آنچه در آمريكا نيافتم

سيد ابوالحسن ندوى
مترجم : زاهد ويسى

- ۳ -


اما اگر ما اسماى توخالى و بى مسمايى شديم و چنان كه امير شكيب ارسلان (36) در بعضى از نوشته هايش در مورد سازمان ملل متحد مى گويد: ((سازمان ملل مانند بحر عروضى است ؛ بحر است اما آب ندارد)). ما هم اگر بحر بى آب ديديم ، متاسفانه نبايد ديگر منتظر نصر الهى باشيم ؛ چرا كه تنها ايمان وزن و ارزش دارد و شان و اعتبار نيز تنها براى ايمان است و سنجش و ارزيابى نيز تنها با ايمان است .
از خداوند متعال خواستاريم كه دوباره مانند نياكان نيكوكار خود به اسلام برگرديم و خداوند تعالى را عبادت كنيم . از غير خدا نترسيم و نسبت به دين او وفادار باشيم و به رسالت وى افتخار كنيم . از خدا مى خواهيم كه زندگى ما را با رسالت اسلام ، اسم اسلام و ايمان اسلامى قرين نمايد. از خداوند عزوجل مى خواهيم كه با قبول اين خواسته ها بر ما منت نهد چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست .
سيماى انسان پيش از بعثت پيامبر (ص )
اين سخنرانى با زبان عربى در شهر سالت ليك سيتى با حضور جمعى از تحصيلكردگان مقيم ، كارگران و كارمندان آن شهر آمريكايى در تاريخ 27 جمادى الاخر سال 1397 هجرى برابر با 15 ژوئن 1977 م . ايراد شده است .
سپاس و ستايش شايسته و لايق مقام حضرت رب العالمين است و سلام و درود بر سيد المرسلين و خاتم پيامبران حضرت محمد (ص ) و تمام ياران ايشان و همه پيروانى كه به نحو احسن از آن بزرگواران پيروى مى كنند، تا روز قيامت ! من از برادرانى كه زبان عربى نمى دانند، معذرت مى خواهم چون مى خواهم با زبان عربى حرف بزنم كه اين هم البته از معجزات قرآن و دعوت اسلامى است كه يك غير عرب هندى بتواند خواسته هاى درونى و اهداف خود را با زبان عربى بيان كند.
مى خواهم كه همه ما دوباره اين معجزه را يادآورى كنيم و بدان ايمان داشته باشيم . بنده افتخار دارم كه مى خواهم اين حقيقت را در اين سرزمين كه از مركز اسلام و مسلمانان دور است ، مجسم نمايم . از برادران و خواهران جوان هندى تبار و وارد به زبان خودم معذرت مى خواهم كه نمى توانم با زبان خودمان حرف بزنم ان شاء الله بعد از جلسه و در جلسات ديگر با زبان اردو با آنها نيز سخن خواهم گفت .
جهشى سريع و برق آسا
برادران گرامى ! آيات قرآنى اى كه چند لحظه پيش تلاوت شد، مرا از جو آمريكاى برق زده با تمدن غربى و پيشرفت مدنى و اين فضاى كشنده و غبارگرفته ، به سيزده قرن پيش منتقل كرد (اين از لحاظ زمانى ) و از آمريكاى شمالى به جزيره العرب برد (اين هم از لحاظ مكانى ) كه هر دو با اينجا و اكنون خيلى فاصله دارند.
جهش سريع و برق آسايى بود و طى آن ، دوران زمانى و تاريخى اى كه در آن اين قرآن نازل شد براى من مجسم شد. قرآن در آن دوره با گوشهاى شنوا و مستمعى مواجه نشد بلكه آنچه ديد، طرد، انكار و عدم قبول بود.
عربها اين صداى گوش نواز خوش آهنگ را مى شنيدند و فكر مى كردند اين صدا هم مانند ديگر صداهايى كه براى مدتى در فضا مى پيچيدند، از بين مى رود و نامى از آن نمى ماند. آنها كاملا مطمئن بودند كه اين تلاش و كوشش شكست مى خورد و اين دعوت ، موقت و زودگذر است . درست مانند موجهاى روى آب ؛ وقتى كه يك فرد سنگى را در آب مى اندازد خطوط و دايره هايى درست مى شود، اما چيزى نمى گذرد كه همه از بين مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند.
آنها در اينكه اين قرآن و اين دعوت ، عمر كوتاهى دارد و از ساعات و روزهاى انگشت شمارى تجاوز نمى كند، شكى نداشتند. ولى بر خلاف ظن آنها خداوند خواست كه اين صدا و ندا جاويد باشد، و در قلب آمريكا هم بپيچد و افرادى كه توان شنيدن دارند، آن را بشنوند. من وقتى كه به آيات قرآن گوش مى دادم اين را حس مى كردم و با پرواز در آسمان خيال ، فضايى را كه اين آيات در آن نازل شدند به ياد خود مى آوردم .
دعوت اسلامى ميان مدنيتهاى سراب گونه
اين دعوت از جزيره العرب و از مكه مكرمه جريان يافت ، سپس به خاطر آنكه طرد و با آن مقابله و مبارزه شد به شهر يثرب منتقل گرديد و در آنجا با استقبال رو به رو گشت . قرآن همچنان نازل مى شد و پيامبر (ص ) نيز به دعوت مردم مى پرداخت . در پيرامون ايشان و جزيره العرب دو تمدن وجود داشتند كه به اوج مدنيت ، پيشرفت آن روزگار، رفاه ، احساس لطيف ، ادبيات ، علوم ، فنون ، هنر معمارى ، نظم سياسى و قوانين منظم رسيده بودند. در روم ژوستين حاكم بود و در ايران انوشيروان بر تخت حكمروايى تكيه زده بود و توانسته بودند كه قوانين و مقررات دقيق و ظريفى را وضع نمايند. امپراتورى بيزانس ، نيمه غربى شمالى جهان متمدن و دولت ساسانى فارسى نيمه شرقى جهان آن روزگار را تحت حكم و فرمان داشتند. بدين ترتيب شبه جزيره عربستان را محصور خود كرده بودند و زمام اداره امور انسانها را به دست گرفته بودند و در مورد امور آينده ، عقل ، احساسات ، ارزشها و موازين آنها نيز اظهار نظر مى كردند (اين ها را نيز جزو قلمرو خود مى دانستند) چنانكه اين دو (امپراتورى )، اوج سعادت ، تعالى ، علم و پيشرفت شدند.
خلا سرسام آور
در چنين جو و محيطى دعوت اسلامى به عرصه ظهور آمد. در حالى كه اين تمدن هاى روم و فارس همه چيز را در اختيار خود گرفته بودند، و وسايل و امكانات گوناگونى در اختيار داشتند و همه در برابر امر و اراده آنها رام و گوش به فرمان بودند. با اين همه يك نوع خلا اعتقادى و ايمانى ، اطمينان ، آرامش ، اعتماد به نفس ، اعتماد به انسان و آينده او و استحقاق و شايستگى اش براى زنده ماندن و ادامه حيات ، تمام درها را به روى آن دو تمدن بسته بود و هر دوى آنها سرگردان و پريشان در نقطه پيشرفت ، رفاه ، خوشگذرانى ، لعب و لهو و تمدن در جا مى زدند.
در پشت اين نقطه چه چيزى نهفته بود؟ اين چيزى بود كه كسى نمى دانست . نه فلاسفه ، نه حكما، نه ادبا، نه شعرا، نه قانون گذاران ، نه حقوقدانان برجسته و زبردست ، نه فرماندهان جنگ ، نه رهبران فكرى ، همه آنها ساكت و خاموش ، مضطرب و سرگردان ، مردد و دودل بودند و نمى دانستند كه در پشت اين نيروهاى بشرى اى كه آنها را استخدام نموده و عصاره آنها را چنان گرفته اند كه ديگر حتى يك قطره از آن باقى نمانده است ، چه چيزى نهفته است ؟ و بعد از آن مى خواهند چه كار كنند؟
جواب اين پرسش را كسى نمى دانست . خلا اعتقادى ، عقايدى كه حتى سزاوار نام عقيده و باور هم نبودند تمام دار و ندار اعتقادى آنها، تاريخ عقايد بود. به عبارت ديگر آنها به چيزى در يك زمان خاص اعتقاد داشتند. آنها در گذشته به خدا اعتقاد داشتند، ولى آيا هنوز هم بر آن عقيده بودند؟ نه . همه عقايد آنها ياد و خاطره اى تاريخى و آثار تاريخى اى بود كه در كتابهاى تاريخ و فلسفه جمع و تدوين شده بودند، ولى از عقيده حى و حاضرى كه احساسات آنها را زير سايه خود بگيرد و حركات و سكنات آنها را منضبط نمايد و بر آنها حكومت نمايد، خبرى نبود.
زمان ، گسيخته بود. (زمام امور از دست عقيده خارج شده بود) و اين گونه عقايد از هرگونه قوه و قدرت كنترل و حكمى عارى و تهى بودند و چيزى بيش از عقايد تقليدى و موروثى نبودند. عقايدى كه تنها بر زبان جارى مى شدند، ولى هيچ گونه نفوذ و تاثيرى در اخلاق و اعمال نداشتند.
تمدنهايى بى هدف
پس هدف از حيات و زندگى چيست ؟ پاسخ اين پرسش را هم نمى دانستند. هدف پادشاهان ، تسلط بر بزرگترين نقاط جهان بود، ولى سروران ! اين هدف ، يك هدف قابل احترام و اهتمام نيست . هدف وزرا هم اين بود كه پادشاهان را راضى نگه دارند و در برابر آنها دست به سينه و خاضع باشند و اميال و آرزوهاى آنها را محقق و عملى نمايند.
هدف فرماندهان جنگى هم سوق دادن مردم به سوى جهنم جنگ و خونريزى بود. ولى راستى اينجا چرا مى جنگيدند؟ و چرا مردم را به ميادين جنگ و جدل مى كشاندند؟ نمى دانستند. آنها چيزى نمى دانستند و درست مانند گله هاى گوسفندى بودند كه بدون رحم و نرمشى به پيش رانده مى شدند. مردم خراج و ماليات مى پرداختند و موظف به پرداخت مبالغ سنگين و كمرشكنى بودند، ولى براى چه ؟ براى آنكه پادشاهان ، قصرنشينان و كنيزكان حرم سراها اميال و آرزوهاى خود را برآورده سازند. آنها ماليات مى دادند تا گروه اندكى (خفته ) از مردم در رفاه و راحتى باشند و اينها براى خوشى و راحتى آنها زحمت مى كشيدند و حتى براى زندگى و زنده ماندن آنها جان مى دادند.
اين جو حاكم در آن زمان بود. تمدن ، حكومت ها و قوانين هيچ هدفى نداشتند. زندگى بدون لذت بود. جسم ، روحى نداشت . الفاظ و كلمات بى معنى و خطوط، درهم و برهم بود و كلا ظلمت اندر ظلمت بود. به فرموده قرآن :
اءو كظلمات فى بحر لجى يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اءخرج يده لم يكد يرئها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور(37)
((يا (اعمال آنان ) بسان تاريكيهايى در درياى ژرف مواجى است كه امواج عظيمى آن را فراگرفته باشد و بر فراز آن امواج عظيم ، امواج عظيم ديگرى قرار گرفته باشد (و موجهاى كوه پيكر بر يكديگر قرار گيرند) و بر فراز امواج (خوفناك دريا) ابرهاى تيره خيمه زده باشند. تاريكيها يكى بر فراز ديگرى جاى گرفته (و آن چنان ظلمت و وحشتى پديد آمده باشد كه مسافر دريا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاريكى وحشتزاى بيرون و هراس دل از جاى كنده درون ) ممكن نيست كه آن را ببيند. (آرى ! نور حقيقى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تاريك و ظلمانى است . نور ايمان هم تنها از سوى خدا عطاء مى گردد) و كسى كه خدا نورى بهره او نكرده باشد، او نورى ندارد (تا وى را به راه راست رهنمود كند و بر راستاى راه بدارد.) ...)).
تاريكى تودرتو
سراسر جهان در يك تاريكى مطلق به سر مى برد و در جهالت ها و فرومايگى هاى خود سردرگم و حيران بود. اسير بندهايى بود كه خود ساخته بود و در خون خودش - كه آن را ريخته بود - مى غلتيد. بين طبقات مختلف هيچ رابطه اى نبود. حاكم و زيردست هيچ پيوندى با هم نداشتند، دانش آموز و استاد كاملا بى ارتباط بودند، بين علم ، ادب ، فلسفه و حكمت پيوندى نبود. مردم و ملت بى ارتباط بودند. تمام روابط از هم گسسته بود. وضعيتى شده بود كه هر طبقه اى براى خودش زندگى مى كرد و تمام روابط، پيوندها و ... براى خودش بود و به خودش منتهى مى شد.
قرآن و مبارزه با وضعيت جهانى آن زمان
اين نمايى از وضعيت جهان در زمان ظهور دعوت اسلامى بود. به همين خاطر وقتى كه قرآن نازل شد. همه اين اوضاع ، احوال و تمدنها را به مبارزه طلبيد و با تمام وضوح و صراحت به آنها گوشزد كرد كه آنها در جهل كامل ، ظلمت كشنده ، ظلم و ستم آشكار، حيرت و سرگشتگى بى پايان ، وحشت زشت و كريه و پستى و رذالتى مطلق به سر مى برند.
راستى چه كسى مى توانست با اين ابر قدرتهاى جبار به مبارزه برخيزد؟ چه كسى مى توانست صداى ضديت خود را با اين امواج سركش و طغيانگر بلند كند؟ همين پيامبر كه با فقر و ندارى زندگى كرد و ناچار شد وطن محبوب و دوست داشتنى خود يعنى سرزمين كعبه و بيت الحرام را ترك كند. همين پيامبر آزار كشيده و رنجديده اى كه ناچار تن به هجرت داد و افرادى كه بر اساس ايمان ، عقيده ، محبت ، دوستى و تعليم انسانيت گرد پيامبر جمع شده بودند، توانستند با تمام جهان وارد جنگ و مبارزه شوند.
در چنين فضاى ذلت بار و حقارت آلودى قرآن ندا بر مى آورد و مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (38)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهرورزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
در حالى كه نه دولتى هست نه جامعه اى ، نه سپاهى ، نه اسلحه اى نه نفتى و نه چيزهاى ديگرى از اين قبيل ! در چنين وضعيتى قرآن عربهاى فرودست ، فقير، ضعيف ، نادان و بيسواد را مخاطب قرار مى دهد و به آنها مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (39)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
پيام پيامبر به امپراتور روم
كدام يك از سردمداران ، رئيس جمهورها و پادشاهان كشورهاى اسلامى ما مى توانند به يكى از رئيس جمهورهاى ديگر نامه بنويسد و به او بگويد:
ايمان بياور در امان خواهى بود و خداوند به تو دو راه ارزانى خواهد كرد.
در حالى كه محمد بن عبدالله با وجود فقر و كمبودهاى فراوانى كه داشت ، به امپراتور روم و به عبارتى به قدرتمندترين و ثروتمندترين انسان زمان خودش مى نويسد: ((از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم )) و ديگر از اينكه او را قيصر بنامد امتناع مى ورزد و حتى نام خود را بر نام امپراتور مقدم مى كند. از طرف ديگر به جاى محمد بن عبدالله ، محمد رسول الله را به كار مى برد؛ چرا كه اين نامه ، نامه دعوت است نه نامه سياسى يا معاهده يا پيمان . اين است كه مى نويسد:
از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم : من تو را به دعوت اسلامى فرا مى خوانم . اسلام بياور در امان خواهى بود و خداوند به خاطر اين كار اجر تو را دو برابر خواهد ساخت و اگر از اين دعوت سرباز زنى گناه مردم روم (كشاورزان ) نيز بر گردن تو خواهد بود ((بگو اى اهل كتاب ! به سوى سخن دادگرانه اى بياييد كه ميان ما و شما مشترك است (و همه آنها را بر زبان مى رانيم . بياييد بدان عمل كنيم )) و آن اينكه جز خداى يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او نكنيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند يگانه ، به خدايى نپذيرد. پس (هرگاه از اين دعوت ) سر برتابند، بگوييد:
گواه باشيد كه ما منقاد (اوامر و نواهى ) خدا هستيم ...(40)))
برخورد پيامبر با امپراتور ايران نيز كه نامه پيامبر (ص ) را پاره كرد، همين گونه بود و فرمود: خداوند تخت و تاج او را درهم مى شكند. و چنين هم شد. به طورى كه خداوند حكم و سيطره اش را كاملا از هم پاشيد و به صدق نبوت خود با گفتن اين جمله :
اذا هلك كسرى فلا كسرى بعده
((اگر تاج و تخت اين كسرى ، نيست و نابود شود ديگر كسرايى وجود نخواهد داشت .))
بار ديگر تحقق بخشيد. به طورى كه حتى رضاشاه پهلوى با همه بلندپروازى و غرورى كه داشت باز از جمله منتسبان دين اسلام به شمار مى رفت نه از حلقه به گوشان كسرى و ...
تمدنى ملوث و كهنه
برادران من ! اين تمدن غربى ، يك تمدن ماشينى و مادى محض است . به طورى كه هيچ روح ، جان و معنويتى در آن يافت نمى شود. اين تمدن ديگر هدفى ندارد و درست مانند نشخواركننده اى مى ماند كه انباشته هاى شكمش را نشخوار مى كند و چيز تازه اى در اطراف آن پيدا نمى شود.
اين تمدن خيلى پيش تر از اينها حرف آخرش را زده است و اكنون در امتداد همان پيروزيها و پيشرفتهايى كه در زمينه تمدن ، صنعت و تكنولوژى به دست آورده ، به زندگى خود ادامه مى دهد و ديگر چيز تازه اى ندارد و عارى از هرگونه رسالتى براى انسانيت است . اين تمدن در حقيقت ، به آينده انسانيت نمى انديشد و فقط به فكر زندگى كنونى خود است و بس ، و چنان حالتى پيدا كرده است كه مرحوم دكتر محود اقبال لاهورى مى فرمايد:
((چگونه مى توانيم در فضاى تمدن خوبى ، در جستجوى ذوق لطيف ، افكار متعالى و نگاه معصومانه و پاك برآييم . حال آنكه اين تمدن ، عفت خود را از دست داده و از مدتها پيش ، آلوده و مسخ شده است )).
من شما را بيش از يك دانشجو به حساب مى آورم .
عربها! جوانان مسلمان ! دانشجويان دختر و پسر! شما فقط دانشجو نيستيد، جايگاه شما بسى فراتر از يك دانشجو است . ما هنديها و بسيارى از كشورهاى عربى و اسلامى از سلطه سياسى نجات يافته ايم . اين رهايى بدون شك يك امر لازم و ضرورى بوده ، ولى هنوز از بندگى و بردگى فكرى رها نشده ايم . ما در برابر اين تمدن دچار خودباختگى و استحقار (خود كم بينى ) شده ايم . به همين خاطر مسئوليت شما اين است كه به كشورهايتان برگرديد و به هموطنان خود بگوييد: برادران و خواهران ، ما دل و درون تمدن غربى را نيز دريافتيم و آن را تجربه نموديم و در آخر ديديم كه تمدن غربى يك تمدن پوشالى و توخالى است . تمدن كامپيوتر(41) و بيمه (42) است . چرا كه تمام مشكلات مدنى آنها مبتنى بر بيمه و نظام صنعتى آنها مبتنى بر كامپيوتر است ، ولى دل ، روح و رسالت اين تمدن معلوم نيست كه كجاست و اصلا خبرى از آنها نيست .
من دوست دارم به كشورهاى خود برگرديد و روح سرشكسته و خود كم بين آنها را از وجودشان دور كنيد و پرده را از جلوى چشم آنها كنار زنيد و به آنها بگوييد: جوانان عزيز، شما از اين تمدن دور هستيد ولى ما در درياى مواج و متلاطم آن شنا كرديم ، تا اعماق آن فرو رفتيم و حقيقت آن دريافتيم . اين است كه دور از هرگونه تقليدى با اطلاع و آگاهى كامل به شما مى گوييم كه تمدن غرب ، يك تمدن پوشالى ، توخالى ، پرزرق و برق و فريبنده است .
كارخانه ها و كارگاههاى غول پيكر، ايمان سازى نمى كنند. بعد از اينها اگر خداوند به شما توفيقى عنايت نمود، به زمامداران و گردانندگان اين تمدن بگوييد كه شما همه چيز داريد، ولى بى عقيده هستيد. شما صاحب همه چيز هستيد، اما در مورد ايمان و آرامش فقير و محتاج هستيد و در ميان اين همه ثروت و دارايى ، چيزى نداريد كه به شما ايمان ببخشد.
كارخانه هاى عظيم و غول پيكر شام هر چيز ديگرى به غير از ايمان را توليد مى كنند ولى اين كارخانه ها هرگز نمى توانند ايمان ساز باشند.
حال كه چنين است ، سرچشمه ايمان كجاست ؟ از كجا به دست مى آيد؟ از قرآن ، سيره نبوى و مسلمانانى كه بر اساس ايمان خود زندگى مى كنند و با وجود فقر، خداوند را سپاس مى گويند و با كمال رضايت ، اطمينان و آرامش ‍ زندگى مى كنند. آنها هيچ گونه اضطراب و تشويشى ندارند. يعنى درست آنچه كه شما را در چنگال خود گرفته ، بر شما سايه افكنده و شما را تا سر حد تنفر و انزجار، عكس العمل هاى احمقانه ، خودكشى و نااميدى كشنده كشانده است .
شما نمى توانيد اين ايمان را در مكاتب فلسفى گوناگون خود و دانشگاههاى بزرگ به دست آوريد. برعكس تنها از سيره پيامبر و تاريخ صحابه گرانقدر ايشان - رضى الله عنهم - مى توانيد آن را كسب نماييد؛ چرا كه اگر شما از پوست و قشر زندگى بهره مى بريد، آنها از گوهر، روح و لذت اصلى آن برخوردار و بهره مند بودند. در هر جايى كه باشيم موضع ما بايد در برابر چنين تمدنى اينگونه باشد؛ چه در اينجا باشيم و چه به كشورهاى خود برگرديم .
نگاه ما به زندگى آمريكايى و چگونگى برخورد با آن
اين سخنرانى در گردهمايى خاصى كه با حضور دسته اى از جوانان مسلمان در شهر لوس آنجلس در بيست و چهارم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دوازدهم ژوئن سال 1977 م . كه از سوى اتحاديه جهانى دانشجويان آمريكا و كانادا ترتيب داده شده بود، برگزار شد. نوشتار حاضر متن پياده شده سخنرانى ايشان از روى نوار است .
برادران من ! كشورهايى كه ما هم اكنون در آن ها به سر مى بريم ، هم خوشبختند، هم بدبخت ! شايد اين سخن متناقض به نظر برسد؛ چون يك شى ء در آن واحد نمى تواند هم خوشبخت باشد، هم بدبخت ، ولى اگر اجازه بدهيد آن را توضيح دهم ، واقعيت اين مساله ، روشن مى شود.
بدبختى و خوشبختى همزمان
اين سرزمين ها از آن جايى كه خداوند به آنها نعمت هاى فراوانى ارزانى داشته است ، خوشبخت هستند. از جمله اينكه خداوند رزق و روزى ، انواع خيرات ، ذكاوت و هوشيارى ، قدرت اراده ، شايستگى تنظيم و سازماندهى ، اداره امور زندگى ، حاصلخيزى زمين و شكوفايى عقل را در اين سرزمين ها فراوان ساخته است و همه اين ها نشان سعادت و خوشبختى آنهاست . به طورى كه امروزه در سايه چنين ويژگى هايى ، رهبرى مدنيت مدرن را در دست گرفته است و در حقيقت مى توان آنچه را كه در حال حاضر به نام مدنيت غربى معروف است ، مدنيت آمريكايى ناميد؛ چرا كه مدنيت آمريكايى در حال حاضر بر سراسر جهان سيطره پيدا كرده است و چه بخواهيم و چه نخواهيم (حتى اگر برايمان هم ناخوشايند باشد) در قلب جهان اسلامى و با كمال تاسف در جزيره العرب نيز تاثير و نفوذ پيدا كرده است و حالتى پديد آمده كه جهان اسلامى رو به سوى اين سرزمين ها نهاده است و جزيره العرب پاره هاى جگر خود را به سوى اين سرزمين ها گسيل داشته است و اگر بخواهيد تنها جوانان عربستانى اى را كه به اين سرزمين ها رو آورده اند، شمارش كنيد ده ها هزار تن از آنها را مى يابيد؛ تازه اين غير از هندى ها، پاكستانى ها، ايرانى ها و افراد ساير كشورهاى اسلامى است .
با اين همه اين سرزمين در عين حال بدبخت هم هست . برادران ! اين گونه عجيب و غريب به من نگاه نكنيد. اينكه مى گويم بدبختند به اين خاطر است كه نصيب آنها از دين تنها آيين مسيحيت ، و بهره آنها از حوزه هاى مختلفى كه براى فعاليت هاى انسانى موجود است ، صرفا عرصه صنعت و تكنولوژى است .
علت اينكه آن ها از لحاظ دينى و اعتقادى بدبختند اين است كه ، آيين مسيحيت از روح اين سرزمين ها و نقشى كه در اين سرزمين ها بر عهده گرفته و آن را در تاريخ انسانى به اجرا مى گذارد دورتر از هر دين و آيين ديگرى است . به طورى كه هرگاه سوال شد كه ناهمخوان ترين و دورترين دين از روح حاكم بر اين سرزمين ها و ناسازگارترين آيين با طبيعت اين ممالك ، نقش راهبرى ، روح پريشان و عقل پرتب و تاب آن كدام است ؟ تنها جواب موجود، آيين مسيحيت است ؛ چرا كه اين آيين ، ديانتى است كه انسان را وا مى دارد تا اعتقاد پيدا كند به اينكه از همان روز اول گناهكار و عاصى به دنيا آمده و فطرتا مجرم و سزاوار بازخواست خلق شده است . لذا ناگزير بايد خود را فدا كند و حضرت مسيح (عليه السلام ) فداى اين انسان خطاكار و مجرم شده است .
چنين اعتقادى انسان را چنان بار مى آورد كه اعتماد و اطمينان به صلاحيت و فطرت پاك انسانى را از او سلب مى كند. از طرف ديگر رهبانيت و گريز از امور زندگى را براى او دوست داشتنى مى كند و گوشه گيرى و فرار از مبارزه در عرصه زندگى را در چشم او مى آرايد و كناره گيرى از رقابت و مسابقه اى كه بزرگترين عامل هدايت در پيشرفت و ترقى انسان است را براى او محبوب مى نمايد. به همين خاطر ديانت مسيحى در اين سرزمين يك آيين غريب و بيگانه است . ديانتى است كه ، بر اين سرزمين ها تحميل شده و ادوار مختلفى كه اين سرزمينها و تاريخ انسانى پشت سر گذاشته آن را بر اين ممالك تحميل نموده است .
مسلمانان و مسئوليت آنان در برابر اين بدبختى
مسلمانان در برابر اين بدبختى مسئوليت بزرگى دارند؛ چرا كه مسلمانان در انتقال مبادى رسالت ايده آل اسلام و تبليغ عقيده اسلامى كوتاهى و كم كارى كردند. عقيده واضح و شفافى كه براى هر انسانى پذيرفتنى است .
عقيده اى كه انسان را براى حركت و فعاليت تشويق مى نمايد و موجب شكوفايى ذوق و قريحه هاى مختلف و به جنب و جوش در آمدن غرايز گوناگون انسانى مى گردد.
آرى ! مسلمانان در حمل اين رسالت بزرگ و ايده آل به اين سرزمين ها كم كارى كردند. خداوند تبارك و تعالى فرصت حكومت و اداره امور را در پاره اى از خاك اروپا در اختيار مسلمانان قرار داد و آن ها چندين قرن بر گوشه اى از خاك اروپا حكومت كردند. اما به راستى در اداى رسالت خود كوتاهى كردند و در انتقال اسلام به سرزمين هاى دوردست اروپايى و وارد شدن آب گواراى اسلام به عروق داخلى اروپا كوتاهى مجرمانه اى به خرج دادند.