آزادى

عباس يزدانى

- ۲ -


ديدگاه شهيد مطهرى رحمة اللّه عليه

در مـوارد متعددى از آثار شهيد مطهرى بحث آزادى مطرح شده است .
در كتاب اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب مى گويد: بـرخـلاف تـصور بسيارى از فلاسفه غرب , آن چيزى كه مبنا واساس حق و آزادى و لزوم رعايت و احـتـرام آن مـى گردد, ميل و هوى واراده فرد نيست بلكه استعدادى است كه آفرينش براى سير مـدارج تـرقـى و تـكـامل به وى داده است .
اراده بشر تا آنجا محترم است كه بااستعدادهاى عالى و مقدسى كه در نهاد بشر است , هماهنگ باشد و اورا در مسير ترقى و تعالى بكشاند.
اما آنجا كه بشر را بـه سـوى فنا ونيستى سوق مى دهد و استعدادهاى نهايى را به هدر مى دهد, احترامى نمى تواند داشته باشد.
بـسـيـار اشتباه است اگر خيال كنيم معناى اينكه انسان آزاد آفريده شده اين است كه به او ميل و خـواسـت و اراده داده شـده اسـت و ايـن مـيـل بـايد محترم شناخته شود مگر آنجا كه با ميل ها و خـواسـتـهـاى ديـگـران مواجه و معارض شود و آزادى ميل هاى ديگران را به خطر اندازد.
ماثابت مـى كـنـيـم كـه عـلاوه بر آزاديها و حقوق ديگران , مصالح عاليه خودفرد نيز مى تواند آزادى او را محدود كند.
بزرگترين تيشه اى كه به ريشه اخلاق زده شده به نام آزادى و از راه همين تفسير غلطى است كه آزادى شده است ((9)).

ديدگاه آيزايا برلين درباره آزادى

آنـچـه گـفـتـيـم اقـتباس از آثار متفكران مسلمان است .
ولى بد نيست اشاره اى داشته باشيم به ديدگاه آيزايا برلين متفكر نامدار واستاد روسى تبار دانشگاه اكسفورد انگلستان .
او در كتاب چهار مقاله درباره آزادى كه از مهمترين و بحث انگيزترين آثار موجود در اين موضوع است , دو نوع آزادى را تعريف مى كند: آزادى منفى و آزادى مثبت .
تـوجـه شـما را به چكيده اى از مطالب اين كتاب جلب مى كنم تامعلوم شود ديدگاه او و ديدگاه متفكران اسلامى درباره آزادى چقدربه هم نزديك است : مـفـهـوم مـنفى آزادى : آزادى در اين معنا به طور ساده عبارت است از قلمروى كه در داخل آن , شـخـص مى تواند كارى را كه مى خواهدانجام دهد و ديگران نتوانند مانع كار او شوند.
اگر من در مـوردى بـه سـبب دخالت ديگران نتوانم كارى را كه مى خواهم انجام دهم آزادى خود را به همان مقدار از دست داده ام و اگر دخالت ديگران آنقدرگسترش پيدا كند كه دامنه آزادى عمل من از حـداقـلـى هـم كـمـتـر گـرددمـى تـوان گـفت كه من از نظر فردى به صورت مجبور و حتى برده درآمده ام .
پس آزادى در اين معنا عبارت از اين است كه از مداخله ديگران در امان باشم , بنابر اين هرچه حدودعدم مداخله فراتررودمحدوده آزادى وسيعترخواهدبود.
فـيـلـسوفان كلاسيك سياست درانگلستان وقتى كلمه آزادى را بكارمى بردند همين معنا را قصد داشتند.
آنان درباره اينكه وسعت قلمروآزادى چيست يا چه بايد باشد, اختلاف نظر داشتند ولى در يـك نـكته متفق بودند كه اين قلمرو با توجه به طبيعت امر,نمى تواند غير محدودباشد چه در اين صـورت وضعى پيش مى آيدكه هر كس تا هر كجادستش برسد در زندگى ديگران مداخله بكند و ايـن گـونـه آزادى طـبـيـعـى بـه هـرج و مرج اجتماعى مى انجامد, به طورى كه تاءمين حداقل نيازهاى بشرى رانامقدورمى سازدوآزادى ضعفا به وسيله اقوياء پايمال مى گردد.
ايـن نـكـتـه بـر فـلاسـفـه مزبور روشن بود كه هدفها و عمليات انسانهاهماهنگ و در يك مسير نـمـى باشد.
از طرف ديگر همه اين فيلسوفان باصرف نظر از مشربهاى فلسفى مغايرى كه داشتند براى آرمانهائى غيراز آزادى ـ مانند عدالت , سعادت , امنيت يا درجات مختلف مساوات آنيز ارزش زيادى قائل بودند و حتى حاضر بودند كه آزادى را به خاطرآن آرمانها محدود كنند.
و اين در معنا مـحـدود كـردن آزادى بـه خـاطـرخود آزادى است زيرا در غير اين صورت تشكيل اجتماعى كه مطلوب باشد ميسر نمى شود.
بنابر اين متفكران مزبور بر آن رفتند كه قانون بايدقلمرو آزادى عمل شخص را محدود سازد ولى در عين حال همان متفكران , خاصه آزاديخواهانى چون لاك و ميل در انگلستان و كنستان و توكويل در فرانسه معتقد شدند كه بالاخره يك حداقل قلمرو آزادى هست كه به هيچ وجه نبايد مورد تجاوز قرار گيرد.
زيرا اگر بدان تخطى شود آدمى در تنگنائى قرار خواهد گرفت كه براى تاءمين حداقل رشداستعدادهاى طبيعى او كافى نخواهد بود.
فصيحترين مدافعان آزادى وحـريت يعنى كنستان كه ديكتاتورى ژاكوبنها را فراموش نكرده بود بر آن بود كه دست كم آزادى مـذهـب و عـقيده و بيان و مالكيت بايد از هر گونه تطاولى مصون بماند.
جفرسون ((10)) , بـرك , پين ((11)) و ميل سياهه هاى ديگرى از آزادى هاى فردى ترتيب داده اند ولى براى احتراز از گـسـترش سلطه هميشه يك استدلال وجود داشته و آن اينكه : بايد قلمرو حداقلى را براى آزادى شـخـصى محفوظ نگاه داريم و گرنه بر انسانيت خوداهانت روا داشته ايم و منكر آن شده ايم .
آرى نـمـى توان آزاد آزاد بود وناچار بايد پاره اى از آزادى خود را از دست بدهيم تا بقيه آن را نگاه داريم .
امـا تـسـلـيـم تـمـام نيز نقض غرض است .
در اين صورت بايد معلوم شود كه آن حداقل مورد نظر چيست .
آن چيست كه از دست دادن آن باجوهر انسانيت ما منافات دارد.
ملاك تعيين حدود و ثغور قـلـمـرو آزادى و عـدم مداخله هر چه باشد آزادى در اين معنا آزادى از چيزى است يعنى محفوظ مـانـدن از مـداخـلات غـير در داخل مرزى كه هرچند متغيراست اما قابل شناسائى است .
دفاع از آزادى عبارت است از اين هدف منفى يعنى جلوگيرى از مداخلات غير.
تهديد آدمى براى آنكه به نوعى زندگانى كه به دلخواه خودبرنگزيده است تمكين كند, تمام درها را جـز يـكـى به روى او بستن آاگرچه آينده درخشانى را به او نويد دهد و اگر چه انگيزه كسانى كه چنين وضعى را فراهم مى آورند خير و مقرون به حسن نيت باشد آگناهى در برابر اين حقيقت است كه او يك انسان است و حق دارد به نحوى كه خود مى خواهد زندگى كند.
اين است آزادى در معنائى كه ليبرالها در عصر جديد از زمان اراسموس بلكه به قول بعضى از عهداوكام ((12))
تا كنون منظور داشته اند.
هر خواستى كه به نام آزادى هاى اجتماعى و حقوق فرد مطرح شده , هر اعتراضى كـه عـلـيـه اسـتثمار وتحقير آدميزاد , عليه تجاوزات دولت يا نيروى تسخيرگر رسوم وعادات يا تـبـليغات سازمان يافته برخاسته , از همين مفهوم فردگرايانه انسان مايه مى گيرد كه درباره اش اين همه بحث و گفتگو شده است .
نكته قابل توجه اينكه نبايد چنين پنداشت كه آزادى در اين مفهوم نمى تواند با نوعى خودكامگى يا بـه هـر حـال بـا فقدان خودگردانى كه معناى دوم آزادى است كنار بيايد.
زيرا آزادى در اين معنا اسـاسـا بـامـحـدوده نظارت سر و كار دارد نه با منشاء آن .
همانگونه كه دموكراسى مى تواند عملا شهروندان را از بسيارى از آزادى ها محروم گرداند كه ممكن است در ديگر انواع حكومتها محروم نـبـاشـنـد.
يـك ديـكـتـاتـور آزادانـديش نيز ممكن است اجازه دهد كه اتباع او از زمينه وسيعى ازآزادى هاى شخصى برخوردار باشند.
ديكتاتورى كه اين اجازه رامى دهد ممكن است ظالم باشد و حـكـومـت او مـوجـب گـسترش نابرابرى ها شود و نظام و تقوى و دانش را ناديده بگيرد.
ولى در عين حال آزادى را زير پا نگذارد يا لااقل كمتر از برخى حكومتهاى ديگر زيرپا بگذارد.
آزادى در اين معنا ارتباطى با دموكراسى يا خودگردانى ندارد.
خودگردانى ممكن است در مقايسه با انواع ديگر حـكومت من حيث المجموع بتواند ضمانت بهترى براى حفظ آزادى هاى اجتماعى باشد.
هواداران لـيبراليزم نيز از آن به همين عنوان دفاع كرده اند.
ولى هيچ گونه رابطه ضرورى و تلازم در ميان آزادى فـردى و حـكـومـت دمـوكـراسـى وجـود نـدارد.
پـاسـخ ايـن سـؤال كـه چه كسى بر من حكومت مى كند؟ از پاسخ سؤال ديگر كه حكومت تا كجا در زندگى من دخالت دارد؟ جدا مى باشد.
و در همين تفاوت است كه تقابل و روياروئى بزرگ دو مفهوم منفى و مثبت آزادى نهفته است .
پـيـونـد مـيان دموكراسى و آزادى فردى بسيار دقيقتر از آن است كه به ذهن بيشتر هواداران آنها خـطـور مـى كـند.
آرزوى اينكه زمام حكومت من به دست خودم باشد يا به هر حال در جريانى كه زنـدگـى مرا اداره مى كند سهمى داشته باشم به اندازه آرزوى آزادى عمل ـ بلكه به لحاظسابقه تاريخى بيشتر از آن ـ ريشه دار و عميق است ولى اين آرزوها دوچيز جدا و متمايز از هم مى باشد و تـمـايـز و تـفـاوت آنها چندان است كه در روزگار ما برخورد شديد ايدئولوژيها را به دنبال داشته است ...
مـفـهـوم مـثـبت آزادى : معناى مثبت آزادى از تمايل فرد به اينكه آقاو صاحب اختيار خود باشد بـرمـى خـيزد.
مى خواهم آلت فعل خود باشم نه آلت فعل ديگران ,مى خواهم عامل باشم نه معمول .
دلايل و هدفهاى كارم را خودم تشخيص دهم و مال خودم باشم و عوامل اجنبى ديگرى در من مؤثر نباشد.
مى خواهم كسى باشم نه هيچ كس .
مى خواهم تصميم گيرنده باشم نه آنكه ديگران درباره من تصميم بگيرند.
نمى خواهم چون شى ء بى جان يا حيوان و يا برده باشم .
اين معنا دست كم جزئى اسـت از مـفـهـومى كه وقتى خود را حيوان عاقل مى خوانم در نظر دارم .
چيزى است كه من را به عنوان آدميزاد از سايرموجودات دنيا ممتاز مى كند.
من در وراى همه اينها آرزومندم كه خودرا به عنوان موجودى متفكر, صاحب اراده و فعال بشناسم و مسؤليت گزينشهاى خود را به عهده بگيرم .
هـر قدر كه بتوانم به اين آرزوها دست يابم خود را به همان اندازه آزاد احساس مى كنم و به همان اندازه كه تحقق آن را دور از دسترس بدانم احساس بردگى مى كنم .
ولى آياهمانطور كه هواداران افـلاطـون و هـگـل مـى خواهند بگويند ممكن نيست كه من در عين حال برده طبيعت باشم ؟ آيا مـمـكن نيست كه اسيرهوسهاى لجام گسيخته خود باشم ؟ آيا اينها را نمى توان انواع مختلف يك جـنـس بـردگى حساب كرد كه برخى جنبه سياسى و حقوقى داردوبرخى ديگر جنبه اخلاقى و مـعـنـوى ؟ آيا نه اين است كه آدمى درجريان تجربه آزادسازى خود از بردگى معنوى يا بردگى طـبـيـعـت , با دونوع خود آشنا مى شود: خودى غالب و پيروز و خودى مغلوب وسركوفته ؟ از خود غـالب با تعابير گوناگون مى توان ياد كرد: عقل ,طبيعت برتر, نفس محاسب كه فردا را مى نگرد و به دنبال آنچه كه ملاخرسندش مى كند مى رود, خود راستين يا آرمانى يا حاكم يا خودوالاتر.
و اين خـود در مـقـابـله با خودى فروتر است كه منبع واكنشهاى غير عقلانى و تمايلات لجام گسيخته اسـت و در پـى لـذات آنـى مـى رود.
هـمـان خود عملى فرمانبر من كه هر لحظه به دنبال چيزى اسـت ,دسـتـخـوش هـوسـها و آرزوهاست و بايد تحت انضباط شديد قرارگيرد تابه ذروه حقيقى خـويش ارتقاء يابد.
مى توان گفت فاصله اى عظيم اين دو خود را از هم جدا مى سازد.
مى توان خود راسـتـيـن را چـيـزى گـسترده تر و بزرگتر از فرد (در معنى متداول آن ) تصور كرد.
چيزى در مـفـهـوم يك كل اجتماعى مانند قبيله , نژاد, مذهب , كشور يا جامعه بزرگ زندگان و مردگان و حـتـى كـسـانـى كه هنوز از مادر نزاده اند.
اين كل كه فرد,تنها جزئى و رويه اى از آن است با خود حقيقى يكى تلقى مى شود واراده واحد و يكپارچه و جمعى خود را بر اجزاى سركش خويش تحميل مى كند و از اين راه آزادى خويش و بنابر اين آزادى واقعى برترآنها را تحقق مى بخشد.
مى دانيم كه الـزام انسانها به نام برخى از هدفها(مثلا عدالت يا سلامت عمومى ) نه تنها ممكن بلكه گاهى قابل تـوجـيه نيز هست .
هدفهائى كه اگر انسانها روشنتر بودند خود آن را برمى گزيدند.
و چون كور يا جـاهـل يـا فاسدند از آن غفلت دارند.
لذا به آسانى مى توان چنين پنداشت كه الزام و اجبار ديگران براى خاطر خودآنها است و در اين صورت الزام كننده مدعى مى شود كه نياز واقعى مردم رابهتر از خـودشـان درك كرده است يعنى مى گويد اگر مردم مثل من عاقل و فرزانه بودند منافع خود را تـشخيص مى دادند و در برابر من مقاومت نمى كردند.
حتى مى توان از اين هم فراتر رفت و مدعى شـد كه مردم هم اكنون در باطن همان را مى خواهند كه در ظاهر و در عالم جهالت با آن مخالفت مى كنند زيرا در درون آنها چيز مرموزى هست كه همان خواست عقلانى يا منظور واقعى ناشكفته آنـهـا مـى بـاشـد و هـمـان بـه رغم آنچه ظاهر احساس و كردار و گفتارشان نشان مى دهد خود راسـتين آنهاست اگر چه خود بالفعل حقير كه در چارچوب زمان و مكان عمل مى كند اصلا آن را نمى شناسد يا چنانكه بايد نمى شناسد و اين چيز,اين ضمير باطن , تنها خودى است كه ارزش دارد و خواستها و آرزوهاى آن بايد به حساب گرفته شود.
مفهوم مثبت آزادى به معناى ارباب و صاحب اختيار خود بودن باتقسيم شخصيت به دو جزء وفق مـى دهد: جزئى متعالى و مسلط كه زمام اختيار به دست اوست و جزئى سافل مشتمل بر مجموعه لذات وهوسهاى حسى كه بايد منقاد و سر در فرمان نگاه داشته شود.
و همين واقعيت تاريخى است كـه نـفـوذ و تـاءثـيـر داشـتـه اسـت .
اين معنا اثبات مى كند (اگر نيازى به اثبات حقيقتى چنين مـشـهـودبـاشـد) كـه مـفـهـوم آزادى مستقيما زاييده نظرياتى راجع به ماهيت نفس و شخص و انـسـان اسـت ...
حال روشن مى شود كه چرا تعريف آزادى منفى به عنوان توانائى انجام آنچه انسان آرزو مـى كند, كه همان تعريف مورد قبول استوارت ميل است , تعريف كارآمدى نيست .
مطابق اين تـعريف اگريك فرمانرواى جبار (يا عامل درونى اجبار) بتواند مردمى را بر آن داردكه خواستهاى اصلى خود را فراموش كنند و به نحوه اى از زندگى كه اوبراى آنها مقرر داشته است روى آورند و ضـمـيـر خـويـش را با آن تطبيق دهند بايد گفت كه اين فرمانرواى جبار در آزادسازى اين مردم موفق بوده است .
بلى آن فرمانروا اين مردم را بر آن خواهد داشت كه احساس آزادى كنند همچنان كـه اپيكتتوس خود را آزادتر از ارباب خوداحساس مى كرد.
ولى وضعى كه آن فرمانروا ايجاد كرده است درست نقطه مقابل آزادى سياسى است .
مونتسكيو در بحث از آزادى سياسى مواضع ليبرال خود رافراموش مى كند و مى گويد اين آزادى بـه ايـن مـعـنـا نيست كه ما هرچه دلمان خواست بكنيم يا به هر عملى به صرف اينكه قانونا مجاز دانـسـتـه شده است دست بزنيم بلكه آزادى سياسى تنها به اين معناست كه اختيار داشته باشيم تا آنچه را كه بايد بخواهيم به كار بنديم .
همين حرف را كانت هم تقريبا تكرار مى كند.
برك بر آن است كه حق فرد بايدبه خاطر مصلحت خود او مقيد و محدود شود زيرا رضايت فرضى هرموجود عاقل با نظامى كه براى امور مقدر است انطباق دارد.
هـمـه اين متفكران و نيز اصحاب مكاتب بسيارى از متقدمين وژاكوبنها و كمونيستها از متاءخرين در ايـن نـكته مشتركند كه هدفهاى عقلانى طبيعت راستين آدميان با هم توافق دارد يا بايد با هم تـوافق داده شود.
طغيان و سركشى نفس اماره , شهوت زده , هوس آلود, جاهل و مسكين را در اين مـاجرا وقعى نبايد نهاد.
آزادى نه آن است كه انسان در ارتكاب اعمال غير معقول يا بى معنا و خطا آزاد بـاشـد.
الـزام نفس اماره به تبعيت از راه راست , استبداد نيست بلكه خود آزاديست .
ازكودكان نـمـى توان متوقع بود بفهمند كه چرا به دبستان فرستاده مى شوندو از نادانان يعنى اكثريت مردم نـمـى تـوان تـوقع داشت كه درك كنند كه چرا به اطاعت از مقرراتى كه براى تبديل آنان به افراد عـقلائى در نظرگرفته شده است فراخوانده مى شوند.
اجبار نيز نوعى از آموزش است .
هنر بزرگ اطـاعـت از بـزرگترها را بايد آموخت .
اگر شما نمى توانيد چون يك انسان عاقل مصلحت خود را تشخيص دهيد من كه براى متحول ساختن شما برخاسته ام چگونه مى توانم با شما مشورت كنم يا ازخـواسـت شـمـا پـيـروى كنم ؟ بالاخره ناچارم شما را مجبور كنم كه در برابرآبله به رغم ميل و دلـخواه خودتان مايه كوبى شويد.
حتى استوارت ميل مجاز مى داند كه اگر ديدم كسى مى خواهد از پل شكسته اى بگذرد وفرصتى هم براى اعلام خطر نباشد او را به زور از اين كار باز دارم زيرامن مـى دانـم يـا حق دارم چنين فرض كنم كه او در واقع نمى خواهد درآب بيفتد.
اگر پيروزى عقل مـنـوط اسـت بر محو و نابودى هوسها وآرزوها و غرايز پستى كه فرد را در قيد اسارت خويش نگاه مى دارد به همين قرار عناصر ارزشمندتر اجتماع يعنى فرهيختگان و فرزانگان كه بينش والاترى از روزگار و محيط خود دارند مى توانند براى متحول ساختن بخش خرد ستيز جامعه دست به اجبار بزنند.
چنانكه هگل ,برادلى , و بوزنكت تاءكيد كرده اند اطاعت از خردمندان در معنا اطاعت از خود است و اين خود نه آن خود فرو رفته در نادانى و هوسها و ضعفهاو بيماريهاست كه نيازمند طبيب و مـراقب مى باشد بلكه خودى است كه اگر خردمند بوديم , اگر به تعليم عقل كه بنا به فرض در همه انسانهانهفته است گوش فرا مى داديم , چنان بوديم ((13)).
چنانكه ملاحظه مى كنيد آيزايا برلين اولا به آزادى مثبت و ثانيابه خردمندسالارى معتقد است .
به نظر او عموم مردم بايد ولايت فرهيخته گان و فرزانه گان جامعه را بپذيرند و اين امر نه تنها مغاير بـاآزادى نـيست بلكه شرط آزادى است .
مردم اگر به خواست خردمندان تن دهند در واقع تسليم خـواسـت عـقـلانـى خـود شـده انـد وايـن عـين آزادى است چه آنكه آزادى به معناى آزادى در گـزيـنـش چـيـزى اسـت كه موجب رشد و كمال است نه به معناى آزادى در عمل به مشتهيات نفسانى .
بـرلـيـن تـا ايـنـجا با متفكران اسلامى همفكر است .
تفاوت از اينجا به بعد است .
متفكران مسلمان مـى گـويند نسبت خردمندان با وحى همان نسبت مردم عادى با خردمندان است .
چنانكه حقائق زيـادى ازديد مردم مخفى مى ماند كه خردمندان آن حقائق را تشخيص مى دهند و از سوئى مردم عـادى در خـيـلـى از مـوارد كه به گمانشان درست تشخيص مى دهند خطا مى كنند, همينطور حـقـائق زيـادى ازديـد خـردمـنـدان مـخـفى مى ماند كه از ديد وحى مخفى نيست .
نيز هرچند خردمندان در مقايسه با مردم عادى نظراتشان صائب است ولى در مقايسه با وحى ممكن است در تشخيص , خطا كنند.
بنابر اين اگر در فلسفه و كلام ثابت شود كه انسانها را خالقى است كه آنها را از طريق انبياء از مبداء و معاد و فلسفه آفرينش و سعادت واقعى و راه نيل به آن آگاه مى كند, بدون ترديد همه كسانى كه ديدگاه برلين را دارند مى پذيرند كه آزادى را بايد از آن منظر نگريست و باتوجه به وحى , تفسير و تبيين نمود.
پس اگر حقانيت دين خاصى را بابرهان اثبات كنيم تقيد به آن دين با آزادى منافات نـخـواهـد داشـت .
چنانكه متفكران بزرگى مثل بوعلى نسبت به وحى خاضع بودند وعليرغم پى نبردن به فلسفه آن خود را موظف به تبعيت از آن مى ديدند.

آزادى معقول ـ ديدگاه موريس كرنستون

((فـلاسـفـه اى كـه بـر سـر سـخافت آزادى به معناى عدم هرگونه مانع در برابر اميال , با ارسطو هـم راءى انـد, آزادى براى انسان را به حكومت عقل تفسير مى كنند.
اين فيلسوفان اصرار مى ورزند كـه مـا ضـمـن گفتگواز آزادى در مورد انسان , دلمشغول چيزى هستيم كه با هرزگى وتسليم تـمـنـاهـا و شهوات نامعقول شدن , تباين فاحش دارد.
اين گونه نظريه پردازان انسان را نه صرف زنـجـيـره اى از اميال متعارض بلكه بيشتر همچون سلسله مراتبى از اميال مى بينند.
پاره اى اميال بـراى سرشت آدمى از اميال ديگر مهمتر, ماندگارتر و گوهرين ترند.
اينهااميال تصويب شده عقل بـشـرنـد.
استدلال رايج مى گويد كه عقل ,مميزه ويژه و گوهرين آدمى است .
بدين سان در اراده كردن غاياتى كه عقل پيشش مى نهد, او سرشت ويژه و گوهرينش را مى نماياند.
ازطرف ديگر, اگر رفـتـارش زيـر حـكـومـت امـيـال نامعقولى باشد كه باجانوران در داشتنش سهيم است , سرشت راسـتـيـنش را نمى نماياند ومحتملا به آن خيانت مى ورزد.
كانت مى گفت كه ميل معقول بيش ازهـمـه وقـتـى مـشهود است كه در تعارض با ميل نامعقول به جلوه آيد.
كانت و اسپينوزا و جمع ديگرى از فلاسفه از آزادى معقول دفاع مى كنند.
بـنـابـر اين , آزادى صرفا چيزى نيست كه در معارضه با هركدام ازقيود و موانع ممكن قرار گيرد.
مـمـكـن اسـت بگوييم آزادى , غيبت نظارت نامعقول اراده آدمى است .
ولى نظريه پردازان , الفاظ واصطلاحات مثبت را ترجيح مى دهند.
به گفته آنها, آزادى چيزى است كه بايد تحقق يابد.
از اين رو برخى فلاسفه گفته اند كه آزادى ,حكومت است ـ حكومت عقل , وجدان , روان , ذهن .
آزادى معقول , آيينى است كه آدمى را به دو شاخه تقسيم مى كند.
بشر را اينگونه تعريف مى كند كه از دو ((خـود)) تـكـون يافته است , خود معقول كه بايد برتر باشد و خود حيوانى يا نامعقول كه بايد فـروتـر بـاشـد ولى هميشه سعى مى كند نظارت و اختيار خودمعقول را غصب كند.
پس اين آيين انـسـان را بـه ((خـود)) واقعى و ((خود))غير واقعى تقسيم مى كند.
اگر از ((من آزادم )) معناى ((خـود واقـعى من آزاد است )) منظور باشد و خود واقعى من بخش معقول و انديشمندهستى من باشد, پس بازبينى مفهوم آزادى , بيشتر از اين ضرورت ندارد.
زيرا واضح است كه اگر خواسته هاى حـيـوانى شما واقعا مال شما نباشند, يعنى در ((خود)) واقعى اتان منشاء نيابند, اگر جلوارضاءشان گرفته نشود, شما آزاد نخواهيد بود.
جـمـعى از فلاسفه كه معتقد به آزادى معقولند, تحميل آزادى معقول از سوى زمامداران را امرى صواب مى دانند و معتقدند چنين تحميلى پيشبرد آزادى هر فرد را سبب خواهد شد.
)) مـوريـس كـرنـسـتون در عين آنكه با فيلسوفان آزادى معقول همدلى مى كند, اما تحميل آزادى معقول را نمى پسندد ((14)).
آنچه تا اينجا گفتيم بحثى نظرى راجع به آزادى بود.
و نتيجه اين شد كه : 1.
آزادى يـك مفهوم سلبى به معناى عدم مانع است و اين مفهوم تا به مفهوم ديگرى اضافه نشود, مـعـنـاى روشـن و مـحصلى پيدانمى كند.
بايد متعلق آزادى را معين كرد مثلا بايد گفت آزادى بـيـان ,آزادى انديشه , آزادى جنسى , آزادى توطن و مهاجرت , آزادى كار وحرفه و...
همچنين بايد روشن ساخت كه مثلا در آزادى بيان يا آزادى سياسى چه امورى را مانع آزادى مى دانيم .
2.
هـمـه اهـل نظر معتقدند كه آزادى بى حد و حصر امكان پذيرنيست و به افسانه شبيه تر است تا واقعيت .
اما شمار زيادى در عمل ,به ويژه در بستر زندگى اجتماعى خواهان آزادى مطلق اند.
3.
تـحـديـد آزادى بستگى دارد به انسان شناسى و جهانبينى اشخاص و مكاتب .
از اين رو مصاديق آزادى در مكاتب مختلف , باهم متفاوت است .
4.
در بحث كلى و كبروى راجع به آزادى بين متفكران ما وجمعى از متفكران غربى اختلاف نظرى نيست .
5.
ليبراليزم در غرب نيز مخالفان جدى دارد.
6.
هيچ فيلسوفى در دنيا, آزادى را به معناى بى بند و بارى وهرج و مرج نمى داند.

آزادى در اعلاميه جهانى حقوق بشر

اعـلاميه حقوق بشر داراى يك ديباچه و 30 ماده است كه پس ازگفتگوهاى طولانى در تاريخ 19 آذر مـاه 1327 شـمـسى مطابق با 10دسامبر 1948 از طرف مجمع سازمان ملل تصويب گرديد و جهانيان ,آن روز را به نام ((روز حقوق بشر)) جشن مى گيرند ((15)).
در خيلى از مواد اين اعلاميه به آزادى انسان و انواع آزادى هاتصريح شده است .
هر چند نكات مثبت زيادى در اين اعلاميه ديده مى شود ونسبت به دو اعلاميه قبلى يعنى اعلاميه حـقـوق امريكا(1776) واعلاميه حقوق فرانسه (1789) كاملتر است , معذلك از كاستيهاى بسيارى دارد.
اول ايـنـكـه آزادى مطرح شده در اين اعلاميه همان آزادى در مكتب ليبراليزم است .
در اين اعـلامـيـه هـيـچ اشـاره اى بـه ((آزادى مـثبت )) يا ((آزادى معقول )) كه بسيارى از فيلسوفان از آن حمايت مى كنند, وجود ندارد.
از نظر اين اعلاميه , تنها قيد آزادى ,اصطكاك آن با آزادى ديگران است .
نيز در اين اعلاميه , هيچ نامى از خدا برده نشده است .
يعنى كاملااز منظر مادى تنظيم شده است .
نـكته دوم مشروعيت آزادى مورد بحث است .
در ماده نخستين آمده است : همه افراد بشر آزاد و با حيثيت و حقوق يكسان زاييده مى شوند...
در اعـلامـيـه حقوق امريكا و اعلاميه حقوق فرانسه نيز تصريح شده است كه مردم آزاد, و از لحاظ حقوق خود, متساوى به دنيامى آيند و همواره چنين خواهد بود.
بـنابر اين مشروعيت آزادى از اين مقدمه نتيجه شده است كه ماآزاد خلق شده ايم .
پس اگر كسى ثـابـت كند كه ما آزاد آفريده نشده ايم ,بايد بگويد حق آزادى نداريم .
و چنانكه اهل اطلاع مى دانند متجاوزاز دو هزار سال است كه درباره جبر و اختيار بحث مى شود و فلاسفه و حكما و عقلاى جهان هنوز اتفاق نظر ندارند كه انسان مجبور است يا مختار.
و همه به وضوح شاهدند كه صد در صد آزاد نيستند.
انسانهادر اينكه در چه مقطعى از تاريخ و در كدام اقليم و از دامن كدام پدر ومادر و با چه فـرهـنـگ و مـلـيتى و با چه نژاد و خصايص موروثى به دنيابيايند, كاملا تسليم سرنوشتند و هيچ اختيارى ندارند.
مـا چه نقشى در در اصل وجود خود داشتيم ؟ بدون اختيار خودبه دنيا آمديم و بدون اختيار از اين دنيا مى رويم .
پس آزادى و اختيارتام و تمام وجود ندارد.
بلكه اگر كمى ژرفتر بنگريم در مى يابيم كه دايره اختيارات ما در مقايسه با آنچه كه در آن بى اختياريم , بسياربسيار محدود است .
در واقع به جبر نزديكتريم تا اختيار.
اگر منظور از اينكه انسان آزاد آفريده شده است , اين است كه انسان , با اميال و خواهشهاى نفسانى بـه دنـيـا مـى آيـد و بـايـد ايـن امـيال وتمايلات اشباع شود, همانطور كه ميل او به آب و غذا بايد اشـبـاع شـود.
در پاسخ مى گوييم انسان در كنار اميال و آرزوها, استعداد كمال و تعالى نيز دارد و تـمـايلات نفسانى او بايد به گونه اى اشباع شود كه استعدادهاى نهانى او سركوب نشوند.
در واقع انسان موجودى دوبعدى است و بعد دوم او در اين ديدگاه ناديده گرفته شده است .
نـيـز ادعا شده است كه انسانها با حقوق متساوى زاييده مى شوند.
اگر موضعى الحادى نيز داشته بـاشـيم , بايد بگوييم حقوق افراد راآفرينش خاص آنها تعيين مى كند.
براى مثال بايد بگوييم چون نـظـام آفرينش باردارى و زايمان و شير دادن را به عهده زنان گذارده است ,زنان بايد از حمايت و حـقوق بيشترى برخوردار باشند.
نه آنكه بى توجه به سرشت خاص زن و مرد, حقوق همه را يكسان بدانيم .

ديدگاه علامه شيخ محمدحسين نايينى رحمة اللّه عليه

مـرحـوم نـايـيـنـى دو اصـل آزادى و مـسـاوات را اسـاس حكومت عادله مى دانست و معتقد بود استبدادگرايان , اگر غير از اين را به دين نسبت مى دهند, مغالطه مى كنند و مغرضند.
بـه نـظـر او مـفـهـوم آزادى براى همه ملت ها, معناى روشنى دارد وآن آزادى از يوغ پادشاهان و قدرتمندان خودسر است .
به قسمتى از عبارات ايشان كه بازنويسى مرحوم طالقانى است ,توجه فرماييد: آزادى اصلى است كه مردم دنيا قرن هاست كه براى آن قيام كرده اند و مقصود مشترك تمام ملل از آزادى , آزادى از عبوديت پادشاهان و قدرتمندان خودسر است .
اين دسته ظالم پرست براى انحراف اذهان , آزادى را به آزادى از حدود و مقررات دين تاءويل كرده و آن را ملازم با همرنگى در رسوم و آداب اروپـايـيـان و مـسـيـحيان شمرده اند.
با آنكه حقيقت آزادى كه پيامبران , پيشواى آن بودند, باآزاديى كه به معناى بى بند و بارى و زير پا گذاردن حدود دين است دردو جهت مقابل مى باشد, چه رسد به ملازمه .
چـه بـسـيـار مـلـت هـايى كه از عبوديت قدرتمندان آزاد شده و به اموردينى و ملى خود پايبند و مـحـكـمند.
و بسا ملت هايى كه در زير زنجيرقدرتمندان بسر مى برند و داراى حدود و قيود دينى نـيـستند يا آن را كنارگذارده اند, چنانكه روسيه مسيحى (در آن زمان ) با آن كه در فشاراستبداد گرفتار است از جهت انجام وظايف دينى با ملل آزاد مسيحى فرقى ندارد.
نگهبانان بتهاى استبداد روى عوامى و ساده لوحى مردم در تطبيق اسم و عناوين , مغالطه مى كنند ولـى مـردم هـوشيار شده اند.
ديگر آن مردمى نيستند كه تسبيح دست بگيرند و امثال ملا محراب حـكـيم رالعنت كنند و گناهش را اين بدانند كه قائل به وحدت واجب الوجوداست و بين وحدت وجـود و وحـدت واجـب الـوجـود فرق نگذارند.
يانسبت به حضرت موسى جسارت كنند چون كه پيامبر يهوداست ((16))
سپس خود مرحوم طالقانى مى نويسد: بايد به اين حقيقت تلخ و ناگوار اعتراف نمود كه آزادى ازعبوديت استبداد, آزادى از قيود دين را هـمـراه داشـت .
چـون اسـتـبداد واختناق دين در قرون گذشته يگانه حربه دو دم اختناق مردم بـود.
تاريخ قرون وسطى گواه روشنى است كه جنايات و قصابيها با قدرت دين انجام مى گرفت و دسـتـگاه سياسى , آلتى بود در دست كنائس .
به اين جهت انقلاب ها نخست در مقابل فشار كنائس شروع شد و عكس العمل آن همين روح انكار و دشمنى با دين و ماديگريست كه يك قسمت دنيا را فرا گرفته .
حـاق مـطـلـب ايـن است كه آن روزگار تاريك و كشتارهاى صاحبان نظريه و فكر و محكمه هاى تفتيش عقايد چنان مردم دنيا را به وحشت انداخت كه براى آزادى از زنجيرها و قيود وابستگان به ديـن ومـتـوليان كنائس , اصول وحدانيت و نبوت را هم انكار كردند و مسلك بى پايه و مايه مادى , جـزء نـظـريـه هـاى علمى و مسلك هاى رسمى دنياشد و مردمى را يكسره به زندگى حيوانات و آزادى در شهوات برگرداند و به نام تمدن و آزادى در لجنزار متعفن ماديگرى ساقطشدند.
و چون در غرب آزاديخواهى در مرحله نخست همان آزادى ازچنگال نمايندگان خونخوار مسيح رحمت بود, در هر جا اين كلمه طرفدار يافت با همان مفهوم ملازم گرديد و مسلمانان نيز مبتلا به عكس الـعـمـل اعـمـال كنائس و بعضى از عالم نمايان مسلمان , نظير آنان شدند.
و به اين حقيقت توجه نـكـردنـد كـه اروپا از قيود دينى آنان خودرا رهانيد و كنائس را پشت سر گذارد تا آزاد و مستقل گرديد.
ولى مسلمانان تعاليم يگانه پرستى و آزاديبخش اسلام را كنارگذاردند.. ((17)).

آزادى دينى

گـر چـه گفتيم از ابهام مفهوم آزادى , سوء استفاده مى شود و تامتعلق اين مفهوم روشن نباشد, نـمـى تـوان در بحث از آزادى , به نتيجه رسيد, اما اين مفهوم در جامعه اسلامى و ارتكاز مسلمانها مفهوم سيالى نيست .
هر مسلمانى مى داند خداوند عليرغم آنكه در همه شؤنات زندگى رهنمود و بـرنـامـه ارائه كرده است اما بخش معظم آنهاالزامى نيست .
از ديدگاه قرآن و فقه , امور ممنوعه , مـوارد قـلـيلى راتشكيل مى دهد و در غير از آن موارد, دست همگان باز گذارده شده است .
اصل اولـى در اغلب موارد اباحه و حليت است .
و اين اباحه ,اباحه اقتضايى است .
يعنى نفس آزادى عمل , بـراى قـانـونگزار دين موضوعيت دارد.
قانونگزار دين عليرغم اينكه مى داند اصل طهارت ,منجر به آلودگى مردم و خوردن عين نجس و متنجس مى شود,معذلك خواهان آزادى عمل مردم است .
گرچه خداوند براى حفظ آزادى ديگران , خواسته است نسبت به اموال و نواميس ديگران , احتياط نـمـوده و بـى گـدار بـه آب نزنيم .
امابه طور عموم , بنا بر آزاديست و خطوط قرمز شريعت موارد نـادرى است به گونه اى كه شخص مكلف احساس آزادى دارد .
منطقه فراغ ((18)) يامنطقه آزاد, فضاى بسيار گسترده اى است .
قرآن بر معدود بودن محرمات شرعى اصرار مى ورزد: يـا ايـهـا الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا للّه ان كنتم اياه تعبدون .
انما حرم عليكم الـمـيـتـة و الـدم و لـحم الخنزير و ما اهل لغير اللّه فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفوررحيم .
172/ 2 قل انما حرم ربى الفواحش ...
33/ 7 و احل لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غيرمسافحين ...
24/ 4 البته به اقتضاى , خاتميت و كمال شريعت , هيچ حركت وسكونى نيست مگر آنكه در مورد آن , امر يا نـهـيـى از قـانونگزار دين رسيده است ((19)).
از قبل از ولادت انسان تا بعد از آنكه به خاك سپرده مى شود, صدها توصيه و سفارش از قانونگزار دين رسيده است .
اما همه مى دانيم كه اغلب اين اوامر و نواهى , الزامى نبوده واستحبابى يا تنزيهى اند يعنى مانع آزادى عمل مكلف نيستند.
قـانـونـگزار دين نسبت به آزادى عمل مكلفان حساسيت فوق العاده اى نشان داده است و نخواسته است در غير از آن مواردى كه خود بنابر تشخيص مصلحت يا مفسده الزامى , حكم الزامى دارد,حصر و مـحدوديتى بر بندگانش تحميل شود و فرموده ان اللّه يحب ان يؤخذ برخصه كما يحب ان يؤخذ بـعـزائمـه ((20))
يعنى خداونددوست دارد در مواردى كه دست بندگان را باز گذارده و از آنها تـكـلـيـف الـزامى نخواسته است , مردم نيز از اين آزادى استفاده كنند و با پرهيز واحتياط, بر خود سخت نگيرند.
جـالب اينكه خداوند, بارها در قرآن نسبت به تحريم حلال حساسيت نشان داده است , اما عكس آن بـسـيار نادراست .
توضيح اينكه قرآن در موارد زيادى مشركين و يهود را به علت تحريم امورحلال , مـورد انتقاد شديد قرار مى دهد ولى به ندرت آيه اى پيدامى كنيم كه خداوند از تحليل حرام انتقاد كـرده بـاشـد.
الـبـتـه ايـن بـه مـعـناى اين نيست كه اولى , حرام و دومى , جايز است .
بلكه سخن ازحـساسيت فوق العاده قانونگزار دين نسبت به تحريم حلال است وعلت آن اين است كه اولى دو مـحـذور دارد: يـكى اينكه چيز حلالى ,حرام شده است و دومى كه مهمتر است اينكه دين سهل و آسـان خـداوند, سخت و پر مشقت معرفى شده است و خداوند نسبت به محذور دوم خيلى حساس است .
اينك به آياتى در اين باب توجه فرماييد: قـد خـسـر الـذيـن قـتلوا اولادهم بغير علم و حرموا ما رزقهم اللّه افتراءعلى اللّه قد ضلوا و ما كانوا مهتدين .
140/ 6 ثمانية ازواج من الضاءن اثنين و من المعز اثنين قل آلذكرين حرم ام الانثيين ...
143/ 6 و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذكرين حرم ام الانثيين ...
144/ 6 قـل لا اجـد فـيـمـا اوحـى الـى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزيرفانه رجس اوفسقااهل لغيراللّه به 145/ 6 قـل هـلم شهدائكم الذين يشهدون ان اللّه حرم هذا فان شهدوافلاتشهد معهم و لاتتبع اهواء الذين كـذبـوا بـايـاتـنـا و الذين لايؤمنون بالاخرة و هم بربهم يعدلون .
قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الاتـشـركـوابه شيئا و بالوالدين احسانا و لاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم واياهم و لاتقربوا الـفـواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرم اللّه الا بالحق ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون .
151 ـ 150/ 6 قل من حرم زينة اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ...
32/ 7 در ايـن آيـات خـداونـد سـبـحـان بـا لحنى هشداردهنده از تحريم هاى ساختگى انتقاد مى كند و مـى فرمايد اى پيامبر بگو بياييد تا حرام ها رابرايتان بشمارم .
حرام ها, امور معدودى است و كسى را نرسد كه باتحريم هاى بى جا دين او را بسته و پر مشقت معرفى كند.
وجه ديگرى از آزادى كه در متون دينى بر آن بسيار تاءكيد شده است , همان آزادى مثبت يا آزادى مـعـقـول اسـت .
در مـتون اسلامى ازدو خود گفتگو مى شود: خود عقلانى و خود نفسانى و خود حقيقى همان خود عقلانى است و انسان مكلف است زمام امور خود را به خود عقلانى اش بسپارد.
على (ع ) فرمود هر كس شهوات را ترك كند, آزاد است ((21)).
قناعت , موجب آزادى و طمع , موجب بردگى است ((22)).
آن كـس كـه خـود را بـاز مـى خـرد و آزاد مى كند مثل كسى نيست كه خود را مى فروشد و هلاك مى كند ((23)).
دنـيـا سـراى موقت است .
در اين دنيا بعضى خود را مى فروشند وهلاك مى سازند و بعضى خود را مى خرند و آزاد مى كنند ((24)).
امام صادق (ع ) فرمود انسان متدين چون شهوات را ترك كرده است , آزاد است ((25)).
در ايـن زمينه آيات و احاديث فراوانى وجود دارد.
منظور از جهاداكبر و تهذيب و تزكيه نفس , نيل به همين آزادى است .
از اين آزادى در متون دينى به حريت تعبير شده است ((26))
ولى از آزادى به معناى آزاد بودن در غير از دايره واجبات و محرمات به ترخيص ياد شده است