الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۶ -


امام على عليه السلام - درباره آفرينش آسمان و زمين : چنين است آسمان و هوا، و بادها و آب . بـه خـورشـيـد و مـاه ، و درخـت و گـيـاه ، و آب و سـنـگ ، و بـه پياپى آمدن شب و روز، و گستردگى درياها، و فراوانى كوهها، و ارتفاع قله ها، و اختلاف زبانها و لهجه ها، نيكو بـنـگر! اى بدا به حال آن كس كه تقدير كننده و مدبر اين جهان را انكار كند. منكران چنان پـنـداشـتـنـد كـه ايـنها هم همچون گياهان خودرو هستند كه زارعى ندارند، و اين صورتهاى گـونـاگون را صانعى نيست . و آنان براى اين ادعاى خود هيچ حجت و برهانى نداشتند، و به هيچ گونه تحقيقى در اين باره برنخواستند. آيا مى شود كه ساختمانى بى سازنده باشد و كارى بى كننده آن انجام پذيرد.
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام - فـى مـخـتلف صور الاطيار:..فاقام من شواهد البينات على لطـيـف صنعته ، و عظيم قدرته ، ما انقادت له العقول معترفة به ، و مسلمة له ، و نعقت فى اءسـمـاعـنـا دلائله عـلى وحـدانـيـته . و ما ذراء من مختلف صور الاطيار التى اءسكنها اءخاديد الارض ، و خروق فجاجها و رواسى اعلامها، من ذات اءجنحة مختلفة ، و هيئات متباينة ، مصرفة فى زمام التسخير، و مرفوفة باءجنحتها فى مخارق الجو المنفسح ، و الفضاء المنفرج ؛ كونها بعد اذ لم تكن ، فى عجائب صور ظاهرة ..(264)
امـام عـلى عـليـه السـلام - دربـاره اشكال گوناگون پرندگان : خداوند چندان گواهيهاى آشكار بر صنعت لطيف و قدرت عظيم خويش فراهم آورد كه خردها به وجود او خسته گشت ، و در بـرابـر او سـر تـسـليـم فـرود آورد، و بـانـگ دلايـل بـر يـگـانـگـى او در گـوشـهـاى مـا طـنـيـن انـداز شـد. از ايـن جـمـله اسـت پرندگان گـونـاگـونـى كـه آنـها را آفريد، و در فرورفتگى هاى زمين و شكافهاى كوهها و دره ها جـايـگزين ساخت ، پرندگانى كه بالهاى گونه گون و صورتهاى متفاوت دارند و همه در فرمان اويند، و بالهاى خود را در گذرگاههاى فضاى گسترده به حركت در مى آورند و در آسـمـان پـرواز مـى كـنـند. خداوند آنها را از نبود بود كرد، و به آنها اينهمه شكلهاى شگفت انگيز بخشيد...
4 الامام على عليه السلام - فى عجب خلقه الطاووس :..و من اءعجبها خلقا، الطاووس الذى اءقـامـه فـى احـكـم تـعديل ، و نضد الوانه فى احسن تنضيد، بجناح اءشرج قصبه و ذنب اءطـال مـسـحـبـه ..يـخـتـال بـاءلوانـه ، و يـمـيـس بـزيـفـانـه ..اءحـيـلك مـن ذلك على معاينة ..(265)
امـام عـلى عـليه السلام - درباره آفرينش بديع طاووس : از شگفت انگيزترين پرندگان در آفـريـنـش طـاووس اسـت ، كـه او را در اسـتـوارتـريـن تـعـادل بـرپـاى داشته ، و رنگهاى او را به نيكوترين صورت در كنار هم پيچيده است ، بالى دارد كه پرهاى آن به زيبايى در كنار هم چيده شده ، و دمى دراز كه بر زمين كشيده مـى شـود..به رنگهاى خود بر خود مى بالد، و با تبختر گام بر مى دارد..و نيكوتر آن است كه اينهمه را خود به چشم ببينى ..
5 الامـام عـلى عـليـه السـلام - فـى بـديع خلقة الخفاش :..و من لطائف صنعته ، و عجائب حـكـمـتـه ، مـا ارانـا مـن غـوامـض ‍ الحـكمة فى هذه الخفافيش التى يقبضها الضياء الباسط لكل شى ء و يبسطها الظلام القابض لكل حى . و كيف عشيت اءعينها عن اءن تستمد من الشمس المضيئة نورا تهتدى به فى مذاهبها، و تصل بعلانية برهان الشمس الى معارفها. وردعها بتلالو ضيائها عن المضى فى سبحات اشراقها، و اءكنها فى مكامنها عن الذهاب فى بلج ائتـلاقـهـا، فـهـى مـسـدلة الجـفـون بـالنـهـار عـلى اءحـداقـهـا، و جـاعـلة الليـل سـراجـا تستدل به فى التماس اءرزاقها، فلا يرد اءبصارها اسداف ظلمته ، و لا تـمـتنع من المضى فيه لغسق دجنته ؛ فاذا اءلقت الشمس قناعها، و بدت اءوضاح نهارها، و دخـل مـن اشـراق نـورهـا عـلى الضـباب فى وجارها، اءضبقت الاجفان على مآقيها، و تبلغت بما اكـتـسـبـتـه مـن المـعـاش فـى ظـلم ليـاليـهـا. فـسـبـحـان مـن جـعـل الليـل لهـا نـهـارا و مـعـاشـا، و النـهـار سـكـنـا و قـرارا، و جعل لها اجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة الى الطيران ، كاءنها شظايا الآذان غير ذوات ريش و لا قصب ، الا انك ترى مواضع العروق بينة اءعلامها، لها جناحان لم يرقا فينشقا، و لم يـغـلظـا فـيـثـقـلا. تـطير و ولدها لاصق بها، لا جى ء اليها، يقع اذا وقعت ، و يرتفع اذا ارتـفـعت ، لا يفارقها حتى تشتد اءركانها، و يحمله للنهوض جناحه ، و يعرف مذاهب عيشه و مـصـالح نـفـسـه . فـسـبـحـان البـارى لكـل شـى ء عـلى غـيـر مثال خلا من غيره ..(266)
امام على عليه السلام - درباره شگفت انگيزى آفرينش شبپره : از لطايف صنع و شگفتيهاى حـكـمـت او اسـرارى اسـت كـه در خـلقت شبپره ها نمودار ساخته است ! روشنى و نور كه سبب گسترش و انبساط هر چيز است ، مايه گرفتگى و انقباض ‍ اين حيوان مى شود، و تاريكى مـايـه قـبـض و گرفتگى ، سبب انبساط آن . بنگريد كه چگونه چشمهاى اين جانور براى گـرفـتـن نور از خورشيد فروزان و راه بردن به جايى كه بايد برود ناتوان است ! و چـگـونـه پرتو خورشيد اين جانور را از آن باز مى دارد تا در شكوه تابش آفتاب جولان كند و به پرواز در آيد. به محض آنكه نور خورشيد از افق سربر آرد، شبپره در پناهگاه خود باقى مى ماند و سراسر روز از بيرون رفتن در روشنى خوددارى مى كند، و پلكها را بـر هـم مـى نـهـد، ليـكـن شـب را بـراى خود همچون چراغى قرار مى دهد و راه خود را براى يافتن روزى در پرتو تاريكى مى يابد، و چشم نور گريزش از آنهمه تاريكى شب جز آسـايـش و بينايى چيزى احساس نمى كند، و از اينكه در بحبوحه تاريكى شب به راه خود بـرود هـيـچ غـمـى نـدارد. و چـون خـورشـيـد پـرده از رخ بـرگـيـرد، و روز آشكار شود، و پـرتوهاى آفتاب به درون لانه او در آيد، چشم فرو مى بندد و از روزى - در تمام روز - بـه آنچه شب هنگام بهره او شده است قناعت مى ورزد. منزه است خدايى كه شب را براى اين حيوان چنان روز، هنگام فراهم سازى معاش قرار داد، و روز را مخصوص آرام و قرار او ساخت . همچنين براى اين جانور بالهايى از گوشت فراهم آورد تا هنگام نيازمندى به پرواز با آنـهـا بـالا رود؛ بـالهايى كه همچون لاله هاى گوش است و پر و شاهپرى در آن ديده نمى شود، جز اينكه جاهاى رگها در آن مشهود است ؛ اين بالها نه چندان نازك است كه شكافته شـود، و نـه چندان ستبر كه بر جانور سنگينى كند. در آن هنگام كه به پرواز در مى آيد بـچـه اش نيز به او چسبيده است ، كه چون بالا رود با آن بالا مى رود و چون فرود آيد و قـرار گـيـرد آن نـيـز قرار مى گيرد؛ تا زمانى كه اندامها و اركان بدن اين بچه استوار نشده و بالهايش براى پرواز آمادگى پيدا نكرده و از يافتن راه زندگى و نگاهدارى خود چـنـانـكـه بـايـد آگـاه نـشـده اسـت ، ايـن پـيـوستگى به مادر را از دست نمى دهد. منزه است آفريننده هر چيز كه بى داشتن نمونه اى كه از ديگرى بر جاى مانده باشد همه چيزها را آفريده است .
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : يـا مـفـضـل ! تـامـل وجـه الذرة الحـقـيـرة الصـغـيـرة ، هل تجد فيها نقصا عما فيه صلاحها؟ فمن اين هذا التقدير و الصواب فى خلق الذرة ؟ الا من التدبير القائم فى صغير الخلق و كبيره .
انـظـر الى النـمـل و احـتـشـادها فى جمع القوت و اعداده ، فانك ترى الجماعة منها اذا نقلت الحـب الى زبـيـتـهـا بـمـنـزلة جـمـاعـة مـن النـاس يـنـقـلون الطـعـام او غـيـره ، بـل النـمـل فـى ذلك مـن الجـد و التـشـمـيـر مـا ليس للناس مثله . اما تراهم يتعاونون على النقل كما يتعاونون الناس على العمل ؟ ثم يعمدون الى الحب فيقطعونه قطعا، لكيلا ينبت فـيـفـسـد عـليـهـم . فـان اصـابـه نـدى اخـرجـوه فـنـشـروه حـتـى يـجـف . ثـم لا يـتـخـذ النـمـل الزبـيـة الا فـى نـشـز مـن الارض ، كـى لا يـفـيـض السـيـل فـيـغـرقـهـا. فـكـل هـذا مـنـه بـلا عـقـل و لا رويـة ، بل خلقة خلق عليها لمصلحة ، لطفا من الله عزوجل .(267)

امام صادق عليه السلام : اى مفضل ! در مورچه ناچيز كوچك نيك بينديش ! آيا در اين جانور كـاسـتـى از آنچه كه شايسته او باشد مى بينى ؟ آيا اين اندازه گيرى درست در آفرينش مـورچه از كجاست ؟ آيا جز بنا بر تدبيرى است كه در آفرينش ‍ كوچك و بزرگ آفريده هـا مـشـهـود است ؟ به مورچگان و فراهم آمدن آنها براى گردآورى و آماده ساختن قوت و غذا خوب دقت كن . گروهى از آنها را مى بينى كه هنگام بردن دانه به لانه همچون جماعتى از مـردمـان بـا يـكـديـگـر هـمـكـارى مـى كـنـنـد كـه بـه كـار انتقال خوراك و يا چيز ديگرى اشتغال دارند. بلكه مورچگان را در اين كار، كوشش و همتى اسـت كـه مـردمـان هـمـانـنـد آن را نـدارنـد. آيـا نمى بينى كه در جا به جا كردن چيزها همان گونه با يكديگر همكارى مى كنند كه مردمان در كارهاى خود با يكديگر همكارى دارند؟ و سـپـس بـه كـار آماده كردن دانه ها مى پردازند، آنها را پاره پاره مى كنند تا سبز و تباه نشود و اگر به آن رطوبتى رسد، از لانه بيرونش مى آورند، و مى گسترند تا بخشكد. ديـگـر ايـنـكـه مـورچـگـان در جـايـى لانـه مـى سـازنـد كـه بـلنـد بـاشـد تـا سـيـل آن را فـرا نـگـيـرد و سـبـب غـرق مـورچگان شود. آيا اينهمه بدون عقلى و انديشه اى تـوانـد بـود؟ نه ، بلكه اين خداى بزرگ است كه جهان آفرينش را بنا بر مصلحت و لطف خويش اينچنين آفريد.
فصل شانزدهم : خاستگاه درست شناخت
قرآن
1 و اتقوا الله و يعلمكم الله ، و الله بلكل شى ء عليم (268)
پرهيز پيشه گرديد، خدا خود به شما خواهد آموخت ، و خداست كه به همه چيز دانا است .
2 قالوا: سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا، انك انت العليم الحكيم (269)
فـرشـتـگـان گـفـتـنـد: پـاك خدايا! ما را جز آنچه تو به ما آموخته اى دانشى نيست ، و تو دانايى و حكيم
3 و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا..(270)
به كسانى كه در راه ما مجاهده كنند، راههاى خود را خواهيم نمود..
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): يـا ابـن مسعود! من تعلم العلم يريد به الدنيا و آثر عليه حب الدنيا و زيـنـتـهـا، اسـتـوجـب سـخـط الله عـليـه ، و كـان فـى الدرك الاسـفـل مـن النـار، مـع اليـهـود و النـصـارى ، الذيـن نـبـذوا كـتـاب الله تـعـالى ، قـال الله تـعـالى : فـلمـا جـاءهـم مـا عـرفـوا كـفـروا بـه فـلعـنـة الله عـلى الكـافـريـن (271) (272) پيامبر (صلي الله عليه و آله ): اى ابن مسعود! هر كس به جستجوى علم و دانش برآيد و هـدفـش دنيا باشد، و دوستى دنيا را و آرايشهاى آن را بر (اخلاص در طلب ) علم ترجيح نـهـد، مـستوجب خشم خدا مى شود، و در پايينترين دركات آتش با جهودان و ترسايان خواهد بـود، يـعـنـى آنـان كـه كـتـاب خـداى مـتـعـال را پـس پـشـت انـداخـتـنـد. خـداى مـتـعـال گـفـت : فـلما جاءهم ما عرفوا كفروا به ، فلعنة الله على الكافرين چون به ايشان رسيد آنچه را مى شناختند، به آن كافر شدند، پس لعنت خداى بر كافران باد.
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : ايـاكـم ان تـطـلبـوه لخصال اربع : لتباهوا به العلماء، او تماروا به السفها، او تراؤ وا به فى المجالس ، او تصرفوا به وجوه الناس اليكم للترؤ س .(273)
امـام عـلى عـليه السلام : مبادا كه علم را به خاطر چهار چيز خواستار شويد: كه به وسيله آن در مقابل دانشمندان به خود بباليد؛ يا با آن به مجادله و محاجه با سفيهان برخيزند؛ يا در مجالس خود نمايى كنند؛ يا مردمان را براى سرورى و بزرگى متوجه خود سازيد.
3 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :مـن تـعـلم لله عـزوجـل ، و عـمـل لله ، و عـلم لله ، دعـى فـى مـلكـوت السـمـاوات عـظـيـمـا؛ و قيل : تعلم لله ، و عمل لله ، و علم لله .(274)
امـام صـادق عـليـه السـلام : هـر كـه بـراى خـداى بـزرگ عـلم بـيـامـوزد، و بـراى خـدا عمل كند، و براى خدا به آموختن علم به ديگران بپردازد، در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده شـود. در آنـجـا گـويـنـد: او بـراى خـدا آمـوخـت ، و بـراى خـدا عمل كرد، و براى خدا به آموختن آن به ديگران پرداخت .
4 الامام على عليه السلام : ..يتعلم للتفقه و السداد.(275)
امـام عـلى عـليـه السـلام : (خـداى آن مرد را بيامرزاد كه ) براى دانا شدن (در دين ) و پيدا كردن راه درست (زندگى )، به آموختن علم بپردازد.
شـايـد آيـه سـوره بـقـره و آيـه مـجـاهـده (سـوره عـنـكـبـوت ) ـ كـه در آغـاز فـصـل آورده شـد ـ و امثال اين آيات به علم سر و حقايق باطنى اشاره داشته باشند، و راه بـه دسـت آوردن آن عـلوم ، يـعـنـى تـقـوى و ريـاضـت . چـنـانـكـه در بـرخـى از احـاديـث مـنـقـول از امـام صـادق عـليـه السـلام : نيز آمده است : ...اجتهد فى تعلم علم السر، فان بركته كثيرة ...و من تعلم علم العلانية و ترك علم السر، يهلك و لا يسعد در آموختن علم بـاطـن بـكـوش كـه بـركـت آن بـسـيـار اسـت ...هـر كس علم ظاهر را فرا بگيرد و علم باطن نياموزد، راهى به جايى نبرد و به سعادت (و درك حقيقت ) نرسد.
فصل هفدهم : شناخت و ريشه هاى عاطفى آن
قرآن
1 و اذا سـمـعوا ما انزل الى الرسول ، ترى اعينهم تفيض من الدمع ، مما عرفوا من الحق ، يقولون : ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين .(276)
چـون آيـاتى كه بر پيامبر فرود آمده است مى شنوند، مى بينى كه چشمهاشان ، به سبب حـقى كه شناخته اند، لبريز اشك مى شود؛ مى گويند: پروردگار! به حق گرويديم ، پس ما را در شمار گواهان خويش بنويس .
2 ان فى ذلك لذكرى ، لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد.(277)
همانا در اين سخن ، پند است آن را كه صاحبدل باشد، يا گوش فرا دارد، به آهنگ فهميدن .
3 افـمـن شـرح الله صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه ؟ فـويـل للقـاسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر الله ، اولئك فـى ضلال مبين .(278)
آيا كسى كه خدا سينه اش را براى پذيرش اسلام گشوده و فروغ پروردگارى بر جان او تـافـتـه اسـت (چـون ديـگـران اسـت ؟)؛ اى واى بـر حال آنان كه دلهاى سنگشان پذيراى ياد خدا نيست ؛ اين گونه كسان آشكارا گمراهند.
4 افلم يسيروا فى الارض ، فتكون لهم قلوب يعقلون بها، او آذان يسمعون ، بها فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور.(279)
آيا در زمين به گردش نپرداختند تا صاحب دلهايى گردند خردور، و صاحب گوشهايى حق نـيـوش ؟ ايـن چـشـمـهـاى سـر نـيـسـت كـه كـور مـى شـود، بـلكـه ايـن چـشـمـهـاى دل و باطن است در درون سينه ها كه كور و نابينا مى گردد.
5 و مـن اظـلم مـمـن ذكـر بـآيات ربه ، فاعرض عنها، و نسى ما قدمت يداه ، انا جعلنا على قـلوبـهـم اكـنـة ان يـفـقـهـوه و فـى آذانـهـم وقـرا، و ان تـدعـهـم الى الهـدى فلن يهتدوا اذا ابدا.(280)
چـه كـسـى سـتـمـكـارتـر از كـسـى اسـت كـه چون به سخنان خدا او را پند دهند، از آن روى بگرداند، و كرده هاى خويش ‍ فراموش كند؛ ما بر دلهاى ايشان (به سزاى سختكوشى در انـكـار حـق ) پوششها كشيده ايم تا آن را در نيابند، و در گوشهاى ايشان سنگينى و كرى است ، و چون آنان را به راه راست بخوانى ، هرگز راه نيابند.
6 لا تجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر، يوادون من حاد الله و رسوله ، و لو كانوا آبـاءهـم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم ، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ، و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، رضى الله عنهم و رضوا عنه ، اولئك حزب الله ، الا ان حزب الله هم المفلحون .(281)
قـومـى را نـخـواهى يافت كه به خدا و روز ديگر مؤ من باشند، و آن كسان را كه با خدا و فـرسـتـاده اش مـخـالفـت كـنـنـد دوسـت بـدارند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان ايشان باشند؛ ايمان در دلهاى آن مؤ منان نوشته شده ، و خدا آنان را به روح خـود نيرو بخشيده است ، و ايشان را به بهشتهايى در مى آورد كه نهرها در آنها روان است و جـاودانـه در آنـهـا مى مانند؛ خدا از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند؛ اينان حزب خدايند، و بدانيد كه حزب خدا رستگارند.
7 قـالت الاعـراب : آمـنـا، قـل : لم تـؤ مـنـوا و لكـن قـولوا: اسـلمـنـا و لمـا يدخل الايمان فى قلوبكم ، و ان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا، ان الله غفور رحيم .(282)
اعـراب گـفـتـنـد: ايـمـان آورديـم ؛ بـگو: ايمان نياورديد، بگوييد: اسلام آورديم و تسليم شـديـم . هـنـوز ايـمـان بـه دلهـاى شـمـا در نـيـامـده اسـت ؛ اگـر شـمـا بـه فـرمـان خـدا و رسول او گردن نهيد (و از ژرفاى دل پيرو حق گرديد)، از (پاداش ) كردار شما هيچ چيز نـخـواهـد كـاسـت (و از گـذشـتـه هـاى شـمـا در خواهد گذشت كه ) خدا در گذرنده اى است و آمرزنده اى مهربان .
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): العـلم عـلمـان : عـلم عـلى اللسـان ، فذلك حجة على ابن آدم ؛ و علم فى القلب ، فذلك العلم النافع .(283)
پـيامبر (صلي الله عليه و آله ): علم دو علم است : علمى بر زبان كه حجت است بر پسر آدم ؛ و علمى در قلب كه علم سودمند همان است .
2 النبى (صلي الله عليه و آله ): عودوا قلوبكم الرقة ، و اكثروا التفكر.(284)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): دلهاى خود را به نرمى و مهربانى عادت دهيد، و بسيار فكر كنيد.
3 الامـام عـلى عـليه السلام : من شرفت نفسه ، كثرت عواطفه . من كثرت عوارفه ، كثرت معارفه .(285)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـر كـه نـفسى بزرگوار دارد، عواطفش افزون مى شود، و آنكه نيكى و بخشندگيش افزون باشد، شناختها و دانسته هايش افزون مى شود.
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..مـوضـع العقل الدماغ ، و القسوة و الرقة فى القلب .(286)
امـام صـادق عـليـه السـلام : جـايـگـاه خـرد مـغـز اسـت ، و جـايـگـاه سـخـتـى و نـرمـى دل .
5 الامام الباقر عليه السلام :...و استجلب نور القلب بدوام الحزن .(287)
امام باقر عليه السلام : دل را با غمخوارى و درد آشنايى همواره روشن بدار.
6 الامام الباقر عليه السلام :الايمان ثابت فى القلب . و اليقين خطرات ، فيمر اليقين بـالقـلب فـيـصـيـر كـانـه زبـر الحـديـد، و يـخـرج مـنـه فـيـصـيـر كـانـه خرقة بالية .(288)
امـام بـاقـر عـليـه السـلام : ايـمـان در دل ثـابـت اسـت ، امـا يـقـيـن گـاه بـه گـاه در دل مـى گذرد. پس هرگاه يقين بر دل گذرد، چنان شود كه گويى پاره اى از آهن است ، و چون از دل بيرون آيد چنان شود كه گويى لته اى كهنه است .
7 الامام الصادق عليه السلام :ازالة الجبال اهون من ازالة قلب عن موضعه .(289)
امـام صـادق عليه السلام : جابه جا كردن كوه آسانتر است از جا به جا كردن دلى از جاى آن .
8 الامـام عـلى عـليـه السـلام : اعـلم يـا فلان ! ان منزلة القلب من الجسد، بمنزلة الامام من النـاس الواجب الطاعة عليهم ، الا ترى ان جميع جوارح الجسد شرط للقلب و تراجمة له ، مؤ دية عنه ...(290)
امام صادق عليه السلام : اى فلان ! بدان كه جايگاه قلب نسبت به تن همچون جايگاه امام است نسبت به مردمان ، كه فرمانبردارى از وى بر ايشان واجب است . آيا نمى بينى كه همه اندامهاى تن گماشتگان و ترجمان قلبند، و از جانب او اداى وظيفه مى كنند؟
9 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام : يـا هـشـام ! ان الله تـعـالى يـقـول فـى كـتـابـه : ان فـى ذلك لذكـرى لمـن كـان له قـلب (291) يـعـنـى عقل ...(292)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : اى هـشام ! خداى متعال در كتاب خويش مى گويد: ان فى ذلك لذكـرى لمـن كـان له قـلب در ايـن سـخـن پـنـدى اسـت بـراى كـسـى كـه صـاحـب دل باشد يعنى عقل .
10 الامام الباقر عليه السلام : ..لا فقر كفقر القلب .(293)
امام باقر عليه السلام : هيچ فقرى چون فقر قلب نيست .
11 الامـام السـجاد عليه السلام :..اشعر قلبى الازدجار عن قبائح السيئات ، و فواضح الحوبات .(294)
امـام سـجـاد عـليـه السلام : (خدايا)! به دل من ، از كارهاى زشت و گناهان مايه رسوايى ، بيزارى بياموز.
12 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : اللهم صل على محمد و آله ! و فرغ قلبى لمجتك ..و قوه بالرغبة اليك .(295)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام : خـدايـا، بـر مـحـمـد و آل مـحـمـد درود فـرسـت ! و دل مـرا بـراى دوسـتـى خـود خـالى كـن ..و آن را بـا تمايل به جانب خودت نيرومند ساز.
13 الامام السجاد عليه السلام : .. واجعل هواى عندك ..(296)
امام سجاد عليه السلام : (خدايا!) مرا عاشق خودت كن .
14 الامـام السـجاد عليه السلام : اللهم صل على محمد و آله !..و اشعر قلبى تقواك ، و اسـتـعـمـل بـدنـى فـيـمـا تـقـبـله مـنـى ، و اشـغـل بـطـاعـتـك نـفـسـى عـن كـل مـا يـرد عـلى حـتى لا احب شيئا من سخطك ، و لا اسخط شيئا من رضاك ..و اشغله (قلبى ) بـذكـرك ، و انـعـشـه بـخـوفـك و بـالوجـل مـنـك ..و اءمـله الى طـاعـتـك ، و اجر به فى احب السبل اليك ، و ذلله بالرغبة فيما عندك ايام حياتى كلها.(297)
امـام سـجـاد عـليه السلام : خدايا، بر محمد و آل محمد درود فرست !... ترس از خود را به دل مـن بـيـامـوز، و تـن مـرا بـه كـارى كـه آن را از مـن مـى پـذيـرى مـشـغـول دار، و نـفس مرا به فرمانبردارى خود چنان سرگرم ساز كه از هر چه بر من وارد مى شود دور بمانم ، و چنان شوم كه خشم تو را به هيچ گونه دوست ندارم ، و بر آنچه خـرسـنـدى تـو در آن اسـت بـه هـيـچ گـونـه خـشـمـگـيـن نـگـردم . خـدايـا، بـر مـحـمـد و آل مـحـمـد، درود فـرسـت ! و دل مـرا بـراى دوسـتـى خـودت خـالى كـن ، و بـه ذكـر خـود مـشـغـول دار، و بـا تـرس و بـيـم از خـود حـيـاتـش بـخـش ، و بـا تـمـايل به جانب خود نيرومندش ساز، و به فرمانبردارى از خود مايلش كن ، و از هر راهى كـه دوسـت دارى بـه سـوى خـود روانـه اش گـردان ، و در سراسر ايام زندگى به رغبت داشتن به آنچه در نزد تو است آموخته اش كن .
15 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : اللهـم صـل عـلى مـحـمد وآله ! و ارزقنى الرغبة فى العـمـل لك لاخـرتى حتى اعرف صدق ذلك من قلبى ، و حتى يكون الغالب على الزهد فى دنـيـاى ، و حـتى اعمل الحسنات شوقا، و امن من السيات فرقا و خوفا، و هب نورا اءمشى به فى الناس و اهتدى به فى الظلمات و استضى به من الشك و الشبهات .(298)
امـام سـجاد عليه السلام : خدايا، بر محمد و آل محمد درود فرست ! و مرا چنان رغبتى روزى گـردان كـه هـمـواره بـه فـرمـان تـو بـراى آخـرت خـود كـار كـنـم ، تـا بـدانـجـا كـه صـدل خـود خـويـش در اين راه دريابم ، و دنياى خويشتن پيوسته به زهد بگذرانم ، و با شـوق و ذوق بـه انـجـام دادن كـارهـاى نـيـكو بر خيزم ، و با ترس از تو از پرداختن به كارهاى بد در امان بمانم ؛ و نورى به من ببخش تا با آن در ميان مردمان راه بروم ، و راه خود را در تاريكيها بيابم ، و در پرتو آن شك و شبهه را باز شناسم .
16 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام :..ايـاك و الغـفـلة ! (ف ) فـيـهـا تـكـون قساوة القلب ...(299)
امام باقر عليه السلام : از غفلت بپرهيز! كه دلسنگى در غفلت است .
17 الامـام الصـادق عـليه السلام :..كثرة النوم يتولد من كثرة الشرب ، و كثره الشرب يـتـولد مـن كـثـرة الشـبـع . و هـمـا يـثـقلان النفس عن الطاعة ، و يقسيان القلب عن التفكر و الخشوع .(300)
امـام صـادق عـليـه السـلام : پـر خـوابـى از زيـادى آشـامـيـدن نـوشـيـدنـيـهـا حاصل مى شود، و زيادى نوشيدن نتيجه اى از زيادى سيرى و پر خوارى است . اين هر دو، نـفـس را از فـرمانبردارى باز مى دارند، و قلب را سخت مى كنند، و مانع تفكر و خشوع مى شوند.
18 الامـام عـلى عـليـه السلام : لا ترتابوا فتشكوا..و لا ترخصوا لانفسكم فتدهنوا، و لا تـداهنوا فى الحق فتخسروا!..و اسالوا الله اليقين ، و ارغبو اليه فى العافية ! و خير ما دار فى القلب اليقين ...(301)
امام على عليه السلام : مردد نشويد تا به شك نيفتيد...نفسهاى خود را رها نكنيد تا شما را فريب ندهند. درباره حق سازشكارى نداشته باشيد تا زيان نكنيد..و از خدا درخواست يقين كـنـيد، و در حال خوشى و عافيت نيز روى به درگاه او نهيد! بهترين چيزى كه در قلب در آيد يقين است .
19 النبى (صلي الله عليه و آله ): شر العمى عمى القلب .(302)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): بدترين كورى كورى دل است .
20 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام : القـلوب ثلاثة : قلب منكوس لا يعثر على شى ء من الخـيـر، و هـو قـلب الكافر؛ و قلب فيه نكتة سوداء فالخير و الشر فيه يعتلجان ، فما كان منه اقوى غلب عليه ؛ و قلب مفتوح ، فيه مصباح يزهر و لا يطفا نوره الى يوم القيامة ، و هو قلب المؤ من .(303)
امـام باقرعليه السلام : دلها بر سه گونه اند: دلى كه از هيچ خير و نيكى باخبر نيست ، و آن دل كـافـر است ؛ و دلى كه در آن نقطه اى سياه است ، از اين رو خير و شر با هم در آن به حال جنگند، و هر يك از آن دو نيرومندتر باشد آن را تسخير مى كند؛ و دلى گشوده كـه در آن چـراغـى فـروزان اسـت و روشـنـى آن تـا روز باز پسين خاموش نمى شود، و آن دل مؤ من است .
در ايـن حـديـث شـريـف اشـاره به اين چگونگى است كه زمينه هر يك از خير (افكار و كردار خـوب ) و شـر (افـكـار و كـردار بـد) در دل قـويـتـر و نـيـرومـنـدتـر بـاشـد، دل را بـه هـمـان سو مى برد و مغلوب مى سازد. اين است كه بايد از پيدا شدن زمينه هاى فـكـر نـادرسـت و شـر و گـنـاه و زشـتـى و...در دل جـلوگـيرى كرد، و در اين باره بسيار كوشيد؛ و براى پيدا شدن زمينه هاى فكر درست و خير و فضيلت و پاكى و كردار صالح در دل كار كرد، و در اين باره بسيار كوشيد. و بايد همواره ، در هر دو جهت ، مراقب و بيدار بود.
فصل هجدهم : شناخت و مراحل تكامل پذير آن
قرآن
1 و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض ، و ليكون من الموقنين (304)
ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نموديم تا يقين پيدا كند.
2 و لقـد اتـيـنـا مـوسـى الكـتـاب ، فـلاتـكن فى مرية من لقائه ، و جعلناه هدى لبنى اسـرائيـل و جـعـلنـا مـنـهـم ائمـة يـهـدون بـامـرنـا، لمـا صـبـروا، و كانوا بآياتنا يوقنون .(305)
بـه مـوسى كتاب داديم ، پس تو از ديدار او در شك مباش ؛(306) و او را راهنماى بنى اسرائيل قرار داديم . و گروهى از ايشان را، چون به راه حق بردبارى كردند، و در آيات مـا بـه مـقام يقين رسيدند، پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردمان را راهنمايى مى كردند.
3 و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون ؟(307)
در زمـيـن نـشـانـه هـايـى اسـت (از دانـايـى و تـوانـايـى خـداوند) براى آنان كه حق را به دل بپذيرند و نيز در جانهاى خودتان (نشانه هايى هست )، پس چرا نمى بينيد و بصيرت خود را به كار نمى اندازيد.
حديث
1 النبى (صلي الله عليه و آله ): خير ما القى فى القلب اليقين .(308)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): بهترين چيزى كه به قلب افكنده شود يقين است .
2 الامـام على عليه السلام : .. ما برح الله ـ عزت الاوه ـ فى البرهة بعد البرهة و فى ازمـان الفـتـرات ، عـباد ناجاهم فى فكرهم ، و كلمهم فى ذات عقولهم ؛ فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع و الافئدة ، يذكرون بايام الله ..(309)
امـام على عليه السلام : خداوند را ـ كه گرامى است نعمتهاى او ـ همواره ، در هر زمانى ، در فاصله هاى طلوع پيامبران ، بندگانى بوده و هست كه در فكر و باطن با آنان مناجات مى كند، و در ژرفناى خردها شان با ايشان به سخن گفتن مى پردازد. اينگونه بندگان چشم و گـوش و دل خـويـش بـا نـور بـيـدارى روشـن مـى دارنـد، و روزهـاى خـدا (ايام الله ) را، پيوسته به ياد مردمان مى آورند...
3 الامام الباقر عليه السلام : ..كفى بالقين غنى .(310)
امام باقر عليه السلام : يقين بزرگترين بينيازى است .
4 الامام الباقر عليه السلام : ..لا نور كنور اليقين .(311)
امام باقر عليه السلام : هيچ نورى چون نور يقين نيست .
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..طـلبـت نـور القـلب ، فـوجـدتـه فـى التـفـكـر و البكاء.(312)
امـام صـادق عـليـه السـلام : چـون در طـلب نور و روشنى براى قلب برخاستم ، آن را در انديشيدن و گريستن يافتم .
6 الامـام البـاقـر عـليه السلام ـ فى قول الله تعالى : ان فى ذلك لايات للمتوسمين (313) قال : هم الائمة . قال رسول الله (صلي الله عليه و آله ): اتق فراسة المؤ من ، فانه ينظر بنور الله ، لقول الله : ان فى ذلك لايات للمتوسمين .(314)
امـام بـاقر عليه السلام ـ در تفسير اين آيه : ان فى ذلك لايات للمتوسمين همانا در آن (عذاب كه بر مردم شهر لوط فرود آمد)، نشانه هايى است (از توانايى خداوند) براى اهل فراست ، گفت : اين اهل فراست امامانند. پيامبر اكرم گفته است : از فراست مؤ من بـپـرهـيـزيـد، كه او با نور خدايى نگاه مى كند. و اين آن سخن خدا است كه ان فى ذلك لآيات للمتوسمين .
7 الامـام الرضـا عـليـه السـلام ـ عـن آبـائه ، عـن رسول الله (صلي الله عليه و آله ): المومن ينظر بنور الله .(315)
امام رضا عليه السلام ـ از پدرانش ، از پيامبر اكرم : مؤ من با نور خدا مى نگرد.
8 الامـام على عليه السلام : ..قد نصب نفسه لله سبحانه ، فى اءرفع الامور: من اصدار كل وارد عليه ، و تصيير كل فرع الى اءصله ، مصباح ظلمات ، كشاف عشوات ، مفتاح مبهمات ، دفاع معضلات ، دليل فلوات ، يقول فيفهم ...(316)
امـام عـلى عـليـه السلام : چنين كس (317) خويشتن را در فرمان خداى سبحان قرار داده ، دست به كارهاى بزرگ مى يازد: هر وظيفه اى كه پيش آيد آن را به درستى به انجام مى رسـانـد، و هـر فـرعـى (و امـرى ) را مـنـطـبـق بـا اصـل (ديـنـى ) آن مجرى مى دارد. او چراغ تـاريـكـيـهـا اسـت ، و روشـنـگـر پـوشـيـده هـا، و كـليـد ابـهـامـهـا، و حلال مشكلها، و راهنماى بيابانها؛ چون سخن گويد حقيقت را بفهماند...
9 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..اعـلم ان العـمـل الدائم القليل على اليقين ، اءفضل عند الله من العمل الكثير على غير يقين .(318)
امـام صـادق عـليـه السلام : بدانكه عمل اندك مداوم تواءم با يقين ، در نزد خداوند، برتر است از عمل فراوان بدون يقين .
فصل نوزدهم : نمودارهاى شناخت تكامل يافته
اءـ استوارى و اقدام
قرآن
1 يـا ايـهـا النـبى ، حرض المؤ منين على القتال ، ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين ، و ان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا، بانهم قوم لا يفقهون (319)
اى پـيـامبر! مؤ منان را به نبرد برانگيز؛ اگر از شما بيست تن شكيبا بشاند، بر دويست تن چيره خواهند شد، و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از بى ايمانان پيروز مى شوند؛ زيرا كه آنان مردميند كه (حق را) در نمى يابند
2 و ليـعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك ، فيؤ منوا به ، فتخبت له قلوبهم ، و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم (320)
(خـداونـد القـاآت شيطان را محو و نابود مى كند) تا كسانى كه به آنان علم ارزانى شده اسـت ، بـدانـنـد كـه قـرآن حق است ، از سوى پروردگار تو، پس ايمان خويش استوارتر دارنـد تـا دلهاشان در برابر (حقيقتها و پندهاى ) آن نرم و پذيرا گردد، و خدا خود راهبر مؤ منان است به راه راست .
3 لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ، ذلك بانهم قوم لا يفقهون لا يقاتلونكم جميعا الا فـى قـرى مـحـصـنـة او من وراء جدر، باسهم بينهم شديد، تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ، ذلك بانهم قوم لا يعقلون (321)
در سينه هاى ايشان ترس از شما بيش از ترس از خدا است ؛ و اين بدان جهت است كه اينان گـروهـيـنـد كـه در نـمـى يـابـند با شما كارزار نمى كنند جز در دژهاى مستحكم يا از پشت ديوارها؛ سخت با يكديگر اختلاف دارند؛ آنان را به هم پيوسته مى پندارى در صورتى كـه دلهـاشـان پـراكـنـده است ؛ و اين بدان جهت است كه اين گروه خرد خويش به كار نمى برند.
حديث
1 الامام على عليه السلام : من لم يوقن قلبه ، لم يطعه عمله .(322)
امام على عليه السلام : آنكه قلبش به يقين نرسيده است ، عملش به فرمان او نيست .
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : مـن يـسـتـيـقـن يـعـمـل جاهدا(323)
امام على عليه السلام : هر كس يقين داشته باشد، به كوشش بر مى خيزد.
3 الام عـلى عـليـه السـلام :...اطـرح عـنـك واردات الهـمـوم ، بعزائم الصبر و حسن اليقين ..(324)
امام على عليه السلام : با شكيبايى استوار و يقين نيكو، اندوههايى را كه برجانت ريخته است ، از خود دور كن .
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :مـا مـن شـى ء الا و له حـد. قيل : فما حد اليقين ؟ قال : ان لا تخاف شيئا.(325)
امام صادق عليه السلام : هيچ چيز نيست جز اينكه آن را حدى است . و چون پرسيدند كه حد يقين چيست ؟ گفت : اينكه از هيچ چيز بيم نداشته باشى .
5 الامام على عليه السلام : كن موقنا، تكن قويا.(326)
امام على عليه السلام : با يقين باش تا نيرومند باشى .
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :ازالة الجـبـال ، اءهـون مـن ازالة قـلب عـن مـوضـعـه .(327)
امام صادق عليه السلام : از ميان بردن كوهها آسانتر است از جابه جا كردن قلبى از جان آن .
7 الامام الصادق عليه السلام :اعمل عمل من قد عاين .(328)
امام صادق عليه السلام : همچون كسى به كار برخيز كه با چشم خود ديده است .
8 الامام على عليه السلام : على قدر الراى تكون العزيمة .(329)
امام على عليه السلام : همت و كوشش به اندازه راءى (و شناخت ) است .
9 النبى (صلي الله عليه و آله ): من يعرف البلاء يصبر عليه ، و من لا يعرفه ينكره .(330)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): كسى كه بلا را بشناسد بر آن شكيبا مى شود، و آن كه نشناسد يارايى بر آن نمى آورد.
10 الامام على عليه السلام : لا يصبر للحق الا من عرف فضله .(331)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـيـچ كـس جـز آنـكـه از بـرتـرى حـق آگـاه بـاشـد، حـق را تحمل نمى كند.
11 الامـام عـلى عـليـه السـلام : لا يـصـبـر عـلى مـر الحـق الا مـن اءيـقـن بـحـلاوة عـاقـبـتـه .(332)
امـام عـلى عـليـه السلام : بر تلخى حق كسى شكيبا مى شود كه به شرينى عاقبت آن يقين دارد.
12 الامام الصادق عليه السلام : الصبر من اليقين .(333)
امام صادق عليه السلام : شكيبايى از يقين پديد آيد.
ب ـ چيره شدن بر دشواريها
قرآن
1 و مـا لنـا ان لا نـتـوكـل عـلى الله و قد هدانا سبلنا؟ و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (334)
چـرا مـا به خدا توكل نكنيم ، با آنكه او راهها را به ما نمود؟ ما بر آنيم كه بر آزارهايى كـه شـمـا بـه مـا مـى رسـانـيـد شـكـيـبـا بـاشـيـم ؛ و مـتـوكـلان بـايـد بـر خـدا توكل كنند.
2 قـال له مـوسـى : هـل اتـبـعـك عـلى ان تـعـلمـن مـمـا عـلمـت رشـدا؟ قال : انك لن تستطيع معى صبرا و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا؟(335)
موسى به او (خضر) گفت : آيا همراه تو بيايم تا از آن دانش راستينى كه به تو داده اند مرا نيز بياموزى ؟ گفت : هرگز نمى توانى با من شكيبا باشى ! تو چگونه مى توانى بر چيزى شكيبا باشى كه بر آن آگاهى ندارى ؟
حديث
1 الامام على عليه السلام : العلم حرز.(336)
امام على عليه السلام : علم دژى مستحكم است .
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : تـدبروا احوال الماضين من المومنين قبلكم ، كيف كانوا فى حال التمحيص و البلاء..فانظروا كيف كانوا، حيث كانت الاملاء مجتمعة ، و الاهواء مؤ تلفة ، و القـلوب مـعـتـدلة ، و الايـدى مـتـرادفـة ، و السـيـوف مـتـنـاصرة ، و البصائر نافذة ، و العـزائم واحـدة ، اءلم يـكـونـوا اربابا فى اءقطار الارضين ، و ملوكا على رقاب العالمين ؟..(337)
امام على عليه السلام در احوال مؤ منان پيشين نيك بينديشيد، تا ببينيد كه ايشان در فتنه و بـلا چـگـونـه بـوده انـد. و خـوب تـوجـه كـنـيـد كـه در آن حـال كـه آنـان بـا هـم بـودنـد، و آرزوهـا و خـواسـتـهـا هـمـاهـنـگـى داشت ، و دلها بر حالت اعتدال بود، و دستها با يكديگر همكارى مى كرد، و شمشيرها به يارى هم بر مى خاست ، و شناختها و بصيرتها ژرف و دريابنده بود، و آهنگها يك جهت داشت ، آيا خداوند گاران همه سرزمينها نبودند و بر سر جهانيان فرمان نمى راندند؟
ج ـ منتهى شدن به عمل
حديث
1 الامام على عليه السلام : كمال العلم العمل .(338)
امام على عليه السلام : كمال علم عمل است .
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : مـا زكـى العـلم بـمـثـل العمل به .(339)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـيـچ چـيـز عـلم را هـمـانـنـد عمل كردن و به كار بستن سرشار و پاك نمى سازد.
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام : غـايـة العـلم حـسـن العمل .(340)
امام على عليه السلام : نتيجه نهايى علم ، كردار نيك است .
4 الامام على عليه السلام : لن يصفو العمل حتى يصح العلم .(341)
امـام عـلى عـليـه السـلام : تـا عـلم درسـت نـبـاشـد، عمل پالوده و پاكيزه نمى شود.
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام ـ فـى قـول الله عـزوجـل : والذيـن يـؤ تـون مـا آتـوا و قـلوبـهـم وجـلة انـهـم الى ربـهم راجعون (342) قال : يعملون ما عملوا من عمل ، وهم يعلمون اءنهم يثابون عليه .(343)
امـام عـلى عـليه السلام ـ در تفسير اين آيه : والذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون آن كسانى كه آنچه وظيفه ايمانى است انجام مى دهند (و اموالى را كه بايد بپردازند مى پردازند)، و باز دلهايشان (از شدت اهميت دادن به تكليف الهى ، و از ايـنـكـه مـبـادا در انـجـام دادن وظـيـفـه كوتاهى كرده باشند، و اعمالشان پذيرفته نگردد) ترسان است ، (چه مى دانند) كه به نزد پروردگار خويش باز خواهند گشت ، گفت : مقصود آن كسانند كه اعمال خويش به انجام مى رسانند، در حالى كه آگاهند كه پاداش آن اعمال را خواهند يافت (و آن نگرانى و ترس از شدت ايمان ايشان است ).
د ـ بيدارى اجتماعى
حديث
1 الامام على عليه السلام : العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس .(344)
امـام عـلى عـليـه السـلام : آنكه نسبت به زمان خود دانا است ، گرفتار امور اشتباه انگيز و مايه گمراهى نمى شود.
2 الامام على عليه السلام : من قلت تجربته خدع .(345)
امام على عليه السلام : هر كه تجربه اش اندك باشد دچار فريب مى شود.
هـ آمادگى براى خود سازى (تهذيب نفس )
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام : ان قـلوب الجـهـال تستفزها الاطماع ، و ترتهنها المنى ، و تستعلقها الخدائع .(346)
امـام عـلى عـليه السلام : دلهاى مردم نادان (و بيشناخت ) را آزمنديها بر مى انگيزد و آرزوها به اسارت در مى آورد، و فريبها به بند مى كشد.
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : كـلمـا زاد عـلم الرجـل زادت عـنـايـتـه بـنـفـسـه ، و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده .(347)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هر چه دانش شخص افزوده شود، پرداختن وى به خود (و تهذيب نفس خود) افزايش پيدا مى كند، و تا آنجا كه در توان دارد در راه رياضت و تربيت نفس و اصلاح خويش مى كوشد.

 

next page

fehrest page

back page