اسرار موفقيّت ، جلد اول

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۸ -


14- يقين

اهميّت يقين

يقين، راهى هموار براى راه يافتن به عالم باعظمت غيب است. يقين، صراطى مستقيم براى رسيدن به عالم ملكوت و ارتباط با جهان نامرئى است. يقين، از پربهاترين صفات مردان خودساخته و نفوس تهذيب يافته است. يقين، از ويژگيهاى مردان خدا و از خصوصيّات اصحاب خاصّ اهل بيت اطهارعليهم السلام است. يقين، ايجاد كننده قويترين نيروهاى روحى و انرژيهاى سازنده در انسان است.

يقين، راه وصال و ارتباط روحى با خاندان وحى است. وجود يقين در دل، موانع پيوند معنوى را از ميان برمى‏دارد و راه تقرّب و طريق وصول به اهل بيت‏عليهم السلام را هموار مى‏سازد.

با ازدياد و افزايش يقين، مى‏توانيد قلب خود را جايگاه ملائك قرار داده و از شرّ شياطين و وسوسه‏هاى آنها خود را نجات بخشيد؛ و با رهايى يافتن از تسلّط شياطين، آمادگى براى نيل به فيوضات مهمّ معنوى را به دست آوريد. در اين هنگام قلب شما سرشار از نشاط و نورانيّت مى‏شود.

به همين جهت در روزگار ظهور منتقم آل محمّد حضرت بقيّةاللَّه ارواحنا فداه يقين در قلب و جان همه مردم جهان جاى مى‏گيرد؛ زيرا در آن زمان كه از كنار كهن‏ترين معبد تاريخ، نواى حياتبخش آن حضرت به گوش جهانيان مى‏رسد، وجود ابليس و پيروانش را به لرزه درمى‏آورد و با ظهور آن بزرگوار همه شياطين به هلاكت مى‏رسند.

در آن زمان دلهاى مردم از وسوسه‏ها رهايى يافته و آرامش و اطمينان بر جان آنان حاكم مى‏شود. در آن روزگار يقين با قلب و جان مردم مى‏آميزد و سراسر وجود و هستىِ همگان را ايمان و يقين فرا مى‏گيرد.

همه امورى كه باعث ايجاد يقين است، در آن روزگار فراهم مى‏شود و بوسيله يقين، باطن و سريره همگان پاك و اصلاح مى‏گردد.

براى اثبات اين نكته كه در عصر ظهور همه داراى يقين مى‏شوند، مطلبى را به عنوان مقدمه ذكر مى‏كنيم:

خداوند در قرآن كريم درباره حضرت ابراهيم‏عليه السلام مى‏فرمايد:

«وَكذلِكَ نُري اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ ».(202)
و همچنين ملكوت زمين و آسمان را به ابراهيم نشان داديم، تا از موقنين باشد.

صفوان مى‏گويد: از امام رضاعليه السلام پرسيدم از فرمايش خداوند نسبت به حضرت ابراهيم: «اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي «(203) آيا او داراى يقين نبود و در قلب او حالت ترديد وجود داشت؟

قالَ: لا، كانَ عَلى يَقينٍ وَلكِنَّهُ اَرادَ مِنَ‏اللَّهِ الزِّيادَةَ في يَقينِهِ.(204)

حضرت فرمودند: نه، او يقين داشت و لكن از خداوند خواست تا بر يقينش بيفزايد.

بنابراين چون حضرت ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را ديد، بر يقين او افزوده شد. حضرت ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را ديد و به خاطر ديدن ملكوت زمين و آسمان بر يقينش افزوده شد، به گونه‏اى كه از «موقنين« شد. يعنى قدرت پيدا كرد كه در ديگران نيز يقين ايجاد كند.

اينك توجّه كنيد به حال مردم زمان ظهور و سلطنت حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى له‏الفرج، كه صاحب ملكوت زمين و آسمان را مشاهده مى‏نمايند و جلوه‏هاى ملكوتى و ولايت آن حضرت را بر ماسوى‏اللَّه مى‏بينند، آيا آنان داراى يقين نمى‏شوند؟

در عصر غيبت نيز هر كس در كسب يقين بكوشد و آن را بدست آورد، بر شيطان حاكم مى‏شود و در صراط مستقيم معنويّت قرار مى‏گيرد.

آثار يقين

1 - يقين قلب را محكم مى‏كند

شما مى‏توانيد قلب خود را با پند و اندرز حيات ببخشيد و با نصيحت و موعظه، روح تازه در او بدميد؛ همان گونه كه مى‏توانيد به وسيله ايمان كامل و يقين، دل را قوى ساخته و همچون كوهى استوار در برابر مشكلات و موانع بايستيد.

زيرا يقين اگر بصورت كامل و قوى وجود داشته باشد، ديگر براى وسوسه و ترديد راهى باقى نمى‏ماند و ضعف و سستيها ريشه‏كن مى‏گردند. به همين جهت ما موظّف هستيم يقين خود را قوى كنيم.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ ... وَقَوِّهِ بِالْيَقينِ.(205)
با موعظه نمودن، قلب خود را حيات بخش، و با يقين او را قوى كن.

گر عزم تو در ره حق، آهنين است
مى‏دان به يقين كه راه آن يقين است

در صورتى كه يقين قلب انسان را فرا گيرد، دل محكم و استوار مى‏شود و تا هنگامى كه يقين قوى باشد، راهى براى نفوذ وسوسه شيطان باقى نمى‏ماند. از اين جهت اضطراب و واهمه در وى ايجاد نمى‏شود و همچون سدّى آهنين در برابر ناراحتيها و پندارهاى ناشايست استقامت مى‏ورزد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ قَوِيَ يَقينُهُ لَمْ يَرْتَبْ.(206)
هر كس يقين او قوى باشد، شكّ پيدا نمى‏كند.

گر به صورت ملَكى يا به لطافت حورى
تا به معنى نرسى، از همه دلها دورى

هميشه شكّ و ترديدها چه در مسائل اعتقادى و چه غير آن، در افرادى پيدا مى‏شود كه از يقين قوى برخوردار نيستند. كسانى كه يقين در آنها به مرحله كمال نرسيده است، در هجوم شياطين تأثير پذير بوده، و وسوسه‏هاى آنها در اين گونه افراد، اثرات سوئى به جا مى‏گذارد؛ ولى آنان كه يقين قلبشان را فرا گرفته است، همچون سدّ آهنين در برابر هجوم شياطين پايدارى مى‏كنند.

حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

... فَيَمُرُّ الْيَقينُ بِالْقَلْبِ فَيَصيرُ كَأَنَّهُ زُبُرُ الْحَديِدِ.(207)
وقتى كه يقين به دل راه يافت، آن را همچون قطعه آهن محكم و قوى مى‏سازد.

با استحكام قلب نه تنها شكّ و ترديد در مسائل اعتقادى در دل انسان ايجاد نمى‏شود، و نه تنها يقين همچون دژى محكم او را حفظ مى‏كند، بلكه به او قدرت مى‏دهد تا بر ايمان و يقين ديگران نيز بيفزايد.

اينك داستانى از ايمان و يقينِ يكى از استوانه‏هاى علمى شيعه را كه اعتقاد به مسائل دينى را در قلوب ديگران افزود، مى‏نگاريم:

حضور در مجلس مباهله

علماء شيعه با تحمّل رنجهاى فراوان، توانسته‏اند از دين خدا پاسدارى نموده و آن را از انحراف باز دارند. بزرگان ما در راه دفاع از حريم ولايت و اثبات مذهب شيعه از هر گونه كوششى دريغ نورزيده‏اند و بر اساس اعتقاد و يقين به مقام ارجمند اهل بيت عصمت‏عليهم السلام حتّى حاضر به مباهله با دشمنان و مخالفين دين شده‏اند، و با اين عمل خارهايى را كه در مسير ولايت قرار داشت، نابود نموده و از اين راه دشمنان را به نابودى كشانده‏اند.

مباهله عالم جليل القدر جناب «محمّد بن احمد« كه نمونه‏اى از اين فداكاريها است، حقيقت عقايد شيعه را حتّى براى دشمنان نمايان ساخت. او از شخصيّتهاى بزرگ شيعه است و بعضى از علماء بزرگ مانند مرحوم شيخ مفيد از او روايت نقل كرده‏اند.

او كتابهاى فراوانى پيرامون عقايد شيعه تصنيف كرده، و از محضر پرفيض جناب قاسم بن علاء - كه از وكلاء ناحيه مقدّسه بوده - استفاده شايانى برده است.

او از آنجا كه بينائى خود را از دست داده بود و از نعمت خواندن و نوشتن بى‏بهره بود، معلوماتى را كه در سينه داشت، بوسيله كاتب به رشته تحرير درآورد و به اين صورت، كتابهاى زيادى را به جامعه شيعه عرضه داشت. او در نزد سيف الدوله همدانى منزلتى رفيع داشت و در محضر او با قاضى موصل كه دست از تعصّب جاهلانه بر نمى‏داشت، دست به مباهله زد.

مجلس مباهله برگزار شد و قاضى موصل پس از پايان يافتن مباهله سلامتى خود را از دست داد. تب او را فرا گرفت و همان دستى را كه در مباهله بلند كرده بود، سياه شد و روز ديگر به هلاكت رسيد.(208)

عالم بزرگ شيعه مرحوم احمد بن محمّد بر اثر يقين و اعتقاد كاملى كه داشت با قلبى محكم و دلى استوار، بر دشمن متعصّب پيروز شد و با اين كار، حقّانيت عقايد شيعه را براى همگان آشكارتر ساخت و بذر يقين را در قلب آنان بارور ساخت.

تاريخ شيعه از اين نمونه‏ها كه بزرگان دين با قلبى استوار با دشمن به مقابله پرداخته‏اند و اعتقاد و يقين را در قلوب ديگران ايجاد نموده‏اند، بسيار دارد.

«ميرفندرسكى« نمونه ديگرى است از كسانى كه توانستند با يقين كامل، در ضمن جريانى بسيار جالب، دشمن را محكوم نموده و بذر ايمان و يقين را در قلب و جان ديگران بيفشانند.

اين جريان را مرحوم نراقى در كتاب «خزائن« چنين آورده است:

«ميرفندرسكى« در ايّام سياحت به يكى از شهرهاى كفّار رسيد و با مردم آن سامان به گفتگو نشست. روزى گروهى از آنان گفتند: يكى از دلائل ما بر حقيقت داشتن عقيده ما و بطلان عقايد شما اين است كه معبدهاى ما نزديك به دو هزار سال است بنا شده و اثرى از خرابى در آنها ديده نمى‏شود و اكثر مساجد شما صد سال باقى نمى‏ماند و خراب مى‏شود، و چون حقيقت هر چيزى حافظ آن است، پس دين ما بر حق است.

بر اساس يقين و اعتقادى كه قلب «ميرفندرسكى« را همچون آهن محكم نموده بود، در جواب فرمود:

سبب باقى ماندن معبدهاى شما و خراب شدن مسجدهاى ما اين نيست، بلكه راز آن اين است كه در مسجدهاى ما عبادتهاى صحيح انجام مى‏شود، و نام خداوند بزرگ در مساجد ما برده مى‏شود، بنا طاقت تحمّل آن را ندارد به اين جهت خراب مى‏شود.

امّا معبدهاى شما از عبادتهاى صحيح خالى است، بلكه گاهى اعمال فاسد در آنجا به عمل مى‏آيد، از اين جهت سستى و خرابى در آن پيدا نمى‏شود و اگر عبادتهاى ما و نام پروردگار ما در معبدهاى شما برده شود، تاب تحمّل آن را ندارد و خراب مى‏شود.

آنان گفتند: اين كارى است آسان، تو داخل معبد ما شو و در آنجا عبادت كن، تا راستگويى ما و كذب شما معلوم شود.

سيّد قبول فرمود و با توكّل به خداوند بزرگ وضو گرفت و به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام توسّل جست. آن گاه به معبد بزرگ آنان كه در نهايت استحكام بنا شده بود و قريب دو هزار سال از تاريخ بناى آن مى‏گذشت، وارد شد.

گروه بسيارى از مردم آن سامان به نظاره نشستند، سيّد پس از ورود به معبد، اذان و اقامه گفت و با نيّت نماز به آواز بلند گفت: «اللّه اكبر« و از معبد بيرون دويد! ناگهان سقف معبد فرو ريخت و ديوارهاى آن نيز خراب شد.(209)

بر اثر وقوع اين كرامت، گروه بسيارى از كفّار به دين اسلام مشرّف شدند.(210)

اعتقاد و يقينى كه «ميرفندرسكى« داشت، قلب او را محكم كرده و همچون كوه او را استوار نموده بود.

2 - يقين ارزش اعمال شما را افزايش مى‏دهد

اگر اكسير را به ماده كم ارزش طرح كنيد، آن را به فلزى پرارزش تبديل مى‏كند و قيمت آن را چندين برابر افزايش مى‏دهد. يقين نيز همين گونه است. زيرا يقين افزايش دهنده ارزش اعمال است. عمل اندك و قليل، اگر با يقين توأم شود، نزد خداوند ارزشش از عمل بسيارى كه با شكّ و ترديد انجام شده، چندين برابر بيشتر است.

حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اِنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ اَفْضَلُ عِنْدَاللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى غَيْرِ الْيَقينِ(211)

عمل اندكى كه به آن مداومت شود اگرچه كم باشد، در صورتى كه با يقين همراه باشد، در نزد خداوند برتر است از عمل بسيارى كه بدون يقين انجام شود.

اين فرمايش به گونه‏اى آشكار دلالت مى‏كند كه يقين ارزش دهنده اعمال و رفتار انسان است. به طورى كه فضيلت عمل قليل كه توأم با يقين باشد، بيشتر است از عمل بسيارى كه حالت يقين در آن نباشد.

بنابراين يقين چون ماده اكسير است كه فلز كم ارزش را به سيم و زر تبديل مى‏كند. يقين نيز اين چنين است، زيرا قدرت دارد عمل كوچك و قليل را بدليل آن كه همراه با يقين صورت گرفته است، داراى ارزش و قيمت فراوان بنمايد.

توجّه داشته باشيد، عمل اندكى كه در پيشگاه خداوند داراى ارزش فراوان است، در بسيارى از موارد در ظاهر نيز آثار مهمّى را دربردارد. جريانى كه اينك مى‏آوريم، شاهد گويايى بر اين حقيقت است:

مرحوم آيةاللَّه العظمى خوئى در رابطه با اثرات «بسم اللَّه الرحمن الرحيم« در صورتى كه با يقين گفته شود، جريان بسيار جالبى را از شيخ احمد، خادم استاد الفقهاء مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى نقل كرده‏اند كه وى گفته است: مرحوم ميرزا خادم ديگرى داشتند به نام شيخ محمّد كه پس از فوت مرحوم ميرزا، از همنشينى با مردم كناره گرفت.

روزى شخصى نزد شيخ محمّد رفت، ديد هنگام غروب آفتاب چراغ خود را از آب پر نمود و روشن كرد و چراغ كاملاً افروخته شد! آن شخص بسيار تعجّب كرد و علّت آن را از او پرسيد.

شيخ محمّد در جواب گفت: پس از فوت مرحوم ميرزا از غم و اندوهِ جدائى از آن بزرگوار، معاشرت با مردم را قطع نمودم و اوقات خود را در خانه بسر مى‏بردم. دلم بسيار گرفته و حزن و اندوه شديد وجودم را فرا گرفته بود.

در ساعات آخر يكى از روزها، جوانى به صورت يكى از طلاّب عرب بر من وارد شد و با من انس گرفت و تا غروب نزدم ماند. از بيانات او به قدرى خوشم آمد و لذّت بردم كه تمام غم و اندوه از دلم برطرف شد. چند روز او نزدم آمد و من با او مأنوس شدم.

در يكى از روزها كه با من صحبت مى‏كرد، به خاطرم آمد كه امشب چراغم نفت ندارد. چون در آن وقت رسم چنين بود كه مغازه‏ها را نزديك غروب مى‏بستند و شب همه مغازه‏ها بسته بود.

از اين جهت در فكر بودم كه اگر از ايشان اجازه خارج شدن از منزل براى خريد نفت بخواهم، از فيض سخنان ايشان محروم مى‏شوم، و اگر نفت خريدارى نكنم، شب را بايد در تاريكى بسر برم.

چون حالت تحيّر به من دست داد، متوجّه من شده و فرمود: ترا چه شده است كه به سخنان من خوب گوش نمى‏دهى؟ گفتم: دلم خدمت شماست. فرمود: نه درست دل نمى‏دهى. گفتم: حقيقت اين است كه امشب چراغم نفت ندارد.

فرمود: بسيار جاى تعجّب است كه اين همه ما برايت حديث خوانديم و از فضيلت «بسم اللَّه الرحمن الرحيم« سخن گفتيم و اين قدر بهره‏مند نشدى كه از خريد نفت بى‏نياز شوى! گفتم: يادم نيست چنين حديثى را كه مى‏فرمائيد!

فرمود: فراموش كرده‏اى كه گفتم از خواصّ و فوائد «بسم اللَّه الرحمن الرحيم« اين است كه چون آن را به قصدى بگويى، آن مقصود حاصل مى‏شود؟ تو چراغ خود را از آب پر كن و به اين قصد كه آب خاصيّت نفت را داشته باشد، بسم اللَّه الرحمن الرحيم بگو.

من قبول كردم، برخاستم چراغ خود را به همين قصد از آب پر نمودم و در آن هنگام گفتم: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. آن را روشن كردم، افروخته شد و شعله كشيد. از آن زمان هر گاه خالى مى‏شود، آن را از آب پر مى‏كنم و بسم اللَّه مى‏گويم و روشن مى‏كنم.

مرحوم آيةاللَّه خوئى پس از نقل اين جريان فرمودند: تعجّب اين است كه پس از نشر اين قضيّه آن عمل از مرحوم شيخ محمّد از اثر نيفتاد.(212)

همان گونه كه ملاحظه كرديد، گفتن يك بسم اللَّه، چون با اعتقاد و يقين تلفظ مى‏شده، در ظاهر نيز داراى اثر شگفت و خارق‏العاده بوده است.

آنان كه داراى اسم اعظم هستند نيز، از اسمائى كه ميان همه مردم متداول است استفاده مى‏كنند؛ ولى آنچه كه عمل آنان را از ديگران ممتاز مى‏سازد، يقين آنان است؛ زيرا يقين آنان در تأثير نامى كه تلفّظ مى‏كنند، نقش اساسى دارد.

3 - يقين باطن شما را اصلاح مى‏كند

گاهى انسان بوسيله محاسبه و بررسى، خود را ظاهراً عامل به وظيفه‏اى كه دارد، مى‏پندارد؛ ولى از واقعيّت و حقيقتى كه در پس پرده قرار دارد، آگاهى ندارد. به همين خاطر در تشويش و اضطراب است. نمى‏داند آيا رفتار و كردار او واقعاً مورد رضايت خداوند هست يا نه؟ آيا باطن او از آلودگيها پاك است يا باطناً اسير دست شيطان و نفس است و خود بى‏اطلاع است؟ و بر فرض كه باطن او آلوده باشد، چگونه مى‏تواند از اين خطر سهمگين خود را رهائى بخشد؟ آيا راه نجات از اين رنج روحى كدام است؟

در پاسخ به اين سئوال مى‏گوئيم: ملاك پاكى سريره و صلاحيّت باطنى، وجود يقين به عقايد مكتب خاندان وحى است؛ چون يقين اصلاح كننده باطن است؛ زيرا در دعايى كه در شبهاى يكشنبه قرائت مى‏شود، آمده است:

اَللَّهُمَّ اَصْلِحْ بِالْيَقينِ سَرائِرَنا.(213)
خداوندا، بوسيله يقين باطنهاى ما را اصلاح فرما.

كسانى كه داراى يقين هستند، از ذاتى پاك و سرشتى نيكو برخوردارند، و از فساد و تباهى دور هستند. و آنان كه در باطن داراى تيره‏گيها بوده و داراى سريره بد هستند، مى‏توانند با ايجاد يقين و تقويت آن، باطن خود را اصلاح نمايند.

يقين، نه تنها مى‏تواند شعور و ضمير خودآگاه شما را از تأثير وسوسه‏هاى شيطان در امان نگه دارد، بلكه اگر در سريره و باطن شما فسادى وجود داشته باشد، آن را اصلاح نموده و زشتيها و بديهاى آن را مى‏زدايد.

به همين جهت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ضمن خطبه‏اى مى‏فرمايند:

خَيْرُ ما اُلْقِيَ فِي الْقَلْبِ اَلْيَقينُ.(214)
بهترين چيزى كه در قلب مؤمن القاء مى‏شود، يقين است.

زيرا همان طور كه گفتيم: يقين نه تنها شعور خودآگاه، بلكه باطن را نيز از اشتباهات اعتقادى و اخلاقى پاك مى‏كند.

امورى كه يقين را متزلزل مى‏كنند:

1 - شكّ و ترديد

انسانى كه گرفتار شكّ و ترديد شده است، نه تنها ارزش معنوى خود را متزلزل مى‏سازد، بلكه تا آن هنگام كه در دست شكّ و وسواس اسير است، داراى حالت ركود و توقّف مى‏باشد و گامى براى پيشرفت معنوى بر نمى‏دارد. او براى نجات خود بايد شكّ و ترديدها را از صفحه دل پاك نمايد.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

... اُنْفُوا عَنْ نُفُوسِكُمُ الشُّكُوكَ.(215)
شكّها را از نفسهاى خود برطرف كنيد.

بنابراين براى حفظ ارزشهاى روحى و معنوى بايد وسوسه و شكّ را از صفحه دل پاك كنيد و با ايجاد ايمان و يقين كامل، بر استحكام عقايد خود بكوشيد وگرنه، نه تنها در اعتقادات شما رخنه و تزلزل ايجاد خواهد شد، بلكه در وقوع آشوبهاى آخرالزمان شريك خواهيد بود؛ زيرا شكّ و ترديد از يك سو زمينه ساز فتنه‏ها، آشوبها و آزمايشات الهى است و از سوئى ديگر مبتلايان به شكّ و ترديد را در اين گونه امتحانات مردود مى‏نمايد.

در دستورات خاندان وحى كه امر به زدودن شكّ و ترديد فرموده‏اند، نه تنها از جهت قبول در آزمايشات الهى است، بلكه به خاطر از ميان بردن زمينه فتنه‏ها، آشوبها و امتحانات خدائى نيز امر به برطرف ساختن شكّ و ترديد نموده‏اند؛ زيرا همان گونه كه گفتيم شكّ و ترديد و گمانهاى بى‏مورد، زمينه ساز آشوبها و فتنه‏ها است. در مناجات مطيعين به خداوند عرض مى‏كنيم:

وَاَثْبِتِ الْحَقَّ في سَرائِرِنا فَاِنَّ الشُكُوكَ وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ.(216)

خداوندا، حقّ را در باطن ما ثابت بگردان؛ زيرا به درستى كه شكّها و ظنّها، فتنه‏ها را بارور مى‏كنند.

با نگاه به صفحات تاريخ، مى‏توانيد اين حقيقت را مشاهده نمائيد. از صدر اسلام تاكنون فتنه‏هاى گمراه كننده‏اى كه جامعه مسلمان را به گمراهى كشيده، همواره به افرادى اصابت نموده است كه يقين خود را نسبت به راه مستقيم از دست داده و گرفتار شكّ و ظنّ شده‏اند.

در حقيقت شكّ وترديد وسيله‏اى‏است براى گرفتارشدن درفتنه‏ها و آشوبهاى گمراه‏كننده؛ و نه تنها به خاطر شكّ و ترديد، فتنه‏ها و آشوبها دامنگير انسانها مى‏شود، بلكه وجود افراد متزلزل و شكّاك زمينه ساز فتنه‏ها و آشوبها است.

2 - گناه

ارتكاب گناه و مخالفت با دستورات اهل بيت‏عليهم السلام، آن چنان شرم آور و تباه كننده مى‏باشد كه ممكن است بهترين حالات مردان خدا را از بين ببرد. بنابراين انجام گناه، نه تنها مانع ايجاد حالات معنوى است، بلكه داراى آن چنان قدرتى است كه مى‏تواند حالات ايجاد شده را درهم شكسته و نابود سازد.

داود رقّى اين روايت را از امام صادق‏عليه السلام نقل كرده است:

قالَ سَمِعْتُ اَباعَبْدِاللَّهِ‏عليه السلام: يَقُولُ اِتَّقُوااللَّهَ، وَلايَحْسُدْ بَعْضُكُمْ بَعْضا، اِنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ كانَ مِنْ شَرايِعِهِ السَّيْحُ فِي الْبِلادِ، فَخَرَجَ في بَعْضِ سَيْحِهِ وَمَعَهُ رَجُلٌ مِنْ الصَّحابَةِ قَصيرٌ، وَكانَ كَثيرُ اللُّزُومِ لِعيسَى بْنَ مَرْيَمَ، فَلَمَّا اِنْتَهى عيسى اِلَى الْبَحْرِ قالَ: بِسْمِ اللَّه، بِصِحَّةِ يَقينٍ مِنْهُ، فَمَشى عَلى ظَهْرِ الْماءِ، فَقالَ الرَّجُلُ الْقَصيرُ حينَ نَظَرَ اِلى عيسى جازَهُ: بِسْمِ اللَّه، بِصِحَّةِ يَقينٍ مِنْهُ فَمَشى عَلَى الْماءِ وَلَحِقَ بِعيسى، فَدَخَلَهُ الْعُجْبُ بِنَفْسِهِ.
فَقالَ: هذا عيسى رُوحُ اللَّهِ يَمْشي عَلَى الْماءِ وَاَنَا اَمْشي عَلَى الْماءِ، فَما فَضْلُهُ عَلَيَّ؟ قالَ: فَرُمِسَ فِي الْماءِ فَاسْتَغاثَ بِعيسى فَتَناوَلَهُ مِنَ الْماءِ فَاَخْرَجَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: ما قُلْتَ يا قَصيرُ؟ قالَ: قُلْتُ: هذا رُوحُ‏اللَّه يَمْشي عَلَى الْماءِ وَاَنَا اَمْشي، فَدَخَلَني مِنْ ذلِكَ عُجْبٌ.
فَقالَ لَهُ عيسى: لَقَدْ وَضَعْتَ نَفْسَكَ في غَيْرِ الْمَوْضِعِ الَّذي وَضَعَكَ اللَّه فيهِ، فَمَقَّتَكَ اللَّهُ على ما قُلْتَ، فَتُبْ اِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِمَّا قُلْتَ. قالَ: فَتابَ الرَّجُلُ وَ عادَ اِلَى الْمَرْتَبَةِ الَّتي وَضَعَهُ اللَّهُ فيها، فَاتَّقُواللَّهَ وَلايَحْسُدَنَّ بَعْضُكُمْ بَعْضا.(217)

داود رقّى مى‏گويد: از امام صادق‏عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: از خداوند بپرهيزيد و بعضى بر بعض ديگر حسد نورزيد. از شريعت حضرت عيسى بن مريم سياحت در بلاد بود؛ در يكى از اين سياحتها مردى كوتاه قد كه زياد ملازم آن حضرت مى‏شد، همراه او بود؛ آنها رفتند تا به دريا رسيدند.
حضرت عيسى گفت: بسم اللَّه با يقينِ صحيحى كه داشت، آن گاه روى آب به راه افتاد. وقتى كه آن مرد اين جريان را ديد، او نيز با يقين درست گفت: بسم اللَّه و به روى آب به راه افتاد و خود را به حضرت عيسى رساند.
آن گاه حالت عجب او را فرا گرفت؛ با خود گفت: اين عيساى روح اللَّه است كه روى آب راه مى‏رود، من نيز به روى آب راه مى‏روم، بنابراين برترى او بر من چيست؟! پس در آب فرو رفت.
آن گاه از حضرت عيسى كمك خواست. حضرت عيسى او را از آب گرفته و خارج نمود. سپس به او فرمود: با خود چه گفتى؟ او آنچه را با خود گفته بود، به حضرت عيسى عرض كرد و گفت: از اين جهت مرا عجب فرا گرفت.
حضرت عيسى به او فرمود: خودت را در غير جائى كه خدا تو را در آن نهاده است قرار دادى. پس خداوند به سبب آنچه كه گفتى با تو دشمنى ورزيد، بنابراين بازگرد بسوى خداوند و توبه كن از آنچه كه گفتى. آن گاه آن مرد توبه كرد و به رتبه‏اى كه خداوند او را در آن قرار داده بود برگشت.
پس از خداوند بپرهيزيد و بعضى از شما به بعضى ديگر حسادت نورزند.

اين روايت دليل روشن و گويايى است بر اين واقعيّت كه گناه مى‏تواند بهترين حالات اولياء خدا را از دست آنان بربايد و از اوج معنويّت آنان را سقوط دهد.

يقين‏هاى از دست رفته

با رجوع به تاريخ و نگاه به صفحات آن، با افرادى روبرو مى‏شويم كه در مدّتى از زندگى خويش، از يقين و اعتقاد والائى برخوردار بوده‏اند؛ ولى داراى استقامت و ثبات قدم نبوده‏اند و بر اثر گناه، ايمان و يقين خود را از دست داده‏اند.

يكى از اين گونه افراد «زبير« است كه پس از رحلت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، در دفاع از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام و اهل بيت وحى‏عليهم السلام بيشتر از همه فعّال بود و در ميان ياران خاصّ آن بزرگوار مظلوم، شجاعت بيشترى از خود ظاهر ساخت؛ ولى با بزرگ شدن فرزندانش بوسيله وسوسه‏هاى شيطانى آنان، ايمان و اعتقادش تبديل به شكّ و ترديد و سرانجام به انكار و جنگ و ستيز با حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شد.

آن بزرگوار درباره او مى‏فرمايند:
ما زالَ كانَ الزُّبَيْرُ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ بَنُوهُ فَصَرَفُوهُ عَنَّا.(218)

هميشه زبير از ما اهل بيت بود تا آن گاه كه فرزندانش بزرگ شدند و او را از ما رويگردان نمودند.

به اين جهت بايد در دعاها از خداوند بخواهيم به ما يقينى عنايت كند كه پس از آن شكّ و انكار ايجاد نشود.

در دعاى روز جمعه كه از امام صادق‏عليه السلام نقل شده مى‏خوانيد:

اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ ايماناً صادِقاً وَيَقيناً لَيْسَ بَعْدَهُ كُفْرٌ.(219)
خداوندا، از تو مسئلت مى‏نمايم يقينى را كه پس از آن كفر و انكار نباشد.

اين گونه تعبيرات، خود دليلى است واضح كه بر اثر گناه امكان از دست دادن حالت يقين و ايجاد حالت شكّ و ترديد و يا نفى و انكار وجود دارد.

آنان كه به مرز يقين وارد شده‏اند، بايد توجّه داشته باشند كه نفس امّاره قوى است، و در صورت غفلت و كم توجّهى ممكن است يقين خود را از دست داده و به كفر و انكار مبتلا شوند. از اين رو بايد از خداوند خواستار يقينى باشيم كه پس از آن، تزلزل وجود نداشته باشد.

بنابراين قلبى كه انوار تابناك يقين او را روشن ساخته و در اعماق او جا گرفته، ممكن است بر اثر گناه، نورانيّت خود را از دست داده و حالتى ديگر به خود بگيرد.

به اين جهت هيچ گاه نبايد صاحبان صفات و خصلتهاى معنوى را، خودبينى فرا گيرد؛ زيرا خدائى كه يقين را در قلب آنها القاء كرده است، قدرت دارد به خاطر خودبينى آن را باز گيرد.

راه‏هاى تحصيل يقين :

1 - كسب معارف

با ارزش فراوانى كه در فرمايشات گهربار اهل بيت‏عليهم السلام براى مقام يقين ذكر شده است، اين سئوال در اذهان خطور مى‏كند كه چگونه مى‏توان به مقام يقين دست يافت؟ پاسخ اين سئوال نيز در گفتار آن بزرگواران موجود است.

از راههاى بسيار مؤثّر براى بدست آوردن يقين، معرفت است. در صورتى كه انسان از آگاهى به معارف الهى بهره‏مند شود، از اعتقاد راسخ و مقام يقين برخوردار خواهد شد.

اين حقيقتى است كه در روايات به آن تصريح شده است. در مواعظ خداوند به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در شب معراج آمده است:

وَالْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْيَقينَ، فَاِذا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لايُبالي كَيْفَ اَصْبَحَ، بِعُسْرٍ اَمْ بِيُسْرٍ ...(220)

معرفت موجب يقين مى‏شود، پس هرگاه بنده داراى يقين شد، باكى ندارد كه شب را چگونه به روز آورد؛ به سختى باشد يا راحتى.

بنابراين، ترديدها و اضطرابها نوعاً از كمبود يقين ايجاد مى‏شود. بايد براى رفع آنها حالت يقين را در خود ايجاد كنيد و براى ايجاد حالت يقين، بايد كسبِ معرفت كنيد؛ زيرا با فراگرفتن معارف اهل بيت‏عليهم السلام مى‏توان به مقام والاى يقين راه يافت.

2 - دعا و نيايش

از وظائف ما دعا و نيايش به درگاه خداوند براى ايجاد و افزايش يقين است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود به نام خطبه «معروفه« مى‏فرمايند:
عِبادَ اللَّهِ سَلُوا اللَّهَ الْيَقينَ.(221)
بندگان خدا، از خداوند بخواهيد به شما يقين عنايت كند.

بنابراين يكى از راههايى كه براى ايجاد و افزايش يقين به ما ارشاد فرموده‏اند، خواستن از خدا است. در فرمايشات خاندان وحى درباره كيفيّت و چگونگى يقين نيز راهنماييهائى فرموده‏اند.

از آنجا كه انسان هر لحظه در خطر سقوط و هلاكت قرار دارد، ممكن است يقين خود را از دست داده و دچار ضعف و سستى در ايمان و عقيده شود. لذا ما را به دعا براى به دست آوردن يقينِ صادقانه، ارشاد فرموده‏اند. صلحا و ابرار بر اثر دعا براى به دست آوردن يقين صادقانه از آن برخوردار شده‏اند.

انسانى كه از شكّ و وسوسه رهايى يافته و به مقام يقين صادقانه راه يافته، همچون انسانى است كه پس از كفر دوباره تجديد حيات نموده و از ظلمت و تاريكى كفر نجات يافته و به عالم نور وارد شده باشد.

خداوند متعال در قرآن مجيد مى‏فرمايد:

«اَوَ مَنْ كانَ مَيِّتاً فَاَحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ».(222)

آيا كسى كه مرده بوده )كافر بود(، پس ما او را حيات بخشيديم )هدايت كرديم( و نورى براى او قرار داديم كه بوسيله آن در ميان مردم راه رود، مثل كسيست كه در ظلمات )كفر( است و از آن رهائى ندارد؟!

اين آيه همچون مثالى است براى آنان كه از ظلمت شكّ و ترديد كه براى قلب همچون مرگ است، نجات يافته و به عالم يقين كه حياتبخش دل مى‏باشد، راه يافته باشند. آيا اين گونه افراد همانند كسانى هستند كه هنوز گرفتار تاريكيهاى شكّ و ترديد و وسوسه مى‏باشند.

همان گونه كه شكّ و ترديد، دل را سياه مى‏كند، يقين قلب را نورانى مى‏سازد؛ بلكه نورانى‏ترين قلبها از آنِ كسانى است كه به مقام يقين رسيده‏اند.

حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

لا نُورَ كَنُورِ الْيَقينِ.(223)
نورى همانند نور يقين نيست.

آيا افرادى كه صاعقه مرگبار ترديد و وسوسه آنان را فرا گرفته است، همانند شخصيّتهائى هستند كه قلبشان را نور يقين احاطه كرده است؟!

آيا فردى كه بر اثر شكّ و ترديد، ارزشهاى موجود خود را به نيستى كشيده، همانند انسانى است كه با تلألؤ انوار يقين قلبش صفا يافته و از حيات و قدرت و نيروئى تازه برخوردار است؟

پس براى آن كه قلب ما از انوار تابناك يقين نورانى باشد، بايد از خداوند بخواهيم به ما يقين صادقانه عنايت فرمايد؛ زيرا يقين اگر صادقانه باشد، بزرگترين امتحانات نه تنها آن را سست نمى‏كند، بلكه بر استحكام و قوّت آن مى‏افزايد.

پس در صورتى يقين صادقانه است كه تزلزل ناپذير باشد و در امتحانات، ضعف و سستى نداشته باشد. در دعايى كه از حضرت امام صادق‏عليه السلام در تعقيب نماز ظهر وارد شده، از خداوند اين گونه مسئلت مى‏شود:

اَسْأَلُكَ حَقايِقَ الْاِيمانِ وَصِدْقَ الْيَقينِ فِي الْمَواطِنِ كُلِّها.(224)
خداوندا، از تو مسئلت مى‏نمايم حقيقتهاى ايمان و صدق يقين را در تمام مواطن.

تعبيرى كه امام صادق‏عليه السلام در تعقيب نماز ظهر ذكر نموده‏اند، بيانگر اين نكته است كه در همه موارد حتّى در سخت‏ترين آنها، بايد يقين محكم و صادقانه و خلل ناپذير باشد، به حدّى كه در سخت‏ترين حالات و دشوارترين امتحانات پاى برجا بوده و ضعف و تزلزل در آن پديدار نشود.

بدست آوردن اين گونه يقين آسان نيست و بايد براى ايجاد شدن آن دست به دعا برداشت؛ زيرا يقين صادقانه از صفات اولياء خداست و همگان را بر آن دسترسى نيست.

3 - تهذيب نفس

با اصلاح نفس و تهذيب آن از خطرات و خطورات نفسانى و شيطانى، مى‏توان به عالم يقين راه يافت و از سرچشمه آب حيات سيراب شد و دل و جان را از طراوت آن صفا بخشيد.

زيرا يقين مى‏تواند انسان را به مقصود نهايى رهنمون شود و در صورت ازدياد، او را به مقصد اصلى برساند.

بنابراين مى‏توانيد با تهذيب و اصلاح نفس، يقين خود را افزايش دهيد. اين حقيقتى است كه حضرت امام موسى بن جعفرعليهما السلام به آن تصريح فرموده‏اند:

... بِاِصْلاحِكُمْ اَنْفُسَكُمْ تَزْدادُوا يَقيناً وَتَرْبَحُوا نَفيساً ثَميناً، رَحِمَ اللَّهُ امْرَءً هَمَّ بِخَيْرٍ فَعَمِلَهُ اَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ، ثُمَّ قالَ: نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعِةِ للَّهِِ وَالْعَمَلِ لَهُ.(225)

آن حضرت فرمودند: بوسيله اصلاح نمودن نفس خود، يقين خود را افزايش مى‏دهيد و شى‏ء پر قيمتى را سود مى‏بريد. خداوند رحمت كند مردى را كه به كار خوب همّت گمارد و آن را انجام دهد يا به كار زشتى تصميم داشته باشد، ولى خود را از انجام آن باز دارد. آن گاه حضرت فرمودند: ما اهل بيت روح را به وسيله طاعت براى خداوند و عمل براى او تأييد مى‏كنيم.

پس با اصلاح نفس بر يقين انسان افزوده مى‏شود؛ زيرا شكّ كه مخالف يقين است يا بر اثر وسوسه شيطان ايجاد مى‏شود و يا با حديث نفس؛ و در صورت تهذيب و اصلاح نفس، حديث نفس و وسوسه شيطان مغلوب مى‏شوند.

از مجموع فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام چنين استفاده مى‏كنيم:

ميان حالت يقين و اصلاح نفس تلازم است؛ يعنى لازمه اصلاح نفس، افزايش حالت يقين و لازمه وجود يقين محكم، اصلاح نفس است.

بنابراين با تهذيب نفس، مى‏توانيد يقين خود را افزايش دهيد و همچنين با تقويت يقين، مى‏توانيد باطن و نفس خود را پاكسازى كنيد، و با پاكسازى نفس و ايجاد يقين از قدرتهاى بزرگ روحى استفاده كنيد.

وجود يقين در افرادى كه كرامات و امور خارق العاده از آنان ظاهر شده است، كاملاً مشهود است. جريانى كه مى‏آوريم گواه بر اين حقيقت است.

از مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نقل شده است كه ايشان فرمودند: در سفر حجّ، وقتى وارد حجاز شديم، چون پول همراه نداشتيم و شريفِ مكّه نيز مبلغى پول به عنوان «خاوه« از هر مسافر دريافت مى‏كرد، ناچار با عدّه‏اى كه مايل به پرداخت وجهى از اين بابت نبودند، از راه فرعى از جدّه عازم مكّه شديم.

در بين راه با مأمورين حكومتى برخورديم؛ آنها مانع حركت ما شدند و گفتند: در اين محلّ بمانيد تا مأمورين وصول «خاوه« بيايند و پس از پرداخت پول به راه خود ادامه دهيد، در غير اين صورت حق ورود به مكّه را نداريد. همگى در سايه چند درخت خرما به انتظار مأمورين وصول نشستيم.

تمام همراهان پولهاى خود را حاضر كردند و به من گفتند: شما نيز پول خود را حاضر كنيد. گفتم: من پولى همراه ندارم. گفتند: اگر طمع دارى كه ما به تو پول دهيم، پولى به تو نخواهيم داد؛ اگر پولى هم ندهى، نمى‏توانى به سوى خانه خدا بروى. گفتم: من به شما طمع ندارم، بلكه به خداوند طمع دارم كه مرا يارى خواهد كرد. گفتند: در اين بيابان عربستان، خداوند چگونه تو را يارى خواهد كرد؟

گفتم: حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده: كسى كه به مردم خدمت كند و مزدى نخواهد، خداوند در بيابان در حال گرفتارى، همچون سيلى كه از كوه جارى مى‏شود و موانع را برطرف مى‏سازد، موانع كار او را رفع مى‏نمايد و او را يارى مى‏كند.

پس از ساعتى، آنها سؤال خود را تكرار كردند و من نيز همان پاسخ را به آنها دادم. آنها با تمسخر گفتند: گويا اين شيخ حشيش كشيده كه اين حرفها را مى‏زند، والّا در بيابان غير از ما كسى نيست كه به او كمك كند؛ ما نيز به هيچ وجه به او كمك نخواهيم كرد.

ساعتى نگذشت كه از دور گردى ظاهر شد، به همراهان گفتم: اين خيرى است كه به سوى من مى‏آيد و آنها استهزاء كردند. پس از لحظاتى از ميان گرد و خاك دو نفر سوار ظاهر شدند كه اسبى را يدك مى‏كشيدند، به ما نزديك شدند. يكى از آن دو گفت: آقا شيخ حسنعلى اصفهانى در بين شما كيست؟

همراهان مرا نشان دادند. او گفت: دعوت شريف را اجابت كن. سوار بر اسب شدم و به اتّفاق مأمورين به سوى جايگاه شريفِ مكّه راه افتاديم.

وقتى وارد چادر «شريف« مكّه شديم، ديدم مرحوم شيخ فضل‏اللَّه نورى و مرحوم حاج شيخ محمّد جواد بيدآبادى - كه مرا با آنها سابقه مودّت بود - نيز در آنجا حضور دارند. شريف مكّه حاجتى داشت كه من بخواست خداوند آن را برآورده ساختم.

بعد از آن معلوم شد كه شريف ابتدا حاجت خود را خدمت مرحوم شيخ فضل‏اللَّه نورى عرض كرده و مرحوم شيخ فضل‏اللَّه به او فرموده بودند: انجام حاجت شما به دست شخصى است به اين نام؛ دستور دهيد ايشان را پيدا كنند و اينجا بياورند و حتماً ايشان جزء پياده‏ها هستند. از اين رو شريف دستور مى‏دهد كه مأمورين به تمام راههاى فرعى بروند و هر جا مرا يافتند نزد او ببرند.

آرى يقين در ظهور كرامات و امور خارق العاده از اولياء خدا، داراى نقش اساسى است.

نتيجه بحث

افكار و انديشه‏هاى ما در صورتى اثرى بسزا دارد كه از صفت يقين نسبت به آنها برخوردار باشيم. آنان كه در جستجوى مقامات عالى معنوى و جوياى رسيدن به معارف الهى هستند، بايد زمينه ايجاد يقين را در خود به وجود آورند.
كسانى كه با عالم غيب در ارتباط هستند نيروى يقين را در خود ايجاد نموده و به تقويت و پرورش آن پرداخته‏اند؛ زيرا يقين شرط اساسى براى رسيدن به عالم معنى و دست يافتن به مقامات معنوى است.
با ايجاد يقين، مى‏توانيد دلهاى پژمرده و قلبهاى زنگار گرفته را حيات تازه بخشيده و مرضهاى روح و آلودگيهاى فكرى را از آن بزدائيد. در اين صورت هم باطن شما اصلاح مى‏شود و هم ارزش اعمال روزانه شما در پيشگاه خداوند افزايش مى‏يابد.
كسب معارف، تهذيب نفس، مجالست با بزرگان دين و اولياء خدا، بهترين راههاى كسب يقين است.
ترك گناه از شرايط مهمّ و اساسى حفظ يقين است؛ زيرا گناه و معصيت مى‏تواند ايمان و يقين را كه در طول سالها به دست آمده نابود كند.

گر عزم تو محكم و متين آمده است
در پرتو انوار يقين آمده است
تا نور يقين به دل نتابيد، كجا؟
سرپنجه عزم، از آستين آمده است؟