الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۱۴ -


29ـ آزاد انـديشى و نظرخواهى : در تعاليم اسلامى ، به راءى آزمايى ، و استفاده از آراء مـخـتـلف ، و در كـنـار هـم قـرار دادن آنـهـا، و مـقـايـسـه آنـهـا بـا يـكـديـگـر، و دقـت و تـاءمـل در گـزيـنـش راءى يـا پـرداخـتـن بـه عـمـل ، و پـرسـش از اهل راءى ، و بهره بردن و شريك شدن در عقول مردم با مشورت خواستن از ايشان ، فراوان دعـوت شـده ، و خـود راءى بودن مايه هلاكت شناخته گشته است . چنانكه على عليه السلام گفته است : من استبد براءيه هلك (831) هر كه خود راءى باشد هلاك شود.
و اينهمه ، دلالت بر آن دارد كه اسلام به مقيد ساختن و در بند كشيدن انديشه ، در محدوده اى خاص ، حزبى يا مكتبى يا جز آن ، دعوت مى كند، بلكه مى گويد: فبشر عباد الذين يـسـتـمـعـون القـول فـيـتـبـعـون احسنه ، اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب (832) بـشـارت ده بـنـدگـان مـرا: آنـان كه گفتار را مى شنوند و از نيكوترين آن پيروى مى كنند، كه اينان خردمندانند
. و امام على عليه السلام مى گويد: من شاور الرجـال شـاركـهـا فـى عـقـولها(833) كسى كه با مردان مشورت كند، در عقلهاى ايشان شريك شده است .
از راه نـظـر خـواهـى فـرصـتـى بـراى شـخـص فـراهـم مـى شـود تا درباره آراء و افكار غـوررسـى كـنـد، و از بـهـتـريـن آنـهـا آزادانـه پيروى نمايد لا اكراة فى الدين قد تبين الرشد من الغى ...(834) اكراهى در دين نيست ، راه از بيراهه باز شناخته شده است .... و اين روش آدمى را به تحقيق درباره حق و فهميدن آن رهبرى مى كند. در اسلام بر فـهميدن درست حق تاءكيد شده است . شخص مسلمان بايد اعتقادات اسلامى را با بصيرت و فـهـم بـپـذيـرد. آرى ، تـعـاليـم اسـلامـى از آدمـى مى خواهد كه صاحب خرد و صاحب تميز بـاشـد، تـا بـتـوانـد سـره را از نـاسره و خام را از پخته باز شناسد، و مقلد خشك و جامه نـشـود، و انـديـشـه هـا و رجال علمى و شهرت ايشان بروى مستولى نگردند؛ كه اينها همه مستلزم پيروى كور كورانه است .
و از فـوايد راءى آزمايى و مشاوره با خردمندان ، گسترش فرهنگ در جامعه و نيرومند شدن ذهنها و بالا رفتن سطح دريافت و فهم و فراگيرى است .
30ـ مـوانـع شـنـاخت و از ميان بردن آنها: اسلام كمال كوشش خود را در آن به كار مى برد تـا هـمـه نـيـروهـا و اسـتـعـدادهـاى انـسـان را بـه مرحله فعليت در آورد، و دركهاى نهفته را برآورد، و دفينه هاى عقول را به تعبير مولا اميرالمؤ منين عليه السلام بر انگيزد، و آنها را در طـريـق شـدن و تـكـامل قرار دهد. اسلام ، براى رسيدن به اين هدف عالى ، تنها به دور كردن موانع و مشكلات خارجى ـ اجتماعى و اقتصادى و سياسى ـ از سر راه انسان بسنده نـمـى كـنـد، بـلكه به نابود كردن موانع باطنى نيز مى پردازد، يعنى موانع نفسانى و اخـلاقى كه راه را بر انسان مى بندد و او را از سير تكاملى و شدن انسانى باز مى دارد، و از تبلور يافتن نيروها و مواهب جلوگيرى مى كند.
اسـلام بـرنـامـه هـايى سازنده و روشهايى تعليمى و خاص براى تنظيم ابعاد روحى و جسمى آدمى طرح ريزى كرده است ، تا بر پايه آنها تربيت صورت گيرد، و سپس حركت مطلوب به سوى هدف نهايى امكانپذير شود.
ما در اين فصل از باب (فصل 41)، شمارى از مشكلات و موانع را ياد كرده ايم ، كه از اين جـمله است خويهاى نكوهيده ، كه از دريافت راستين و فهم درست جلوگيرى مى كند. اين است كـه هـر كـس بـه تـهذيب اخلاق و پاكيزه كردن نفس خود نپردازد، نمى تواند حقايق را به صورت صحيح دريافت كند، و اگر چيزى را درك كند نمى تواند به صورت درست از آن استفاده برد، بلكه دانسته ها و فهميده هاى خود را وسيله اى براى رسيدن به بديها قرار مى دهد نه رسيدن به خوبيها.
ديـگر دوستى و عشق است كه آدمى را كر و كور مى كند. چون آدمى چيزى را دوست بدارد، از ديدن عيوب آن كور مى شود. و اين خود مانع بزرگى براى غوررسى و شناخت امور است .
ديـگـر عـجـب و خـودبـيـنـى اسـت ، چـه آن كـسـى كـه نـسـبـت بـه خـود و راءى و عـقـل خـويـش عـجـب و خـود پـسـندى داشته باشد، اگر حق مخالف نظر وى باشد آن را نمى پـذيـرد، و اگـر خـطـا كـنـد بـه آن اعـتراف نمى كند، و اگر چيزى را نداند خود را براى پـرسيدن از كسانى كه مى دانند آماده نمى بيند. چنين انسانى مستبد به راءى است و سقوط مى كند.
ديـگـر از مـوانـع شـنـاخـت ، مـطـالب جـايـگـزيـن شـده در ذهـن اسـت و سـنـتـهـاى باطل رايج در اجتماع ، كه اينها نيز از دست يافتن به شناخت پاك و ناآلوده جلوگيرى مى كند. و چنين است ديگر چيزها كه ياد كرده ايم .
پس بر جوياى شناخت و معرفت و كمال ، و بر هر كس كه اختيار دريافت صحيح است و به پـرورش ذات و تـربـيـت عـقـل و زنـده كـردن قـلب خـويـش علاقه دارد، لازم است كه از همه چيزهايى كه در راه رسيدن به اين مقصد والا جلوگير او مى شود بپرهيزد، و جان خود را از آنها بپيرايد.
باب دوم : عقيده و ايمان
فصل نخست : اهميت عقيده
قرآن
1 قـالت الاعـراب : امـنـا، قـل : لم تـؤ مـنـوا و لكـن قـولوا: اسـلمـنـا، و لمـا يدخل الايمان فى قلوبكم ..(835)
اعـراب گـفـتند: ايمان آورديم ؛ بگو: ايمان نياورديد، بلكه بگوييد اظهار اسلام كرديم ؛ هنوز ايمان به دلهاى شما در نيامده است ...
2 يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر، من الذين قالوا امنا بافواههم و لم تومن قلوبهم ...(836)
اى رسول ! مبادا آنان كه به كفر شتاب مى ورزند و به زبان مى گويند ايمان آورديم و حال آنكه قلبهاشان ايمان نياورده است ، مايه اندوه تو شوند...
3 الذيـن آمـنـوا و تـطـمئن القلوبهم بذكر الله ، الا بذكر الله تطمئن القلوب (837)
كـسـانـى (بـه راستى روى به درگاه خداى مى آورند) كه بگرويدند، و دلهاشان با ياد خدا مى آرامد؛ هان ! تنها با ياد خدا دلها آرام مى يابد
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : لو ان العـبـاد و صـفـوا الحق ، و عملوا به ، و لم يعقد قلوبهم على انه الحق ، ما انتفعوا.(838)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اگـر بـنـدگـان دربـاره حـق داد سـخـن دهـنـد و بـه آن عمل نيز بكنند، ليكن در قلب خود معتقد به حق بودن آن نباشند، از آن سودى نخواهند برد.
بنگريد!
ايـمـان راءس هـرمى است كه قاعده آن را عقيده تشكيل مى دهد. و هرم مذكور عملى است كه بر ايـن قـاعـده (عـقـيده قلبى ) قرار گرفته است . و مقصود از قلب در اينجا مجموع عاطفه و عـقـل اسـت . نـتـيـجـه ايـن مـى شـود كـه انـسـان مـؤ مـن ، بـا عقل و عاطفه ، يعنى با تمام وجود خود، به عمل كشيده مى شود و بر آن استقامت مى نمايد. و هدف از تربيت اسلامى همين است .
فصل دوم : عقيده بزرگ ، ايمان به خداى متعال
قرآن
1 والعصر # ان الانسان لفى خسر # الا الذين آمنوا...(839)
قسم به روزگار # همانا آدمى در زيانكارى است ، جز آن كسان كه ايمان آوردند...
2 و بشر الذين آمنوا...(840)
به كسانى كه ايمان آوردند مژده ده ...
3 و لوانهم آمنوا و اتقوا، لمثوبه من عندالله خير...(841)
اگر آنان ايمان مى آوردند و پرهيزگار مى شدند، پاداش خدايى براى آنان بهتر بود...
4 و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ...(842)
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند، خداوند پاداش آنان را تمام مى دهد...
5 يا ايها الذين آمنوا، آمنوا بالله ....(843)
اى كسانى كه ايمان آورديد! به خدا ايمان آوريد...
6 فـامـا الذيـن آمـنـوا بـالله و اعـتـصـمـوا بـه ، فـسـيـد خـلهـم فـى رحـمـة مـنـه و فضل ، و يهديهم اليه صراطا مستقيما(844)
كـسـانـى كـه بـه خـدا ايـمـان آوردنـد و بـه او مـتـمـسـك شـدنـد، آنـان را در رحـمـت و فضل خود درمى آورد، و از راه راست به سوى خود هدايتشان مى كند
حديث
1 الامام على عليه السلام : المرء بايمانه .(845)
امام على عليه السلام : معيار انسان ايمان او است .
2 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام او الصـادق عـليـه السـلام - فـى قـول الله عـزوجـل : صـبـغـة الله و مـن اءحـسـن مـن الله صـبـغـة (846) قـال : الصـبـغـة هـى الاسـلام . و قـال فـى قـوله عـزوجـل : فـمن يكفر باطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (847) هى الايمان ...(848)
امـام بـاقـر (يـا امـام صـادق ) - در تفسير اين آيه : صبغة الله و من احسن من الله صبغة - رنـگ آمـيـزى (و هـدايت ) خداست (اين ايمان )، و چه كس بهتر از خداوند رنگ دهد؟. گـفـت : مـقـصـود از ايـن صبغه و رنگ آميزى ، اسلام است . همچنين در تفسير اين آيه : فمن يـكـفـر بـالطـاغـوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى - هر كه به طاغوت كـفـر ورزد و بـه خـدا ايـمـان آورد، بـه دسـتـگـيـره استوار چنگ زده است ، گفت كه عروة الوثقى (دستگيره استوار)، ايمان است .
3 الامام على عليه السلام : المغبون من فسد دينه .(849)
امام على عليه السلام : زيان ديده كسى است كه دين او تباه گشته باشد.
4 الامام على عليه السلام : يا كميل ! انه (الايمان ) مستقر و مستودع . فاءحذر ان تكون من المستودعين ؛ و انما يستحق اءن تكون مستقرا، اذا لزمت الجادة الواضحة ، التى تخرجك الى عوج ، و لا تزيلك عن منهج .(850)
امام على عليه السلام : اى كميل ! ايمان يا حالت استقرار دارد و در جاى خود محكم است ، يا هـمـچـون چـيـزى اسـت كـه بـه امـانت و عاريه گذاشته شده باشد. از آن بپرهيز كه ايمان عاريتى داشته باشى ! و تو آنگاه شايسته ايمان ثابت و استقرار يافته مى شوى ، كه از متن راه روشن بروى ، راهى كه تو را به انحراف نمى كشاند، و از روش حقپرستان دور نمى كند.
فصل سوم : ايمان عقيده است و عمل
قرآن
1 ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات ...(851)
كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند، بهشتهايى است ...
2 و من ياءته مؤ منا قد عمل الصالحات ، فاءولئك لهم الدرجات العلى (852)
كسانى را كه با ايمان نزد خدا بيايند و كارهاى نيكو كرده باشند، جايگاههاى بلند است
3 و مـا امـوالكـم و لا اولادكـم بـالتـى تـقـربـكـم عـنـدنـا زلفـى ، الا مـن آمـن و عمل صالحا...(853)
مـالهـا و فـرزنـدان شـمـا چـيزى نيست كه بر مقام قرب شما در نزد ما بيفزايد، مگر اينكه ايمان و عمل صالح داشته باشيد...
حديث
1 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): الايـمـان عـقـد بـالقـلب ، و نـطـق بـاللسـان ، و عمل بالاركان .(854)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ): ايـمـان مـعـتـقـد بـودن بـه قـلب اسـت ، و اقـرار كـردن بـه زبـان ، و عمل كردن به اركان (اعضاى بدن ).
2 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - عـن النـبـى (صلي الله عليه و آله ): الايـمـان قول و عمل ، اخوان شريكان .(855)
امـام صـادق عـليـه السلام - از پيامبر اكرم : ايمان ، گفتار و كردار است با هم ، همچون دو برادر شريك .
3 الامـام عـلى عـليـه السـلام : الايـمـان و العـمـل اخوان توامان ، و رفيقان لا يفترقان . لا يقبل الله احدهما الا بصاحبه .(856)
امـام عـلى عـليـه السلام : ايمان و عمل دو برادر تواءمند و دو دوست كه از يكديگر جدا نمى شوند. خدا هيچ يك از آن دو را بدون دوستش نمى پذيرد.
4 الامـام عـلى عـليـه السـلام - سـئل عـنـه : الايـمـان قـول و عـمـل ام قـول بـلا عـمـل ؟ فـقال : الايمان تصديق بالجنان ، و اقرار باللسان ، و عمل بالاركان . و هو عمل كله ...(857)
امـام عـلى عـليـه السـلام - از او پـرسـيدند: آيا ايمان گفتار و كردار است يا گفتار بدون كـردار؟ گـفـت : ايـمـان تـصـديـق كـردن بـه قـلب اسـت ، و اعـتـراف كـردن بـه زبـان ، و عـمـل كـردن بـه اركـان بـدن . و در واقـع ، ايـمـان هـمـه اش عمل است ...
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - فـى قـول الله عـزوجـل : و مـن يـكـفـر بـالايـمـان فـقـد حـبـط عـمـله (858) قال : كفرهم به ، ترك العمل بالذى اقروا به .(859)
امـام صـادق عـليـه السـلام - در تـفـسـيـر ايـن آيـه : و مـن يـكـفـر بالايمان فقد حبط عمله (860) هـر كـه بـه ايـمـان كـفـر ورزد عـمـلش بـاطـل مـى شـود، گـفـت : كـفـر ورزيـدن مـردم بـه ايـمـان تـرك كـردن عمل است به آنچه بدان اعتراف كرده اند.
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - قـال له راوى الحـديـث : الا تـخـبـرنـى عـن الايـمـان ، اقـول هـو و عـمـل ، ام قـول بـلا عـمـل ؟ فـقـال عـليـه السـلام : الايـمـان عمل كله ، و القول بعض ذلك العمل ، بفرض من الله فى كتابه .(861)
امـام صـادق عـليه السلام - راوى حديث گويد: به امام گفتم : مرا درباره ايمان آگاه نمى سـازى كـه آيـا گـفـتـار اسـت و كـردار، يـا گـفـتـار بـدون كـردار؟ گـفـت : ايـمـان هـمـه عـمـل و كردار است ، و گفتار پاره اى از اين عمل است . خداوند اينچنين مقرر داشته و در بيان قرآن بيان كرده است .
7 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : الايـمـان لا يـكـون الا بعمل ، و العمل منه ؛ و لا يثبت الايمان الا بعمل .(862)
امـام صـادق عـليـه السـلام : ايـمـان جـز بـه عـمـل نـيـسـت ، و عمل بخشى از آن است . و ايمان جز به عمل ثابت نمى شود.
8 الامـام الرضـا عـليـه السـلام - عـن آبـائه ، عـن امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـن رسـول الله (صلي الله عليه و آله ): الايـمـان قـول مـقـول ، و عـمـل مـعـمـول ، و عـرفـان بالعقول .(863)
امـام رضا - از پدرانش ، از امير المؤ منين ، از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ): ايمان گفتارى (اقرارى ) اسـت كـه گفته شود (و به زبان بيان گردد)، و عملى است كه انجام داده شود، و شناختى است كه با عقل حاصل آيد.
9 الامام الصادق عليه السلام : ليس الايمان بالتحلى ، و لا بالتمنى ، و لكن الايمان ما خلص فى القلوب ، و صدقته الاعمال .(864)
امـام صـادق عـليـه السلام : ايمان به خودآرايى و آرزومندى نيست ، بلكه ايمان چيزى است كـه خـالصـانـه در دل جـاى گـيـرد، و اعـمـال آدمـى دليل صدق آن باشد.
بنگريد!
ايـن اصـل (يـعـنـى ايـنـكـه ايـمـان جـز بـه عـمـل درسـت نـمى شود، و ايمان همه عمل است ، ايمان چيزى است كه اعمال آدمى تصديق كننده آن باشد) ، موضوعى بسيار مهم است و در نظام قرآنى ، پايگاه تربيتى بلندى دارد.
در ايـن بـاره هـمـچـنـيـن رجـوع كـنـيـد بـه بـاب سـوم هـمـيـن كـتـاب كـه بـاب عمل و اهميت و اصالت آن است .
نـيـز ايـنـكـه گـفـتـه انـد: ايـمـان هـمـه اش عـمـل اسـت (و هـو عـمـل كـله )، اشـاره بـه واقـعـيـت روشـن اسـت ، زيـرا كـه عـقـيـده نـيـز خـود عـمـل اسـت ، عـمـل قـلبـى . و اقـرار نـيـز عـمـل اسـت ، عـمـل زبـانى . و بقيه وظايف دينى نيز همه كارها و اعمالى است كه بايد با اركان بدن و اعـضـاى بـدن و اعـضاى تن انجام پذيرد (فعل يا ترك ). پس ايمان همه اش كردار است و عـمـل . و ايـمـان زبـانـى در واقـع ، ايـمـان نـيـسـت . و ايـمـان اعـتـقـادى بـى عمل ، ايمانى ناقص است .
فصل چهارم : توحيد و شرك
قرآن
1 قل : هو الله احد(865)
بگو: او است الله ، يگانه و يكتا
2 قـل : يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ، الا نعبد الا الله ، و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله ...(866)
بگو: اى اهل كتاب ! بياييد از كلمه اى (عقيده حقى ) كه ما و شما بر آن اتفاق داريم پيروى كـنـيـم ، يـعنى : جز خداى را نپرستيم ، و چيزى را شريك او ندانيم ، و برخى از ما برخى ديگر را، به جاى خدا، ارباب و خداوندگاران خويش ‍ نشمارند...
3 حـنفاء لله غير مشركين به ، و من يشرك بالله فكانما خرمن السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق (867)
پـاك و خـالص ، بـى هـيچ شائبه شرك ، خداى را بپرستيد (و حج را گزاريد!)، و هر كه بـه خـدا مـشـرك شـود (و ديگرى را بپرستيد)، همچون كسى است كه از آسمان فرو افتد و پـرنـده او را دريـابـد (و پـاره پاره كرده نابود سازد)، يا كسى كه باد او را به جايى دور بيفكند (كه نشانى از وى بر جاى نماند)
4 و مـن النـاس مـن يـتـخذ من دون الله اندادا، يحبونهم كحب الله و الذين آمنوا اشد حبا لله ...(868)
پـاره اى از مـردم براى خدا شريكانى همتا مى گيرند و آنها را همچون خدا دوست مى دارند، ليـكـن كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد خـدا را از جـان و دل دوست مى دارند...
5 و جـعـلوا لله انـدادا ليـضـلوا عـن سـبـيـله ، قـل : تـمـتـعـوا فـان مـصـيـر كـم الى النار(869)
براى خدا ههمتايانى قرار دادند تا (مردمان ) را از راه خدا گمراه كنند، بگو: كامرانى كنيد كه بازگشت شما به آتش ‍ است !
6 اجعل الآلهة واحدا، ان هذا لشى ء عجاب ؟!(870)
(كـافـران گـفـتـند:) آيا اين پيامبر، خدايان همه را (نفى كرده و به جاى آنها تنها) يك خدا قرار داده و پذيرفت است ؟ اين ، چيزى مايه شگفتى است
7 فـاءقـم وجـهـك للديـن حـنـيـفـا، فـطـرة الله فـطـر النـاس عـليـهـا، لا تبديل لخلق الله ، ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون # منيبين اليه ، واتقوه و اقـيـمـوا الصـلاة ، و لا تـكـونـوا مـن المـشـركـيـن # مـن الذين فرقوا دينهم ، و كانوا شيعا، كل حزب بما لديهم فرحون# (871)
بـه ديـن پـاك و يـكـتـاپرست روكن ، كه اين فطرت و نهادى است كه خدا مردمان را بر آن نـهـاد؛ خـلقت خدا را دگرشدنى نيست ؛ همين است دين درست و پاينده ، ولى بيشترين مردمان نـمـى دانـنـد # بـه او باز گرديد، و از خشم او بپرهيزيد، و نماز را برپاى داريد، و از مشركان نباشيد # و هر گروه به آنچه در دست داشت شادمانى نمود #
8 يا صاحبى السجن ، اارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار؟ # ما تعبدون من دونه الا اسـماء سميتموها انتم و آباؤ كم ، ما انزل الله بها من سلطان ؟ ان الحكم الا لله ، امر الا تعبدوا الا اياه ، ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون (872)
اى يـاران زنـدانى من ! آيا خداوندگارانى پراكنده بهتر است ، يا الله ، خداى يگانه بر همه چيز غالب ؟ # آنچه جز او مى پرستيد چيزى نيست جز نامهايى (بى حقيقت ) كه شما و پـدرانـتـان ناميده اند، و خدا هيچ حجتى براى (حقانيت و درستى ) آنها فرو نفرستاده است ؛ فـرمـان جـز خـداى را نـيـست ؛ و او فرموده است كه جز او را نپرستيد! همين است دين درست و پاينده ، ولى بيشترين مردمان نمى دانند#
9 و تـلك عـاد حـجـدوا بـآيـات ربـهـم ، و عـصـوا رسـله ، و اتـبـعـوا امـر كـل جـبـار عـنـيـد # و اتـبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة ، الا ان عادا كفروا ربهم ، الا بعدا لعاد قوم هود(873)
قـوم عـاد مـنـكـر آيـات پروردگار خود شدند، و از فرستادگان خدا فرمان نبردند، و به فرمان هر ستمگر سركش ستيهنده گردن نهادند # و در اين دنيا و در دنياى ديگر گرفتار لعنت شدند؛ آگاه باشيد كه قوم عاد به پروردگار خود كافر شدند، و هان كه لعنت بر عاديان باد، يعنى قوم هود
10 ان الذيـن تـدعـون مـن دون الله عـبـاد امـثـالكـم ، فـادعـوهـم فليستجيبوا لكم ان كنتنم صادقين (874)
كـسـانـى جـز خـدا را كـه به خدايى مى خوانيد، بندگانى چون شمايند؛ پس بخوانيد تا اگر راست مى گوييد به شما پاسخ دهند!
11 فـقـالوا: انـؤ مـن لبـشـريـن مـثـلنـا و قـولهما لنا عابدون ؟ # فكذبوهما فكانوا من المهلكين (875)
(فـرعـون و فـرعـونـيـان ) گفتند: آيا به دو انسان همچون خودمان (موسى و هارون ) ايمان آوريم ، با اينكه قوم اين دو ما را مى پرستند؟ # اين بود كه آنان را تكذيب كردند و هلاك شدند
12 و الذيـن اجـتـنـبـوا الطـاغـوت ان يـعبدوها، و انابوا الى الله ، لهم البشرى ، فبشر عباد(876)
كـسـانـى را كه از طاغوت و پرستيدن آن دورى كردند و به خدا بازگشتند، بشارت باد، آرى ، بندگان مرا بشارت ده !
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...احـتـالهـم الشـياطين عن المعرفته ، و اقتطعتهم عن عبادته .(877)
امـام على عليه السلام : شياطين آنان را از شناخت خدا با حيله منصرف كردند، و از پرستش او باز داشتند.
2 السـيـدة فـاطـمـة عليه السلام :...ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك ، و الصلاة تنزيها لكم من الكبر...(878)
حـضـرت فاطمه عليه السلام :...خدا ايمان را براى پاك شدن از شرك ، و نماز را براى پاكيزه شدن شما از خودپسندى ، واجب كرد.
3 الامـام الصادق عليه السلام - فى قوله تعالى : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله .(879) فـقـال : امـا والله مـا دعـوهـم الى عـبادة انفسهم ، و لو دعوهم الى عبادة انفسهم ما اجابوهم ، ولكن اءحلوا لهم حراما، و حرموا عليهم حلالا؛ فعبدوهم من حيث لا يشعرون .(880)
امـام صـادق عـليـه السلام - در تفسير اين آيه : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله - دانـايـان و راهـبـان خود را، به جاى خدا، ارباب خود گرفتند، گفت : به خدا كه عـالمـان يـهود آن مردم را به پرستش خود نخواندند، و اگر به پرستش خود مى خواندند مـردم پـذيـرا نـمـى شـدنـد، بـلكـه آنـان حـرام را بـرايـشـان حلال و حلال را حرام كردند؛ اين بود كه آن مردم نادانسته حبران و راهبان را پرستيدند (و حكم غير خدا را اطاعت كردند).
بنگريد!
در ايـن حـديـث سـازنـده حـريـت آمـوز، ياد شده است كه تبعيت و پيروى از هر قانونى ، به مـنـزله پرستش آن است . بنابراين ، هر كس از قوانين غير الاهى پيروى كند، چنان است كه غـيـر خـدا را پـرسـتـيده و در برابر غير خدا سر فرود آورده است . و اين شرك است ، حتى پـيـروى از عـالمـان ديـنـى - اگـر حـكـمـى غـيـر از حـكـم خـدا را بـگـويـنـد - داخـل در هـمين مقوله است ؛ چنانكه آيه و توضيح حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ، در همين باره است .
4 الامـام الصـادق عـليه السلام : ان الله - تبارك و تعالى - اعطى محمدا (صلي الله عليه و آله ) شرائع نـوح و ابـراهـيـم و مـوسـى و عـيـسى عليه السلام : التوحيد و الاخلاص ، و خلع الانداد، و الفـطـرة الحـنـيـفـيـة السـمـحـة ، ولا رهـبـانـيـة و لا سـيـاحـة ، احـل فـيـهـا الطـيـبـات ، و حـرم فـيـهـا الخـبـائث ، و وضـع عـنـهـم اصـرهـم و الاغلال التى كانت عليهم ...(881)
امام صادق عليه السلام : خداى متعال به محمد (صلي الله عليه و آله ) شريعتهاى نوح و ابراهيم و موسى و عـيـسـى عـليـه السلام را بخشيد، يعنى توحيد، و اخلاص ، و فروافكندن همتايان (و ترك شـرك و انـبـازگـيـرى بـراى خـدا)، و پـيـروى از دين فطرى يكتاپرست آسانگير، بدون رهـبـانـيـت و دوره گـردى (و گـدايـى بـراى كـشـتـن نـفس )؛ و در اين شريعت ، پاكيزه ها را حلال و پليدها را حرام كرد، و بندها و زنجيرهايى را كه (جباران و طاغوتان گوناگون ) بر مردمان نهاده بودند بگشود.
5 الامـام الرضـا عـليـه السـلام - فـيـمـا نـقـله فـضـل بـن شـاذان :...فـان قـال : اءخـبـرنـى عـن الاذان لم امـروا بـه ؟ قـيـل : لعـلل كـثـيـرة ...فـان قـال قـائل : فـلم لم يـجـعـل بـدل التـهـليـل التسبيح او التحميد و اسم الله فى آخرهما؟ قـيـل : لان التـهـليـل هـو اقـرار لله تـعـالى بـالتـوحـيد، و خلع الانداد من دون الله . و هو اول الايمان و اءعظم من التسبيح و التحميد.(882)
امـام رضـا عـليـه السـلام - به روايت فضل بن شاذان : اگر پرسنده گويد: درباره اذان بـگـو كـه چـرا گـفـتـن آن لازم گـشـت ؟ گفته مى شود: براى علتهاى فراوان ...پس اگر گـويـنـده اى بـگـويـد: چـرا در پـايـان آن (883) بـه جـاى لا اله الا الله ، سـبـحـان الله يـا الحمد الله يا الله اكبر نيامده است ؟ در جواب گفته مى شود: از آن جهت كه لا اله الا الله اعتراف به يگانگى خدا و زدودن شرك و نـفـى هـمـتـا و انـبـاز اسـت براى خداى متعال ، و اين نخستين شعار ايمان است ، و از تسبيح گفتن و حمد كردن مهمتر است .
6 الامام على عليه السلام : اما بعد! فان الله تعالى بعث محمدا (صلي الله عليه و آله ) بالحق ، ليخرج عبادة من عبادة عباده الى عبادته ، و من عهود عباده الى عهوده ، و من طاعة عباده الى طاعته ، و من ولاية عباده الى ولايته .(884)
امـام عـلى عـليـه السلام : خداى متعال ، محمد - صلى الله عليه و آله - را به دين حق مبعوث كـرد، تـا بـنـدگـان او را از پـرسـتـش بندگان به پرستش او، و از نگاهداشت پيمانهاى بـنـدگـان به نگاهداشت پيمانهاى او، و از فرمانبردارى بندگان به فرمانبردارى او، و از سرپرستى بندگان به سرپرستى او برآورد.
7 الامـام الباقر عليه السلام - كتب فى رسالة الى بعض خلفاء بنى امية :... و من ذلك مـا ضـيـع الجـهـاد الذى فـضـله الله تـعـالى عـلى اعـمـال .. و اول ذلك الدعـاء الى طـاعـة الله تـعـالى مـن طاعة العباد، و الى عبادة الله من عبادة العباد، و الى ولاية الله من ولاية العباد...و ليس الدعاء من طاعة عبد الى طاعة عبد مثله ..(885)
امام باقر عليه السلام : در نامه اى به يكى از خلفاى بنى اميه : و از جمله چيزهايى كه خـليـفـه ضـايـع گـذارده جـهـاد اسـت ، كـه خـداى مـتـعـال آن را بـر اعـمـال فضيلت داده است ...و اول آن خواندن مردمان است از طاعت بندگان به طاعت خدا، و از پرستش بتان به پرستش خدا، و از دوستى بندگان به دوستى خدا...نه خواندن از طاعت بنده اى به طاعت بنده اى ديگر همانند خود او.
8 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : اللهـم وقـو بـذلك مـحـال اهـل الاسلام ، و حصن به ديارهم !...حتى لا يعبد فى يقاع الارض غيرك ، و لا تعفر لا حد منهم جبهة دونك .(886)
امـام سـجـاد عليه السلام : خدايا! تو خود (با تاءييد گسترى و كمك بخشى به نيروهاى مـؤ مـن ، و بـا فـروگـذارى و خـذلان رسـانـى به نيروهاى كفر و شرك و تجاوز)، قدرت اهـل اسـلام را افـزون كـن ، و شهرهاى مسمانان را مستحكم ساز...تا در همه جاى زمين جز تو كسى پرستيده نشود، و براى كسى جز تو هيچ پيشانيى به خاك نرسد.
فصل پنجم : نقش ايمان در جهتگيرى اجتماعى
اء- ايمان به حكومت خدا و طرد طاغوت
قرآن
1 ...فـمـن يـكـفر بالطاغوت و يؤ من بالله ، فقد استمسك بالعروة الوثقى ، لا انفصام لها...(887)
هـر كـه بـه طـاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به دستگيره استوار (عروة الوثقى ) چنگ زده است ، كه آن را گسستى نيست ...
ب - ارتباط ايمان با اجتماع
حديث
1 الامـام البـاقـر عـليـه السـلام : قال رسول الله (صلي الله عليه و آله ): من فارق جماعة المسلمين ، فقد خـلع ربـقـة الاسـلام مـن عـنـقـه . قـيـل : يـا رسـول الله ! و مـا جـمـاعـة المـسـلمـيـن ! قال : جماعة اهل الحق و ان قلوا.(888)
امـام بـاقـر عـليـه السـلام : پـيـامـبر اكرم گفت : هر كه از جماعت مسلمين دورى گزيند، بند اسـلام را از گـردن خـود بـرداشته است ؛ گفتند: اى پيامبر خدا، جماعت مسلمانان كدام است ؟ گفت : جماعت پيروان حق ، هر چند اندك باشند.
2 الامام الصادق عليه السلام : من خلع جماعة المسلمين قدر شبر، خلع ربقة الايمان من عنقه .(889)
امـام صـادق عـليـه السلام : هر كه از جماعت مسلمانان به اندازه يك وجب دورى گزيند، بند ايمان را از گردن خود باز كرده است .
3 النـبـى (صلي الله عليه و آله ) - قـال لقـوم : لتـحـضـرن المـسـجـد، اولا حـرقـن عـليـكـم مـنـازلكـم !...(890)
پـيـامـبـر (صلي الله عليه و آله ) - بـه گـروهـى گـفـت : به مسجد حاضر مى شويد، يا خانه هاتان را بر سرتان آتش بزنم ؟!
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : ان قـومـا جـلسـوا عـن حـضـور الجـمـاعـة ، فـهـم رسـول الله (صلي الله عليه و آله ) ان يـشـعـل النـار فى دورهم ، حتى خرجوا و حضروا الجماعة مع المسلمين .(891)
امـام صـادق عليه السلام : گروهى از حضور در نماز جماعت باز ايستادند، پيامبر خدا عزم آن كـرد تـا خـانـه هاشان را آتش ‍ زند؛ از آن پس از خانه در آمدند و در نماز جماعت حاضر شدند.
بنگريد!
ايـن احـاديـث مـشـتـمل است بر آموزشهاى سازنده و سترگ ، آموزشهايى كه ابعاد انسانى و مكتبى آنها همواره درخور ژرفنگرى بسيار است ، به ويژه براى مربيان و جامعه سازان .
انـسـان در ارتـبـاط بـا ديـگـر افـراد و اداى دين انسانى و اجتماعى خود نسبت به آنان به كـمـال مـطـلوب مـى رسـد. انـسـان بـى تـوجـه بـه ديـگـران و بـيـخـبـر از احـوال مـردمـان چـيـزى از انـسـانـيـت كـم دارد(892) و چـگـونه چنين فردى از نظر اسلام پـذيـرفـته است . اسلام انسان مسئوليت شناس را مى پذيرد، و از بزرگترين مسئوليتها مسئوليت نسبت به همنوع است ، بويژه كه همواره در جامعه اشخاصى هستند كه به دلايلى نيازمند مساعدت ديگرانند.
اسـلام يـك پـيـونـد شـبـانـه روزى و مـستمر ميان افراد برقرار كرده است ، و بدان وسيله انـسـانـهـا را در يك وحدت روحانى و فشرده سامانى استوار داده است ، و آن وحدت روحانى نـمـاز جماعت و حضور در آن است . اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) - كه دلسوزترين هادى و مربى انسان و انسانيت است - براى هر چه بيشتر استوارسازى پيوندهاى خدايى - انسانى مردم ، كسانى را كه پيوندهاى انسانى و اسلامى را بگسلند و از حضور در كانون سازنده مساجد بازايستند، با چنان تندى تهديد مى كند. و اين نشانه نهايت علاقه يك راهبر الاهى و مربى بزرگ است به سعادت انسان .
احـكـام و عـبـادات اسـلامـى ، فـايـده ها و فلسفه ها و حكمتهايى عميق و ژرف دارند، حكمتها و فـايـده هـايـى فـردى و اجتماعى ، جسمى و روحى ، دنيوى و اخروى ، كه بايد براى فهم شايسته آنها و فهمانيدن به ديگران كوشش كرد.
5 الامـام الكـاظـم عليه السلام : ثلاث موبقات : نكث الصفقة ، و ترك السنه ، و فراق الجماعة .(893)
امـام كـاظـم عـليـه السـلام : سـه چـيـز مـايه هلاكت است : شكستن معامله ، ترك سنت ، و دورى گزيدن از جماعت .
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - فـيـمـا رواه عـن النـبـى (صلي الله عليه و آله ): لا صـلاة لمـن لم يصل فى المسجد مع المسلمين ، الا من علة .(894)
امـام صـادق عـليه السلام - به نقل از پيامبر اكرم : نماز كسى كه بى علتى در مسجد با مسمانان نماز نگزارد، نماز نيست .
7 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): اذا سـئلت عـمـن لا يـشـهـد الجـمـاعـة فقل : لا اءعرفه .(895)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): اگر از تو درباره كسى كه در نماز جماعت حاضر نمى شود بپرسند، بگو او را نمى شناسم .
8 النـبـى (صلي الله عليه و آله ): جـاءنـى جبرئيل فقال له : يا احمد! الاسلام عشرة اسهم ، و قد خاب من لا سـهـم له فـيـهـا. اولهـا شـهادة ان لا اله الا الله و هى الكلمة ...والتاسعة ، الجماعة ، و هى الالفة ...(896)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمد! سلام ده سهم (بخش ) است ؛ و آنكه در آن هـيـچ سـهـمـى نـداشـته باشد اميدى نمى تواند داشت . نخستين اين بخشها گواهى دادن به يگانگى خدا است ، لا اله الا الله ، و اين كلمه توحيد است ...و نهمين بخش جماعت و حضور در جماعت است ، كه مايه انس گرفتن با ديگران است ....
9 النبى (صلي الله عليه و آله ): جماعة امتى اهل الحق ، و ان قلوا.(897)
پيامبر (صلي الله عليه و آله ): جماعت امت من اهل حقند، هر چند اندك باشند.
10 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...فـايـاكـم و التـلون فـى ديـن الله ! فـان جماعة فيما تـكـرهـون مـن الحـق ، خـيـر مـن فـرقـة فـيـمـا تـحـبـون مـن البـاطـل . و ان الله سـبـحـانـه لم يـعـط احـدا بـفـرقـه خـيـرا، مـمـن مـضـى و لا مـمـن بـقـى ...(898)
امـام عـلى عـليـه السـلام : از دو رنـگى در دين خدا بپرهيزيد! زيرا كه اجتماع كردن در امر حـقى كه از آن اكراه داريد، بهتر است از جدا بودن در امر باطلى كه آن را دوست مى داريد. خداى سبحان به احدى در جدايى خير نمى دهد، نه از گذشتگان و نه از آيندگان ...
11 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...امـا الفـرقـة ، فاءهل الباطل و ان كثروا. و اما الجماعة ، فاهل الحق و ان قلوا.(899)
ج - اثر ايمان در رشد طبيعى و اجتماعى
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام : قـلت : اللهـم لا تـحـوجـنـى الى احـد مـن خـلقـك ! فـقـال رسـول الله (صلي الله عليه و آله ): يا على ! لا تقولن هكذا، فليس من احد الا و هو محتاج الى الناس ... فـقـلت : كـيـف يـا رسـول الله ! قـال : قـل : اللهـم لا تـحـوجـنـى الى شـرار خـلقـك .(900)
امـام عـلى عـليـه السـلام : (در مـقام دعا) گفتم : خدايا مرا نيازمند احدى از آفريدگانت نكن ! پـيـامبر خدا - صلى الله عليه و آله - گفت : اى على ! چنين مگو، زيرا كه هيچ كس نيست كه نـيـازمـند مردمان نباشد. گفتم : پس چگونه بگويم اى پيامبر خدا؟ گفت : خدايا مرا نيازمند مردم بد مكن .
2 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام - قـال بـحـضـرتـه رجـل : اللهـم اغـنـنـى عـن خـلقـك . فـقـال ليـس هـكـذا، انـمـا النـاس بـالنـاس ، ولكـن قل : اللهم اغننى عن شرار خلقك .(901)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام - كـسى كه در حضور او گفت : خدايا مرا از آفريدگانت بينياز سـاز! امـام گـفـت : چـنـيـن نـيست ، مردمان به يكديگر وابسته اند، بلكه بگو: خدايا مرا از مردمان بد بينياز ساز.
3 الامـام الصادق عليه السلام :...انه لا بد لكم من الناس . ان احدا لا يستغنى عن الناس حياته ، و الناس لا بد لبعضم من بعض .(902)
امام صادق عليه السلام : شما از ديگران ناگزيرند. هيچ كس در زندگى از مردمان ديگر بينياز نيست . و ناگزير به بعضى ديگر نياز دارند.
4 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - ادع الله لى ان لا يـجـعـل رزقـى عـلى ايـدى العـبـاد! فـقـال : ابـى الله عـليـك ذلك الا ان يـجـعـل ارزاق العـبـاد بـعـضـهـم مـن بـعـض ، ولكـن ادع الله : ان يـجـعل رزقك على ايدى خيار خلقه ، فانه من السعادة ، و لا يجعله على ايدى شرار خلقه ، فانه من الشقاوة .(903)
امـام صـادق عليه السلام - ابو عبيد به امام صادق گفت : در حق من دعا كن تا خدا روزى مرا در دسـت بـنـدگـانـش قـرار ندهد! امام گفت : خدا چنين نخواسته است ، خواست خدا آن است كه روزى بـنـدگـانـش به دست يكديگر باشد (پس ‍ آنچه تو مى خواهى برخلاف حكمت جهان اسـت و نـمـى شـود)، ليـكن از خدا بخواه كه روزى تو را در دست بهترين بندگانش قرار دهد، كه اين چگونگى از سعادت انسان است ، و در دست بندگان بدش قرار ندهد كه اين از شقاوت و بدبختى است .
د - ايمان و وحدت جامعه اعتقادى
قرآن
1 يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا، انى بما تعلمون عليم # و ان هذه امتكم امة واحدة ، واناربكم فاتقون (904)
اى فـرسـتـادگـان ، از چـيـزهاى پاكيزه بخوريد و كار نيكو كنيد كه من بر آنچه مى كنيد آگاهم # اين مردمان امت شمايند، امتى يگانه و يكدين ، و من پروردگار شمايم ، از من پروا كنيد
2 ان هذه امتكم امة واحدة ، و اناربكم فاعبدون (905)
ايـن مـردم ، كـه هـمـه بـر يـك ديـنـنـد و يـگانه ، امت شمايند، و من پروردگار شمايم ، مرا بپرستيد
3 واتـقـوا فـتـنـة لا تـصـيـبـن الذيـن ظـلمـوا مـنـكـم خاصة ، و اعلموا ان الله شديد العقاب (906)
از فتنه اى بترسيد كه تنها مخصوص ستمكاران شما نيست (بلكه همه را فرا مى گيرد و همه در آن گرفتارى و آزمون شريك خواهند بود)، و بدانيد كه خدا سخت كيفر است
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :...مـن كـان خـاضعا فى السر، كان حسن المعاشرة فى العلانية . فعاشر الخلق لله ! و لا تعاشرهم لنصيبك من الدنيا، و لطلب الجاه و الرياء و السـمـعـة ...و اجـعـل مـن هـو اءكـبـر مـنـك بـمـنـزلة الاب ، و الاصـغـر بـمـنـزلة الولد، و المـثـل بـمـنـزلة الاخ . و لا تـدع ما تعمله يقينا من نفسك بما تشك فيه من غيرك ! و كن رفيقا فـى امـرك بـالمـعـروف ، شـفـيـقـا فـى نـهـيـك عـن المـنـكـر! و لا تـدع النـصـيـحـة فـى كـل حـال ! قـال الله عـزوجـل : و قـولوا للنـاس حـسـنـا(907) و لا يحملنك رؤ يتهم الى المداهنة على الحق ! فان ذلك هو الخسران المبين العظيم ...(908)
امـام صـادق عـليـه السـلام : آنكه در نهان فروتن و خاضع است ، در آشكار نيكو معاشرت اسـت . پـس بـا خـلق بـراى خـدا مـعـاشـرت كـن ، نـه براى بهره دنيا و جاه طلبى و ريا و خـوشـنامى ...و آن را كه از تو بزرگتر است همچون پدر، و آن را كه كوچكتر است همچون پسر، و آن را كه همانند تو است همچون برادر خويش در نظر بگير. و كارى را كه خود از روى يـقـين انجام مى دهى با شكى كه در ديگران بينى ، ترك مكن . و به هنگام امر به معروف كردن دوست باش ، و به هنگام نهى از منكر كردن مهربان . و در هيچ حـلال نـصـيـحتگويى و خيرخواهى ديگران را فراموش مكن . خداى بزرگ گفته است : و قـولوا للنـاس حـسـنـا- بـه مـردمـان سـخـن خـوب بـگـويـيـد...و مـبـادا حـضور مردم (و رودربـايـسـتـى از آنـان ) تو را بر آن بدارد تا در گفتن حق پرده پوشى كنى كه زيان بزرگ آشكار خود همين است .
2 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام - مـن رسـالتـه فـى الحـقـوق ، المـعـروفـة :...و حـق اهل ملتك اضمار السلامة و الرحمة لهم . والرفق بمسيئهم ، و تاءلفهم ، و استصلاحهم ، و شكر محسنهم ، و كف الاذى عنهم ، و تحب لهم ما تحب لنفسك ، و تكره لهم ما تكره لنفسك ، و ان تـكـون شـيـوخـهم بمنزلة ابيك ، و شبابهم بمنزلة اخوتك ، و عجائزهم بمنزلة امك ، و الصغار بمنزلة اولادك .(909)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام : حـق هـمـديـنـان تـو بـر تـو آن اسـت كـه در دل خود براى آنان سلامت و رحمت بخواهى ، و با بد كار ايشان مهربان باشى ، و آنان را به خود نزديك سازى ، و به اصلاحشان بپردازى ، و از نيكو كارشان سپاسگزارى كنى ، و از رسـيـدن آزار به ايشان جلوگيرى ، و آنچه را براى خود دوست مى دارى براى آنان دوسـت بـدارى ، و آنـچـه را به خود نمى پسندى به آنان نپسندى ، و پيرزنانشان را به منزله مادر، و خردسالانشان را به منزله فرزند.
3 الامـام السـجـادعـليـه السـلام :يـا زهـرى ! و مـا عـليـك ان تـجـعـل المـسـلمـيـن مـنـك بـمـنـزله اهـل بـيـتـك ، فـتـجـعـل كـبـيـر هـم بـمـنـزلة والدك ، و تجعل صغيرهم بمنزلة ولدك ، وتجعل تربك منهم بمنزلة اخيك . فاى هولاء تحب ان تظلم ؟ و اى هؤ لاء تحب ان تدعو عليه ؟ واى هولاء تحب ان تهتك ستره ؟...(910)

 

next page

fehrest page

back page