الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۲۱ -


9 الامـام الصـادق عـليـه السـلام ـ للمـفـضـل الجـعـفـى : اوصـيـك بـسـت خـصـال تـبـلغـهـن شـيـعـتـى . قـلت : و مـا هـن يـا سـيـدى ؟ قـال : اداء الامـامـة الى مـن ائتـمنك ؛ و ان ترضى لاخيك ما ترضى لنفسك ؛ و اعلم ان للامور اءواخـر، فـاحـذر العـواقـب ؛ و ان للامـور بـغـتـات ، فـكـن عـلى حـذر؛ و ايـاك و مـرتـقـى جـبـل سـهـل ، اذا كـان المـنـحـدر و عـرا؛ و لا تـعـدن اءخـاك وعـدا، ليـس فـى يـدك وفـاؤ ه .(1377)
امام صادق عليه السلام ـ به مفضل : تو را به شش خصلت سفارش مى كنم كه به شيعيان برسانى ، گفتم : اى آقاى من ! آنها كدام است ؟ گفت : اداى امانت به آنكه تو را امين دانسته ؛ و ايـنـكـه بـراى برادرت چيزى را بپسندى كه براى خود مى پسندى ؛ و بدان كه كارها پايانهايى دارد، پس ، از عواقب كار برحذر باش ؛ و بعضى كارها ناگهان مى رسد، پس ، مـراقـب آنها نيز باش ؛ و از بالا رفتن بر كوهى كه بالا رفتن آن آسان و پايين آمدن از آن دشوار است بپرهيز؛ و به برادرت وعده اى مده كه نتوانى به آن وفا كنى .
نگاهى به سراسر باب
1ـ اصـالت و اهـمـيـت عمل : اگر آدمى بخواهد كه نيروهاى وى رشد كند، و استعدادهاى او در ظرف وجودش شكوفا شود، و خواسته هاى وى در خارج تحقق پيدا كند، ناگزير بايد از مـرحـله فـكـر تـجـاوز كـنـد و بـه مـرحـله اقـدام و عمل گام نهد.
خـيـر و فـضـيـلت ، با تصور ذهنى و فكر كردن به آنها و به سودمندى آنها، تحقق پيدا نـمـى كـنـد، زيـرا كـه تـصـور و ادراك خـيـر تـنـهـا يـكـى از عـوامـل تـحقق يافتن خير است . و عامل اساسى چيزى جز كار كردن و كوشيدن براى رسيدن به آن نيست .
شـخـصـيـت انـسـان بـا اعمال او فراهم مى آيد و ـ چنانكه گذشت آدمى از طريق كارهايى كه انجام مى دهد تولدى دوباره پيدا مى كند؛ بنابراين تنها وسيله براى دست يافتن به هر چـيـزى كـه آدمى خواستار رسيدن به آن است ، و مى تواند به آن برسد، كار و كوشش و عمل است .
2ـ عمل كيفيت است نه كميت : اهميت عمل ، بيش از آنكه به اندازه و مقدار آن مربوط باشد، به چـگـونـگـى آن ارتباط دارد. اين است كه عمل خالص درست استوارى كه با نيت خالص و با پرهيزگارى و هدفدارى و استوارى و استحكام انجام پذيرد، ارزشمند و گرانبها است ، هر چند اندك باشد. و عمل تهى از صلاح و خلوص و استوارى ، و آميخته به ريا و تظاهر، هر چـنـد زيـاد بـاشـد، چـيـزى مـحـسـوب نـمى شود. به همين جهت در قرآن اين تعبير آمده است : ...ايكم احسن عملا(1378) كدام يك كار بهترى مى كنيد، و به جاى آن نگفته است : اكـثـر عـمـلا كـدام يـك كـار بـيـشـتـرى مـى كـنـيـد. پـس چـيـزى كـه بـه عـمـل ارزش و كرامت مى بخشد، و آن را بالا مى برد، و ثمر بخش و نيكو و با فضيلت مى سازد، جوهره عمل و كيفيت آن است .
3ـ راه مـيـانـگـين (مراعات حد وسط در كارها): سطح طبيعى براى هر چيز حد ميانگين است نه چـيـزى كـمـتـر و نـه چـيـزى بـيـشـتـر از آن . و اشـيـا هـمـه در ايـن سـطـح بـه جـانـب كمال مطلوب خود حركت مى كنند. پس انسان نيز نبايد از اين مدار ـ كه مدار طبيعى براى هر چـيـزى و هـر حـركـتـى اسـت ـ خـارج گـردد. بـه هـمـيـن جـهـت ، مـراعـات حـد وسـط در هـمـه اعـمـال و گـزيـنشهاى آدمى ضرورت پيدا مى كند. و تعبيرى كه در قرآن كريم آمده : و كـذلك جـعـنـاكـم امـة وسطا(1379) بدين گونه شما را امتى ميانگين قرار داديم ، ناظر به همين اصل است .(1380)
امت ميانگين امتى است كه زندگى انسانى و جهتگيريهاى اجتماعى او بر جاده آشكار و صراط مـسـتـقـيـم كـه هـمـان حـد وسط است پيش برود. و از انحراف به دو طرف ، كه او را از مدار طـبـيـعـى در زنـدگـى و راه درسـت تـكـامل دور مى سازد، خوددارى كند. بنابراين امت مسلمان بايد، به همين گونه ، امت وسط و ميانگين باشد.(1381)
4ـ اقـدام تـرس را از مـيـان مـى بـرد: آدمـى پـيـش از آنـكـه بـه عمل آغاز كند، غير از آن است كه در شروع به كار چنان است . پيش از اقدام به كار درباره آن مى انديشد، و امكانات خود را مى سنجد، و در توانايى خود ترديد مى كند، و موانعى را كـه در بـرابـر دارد بزرگ مى شمارد، و گاه موانع را چنان بزرگ مى بيند كه انجام آن عمل را غير ممكن تصور مى كند، اين است كه يك پا پيش مى گذارد و يك پا پس ؛ ولى چون عزم جزم كرد و به اقدام پرداخت ، خواهد ديد كه بيشتر آنچه در نظر وى به صورت مانع مى نموده چيزهايى ذهنى بوده كه در خارج وجود واقعى نداشته است . بنابراين ، با اقدام بـه كـار اسـت كـه قدرت و نيروى عامل افزايش مى يابد، و دامنه توانهاى او گسترده تر مى شود، و بر آنچه دشوار مى نمود فايق مى آيد، و موانع را از سر راه خود بر مى دارد.

گـر مـرد رهـى مـيـان خـون بـايـد رفـت
 
از پاى فتاده سرنگون بايد رفت

تـو پـاى بـه راه درنـه و هـيچ مپرس
 
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت

5 ـ خـالص سـازى عـمـل : از مـسـائلى كـه در اعـمال و جوهره آنها اهميت فراوان دارد، خالص بـودن آنـهـا از آلودگـيـهـا و پـاك بـودنـشـان از هـدفـهـاى غـيـر الاهـى اسـت . پـس بـر عـامـل عـمـل لازم اسـت كـه در هـر عـمـل هـدفـى درسـت و عـالى داشـتـه بـاشـد، و در اثـنـاى عـمل به چيز ديگرى جز همين هدف عالى نظر نكند. و بدين صورت است كه اخلاص فراهم مـى آيـد، و عـمـل ، بـه طـور مـنـحـصـر و خـالص ، بـراى خـداى متعال صورت مى گيرد. و از اغراض ديگر ـ همچون شهرت طلبى و ريا و خواستار ستايش و جاه و مال شدن و جز اينها ـ پاك مى شود.
خـالص شـدن عـمـل از ايـن راه اغـراض فـرومـايـه ، و اخـتـصـاص يـافـتـن آن بـه خـداى متعال ، در استحكام عمل و ادامه يافتن و نيكو شدن گوهر آن داراى نقشى مهم است . غرضهاى غير خدايى اعمال را به صورت حركاتى سطحى و تهى و بيژرفا و بدون ارزش در مى آورد؛ و به همين ترتيب آدمى را عاملى سطحى مى كند كه خواستار چيزى جز ظواهر نيست . و بـسـا هـسـت كـه چـنين حالتى سبب ترك عمل يا سهل گيرى و سست شدن در آن مى شود، چه ممكن است عامل عمل ـ در اثناى عمل ، يا پس از انجام دادن پاره اى از آن ـ به اغراض ياد شده دست يابد و باقى آن را فرو گذارد، يا در استوار سازى و نيك پردازى آن كوتاهى كند.
6ـ مـداومـت دادن بـه عـمـل : مـعلوم است كه عمل هنگامى باور و نتيجه بخش است كه ادامه پيدا كـنـد. عملى كه زمانى شخص عامل به آن برخيزد و زمانى ديگر آن را فرو گذارد، فايده اى بـراى او نـدارد و تـنـهـا بـر نـاتـوانـى او مـى افزايد. و اين بدان جهت است كه ترك عـمل گاه به تنبلى و نوميدى مى انجامد، همان گونه كه ادامه دادن آن سبب شادى و شور و نـيـرو و تـلاش مـى شـود، چـنـانـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام گـفـتـه اسـت : مـن يـعـمـل يـزدد قوه ، من يقصر فى العمل يزددفتره (1382) هر كس به كار برخيزد، نيرومندتر مى شود، و هر كس در كار كوتاهى كند، سستى او افزايش پيدا مى كند. شروع كـردن بـه كـار آسـان و مـيـسـر اسـت ، و مداومت دادن به آن در بيشتر اوقات دشوار است . و نتيجه كامل ، تنها، به ادامه و استمرار كار وابسته است .
7ـ عـمـل و كار، نه آرزو و پندار: تنها آرزوها و آرمانهايى را ارزشى است كه عملى و تحقق پذير باشد و دسترس يافتن به آنها ميسر. آرمانهاى دروغين و آرزوهاى دور و دراز را، جز تـبـاه شدن فرصت و تاءخير در اقدام و از دست رفتن مصالح و منافع و انصراف خاطر از امور واقعى و ممكن به امور خيالى و موهوم ، اثرى نيست . پس شايسته انسان خردمند آن است كـه كـار و عـمل را به فريب و آرزو و امل فرو نگذارد، و به انتظار موهوم دست يافتن به آرمانها، از انجام دادن آنچه مى تواند كرد خوددارى نكند.
8ـ عمل ، راه شناخت : از موضوعات مهمى كه لازم است توجه بشريت به آن جلب شود، و در صـدد تـعـليـمـات تـربـيـتـى قـرار گـيـرد، يـكـى آن اسـت كـه مـعـرفـت و شـناخت در ميدان عـمـل و اقـدام بـه دسـت مـى آيـد و تـكـامـل و پـخـتـگـى پـپـدا مـى كـنـد. هـر وقـت عـامـل عـمل به كار برمى خيزد و گامى در ميدان اقدام برمى دارد، شاخص حق و صحت بر او آشـكـار مـى شود، و درفشهاى هدف او را به خود مى خواند، و از چيزى آگاهى پيدا مى كند كـه از آن پـيـشـتر خبرى نداشت . علم و عمل در يكديگر تاءثير مى كنند. و همان گونه كه عـلم مـنجر مى شود، عمل نيز سبب پيدا شدن علمى تازه مى گردد، و در پى آن راههاى تازه اى به نظر مى رسد، و جواب نادانسته هايى به دست مى آيد.
شناختى كه از عمل و در ضمن عمل به دشت مى آيد، داراى اين امتياز خاص است كه ممكن بودن مـوضـوع و وقـوع خـارجـى آن و كـيـفـيـت و ابعاد اين امكان را نيز به ما مى شناساند. و اين شـنـاخـتى زنده و تجربى كتاب و در ذهن ـ و همين شناخت است كه امواج حركت و كوشايى را در زندگى پديد مى آورد.
9ـ تـبـليـغ كـردارى : بـزرگـتـريـن داعـى و نيكوترين مبلغ براى هر انديشه يا دعوتى عـمـل اسـت . زبـان كـردار گـويـاتـر از زبـان گـفـتـار اسـت ، بـدان جـهـت كـه زبـان عـمـل ، راسـتـى و درسـتى را با يكديگر تواءم دارد. و بسا زبان گفتار است كه به مجاز سخن مى گويد نه از روى حقيقت ، و گواهى راستين و نمونه اى عملى در خارج ندارد.
10ـ انـسـان در گـرو اعـمـال خـويـش اسـت : شـخـصـيـت آدمـى از مـجـمـوعـه اعمال برخاسته از انديشه ها و هدفهاى او تشكيل مى شود.
بـراى انـسـان چـيـزى جـز عـمـل و نـتـيـجـه عـمـل او نـيـسـت . و انـسـان هـمـواره در گـرو عمل خويش است . و مدت حقيقى عمر او، در حقيقت ، جز همان زمانهايى نيست كه در آنها دست به عملى زده است : فعلى يا تركى . اين است عمر حقيقى انسان ، نه عمرى كه با زمان فلكى محاسبه مى شود.
بسيار كسانند كه با زمان فلكى عمرى دراز داشته اند، ولى از لحاظ زمان عملى ـ چنانكه پيشتر ياد شد ـ از عمرى كوتاه برخوردار بودند، زيرا مدت عمر و ايام را ـ كه ظرفهاى اعـمـال صـالح اسـت ـ از عـمـل صـالح تهى گذاشته اند. و در اين عمرى نيست كه به سود ايشان حساب شود، بلكه به زيان ايشان حساب خواهد شد.
11ـ عـمـل ، مقياس است : در نتيجه آنچه گفتيم ، بر ما به خوبى آشكار مى شود كه مقياس انـدازه گـيـرى ارزش انـسان و كرامت او همانا عمل است . و هر امتياز و فضيلتى وابسته به عمل است . چه بسيار اشخاص و گروهها كه صاحبان انديشه ها و نظرياتى بوده كژ و آن را در مـغـز خود بزرگ تصور مى كرده اند، ولى چون نتوانستند به آن انديشه ها لباس ‍ تـحـقـق بـپوشانند، هيچ اثرى بر آنها مترتب نشده و احدى از آنها سودى نبرده است . و چه بسا گروه كوچكى كه از داشتن چنان افكار برخوردار نبوده ، ولى توانسته اند كه آنچه را در خـاطـر داشته اند به عرصه وجود بياورند؛ و به همين جهت آثار شايسته و نيكويى از ايشان برجاى مانده است .
12ـ بـرخـى از انـگـيـزه هـاى عـمـل : اسـلام مـردمـان را بـه آن مـى خـوانـد كـه پـيوسته در مـراحـل حـركـت و شـدن و تـكـامـل بـاشـنـد. بـه هـمـيـن جـهـت ايـسـتـادن و بـر يـك حـال مـانـدن را طـرد مـى كند. بنابر همين اصل براى آدمى شايسته چنان دانسته است كه در عـمـل خـود بـه چـشـم بـزرگ بـودن نـگـاه نـكـنـد، چـه هـنـگـامـى كـه شـخـص عمل خود را قابل توجه و شايسته و نيكو و بسنده تصور كرد، به آن قناعت مى ورزد و از كـرده خـود خـرسند مى شود، و ديگر دست به كارى نمى برد يا كمتر مى برد. ولى اگر انسان در كار خود به چشم كوچكى نگاه كند، مى كوشد تا بيش از پيش به كار برخيزد و بر تلاش خود بيفزايد.
هـم انـگـيـزه هـايـى بـراى عـمـل و فعاليت ، و هم انگيزه هايى براى ركود و دست كشيدن از عـمـل وجـود دارد، كـه شمارى از آنها را در اين باب ياد كرديم ، بر ما واجب است كه انگيزه هـاى عـمـل را در جـانـهـاى خـود زنـده نـگـاه داريـم ، و انـگـيـزه هـاى ركـود تـرك عمل و اهمال را در خود بكشيم .
13ـ تـدبـيـر در مـقـدمـات و ارزيـابـى نـتـايـج : بـر آدمـى واجـب اسـت كـه اعـمـال و افـعـال او مـقـرون بـه تـدبير و نظم و در نظر گرفتن مقارنات و جوانب باشد. بـنـابراين بايد پيش از هر چيز، نتيجه كار خود را ارزيابى كند، سپس به كار برخيزد. ارزيـابـى و مـحـاسـبـه پـيـش از هـر عـمـل ، چـيـزى اسـت كـه بـر ارزش عمل مى افزايد، و گوهر آن را تعالى مى بخشد، و نتيجه را نيكو مى سازد.
و چـون عـامل هر كار، از چنين تاءملات و نگرشهايى برخوردار باشد، نيرو و توان خويش را صـرف انجام دادن كارهاى نيكو و برتر و اعمال مهم و اصلى مى كند و كارهايى جز اين را كـنـار مـى نـهـد. ايـن اسـت كـه بـايـد مـتـوجـه ايـن امـر بـاسـيـم كـه ارزش اعـمـال از هـمـيـن جـهـت در نـظـر گـرفـتـه مـى شـود. از ايـن رو، عـمـل انـدك ، در اوضـاع و احـوال مـنـاسـب و زمـان شـايـسـتـه ، گـرانـبـهـاتـر از عمل فراوانى است كه در وقتى نامناسب صورت گرفته باشد.
14ـ بهره گيرى درست از نيروها و توانهاى انسان : براى انسانى كه در زندگى كوشا باشد، و ارزش عمر را بشناسد، و احساس مسؤ ليت كند، لازم است كه از كار بيهوده و گفت يـاوه دورى گـزيـنـد، و نـيـروهـاى خـود را در امـور پـوك و مـيـانـتـهـى و اعـمـال بـاطـل صـرف نـكـنـد؛ بـلكه شايسته است كه از نيروها به صورتى درست بهره گـيـرد، آن گـونـه كـه ديـن فـرمـان مى دهد و عمل آن را تاءييد مى كند. بنابراين صرف كردن وقت و عمر در كارهاى غير سودمند، موجبى براى تلف كردن قسمتى از جوهر زندگى اسـت . و آن پـاره اى از زمـان اسـت كـه مى رود و بازگشت ندارد، و فانى مى شود و چيزى به جاى آن باقى نمى ماند.
15ـ پـيـدا كـردن راه كـار: آشـكـار اسـت كـه اگـر كـنـنـده كـار اهـل آگـاهـى و بـصيرت باشد، در هر كار و عمل ، هدفى معلوم و مقصدى عالى خواهد داشت . نـيـز واضـح است كه براى هر هدفى كه آدمى در راه دست يافتن به آن مى كوشد، راههاى شـايـسـتـه و غـيـر شـايـسـتـه اى هـسـت . پـس بـر آدمـى لازم اسـت كـه پـيـش از اقـدام بـه عـمـل ـ راه مـناسب و وسايل و افزار مخصوص و زمان شايسته براى انجام آن كار را انتخاب كند.
و از مـهـمـتـريـن قـضـايـا و امـور بـراى انـجـام دادن هـر كـار آن اسـت كـه شـخـصـى عـامـل در آن بـيـنـديـشـد، و پايانها را در نر بگيرد، و متوجه باشد كه كار به كجا خواهد كشيد، تا چنان شود كه از آغاز كار پايان آن را بداند.
نـظـر كـردن در آيـنـده و باريكبينى در عواقب ، آدمى را در پرداختن به كار سودمند، و دست كشيدن از كار زيانبخش يا ناسودمند ـ اگر چه در عاقبت ـ يارى خواهد كرد.
باب چهارم : امتيازهاى جهان بينى الاهى
فصل نخست : آرامش روحى و سيراب كردن عطش وجدانى
قرآن
1 الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ، الا بذكر الله تطمئن القلوب (1383)
كـسـانـى (بـه راستى روى به درگاه خداى مى آورند) كه بگرويدند، و دلهاشان با ياد خدا مى آرامد؛ آگاه باشيد! تنها با ياد خدا (ذكر الله ) دلها آرام مى يابد.
2 هـو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ، و لله جنود السماوات والارض ..(1384)
او اسـت آنكه آرامش را در دلهاى مؤ منان فرود آورد، تا ايمانى (و اطمينانى ) بر ايمان خود بيفزايند؛ و (بدانيد كه ) سپاهيان آسمان و زمين از آن خدا است ...
3 يـثـبـت الله الذيـن آمـنـوا بـالقـول الثـابـت ، فـى الحـيـاة الدنـيـا و فـى الاخـرة ...(1385)
خدا گرويدگان را با عقيده استوار، در اين زندگى و در آن زندگى ، پايدار خواهد داشت ...
4 و ذا النون اذ ذهب مغاصبا، فظن ان لن نقدر عليه ، فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سـبـحـانـك انـى كـنـا مـن الظـالمـيـن فـاسـتـجبناله و نجيناه من الغم ، و كذلك ننجى المؤ منين (1386)
بـه يـاد آر حـال يـونـس را، هنگامى كه از ميان قوم خود خشمگين برفت ، و چنين پنداشت كه كـار را هـيچگاه بر او تنگ نخواهيم ساخت (تا آنكه به ظلمات دريا و شكم ماهى در شب تار گرفتار آمد)، آنگاه در آن ظلمتها فرياد كرد كه خدايى جز تو نيست ، تو پاكى ، و من بر خويشتن ستم كرده ام ، پس او را پاسخ داديم ، و از اندوهش رهانيديم ، ما مؤ منان را اين چنين مى رهانيم .
حديث
1 النبى (صلي الله عليه و آله ): لا يستوحش من كان الله اءنيسه .(1387)
پيامبر(صلي الله عليه و آله ): آنكه خدا انيس او است نها نمى ماند و به وحشت نمى افتد.
2 الامام على عليه السلام : اءلرائح الى الله كالظمان يرد الماء(1388)
امـام عـلى عليه السلام : آنكه به سوى خدا مى رود، همچون تشنه اى است كه به آبشخور وارد مى شود.
3 الامام على عليه السلام : المعرفة دهش ، والخلو منها عطش .(1389)
امام على عليه السلام : معرفت حيرت است ، و تهى بودن از آن تشنگى .
4 الامـام عـلى عـليـه السـلام : يـا كـمـيـل ! لا تـكـونـن مـن الذيـن قال الله عزوجل : نسوا الله فاءنساهم انفسهم ،(1390) ونسبهم الى الفسق : اولئك هم الفاسقون .(1391)
امام على عليه السلام : اى كميل ! از آنان مباش كه خداى بزرگ در حق ايشان گفت : نسوا الله فانساهم انفسهم خدا را فراموش كردند، پس خدا خويشتنشان را از يادشان برد و آنان را فاسق ناميد: اءولئك هم الفاسقون اينانند خود فاسقان
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : جـاء حـبـر الى امـيـرالمـؤ مـنـيـن فـقـال : يـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن !هـل راءيـت ربـك حـيـن عـبـدتـه ؟ فـقـال : ويـلك ! مـا كـنـت اءعـبـد ربـا لم اءره . قـال : و كـيـف راءيـتـه ؟ قـال : ويـلك ! لا تـدركـه العـيـون فـى مـشـاهـدة الاءبـصار، ولكن راءته القلوب بحقائق الايمان .(1392)
امـام صـادق عليه السلام : يكى از عالمان دينى يهود نزد اميرمؤ منان آمد و گفت : اى اميرمؤ منان ! ايا در آن هنگام كه خداى خود را عبادت مى كنى او را مى بينى ؟ اميرمؤ منان گفت : واى بـر تـو! مـن خـدايى را كه نبينم نمى پرستم . گفت : چگونه او را ديدى ؟ گفت : واى بر تو!
چشمها او را مانند چيزهاى ديدنى ديگر نمى بيند، ولى دلها با حقايق ايمان او را مى بيند.
6 الامـام السـجـادعـليـه السـلام :.. بـل اجعل سكون قلبى و اءنس نفسى واستغنائى و كفايتى ، بك و بخيار خلقك .(1393)
امـام سـجـادعليه السلام : خدايا! آرامى دل مرا، و همدمى جان مرا، و بينيازى و بسندگى مرا به خوديت قرا ده ، و به نيكان خلق خود.
7 الامـام سـجـادعـليـه السلام : اللهم ! يا كافى الفرد الضعيف ، و واقى الامر المخوف ..(1394)
امـام سـجـادعـليـه السـلام : خـدايـا! اى كه بسنده انسان ناتوانى ، و نگهدارنده از خوب و هراسى ...
8 الامام سجادعليه السلام : اللهم ! انى اءخلصت بانقطاعى اليك ، و اءقبلت بكلى عليك ..(1395)
امـام سـجـادعـليـه السـلام : خـدايـا مـن از هـمـه چـيـز رسـتـم و دل در توبستم ، و با همه هستى خود رو به تو آوردم .
فصل دوم : در پرتو حاكميت خداوند
قرآن
1 ان وليى الله الذى نزل الكتاب ، و هو يتولى الصالحين (1396)
ولى امـر (سـرپـرسـت ) مـن خـداونـد اسـت كه كتاب (قرآن ) را او فرستاد، و او خود همواره سرپرست نيكان باشد و آنان را يار گيرد.
2 ذلك باءن الله مولى الذين آمنوا، وان الكافرين لا مولى لهم (1397)
ايـن (چـگـونـگـى بـد كـاران ) بدان جهت است كه خدا مولا (ولى امور) كسانى است كه ايمان آورده اند، و كافران را مولايى (و ولى امورى چون خداوند) نيست
3 واصبر لحكم ربك فانك باءعيننا، وسبح بحمد ربك حين تقوم (1398)
براى فرمان پروردگار خود شكيبا شو، كه تو در نظر عنايت مايى ؛ و چون برخيزى (از خواب ، يا براى كارى ) پروردگار خويش را بستاى و تسبيح گوى
4 فـلمـا تـراءى الجـمـعـان قـال اصـحـاب مـوسـى : انـا المـدركـون قال : كلا، ان معى ربى سيهدين .(1399)
چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند كه ما گرفتار شديم .
موسى گفت : هرگز! پروردگار من با من است و امر راه خواهد نمود.
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام :.. اءوثـق سـبـب اءخـذت بـه ، سـبـب بـيـنـك و بـيـن الله .(1400)
امام على عليه السلام : محكمترين وسيله كه به آن چنگ درزنى ، وسيله ميان تو و خدا است .
2 الامـام عـلى عـليـه السلام :..اءلجى نفسك فى الامور كلها الى الهك ، فانك تلجئها الى كهف حريز، و مانع عزيز.(1401)
امـام عـلى عـليـه السـلام : در هـمـه امـور بـه خداى خويش پناه بر، كه در اين صورت به پناهگاهى استوار و سدى نيرومند پناه برده اى .
3 الامـام سـجـادعـليـه السـلام : اللهـم اجـعـلنـى اءصـول بـك عـنـد الضـرورة ، واءسـاءلك عـند الحاجة ، واءتضرع اليك عند المسكنة ، و لا تـفـتـنـى بـالاسـتـعـانـة بـغـيـرك اذا اضـطـررت ، و لا بـالخـضـوع لسـؤ ال غـيرك اذا فتقرت ، و لا بالتضرع الى من دونك اذا رهبت ، فاءستحق بذلك خذلانك و منعك و اعراضك ، يا اءرحم الراحمين .(1402)
امـام سـجادعليه السلام : خدايا! مرا چنان كن كه به هنگام لازم با نيروى تو حمله برم ، و نـيازمندى نياز خويش از تو بخواهم ، و در مسكنت نزد تو توتضرع كنم ؛ و مرا به يارى جـسـتـن از جـز خـودت بـه هـنـگـام نـاچارى ، و به درخواست و خضوع در برابر غير خودت تـهـيـدسـتـى ، و بـه تـضـرع در بـرابـر جـز خـودت در حـال ترس ، ميازماى ، تا از اين راه ، مستحق محروم ماندن از يارى و عطاى تو، و دور ماندن از امداد تو نگردم ، اى بخشاينده ترين بخشايندگان .
4 الامـام سـجـادعـليه السلام :.. لا تجعل لفاجر و لا كافر على منة و لا له عندى يدا، ولا بى اليهم حاجة .(1403)
امـام سـجـادعـليه السلام : چنان مكن كه كافر و فاجرى بر من منت داشته باشد، يا مرا دهين احسان سازد، يا مرا به او نيازى افتد.
5 الامـام سـجـادعـليه السلام : اللهم اءنت عدتى ان حزنت ، .و انت منتجعى ان حرمت ، و بك اسـتـغـاثتى ان كرثت ، و عندك ممافات خلف ، و لما فسد صلاح :، و فيما اءنكرت تغيير. فـامـنـن عـلى قـبـل البـلاء بـالعـافـيـة ، و قـبـل الطـلب بـالجـدة و قـبـل الضـلال بـالرشـاد، واكـفـنى مؤ ونة معرة العباد، وهب لى اءمن يوم المعاد وامنحنى حسن الارشاد.(1404)
امـام سـجـادعـليـه السلام : خدايا! اگر اندوهگين شوم تو وسيله آسايش خاطر منى ، و اگر تـهـيـدسـت بـمـانـم تو خزانه منى ؛ در سختى و بدبختى پناه من تويى ، و آنچه از دست بـدهـم تـو جاى آن را پر توانى ساخت ، و آنچه تباه شود تو آن را درست توانى كرد، و آنـچـه را نـپـسـنـدى خـود تـغـيـير توانى داد. پس تو خود، پيش از گرفتار شدن به بلا عافيتم ده ، و پيش از خواستن ببخش ، و پيش از گمراهى راه نما. تو خود شر زشتكاريهاى بـندگان را از سرم كوتاه كن ، و به روز بازگشت ايمنيم بخش ، و رهنمونى نيكو به من ارزانى دار!
6 الام السـجـادعـليـه السـلام :.. فـاءنـت يـا مـولاى ! دون كـل مـسـؤ ول مـوضـع مـسـاءلتـى ، و دون كـل مـطـلوب اليـه ولى حاجتى . اءنت المخصوص قـبـل كـل مـدعو بدعوتى ، لا يشركك اءحد فى رجائى ، و لا يتفق اءحد معك فى دعائى ، و لا يـنـظـمـه وايـاك نـدائى . لك ـ يـا الهـى ـ وحـدانـيـة العدد، و ملكة القدرة الصمد و فضيلة الحول والقوة ، ودرجة العلو والرفعة ..(1405)
امام سجادعليه السلام : مولاى من ! تويى ، نه ديگرى ، آن كه مسئلت خويش به درگاه او مى آورم ؛ و تويى ، نه ديگرى ، آن كه نياز خود از او مى طلبم ؛ پيش از هر خوانده ديگر تـو را مـى خـوانم ، و در اميدوارى خود به تو هيچ كس را انباز نمى گيرم ، و در دعاى خود هـيـچ كـس را هـمـراه تـو نـمى خوانم ، واحدى را جز تو آواز نمى دهم ؛ اى خداى من ! وحدانيت حقيقى ، و نيروى قدرت بينيازى ، و برترى توان و توانايى ، و مقام بلندى و برترى ، همه و همه ، از آن تو و ويژه تو است .
فصل سوم : همبستگى انسان و جهان
قرآن
1 الم تـراءن الله يـسـبـح له مـن فـى السـمـاوات والارض ، والطـيـر صـافـات ، كل قد علم صلاته و تسبيحه ، و الله عليم بما يفعلون (1406)
آيـا نـديـدى و نـدانـسـتـى كـه كـسـانـى كـه در آسـمـانـهـا و زمـيـنـنـد و پـرندگان گشاده بال ، همه و همه ، تسبيح او مى كنند، و هر يك از تسبيح و نماز خويش آگاه است ، و خدا به آنچه مى كنند دانا است .
2 يسبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ، له الملك وله الحمد..(1407)
آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح خدا مى كند؛ ملك و سپاس مخصوص او است ..
حديث
1 النبى (صلي الله عليه و آله ): الليل و النهار مطيتان .(1408)
پيامبر(صلي الله عليه و آله ): شب و روز دومر كوبند (براى انسان ).
2 الامـام السـجـاد عـليه السلام :.. هذا يوم حادث جديد، و هو علينا شاهد عتيد. ان اءحسنا و دعنا بحمد، و ان اءسانا فارقنا بذم .
اللهم صل على محمد و آله ! وارزقنا حسن مصاحبته ، واعصمنا من سوء مفارقته ، بارتكاب جـريـرة اءو اقـتـراف صـغـيـرة او كـبـيـرة . و اجـزل لنـا فـيه من الحسنات ، و اخلنا فيه من السيئات ، واملا لنا بين طرفيه حمدا و شكرا و اجرا و ذخرا و فضلا و احسانا..
اللهـم اجـعـل لنـا فـى كـل سـاعـة من ساعاته حظا من عبادك ، و نصيبا من شكرك ، و شاهد صدق من ملائكتك .
الهـم صـل عـلى مـحـمـد و آله ! واجـعـله اءيـمـن يـوم عـهـدنـاه ، و افضل صاحب صحبناه ، و خير وقت ظللنا فيه ..(1409)
امام سجاد عليه السلام : ـ از دعاى آن امام دربامدادان و شامگاهان : اين روز روزى نو پديد و جـديـد اسـت ، و خـود بر ما گواهى آماده اس . اگر نيك باشيم با ستايش ما را بدرود مى گويد، و اگر بد باشيم با نكوهش از ما جدا مى شود
خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست ، و چنان كن كه براى اين روز همدمى خوب باشيم و از آن نـگـاهـمـان دار كـه در نـتـيـجـه مـرتكب شدن جرمى يا دست زدن به نگاهى ، كوچك يا بـزرگ ، بـه بدى از آن جدا شويم ، تو نيكو كاريهاى ما را در آن فراوان كن ، و ما را از بـدكـاريـهـا تـهـى سـاز، و سـراسر آن را، براى ما، از سپاس و شكر و پاداش و ذخيره و فضل و احسان پر كن !...
خـدايـا! در هـر سـاعـت از سـاعتهاى آن براى ما بهره اى از بندگانت قرار ده ، و نصيبى از سپاسگزارى تبه درگاهت ، و گواه راستينى از فرشتگانت ...
خـدايـا! بـر مـحـمد و آل محمد درود فرست ، و اين روز را فرخنده ترين روزى كه ديده ايم بـرگـردان ، و بـهـتـريـن دوسـتـى كـه بـا آن هـمـصـحبت شده ايم ، و نيكوترين وقتى كه گذرانده ايم ...
3 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : ـ مـن دعـائه اذا نـظـر الى الهـلال : ايـهـا الخـلق المـطـيـع ، الدائب السـريـع ، المـتـردد فـى مـنـازل ، التـقـديـر، المتصرف فى فلك التدرير! آمنت بمن نور بك الظلم ، و اوضح بك البـهـم ، و جـعـلك آيـة مـن آيـات مـلكـه ، و عـلامـة مـن عـلامـات سـلطانه ، وامتهنك بالزيادة و النـقـصـان ، والطـلوع والافـول ، والانـارة والكـسـوف ، فـى كـل ذلك اءنـت له مـطـيـع ، والى ارادتـه سـريع . سبحانه ، ما اءعجب ما دبر فى اءمرك ! و الطـف مـا صـنـع فـى شـاءنـك ! جـعـلك مـفـتـاح شـهـر حـادث ، لامـر حـادث ، فاءسال الله ربى و ربك ، و خالقى و خالقك ، و مقدرى و مقدرك ، و مصورى و مصورك ، ان يـصـلى عـلى مـحـمـد و آله ، و ان يجعلك هلال بركة لا تمحقها الايام ، و طهارة لا تدنسها الاثـام ؛ هـلال اءمـن مـن الافـات ، و سـلامـة مـن السـيـئات ؛ هـلال سـعـد لا نحس فيه ، و يمن لا نكد معه ، و يسر لا يمازجه عسر، و خير لا يشوبه شر؛ هلال اءمن و ايمان ، و نعمة و احسان ، و سلامة و اسلام .
اللهـم صـل عـلى مـحـمـد و آله ! واجعلنا من ارضى من طلع عليه ، و اءزكى من نظر اليه ، و اسـعد من تعبد لك فيه . و وفقنا فيه للتوبة ، و اعصمنا فيه من الحوبة ، و احفظنا فيه مـن مـبـاشـرة معصيتك ، و اوزعنا فيه شكر نعمتك ، و البسنا فيه جنن العافية ، و اتمم علينا بـاسـتـكـمـال طـاعـتـك فـيـه المـنـة انـك المـنال الحميد، و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين .(1410)

امـام سـجـاد عـليـه السـلام : از دعـاى آن امـام بـه هـنـگـام ديـدن هلال : اى آفريده فرمانبردار، و اى جنبنده شتابان كه در منزلگاههاى تقدير آمد و شد مى كـنـى ، و در فـلك تـدبير پيوسته به سر مى پردازى ! من به خدايى ايمان دارم كه با تو تاريكيها را روشن كرد، و پوشيده ها را آشكار نمود، و تو را نشانه اى از نشانه هاى فرمانروايى و علامتى از علامتهاى استيلاى خويش ساخت ، او كه تو را به افزايش و كاهش ، و بر آمدن و فرو شدن ، و روشن بودن و كسوف يافتن ، به خدمت واداشت . و در اينهمه ، تـو فـرمـان او مـى بـرى ، و شـتـابـان بـه اراده او عمل مى كنى .
پـاكـا خـداى ، كـه تـدبـيـر شـگـفـتـى در كـار تو كرده ، و تو را چه نيك و نغز ساخته و پرداخته است ، و كليد هر ماه نو، و هر كار نو قرار داده است ! پس اكنون ، از خداوندى كه پـروردگـار مـن اسـت و تـو، و آفـريدگار من است و تو، و تقدير فرماى من است و تو، و صـورتـسـاز مـن اسـت و تـو، مـسـئلت مـى كـنـم كـه بـر مـحـمـد و آل محمد درود فرستند، و تو را هلال ماهى با بركت قرار دهد كه روزگار آثار آن بركت را مـحـو نـكـنـد، و مـايـه پـاكـيـزگـى و طـهـارتـى سـازد كـه گـنـاهـان آن را پـليـد نـسازد؛ هـلال ايـمـنـى از آفـات و سـالم بـودن از بديها؛ هلال سعدى كه هيچ شومى و نفوس در آن نـباشد، و بركتى كه هيچ سختى قرين آن نشود، و آسانيى كه با دشوارى آميخته نگردد، و خيرى كه هيچ شرى با آن نياميزد، هلال امن و ايمان ، و نعمت و احسان ، و سلامت و اسلام .
خـدايـا! بـر مـحـمـد و آل محمد درود فرست ، و ما را از خرسندترين كسانى قرار ده كه اين هلال بر آنان طلوع كرده است ، و بالنده ترين كسان كه به او نظر كرده اند، و خوشبخت تـريـن كـسانى كه در اين ماه به عبادت تو برخاسته اند. در اين ماه ما را توفيق تو به بخش ، و از گناهان نگاه دار، و سپاسگزار نعمت خود گردان ، و رخت عافيت بر ما بپوشان ؛ و مـا را بـرانـگـيز تا هر چه بيشتر اطاعت تو كنيم ، و بدينسان منت خويش بر تمام كن ، كه تو منانى و حميد، و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين .
4 الامـام السجاد عليه السلام : اللهم ! و انت جعلت من صفايا تلك الوظائف ، و خصائص تـلك الفـروض ، شـهـر رمـضـان ، الذى اخـتـصصته من سائر الشهور.. و قد اقام فينا هذا الشـهـر مـقـام حـمـد، وصـحـبـنـاصـحـبـة مـبـرور، و اربـحـنـا افـضـل اربـاح العـالمـيـن . ثم قد فارقنا عند تمام وقته ، و انقطاع مدته ، و وفاء عدده ، فـنـحـن مـودعـوه وداع مـن عـز فـراقـه علينا، و غمنا و اوحشنا انصرافه عنا، ولزمنا له الذمام المـحـفـوظ، والحـرمـة المرعية ، و الحق المقضى . فنحن قائلون : السلام عليك يا شهر الله الاكبر، و يا عبد عيد اوليائه .
السـلام عليك يا اكرم مصحوب من الاوقات ، و يا خير شهر فى الايام و الساعات . السلام عـليـك مـن قـرين جل قدره موجودا، و افجع فقده مفقودا، و مرجو آلم فراقه .. السلام عليك من شـهـر هـومـن كـل امر سلام . السلام عليك غير كريه المصاحبة ، و لا ذميم الملابسة . السلام عـليـك كـمـا وفـدت علينا بالبركات ، و غسلت عناد نس الخطيئات . السلام عليك غير مودع برما، و لا متروك صيامه ساءما.. السلام عليك و على ليلة القدر.(1411)

امـام سـجـاد عـليـه السـلام : ـ از دعـاى آن امـام در بـدرود ماه فرخنده رمضان : خدايا! تو ماه رمضان را، يكى از وظايف گزيده و ناب و يكى از واجبات ويژه قرار دادى ، و آن را در ميان ديـگـر مـاهـهـا مـخـصـوص ساختى ... اين ماه در ميان ما جايگاهى ستوده پيدا كرد، و براى ما هـمـنـشـينى دلپذير گشت ، و بهترين سودهاى دو جهان را بهره ما ساخت . و چون مدتش به سـر آمـد، و روزهـايـش هـمه سپرى گشت ، از ما جدا شد. ما او را چنان كسى وداع مى كنيم كه مفارقت او بر ما گران است ، و رفتن او سبب غمگينى و تنهايى است . و اين وظيفه ما بود كه شـكـوه ايـن مـاه را پـاس داريـم ، و حـرمت آن را بشناسيم ، و حق آن را ادا كنيم . و اكنون به هنگام بدرود با اين ماه مى گوييم :
سـلام بـر تو! اى بزرگترين ماه خدا، و اى عيد اولياى خدا. سلام بر تو! اى گراميترين اوقات ، و اى نيكوترين ايام و ساعات .
سلام بر تو! اى آنكه چون باشد قدرش بزرگ باشد، و چون از دست برود فقدانش رنج آور؛ و اى مايه اميدى كه دوريش ‍ دردناك خواهد بود... سلام بر تو! اى ماهى كه در آن همه چيز به سلام و ايمنى در پيوسته است . سلام بر تو اى مصاحب خوشايند، سلام بر تو! اى آورنـده بركتها و فرخندگيها، و اى شوينده پليديها و گناهها. سلام بر تو! اى ماهى كـه تـو را وداع مـى كـنـيم در حالى كه هنوز تو را مى خواهيم ، و هنوز شايق روزه گرفتن روزهاى توايم ...
5 الامـام السجاد عليه السلام : اللهم صل على محمد وآله ! وامحق ذنوبنا مع امحاق هلاله ، واسـلخ عـنا تبعاتنا مع انسلاخ اءيامه ، حتى ينقضى عنا و قد صفيتنا فيه من الخطيئات ، و اخلصتنا فيه من السيئات .(1412)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام : خـدايـا! بـر مـحمد و آل محمد درود فرست ، و با ناپديد شدن هلال رمضان گناهان ما را ناپديد كن ، و با پايان يافتن روزهاى آن آثار بد كارهاى ما را بـه پـايـان رسـان ، تا چنان شود كه هنگام تمام شدن اين ماه از گناهان پاك و از بديها پالوده شده باشيم .
فصل چهارم : هدفدارى جهان و انسان
قرآن
1 و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما لا عبين ، لواردنا ان نتخذلهوا، لاتخذناه من لدنا، ان كـنـا فـاعـليـن ، بـل نـقـذف بـالحـق عـلى البـاطـل فـيـدمـغـه ، فـاذا هـو زاهـق ، و لكـم الويل مما تصفون .(1413)
آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنها است به بازى نيافريديم ، اگر ما مى خواستيم كار را بـه بازى گيريم خود چنين مى كرديم ، و چنين مى بود، بلكه (اين گونه نيست ، و جز آنـكـه كـار از سـربـازى نـيـسـت )، هـمـيـشـه حـق را بـر بـاطـل مـى افـكـنـيـم ، تـا آن را تـبـاه سـازد؛ ايـن اسـت كـه بـاطل نابود است ؛ واى بر شما از آنچه (خدا را به آن ) وصف مى كنيد (و كار را بازيچه مى پنداريد).
2 ومـا خلقنا السماوات والارض و ما بينهما لا عبين ، ما خلقنا هما الا بالحق ولكن اكثرهم لا يعلمون ،(1414)
آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است به بازى نيافريديم ، جز به حق (و براى هدفى حكيمانه ) آنها را نيافريديم ، ولى بيشترين ايشان نمى دانند،
3 مـا خـلقـنـا السـمـاوات والارض و مـا بـيـنـهـمـا الا بـاحـق و اجل مسمى ، والذين كفروا عما انذروا معرضون ،(1415)
آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه را كـه مـيان آنها است به حق (و بر پايه هدفى عظيم و حكمتى استوار) آفريديم ، در مدتى معين ؛ ليكن كسانى كه كافرى پيشه ساختند، از هر چه آنان را بيم دادند رويگردان بودند.
4 خـلق السـمـاوات والارض بـالحـق ، يـكـور الليـل عـلى النـهـار ويـكـور النـهـار عـلى الليـل ، و سـخـر الشـمـس والقـمـر، كـل يـجـرى لاءجـل مـسـمـى ، الا هـو العـزيـز الغفار.(1416)
آسـمانها و زمين را به حق آفريد؛ (و پيوسته ) شب را به روز مى آورد و روز را به شب ؛ و او خـورشـيـد و مـا را مـسـخـر كـرد، تا هر يك (بر مدار خويش ) به وقت معين سير كند؛هان بدانيد كه او توانا و آمرزنده است .
5 و مـا خـلقـنـا السـمـاء والارض و مـا بـيـنـهـمـا بـاطـلا، ذلك ظـن الذيـن كـفـروا، فويل للذين كفروا من النار،(1417)
آسـمـان و زمـيـن و آنـچـه را كـه مـيـان آنـهـا اسـت بـه بـاطل نيافريديم ؛ اين پندار كسانى است كه كفر پيشه ساختند، واى بر كفر پيشگان از گرفتارى در دوزخ ،
6 و ان شـى ء الا عـنـدنـا خزائنه ، و ما ننرله الا بقدر معلوم ، و ارسلنا الرياح لواقح ، فاءنزلنا من السماء ماء فاسقينا كموه ، و ما انتم له بخازنين ،(1418)
هـيـچ چـيـز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ما است ، و جز به اندازه اى معلوم از آن فرو نمى فرستيم ، ما بادها را فرستاديم براى بارور كردن درختان ، و از آسمان آبى فرو فـرسـتـاديـم تـا شـمـا و گياهان و جانوران شما را آب دهيم ؛ وگرنه خود نمى توانستيد خزانه بسازيد (و آب مورد نياز جهان و جهانيان را تاءمين و تنظيم كنيد).
7 احـسـب النـاس ان يـتـركـوا ان يـقـولوا آمـنـاوهم لا يفتنون ؟، ولقد فتنا الذين من قبلهم ، فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين .(1419)
آيـا مردمان چنان گمان دارند كه آنان را همينكه بگويند ايمان آورديم وامى گذارند و مورد آزمـايـش قـرار نـمى دهند؟، كسانى را كه پيش از ايشان بودند آزموديم (اينان را هم خواهيم آزمود)؛ و خدا خود مى داند كه چه كسانى راست مى گويند و چه كسانى دروغ .
8 اولم يـتـفـكـروا فـى انـفـسـهـم ؟ مـا خـلق الله السـمـاوات الارض و ما بينهما الا بالحق ..(1420)
آيـا پـيـش خـود نـينديشيد كه خدا آسمان و زمين و آنچه را ميان آنها است جز به حق (و براى مقصودى حكيمانه و جدى ) نيافريده است ؟...
9 افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون ؟(1421)
آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم ، و ديگر نزد ما نخواهيد آمد؟
10 ايحسب الانسان ان يترك سدى ؟(1422)
آيا آدمى گمان مى كند كه دست از او مى كشند، بى هيج تكليفى و پرسشى ؟
11 و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا، نموت و نحيا، و ما يهلكنا الا الدهر، و ما لهم بذلك من عـلم ، ان هـم الا يـظـنـون ، و اذا تـتلى عليهم آياتنا بينات ، ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بآبائنا ان كنتم صادقين ، قل : الله يحييكم ، ثم يميتكم ، ثم يجمعكم الى يوم القيامة ، لا ريب فيه ، ولكن اكثر الناس لا يعلمون .(1423)
گـفـتـنـد: زنـدگـى فـقط همين زندگى دنيا است ، مى ميريم و زنده مى شويم ، و جز گشت روزگـار چـيـزى مـا را هـلاك نـمى كند، در صورتى كه هيچ علمى در باره زندگى و مرگ ندارند، و جز تكيه بر پندار و گماان كارى نمى كنند، و چون آيات روشن و آشكار ما بر ايـشـان خـوانده مى شود، برهان ايشان در برابر چيزى جز اين نيست كه مى گويند: اگر راست مى گوييد پدران ما را اكنون نزد ما بياوريد و زنده كنيد، بگو: خدا شما را زنده مى كـنـد، سـپس مى ميراند، و سپس در روز قيامت جمعتان مى كند، و شكى در اين كار نيست ؛ ولى بيشترين مردمان نمى دانند.

 

next page

fehrest page

back page