عرض دين

آيت‌ الله العظمی صافي

- ۶ -


لفظ و شرح حديث:

برحسب كتاب كمال الدين حديث شريف به اين لفظ است:

«قالَ: دَخَلْتُ عَلى سَيِّدي عَلِي بْنِ مُحَمّد(عليهما السلام)».

اگرچه شرح حقايقى كه در اين حديث شريف بيان شده است، بطور مستوفى از عهده امثال اين ضعيف خارج است و شايد از عهده بسيارى از اعاظم و بزرگان نيز خارج باشد و تفصيل و شرح متعارف آن نيز به مجال و فرصت كافى نياز دارد، امّا برحسب «ما لا يُدْرَكُ كُلّهُ لايُتْرَكُ كُلّهُ» به طور اختصار و ترجمه گونه، الفاظ حديث را جمله جمله بحول و قوه الهى و با استمداد از عنايت امام هادى(عليه السلام) معنى و تفسير مى نماييم.

«1. قال: دَخَلْتُ عَلى سيّدى عَلىِّ بنِ محمّدِ(عليهما السلام) فلمّا بَصُرَ بى، قالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يا أَبَا الْقاسِمِ! أَنْتَ وَليُّنا حَقّاً».

«عبدالعظيم حسنى فرمود: بر آقايم على بن محمد (امام هادى(عليه السلام)) وارد شدم، پس چون نظرش بر من افتاد به من فرمود: مرحبا به تو يا اباالقاسم! تو حقاً دوست مايى».

در اين قسمت نكات جالبى كه مورد توجه است اينست:

اولاً: تكريم و تعظيم حضرت عبدالعظيم از امام و تعبير از آن حضرت به سيّد و آقاى من.

ثانياً: عنايت و لطف امام به او است كه هم به او ترحيب و مرحبا و خوش آمد فرموده و هم او را به كنيه اش (ابوالقاسم) كه نشانه احترام است مخاطب قرار داده.

ثالثاً: او را ولى و دوست حقيقى خودشان شمرده است كه اين تصديق از سوى امام(عليه السلام) با توجه به روايات و احاديثى كه در مدح دوستى دوستان خدا و اولياءالله وارد است بسيار مهم و دليل بر عظمت مقام حضرت عبدالعظيم است كه يكى از نتايج آن به مقتضاى «يحشر المرء مع من أحب»(1) محشور بودن او با امام(عليه السلام)است.

«2. قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ إِنّي أُريدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَيْكَ دِينِي فَإنْ كانَ مَرضِيّاً ثَبَتُ عَلَيْهِ حَتّى أَلْقَى اللهَ عَزّ وَ جَلّ».

«عبدالعظيم گفت: عرض كردم: يابن رسول الله! من مى خواهم دينم را بر شما عرض كنم كه اگر مرضى و پسنديده (شما) باشد، بر آن ثابت بمانم تا خداى عزوجل را ملاقات كنم».

«3. فَقالَ: هاتِ يا أَباالْقاسِمِ».

«فرمود: بده يا بياور».

«4. فَقُلْتُ: إِنّي أَقُولُ: إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالى واحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ».

چنان كه مى دانيم (الله)، مشهورترين أسماء الله الحسنى است كه ساير اسماء حسنى بر آن نام گذارى مى شود; مثلاً گفته مى شود: رحيم يا رحمان يا غفار يا توّاب يا خالق اسمى از اسماء الله است. امّا بليغ نيست گفته شود «الله» اسمى از اسماى رحيم يا خالق يا رزاق و يا واحد و يا أحد است و سرّش اين است كه «الله» اسم ذات مقدسه بارى تعالى است; ولى بارى و خالق و عليم و عالم و قدير و اسماء ديگر اسم صفتى از صفات ذاتيه يا فعليه خداوند متعال مى باشند. و خلاصه اينكه اين اسم جليل بر ذات الهى كه جامع جميع صفات كماليه است اطلاق مى شود و بر ساير أسماء تقدّم دارد و حاوى معانى همه أسماء حُسنى است. اما أسماى ديگر هر كدام بر يك معنى از آن معانى دلالت دارند و به ساير معانى دلالت ندارند; مثلا اسم شريف «القادر» فقط بر قدرت حق تعالى دلالت دارد و بر علم خدا دلالت ندارد و اگر بر بعض أسماء مثل «الحى» دلالت دارد بالالتزام است، نه اينكه مفهوم آن اسم معنى مطابقى «القادر» باشد.

مطلب ديگر اين است كه مشار اليه و مرجع ضمير در مثل آيه شريفه (إِنَّهُ حميدٌ مجيدٌ) يا (إنَّه عَلى كُلِّ شَيء قَديرٌ)، همين لفظ جلاله است و در مثل (هُوَ اللّهُ الّذى لا إِلهَ إِلاّ هُو) جايز است ضمير اول ضمير شأن باشد يا اشاره به ذات و مسّماى «الله» باشد. چنان كه ضمير دوم جايز است، اشاره به همان ذات باشد و يا راجع به «الله» باشد.

به هر حال در كتابهاى شرح اسماى حسنى و در كتب ادعيه پيرامون اين لفظ كه اجل الفاظ و اشرف كلمات است مطالب بسيار گفته شده و روايات در فضيلت آن زياد است از جمله روايت است. از حضرت صادق(عليه السلام) كه كسى كه ده مرتبه «يا الله» بگويد به او گفته مى شود: «لَبَّيكَ عَبْدى! سَلْ حاجَتَكَ تُعْطَه»;(2)

«بلى بنده من! حاجتت را سؤال كن تا به تو عطا شود».

و اما واحد، يكى از اسماى حسنى است ولى در بين اسماى حسنى به عقيده به معنى آن و اسم شريف «احد» عنايت خاص است و بدون اقرار به آن، به وسيله كلمه توحيد، اسلام كسى محقق نمى شود و بدون درك معنى آن و اعتقاد به آن، ايمان حاصل نخواهد شد.

برحسب روايتى كه صدوق در توحيد از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)روايت كرده است، اطلاق واحد بر خدا به دو معنى جايز است: يكى به معناى اينكه از براى او شبيه و نظيرى نيست، و ديگر به اين معنى كه نه در وجود يعنى در عالم خارج و نه در عقل و نه در وهم انقسام پذير نيست; يعنى هيچ گونه تركيب و تجزيه در او متصور نيست.(3)

پس از اين مقدمه بسيار كوتاه مى گوييم:

حضرت عبدالعظيم گفت: من مى گويم: الله تبارك و تعالى واحد است يعنى يگانه و يكتا است، نه عضو و جزئى دارد و نه عديل و همانند بى شريك و بى نظير، بى همانند و بى همتا است.

خداى بى عديل و بى همانند *** منزه از چه و از چون و از چند

برى از شبه و از مثل و نظير است *** عظيم است و عليم است و قدير است

بسويش جمله را دست نيازست *** خلايق را تمامى كارساز است

(لَيْسَ كَمِثلْه شَيْءٌ); او يگانه اى است كه مثل او چيزى نيست. همه مخلوقند او خالق، و همه فقيرند او غنى، همه ناتوان و عاجزند او قادر و توانا است. همه مسبوق بغيرند او سابق بر همه است، چيزى مثل او نيست خواه اشياء خارجى باشند يا ذهنى، خواه كل يك شىء باشد يا جزء آن، آن جزء مابه الامتياز آن شىء از اشياى ديگر باشد يا مابه الاشتراك حقيقى او با ساير اشيا باشد.

پس او چيزى است كه هيچ چيزى او نيست و به اين شناخته مى شود كه هر چه را بگوييم و ببينيم و در ذهن بياوريم و تصور كنيم او آن نيست و غير از آن است چون معنى مثل نداشتن و چيزى مثل او نبودن اين است كه غير از هر چيز باشد، والا لازم شود كه آن چيز مثل او باشد.

«5 ـ خارِجٌ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الاْبْطالِ وَ حَدِّ التَّشْبيهِ».

در شرح و تفسير اين جمله بزرگ و پرمعنى تذكر اين نكته لازم است كه بايد از رواياتى كه از حضرت جواد(عليه السلام) در بيان قولى كه اقرار و اعتراف به آن خروج از حدّ ابطال و تشبيه در مقام اعتراف و اقرار به اعتقاد بذات است در شرح اين جمله استفاده نمود.(4)

1 ـ علاّمه مجلسى (رضوان الله تعالى عليه) از كتاب شريف محاسن برقى روايت فرموده است كه از حضرت جواد(عليه السلام)سئوال شد: «أيجوز أن يقال لله: أنّه موجود؟ قال: نعم تخرجه من الحدّين حدّ الابطال و حدّ التشبيه».(5)

2 و 3 ـ صدوق (اعلى الله مقامه) در دو روايت از حضرت جواد(عليه السلام)روايت نموده است كه از آن حضرت سؤال شد: «أ يجوز أن يقال: انّ اللهَ عزَّ و جلَّ شىٌء؟ فقال: نعم تخرجه عن الحدّين حدّ التعطيل حدّ التشبيه».(6)


1ـ بحارالانوار ـ 66/81.

2ـ وسائل الشيعه باب أنّه يستحب أن يقال في الدعاء...، ح 8807، 7/88.

3ـ التوحيد ـ باب معنى الواحد و التوحيد و الموحد ـ ح 3، ص 83.

4ـ مخفى نماند كه در نسخه اى كه طبع شده ابتداء بحث در اين جمله را به ابطال و تشبيه در صفات مربوط شمرده و اظهار نظر نموده ايم كه با توجه به اين روايات معلوم مى شود بحث مربوط به ذات است ولى چون اصل آن مطلب نيز فى حدّ نفسه صحيح است و بى ارتباط هم با كلّ بحث نيست و جمله (خارج عن الحدّين...) باطلاق بحث از صفات را نيز شامل مى شود آن بيان را در اينجا بعنوان پاورقى مى آوريم: خارج عن الحدين... يعنى خدا از دو حد خارج است يعنى محدود به اين دو حد و معروف به اين دو تعريف نيست. اول حد ابطال كه از فرط پرهيز از قول به تركيب يا اثبات صفت بر او ـ عز اسمه ـ بالمرّه صفات ثبوتيه را از او نفى نمايد، و ذات بارى تعالى را العياذبالله فاقد صفاتى مثل علم و قدرت بشمارد. دوم حد تشبيه كه خدا را در صفاتش تشبيه به خلق نمايد و علم و قدرت و بعض صفات ديگر را مثل ديگران غير ذات او بداند. بلكه در اينجا هم به امر بين امرين قائل باشد و صفات بارى تعالى را عين ذات او بداند و غير او نداند. نه اين صفات را از او نفى نمايد كه مخالف با ضرورت عقل و شرع است و نه صفات او را تشبيه به خلق كند و زايد بر ذات او بداند; چنان كه ذات او را نيز به چيزى نمى توان تشبيه نمود حقيقت صفات او را كه عين ذات او است، مثل ذات او منزه از شناخت است. ما مى دانيم كه علم او زايد بر ذات او نيست و مثل علم مخلوق نيست چنان كه مى دانيم او به همه چيز عالم و دانا است.

5ـ بحارالانوار 3/265.

6ـ التوحيد، باب 7، ح 1 و 7، ص 104 الاصول من الكافى كتاب التوحيد، باب اطلاق القول بأنه شىء، ح 2 ـ 1/82.