الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۲ -


3. غـررالحـكـم مورد استناد، متن عربى آن است ، از چاپ دارالثقافه العامه نجف ، مطبعه النعمان .
4. مـقـصـود از وسـائل ، همه جا، كتاب وسائل الشيعه است ، تاليف محدث بزرگ و معروف شيخ محمد حر عاملى .
5. مـقـصـود از مـسـتـدرك (16) ، مـسـتـدرك الوسائل است ، تاليف محدث معروف ، حاج ميرزا حسين نورى .
6. مـقـصـود از مـسـتـدرك نـهـج البـلاغـه ، مـسـتـدرك ايـن كـتـاب اسـت ، تاليف عالم فـاضـل ، شـيـخ هـادى كاشف الغطا، كه از آن تا كنون دو چاپ ديده ايم ، و شماره صفحات آنها اندكى فرق دارد.
7. مـقـصـود از وافـى چـنـانكه معلوم است مجموعه حديثى بزرگ الوافى اسـت ، تـاليـف عـالم و مـحـدث مشهور، ملا محسن فيض كاشانى . اين كتاب ، بر حسب تنظيم مولف ، داراى 14 مجلد (بخش ) است و يك خاتمه .(17) اين كتاب در قطع رحلى بزرگ ، در 3 جـلد بـه چـاپ رسـيـده است ، ليكن صفحات را بر حسب تنظيم مولف شماره گذارى كـرده انـد، يعنى هر 14 مجلد جدا جدا شماره گذارى شده ، و براى مشخص بودن هر بخش ، در بـالاى صـفـحـات ، زير شماره صفحه ، داخل دايره ، حرف م با شماره مجلد گذاره شده اسـت . و ايـن كـار از آغـاز مـجـلد دوم ، پـى گـرفـتـه شده است . بنابراين ، هنگامى كه در پـانـوشـت چـنـيـن مـى آيـد: وافى 3 (م 14)/140، يعنى : وافى جلد سوم (از چاپ رحـلى )، مـجـلد 14 (از تـقـسـيـم بـنـدى )، صـفـحـه 140. تـوجـه بـه شـمـاره داخل دو ابرو براى مراجعه به اين ماخذ لازم است .
د. ارتباط ترجمه با متن عربى
در چـاپـهـاى پـيـشـيـن تـرجـمـه جـلد اول و دوم ، مـتـن آيـات و احـاديـث را نـيـاورديـم و دليـل آن را در هـمـان چـاپ (صـفحه 35، از سرآغاز...) ياد كرده ايم . ليكن از اين چاپ به بـعـد، تـرجـمـه را بنابر يادآوريهايى چند از سوى استادان و دوستان و فاضلان با متن آيات و احاديث همراه ساختيم . اميد است مورد استفاده بيشتر و بهتر قرار گيرد.
در پـايـان بايد به يك نكته ديگر نيز اشاره كنيم : الحياه (به اعتبار ارزشهاى محتوايى آن : آيات و احاديث )، از آغاز نشر مورد توجه قرار گرفت ،(18) و در جاهايى چـنـد بـه صـورت مـتـن بـحث و درس و آموزش و تعليم در آمد. و دسته هايى از جوانان به روحـانيان و فاضلان و معلمان و استادان مراجعه كردند تا كتاب را، با توضيحات آنان ، به درس بخوانند. اين چگونگى مايه شادمانى خاطر اين خادمان است ، و برآوردنده برخى از اهداف كتاب ، كه شريان يافتن هر چه بيشتر تعاليم والاى معصومين عليه السلام است كه اذهان و افكار، و ساخته شدن جانها و روان ها بر پايه آن تعاليم . و اكنون مقصود ما از طـرح ايـن مـطـلب يـاد كرد اين امر است كه نشر اين ترجمه ، كار آن درسها و كلاسها را مـتـوقـف نـخـواهـد سـاخـت ، زيـرا مـطـالب و مـسـائل و تـوضـيـحـاتـى كـه روحـانـيـان فـاضـل و اسـتـادان دربـاره آيـات و احـاديـث بگويند، و آموزشها و برداشتهاى مستندى كه مـطـرح سـازنـد، همواره قابل استفاده خواهد بود. پس آن روند سودمند را نبايد ترك گفت ، يـعـنـى : ايـنـكـه كـسـانـى گرد آيند، و مجلسى علمى و آموختنى فراهم سازند، و مطالب و فـوايـدى بـسيار از فاضلان و استادان بياموزند، و افكار و پژوهشهايى در ميان نهند، و مـوضـوعـات را مـورد بـحـث قـرار دهـنـد، و يادداشت و جزوه تهيه كنند؛ اينهمه را نبايد به دليل نشر ترجمه كتاب رها كرد و ترك گفت ، زيرا كه مذاكره علم خود اصلى مهم است ، و در ميان نهادن موضوعات مبنايى استوار.
اكنون ، اين سرآغاز را به پايان مى بريم ، با مسئلت پيروزى براى رزمندگان اسلام ، رنگ آميزان شفق خونبار، و نويسندگان خط سرخ خون بر چهره خورشيد...(19)
والسـلام عـلى مـن يـخـدم الحـق لذات الحـق ، و يـدعـوا الى ! قـامـه القـسـط و العدل ؛ و لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم .
اسفند ماه 1362؛ جمادى الثانى 1404. مولفان .
مقدمه
زندگى ، انسان ، سعادت ...
واژه هـايـى اسـت بـس بـزرگ و هـول انـگـيـز: بـزرگ در عـيـن زيـبـايـى ، هـول انـگـيـز در عـيـن نـرمـى . اين واژه ها پيوسته در فضاهاى هستى در جولان است ، و همه كـرانه ها و پهنه هاى هستى را پر مى كند، سپس گسترده و گسترده تر مى شود، تا آنجا كه ديگر ميان آنها تفاوتى بر جاى نمى ماند...
آيا ممكن است كه زندگى ، بدون انسان ، درخشندگى و زيبايى خويش را حفظ كند؟
آيا مى شود كه انسان ، بدون سعادت ، به زيبايى جاودانى و زندگى آرمانى برسد؟
و آيا امكان آن هست كه زندگى ، به خودى خود، خوشبختى و سعادت انسان را فراهم سازد و او را بـه اين خوشبختى برساند؟ يا اينكه لازم است آدمى زندگى را به صورتى به كـار انـدازد كـه سـبـب رسـيـدن وى بـه ايـن هـدف عـالى و كـمـال مـطـلوب بـشود؟ اكنون ، اين زندگى است ، و انسان ، و سعادت ، كه هر يك به كار برمى خيزد و در ديگرى ، به صورتى كه ويژه آن است ، كار مى كند، و هر يك ارزشها و صـورتـهاى گوناگون خود را، تا آنجايى كه امكان عرضه داشتن هست ، عرضه مى دارد. چـيزى كه هست تكليف آدمى در ميان دو قطب زندگى و سعادت ، آن است كه زنـدگـى خـويش را وسيله اى براى نمايش دادن ارزشهاى وجودى خود سازد، و صورتهاى گوناگون استعداد و آمادگى خويش ‍ را، كه همواره ساز راه رسيدن به پايه هاى سعادت فردى و اجتماعى در همه مراحل و ابعاد زندگى است ، پديدار سازد...
و ايـن ، آرمـانى گران ارج است ، كه از انسان چنان مى خواهد تا با همه وجود، در پى خود آگـاهـى و الهـامـگـيرى از همه چيز بر خيزد، تا چنان شود كه بتواند هر چيز را انگيزه اى سـازد، بـراى آگـاه سـازى جـان خـويـشـتن ، و آماده كردن آن براى دست يافتن به سعادت راستين .
آدمـى در هـر كـرانـه از كـرانـه هاى اين هستى پهناور و ژرف كه بنگرد، هيچ بيهودگى و بيخوديى نمى بيند؛ همه در تلاش و كوشش و همه در داد و ستداند، و هر چيز و هر موجودى به سوى مقصدى عالى و هدفى حكيمانه روان است . مثلا به چشمه اى بنگريد كه از كناره تخته سنگى مى جوشد و در بسترى روان مى شود و شب و روز در جريان است ، و گويى كـه پـاره اى از جگر لحظه ها، يا در حد خود روحى از ارواح زمان است ، يا واژه اى است كه هـسـتى آن را بر زبان رانده است و او اكنون پژواك آن گفته نخستين را حكايت مى كند، پس در ايـنـجا و آنجا بر گياه و سنگريزه مى گذرد و از ميان پايه ها و ريشه هاى درختان مى رود، و گـيـاهـى را سـيـراب مـى كـند، سپس در رهگذر خويش پيش مى رود و به تالابى يا جـويـى مـى رسـد، و شـب هـنـگام ، تابش ماه روشنى بخش در حالى به او مى افتد كه به تـوده هـاى آب بـركـه يـا نهرى پيوسته و در ژرفاى آن فرو رفته است ، و خواهى چنان گوى كه به ژرفناهاى لحظه ها و ابديت مرموز پيوسته است ...
اين سرچشمه اى كوچك است با چنين تلاشى و چنين سرنوشتى ؛ و چنين است حالت هر چه در جـهـان هـستى قرار گرفته است ، از كوچكترين گرفته تا كهكشانها و جهانهاى نامتناهى . آيـا بـا آنـكـه حـال هـمه چيز چنين است ، براى آدمى شايسته است كه تلاشى نكند؟ و اگر تـلاش مـى كـنـد، آيـا روا است كه كوشش و تلاش او برنامه اى درست و هدفى بزرگ در خـور شـاءن آدمـى نـداشـتـه بـاشد؟ و آيا ممكن است كه برنامه اى درست و هدفى بزرگ ، بدون شناخت و خود آگاهى والهامگيرى و اخلاص و كوشايى وجود يابد؟ و آيا مى شود كه اينهمه ، بى آنكه آدمى آزاد باشد و آزاد بينديشد، صورت تحقق پيدا كند؟ و آيا آزادى به تـنـهـايـى ، بـدون آنكه انسان آزادى را وسيله اى براى نماياندن ارزشها و هنرهاى خويش قـرار دهـد، سـودى دارد؟ و آيـا بـراى انـسـانـى كـه بـه طـبـع و بـراى دسـت يـافـتـن به نـيـازمنديهاى خويش اجتماعى و متمدن است ، اين مكان وجود دارد كه هنرها و مواهب خويش را جز در جـامـعـه اى بنا شده بر فضيلت آشكار سازد، جامعه اى كه بتواند در آن با بنى نوع خويش زندگى كند، و به صورتى سزاوار به ايشان سود رساند و از ايشان سود برد؟ و آيا چنين زمينه اى جز در يك نظام درست و سالم و بر حق مى تواند به دست آيد؟ و دريغ كـه بـشـريـت از روزگـاران كـهـن دسـتـخـوش نـظـامـهـاى بـاطـل و فاسد و بنده پرور بوده است ؛ و همين بزرگترين مصيبت انسان و انسانيت است در درازناى قرنها و عصرها.
آرى ، قـرنـهـا و قـرنـهـا بـر انـسـان گـذشـته است كه جباران و طاغوتان و قدرتمندان و تـوانـگـران و مـتـجـاوزان و زمـيـنـداران و سـلطـه جـويـان و تـزويرگران او را بندگى و بردگى گرفته اند...
قـرنـهـا و قـرنـهـا بـر انسان گذشته است كه زورمندان و گردنكشان به نامهاى خسرو و قيصر و همانندهاى ايشان ، او را برده خويش ساخته اند...
قـرنها و قرنها بر انسان گذشته است كه اميران و پسران و دختران ايشان او را به خدمت خـويـش در آورده انـد، و فـرمـانروايان و فرزندان پسر و دختر ايشان او را به كار كردن بـراى خـود ناگزير كرده اند او را برده مى ساخته اند و به خدمت مى گرفته اند، تنها در بـرابر خوراك اندكى كه به وى مى داده اند تا نميرد، و پوشاك مختصرى تا برهنه نـبـاشـد... چـنـيـن بـوده اسـت ارزش آدمـى و ارزش روح و كـرامـت و آزادى و شـرف او، در طول تاريخ ...
در گـذرگـاه زمـان و در طـول سـالهـاى درازى كـه بـشـر بـر روى زمين زيسته ، نظامها و دستگاههاى فرمانروايى گوناگونى در تاريخ آشكار شده است ، كه صاحبان آنها از اين سـخـن گـفـتـنـد كـه اگـر جـامـعـه بـشـرى سـر بـه فـرمـان ايشان نهد و از قوانين ايشان فـرمـانبردارى كند، ناگزير به زندگى آسوده و نعمت فراوان و سعادت فراگير خواهد رسيد.
ايـن مـدعـيـان تـاءمـين رفاه و سعادت را ممكن است از ديدگاههاى گوناگون ، به بخشهاى گوناگون تقسيم كرد، ليكن با توجه به واقعيت ايشان و توجه به اينكه در گفته هاى خويش راست گفته اند يا دروغ ، به سه بخش اساسى تقسيم مى شوند:
1. گروهى در دعوت خويش راستگو و بر تحقق بخشيدن به آن توانمند.
2. گروهى در مدعاى خويش دروغگو و كذاب .
3. گـروهـى كـه دروغـگـو نـبـوده انـد، ليـكن براى تحقق بخشيدن به دعوت خويش توان چندانى نداشته اند.
اكنون اگر بخواهيم اين سه گروه را با نامهايى كه در دوره هاى تاريخى و سرزمينهاى بشرى به آنها شهرت يافته اند بخوانيم ، بايد بگوييم :
1. پيامبران .
2. پادشاهان .
3. حكيمان و مصلحان .
از گـروه نـخـسـتـيـن پـس از ايـن سـخـن خـواهـيـم گـفـت . امـا گـروه دوم همان است كه در همه روزگـاران بـر بـشـريـت چيره شده و هر چه در سراسر روزگار گفته دروغ و تزوير و دغـلى بـوده اسـت . اينان يك لحظه هم به انسان و كرامت او، و به حقوق و شخصيت انسانى نـيـنـديشيده اند، و پيوسته در بند جنايت و ستمگرى و خيانت و گناه ورزيدن و تجاوز به حـقـوق ديـگران بوده اند. و اگر گاه تمايلى به دادگرى نشان داده ، يا سر در برابر فـضـيـلت و حق فرود آورده اند، جز به گونه اى از نا گزيرى يا به صورتى از حيله گرى و پرده افكندن بر خرد توده ها نبوده است ، تا از اين راه بتوانند تسلط و چيرگى خـويـش ‍ را نـگاه دارند، و سودهاى نامشروع خود را حفظ كنند، و جنايتها و خيانتها را همچنان ادامـه دهـند. كمتر شده است كه يكى از ايشان از چنين نقشه اى روگردان شود. بهترين هدف پـيـامـبـران نـبـرد كـردن بـا ايـن گروه و بر انداختن ايشان بوده است . اما گروه سوم كه حـكـيـمان و فيلسوفان مصلح يا مدعى اصلاحند، هر چند بيشترى از ايشان در آنچه عرضه داشته و تبليغ كرده اند راست گفته اند، ليكن بايد گفت چيزى نياورده اند كه بشريت را از هـمـه نـيـازمنديهايش بى نياز كند، و همه آنچه را انسان در همه جنبه هاى وجودى و ابعاد خـود بدان محتاج است در اختيار او قرار دهد. و اين بدان جهت است كه آگاهى و معرفت ايشان نسبت به انسان و بعدهاى وجودى او بدان صورت نيست كه پيامبران از آن آگاه بوده اند.
بـه سـخـن ديـگـر: پـاسـخـهـاى فـراگير همه پرسشهاى بشريتى كه بر پشت كره زمين زنـدگـى مـى كـنـد، در نزد اينان وجود نداشته است ، به همين جهت نتوانسته اند جوابگوى هـمـه نـيـازهاى بنى نوع بشر باشند، و در آموزشهاى خويش چيزهايى نياورده اند كه همه خـواسـته هاى گسترده آدمى و مسائل و مشكلات بزرگ و دشواريهاى ژرف او را كفايت كند و جوابگو باشد.
در ايـن جـهـت كـه يـاد شـد، مـيـان كـسـانى از ايشان كه در روزگاران باستانى ، يا قرون وسـطـى ، يـا قـرون جـديـد و مـعـاصـر ظـهـور كـرده انـد فـرقـى نيست . و چون در آثار و تـعـليـمـات ايـشان نيك بينديشيم ، خواهيم ديد كه بشريت و دردها و نيازها و پرسشهاى آن هـمـچـون دريـايى است ، و آنچه اينان آورده اند تالابى بيش نيست ، كه غالبا چندان عمقى نـدارد، و جـريـان آن ناهماهنگ است ، و برآميخته ... و اگر يك جا را بتواند فرا گيرد جاى ديـگـر از زيـر پـوشـش آن بـيـرون مـى رود... و هـمـچـنين كمبودها و نقصهاى ديگرى از اين قبيل .
و چـون حـقيقت و واقع جارى بر روى زمين ، در سراسر اعصار و ادوار، چنين بوده است ، پس بياييد به گروه نخستين باز گرديم .
گـروه نـخـستين ، گروهى است كه پيامهاى خدا را به مردمان رسانيده است ، و قوانين او را در زمـيـن گـسـتـرده ... و حـقـايقى والا براى مردمان آورده است . هر آموزش و تعليمى از اين گـروه رسـيـده ، اصـول و مقرراتى خدايى و دستورهايى سازنده شخصيت انسان و مبانيى فطرى بوده است ، كه گاه علم در آن صورت كه داده هاى آن از حد نظريه در گذرد و به واقعيت علمى برسد، به بعضى از آنها دسترسى پيدا مى كند. تعليمات اين گروه ضامن سـعـادت بـشـر اسـت ، سعادتى همگانى و فراگير كه همه آنچه را مجموعه بشريت بدان نياز دارد در اختيار آن مى گذارد.
بـايـد دانـسـت كـه تـقـسـيـمى كه آورديم و توضيحى كه درباره آن داديم ، به صورتى بـسـيـار فـشـرده بيان گشت ، با اينكه اين مسئله با همه وضوحى كه دارد نيازمند شرح و بيانى است كه از انگاره اين سرآغاز بيرون است ، ليكن مقصود از اين كتاب عرضه كردن آمـوزشـهـاى اسـلام اسـت ، و اسـلام كـامـلتـرين نظام الاهى است كه در تاريخ ظهور كرده و پايان دهنده همه اين گونه نظامها است ، اشاره بسيار خلاصه اى به نظامها و دستورها و رهبريهايى كه در تاريخ انسان در دوره هاى مختلف آنها را شناخته است لازم بود.
بشريت از روزگار باستانى تا زمانى حاضر، با اين رهبريها و قدرتها درگير بوده و آنـهـا را از لحاظ كمى و كيفى آزموده است و با آنها زيسته و جوهره شان را محك زده و آنچه را بـدان مـى خـوانـده انـد مـشـاهده كرده است . و حركت خود آگاهانه اى كه امروز از جهت سر فـرود آوردن بـه حـقـايـق مـعـنـوى و تـمـسـك جـستن به شعاير مذهبى و گرد آمدن مردمان در پيرامون رجال بزرگ دينى ، براى گسترده تر كردن مبارزات اصلاحى و تغيير نظامى ، در زمان حاضر ديده مى شود، محصول همان درگيرى و آزمودن و محك زدن است .
و اين بيدارى ، اكنون از درون ضمير بزرگ بشرى برخاسته است .
و چـون آدمى دريافت كه طاغوتان او را در بند كشيده و به بردگى گرفته اند و همواره شـمـشـيـر بـر فـرقـش آخـته اند، و فيلسوفان و انديشه مندان چيزى به وى نداده اند كه تـشـنـگـى او را فـرو نـشـانـد، در صـورتـى كـه پـيـامـبـران او را بـه عـلم و عـمـل خـوانـده انـد كـه از يـك سو شمشير را به گوشه اى پرتاب مى كند، و از سـوى ديـگـر نـيكيهاى فلسفه و حكمت را با خود دارد به همين جهت ملتها و اقوام انسانى در پـيـرامـون پـيـامـبـران فـراهم آمدند، و به ايشان گرويدند و آنان را به راهنمايى خويش برگزيدند، و مال و جان خود را در راه ايشان و هدفهاى شريف و نيك ايشان فدا كردند.
و پـيـامـبـران ، از روى راسـتـى و اخـلاص ، بـه بـشريت خدمت كردند، تا پيامهاى خداى را گزارده باشند و دادگرى و حق را بگسترند. آنان با دشواريها و دردها زيستند، و زندگى ايـشـان بـا مـصيبتهاى تلخ و فدا كاريهاى دشوار آميخته شد، تا سر انجام توانستند دست انسان را بگيرند و راه راستتر و جاده هموارتر را به او نشان دهند.
بـر كـسـانـى كـه از ديـن و آمـوزشـهـاى اصـيـل آن آگـاهند، پوشيده نيست كه شريفترين و گـرانـبـهـاتـريـن چـيزى كه آدمى در درازناى روزگار خود به آن دست يافته ، دين است . چـيـزى كـه هـسـت دو امـر در زمـيـنه دين پيدا شده و به آن و خواستهايى كه در راه خوشبخت كردن آدمى داشته زيان رسانده است .
امـر اول : پـيـدا شـدن تـبـديـل و تـحـريـف در تـعـاليـم ديـنـى اسـت و تـغـيـيـر شـكـل يـافتن آنها و آميخته شدن با چيزهاى نادرست ، كه به دست كسانى ، با تمايلات و خواستهاى گوناگون ، صورت گرفته است .
امـر دوم : نـادان مـانـدن يـا غـفـلت ورزيـدن از پـيـونـد محكمى است كه ميان بخشهاى مختلف تـعـاليـم ديـنـى وجـود دارد. واقع اين است كه تعاليم آسمانى كه پيامبران بيان كننده و آمـوزنـده آنـهـا بـوده انـد، مـشـتـمـل است هم بر حقايق اعتقادى و هم بر حقايق عملى ، آنهم به صـورتـى كـه كـامـلا بـه يكديگر پيوسته است ، و مخصوصا در اسلام اين پيوستگى و جـدايى ناپذيرى بيشتر مشهود است ؛ بنابراين ، درست نيست كه آموزشهاى اين دين را جدا از يـكـديـگـر مـورد مـلاحـظـه قـرار دهـيـم ، زيـرا كـه هـر يـك از آنها به خصوص در مرحله عمل پيوندى استوار و نيرومند با ديگر بخشها دارد...
در ايـن چـنـد سطر كه به عنوان ديباچه به خوانندگان تقديم مى شود، براى ما امكان آن نـيـسـت كـه از اين خلاصه نويسى تجاوز كنيم ، چيزى كه هست همين اشاره ممكن است خردها و انـديـشـه هـا را بـر انـگـيـزد، تـا بـا عـزمـى جـزم به بازشناسى عملى اين آموزشها به صورتى كه در زير مجسم مى كنيم بپردازند:
1. شـنـاخـت مـكـتـب ديـن و تـعلميات نظرى و عملى آن در همه شئون بشرى ، شناختى تازه و پيراسته و آزمونى .
2. شـنـاخـت نـظـامـهـاى سـتـمـگـر و دسـتـگـاهـهـاى تـسـلط بـاطـل ، بـه صـورتـى گـسـتـرده و ژرف ، و دانـسـتـن ايـنـكـه در آنـهـا چـه انـدازه حـقـهـا پـايـمـال و سـعـادتـهـا نابود شده ، و شخصيت و آزادى انسان از ميان رفته است ، و همچنين تباهيهاى هولناك و جنايتهاى بزرگ ديگر.
3. شـنـاخت نظامهاى انديشه اى قديم و ميانه و معاصر، و آگاه شدن از كمبودها و جمودها و ضعفها و محدوديتها و زيانها و باطلهاى آنها.
و چـون ايـن مـسـائل يـاد شـده را بـا گـسـتـرش و ژرفـنـگـرى بـشـنـاسـيـم ، بـر دو امـر ذيل واقف خواهيم شد:(20)
1. ايـنـك دين اسلام ، كاملترين دينهايى است كه به ما رسيده و درستترين و جامعترين همه آنهاست و پايان دهنده شرايع و آيينهاى آسمانى است .
2. ايـنـك ديـن اسـلام ، مـجموعه يكپارچه اى است كه هر بخش آن به بخش ديگر پيوستگى نـيرومند دارد. بنابراين از انسان مسلمان پذيرفته نيست كه مثلا سخت در بند نمازهاى خود باشد بى آنكه توجهى به امور مسلمانان داشته باشد، و بى آنكه براى استقرار عدالت و حـق فـضـيـلت ، در هـنـگـامـه دشـواريـهـاى سياسى و قضاياى اجتماعى ، به چاره جويى بپردازد، در اين باره ، شاعر اسلامى قديم ، عبدالله بن محمد حميرى ، چه نيكو گفته است :

فـلا والله لا تـزكـو صـلاه
 
بـغـيـر ولايـه العدل الامام

بـه خـداى سـوگـنـد كـه نـمـاز درسـت نـيـسـت جـز بـه هـنـگـام حـاكـمـيـت پـيـشـواى عادل .
و ايـن مـعـارف و شناختها كه ذكر شد به جهت غنا و ژرفاى حياتى كه دارد چون در جانهاى قـومـى پـيـدا شـود، از آنـان در مى گذرد و به جانهاى ديگران مى رسد و در ميان توده ها پراكنده مى گردد، و پيامدهاى مهم آينده از آنها نتيجه مى شود:
1. تلاش براى شناخت اسلام به صورتى آگاهانه و پيراسته و آزمونى .
2. كـوشـش بـراى پـيـراسـتـن آمـوزشـهـاى اسلامى و پرداخت آنها از چيزهايى كه به آنها چسبانيده است ، يا مواردى كه نادرست و دگر گونه شناخته گشته است .
3. اصـرار ورزيـدن بـراى نـشـان دادن پيوندهاى درونى و برونى هماهنگ و نيرومندى كه ميان اجزا و بخشهاى گوناگون آموزشهاى اسلامى وجود دارد.
و چـون دو كـوشش اول به نتيجه برسد، امر سوم خود به خود تحقق پيدا خواهد كرد. و آن از مهمترين عواملى است كه اقوام و ملتها را به پذيرفتن صحيح دين اسلام بر مى انگيزد، و بـار ديـگـر بـهره ورى از كمال مطلوبهاى عالى اسلامى ، در بهسازى فرايندهاى حيات انـسـانـى تجديد مى شود، زيرا كه مردمان و بالخاصه انديشه مندان ايشان در آن هنگام ؟ از اسـلام و آنـچـه آورده اسـت آگـاه گـردند، و از پيوند ريشه دار و مهم موجود ميان مجموع مـبـانـى و اصـول اسـلام و احـكـام آن مـخصوصا پيوند داخلى خود اين مبانى و احكام با خبر شوند، فرصت آن فراهم مى آيد كه بار ديگر اسلام به همت بازوان نيرومند چنين مسلمانان دانا و بينا برپا خيزد، و رسالتى را كه در رهانيدن از مهلكه ها دارد به انجام برساند، و انسانيت را به هدفهاى عالى و سعادتهاى والا رهبرى كند.
بنابراين ، پافشارى براى فراهم آوردن انگيزه ها و وسايلى كه سبب رسيدن به شناخت پـيـراسـته و آزمونى معارف اسلامى و پراكندن آنها مى شود، بزرگترين خدمت انسانى و عـاليـترين عمل اجتماعى و والاترين گام اصلاحى و مهمترين تكليف واجب الاهى است ، كه هر انسان بيدار كه امكان كشيدن بار آن را بر دوش دارد، بايد بدون آنكه خم بر ابرو آورد و سستى روا دارد، به آن قيام كند.
ما كه اكنون اين كتاب را به عموم خوانندگان در ايران و در سرزمينهاى ديگر اسلامى و در ديگر كشورهاى جهان تقديم مى كنيم ، آن را برداشتن گامى در اين راه و قيام به انجام اين وظيفه و مسئوليت مى دانيم .
مـا در اين كتاب كوشيده ايم تا اسلام را با تعريفى تازه و پيراسته و در خور آزمون تا آنـجا كه چنين امرى براى ما ميسر باشد معرفى كنيم . و در اين راه از خود تعاليم اسلامى تـا آنـجـا كـه الهام گرفتن براى ما ميسر باشد الهام مى گيريم ؛ ما همه جا به قرآن كريم و حديث شريف استناد خواهيم كرد.
مسائل ديگرى نيز هست كه بايد در اين ديباچه به آنها اشاره كنيم :
1. يـكـى از خـواص نـظـامـهـاى الاهـى تـاءكيد و اصرار بر وصايت و جانشينى و مستحكم كردن پايه هاى آن است ، تا چنان كه برنامه ها ادامه پيدا كند.
پـيـامبران معروف جانشينانى داشته اند كه پس از ايشان به پراكندن آموزشهاى آنان به هـمانگونه كه بوده است پرداخته اند، و سبب باقى ماندن آن آموزشها شده اند، و آيينها را بـه صـورتـى مـورد عـمـل قـرار داده انـد كـه فـرامـوشـى و تـحـريـف و تـبديل در آنها راه نيابد. و اين امرى دانسته است ، كه قرآن كريم در چندين جا، هنگام سخن گفتن از پيامبران و جانشينان ايشان ، ياد كرده است ؛ از جمله :
سوره بقره (2)، آيه هاى 127، 136، 140.
سوره آل عمران (3)، آيه هاى 34، 33، 84.
سوره نسا(4)، آيه 54.
سوره مائده (5)، آيه هاى 12، 25.
سوره اعراف (7)، آيه هاى 142، 151، 150.
سوره يونس (10)، آيه هاى 89، 87.
سوره طه (20)، آيه هاى 36، 29.
سوره مؤ منون (23)، آيه هاى 48، 45.
سوره شعرا(26)، آيه هاى 36، 13.
سوره نمل (27)، آيه 40.
سوره قصص (28)، آيه 35.
سوره يس (36)، آيه 14.
2. و از آنـجـا كـه بـا اسـلام ، شـريـعـت به پايان رسيده است ، و پيامبرى بعد از پيامبر بـزرگوار ما و پرورشگرى خدايى پس از رحلت او نخواهد بود، بنابراين در دين اسلام ، بـر امـر وصـايـت و جانشينى تاءكيدى بيشتر و سختتر شده است . پيامبر صلى الله عليه و آله بارها چنانكه معروف است به وصايت اشاره كرده است ، و از اين جـمـله اسـت حـديـث ثقلين ، كه در كتابهاى همه مسلمانان ، به اسناد شيعه و سنى ، به شمارى كه بر حد تواتر به كرات فزونى دارد، روايت گشته است . در اين حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين گفته است :
انـى تـارك فيكم الثقلين ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ، احدهما اعظم من الاخر، كتاب الله و عترتى .
دو چيز گران را براى شما مى گذارم ، كه اگر به آنها چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كه بزرگتر است كتاب خداست ، و ديگرى عترت و خاندان من .
پـس بـنابر گفته و سفارش صريح آورنده اسلام لازم مى آيد كه منبع اصلى براى فهم اسـلام و شـنـاخـت تـعـاليـم آن ، كـتـاب شـريـف خدا و اخبار و احاديث روايت شده از پيامبر و اوصياى او باشد. و ما در اين كتاب از همين خط (استناد به قرآن و حديث ) پيروى كرده ايم .
4. ايـن مـطـلب دانـسـتـه اسـت كـه چـگـونـگـى تحقيق درباره هر مكتب يا هر مذهب يا نظريه ، ارتباطى نسبى با طرز تفكر محقق و روش تصور او نسبت به جهان دارد. بنابراين ، بحث و تـحـقـيـق مـا دربـاره مـجموعه اى از آموزشهاى اسلامى كه در قرآن و حديث آمده نيز از اين اصـل بـدور نـخـواهـد بـود. چـيـزى كه هست گنجينه هاى فكر و تربيتى اسلامى ، از چنان فراوانى و غنا و ژرفايى به ويژه در منابع نخستين خود برخوردار است كه راه آن را به جاودانگى باز مى كند، و ترازى برتر و بلندتر از همانندها براى آن فراهم مى آورد، و بـر روحـيـه كـسـى كـه در اين باره به تحقيق مى پردازد چيره مى شود، و خط فكرى پر غـنايى براى او طرح ريزى مى كند كه تا دورترين مرزهاى ژرف و تا دورترين مرزهاى گستردگى ، گسترده مى شود.
5. شناخت درست و كامل و پيراسته اسلام متوقف بر دو مقدمه است :
نـخـسـت : شـنـاخـتـى ژرف و فـراگـيـر نـسـبت به همه عقايد و نظريات و قوانين و احكام و نظامهايى كه اين دين آورده است .
دوم : شـنـاخـتـى درسـت نـسـبـت بـه چـگـونـگـى پـيـونـدهـاى مـوجـود مـيـان مـسـائل اصـلى و فـرعـى كـه بـدان اشـاره كـرديـم يـعـنـى شـنـاخت درست پيوند و ارتباط مسائل اقتصادى با مسائل اخلاقى ، و با ايمان ، و با ارزش و كرامت انسان ، و با عبادتها و بـا وظـايـف فرمانروا، و با مسائل سياسى و روابط اجتماعى ؛ يا شناخت درست عبادتها با مسائل اقتصادى ، و با ارزش ‍ انسان ، و با امر به معروف و نهى از منكر، و با جهاد، و با تـولى و تـبـرى ؛ و يـا چـيـزهـاى ديـگـرى جـز اينها. مثلا، همان گونه كه نماز متوقف بر شرايطى همچون طهارت و وضو است ... همين گونه هم درستى حقيقى آن متوقف بر بسيارى از مـسـئوليـتـهـاى اجـتـمـاعـى و تـكـاليـف سـيـاسى و وظايف كلى و عمومى است ؛ و چنين است عـبـادتـهـاى ديـگـر. و ايـن مـوضـوع ، ان شـاء الله ، در كـتـاب حاضر متبلور و مجسم خواهد شد.(21)
6. بنابراين ، بر عالم اسلامى كه خود را دانشمند و متخصص در امور اسلامى مى داند و از اسـلام سـخـن مـى گـويـد و بـه راهنمايى پيروان اسلام مى پردازد واجب است كه از دانستن ژرف و فـراگـيـرنـده هـمه تعليمات و نظامهاى اسلامى برخوردار باشد، و همه آنچه را اسلام درباره موضوعات و شئون و قضاياى بشرى آورده است بداند،(22) و پيوندهاى كـلى را كـه مـيـان احـكام اسلامى و اوضاع خاص يك يك احكام موجود است بشناسد، تا آنگاه بـتـوانـد تـصـورى جـامـع و فـراگـيـر نسبت به اسلام پيدا كند،(23) و دين را همچون مجموعه واحد كه هيچ پاره اى از آن بريده از پاره ديگر نيست ، بفهمد.(24)
و ايـن اسـت مـعـنـى تـفـقـه در دين ، يعنى شناخت بخشهاى گوناگون دين در حالت پـيـوستگى و ارتباط با يكديگر و به صورت مجموعه اى يگانه و يك مجموعه ، نه به صورت فصلهايى پراكنده و بخشهايى از هم جدا.
بـنـابـرايـن ، آن كـس كـه از اسـلام بـديـن صـورت آگـاه بـاشـد و آن را بـه هـمـيـن شـكـل مـعرفى كند، دانشمند اسلامى و نماينده اسلام و سخنگوى آن است ، نه آن كس كه علم فقه بداند و از سياست اسلامى بيخبر باشد؛ يا آن كه از علم كلام و عقايد آگاه است ولى از مـسـائل اجـتـمـاعـى در اسلام چيزى نمى داند؛ يا آن كس كه از حديث و علوم آن با خبر است ولى از دسـتـگـاه ادارى ديـن خـبـرى ندارد؛ يا آن كس كه از موضوعات ياد گشته آگاه است ولى از حـيـات قـبلى و تهذيب باطنى چيزى نمى داند؛ يا آنكه اين امور را مى داند اما نسبت بـه فـلسـفـه اجـتـماعى و حقايق سياسى اسلامى جاهل است ... اين گونه كسان تفقه در دين ندارند، بلكه هر يك از جزئى از دين ، جدا از ديگر جزئهاى آن ، آگاهى پيدا كرده اند.
7. هدف اين كتاب و گزينش مواد و كيفيت تاءليف آن به طور نوعى شناساندن مسائلى است كـه اسـلام آورده اسـت ، ايـن مـسـائل چـنـانكه بايد و شايد، مورد شناسايى و تعريف قرار نـگرفته است . در بيان احكام نيز مقصود ذكر صرف حكم نيست ، بلكه غرض روشنگريى است درباره موقعيت هر حكم ، در حد خود آن حكم و درباره پيوستگى آن با ديگر احكام .
8. از حـقـايـق ديـنـى كـه در اين كتاب بر خوانندگان عرضه خواهيم داشت ، بر وى آشكار خـواهـد شـد كـه تـعـليـمـات اسـلامـى بـه بـيـان كـردن و تـرسـيـم خـطـوط اسـاسـى مـسـائل انـسـانـى و اجـتـمـاعـى ، و عـوامـل اقـتـصـادى ، و اصـول كـلى كـامـلا توجه كرده است ، و همچنين حركت و سنت تاريخ را نيز تعبير و تفسير نموده است . و همه اينها را مبتنى بر اصول علمى و حقايق آزمونى عرضه داشته است ، همان گـونـه كـه حـركـات ديـن ، در دوره هـاى گـونـاگـون تـاريـخ نـيـز، مـطـابـق بـا هـمـيـن اصول بوده است .
9. از ايـنـجـا دانـسـته مى شود كه برنامه اى كه دين براى انديشيدن و شناخت واقع طرح ريـزى كـرده و بـه تـاكيد درباره آن سخن گفته است بدان صورت كه قرآن كريم آن را بـيـان داشته است برنامه اى است كاملا علمى كه براى ژرفنگرى و مطالعه ، و دانا شدن بـه هـمـه نـمـودهاى طبيعى عرضه گشته است . و به همين جهت است كه در قرآن كريم ، از طـبـيـعـت و نـمـودهاى طبيعى ، فراوان سخن رفته ، و حتى چند سوره از سوره هاى قرآن به نـامـهـايـى هـمـچـون آهـن (حـديـد)، مـورچـه (نـمـل )، زنـبـور عسل (نحل )، انجير (تين )، ماده گاو (بقره )، ناميده شده است .
هـمـچـنـيـن در كـتاب نهج البلاغه از امام على عليه السلام و در رساله ها و احاديث رسيده از ديگر امامان عليه السلام ، ذكرى فراوان و تحقيقى فراگير درباره بسيارى از حـقـايق و شناخت واقعى و عينى پيدا كردن درباره آنها، يعنى شناختى آزمونى و تجربى ، تشويق كرده اند.
10. هـمـچـنـيـن در قـرآن كـريـم بـخـشـهـاى بـرجـسـتـه اى مـى بـيـنيم كه ما را به دريافت پـيـوسـتـگـيهاى علت و معلولى ، خصوصا در مورد آنچه به نمودهاى تاريخى و تحولات اجـتـمـاعـى ، و بـه پـيـدايـش تمدنها و نابود شدن آنها، و به شناخت پيشامدهايى كه بر گذشتگان گذشته است مربوط مى شود، بر انگيزد. و اين خود از مهمترين انگيزه ها براى مطالعه تحولات تاريخى و دريافت آنها، و نيز دريافت علتهاى آنها از ديدگاه تاريخ و اجـتـمـاع است . قرآن كريم به اين تفقه و تحقيق و ژرفنگرى بارها مردمان را فرا خوانده اسـت . و پـوشـيـده نيست كه اين گونه فهم دقيق ، چه امكانات علمى و عملى مهمى در اختيار انـسـان قـرار مـى دهـد، تـا بـه وسـيـله آنـهـا سـرنـوشـت اجـتماع نيكوتر شود، و تطور و تحول قضاياى مهم بشرى ، در امت اسلامى و در ساير امتهاى زمين ، صورتى شايسته تر پيدا كند.
11. قـرآن كـريـم از انـسـان و احوال و مراحل هستى او فراوان سخن گفته است ، و همگان را به شناخت انفس ، يعنى جانها، كه همان شناخت موجوديت معنوى آدمى است ، بر انگيخته است . و هـمـچـنـيـن هـمـگـان را به شناخت آفاق ، يعنى جهان ، تشويق كرده است . و راهى كه قرآن بـراى جـسـتـجوى معرفت و به دست آوردن دانش در پيش پاى ملتها قرار مى دهد، نگريستن اسـت و جـسـتـجو كردن و آزمودن عينى ، نه فقط شناخت ذهنى كه تنها بر برهانهاى عقلى و فكرى محض متكى است .
12. و از ايـنـجـا اسـت كـه قـرآن كـريـم از از نـحله ها و فلسفه ها و مشربانهاى عرفانى مـصـطـلح ، بـه وضـوح جـدا مـى شـود. بـنـابـرايـن اصـل ، تـفـسـيـر كـردن حـقـايـق اسـلام مـحـمـدى ، و تـجـزيـه و تحليل مسائل قرآنى ، بر روش فلسفه يونانى و مشارب عرفانى ، يا هر فلسفه ديگر مبتنى بر ذهنيات ، دور شدن از فهم و دريافت قرآن ، و بيرون رفتن از قلمرو حقايق و ماهيت آمـوزشـهـاى قـرآن اسـت . و چـنـيـن اسـت اگـر مـوضـوعـات مـخـتـلف قـرآن را تـنـها در ضمن اصـول مادى محض مورد تحليل و تفسير قرار دهيم . همه اينها دور شدن از فهم قرآن است . زيـرا كـه قـرآن بـه چـيـزهـا از دو جهت مادى و معنوى به صورت توام مى نگرد، نگرشى تجربى و عينى و غنى و آگاهانه ، كه به مكتبى ديگر و چيزى ديگر، از اقتباس و تطبيق ، نياز ندارد. و اين خصوصيتى است كه در ديگر مذهبها و مكتبها ديده نمى شود.
13. پـس قـرآن كـريم را منطقى خاص و برنامه اى ويژه است . و مسلم است كه تعاليم هر مـكـتب و مذهب مى بايد به ميانجيگرى منطق خود آن مورد بررسى و دريافت قرار گيرد، نه بـا مـنـطـقى ديگر، يا با ضوابطى . كه از لحاظ زمينه با آن تضاد دارد، زيرا كه اگر چـنـيـن شـود پـاى تـوجـيـه و تـاويـل بـه مـيـان مـى آيـد. و تـوجـيـه و تاويل سبب دگرگون شدن معانى و پوشيده ماندن حقايق خواهد گشت .
14. جهان بينى اسلامى مبتنى بر دو جنبه اى بودن انسان و جهان است . اين جهان بينى به دو عـالم مـادى و مـعـنـوى و بـه وجـود ارتباطى ضرورى ميان اين دو عالم اعـتـقـاد دارد، بـلكـه هـر چيز را تركيبى از دو جنبه مى داند: جنبه مادى ظاهرى و جنبه معنوى بـاطـنـى ، يـكـى جـهـان خـلق اسـت و ديـگـرى جـهـان امـر؛ يـكـى جهان ماده و اندازه و زمان و زوال اسـت و ديـگـرى جـهـان روح و تـنـظـيـم و مـبـرا از زمـان و زوال ؛ و يكى جهان ملك و صورت است و ديگرى جهان ملكوت و معنى . و هر چيز را روحى و ملكوتى است ، و ملكوت هر چيز در دست قدرت الاهى است :
و بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون (25)
ملكوت هر چيز به دست خدا است و شما به نزد او باز خواهيد گشت .
مـا اگـر بـخـواهـيـم حقايق (و ابعاد گوناگون اشيا) را از كوچك و بزرگ فهم كنيم و به واقـعـيـت آن حـقـايـق بـرسـيم ، نبايد از شناخت اين تركيب ژرف و دو جنبه اى بودن كائنات تركيبى كه در همه چيز هست غافل بمانيم . و اهميت اين طرز شناخت هنگامى به خوبى آشكار مى شود كه بخواهيم عالم را با فهم اسلامى دريافت كنيم .
15. بـنـابراين ، از خواننده انتظار توجه به اين امر را داريم كه موضوعات ياد شده در ايـن كـتاب ، همچون اصالت و تضاد و تطور و... و مطرح ساختن ايـن مـوضوعات ، همواره به همان معنى و بر همان پايه اى است كه در جهان بينى اسلامى وجود دارد، كه به آن اشاره كرديم . و اين جهانبينى ، همان دو جنبه اى بودن كائنات است ، كه خود ستون دريافت دينى و جهان نگرى اسلامى است .
16. در ضـمـن سخنان ما به ويژه در عناوين بابها و فصلها پاره اى از اصطلاحات خواهد آمـد كـه در مـكـاتـب ديـگر نيز به كار مى رود، ولى خواننده بايد توجه داشته باشد كه منظور ما از اين اصطلاحات و تعبيرات همان نيست كه منظور آن مكتبها است ، و آنچه مقصود ما است از متن كتاب آشكار خواهد شد چنانكه در بند پيش اشاره كرديم .
17. پـيـداسـت كـه كـتابى همچون كتاب حاضر به ويژه با توجه به جهت ابتكار و جنبه تـخـصصى آن خالى از نقص بلكه نقصها نخواهد بود. خاصه آنكه كار ما گام نخستين در ايـن راه اسـت ، و آغـازى اسـت براى آنكه اسلام را به صورتى جامع و زنده و پيراسته و آزمـونـى و فـراگـيـر عـرضه داريم ، و اين دين را به صورت برنامه اى عملى و عمومى معرفى كنيم . بنابراين ، بر همه كسانى كه شايستگى راهنمايى و نقادى و ارشاد دارند لازم اسـت كـه از اظـهـار نـظـر و راهـنـمـايـى و ارشـاد خـويـش بـخـل نـورزنـد. چـنـانـكـه آرزومـنـديـم كـه انديشه مندان بزرگ و دانشمندان آگاه نيز به تكميل اين گونه عرضه داشت اسلام و گستردن دامنه آن همت گمارند، ان شاء الله تعالى .
18. اين كتاب به خواست و يارى خداى متعال مشتمل بر شش جلد خواهد بود.(26) مسائلى مربوط به آماده كردن و به چاپ رساندن كتاب و ياد كرد كسانى كه در اين راه به يارى مـا بـرخاسته اند وجود دارد، كه ان شاء الله از آنها در آخرين جلد اين مجموعه سخن خواهيم گفت .
19. از خـدا براى آماده سازى و اتمام اين كتاب يارى مى طلبيم ، و از او مى خواهيم كه اين كوشش ما را خالص و مخصوص درگاه خود گرداند، و آن را سودمند و مبارك قرار دهد.
20. و در پـايـان اين ديباچه ، سخنى درباره استاد خود، عالم ربانى ، و متاله قرآنى ، و حكيم دينى ، و زاهد كامل ، و صاحب مقامات و معارف مى آوريم يعنى : شيخ مجتبى قزوينى خراسانى (1318 ق ـ 1386 ق ) مولف كتاب گرانقدر بيان الفرقان . اين عـالم ربـانى رحمت فراوان خدا بر او باد مكتبى ويژه داشت كه امتياز آن به بيرون آوردن حـقـايـق و مـعـارف عـالى از قـرآن و حـديـث بـود؛ بـى آنـكـه نـيـازى بـه توسل به افكار بشرى و فلسفه هاى متداول باشد (با اينكه وى رحمه الله تعالى خود اين فلسفه ها را خوب مى دانست و استادانه و با مهارت تدريس مى كرد...).
و ايـن روش وى همان روش درست براى استنباط و بيرون آوردن حقايق علمى بدو آميختگى و تاويل است . مكتب وى را بر ما حقى بزرگ است ، از آن جهت كه انديشه ما را به اين گونه حقايق و علوم و معارف الاهى و اسلامى او متوجه ساخت ، تا جايى كه خوانندگان مى توانند اين كتاب را نيز ثمره اى از ثمره هاى آن مكتب قرآنى خالص به شمار آورند.
ذكـر ايـن نـكـته نيز شايسته است كه انديشه تاليف چنين كتابى از روزگارى پيش پديد آمد. و ما از حدود شش سال پيش به آماده كردن آن آغاز كرديم ، ولى صورت نهايى دادن و به دست چاپ سپردن كتاب تا اين ايام طول كشيد...
و لا حول ولا قوه الا بالله ...
و سلام بر هر كس ؟ به حق ، براى خاطر خود حق ، خدمت مى كند.
رمضان المبارك 1399
تابستان 1358.
باب نخست : شناخت و اصالت آن
فصل نخست : اهميت شناخت
قرآن
1 اقـرا بـاسـم ربـك الذى خـلق # خـلق الانـسان من علق # اقرا و ربك الاكرم # الذى علم بالقلم # علم الانسان ما لم يعلم (27)
بـخـوان بـه نـام پـروردگـارت كـه آفـريـد # آدمى را از خون بسته آفريد # بخوان و (بـدان كـه ) پـروردگـار تـو همان خداى بزرگوارتر و كريم تر است # همو كه باقلم آموخت # به انسان آنچه را نمى دانست آموخت #
2 و عـلم آدم الاسـمـاء كـلهـا، ثـم عـرضـهـم عـلى المـلائكـة فقال : انبؤ نى باءسماء هولاء ان كنتم صادقين # قالوا: سبحانك لا علم لنا الاما علمتنا انك انـت العـليـم الحـكـيـم # قـال : يـا آدم انـبـئهـم بـاءسـمـائهـم ، فـلمـا انـبـاهـم بـاءسـمائهم قـال : الم اقـل لكـم : انـى اعـلم غـيـب السـمـاوات والارض و اعـلم مـاتـبدون و ماكنتم تكتمون ؟(28)

 

next page

fehrest page

back page