الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۷ -


3 الامام على عليه السلام : من كمل عقله ، استهان بالشهوات .(348)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـر كـه خـرد كـامـل دارد، شـهـوتـهـا و اميال را ناچيز مى شمارد.
4 الامام على عليه السلام :..العقل الكامل قاهر الطبع السوء...(349)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـقـل كمال يافته (و داراى شناخت و آگاهى )، بر طبيعت (خوى ) بد چيره مى گردد.
5 الامـام عـلى عـليـه السـلام : الحـلم غـطـاء سـاتـر، و العـقـل حـسـام قـاطـع ، فـاسـتـر خـلل خـلقـك بـحـلمـك ، و قاتل هواك بعقلك .(350)
امام على عليه السلام : بردبارى سرپوشى پوشاننده است ، و خرد (آگاه و با شناخت ) شمشيرى برنده ، پس نقصهاى خلق خود را با بردبارى خود بپوشان ، و با خرد خود با هواى نفس به كارزار برخيز.
6 الامام على عليه السلام : بالعقل كمال النفس .(351)
امام على عليه السلام : كمال نفس از عقل است .
و ـ اداى مقصود
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السـلام ـ قـيـل له : مـا البـلاغـة ؟ فـقـال مـن عـرف شيئا قل كلامه فيه ؛ و انما سمى البليغ لانه يبلغ حاجته باءهون سعيه .(352)
امـام صـادق عـليـه السلام ـ از او پرسيدند كه بلاغت چيست ؟ گفت : هر كس چيزى را بداند بـا كـمـتـريـن سـخـن بيان كند. و شخص را از آن جهت بليغ (رساگو) نامند كه با كمترين كوشش به نياز خود مى رسد و مقصود خويش را ادا مى كند.
فصل بيستم : شناخت و پيوندهاى مردمى
قرآن
1...تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ، ذلك بانهم قوم لا يعقلون .(353)
آنان را به هم پيوسته مى پندارى و در صورتى كه دلهاشان پراكنده است ؛ و اين بدان جـهـت اسـت كـه آن مردم خرد خود را به كار نمى اندازند (و از آگاهيها و شناختها بى بهره اند.)
حديث
1 الامام على عليه السلام :..و البصائر نافذة ، و العزائم واحدة .(354)
امـام عـلى عـليه السلام : بصيرتها و شناختها ( مومنان پيروزمند پيشين ) ژرف و دريابنده بود و اراده هاى استوار آنان همه يك جهت داشت .
2 الامام الرضا عليه السلام :..و العلم اجمع لاءهله من الاباء.(355)
امـام رضـا عـليـه السلام : علم (دانايى و شناخت )، دارندگان خود را بهتر از پدران با هم جمع مى كند.
از ايـن تـعـاليـم و آمـوزشها كه نمونه اى از آنها در اينجا آورده شد به خوبى روشن مى گـردد كـه اتـحـاد آگـاهـانـه مـردمـان ، و حـركـتـهـاى هـمـاهـنـگ سـازنـده و تكامل بخش اجتماعى و مردمى ، همه و همه ، در گرو شناخت و آگاهى است . دانايى و آگاهى و بصيرت و شناخت است كه مردمان را، به صورتى درست و بادوام ، در كنار هم گرد مى آورد، و بـه هـدفـهـاى والا مـى رسـانـد. در ايـن مـقـوله ، بـرخـى از مـطـالب فصل پيش نيز، به گونه اى مى تواند سودمند باشد.
فصل بيست و يكم : شناخت تجربى
قرآن
1 افـلم يـسـيـروا فـى الارض ، فـتـكـون لهـم قـلوب يـعـقـلون بـهـا، او آذان يـسـمـعـون بها؟..(356)
آيـا در زمـيـن بـه گردش (و جستجو) نپرداختند، تا صاحب دلهايى گردند خردور، و صاحب گوشهايى حق نيوش ...
نـمـونـه هـايـى از آيـات قـرآن كـريـم را در ايـن بـاره در فصل پانزدهم اين باب ببينيد!
حديث
1 النبى (صلي الله عليه و آله ): من عمل بما يعلم ، ورثه الله علم ما لم يعلم .(357)
پبامبر (صلي الله عليه و آله ): هر كس به آنچه مى داند عمل كند، خدا علم آنچه را نمى داند بهره او سازد.
2 الامام على عليه السلام : العقل غريزة تزيد بالعلم و التجارب .(358)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـقل استعدادى طبيعى است كه با علم و تجربه افزايش پيدا مى كند.
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام : العـقـل عـقـلان : عـقـل الطـبـع ، و عـقـل التـجـربـة ؛ و كـلا هـمـا يـؤ دى الى المـنـفـعـة . و المـوثـوق بـه صـاحـب العقل و الدين . و من فاته العقل و المروة ، فراءس ماله المعصية ..(359)
امـام عـلى عـليـه السـلام : عـقـل دو عـقـل اسـت : عـقـل طـبـيـعـى و عـقـل تـجـربـى . و هـر دو مـايـه سـود اسـت . و تـنـهـا كـسـى مـورد اطـمـيـنـان اسـت كـه هـم عـقـل داشـتـه باشد و هم دين . و آنكه از عقل و جوانمردى بى بهره باشد، بيشترين كارش گناه است .
4 الامام على عليه السلام : لولا التجارب عميت المذاهب .(360)
امام على عليه السلام : اگر آزمايشها و تجربه ها نبود راهها پنهان مى ماند.
5 الامام على عليه السلام : فى التجارب علم مستاءنف .(361)
امام على عليه السلام : از تجربه دانشى تازه به دست مى آيد.
6 الامـام الحـسـيـن عـليـه السـلام : طـول التـجـارب زيـادة فـى العقل .(362)
امام حسين عليه السلام : تجربه هاى طولانى وسيله افزايش خرد است .
7 الامام على عليه السلام : العقل حفظ التجارب .(363)
امام على عليه السلام : عقل ، به خاطر سپارى تجربه است .(364)
8 الامام على عليه السلام : العاقل من وعظته التجارب .(365)
امام على عليه السلام : عاقل كسى است كه از تجربه پند گيرد.
9 الامام على عليه السلام : التجارب لا تنقضى .(366)
امام على عليه السلام : تجربه پايان نمى پذيرد.
10 الامام على عليه السلام : كل معونة تحتاج الى التجارب .(367)
امام على عليه السلام : هر كمك و امدادى نيازمند تجربه است .
11 الامام على عليه السلام : من لم يجرب الامور خدع .(368)
امام على عليه السلام : هر كس كه امور را به تجربه نيازمايد فريب مى خورد.
12 الامـام على عليه السلام :..فقد جربتم الامور و ضرستموها، و وعظتم بمن كان قبلكم ..و من لم ينفعه الله بالبلاء و التجارب ، لم ينتفع بشى ء من العظة .(369)
امـام عـلى عـليـه السـلام : شـمـا خـود كـارهـا را تـجـربه كرديد و آزموديد، و با ياد آورى سـرگـذشت پيشينيان موعظه شديد... آن كس كه از بلا (آزمون ) و تجربه پند نگيرد، از هيچ پند و اندرزى سودى به چنگ نخواهد آورد.
13 الامام على عليه السلام : من التوفيق حفظ التجربة .(370)
امام على عليه السلام : حفظ تجربه (و به كار بستن آن در جاى خود) از موفقيت است .
14 الامام الصادق عليه السلام :لا يلسع العاقل من جحر مرتين .(371)
امام صادق عليه السلام : انسان عاقل از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود.
يعنى : چون يكبار از امرى ، چيزى ، كارى ، كسى ، و جايى زيان ديد و آن را به تجربه دانست ، همواره از آن دورى مى كند، و دوباره از آن امر و آن چيز و... زيان نمى بيند.
15 الامـام عـلى عـليـه السـلام ـ مـن وصـيـة كـتـبـهـا لابـنـه الحـسـن :...فـبـادرتـك بالادب قـبـل اءن يـقـسـو قـلبـك ، و يـشـتـغـل لبـك ، لتـسـتـقـبـل بـجـد راءيـك مـن الامـر مـا قـد كـفاك اهـل التـجـارب بـغـيـتـه و تـجـربـتـه ، فـتـكـون قد كفيت مؤ ونة الطلب ، و عوفيت من علاج التجربة ، فاءتاك من ذلك ما قد كنا ناءتيه ..(372)
امـام عـلى عـليـه السـلام : (پـسـرم ) پـيـش از آنـكـه دلت سـخـت و عـقـلت مـشـغـول شـود، بـه ادب كـردن تو پرداختم ، تا مجدانه به كار برخيزى ، و از تجربه هايى كه ديگران زحمت آن را كشيده اند بهره مند گردى ، و خود از رنج جستجو بياسايى و از پـرداخـتـن بـه تـجـربـه مـجـدد مـعـاف شـوى ؛ و از ايـن راه حاصل آنچه ما آزموديم در اختيار تو قرار گيرد.
16 الامـام على عليه السلام : ايها الناس ! انه قد بلغ بكم ما قد راءيتم بعدوكم ، فلم يبق منهم الا آخر نفس ، و اءن الامور اذا اقبلت اعتبر آخرها باءولها.(373)
امام على عليه السلام : اى مردم ! به دست شما چيزى بر سر دشمن آمد كه ديديد، و اكنون جز يك نفس براى آنان باقى نمانده است ؛ و چون كارها پيش آيد، آينده و پايان هر چيز را از روى گذشته و شروع آن توان شناخت .
17 الامام على عليه السلام : اءن الامور اذا اشتبهت ، اعتبر آخرها باءولها.(374)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـنـگـامـى كه كارها و امور وضعيت نامعلومى پيدا كنند، مى توان سرانجام هر يك را از چگونگى اول آن حدس زد.
18 الامـام عـلى عـليـه السـلام : اسـتـدل عـلى مـا لم يـكن بما قد كان ، فان الامور اءشباه .(375)
امام على عليه السلام : آنچه را نشده است بر آنچه شده قياس كن ، كه كارها و امور همانند يكديگر است .
19 الامام على عليه السلام :...اءن من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات ، حجزته التقوى عن تقحم الشبهات ..(376)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـر كـش با چشم عبرت بين در عقوبتهايى كه پيشينيان ديده اند بنگرد، به مدد تقوى دست از هر كارى شبهه ناك (و ناسالم ) باز دارد.
20 الامـام عـلى عـليـه السـلام : فـى تـقـلب الاحـوال عـلم جـواهـر الرجال .(377)
امـام عـلى عـليـه السـلام : به هنگام زير و رو شدن اوضاع و دگرگونى روزگار، مردان شناخته مى شوند.
فصل بيست و دوم : پيوستگى شناخت و ايمان
قرآن
1 لكـن الراسـخـون فـى العـلم مـنـهـم و المـؤ مـنـون ، يـؤ مـنـون بـمـا انزل اليك و ما انزل من قبلك ، و المقيمين الصلاة ، و المؤ تون الزكاة ، و المؤ منون بالله و اليوم الآخر، اولئك سنؤ تيهم اجرا عظيما(378)
ليكن استواران در دانش از ايشان و مؤ منان ، به آنچه بر تو و پيش از تو فرو فرستاده شده است ايمان دارند؛ و بر پادارندگان نماز، و دهندگان زكات ، و مؤ منان به خدا و روز ديگر را به زودى پاداشى عظيم خواهيم داد#
2 و يـرى الذيـن اوتـوا العـلم ، الذى انـزل اليـك مـن ربك هو الحق ، و يهدى الى صراط العزيز الحميد(379)
كـسـانـى كـه بـه ايـشان علم ارزانى شده ، همين قرآن را كه بر تو فرود آمده است حق مى دانند، كه به راه خداى عزيز حميد رهنمونى مى كند.
3 و ليعلم الذين اؤ توا العلم ، انه الحق من ربك ، فيؤ منوا به فتخبت له قلوبهم ، و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم (380)
(خـداونـد القـاآت شـيـطانى را محو و نابود مى كند) تا كسانى كه علم به ايشان ارزانى گشته است (و اهل دانايى و شناخت شده اند) بدانند كه قرآن حق است و درست ، فرود آمده از سوى پروردگار، پس در ايمان خويش به آن هر چه استوارتر گردند، و دلهاشان (از آن ايمان استوار كه يابند) پذيرا و خاضع گردد؛ و خدا راهبر دينباوران است به راه راست #
4 شـهـد الله انـه لا اله الا هـو، و المـلائكـة و اولوا العـلم ، قائما بالقسط، لا اله الا هو العزيز الحكيم (381)
خـدا گـواهـى داد كـه معبودى جز او نيست ، و ملائكه و دارندگان علم نيز چنين گواهى دادند؛ خداى بر پادارنده داد است ، و جز او خدايى نيست ، او كه غالب و حكيم است .
5 هذا بصائر للناس و هدى و رحمة لقوم يوقنون (382)
اينها بصيرتهايى است براى مردمان ، و رهنمونى و رحمت است براى گروهى كه به يقين باور بدارند.
6 و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم ، هدى و رحمة لقوم يؤ منون (383)
بـراى ايـشـان كـتـابـى آورديـم ، و بـا آگـاهـى آن را تفصيل داديم ، كه رهنمونى و رحمت براى گروه مؤ منان است .
7 فـانـك لا تـسـمـع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء، اذا و لوا مدبرين # و ما انت بهاد العمى عن ضلالتهم ، ان تسمع الا من يؤ من بآياتنا فهم مسلمون (384)
تـوبه اين مردگان نمى توانى شنواند (و مردم دلمرده را نمى توانى حق نيوش ساخت )، هـمـچـنـيـن نـخـواهـى تـوانـست دعوت خويش را به گوش اين كران - هنگامى كه روى از تو بگردانند - فرو كرد # و تو راهنماى كوردلان ، از اين گمراهى كه بدان دچارند نيستى ، سـخـن حق را تنها به گوش كسانى توانى رسانيد كه به آيات ما ايمان آورند، و مسلمان اينانند #
8 افـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى ضلال مبين ؟(385)
آيا توبه اين كران توانى شنواند، يا اين كوران را و كسانى را كه در گمراهيى آشكار غرقند توانى راه نمود؟
9 و مـنـهـم مـن يـسـتـمعون اليك ، افاءنت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون ؟ # و منهم من ينظر اليك ، افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون ؟(386)
بـعـضـى از ايشان به تو گوش فرا مى دارند؛ اما آيا به گوش كرانى كه خرد خود را بـه كـار نـمـى انـدازد تـوانـى رساند؟ # برخى به تو مى نگرند؛ اما آيا تو به چشم بستگانى كه هيچ سوى را نمى بينند توانى راه نشان داد؟
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): انـمـا يـدرك الخـيـر كـله بـالعـقـل ، و لا ديـن لمـن لا عقل له .(387)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): بـا عـقـل بـه خـوبـيـهـا هـمـه مـى تـوان دسـت يـافـت ؛ و آن را كـه عقل نباشد دين نيست .
2 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام : يـا هـشام ! ان لله على الناس حجتين : حجة ظاهرة و حجة بـاطـنـة ؛ فـامـا الظـاهـرة ، فـالرسـل و الاءنـبـيـاء و الائمـة - عليهم السلام - و اما الباطنة فالعقول .(388)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : اى هـشام ! خدا را بر مردمان دو حجت است : حجتى آشكار و حجتى پـنـهـان . حـجـت آشـكـار پـيـامبران و فرستادگان و امامانند - عليهم السلام - و حجت پنهان عقلهاى مردمان است .
3 الامام على عليه السلام : ملاك الايمان ، حسن الايقان .(389)
امام على عليه السلام : ملاك ايمان ، نيكباورى و يقين است .
4 الامام الصادق عليه السلام : من كان عاقلا، كان له دين .(390)
امام صادق عليه السلام : هر كه خردمند باشد، ديندار باشد.
5 امام على عليه السلام :...بالايمان يعمر العلم .(391)
امـام على عليه السلام : علم و دانايى با ايمان و اعتقاد آباد مى گردد (و به انسان فايده مى رساند).
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - فـى حـديـث طـويـل : ان اول الامـور و مـبـداءهـا و قـوتـهـا و عـمـارتـهـا التـى لا يـنتفع بشى ء الا به ، العـقـل ، الذى جـعـله الله زيـنـة لخـلقـه و نـورا لهـم ، فـبـالعـقـل عـرف العباد خالقهم ، و انهم مخلوقون ، وانه المدبر لهم و انهم المدبرون ، و انـه البـاقـى و هـم الفـانـون ؛ و اسـتدلوا بعقولهم على ما راءوا من خلقه ، و من سمائه و ارضـه ، و شـمـسـه و قـمـره ، و ليـلة و نـهـاره ، و بـان له و لهـم خـالقـا و مـدبـرا لم يـزول و لا يـزول . و عـرفـوا بـه الحـسـن مـن القـبـيـح ، و ان الظـلمـة فـى الجـهـل ، و ان النـور فـى العـلم ؛ فـهـذا مـا دلهـم عـليـه العقل .
قـيـل له : فـهـل يـكـتـفـى العـبـاد دون غـيـره ؟ قـال : ان العـاقـل ، لدلالة عـقله الذى جعله الله قوامه و زينته و هدايته ، علم ان الله هو الحق ، و انه هو ربه . و علم ان لخالقه محبة ، و ان له كراهية ، و ان له طاعة ، و ان له معصية ، فلم يجد عقله يدله على ذلك ، و علم انه لا يوصل اليه الا بالعلم و طلبه ، و انه لا ينتفع بعقله ان لم يـصـب ذلك بـعـلمـه . فـوجـب عـلى العـاقـل طـلب العـلم و الادب ، الذى لا قـوام له الا به .(392)

امـام صـادق عليه السلام : اول كارها و خاستگاه و قوت و آبادانى آنها - كه جز به وسيله آن سودمند نمى شوند - عقل است ، كه خدا آن را آرايشى و نورى براى مردمان قرار داده است . بندگان با عقل آفريدگار خود را مى شناسند و مى دانند كه خود آفريده اند، و تدبير كـار ايشان با او است ...و به عقلهاى خود از آنچه در آفرينش او و آسمان و زمين و خورشيد و مـاه و روز و شـب مـى بـيـنند، استدلال مى كنند كه خودشان و اينهمه ديگر، آفريدگار و مـدبـرى دارنـد كـه پـيـوسـتـه بـوده اسـت و پـيـوسـتـه خـواهـد بـود. و بـه عقل نيك و بد را از يكديگر باز مى شناسند، و در مى يابند كه تاريكى در نادانى است و روشنى در دانايى ؛ اينهمه از دلالت عقل براى ايشان معلوم مى شود.
پـرسـيـده شـد: آيـا بـنـدگـان را عـقـل بـسـنـده است و به چيزى ديگر نياز ندارند؟ گفت : عاقل ، به راهنمايى عقل خويش - كه خدا آن را مايه استوارى و زينت و هدايت او قرار داده است - مـى دانـد كه خدا حق است و پروردگار او است . و مى داند كه آفريدگار كارهايى را مى پـسندد و كارهايى را نه ، و مى فهمد كه مى توان فرمان او را برد يا به نافرمانى او برخاست . و اين را نيز در مى يابد كه عقل وى نمى تواند جزئيات دين را براى او روشن سـازد، و جـز از راه عـلم و آموختن نمى تواند به آگاهيهاى لازم در اين باره برسد؛ همچنين در مـى يـابـد كـه اگـر از راه عـلم بـه مـقـصـود نـرسـد، از عـقـل بـه تـنـهـائى سـودى بـه دست نتواند آورد. اين است كه طلب علم و فرهنگ بر انسان خردمند واجب است . و قوام شخصيت انسانى به علم و فرهنگ است .
7 الامـام عـلى عـليـه السـلام : العـقـل رسول الحق .(393)
امام على عليه السلام : عقل فرستاده حق است .
8 الامام الحسين عليه السلام :...لا يكمل العقل الا باتباع الحق .(394)
امـام حـسـيـن عـليـه السـلام : عـقـل ، جـز بـا پـيـروى از حـق ، بـه كمال نمى رسد.
9 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام :...تـواضـع للحـق تـكـن اءعقل الناس .(395)
امام كاظم عليه السلام : در برابر حق فروتنى كن ، تا عاقترين مردمان باشى .
10 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام : يـا هـشـام ! انـه لم يـخـف الله مـن لم يـعـقـل عـن الله . و مـن لم يـعـقـل عن الله لم يعقد قلبه على معرفة ثابتة لا يبصرها و يجد حقيقتها فى قلبه .(396)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : اى هـشـام ! هـر كس از (فرستادگان ) خدا (دين و راه ديندارى و دينباورى را) فرا نگرفت (چنانكه بايد به شناخت خدا نترسيد و) از خدا نترسيد. و هر كس از خـدا (و اوليـاى خـدا) نـيـامـوخـت ، بـه مـعـرفـتـى بـى تزلزل ، كه آن را لمس كند و جان او را فرا گيرد، دست نيافت .
11 الامـام عـلى عـليـه السـلام : طـلب العـلم الفـضـل مـن العـبـادة ، قال الله عزوجل : انما يخشى الله من عباده العلماء(397) (398)
امـام عـلى عـليـه السلام : طلب كردن علم از عبادت برتر است ؛ چنانكه خداى بزرگ گفته است : انما يخشى الله من عباده العلماء- تنها بندگان عالم خدا از خدا مى ترسند.
12 الامام على عليه السلام : اصل الايمان العلم .(399)
امام على عليه السلام : ريشه ايمان علم است .
13 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...فـخـرج مـن صـفـة العـمـى ، و مـشـاركـة اهل الهوى . و صار من مفاتيح اءبواب الهدى ، و مغاليق اءبواب الردى ، قد اءبصر طريقه ، و سـلك سـبـيـله ، و عـرف مـنـاره ، و قـطـع غـمـاره ، و اسـتـمـسـك من العرى باءوثقها، و من الحـبـال بـاءمـتـنها؛ فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس ، قد نصب نفسه لله سبحانه فى اءرفـع الامـور، مـن اصـدار كـل وارد عـليـه ، و تـصـيـيـر كـل فـرع الى اءصـله ، مـصـبـاح ظـلمـات ، كـشـاف عـشوات ، مفتاح مبهمات ، دفاع معضلات ، دليل فلوات ، يقول فيفهم ، و يسكت فيسلم ، قد اخلص لله فاستخلصه ...(400)
امـام عـلى عـليـه السـلام : ايـنـگـونـه كـس (401) از كـوردلى رسـته ، و از همگامى با هـواپـرسـتـان جسته است ، و خود كليد در هدايت و قفلى بر در سقوط و تباهى گشته است . راه خـويـشـتـن بـه خوبى يافته و آن را پيموده ، و مشعلى فروغ بخش به چنگ آورده و در پـرتـو آن از راهـهـاى سـردرهـم و ظـلمـانـى گذشته است . او به استوارترين دستاويزها رسـيـده و به محكمترين رسنها در آويخته است . يقين او مانند كسى است كه نور خورشيد را مى بيند. كسى كه خود را اينچنين ساخته باشد، تن به طاعت خداى سبحان مى سپارد و دست بـه كارهاى بزرگ مى يازد: هر وظيفه اى پيش آيد آن را درست به انجام مى رساند، و هر فـرعـى (و امـرى ) را مـنـطـبق با اصل (دينى ) آن مجرى مى دارد. او چراغ تاريكيها است ، و روشنگر پوشيده ها، و كليد ابهامها، و حلال مشكلها، و راهنماى بيابانها. چون سخن گويد حـقـيـقت را بفهماند، و چون ساكت باشد سلامت ماند. او براى خدا به اخلاص كوشيده است و خداى او را از مخلصان قرار داده است ...
14 امـام صـادق عـليه السلام : حجة الله على العباد، النبى . و الحجة فيما بين العباد و بين الله ، العقل .(402)
امـام صـادق عليه السلام : پيامبر حجت (ظاهرى ) خدا بر مردمان است . و حجت (باطنى ) ميان بندگان و خدا عقل است .
15 الامام الكاظم عليه السلام : يا هشام ! ما بعث انبياءه و رسله الى عباده ، الا ليعقلوا عن الله . فـاءحـسنهم اءستجابة اءحسنهم معرفة ، و اءعملهم باءمر الله احسنهم عقلا، و اءكملهم عقلا اءرفهم درجة فى الدنيا و الآخرة .(403)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : اى هـشـام ! خـداونـد پـيـامـبـران و فرستادگان خود را به نزد بندگان از آن جهت فرستاد تا حقايق را از طريق خدا بياموزند (و شناختى الاهى پيدا كنند). ايـن اسـت كـه هر كس ، از پيامبران پذيرشى نيكوتر داشته باشد، به معرفت و شناختى بـهـتـر دسـت يـافـته است . و هر كس از كار خدا آگاهتر گردد از خردى نيكوتر برخوردار است . و آنان را كه عقلى تمامتر باشد، در دنيا و آخرت درجه اى بالاتر باشد.
16 الامام الصادق عليه السلام : العقل دليل المؤ من .(404)
امام صادق عليه السلام : عقل راهنماى مؤ من است .
فصل بيست و سوم : پيوستگى شناخت و عمل
قرآن
1 اتـامـرون النـاس بـالبـر، و تـنـسـون انـفسكم ، و انتم تتلون الكتاب ، افلا تعقلون ؟(405)
آيا، با آنكه كتاب خدا را مى خوانيد، مردمان را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد؟ مگر عقل نداريد؟
2 و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين (406)
پروردگار خويش را بپرست تا به يقين رسى .
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): نـعـوذ بـالله مـن عـلم لا يـنـفـع ، و هـو العـلم الذى يـضـاد العـمـل بـالاخـلاص . و اعـلم اءن قـليـل العـلم يـحـتـاج الى كـثـيـر العمل ، لان علم ساعة يلزم صاحبه استعماله طول عمره .(407)
پـيـامبر (صلي الله عليه و آله ): پناه مى بريم به خدا از عملى كه سود نداشته باشد. و آن عملى است كه بـا عـمـل خـالصـانـه هـمـراه نـيـسـت . و بـدان كـه انـدكـى از عـلم نـيـازمـنـد عـمـل فـراوان اسـت ، زيـرا عـلمـى كـه انـسـان در يـك سـاعـت مـى آمـوزد، او را بـه عمل كردن بر طبق آن در سراسر عمر، ملتزم مى كند.
2 الامام على عليه السلام : كفى بالعالم جهلا ان ينافى علمه عمله .(408)
امـام عـلى عـليـه السـلام : دليـل جـهـالت عـالم ، ايـن اسـت كـه بـه عـلم خـود عمل نكند.
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام : تـعـلمـوا ما شئتم ان تعلموا، فلن ينفعكم الله بالعلم حتى تعملوا به ، لاءن العلماء همتهم الرعاية ، و السفهاء همتم الرواية .(409)
امـام عـلى عـليـه السـلام : فـقـط آنـچـه را مـى خـواهـيـد عـمـل كـنـيـد يـاد بـگـيـريـد، زيـرا كـه خـداونـد از عـلم ، جـز از طـريـق عـمـل كـردن بـه آن ، سـودى بـه شـمـا نـمـى رسـانـد. و هـمواره دانشمندان راستين در فكر عـمـل كـردن بـه عـلمـنـد، و دانـشـمـنـد نـمـايـان سـفـيـه در فـكـر يـادگـرفـتـن و نقل علم .
4 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام : لا يـقـبـل عـمـل الا بـمـعـرفـة ، و لا مـعـرفـة الا بـعـمـل ؛ و مـن عـرف دلتـه مـعـرفـتـه عـلى العـمـل ، و مـن لم يـعـرف فـلا عمل له .(410)
امـام بـاقـر عـليـه السـلام : عـمـل جـز با معرفت و شناخت پذيرفته نمى شود، و معرفت و شـنـاختى پديد نمى آيد جز با عمل . و هر كه معرفت و دانش پيدا كند همين معرفت او را به عمل دلالت مى كند، و هر كه به معرفت و شناختى نرسد عملى ، نخواهد داشت .
5 الامام الصادق عليه السلام : العامل على غير بصيرة ، كالسائر على غير الطريق ، لا يزيده سرعة السير الا بعدا.(411)
امـام صـادق عـليـه السـلام : كـسـى كـه بـدون بـصـيـرت و بـيـنـش عـمـل كـنـد، همچون كسى است كه حز برراه پيش مى رود، يعنى كه هر چه برتندى و حركت خود بيفزايد از مقصد دورتر مى شود.
6 الامـام السـجـاد عـليه السلام : مكتوب فى الانجيل : لا تطلبوا علم ما لا تعملون . و لما عملتم بما علمتم ، فان العلم اذا لم يعمل به لم يزدد من الله الا بعدا.(412)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام : در انـجـيـل نـوشـتـه است : در جستجوى دانستن چيزى كه به آن عـمـل نـمـى كـنـيـد بـرنـيـايـيـد، در حـالى كـه هـنـوز بـه آنـچـه تـاكـنـون دانـسـتـه ايـد عـمـل نـكـرده ايـد؛ چـه عـلم ، در آن صـورت كـه بـه آن عمل نشود، بر دورى از خدا مى افزايد.
7 عـيـسـى المـسـيـح عـليـه السـلام : بـحـق اقـول لكـم : ان شـر النـاس لرجـل عـالم آثـر دنـيـاه عـلى عـلمـه ، فـاحـبـهـا و طـلبـهـا و جـهد عليها، حتى لو استطاع ان يـجـعـل النـاس فـى حيرة لفعل . و ماذا يغنى عن الاعمى سعة نور الشمس و هو لا يبصرها؟ كذلك لا يغنى عن العالم علمه اذا هو لم يعمل به ...فاحتفظوا من العلماء الكذبة الذين عليهم ثـيـاب الصـوف ، مـنـكـسـوا رؤ وسهم الى الارض ، يزورون به الخطايا، يرمقون من تحت حواجبهم ، كما ترمق الذئاب ، و قولهم يخالف فعلهم .(413)
عـيساى مسيح عليه السلام : به حق به شما مى گويم كه بدترين مردمان مرد عالمى است كـه دنـيـاى خـود را بـر دانـش ‍ خـويـش تـرجيح مى نهد، و آن را دوست مى دارد و در طلب آن تلاش مى كند، و حتى اگر بتواند كه مردمان را در حيرت و سرگردانى قرار دهد چنين مى كـنـد. فـراوانـى نـور خورشيد براى شخص كورى كه از ديدن آن ناتوان است چه سودى دارد؟ و چـنـيـن اسـت عـلم شـخـص عـالمـى كـه بـه آن عـمـل نـكـنـد...بـنـابراين از علماى دروغين خود را دور نگاه داريد، همانان كه جامه پشمين مى پـوشـنـد، و سـرهـاى خـود را به جانب زمين فرو مى افكنند، و از اين راه گناهان خود را مى پـوشـانـنـد، و هـمـچـون گـرگ ، زيرچشمى اين سوى و آن سوى را مى پايند، و گفتارش مخالف كردارشان است .
8 الامـام عـلى عـليـه السلام : المؤ من يرغب فيما يبقى ، و يزهد فيما يفنى ؛ يمزج الحلم بالعلم ، و العلم بالعمل ...(414)
امـام عـلى عـليه السلام : مؤ من خواستار چيزى است كه باقى مى ماند، و از آنچه نابود مى شـود دامـن فـرو مـى چـيـنـد، بـردبـارى را بـا عـلم مـى آمـيـزد و عـلم را بـا عمل .
9 الامـام العـسـكـرى عـليـه السـلام : لا يـعـرف النـعمة الا الشاكر، و لا يشكر النعمة الا العارف .(415)
امـام حـسـن عـسـكـرى عليه السلام : نعمت را جز كسى كه سپاس گزارد نشناسد، و آن را جز كسى كه شناسد سپاس ‍ نگزارند.
10 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - عـن آبـائه ، عـن رسول الله (صلي الله عليه و آله ): من عمل على غير علم ، كان ما يفسده اكثر مما يصلح .(416)
امـام صـادق عـليـه السـلام - از پـدرانـش ، از پـيـامـبـر اكـرم (صلي الله عليه و آله ): آنـكـه بـدون عـلم به عمل برخيزد، بيش از آنكه اصلاح كند سبب تباهى مى شود.
11 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...فـالنـظـر بـالقـلب ، العامل بالبصر، يكون مبتدا عمله ان يعلم : اعمله عليه ام له ؟ فان كان له مضى فيه ، و ان كـان عـليـه وقف عنه . فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق ، فلا يزيده بعده عن الطـريـق الواضـح الا بـعـدا مـن حـاجته . و العامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح . فلينظر ناظر: اءسائر هو ام راجع .(417)
امـام عـلى عـليه السلام : انسان بينا دل آگاه ، كار خويش را از آنجا آغاز مى كند كه بداند آيا عمل او به سود وى است يا به زيان وى ، تا اگر به سود وى بود پيش رود، و اگر بـه زيان او بود بازايستد، زيرا كه عمل كننده بدون علم همچون كسى است كه جز بر راه پيش مى رود، يعنى هر چه از راه روشن دورتر شود از مقصود خود دورتر خواهد شد. و آنكه بـا عـلم عـمـل كند همچون كسى است كه بر راه روشن حركت مى كند. بنابراين ، انسان بينا بايد بنگرد كه آيا به پيش مى رود يا به پس باز مى گردد.
12 الامام الصادق عليه السلام : من هجم على امر بغير علم ، جدع انف نفسه .(418)
امام صادق عليه السلام : هر كس نادانسته به كارى اقدام كند، همچون كسى است كه بينى خويش را بريده (و خود خود را به سختى و مشقت در افكنده ) است .
13 الامام الصادق عليه السلام : من خاف العاقبة تثبت فيما لا يعلم .(419)
امـام صـادق عليه السلام : هر كه از عاقبت بيمناك باشد، در مورد آنچه نمى داند درنگ مى كند.
14 الامام على عليه السلام : عشرة يفتنون انفسهم و غيرهم ...و عالم غير مريد للصلاح و مريد للصلاح و ليس ‍ بعالم ...(420)
امـام على عليه السلام : ده كسند كه خود و ديگران را مى فريبند...عالمى كه قصد اصلاح نداشته باشد، و اصلاح طلبى كه عالم و آگاه نباشد.
15 الامام على عليه السلام : لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.(421)
امام على عليه السلام : جاهل را نبينى جز اينكه يا افراط مى كند يا تفريط.
16 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): يـا ابـن مـسـعـود! اذا عـمـلت عـمـلا فـاعـمـل بـعـلم و عـقـل . و ايـاك و ان تـعـمـل عـمـلا بـغـيـر و عـلم ! فـانـه - جـل جـلاله - يـقـول : و لا تـكـونـوا كـالتـى نـقـضـت غـزلهـا مـن بـعـده قـوة انكاثا(422) (423)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): اى ابـن مـسـعـود! هـرگـاه بـه كـارى دسـت مـى بـرى ، بـا عـلم و عـقـل دسـت بـر. از آن بـپـرهـيـز كـه بدون دانستن و انديشيدن دست به كارى ببرى ، خداى بـزرگ مـى گويد: و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا- چون آن زن نباشيد كه پشم رشته خويش را پس از تابيدن بازگشاد و پاره پاره كرد.
17 الامـام عـلى عـليـه السـلام : اوضـع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان .(424)
امـام عـلى عـليـه السـلام : پـسـت تـريـن علم آن است كه بر زبان بماند (و به كار بسته نـشـود)، و بـرتـريـن عـلم آنـكـه در انـدامـهـا و اركـان بـدن آشـكـار شـود (و بـه عمل در آيد).
فصل بيست و چهارم : ارزشگذارى عمل با شناخت
حديث
1 الامـام الكـاظـم عـليـه السـلام : يـا هـشـام ! قـليـل العـمـل مـن العـالم مـقـبـول مـضـاعـف ، و كـثـيـر العـمـل مـن اهـل الهـوى و الجهل مردود.(425)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : اى هـشـام ! عـمـل انـدك از عـالم دو چـنـدان پـذيـرفـتـه اسـت ، و عمل فراوان از پيروان هوى و نادانى ناپذيرفته مى ماند.
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام : سـكـنـوا فـى انـفـسـكـم مـعـرفة ما تعبدون ، حتى ينفعكم ما تحركون من الجوارح بعبادة من تعرفون .(426)
امـام عـلى عـليـه السـلام : شـنـاخـت آن را كـه مى پرستيد در جان خود جايگزين سازيد، تا حركاتى را كه به نام پرستش و عبادت انجام مى دهيد، در برابر معبودى شناخته باشد و براى شما سودمند گردد.
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام - قـد سـمـع رجـلا مـن الحـروريـة يـتـهـجـد و يـقـراء، فقال : نوم على يقين خير من صلاة فى شك .(427)
امـام عـلى عليه السلام - شنيد كه مردى از حروريان (خوارج ) به عبادت و خواندن قرآن و شب زنده دارى پرداخته است ، گفت : خواب با يقين بهتر است از نماز با شك .
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : اعـلم ان العـمـل الدائم القليل على اليقين ، اءفضل عند الله من العمل الكثير على غير يقين ...(428)
امـام صـادق عـليـه السـلام : بـدان كـه عـمل پيوسته اندك همراه با يقين ، در نزد خدا، بر عمل فراوان بدون يقين فضيلت دارد.
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - قـال سـليـمان الديلمى : قلت لابى عبدالله الصادق عـليـه السـلام : فـلان مـن عـبـادتـه و ديـنـه و فـضـله . فـقـال : كـيـف عـقـله ؟ قـلت : لا اءدرى . فـقـال : ان الثـواب عـلى القـدر العقل .(429)
امـام صـادق عـليـه السـلام - راوى حـديـث گـويـد: نـزد امـام جـعـفر صادق از عبادت و دين و فضل كسى سخن گفتم ، پرسيد: عقلش چگونه است ؟ گفتم : نمى دانم ، گفت : پاداش به اندازه عقل است .
6 النـبـى (صلي الله عليه و آله ) - زيـد بـن عـلى ، عـن آبـائهـه عـليـه السـلام : قال رسول الله : ركعتان خفيتان فى (الـ)ـتفكر، خير من قيام ليلة .(430)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ) - بـه روايـت زيد بن على ، از پدرانش ، از پيامبر اكرم : دو ركعت سبك با تفكر (و شناخت و توجه )، بهتر است از نماز خواندن يك شب تمام .
7 الامـام على عليه السلام : المتعبد بغير علم كحمار الطاحونة ، يدور و لا يبرح من مكانه .(431)
امام على عليه السلام : عبادتگرى بى علم ، همچون خر آسياب است ، كه همواره در يكجا مى چرخد و گامى پيش ‍ نمى رود.
8 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): ان العـبـد ليـصـلى لا يـكـتـب له سـدسها و لا عشرها، انما يكتب للعبد من صلاته ما عقل منها.
پـيـامـبر (صلي الله عليه و آله ): انسان نماز مى گزارد، در حالى كه شش يك بلكه ده يك آن را هم براى او نـمـى نـويـسـنـد؛ بـراى انـسـان از نـمـاز هـمـان مـقـدار را كـه از روى تـوجـه و تعقل خوانده باشد مى نويسند.
فصل بيست و پنجم : راهها و روشهاى نشر انديشه و شناخت
اء - فراهم آوردن زمينه مساعد
قرآن
1 واضـرب لهـم مـثـلا، اصحاب القرية ، اذا جاءها المرسلون # اذا ارسلنا اليهم اثنين ، فكذبوهما، فعززنا بثالث ، فقالوا: انا اليكم المرسلون # قالوا: ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون # قالوا: ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون #...و جـاء مـن اقـصـا المدينة رجل يسعى ، قال : يا قوم اتبعوا المرسلين # اتبعوا من لا يساءلكم اجرا و هم مهتدون # و مالى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون ؟#(432)
اهـل آن قريه را براى ايشان مثل بزن ، كه فرستادگان ما بدانجا رفتند # چون دو تن را نـزد مردم آن سامان فرستاديم ، آنان را دروغگو خواندند، اين شد كه با فرستاده سومى آن دو را تـقـويـت كـرديـم ، و آنـان بـه آن مـردم گـفـتـنـد: مـا را بـه نزد شما به رسالت فـرسـتـاده انـد # اهـل قـريـه گـفـتـنـد: شـما جز آدميزاده هايى همچون ما نيستيد، خداى چيزى نـفرستاده است ، و شما دروغ مى گوييد # فرستادگان گفتند: پروردگار ما مى داند كه مـا رسـولانـيـم مـاءمـور هـدايـت شـمـا #... و مردى از كنار شهر دوان آمد و گفت : اى مردم ! از فـرسـتـادگـان پـيـروى كـنـيـد # از كـسـانى پيروى كنيد كه مزدى از شما نخواهند و خود راهـيـافـتـه انـد # چـرا نبايد كسى را پرستش كنم كه مرا آفريده است و شما به سوى او باز خواهيد گشت ؟ #
2 و لقـد آتـيـنـا ابـراهـيـم رشـده مـن قـبـل ، و كـنـابـه عـالمـيـن # اذ قـال لابـيـه و قـومـه : مـا هـذه التماثيل التى انتم لها عاكفون # قالوا: وجدنا آباءنا لها عـابـديـن # قـال : لقـد كـنـتـم انـتـم و آبـاؤ كـم فـى ضـلال مـبـيـن # قـالوا: اجـئتـنـا بـالحـق ام انـت مـن اللاعـبـيـن ؟ # قـال : بـل ربـكم رب السموات و الارض ، الذى فطرهن ، و انا على ذلكم من الشاهدين # و تالله لاكيدن اصناكم بعد ان تولوا مدبرين (433)
به ابراهيم ، از پيش ، رشد و راهشناسى داديم و ما به شايستگى او دانا بوديم # ياد كن آن هـنـگـام را بـه پـدر و قـوم خـود گـفـت كـه ايـن تـنـديسها چيست كه به پرستش آنها مى پردازيد؟ # گفتند: ديديم كه پدران ما نيز به پرستش آنها مى پرداختند # گفت : شما و پـدرانـتان تا بوديد در گمراهيى آشكار بوديد # گفتند: آيا پيامى جدى و راستين بر ما عـرضـه مـى دارى ، يـا از سر شوخى سخن مى گويى ؟ # گفت : (شوخى و بازى نيست ) بلكه پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است ، او آنها را آفريده است ، و من در اين باره نزد شما گواهى مى دهم # و به خداى سوگند كه چون رفتيد و بدينجا پشت كرديد، كارى چاره ساز بر سربتان شما خواهم آورد #
ب - اقدام كردن و درگير شدن
قرآن
1 فقاتل فى سبيل الله ، لا تكلف الا نفسك ، و حرض المؤ منين ...(434)
(اى پـيامبر!) تو خود در راه خدا كارزار كن كه جز تو كسى بدان مكلف نيست ، و مؤ منان را نيز بدان ترغيب كن ...
2 فـجـعـلهـم جـذاذا الا كـبـيـرا لهـم ، لعـلهـم اليـه يـرجـعـون # قـالوا: مـن فـعـل هـذا بـآلهـتـنـا، انـه لمـن الظـالمـيـن # قـالوا: سـمـعـنـا فـتـى يـذكـرهـم يقال له ابراهيم (435)
پـس آنـگـاه ابـراهـيـم (بـه درون بـتخانه پاى نهاد) و آن بتها را ريزه ريزه كرد مگر بت بـزرگ را، تـا شـايـد (بـراى رسـيـدگـى ) به نزد او بازآيند (و در يابند كه آن بتان چـيـزى نـيـسـتـند و توانى ندارند) # (و چون باز آمدند) گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كـرده ؟ هـر كـه هـست از ستمكاران است # (برخى در پاسخ ) گفتند: شنيديم جوانى از آنها به بدى ياد مى كرد كه او را ابراهيم خوانند#
ج - آيين تبليغ
قرآن
1 ادع الى سـبـيـل ربـك بـالحـكـمـة ، و المـوعـظـة الحـسـنـة ، و جـادلهـم بالتى هى احسن ...(436)
مردمان را به راه خداى خود، با حكمت و دانايى ، و با وعظ نيكو فراخوان ، و (چون كار به مـجـادله كـشـد) بـا آنـان بـه بـهـتـريـن گـونـه مـجـادله و گـفـتـگـو كـن ... (جدال به احسن كن ).
د - تبليغ موفق
قرآن
1 و ما ارسلنا من رسول ، الا بلسان قومه ليبين لهم ...(437)
هـيـچ پـيامبرى را جز با زبان مردم خود او نفرستاديم ، تا بتواند براى ايشان (مطالب و دانستنيها را) به روشنى بازگويد....
2 نـزل بـه الروح الامـيـن # عـلى قـلبـك لتـكـون مـن المـنـذريـن # بـلسـان عـربـى مبين (438)

 

next page

fehrest page

back page