آزادى

عباس يزدانى

- ۱ -


مقدمه

هدف اصلى اين نوشتار تبيين اصل آزادى و به خصوص آزادى در روابط جنسى است .
در اسـلام هـيـچ قـراردادى بـه آسانى ازدواج نيست .
شرط ازدواج رضايت طرفين و عقديست كه مى تواند در نهايت سهولت انجام گيرد.
در اسـلام از موانع دست و پا گير ازدواج نهى شده است .
حتى كسى اجازه ندارد با نذر و سوگند, ازدواج يا آميزش جنسى را به طورمحدود بر خود ممنوع كند.
در حـالـى كـه در بـعضى اديان مثل مسيحيت و بودا, تجرد وعزوبت نوعى ارزش است , در اسلام تجرد و عزوبت گناه شمرده شده است .
در اسـلام سـخـن از قداست ازدواج و عمل زناشويى است .
آن قدر از پاداش معنوى ازدواج و عمل زنـاشـويـى سخن گفته شده است كه اعجاب آور است .
عمل زناشويى در رديف نماز و صدقه قرار گرفته است .
در اسلام ايمان و معنويت با ازدواج و زناشويى , رابطه مستقيم دارد, نه رابطه معكوس .
گفته اند هر چه ايمان انسان تقويت شود,محبت او به زن بيشتر مى شود.
در اسلام عزوبت و تاءخير ازدواج , موجب شيوع مفاسد بزرگ اجتماعى شناخته مى شود.
در قـرآن بـر بى صبرى انسان در برابر غريزه جنسى تاءكيد مى شود.
خداوند صريحا مى فرمايد چون انسانها تحمل محروميت جنسى رانداشتند, از تشريع بعضى احكام صرف نظر شده است .
بـى صـبـرى انسان در برابر غريزه جنسى در تشريع احكام ترخيصى و الزامى مربوط به روابط زن و مرد, بيشترين دخالت راداشته است .
نـظـر بـه اينكه در شريعت اسلام براى ازدواج به حداقل شرايطاكتفا شده است , مى توان گفت در زمينه روابط جنسى واقعا آزادى وجود دارد.
بـا كـمال تاءسف در جامعه ما باورهاى غلط, تشريفات سنگين وپيرايه هاى پوچ و مشكلات كاذب و تـخـيـلى , امر مقدس ازدواج را روزبه روز دشوارتر ساخته و آن را به رؤيايى دست نايافتنى تبديل كرده است و پيامدهاى شوم و فراگير اين معضل اجتماعى در همه جامشهود است .
تا كنون براى حل مشكل ازدواج , اقدامات مثبتى صورت گرفته ودر اين موضوع , كتابهاى فراوانى مـنـتـشـر شـده اسـت .
امـا بـه دلـيـل مشكلات فرهنگى و ريشه دار بودن باورهاى غلط و پاره اى مشكلات مادى , هنوز رقم بالايى از جمعيت كشور در تجرد به سر مى برند.
(حدود 10 ميليون نفر) در ايـن نـوشتار به موضوعاتى از قبيل ژرفاى غريزه جنسى ,قداست ازدواج و عمل زناشويى , خطر عـزوبت , طبيعت چندهمسرى مردان , جايگاه ازدواج موقت و راه كارهايى براى حل معضل ازدواج پرداخته ايم .
نـگـارنده معتقد است آزادى هاى مشروع در روابط جنسى درحدى است كه اگر مجموع مقررات ايـن شـريـعـت آسـمـانـى بـا قوانين مشابه عصرى مقايسه شود, برترى و انعطاف بيشتر آنها ثابت خواهدشد.
آزادى جـنـسـى در اسـلام بر خلاف آزادى جنسى در اروپا, بدون آنكه مغاير با كرامت انسان باشد, دست زن و مرد را بيش از قوانين دنياى غرب باز گذاشته است .
مـناسب است قبل از بحث راجع به آزادى جنسى , بحث مبسوطى داشته باشيم درباره آزادى , زيرا از سـويـى بـسـيارى از نشريات كشور بدون آنكه از حدود و ثغور موضوع بحث كنند, با ابزار طعن وطـنـز در سوگ آزادى اشك مى ريزند و از سويى ديگر عده اى با طرح شعار آزادى , خواهان آزادى در روابط جنسى هستند.
نـگـارنـده ايـن عده را سزاوار ملامت نمى داند و معتقد نيست كه به دنبال بى بند و بارى و فحشا هستند.
آنها فرزندان ايران اسلامى اند ودر تعهدشان به ارزشهاى دينى ترديدى نيست .
اين وضعيت مولودفقدان امكانات زناشويى و آزادى هاى مشروع در ارتباط زن و مرداست .
اميدواريم اين معضل اجتماعى با تحول فرهنگى و بسيج عمومى به نحو احسن حل شود.

آزادى

بـحـث آزادى در ميان فرهيخته گان و صاحبنظران , بحث ميان دوگروه مخالف و موافق آزادى نيست , بلكه همه خود را طرفدار آزادى مى دانند اما وقتى سخن آنان را مى شكافيم در مى يابيم كه يـكـى مـى گـويـد دين در حدود آزادى است و ديگرى آزادى را در حدود دين قبول دارد.
چه بسا گروه اول در نظر گروه دوم ليبرال و روشنفكر غربى و گروه دوم در نظر گروه اول فاشيست و عقل ستيز و مخالف آزادى قلمداد شوند.
گروه اول مى گويد حكومت نبايد به دين كار داشته باشد و حق ندارد از مردمان به نام دين , سلب آزادى كـنـد.
بـه نـظـر ايـنـان حكم كسانى كه از احكام دين سرپيچى مى كنند با خداست .
گروه دوم مـعـتقدند مردم در يك نظام اسلامى تا آنجا آزادند كه ارزش هاى اسلامى آسيب نبيند و راءى آنها تا آنجا محترم است كه در تقابل با راءى مسلم شريعت نباشد.
اينگونه بحث ها در فضاى علمى و به دور از تشنجات سياسى بركات فراوانى به ارمغان خواهد آورد و نظرها را به هم نزديك خواهدساخت , اما متاءسفانه اينگونه بحث ها رنگ سياسى به خود گرفته و به گونه اى جنجالى مطرح مى شود.
امـروزه عـده اى بـا شعار آزادى در صددند چنين القا كنند كه حكومت دينى مغاير با آزادى است .
مـى گـويـنـد, در قرون وسطى نيزروحانيت مسيحى , اختناق شديد به راه انداخت و دانشمندان وآزادى خواهان را اعدام كرد, تا آنكه مردم بيدار شدند و فهميدند كه قلمرو دين از قلمرو سياست و عـلم و دانش , جداست .
دين رابطه نهانى و شخصى با خداست كه همه از آن برخوردارند و كسى را نرسدكه در اين موضوع به ديگرى خرده گيرد.
ما نيز اينك همان راه را طى مى كنيم و سرانجام به همان نتيجه خواهيم رسيد.
غافل از اين كه اين اتهامات فقط لايق مسيحيت و روحانيت مسيحى آن روزگار است , نه اسلام كه عين آزادى است .
شهيد مطهرى در اينباره مى نويسد: از نـظـر اسلام مفاهيم دينى هميشه مساوى آزادى بوده است ,درست عكس آنچه در غرب جريان داشته است يعنى اينكه مفاهيم دينى مساوى با اختناق اجتماعى بوده است .
پـر واضـح اسـت كـه چنين روشى جز گريزاندن افراد از دين و سوق دادن ايشان به ماترياليسم و ضديت با مذهب و خدا و هرچه رنگ خدايى دارد محصولى نخواهد داشت ((1)).
نگارنده بر اين راءى است كه مفهوم و حدود آزادى در بين متفكران ماو بسيارى از متفكران غربى , مـفـهـوم واحـديـست و اختلاف در مصاديق آزادى است .
نيز معتقد است اگر بدفهمى و باورهاى غلطرا كنار نهيم , دين و آزادى را در تقابل با هم نخواهيم ديد.

ابهام آزادى

آزادى يـكـى از مـفاهيم مقدس و والائى است كه بيش از هر مفهوم ديگر, اذهان را به خود متوجه كرده است .
در دوره مـعـاصـر در ميان تمامى ملل , آزادى ارزش و جايگاه ويژه اى دارد.
هر ملتى خود را آزاد و طرفدار آزادى مى داند و بدان افتخار مى كند.
آزادى يـكـى از مهمترين اصول ليبراليزم است .
اين اصل محورهمه انديشه هاى ليبرالهاست .
اگر ليبراليزم به عنوان يك مكتب درچند قرن اخير تاءثير گذار بوده , بيشتر به خاطر همين اصل بوده است .
ليبرالها آزادى را به عنوان مهمترين ارزش در حيات فردى و اجتماعى انسانها تلقى مى كنند.
لـيـبـرالـها بر آزاديهاى فردى انسان تاءكيد بسيار دارند و اگر ازآزاديهاى سياسى و اقتصادى نيز بـحـث مـى كنند, به همين جهت است .
براى مثال در بحث از آزادى اقتصادى بر اين اعتقادند كه دولت نبايد در فعاليتهاى اقتصادى مردم دخالت كند.
آزادى چيست ؟ و چگونه بدان مى توان نائل شد؟ در جوامع مدعى آزادى به چه ميزان آزادى تحقق يـافـتـه اسـت ؟ وجـوه اشـتـراك وافـتـراق آزادى ديـنـى و آزادى آرمانى چيست ؟ فرق آزادى و دموكراسى چيست ؟ مفهوم آزادى مثل مفاهيم خوشبختى , خوبى , و حقيقت ازمفاهيمى است كه در هر مكتبى به شكل خاص و متناسب با ديدگاه آن مكتب تفسير مى شود.
تا كنون بيش از دويست معنا براى آزادى ذكر شـده اسـت .
اخلاقيون همواره از آزادى حمايت كرده اند.
سياستمداران نيز با شعار آزادى به جلب حمايت ملتهابرخاسته اند.
آيـا آزادى مـثـل مفهوم عدالت ذاتا مفهومى نيكو و مثبت است و درهيچ شرايطى حسن خود را از دست نمى دهد يا همچون مفهوم پايدارى است كه به خودى خود زشت يا نيكو نيست بلكه بستگى بـه متعلق و نتيجه آن دارد.
يعنى بايد پرسيد پايدارى در برابر چه چيزى ؟پايدارى در برابر وساوس شـيـطـان و هـواى نـفـس مفهومى مثبت ونيكوست .
اما پايدارى در برابر حق و حقيقت و قانون , مفهومى زشت و منفى است .
با اندك توجهى روشن مى شود كه مفهوم آزادى از نوع دوم است .
يعنى بـايـد مـتـعلق مفهوم آزادى را مورد توجه قرار دهيم و بانظر به متعلق آن بگوييم كه آزادى مورد نظر, ارزشمند است يا ضدارزش .
چه آنكه آزادى به معناى رهائى است و تا دقيقا مشخص نباشد كه رهـائى از چه مانعى و در چه زمينه اى , منظور نظر است ,نمى توان هيچ قضاوتى داشت .
براى مثال بايد روشن كنيم كه مثلا درپرستش خدا, مى خواهيم از تقيد به خرافات آزاد باشيم و يا درتجارت و بـازرگانى از ماليات آزاد باشيم .
اگر هر دو متعلق آزادى معين نباشد, در بحث به بيراهه خواهيم رفت و هر چه بگوييم و بشنويم به نتيجه نخواهيم رسيد.
اگـر كـسـى بـگويد ((من گرسنه ام )) مقصودش را همه مى فهمند, امااگر بگويد ((من آزادم )) مـقصودش براى مخاطب روشن نيست , زيرامعانى متعددى را مى تواند در نظر داشته باشد.
البته در بـعضى مواردسياق يا موقعيتى كه در آن موقعيت , كلمات ادا مى شوند چنان است كه مقصود از آزادى روشن است , مثل آنكه بگوييم زندانى آزاد شد يافلان زن طلاق گرفت و آزاد شد.
اما سياق كلام هميشه روشنگرنيست .
موريس كرنستون ((2))
در اين باره مى گويد: مـن مـعتقدم نبايد نويسندگانى را كه به ما مى گويند ((آزادى خوب است )) تصديق كرد, زيرا نه يـك آزادى بـلـكـه آزاديـهـاى بـسـيـار هـست وآنها همان اندازه گوناگون اند كه قيود و موانع گوناگون اند.... ارسـطو مى گويد اگر مقصود از آزادى نبود هرگونه مانع باشد,لازمه اش وضعى است كه در آن ((هر كس به دلخواه خويش زندگى كند))و اين چيزى است كه ارسطو از آن بيزار است .
هايدگر صرفا نظر خود رابيان نمى كند آنجا كه مى گويد: ((آزادى برداشتى نيست كه شعورمتعارف از اين كـلـمـه دارد و بـه آن خـرسند است )) او نظر گروه زيادى ازفلاسفه را باز مى گويد كه همراه با ارسـطـو بـاور داشتند كه آنچه شعورمتعارف به آن خرسند است ((تعبيرى سخيف و بى ارزش از آزادى ))است .
بـرخـى از خوانندگان كتابهاى فلسفى و سياسى چندان به نام آزادى خو گرفته اند كه هرگز به فـكـرشان نمى گذرد كه بپرسند (( آزادى از چه ؟)).
حتى ممكن است اين پيشنهاد كه اصلا بشود چنين پرسشى را مطرح كرد به بد سلوكى حمل كنند.
اما من معتقدم كه بايد هميشه اين پرسش را مطرح كرد.
كـسـى كـه دم از آزادى بزند و نگويد منظورش از آزادى چيست ,شبيه يكى از شاگردان هايدگر خواهد بود كه از استادش اهميت تصميم را آموخته بود و با وقار تمام اعلام مى كرد كه مصمم است ولـى نمى دانست چه تصميمى گرفته است .
او پى در پى مى گفت من مصمم هستم , اما نمى دانم به چه چيز مـقـصـود لرد اكتن از آزادى , آزادى از قيود طبيعت , آزادى از مرض ,گرسنگى , ناامنى , نادانى , و خـرافه انديشى است .
در حالى كه وقتى روسو از آزادى سخن مى گويد معمولا آزادى از نهادهاى سياسى ,پادشاهى ها, امپراطورها و كليساها را اراده مى كند.
اولى را نظريه مترقى و دومى را نظريه رمـانـتـيـك مى نامم .
پس مترقى و رمانتيك هر دو واژه واحد ((آزادى )) را به كار مى گيرند ولى چيزهاى متفاوتى را خواستارند.
آنها خواهان آزادى از قيودى متفاوتند.
در نـطـقـى كه ابراهام لينكلن در سال 1864 در بالتيمور ايراد كرد,گفت : جهان هيچگاه تعريف خـوبـى از كـلـمـه آزادى نـداشـتـه است ...
دراستعمال كلمه اى واحد, ما معناى واحدى را اراده نمى كنيم .
فـرانكلين روزولت از اين حيث در ميان سياستمداران تاريخ ‌برجسته است كه دريافت كافى نيست كـسـى از آزادى حـرف بـزنـد مـگـرآنـكـه تـوضـيح دهد كه دلش مى خواهد از, يا براى چه , آزاد بـاشـد.
بـديـن سـان هنگامى كه روزولت چهار آزادى (آزادى از ترس , آزادى ازفقر, آزادى دينى و آزادى بـيـان ) را به منزله هدفهاى مشى متفقين درجنگ جهانى دوم اعلام داشت , برنامه خود را معنادار ساخت ((3)).

محدوده آزادى

انسان طبيعتا موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى بدون وجود قانون امكان پذير نيست .
و هـر قـانـونـى قـيـدى بر آزادى است .
هرقانونى تواءم با كلفت و مشقت است .
شاءن قانون , محدود كـردن آزاديـسـت .
مـاهيت قانون , اثبات حق براى كسانى و تكليف براى كسان ديگر است .
مفاد هر قـانـونى تصريحا يا تلويحا بايد و نبايد است .
وچون آزادى مطلق امكان پذير نيست , بنابر اين آزادى همواره محدودبه قانون است و نمى توان گفت آزادى , فوق قانون است .
بـه بـيـان ديگر هر قانونى تعدى به آزادى است اما هر قانونى همواره چيز بدى نيست بلكه چه بسا ضـرورى و حـيـاتـى باشد.
بايدديد آيا آن قانون طبق موازين عقل و فطرت است يا نه ؟ براى مثال اگـرتـصويب كنند كه هر مادرى بايد به كودك خود شير بدهد و بدون عذراز اين مسئوليت شانه خـالى نكند.
اين قانون آزادى مادران را محدودمى كند ولى چون اين محدوديت مطابق با موازين عـقـل و فـطرت است در نزد عقلا پذيرفته است .
عقلا مى گويند چون همه پزشكان معتقدندهيچ چيزى جاى شير مادر را نمى گيرد بنابر اين چنين قانونى ترغيب به اداى حق فرزند است نه چيزى بـيـشتر از حق او.
يا اگر تصويب شودكه والدين بايد كودكان خود را در مقابل بيمارى فلج اطفال مـايه كوبى كنند, اين قانون هم ضد آزادى والدين است و هم ضد آزادى كودكان ,اما همه معترفند كـه اين قوانين ضرورى و كاملا حكيمانه است .
قانون ضرورت سواد آموزى , قانون ضرورت در بند كردن ديوانگان خطرناك , قانون منع سفيهان از تصرفات مالى و دهها قانون ديگر كه در ميان اقوام و مـلل در طول تاريخ پذيرفته شده است , همه تحديدآزادى است اما تحديدى ضرورى و بايسته , و هـيـچ مـلـتـى از وجـود ايـن قوانين شاكى و آزرده نبوده و نخواهد بود.
در واقع همه پذيرفته اند كـه آزادى نـمـى تـوانـد بدون حد و مرز باشد.
به عبارت ديگر, عقلاى جهان پذيرفته اند كه بايد از پاره اى آزاديها صرف نظر كرد تا از كل آزادى محروم نماند.
يعنى هر جا آزادى خاصى در تعارض با آزادى خـودانـسـان در بـقـيه عمر باشد مثل آنكه نسبت به پيشگيريهاى پزشكى مقيد نباشد و در نـتـيـجـه يـك عـمر فلج شود و يا آزادى فرد در تعارض باآزادى ديگر آحاد جامعه باشد مثل آنكه بـخـواهـد بـدون مراعات قوانين رانندگى از هر سو كه بخواهد براند, اين آزادى الزاما بايدمحدود شود.
تا اينجا مساءله مورد اتفاق همه انسانها با مسلك هاى مختلف است .
آنچه مهم و مورد اختلاف است تشخيص موارد اين دو سنخ ‌محدوديت است .
يعنى براى تشخيص اينكه در چه موردى آزادى فردى مـغـايـر بـا مصلحت خود فرد يا مغاير با مصلحت جامعه است ,نظرها با هم فرق دارد و اين ناشى از تفاوت منظرهاست .
يعنى جهان بينى ها و انسان شناسى هاست كه تعيين مى كند چه چيزى موافق يا مغاير با مصلحت فرد يا جامعه است .
اگر از منظر مادى به انسان و جهان بنگريم يعنى هستى را منحصربه جهان خاكى و همه حقيقت انسان را وجود فيزيكى او بدانيم در آن صورت به آزادى كامل انسان در تمام تمايلات و كشش هاى نـفسانى مى رسيم , آزادى اى كه فقط يك قيد دارد و آن اين است كه موجب سلب آزادى افراد ديگر جـامعه نشود.
افراد مى توانند فقط از دسترنج خود خرج كنند و كسى حق تصرف عدوانى در اموال ديگران نداردزيرا اين كار با آزادى مالى ديگران سازگار نيست .
اما آزادى عقيده وانديشه هرگونه كـه بـاشـد هـرگز با آزادى عقيده و انديشه ديگران تزاحم پيدا نمى كند.
بنابر اين آزادى عقيده و انـديـشه هيچ قيد و مرزى ندارد.
از همين ديدگاه استفاده از مشروبات الكلى و مواد مخدر نيز تا به مرحله آسيب به ديگران نرسد مانعى ندارد.
اگر بگوييد براى خود فردكه ضرر دارد چرا دولت به دلـيـل ضـررهـاى فـردى از آن جـلوگيرى نكند؟ در پاسخ مى گويند نبايد با تحميل و اجبار, به شـرافـت و كرامت انسان آسيب وارد كرد.
يعنى لطمه اى كه با سلب آزادى به شخصيت انسان وارد مـى شود به مراتب بيشتر از لطمه اعتياد به مواد مخدر ومشروبات الكلى است .
پس از اين ديدگاه هـرگـونـه مـداخـلـه و اجـبـار دركـار ديگران هر چند به مصلحت آنها باشد نارواست زيرا نفس آزادى ارزشـمـنـد اسـت و هـيـچ مـصلحتى با آزادى برابرى نمى كند.
آزادى راجز آزادى محدود نمى كند.
كارل پوپر كه يكى از متفكران ليبرال است معتقد است كه هيچ كس حق ندارد ديگرى را به خاطر خـيـر خـودش بـه كـار وادار سـازد .
براى مثال آيا حكومت حق دارد به شهروندانى كه رانندگى مـى كـنـنـد بـه خـاطـر حـفظ جانشان دستور دهد تا از كمربند ايمنى استفاده كنند؟ آيامى توان ممنوعيت سيگار كشيدن را مطرح كرد؟ بر مبناى ليبراليزم پاسخ اين سؤالات منفى است .
حكومت فقط مى تواند به منع اين امور به بهانه حمايت از شخص ثالث بپردازد نه به خاطر منافع و خيرخود افـراد.
حـتى مطالبه ماليات مربوط به بيمه هاى تاءمين اجتماعى بايد بر مبناى حمايت از اشخاص ثالث صورت پذيرد نه بر مبناى بيمه خود فرد ((4)).
از نـظر ليبرالها اگر انسان به سوى هدف خاصى كه مورد نظرمصلحان اجتماعى است سوق داده شـود به صورت شى اى بى اراده در مى آيد.
ليبرالها مى پذيرند كه آزادى بايد در جائى محدود شود اماملاك محدوديت از نظر آنها فقط تزاحم منافع و آزادى هاست امـا اگـر از مـنـظرى فراخ ‌تر به انسان و جهان نظر شود و هستى رابس پهناورتر از جهان مادى و انـسـان را حـقيقتى والاتر از وجودجسمانى او بدانيم در آن صورت آزادى معنا و محدوده خاصى پـيدامى كند.
آزادى از اين منظر به معناى آزادى گوهر آدمى و تكامل روح وجان اوست نه آزادى تمايلات و كششهاى نفسانى او.
بـشـر به حكم اينكه در سرشت خود دو قطبى آفريده شده يعنى موجودى متضاد ((5))
و مركب از عقل و نفس يا جان و تن است , محال است بتواند در هر دو قسمت وجودى خود از بى نهايت درجه آزادى بـرخـوردار باشد.
رهايى هر يك از قسمت عالى و سافل وجود انسان ,مساوى با محدود شدن قسمت ديگر است .
خـواهـشهاى نفسانى از اين ديدگاه جزء موانع آزادى به حساب آمده و بايد تلاش شود با تهذيب و ريـاضت از چنبره تسلط آنها رهائى يافت .
آزادى از اين ديدگاه به معناى حيات عقلانى و نجات از حيات شهوانى است .
تـقريبا همه اديان به خصوص اديان آسمانى از اين آزادى حمايت مى كنند و مى كوشند پيروان خود را از زنـگـار هـواى نفس آزاد سازند.
بنابر اين مى توان گفت آزادى از ديدگاه اديان و مكاتبى كه مـعتقد به وجود روح و حيات جاويدند, آزادى جوهرى و درونى است در قبال آزادى بيرونى كه به معناى طرد مداخله و مزاحمتهاى بيرونى در برابراميال انسان است .
در ايـن مـيـان اسـلام مـنـطق خاص خود را دارد.
اسلام نيز آزادى راحيات عقلانى و تكامل روح مـى دانـد بـا ايـن تفاوت كه معتقد است روح از عالم امر است و كسى از ماهيت و مكانيزم تكامل و انـحـطاط آن جز از طريق وحى مطلع نيست يسئلونك عن الروح قل الروح من امرربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا 85/17.
اسلام همچنين به حيات عقلانى دعوت مى كند و عقل را اولين موجود عالم هستى و ميزان پاداش و عـقـاب و حـجـت درونـى خـوانـده اسـت .
در اسـلام خواب عاقل بهتر از عبادت جاهل شمرده مـى شـودولى با اين همه , وحى فوق عقل است و عقل مصون از خطا و بى نيازاز وحى و تعاليم انبيا نيست .
بنابر اين آزادى انسان از دو سومحدوديت پيدا مى كند: 1.
امـورى كـه همه عقلاى جهان آن را مغاير با حيات عقلانى انسان در زندگى فردى و جمعى او مـى شناسند از محدوده آزادى خارج است .
ستمگرى , آدمكشى , دزدى , دروغگوئى , پيمان شكنى , خيانت در امانت , سخن چينى , اسراف و تبذير كه در بين همه عقلاى جهان امورى منفور و مطرود است , جزء آزادى هاى انسان نيست .
2.
امـورى كـه عـقـلاى جـهـان آن را روا مى دانند ولى خالق هستى كه خالق عقل است آن را روا نمى داند و تشخيص عقلاء را تخطئه مى كند.
عقل هرچند مشعل هدايت است اما به همه حقايق هستى راه نمى برد و در بسيارى موارد نيز حب و بغض ها و منافع شخصى وتعصبات قومى , مانع تشخيص صحيح عقل است .
براى مثال عقل ازپاسخ به اين سؤالات كه بشر از كجا آمده است و به كجا مى رود وبراى نيل به سعادت ابدى چه بايد بكند, كاملا عاجز است .
در ميان فيلسوفان جهان نظرات كاملا متفاوتى به چشم مى خورد.
ملحدان و مؤمنان و اربابان همه مـكـاتـب مـتـضـاد فلسفى به عقل استناد مى كنند.
و ما انسانها كه بيش از هفتاد, هشتاد سال در دنياعمر نمى كنيم اگر قرار باشد به اتكاء عقل خود به ارزيابى و تحليل اين مكاتب بپردازيم و براى شـنـاخـت و نـيـل به كمال , يكى را از ميان آنهابرگزينيم , بدون شك همه عمرمان نيز براى اين مـنظور كافى نيست وبرفرض كه به گمان خود, راه را از چاه تشخيص داده باشيم , هيچ تضمينى وجـود نـدارد كـه مـا نيز مثل بسيارى از فيلسوفان دچار جهل مركب نباشيم .
بشريت براى آزمون مـوفـقـيـت كـمـونيسم بايد دو نسل خود را قربانى كند تا بفهمد اين مكتب جوابگو نيست .
از اين رومـى گـويـيم بر خداوند از راه لطف واجب است انسان را در اين وادى حيرت و سرگردانى تنها نگذارد و با ابزار وحى راه نيل به كمال را به گونه اى ترديد ناپذير به او بنمايد.
انسانها نه تنها در شناخت مبداء و معاد و سعادت ابدى و راه نيل به آن عاجزند بلكه در امور مربوط به زندگى روزمره خود نيز مصون ازخطا نبوده و هر روز به اشتباه روز قبل پى مى برند.
نه تنها در تشخيص نظام كيهانى و هندسه آسمانها قرنها به خطا زمين را مركز عالم مى دانستند, بلكه نسبت بـه تـشـخـيـص علت امراض رايجى مثل سرماخوردگى نيز اطبا اتفاق نظر ندارند.
زياده روى در مصرف آب قبلا براى سلامتى مضر تشخيص داده شده بود, اما امروزه يكى ازراههاى درمان امراض صعب العلاج شناخته مى شود.
مصرف نمك براى فشار خون مضر دانسته مى شد.
اخيرا يك دانشمند كـانادائى اين مطلب را تكذيب كرد.
براى جلوگيرى از ازدياد كلسترول خون ازچربى حيوانى منع مى شد.
اخيرا چربى حيوانى يكى از مفيدترين مواد غذايى حتى براى كسانى كه مبتلا به چربى خون هستند, شناخته شده است ((6)).
صـدهـا مـثال از اين دست مى توان ارائه كرد كه نشان مى دهد آدمى نمى تواند صرفا به اتكاى عقل خـود مـشـكلات زندگى اش را حل كندچه رسد كه بخواهد هدف آفرينش و راه سعادت ابدى را كشف كند.
بـنـابـر اين اگر خطاى عقل و محدوديت آن را بپذيريم و از طريق وحى بفهميم كه حيات دنيوى حـلـقـه كوچكى از زنجيره نامتناهى حيات ابديست و زندگى اخروى , ساخته و پرداخته زندگى دنـيـوى ماست , آنگاه لازم است از طريق وحى به تفصيل دريابيم كه موانع سعادت ابدى چيست و اعمال ما چه تاءثيرى در زندگى اخروى مادارند.
اينجاست كه به فهرستى از ارزشها و ضد ارزشها مـى رسـيـم كـه عقل به خودى خود نسبت به خيلى از آنها ساكت است , اما بعد ازبيان انبيا خود را مـوظـف بـه مـراعـات آنها مى داند و آزادى در آن محدوده را بر خود تحريم مى كند.
به بيان ديگر همچنان كه از پاره اى از آزاديها به دليل تزاحم با حقوق افراد اجتماع صرف نظر مى كنيم همچنين بايد از پاره اى ديگر از آزادى ها به دليل تزاحم با سعادت ابدى خود چشم پوشى كنيم .

نقد آزادى ليبرالى

مـتـفـكـران ليبرال , آزادى را هدف مى دانند و آن را به گونه اى مطرح مى كنند كه تاءمين كننده مـنـافـع خـودخواهانه افراد است .
ما آزادى راارزش مى دانيم ولى معتقديم كه آزادى زمينه ساز تكامل افراد است .
در مكتب ليبراليزم از يك طرف بحث آزادى با شرافت انسان ارتباطپيدا مى كند و از طـرف ديگر انسان به گونه اى تفسير مى شود كه كرامت ذاتى او از بين مى رود.
آخر با ارضاى تمايلات خودخواهانه چه كرامتى براى انسان باقى مى ماند.
اشكال عمده اى كه به ليبراليزم وارد است اين است كه آزادى درآمال و تمايلات , همواره به معناى آزادى حـقيقى نيست .
انسان شهوت دارد, غضب دارد, حرص دارد, طمع دارد, جاه طلبى وافزون خـواهى دارد.
در مقابل عقل و فطرت و وجدان اخلاقى دارد.
انسان ممكن است اسير شهوت , اسير خشم , و اسير افزون خواهى خود باشد.
طرفداران آزادى از نوع غربى آن مى خواهند بشر برده حرص و آز و شـهـوت و خـشـم خودش باشد, اسير نفس اماره باشد ودر عين حال چنين فردى كه اسير شـهـوت و غـضب خود است واقعاآزاد باشد و آزادى اجتماعى را محترم بشمارد.
طرفداران آزادى ازنـوع غربى آن گمان مى كنند حال كه گفتند بردگى در دنيا بايد لغوبشود, بردگى واقعا لغو مـى شـود.
غـل و زنـجـيـرى كـه نـفس اماره بر دست و پاى انسان مى بندد به مراتب از دخالتها و مـزاحمتهاى بيرونى شديدتر است .
بايد روح و جان آدمى از اسارت نفس رها شود.
بشربايد از درون آزاد شـود در غـيـر ايـن صـورت هـم خـود اسير است و هم اگر دستش برسد يك امتى را به بند مـى كـشـد.
بـشـر قـديـم آزادى راپـايـمـال مى كرد نه چون مجهز به صنعت و تكنولوژى و تفكر فـلـسفى نوين نبود بلكه چون سود خويش را جستجو مى كرد.
حب نفس ومنفعت طلبى ريشه در ذات آدمـى دارد و تـا از طـريـق تهذيب و تربيت وترس از دوزخ و اميد به بهشت مهار نشود, هيچ مـانـعى براى استعمار واستثمار ديگران نمى شناسد.
يكى از مورخين انگليسى موسوم به لردآكتن كه تا 1902 استاد تاريخ در كمبريج بود, جمله اى گفته كه جزءكلمات قصار شده است , او گفته : قدرت به فساد مى انجامد و قدرت مطلق به فساد مطلق .
مدتها قبل از او ويليام پيت سياستمدار انگليسى گفته بود: قدرت بى حد و حصر صاحب قدرت را فاسد مى كند.
باز قرنها قبل از او صاحب كليله و دمنه گفته بود: هر كه دست خويش مطلق ديد دل بر خلق عالم كژ كند.
و قبل از همه , و كاملتر از همه , قرآن فرمود: (ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى ) آدمى اگر خود را بى نياز ببيند, طغيان مى كند.
صفحات تاريخ هر يك از ملل و اقوام , سند و برهانى است برصحت اين گفتار و علتش هم اين است كـه طبيعت انسان , تحمل ندارد كه بر تمناى نفس خود مهار بزند مگر آنكه معتقد به وجودقدرتى مـافوق خود باشد و از او حساب ببرد.
تصور نكنيد كه چون فلان آقا را سالها مى شناسيد و مى دانيد كـه آزارش بـه مـورچـه نرسيده واگر يك گنجشك را پيش او سر ببرند, ضعف مى كند, اگر به قدرت بى مؤاخذه و بى مسؤليت برسد, دست از پا خطا نمى كند.
امـروزه شاهديم ابر قدرتها كه از جنبه فلسفى پيرو مكتب ليبراليزم هستند, در استثمار كشورهاى ضعيف كوچكترين ترديدى به خود راه نمى دهند.
تفاوت دنياى قديم و دنياى نوين در اين است كه در قديم فرعون ها, نفاق و دوروئى بشر امروز را بلد نبودند و بطور علنى مى گفتند انا ربكم الاعلى .
ولـى امروزه استثمار و استعمار با شعارآزادى و دفاع از صلح و حقوق بشر جامه عمل مى پوشد.
به همين جهت , انبياء به آزادى معنوى انسانها خيلى بهاء مى دادند.
در وجود انسان يك خود عقلانى و يك خود حيوانى پيوسته درتنازعند.
آزاد حقيقى كسى است كه خـود حـيوانى او مقهور خودعقلانى وى شود و سر دو راهى ها به پيام عقل خود پاسخ دهد.
مولوى اين تنازع و كشمكش درونى را خيلى زيبا تصوير كرده است :
همچو مجنون در تنازع با شترـــــ گه شتر چربيد و گه مجنون حر
ميل مجنون پس سوى ليلى روان ـــــ ميل ناقه از پى طفلش دوان
جان گشاده سوى بالا بالها ـــــ تن زده اندر زمين چنگالها
ميل جان اندر ترقى و شرف ـــــ ميل تن در كسب اسباب وعلف
انسان اگر بخواهد آزاد باشد بايد آزاده باشد.
يعنى از اسارت خودحيوانى رهيده باشد.
رسول اكرم روزى رفتند در ميان اصحاب صفه ,يكى از آنها گفت يا رسول اللّه من حالتى پيدا كرده ام كه تمام دنيا برايم بى ارزش شده است .
طلا و سنگ برايم تفاوت نمى كند.
رسول اكرم فرمودند پس اينك تو آزاده اى واقـعـيـات عينى نشان مى دهد كه اگر آزاديهاى بيرونى مطرح شود, ولى آزاديهاى درونى مورد تـوجـه قـرار نـگيرد, حتى آزاديهاى بيرونى نيز تحقق پيدا نخواهد كرد.
اگر انديشه هاى استوارت ميل ,لاك , بنتام , روسو, ولتر و...
در عالم خارج تحقق پيدا نكردند از اين جهت بود كه آزادى درونى را در نظر نگرفتند.
اساسا بسيارى ازمنكران اين مكتب نمى توانند آزادى درونى را مطرح كنند چرا كـه مـبانى انسان شناسى آنها با آزادى درونى سازگار نيست .
از آنجائى كه پيروان اين مكتب فق ط تـمـنيات خودخواهانه انسان را مطرح مى كنند ودر فلسفه اخلاق نيز بر نفع و سود تكيه مى كنند يـعـنـى مـلاك خـوبى وبدى يك فعل اخلاقى را سود شخصى مى دانند, ديگر جايى براى رهائى از بتهاى درونى باقى نمى ماند.
آزادى از هـر چـيـزى مـوجـب رشـد و كـمـال انـسـان نـيست .
آزادى ازارزشها به صلاح انسانها نـيـسـت .
آزادى از اعـتقادات صحيح سد راه تعالى انسان خواهد بود اگر انسان آزادى را به عنوان وسـيـلـه اى بـراى رشد و كمال خود بخواهد بايد بررسى كند كه چه چيزى مى تواند اورا به كمال بـرساند.
اگر انسان بپذيرد كه چيزهاى بخصوصى او را به رشد و كمال مى رساند ديگر نمى تواند از آنها خود را آزاد سازد آن هم به اين علت كه آزادى را مى خواهد.
مـكـتـب لـيـبـرالـيزم با طرح عدم مزاحمت براى ديگران فقط يك نظم مكانيكى در جامعه ايجاد مـى كـنـد.
ايـن مـكـتـب عـالم انسانى رامانند عالم حيوانى تصور مى كند كه فقط در فكر حيات طبيعى است .
ارزش حـيـات انسانى تا اين اندازه پست نيست .
اصل , كمال انسانى است .
فردى كه به دنبال كمال خود است گاه بايد منافع خود رازير پا بگذارد.
بر مبناى انسان شناسى مكتب ليبراليزم مساءله ايثار رانـمـى تـوان تـبـيـيـن عـقـلانـى كـرد, چـرا كه در اين مكتب انسان در حدتمنيات و آرزوهاى خودخواهانه اش مطرح است .
جـا دارد اشـاره كـنـيـم كـه لـيـبـراليزم , مولود اساسى ترين عنصرفرهنگ غرب يعنى اومانيزم يا انسان مدارى است .
اومانيزم در اواخرقرون وسطى به وسيله نويسندگان و ادباى معروف آن زمان از جـمله دانته ايتاليايى مطرح شد.
اومانيزم واكنشى بود به فجايع و مفاسدگسترده اى كه پدران كليسا و امپراطورى روم به اسم دين و به نام حكومت خدا در اروپا مرتكب شدند.
بالاخره مردم از آن همه ظلم و جنايت به تنگ آمدند و گفتندبرگرديم به همان زندگى كه قبل از مـسـيـحيت داشتيم ((7)).
بازگشت به انسان به جاى خدا, بازگشت به زمين به جاى آسمان , بـازگـشت به زندگى دنيا به جاى آخرت .
اين گرايش تدريجا با گسترش ادبيات آن زمان رونق گرفت .
يكى از برجسته ترين نويسندگانى كه پيشگام اين نهضت بود همان دانته شاعر و نويسنده مـعـروف ايـتـالـيـايـى بـود.
بعد درتمام كشورهاى مغرب زمين اين فكر رواج يافت .
پس اومانيزم مادرى است براى گرايشهاى ديگرى كه مجموعا فرهنگ غربى را تشكيل مى دهند.
در اين فرهنگ خـدا را از مغز انسان برداشته و به جاى آن انسان را قرار داده اند.
محور همه ارزشها انسان است .
بر اسـاس ايـن تـفكر, ارزش چيزيست كه انسان مى آفريند.
قانون چيزيست كه انسانهاوضع مى كنند.
سـرنـوشـت انـسـانها را خودشان تعيين مى كنند نه آنكه درآسمان به وسيله خدا و فرشتگان رقم بـخـورد.
وقـتـى گـفـتـيم محور همه ارزشها انسان است , كس ديگرى بر سرنوشت انسان حاكم نيست ,نتيجه اين مى شود كه انسان آزاد است هر كارى دلش مى خواهد بكند.
وقتى خدا از زندگى انسان كنار رفت , طبعا دين جايگاهى در مسائل جدى زندگى نخواهد داشت .
دين را فقط بايد در معابد و در زندگى فردى لحاظ كرد.
اين همان تفكيك دين از سياست و مسائل اجتماعى است كه سكولاريزم ناميده مى شود.
خوب اگر هر فردى بخواهد در زندگى كاملا آزاد باشد اين هرج ومرج مى شود.
پس جايگاه قانون كـجـاست ؟ در پاسخ مى گويند جايگاه قانون فقط جلوگيرى از هرج و مرج هاى ناشى از افراط در اعمال خواسته هاست .
بر اين اساس قانون در فرهنگ غرب جاى بسيارمحدودى پيدا مى كند.
دولت بـايـد كـمـترين دخالت را در زندگى مردم بكند, چون قرار است مردم آزاد باشند.
اما از ديدگاه اسلام قانون براى اين است كه خط صحيح زندگى انسانها را ترسيم كند و آنها را درجهت مصلحت واقعى آنها هدايت نمايد.
اسلام در صدد آزادى واقعى انسان است .
قرآن كريم يكى از فلسفه هاى بعثت انبيا را آزادى انسانها ازاسارت درونى و بيرونى مى داند.
آنجا كه مى فرمايد:
و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم 157/ 7 ........و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها 103/ 3 كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم آياتنا و يزكيكم 151/ 2 استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم 24/ 8 اشـاره بـه آزادى درونـى و نجات از اسارت خرافات و موهومات دارد.
نيز در همه مواردى كه قصه بـنـى اسرائيل و نجات آنها از اسارت فرعون را مطرح مى كند به آزادى از اسارت بيرونى و نجات از چنگال طاغوتها اشاره دارد: ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعايستضعف طائفة منهم يذبح ابـنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض 4/ 28 آنگونه كه از آيات و روايات بر مى آيد انسان با دو دشمن درونى وبيرونى مواجه است كه خواهان به اسارت در آوردن اويند.
و رهائى ازبند اين دو و چيرگى بر آنها دو نوع آزادى درونى و بيرونى را به ارمغان خواهد آورد:
اى شها كشتيم ما خصم برون ـــــ ماند خصمى زان بتر در اندرون
كشتن اين كار عقل و هوش نيست ـــــ شير باطن سخره خرگوش نيست
سهل دان شيرى كه صفها بشكندـــــ شير آن است آنكه خودرابشكند ((8))
متاءسفانه در جريان انديشه اسلامى گروههائى چون صوفيه , آنقدر كه به آزاديهاى درونى و رهائى از رذايـل اخلاقى پرداختند به آزادى بيرونى و رهائى از بند خدايان زر و زور و تزوير توجه نكردند.
درمقابل , گروهى از آزاديخواهان معاصر مخاطبان خويش را به آزاديهاى اجتماعى فرا مى خوانند و تـوجـهى به آزاديهاى درونى ندارند.
امامتفكران مسلمان بر اين باورند كه آدمى براى رسيدن به كمال وسعادت و آزادى حقيقى به هر دو شكل آزادى نيازمند است .