آنچه در آمريكا نيافتم

سيد ابوالحسن ندوى
مترجم : زاهد ويسى

- ۵ -


بدين ترتيب خداوند پيشاهنگان اين تمدن و كسانى كه در حال حاضر زمام آن را در دست دارند و كسانى كه براى آن نقشه و برنامه طراحى مى نمايند از اين لحاظ جدا مى كند كه نسبت به كارهاى خود بسيار حسن ظن دارند و فكر مى كنند بر راه درست و خير حركت مى كنند. البته آنها معتقدند كه در تمام مراحل پيشرفت و ترقى اين تمدن ، كار درست و صحيح را انجام داده اند.
آنان كارهاى ناروا و نادرست انجام مى دهند و مى پندارند كه كار درست و شايسته اى را به انجام رسانده اند، به منهدم كردن امور مى پردازند و به زعم خود به سازندگى آنها دست يازيده اند، تخريب مى كنند و چنين مى پندارند كه امور تازه را پديد آورده و پروژه هاى جديدى را ابداع مى كنند. فساد مى كنند و به زعم خود نسبت به انسانيت نيكى مى كنند. اين يك حقيقت است .
اين همان نكته اى است كه ما را به چالش مى كشاند و ما نيز تمام زمامداران اين سرزمين ها و قلمروى را كه در سرنوشت ساير امت ها و ملل دخالت و قلدرى مى كنند و در اوضاع مدنى ساير نقاط، و برنامه ها و طرح هاى آنها دست اندازى مى نمايند و با اين حال فكر مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند، به محاكمه مى كشانيم .
به همين خاطر دجال بزرگى كه پيامبر (ص ) از آن خبر داده و امت خود را از آن برحذر داشته است همان پيشواى اين تمدن برتر بزرگ است .
پيشوايى كه زمام آن را بر عهده دارد و متولى كبر و خود برتر بينى است . اين دجال نمادى از اين ماديت و ماده گرايى لجام گسيخته و گسترده است ، اين است كه در احاديث صحيحى كه محدثين بزرگ اسلامى آنها را روايت كرده اند پيامبر (ص ) همواره امت خود را به قرائت اين سوره تشويق كرده و فرموده است كه قرائت اين سوره فرد را از فتنه دجال در امان مى دارد؛ چرا كه اين سوره ، نقطه حساس را هدف مى گيرد و بر محل درد، انگشت مى گذارد و خطرهايى را كه از طريق اين تمدن افسونگر، فريبنده ، تندرو و افراطى دور سر بشريت مى چرخند، به صورت درست و دقيق مجسم مى نمايد.
اين است كه اين سوره به صورت ويژه ، سوره عصر ماست . هر چند كه در برگيرنده معانى فراوان عميق و فراگيرى است و هر جوينده هدايت و طالب نور و هر كسى كه به خداى متعال رو آورده است مى تواند بهره خاص خود را از آن ببرد. با اين همه اين سوره به صورتى خاص بر نقطه اى تاكيد مى كند كه عصر ما با آن دست به گريبان است .
تمام امثال و داستان هايى كه در اين سوره آمده است بر حول اين محور و نقطه اصلى مى چرخد؛ چرا كه اصحاب كهف نيز دقيقا كسانى بودند كه از حكم مدنيتى كه در عهد آنها داراى سيطره و غلبه بود، سرباز زدند و گفتند:
فقالوا ربنا رب السموات و الاءرض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا # هولاء قومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا ياءتون عليهم بسلطان بين ...(61)
و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است . ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم . (اگر چنين بگوييم و كسى جز او را معبود بدانيم ) در اين صورت سخنى (گزاف و) دور از حق گفته ايم # (سپس برخى از آنان به برخى ديگر گفتند:) اينان ، يعنى قوم ما، به جز الله ، معبودهايى را به خدايى گرفته اند (چه مردمان حقيرى ! چرا بايد بتهاى ساخته دست خويش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟) اى كاش ! دليل روشنى بر (خدايى ) آنها ارائه مى دادند ...
بعد از آن داستان دو مردى را كه يكى از آنها به حيات دنيوى روى مى آورد و به پرستش آن مى پردازد و از فرط دنيازدگى مجنون آسا به تقديس آن مى پردازد و ماوراء اين حيات را انكار مى نمايد بيان مى گردد.
سپس داستان موسى و خضر بيان مى شود كه در آن خضر به انجام امور شگفت انگيز و حيرت آورى مى پردازد كه امور محسوس را به مبارزه مى طلبد و منطق و رويكرد فردى را به ميدان مى طلبد كه به چيزى غير از امور محسوس و قابل رويت ايمان ندارد، ولى ناگهان مى بيند كه در پس پرده اين امور حقايق غيبى ديگرى نهان است كه با كنار رفتن پرده و حجاب براى موسى (عليه السلام ) واضح و آشكار مى شوند.
پس از آن داستان ذوالقرنين مطرح مى شود كه خداوند براى او نيز نيروى ويژه اى را مسخر فرموده و وسايل فراوانى را در اختيار او قرار داده بود كه آنها را در خدمت خير و صلاح انسان ها و مدنيت به كار مى گرفت و نه خود فريفته آنها مى شد و نه آنها را عامل فريب ديگران قرار مى داد و بر خلاف تمدن غربى كه ما اكنون در آن و در همه جاهاى ديگر با آن زندگى مى كنيم و زمام انسان را در دست گرفته ، او زمام تمدن و وسايلى را كه در اختيار گرفته بود، در دست داشت .
از خداوند مى خواهيم كه ما را موفق و هدايت بفرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و اءبقى # و اءمر اهلك بالصلاه واصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبه للتقوى (62)
چشم خود را به نعمتهايى كه به گروههايى از كافران داده ايم ، مدوز. اين نعمتهاى مادى كه زينت زندگى دنياست ، بديشان داده ايم ، تا آنان را بدان بيازماييم . داده (اخروى جاويدان و سرمدى ) پروردگارت ، بهتر و پايدارتر (از اين نعمتهاى موقت و زودگذر جهان فانى ) است # خانواده خود را به گزاردن نماز، دستور بده (چرا كه نماز مايه ياد خدا و پاكى و صفاى دل و تقويت روح است ) و خود نيز بر اقامه آن ثابت و ماندگار باش . ما از تو روزى نمى خواهيم ، بلكه ما به تو روزى مى دهيم . سرانجام (نيك و ستوده ) از آن (اهل تقوا و) و پرهيزگارى است .
صدق الله العلى العظيم و صدق رسوله الكريم
آنچه در آمريكا نيافتم
اين سخنرانى در مركز جامعه مسلمانان مقيم شيكاگو(63) در يكم ماه رجب سال 1397 هجرى قمرى / نوزدهم ژوئن 1977 م . به زبان اردو بيان شده و استاد نور عالم الامينى الندوى آن را به عربى ترجمه كرده است .
سروران و برادران من !
شيخ جلال الدين رومى در يك قطعه اثر - كه شاعر اسلام دكتر محمد اقبال لاهورى نيز كتاب اسرار خودى خود را با آن آغاز كرده و صدر آن را با آن قطعه شعر آراسته است - مى گويد: دوش ديدم كه شيخى مشعل به دست دور شهر مى چرخيد، به او گفتم :
- سرورم ! دنبال چه مى گردى ؟
گفت : از همزيستى با درندگان و چهارپايان خسته شده ام و تاب و تحملم به پايان رسيده است . اين است كه در اين عالم به دنبال انسان مى گردم . از اين افراد تنبل و ناقابل كه دور و بر خودم مى بينم به ستوه آمده ام . اين است كه به دنبال يك توانا و پهلوان مى گردم كه چشمم را از مردانگى و شخصيت خود روشن و جانم را آرام كند.
گفتم : فلانى ! نفس و جانت تو را فريفته است . به خدا تو دنبال عنقا مى گردى . خودت را خسته نكن به همان جاى قبلى خودت برگرد. من در اين راه تلاش بسيارى كردم و به جاهاى گوناگونى سرزدم ، ولى از چنين موجودى كه تو دنبال آن مى گردى هيچ اثرى نيافتم .
شيخ گفت : اى مرد! من نيز دنبال چنين چيزى مى گردم . دوست داشتنى ترين چيز در نظر من گرانبهاترين و دشوارياب ترين آنهاست (64).
شما مى دانيد كه من به دعوت دانشجويان مسلمان A.S.M به ديدار از آمريكا آمده ام . اين سرزمين ها براى من مانند دنياى جديدى بود. من نمى گويم كه اكتشاف جديدى مانند كار ((كلمب )) براى كشف دنياى جديدى بود.
از A.S.M تشكر مى كنم كه اين فرصت را براى من مهيا ساختند تا از نقاط مختلف آمريكا و كانادا ديدن كنم و بسيارى از جاهاى اين سرزمين را ملاقات نمايم و با چشم خودم آنها را مشاهده كنم .
با ملت آنها رابطه داشته باشم و با افراد آن اجتماع پيدا كنم ، با آنها حرف بزنم ، آشنا شوم و تا جايى كه اين اقامت كوتاه اجازه مى دهد، از اوضاع و احوال آنها باخبر شوم .
به نيويورك ، كانادا و آمريكاى شمالى رفتم و براى اين منظور مسافت طولانى اى در حدود پنج هزار مايل يا بيشتر را پيمودم و اكنون در پايان اين ديدار در خدمت شما هستم . اين شهر آخرين منزل من در طول اين مسافرت است و فكر مى كنم شما مشتاق شنيدن برداشت ها و خاطرات من از اين ديدار و ملاقات باشيد.
بارها اتفاق افتاده است كه به عنوان يكى از ساكنان سرزمينهاى در حال توسعه (عقب افتاده ) از كاروان پيشرفت به مسافتى به طول قرن ها، از حقيقت نهضت علمى ، و پيشرفت و داستان ترقى اين سرزمينها كه اكنون در دامن آن هستم سخن گفته ام . اكنون اين مساله را به حال خود مى گذارم ؛ چرا كه شما نسبت به اين مساله علم و اطلاع بيشترى داريد.
قطعه شعرى از مولانا جلال الدين رومى را براى شما خواندم و شايد آن شعر بر خلاف توقع بيشتر برادران و خواهران باشد. مولانا از افراد سرزمين عقب مانده در كاروان پيشرفت بشرى نبود. برعكس سرزمين او از جمله سرزمينهاى مترقى دنياى متمدن و آباد عصر خود بود. مدت ها بود كه در آن تمدن تاسيس شده بود و آمادگى تاسيس دولت عظيمى مانند دولت سلجوقى را پيدا كرده بود. نوابغ و متفكران بزرگى را در شعر، ادبيات و فلسفه پديد آورده بود و جهت تمدن و زمام امور بخش شرقى جهان را در دست گرفته بود و آثار جاويدان و چشم اندازهاى ماندگارى را در زمين به يادگار گذاشته بود. مولوى اهل شهر قونيه و در اصل اهل ايران بود. ايرانى كه در حقيقت مى توانيم آن را ((يونان شرق )) بناميم .
با اين همه ، شاعرى چون مولانا در آن قطعه شعر از احساسات جريحه دار و قلب مجروح خود سخن مى گويد. او ظاهرا داستان شيخ حقيقت جويى را تعريف مى كند، ولى در حقيقت داستان خودش را بيان مى كند و مى گويد: من انسان بينوا و بيچاره اى هستم . در اين شهر پرجمعيت ، آباد، باشكوه و خوش سيما زندگى مى كنم و در اين منطقه متمدن و مترقى بسر مى برم . با اين حال از شهر و ديار خود بيرون آمده و در سراسر زمين دنبال يك انسان مى گردم .
من همه چيز را پيدا مى كنم ، ولى از ايشان خبرى نمى يابم ، مگر جاى بلند سربرافراشته ؟ شهرهاى دلربا، باغ هاى خوش و خرم و گردشگاههاى فريبا، كوههاى آسمانخراش ، غذاهاى متنوع ، لباسهاى گوناگون ، مظاهر رنگارنگ مدنيت و ...، را مى بينيم ، ولى چيزى به نام انسان را نمى يابم .
انسانى كه ما مى بينيم شبه انسان است نه انسان .
در بيت آخر مى گويد: ((كسانى را كه مى بينيم شبه انسانند نه انسان ؛ چون آنها شكم چران و اسير ديوانه وار شهوات هستند.))
موج ماشين ها
من شرق و غرب ، شمال و جنوب آمريكا را گشتم و در آن پيشرفت ماشين ها را ديدم . دقت اصلى همه فعاليت ها و سر و سامانى كه شما در اين سرزمينها مى بينيد به علوم رياضى ، تكنولوژى ، هندسه ، صنعت و فن بر مى گردد. اين گونه فنون در اين سرزمينها به اوج خود رسيده اند و انسان به هر وسيله اى كه مى توانسته افراط و تندروى نمايد، كار خود را به انجام رسانده است و اين امر از وسايل و تسهيلات رفاه و آرامش گرفته تا امكانات زندگى ، راحتى ، پرمصرفى ، ترقى و شكوفايى به وضوح مشاهده مى شود. در اينجا مى پرسيم : آيا در اين سرزمين پرجمعيت و آباد كه شهرهاى آن از فرط پرجمعيتى و ازدحام مردم چنان شده كه امكان دارد انسان راه خود را در خيابان پيدا نكند، انسانى پيدا مى شود كه در سينه خود قلب سوزناك و حزينى داشته باشد كه براى دردمندى به خاطر انسان تباه شده ، بسوزد؟ و چشمى براى اشك ريختن بر انسانيت سرگردان و بدبخت داشته باشد؟ و خود را از دست شهوات برهاند و از پذيرش امر و فرمان اهوا و خواسته هاى خود سرباز زند و تسليم اين تمدن نشود و به لوازم آن گردن ننهد و حتى بتواند آن را به زير لگام خود بكشد و آن را تسخير نمايد و بر سر و سينه آن سوار شود و بتواند زمام زندگى را به دست بگيرد و نگذارد زندگى با او قساوت به خرج دهد و از كنترل او خارج شود و او را به اين سو و آن سو پرتاب كند بلكه او زندگى را به كنترل خود درآورد و آن را در اختيار بگيرد و چنانكه خودش مى خواهد بدان جهت بدهد؟
چنين كسى كجا پيدا مى شود كه خالق خود را بشناسد، پروردگارش را پرستش كند و در گسترده محبت او و به خاطر دوست داشتن انسانيت و احترام به شان انسان زنده باشد. زمام نفس اماره خود را در دست داشته باشد و زندگى زاهدانه ، ساده و نزديك به فطرت را در پيش بگيرد و از اين رهگذر لذت حقيقى را مزه كند و به خاطر انسانيت بدبخت و بيچاره ، آب شود و پاره پاره شدن امت ها و برخورد افراد و دولت ها و خودخواهى و خودپسندى و منفعت طلبى و مصلحت جويى او را آزار دهد و هرگاه نكبتى دامن گير يكى از دولت ها شد او دردمند و خسته شود و براى پيشرفت تمام بندگان و سرزمينها بكوشد و خالصانه در خدمت تمام انسانها باشد.
بخشش را دوست داشته باشد و به بذل و سخاوت دست يازد و به خاطر گريه بر بدبختى و بيچارگى امتها و ملتهاى مختلف ، خواب به چشمش نرود و به اين فلسفه : ((بخور، زندگى كن و لذت ببر)) ايمان نداشته باشد، بلكه با وجود گرسنگى خود از سير شدن برادر انسان خود، احساس بهترين لذت ها به او دست بدهد و چنان احساس راحتى كند كه راحتى ديگرى فراتر از آن متصور نباشد و معتقد باشد كه انسانيت گرانبهاترين ، گرامى ترين و شريف ترين امر موجود در زندگى است .
كسى كه تنها در آباد كردن جان و سرزمين خود تعمق نمى كند، بلكه براى آبادانى و سازندگى انسانيت مى كوشد و دلش مى خواهد جهان را با چشم يك خانواده واحد از لحاظ تضامن و اتحاد ببيند و اين امر را نه تنها در سطح سازمان ملل متحد و منشور آن ، بلكه در سطح انسانيت حقيقى و طبيعى تحقق ببخشد.
كسى كه مبدا و معاد خود را مى شناسد و تمام سعى و تلاش او در اين راه خلاصه مى شود و بر اين باور است كه او مانند خاك و خاشاكى نيست كه پس از مرگ دوباره به خاك تبديل شود، بلكه اعتقاد دارد كه مقصدى دارد كه در آينده اى نه چندان دور بدانجا مى رود و در آنجا درباره توانمنديها و استعدادهايى كه خداوند او را به آنها مجهز و آراسته كرده بود، سوال مى شود.
انسان توانسته است روح زندگى را در آهن و جمادات بدمد و فضاهاى گسترده ميان آسمان و زمين را به تسخير خود درآورد، در اعماق زمين غواصى كند و از مدار ماه و ستارگان ديگر سر درآورد و در اين اواخر به ماه هم برسد، ولى عملا سقوط كرده است .
با اين حال هيچ يك از اين امور دال بر كمال حقيقى انسان نيستند.
اينكه انسان روح را در جمادات بدمد و آن را ناطق و زنده كند، كمال نيست . كمال حقيقى آن است كه روح را در نفس خود بدمد و آن را زنده و گويا گرداند. انسان جانشين خدا در زمين و نماينده او در هستى است ، لذا جايگاه او بلندتر، متعالى تر و بزرگتر از آن است كه بنده جمادات باشد.
برعكس بايد آنها را، به خدمت بگيرد؛ البته نه تنها براى خودش ، بلكه براى خداوندى كه خالق و پروردگار اوست و آنها را در راه تحقق بخشيدن به آنچه كه خداوند از اين انسان و هستى مى خواهد به خدمت بگيرد.
اسير قفس طلايى
اكنون دوباره همان سوال را مى پرسيم كه چند نفر وجود دارند كه پيشرفت خود را در تاسيس دولت و حكومت و به خدمت گرفتن مردمان و سرزمين ها و گسترش نفوذ و حكومت خود بر نفوس و ديگران تحت كنترل درآوردن ملت ها نمى بينند، بلكه مى خواهند با تمام اخلاص و ايثار و فارغ از هرگونه اغراض و منافعى براى انسانيت كار كنند؛ چرا كه آينده خود را با انسانيت پيوند داده و با تمام قدرت ، عبادت حكومت يا حزب خاصى را رد مى كنند و مى كوشند تمام ملل و مردمان از بندگى نفس ، خواسته ها، شهوات ، قدرت ، ماده ، مال ، ثروت ، علم و عقل رها شوند. انسانى كه مى تواند با تمام قدرت و عزت رو به عالم كند و جملات عرب باديه نشينى را باز گويد كه ، اسلام او را از زمين به آسمان برده بود و در فضاى بى كران آسمان ندا برآورد كه :
((خداوند ما را برانگيخت تا هر كدام از بندگان خود را كه بخواهد از بندگى بندگان خدا، از تنگناى دنيا به گستردگى آن و از جور اديان به عدل انسان ، رهنمون شويم . بدين منظور ما را با دين اسلام به سوى بندگانش ‍ فرستاد تا آنها را به اين دين دعوت نماييم .(65)))
يك عرب باديه نشين در كاخ رستم ، امير فرماندهان فارس و وزير جنگ ايران ، كه نام او دل و جان شنونده را به لرزه در مى آورد و سربازان را به وحشت مى انداخت ، مى گويد: خداوند ما را برانگيخت تا مردم را از تنگناى دنيا به گستردگى آن رهنمون شويم . دنيايى كه شما آن را امپراطورى ايران و دولت ساسانى ناميده ايد از ديد ما قفسى بيش نيست . قفس هم قفس است هر چند كه تمام نرده ، سيم و شبكه هاى آن از طلا ساخته شده باشد.
ما آمده ايم تا به حال و وضع شما گريه كنيم . چيزى كه ما را از صحراهاى عربستان به اينجا كشاند تنها دلسوزى ، رحم و عاطفه بود.
بدبخت هاى نكبت زده ! آمده ايم تا شما را از اين قفس زرينى كه شما در آن چهچهه و هورا مى كشيد و مانند عندليبى به سرزمين گسترده الهى و فضاهاى آزاد و بى كران لبخند مى زنيد، آزاد سازيم .
عادات و قيود مختلف ، اسباب و تسهيلات ، فزون طلبى ، رفاه ، آسايش ، آوازخوانان ، نوكران ، آشپزها، ساقيها، كاخها و ساختمانها شما را بنده خويش كرده اند، ولى ما تنها بنده خداى واحديم و بس . اين است كه آمده ايم تا شما را از اين بندگيهايى كه كسى جز خدا شمار آنها را نمى داند آزاد نماييم . (چرا كه دستگاههاى شمارش الكترونيكى كامپيوتر يا ... چيزى جز امور محسوس و ظاهرى را شمارش نمى كند و نمى تواند امور غير محسوس و باطنى را محاسبه كند.)
اين است كه اگر عبوديت با قلب مخلوط شد و با خون و گوشت آميخته گشت و به عنوان طبيعتى درآمد كه انسان را در ظاهر و باطن رها نكرد و چنان شد كه انسان به خاطر اشتياق بيش از حد نتوانست بدون آن زندگى كند، دوستدار و عاشق آن شد و آن را بر آزادى برترى داد. دستگاه شمارشگر الكترونيكى چگونه مى تواند آن را بشمارد، عمق آن را شناسايى كند و به ژرفا و گستره آن پى ببرد. اين است كه آن عرب باديه نشين مى گويد: آمده ايم تا شما را از اين گونه بندگيهاى غيرقابل شمارش رها كرده و به آزادى يگانه و يكتا رهنمون شويم .
وحدت نور و كثرت ظلمات
آزادى ، تنها يكى است ، ولى بندگيها نهايت و پايانى ندارند. همچنان كه نور، واحد و ظلمات و تاريكيها فوق العاده فراوانند. اين است كه مى بينيم قرآن هرگاه نور را به كار مى برد آن را به صورت مفرد استعمال مى كند و مثلا مى گويد:
يخرجهم من الظلمات الى النور ...(66)
آنها را از تاريكيها (ى زمخت گمراهى شك و حيرت ) بيرون مى آورد و به سوى نور (حق و اطمينان ) رهنمون مى شود ...
آيا اين كار به اين خاطر است كه كلمه نور در زبان عربى جمع بسته نمى شود و نمى توان مانند ظلمت كه با كلمه ظلمات جمع بسته مى شود، كلمه نور را با واژه انوار جمع بست ؟ آيا قرآن نمى تواند كلمه نور را جمع ببندد؟ هرگز! اين مساله صرفا به اين دليل است كه نور در عالم واقعى تنها يكى است و اين ظلمات و تاريكيهاست كه حد و حصرى ندارد.
مصدر نور، واحد و همان معرفت خداوند متعال است و از اين معرفت الهى نور و هدايت سرچشمه مى گيرد. ديدار و ملاقات اين سرزمينها بيتى از دكتر محمد اقبال را به ياد ما مى آورد. او كه تمدن غربى را به صورت عميق و تحليلى مورد بررسى قرار داد و بر جوانب مختلف آن احاطه پيدا كرد و بر اسرار، ابعاد و نقاط ضعف آن اطلاع حاصل نمود، چنين مى گويد:
امتى كه از جهت دهى آسمانى و تنزيل الهى بى نصيب است ، سرانجام نبوغ و فراست آن تسخير برق و بخار است .
در بيت ديگرى مى گويد:
((علم و پيشرفت صنعتى در اروپا به حد انبوه است . با اين حال وضعيت آنها شبيه بحرى است كه ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.))
در يك افسانه قديمى نيز آمده است كه : ((آب حيات در درياى تاريكى و ظلمات يافت مى شود و گفته مى شود كه اسكندر، خضر را راهنماى خود قرار داده بود تا او را به كنار سرچشمه آب حيات در درياى تاريكيها برساند، ولى خضر از انجام چنين كارى عاجز ماند و نتوانست در اين باره كارى انجام دهد.))
اقبال نيز در شعر خود به اين مساله اشاره مى نمايد و مى گويد:
((اروپا دريا و دنياى ظلمات و تاريكيهاست ، ولى ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.))
سرنوشت و آينده امتى كه بهره اى از جهت بخشى آسمان ندارد و از نور هدايت ، رسالت و نبوت محروم است و تنها بر علم و عقل خود تكيه زده و تمام همت و هوش خود را به آهن ، جمادات ، فولاد و ابزار آلات اختصاص ‍ داده و تمام توان ، استعداد و شايستگى خود را با سپر بلا قرار دادن عالم روح و روان ، بر هستى مادى و آفاق دنيوى متمركز نموده است ، چيست ؟
اين است كه عبادات را به تسخير درآورد، ولى از كنترل نفس و جان خود ناتوان است و فقط توانسته هستى مادى را تسخير كند و از كنترل روح هستى عاجز مانده است .
اروپا پيشرفت مادى را هدف برتر و متعالى خود در زندگى قلمداد نمود و آن را وجهه همت خود قرار داد. اين است كه خداوند او را در اين راه موفق كرد و توانست در اين زمينه پيروزيهايى را كسب كند كه در آنها جاى هيچ حرف و سخنى نيست . اروپا در اين راه توانست راه طولانى و مسافت بعيدى را بپيمايد و به اندازه چشمگيرى در اين راه سهيم شود. درست مانند سنت الهى حاكم بر زمين ، سنت الهى در زمين به اين صورت است كه بشر را يارى كند و در هر زمينه و بستر كارى ، اسباب و زمينه هاى پيروزى و موفقيت او را فراهم آورد. تنها چيزى كه بايد مورد توجه قرار داد، انتخاب زمينه عمل ، تلاش و فعاليت است .
عدم همخوانى مسيحيت با جامعه اروپايى
اروپا به خاطر علل و عوامل مختلفى كه در اينجا مد نظر ما نيست ، مسيحى شد و هر كس كه به تاريخ اروپا، تغيير و تحولات تمدن اروپايى و مدنيت غربى بپردازد و مطالبى را كه مورخ آمريكايى درابر در كتاب كشمكش دين و علم نوشته مطالعه نموده باشد و داستان كليسا، قيصر و جنگهاى خونبارى را كه مدت هاى مديدى در اروپا ميان علم و دين وجود داشته دنبال كند، به خوبى مى داند كه مسيحيت چگونه وارد اروپا شد و اروپاييان با چه زحمت و كشت و كشتارى كه توسط مبشرين و دعوتگران مسيحى به راه انداخته شد به آيين مسيحيت گردن نهادند.
همچنين مى داند كه پس از درگيريهاى مستمرى كه بين علم و دين برپا بود، چه عواملى به صورت خودكار اروپا را ما ديگرى فريبنده سوق داد؛ چرا كه غرب از دين بيزار شده بود و اين هم به اين خاطر بود كه دين ، آن را زمين گير و ناتوان كرده بود و آن را به عقب مى راند. در حالى كه طبيعت غيرتمند، آگاه و مشتاقى كه داشت ، با قدرت و عاطفه هر چه تمامتر او را به جلو مى راند و قواى طبيعى پرده از روى مخفى گاههاى قدرت الهى و توانمندى ها و امكانات سرسام آور پيشرفت و ترقى بر مى داشتند و ملل مختلف در مسابقه پيشرفت با هم رقابت مى كردند و براى رسيدن به خط پايان از هم پيشى مى گرفتند.
همه اين عوامل اروپا را واداشت تا با سرعت هر چه بيشتر و شتاب تند و تيز به پيش برود و موجب شد يكى از ذرات هستى (اتم ) را به خدمت بگيرد و از مواد، ذخاير، قوا و انرژيهايى كه خداوند در آنها به وديعت گذاشته بهره بردارى نمايد و كارى كند كه خاك را به كيميا تبديل كند و جمادات را ناطق و زنده و متحرك گرداند.
به هر حال طبيعت اروپايى ، تحولات ، تطورات و انقلابهايى كه در سطح جهان به وقوع مى پيوست ، زمينه اى را فراهم ساخت كه اروپا به انتخاب زمينه فعاليت و تلاشهاى خود كه در آن بستر بتواند نعمتهاى خدادادى ، ذكاوت و شايستگى هاى خود را بدون هيچ حد و مرز، و يا نياز به حيا از كتاب مقدس يا استفتا از شخصيت هاى مذهبى در امور مربوط به حلال و حرام به كار گيرد.
بنابراين از نشانه بدشانسى اروپا و به تبع آن بداقبالى انسانيت اين بود كه اروپا مسيحيت را به عنوان دين و عقيده انتخاب كرد و اگر از كسى در مورد تاريخ عقايد، اديان و دينى كه با جامعه اروپا همخوانى و سازگارى ندارد و با طبيعت و عادت حاكم بر آن همنوايى نمى كند، سوال شود، بى درنگ با تمام اطمينان و اعتماد به نفس پاسخ مى دهد كه ديانت مسيحى .