و روايات ديگرى نه امام از دوازده امام كه فرزندان امام حسين (عليه السلام) و از نسل او هستند از اهل بيت مى‏باشند بنابراين اهل بيت همان چهارده معصوم هستند و معمولا اهل بيت پيغمبر بسيزده تن كه بعد از پيغمبر اكرم و عترت آن حضرتند گفته مى‏شود.
هل بيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در اسلام فضائل و مناقب زياد و مقامات غير قابل معارضه و رقابت دارند كه مهمترين آنها دو مقام است:
1 - بموجب آيه شريفه: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيراً سوره احزاب آيه 33. مقام عصمت و طهارت را دارند و بمقتضاى اين مقام هرگز گناه از ايشان سر نمى‏زند.
2 - بموجب حديث نبوى متواتر تقلين كه سابقاً نيز اشاره شد، عترت هميشه با قرآن هستند و هرگز جدائى ميانشان و ميان كتاب خدا نمى‏افتد و در نتيجه در فهم معانى قرآن كريم و مقاصد دين مبين دچار خطا و لغزش نمى‏شوند.
و لازم اين دو مقام آنست كه قول و فعل اهل بيت (عليهم السلام) در اسلام حجت باشد (چنانكه عقيده شيعه همين است).

سيرت عمومى اهل بيت (عليهم السلام):

اهل بيت (عليهم السلام) نمونه‏هاى كامل تعليم و تربيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشند و سيرت ايشان همان سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
البته در مدت دويست و پنجاه سال (از سال يازدهم هجرى كه سال رحلت پيغمبر اكرم است تا سال دويست و شصت هجرى سال غيبت حضرت حجت) كه ائمه هدى (عليهم السلام) با مردم محشور بودند محيطهاى مختلفى از زندگى پيش آمده است كه طرز زندگى حضرات ائمه را در شكلهاى مختلف نمودار ساخته ولى هدف اصلى از روش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه عبارت بود از حفظ اصول و فروع دين از تغيير و تبدل، و تعليم و تربيت مردم تا حد امكان هرگز رها نكردند.
پيغمبر اكرم در مدت بيست و سه سال دعوت خود سه مرحله از زندگى را طى فرمود زيرا سه سال از اول بعثت را دعوت پنهانى مى‏كرد، و ده سال بعد از آن را دعوت علنى داشت ولى خودش و پيروانش در زير سخت‏ترين شكنجه و آزار جامعه زندگى مى‏كردند و هيچگونه آزادى عمل كه در اصلاح جامعه اثر روشنى بخشد نداشتند، و ده سال ديگر كه پس از هجرت مى‏باشد آنحضرت در محيطى بود كه هدف آن زنده كردن حق و حقيقت بود و اسلام پاك روز بروز به پيشرفت فاتحانه خود ادامه مى‏داد و هر لحظه در تازه‏اى از دانش و كمال بروى مردم باز مى‏شد.
البته روشن است كه اين سه محيط مختلف اقتضاهاى مختلف خواهد داشت و سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه هدفى جز زنده كردن حق و حقيقت نداشت بشكلهاى گوناگون جلوه خواهد داد.
محيطهاى گوناگون كه با زمان ائمه هدى مصادف بودند روى هم رفته بى شباهت بزمان دعوت پيش از هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود؛ گاهى مانند سه سال اول بعثت به هيچوجه تظاهر بحق امكان‏پذير نبود و امام با نهايت احتياط بوظيفه خود رفتار مى‏كرد چنانكه زمان امام چهارم و آخر زمان امام ششم عليهما السلام همين اقتضا را داشت و گاهى مانند ده سال قبل از هجرت كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در مكه بدعوت علنى مى‏پرداخت و از هر جهت خودش و پيروانش در زير فشار كفار نمى‏توانستند قد علم كنند، اما نيز بتعليم معارف دين و نشر احكام مى‏پرداخت، ولى متنفذان وقت تا مى‏توانستند از شكنجه و آزار فروگذار نمى‏كردند و هر روز مشكل تازه‏اى بوجود مى‏آوردند.
آرى محيطى كه تا اندازه‏اى شباهت بمحيط بعد از هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) داشته باشد همان محيط پنجساله خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و كمى از محيط زندگى حضرت فاطمه و امام حسن (عليه السلام) و محيط كوچك و چند روزه امام حسين و ياران وى بود كه حق و حقيقت بى پرده جلوه مى‏كرد و مانند آئينه پاكى وضع عمومى زمان پيغمبر اكرم را نشان مى‏داد.
بطور خلاصه مى‏توان گفت كه ائمه هدى جز آنكه اشاره رفت هرگز قدرت نداشتند با حكمرانان و فرمانروايان وقت مخالفت اساسى و علنى كنند و از اينروى ناگزير بودند كه در گفتار و رفتار خود طريقه تقيه پيش گيرند و بهانه‏اى بدست حكومتهاى وقت ندهند؛ با اينهمه دشمنانشان از هر جا مى‏شد بهانه‏هائى تراشيده در خاموش كردن انوار و از ميان بردن آثارشان مى‏كوشيدند.

ريشه اصلى اختلاف ائمه با حكومتهاى معاصر:

حكومتهاى مختلفى كه پس از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جامعه اسلامى بوجود آمد و نام حكومت اسلامى بخود گرفت همه با اهل بيت (عليهم السلام) مخالفت اساسى داشتند و اين دشمنى آشتى‏ناپذير ريشه زنده‏اى داشت كه هرگز خشك نمى‏شد.
درست است پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) براى اهل بيت خود فضائل و مناقبى فرموده بود كه يكى از مهمترين آنهاامتياز علم بمعارف قرآن و بيان حلال و حرام بود؛ و در نتيجه تعظيم و احترام مقامشان بهمه امت لازم بود، ولى امت حق اين توصيه و تأكيد را ادا نكردند.
و درست است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در نخستين روزيكه دعوت خود را علنى كرده خويشاوندان خود را باسلام خواند، على (عليه السلام) را بجانشينى خود معرفى كرد و در آخرين روزهاى حيات خود نيز در غديرخم و غير آن نص جانشينى وى فرمود، و پس از رحلت آنحشرت مردم ديگران را براى جانشينى پيغمبر اكرم برگزيدند و اهل بيت را از حق مسلم خود كنار زدند و در نتيجه هميشه حكومتهاى وقت اهل بيت (عليهم السلام) را براى خود رقيبى خطرناك مى‏شمردند و از ناحيه آنان هراسناك بودند و از امكانات گوناگون براى نابود كردنشان استفاده مى‏كردند.
ولى عميق‏ترين مايه اختلاف ميان اهل بيت (عليهم السلام) و حكومتهاى اسلامى (كه خود مسئله خلافت يكى از فروعات آن بود) چيز ديگر بود.
اهلبيت (عليهم السلام) سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را براى امت اسلامى لازم مى‏دانستند و حكومت اسلامى را موظف برعايت و حفظ و اجراء احكام آسمانى اسلام مى‏ديدند ولى حكومتهاى اسلامى كه پس از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روى كار آمدند چنانكه از اعمالشان پيداست پايبند رعايت كامل اجراء احكام اسلام و متابعت سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نبودند.
خداى متعال در چند جا از كلام خود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و همچنين امت را از تغيير و تبديل احكام آسمانى نهى مى‏فرمايد و حتى از كوچكترين تمايل بخلاف يكى از احكام و دستورهاى دينى بر حذر مى‏دارد و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز؛ در شعاع همين احكام و قوانين غير قابل تغيير و تبديل، در ميان مردم سيرتى اتخاذ كرده بود كه در اجراء قوانين دينى از جهت زمان و مكان و اشخاص تفاوتى نمى‏گذاشت. رعايت احكام آسمانى براى همه كس حتى خود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) واجب و در حق همه كس لازم الاجرا بود؛ و شريعت در هر حال و در هر جا زنده و نافذ بود.
و در اثر همين مساوات و عدالت هر گونه امتياز را از ميان مردم برداشته بود؛ خود آن حضرت كه بامر خدا حاكم و فرمانرواى لازم الاطاعه بوده كمترين امتيازى در زندگى داخلى و خارجى خود نسبت بساير مردم نداشت؛ تجملى بكار نمى‏برد، هيچگونه تشريفاتى براى مقام حكمرانى خود قرار نمى‏داد، و عظمت موقعيت خود را برخ مردم نمى‏كشيد، و حشمت و سطوت بخرج نمى‏داد. و بالاخره از ديگران با يك مميز صورى شناخته نمى‏شد.
هيچ طبقه‏اى از طبقات مختلف مردم نسبت بديگران يا اتكاء بامتياز خود برترى نمى‏جست، زن و مرد؛ شريف و وضيع؛ غنى و فقير، قوى و ضعيف، حضرى و بدوى، بنده و آزاد همه در يك صف بودند و هيچكس به بيشتر از وظايف دينى خود مكلف نبود و از اينكه بنيرومندان جامعه سر تعظيم فرود آورد يا در مقابل نفوذ و زورگودى ستمگران خرد شود ايمن و آزاد بود.
با كمى تأمل براى ما روشن مى‏شود (مخصوصاً پس از آزمايشهاى طولانى كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تاكنون كرده‏ايم) كه يگانه منظور پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از سيرت پاك خود اين بوده كه احكام آسمانى اسلام در ميان مردم عادلانه و بطور مساوى اجرا شود، و قوانين اسلام از تغيير و تبديل مصون و محفوظ بماند. ولى حكومت‏هاى اسلامى سيرت خود را به سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تطبيق نكردند و راه و روش را عوض نمودند و در نتيجه:
1 - در كمترين وقتى اختلاف طبقاتى با شديدترين وجهى در جامعه اسلامى ظهور كرد و جماعت مسلمانان بدو دسته نيرومند و ضعيف منقسم شده مال و جان و عرض يكدسته بازيچه هوى و هوس دسته ديگر قرار گرفت.
2 - حكومت‏هاى اسلامى تدريجاً بتغيير قوانين اسلامى پرداختند و گاهى بنام رعايت جامعه اسلامى و گاهى بعنوان حفظ موقعيت حكومت و سياست دولت، از عمل باحكام دينى و اجراء قوانين و مقررات اسلامى سر باز زدند.
اين طريقه روزبروز توسعه يافته كار بجائى كشيد كه سازمانهائى كه حكومت اسلامى ناميده مى‏شدند در خود هيچگونه مسئوليتى نسبت برعايت و اجراء قوانين اسلامى احساس نكردند و معلوم است حال قوانين و مقررات عمومى كه مأمور اجراء صميمى نداشته باشد عاده بكجا منتهى خواهد شد.

خلاصه و نتيجه:

از بيان گذشته بدست آمد كه حكومتهاى اسلامى معاصر اهل بيت (عليهم السلام) بحسب مصلحت وقت در احكام و قوانين اسلام تصرفاتى مى‏كردند و در اثر شعاع همين تصرفات سيرتشان با سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كاملا مغايرت داشت، ولى اهل بيت (عليهم السلام) طبق دستور قرآنى احكام سيرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را براى هميشه لازم مى‏ديدند.
باقتضاى همين اختلاف و تضاد بود كه حكومتهاى نيرومند معاصر در خرد كردن اهل بيت (عليهم السلام) هيچگونه فروگذارى نمى‏كردند و براى خاموش كردن نورشان بهر وسيله‏اى كه ممكن بوده دست مى‏زدند.
اهل بيت (عليه السلام) نيز طبق مأموريت خدائى خود با اينكه پيوسته با مشكلات فراوانى روبرو و بدشمنان سرسخت و شومى گرفتار بودند بدعوت و تبليغ حقايق دين مى‏پرداختند و در تربيت و تعليم افراد صالح از پا نمى‏نشستند.
از براى درك اين مطلب كافى است كه با تاريخ مراجعه نموده كثرت جمعيت شيعه را در پنجسال زمان خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ملاحظه نمائيم؛ زيرا با كمى تأمل خواهيم فهميد كه اين جمعيت در همان بيست و پنجسال ايام گوشه‏گيرى آن حضرت تهيه شده بودند؛ و همچنين سيل گروه شيعه كه بدر خانه حضرت باقر (عليه السلام) سرازير مى‏شد تربيت يافتگان بى سر و صداى حضرت سجاد (عليه السلام) بودند، و همچنين صدها شيعه و دوستان اهلبيت كه دلبسته حضرت رضا (عليه السلام) بودند خوشه چينان حقايقى بودند كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) حتى در گوشه زندان‏هاى تاريك بنشر آنها مى‏پرداخت.
و بالاخره در اثر تعليم و تربيت مداوم اهل بيت (عليهم السلام) شيعه كه روز رحلت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عده ناچيزى بودند در اواخر عصر ائمه (عليه السلام) بيك شماره دهشت آورى بالغ شدند.

نكته استثنائى در روش اهلبيت:

اهلبيت پيغمبر چنانكه گفته شد دوران زندگى خود را با مظلوميت و محكوميت گذرانيدند و وظايف محوله خود را در محيط تقيه و در شرايطى بسيار سخت انجام دادند فقط در ميانشان از چهار نفر در مدت بسيار كوتاهى رفتارى استثنائى يعنى آزادانه و بى تقيه مشاهده مى‏شود و ما بهمين مناسبت باجمالى از تاريخ زندگانى و رفتار شخصيتهاى نامبرده - عبارتند از على و فاطمه و حسين (عليه السلام) اشاره مى‏نمائيم:

فضائل اهل بيت:

عامه و خاصه از زبان پاك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هزاران حديث در مناقب آن حضرت و اهل بيت نقل نموده‏اند و ما بذكر سه منقبت از مناقب اهل بيت پيغمبر كه آن حضرت پيشروايشان است مى‏پردازيم.
1 - در سال ششم هجرى نصاراى شهر نجران عده‏اى از بزرگان و دانشمندان خود را انتخاب كرده بمدينه فرستادند.
هيئت فرستادگان نخست با پيغمبر اكرم بمناظره و محاجه پرداختند ولى محكوم و مغلوب شدند و از جانب خداى متعال آيه مباهله نازل شد:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين سوره آل عمران آيه 61.
خلاصه ترجمه:
پس از اين حجتهاى روشن كه در دست دارى اگر باز كسى در اين باره با تو محاجه كند بگو بيا خودمان و زنان و فرزندان خودمان را جمع كنيم و دروغگويان را نفرين كرده از خداى متعال براى آنان لعنت و عذاب بخواهيم.
بر طبق امر و دستور اين آيه، پيغمبر اكرم به هيئت نجرانيان پيشنهاد مباهله فرمود بدين ترتيب كه خود و زنان و فرزندانشان حاضر شده دروغگويان را نفرين كنند تا خداى متعال براى آنان عذاب فرستد.
هيئت نجرانيان پيشنهاد مباهله را پذيرفته فرداى همان روز را موعد قرار دادند؛ فردا جمع كثيرى از مسلمانان و همچنين هيئت نجرانيان منتظر بيرون آمدن پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند تا ببينند با چه تشريفاتى بيرون خواهد آمد و ژه كسانيرا با خود بمباهله خواهد آورد.
ديدند پيغمبر اكرم در حاليكه حسين (عليه السلام) را در بغل دارد و با دستى حسن (عليه السلام) را كرفته و بدنبال آنحضرت دخترش فاطمه عليها السلام و بدنبال وى على (عليه السلام) مى‏آيد بيرون آمد؛ پيغمبر اكرم بهمراهان گرامى خود دستور مى‏داد كه وقتى من دعا كردم شما آمين بگوئيد.
مشاهده اين هيئت نورانى كه از سر تا پاى آن حقانيت و واقعيت هويدا بود و به هيچ پناهگاهى جز خداى متعال پناهنده نبودند پشت هيئت نجرانيان را بلرزه درآورد، رئيس ايشان بياران خود گفت:
بخدا قسم صورتهائى مى‏بينم كه اگرچه متوجه درگاه خدا شوند همه نصاراى روى زمين را هلاك مى‏كنند، اين بود كه پيش پيغمبر اكرم آمدند و تقاضا كردند تا آنانرا از مباهله معذور دارد.
آن حضرت فرمود: پس اسلام بياوريد.
گفتند: از اسلام نيز معذوريم.
فرمود: پس با شما مى‏جنگيم.
گفتند: توانائى جنگ با مسلمانان را نداريم ولى ساليانه مالياتى مى‏پردازيم و در پناه اسلام زندگى مى‏كنيم.
بدين ترتيب اختلاف خاتمه يافت.
نتيجه داستان:
همراه آمدن حضرات على و فاطمه حسنين (عليهم السلام) با پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جريان مباهله روشن شد كه مصداق ابنائنا و نسائنا و انفسنا در آيه كريمه جز پيغمبر و على و فاطمه و حسن و حسين كسى ديگر نبوده است؛ بعبارت ديگر اينكه پيغمبر اكرم مى‏فرمود: خودمان خودش و على عليهما السلام منظور بوده است و اينكه مى‏فرمود زنان ما فاطمه عليها السلام مقصود بوده و اينكه مى‏فرمود: فرزندان ما حسنين را اراده كرده بود.
و از اينجا با كمال وضوح بدست مى‏آيد كه على بمنزله خود پيغمبر اكرم مى‏باشد و نيز روشن مى‏شود كه اهلبيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) چهار تن بوده‏اند اهلبيت هر كس كسانى هستند كه به تعبير متعارف از ايشان با كلمه خودمان و زن و بچه‏مان تعبير مى‏شود و اگر جز ايشان كسى ديگر داخل اهلبيت بود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را نيز براى مباهله مى‏آورد.
از همين جا بايد بعصمت اين چهار تن قضاوت كرد زيرا خداى متعال بطعارت و عصمت اهلبيت پيغمبر اكرم شهادت مى‏دهد انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً سوره احزاب آيه 33.
خلاصه ترجمه: خداوند محققاً مى‏خواهد از شما خاندان نبوت هر پليدى را ببرد و شما را پاك و پاكيزه بدارد.
2 - بطوريكه عامه و خاصه نقل كرده‏اند پيغمبر فرموده است كه مثل اهل بيتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق خلاصه ترجمه: مثل اهلبيت من مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس از آن تخلف كرد غرق شد.
3 - پيغمبر اكرم در روايت متواتر ديگرى كه عامه و خاصه روايت كرده‏اند مى‏فرمايد:
انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى و اهل بيتى لن يفترقاً حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى.
خلاصه ترجمه: من در ميان شما دو چيز گرانبها كه هرگز از هم جدا نخواهند شد بيادگار مى‏گذارم آن دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من مى‏باشند؛ تا زمانيكه باين دو يادگار مهم چنگ زده پناه ببريد گمراه نخواهيد شد.