اسرار موفقيّت ، جلد دوم

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۱ -


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

پيش‏گفتار

براى تكامل روحى، نياز شديدى به خودشناسى داريد تا از قدرتهاى عظيمِ روح و روان خود آگاه شويد و با شناخت خويش زمينه آشنايى با معارف كه روشن كننده قلب و جانست، براى شما فراهم شده و معارف عالى و عقايد صحيح را به دست آوريد. در اين هنگام با علم و آگاهى و معرفت كامل به عبادت و بندگى خداوند بپردازيد و با خداى خود مناجات كنيد تا حلاوت و شيرينىِ بندگى را دريابيد و جاذبه الهى، شما را از جذبه‏هاى نفسانى رهايى بخشد.

توجّه داشته باشيد در صورتى به اين مقام دست مى‏يابيد كه عبادت و بندگى شما همراه با تقوا و پرهيزكارى باشد و گرنه عبادت، بدون رعايت تقوا، جز رنج و ملال اثرى ندارد. براى رسيدن به مقام تقوا بايد كار و كوشش كنيد و به سعى و تلاش بپردازيد؛ زيرا براى دست يافتن به حالت روحى و معنوى، بايد زحمت بكشيد و از ضعف و سستى بپرهيزيد.

اگر كار و كوششِ خود را بى‏اثر مى‏بينيد و يا معتقد هستيد تأثير چندانى ندارد، از عالم غيب استمداد كنيد و با توسّل به اهل بيت عليهم السلام وسيله اطاعت خداوند و ترك گناه را براى خود فراهم كنيد و به مقام قرب الهى راه يابيد.

اگر خود را در درياى بلا گرفتار مى‏بينيد، كشتىِ نجات، در درياست، او به سوى شما مى‏آيد، شما نيز به سوى او حركت كنيد؛ تا در اين صورت عظمت ولايت اهل بيت عليهم السلام را دريابيد و محبّت اهل بيت عليهم السلام سراسر وجودتان را فرا گيرد.

در اين هنگام درك مى‏كنيد راه نجات، اعتقاد به ولايت و داشتن محبّت اهل بيت عليهم السلام است؛ چون دوستى خاندان وحى، اكسير شفابخشى است كه هر چه افزونتر شود، روح و روان را پاكتر مى‏كند؛ به گونه‏اى كه آمادگى باطنى براى حكومت الهى در شما ايجاد مى‏گردد و در انتظار فرا رسيدن تحوّل عظيم جهانى به دست پرقدرت حضرت بقيّةاللَّه الأعظم ارواحنا فداه روزشمارى مى‏كنيد و در پرتو اين حالت، راز كاميابى و رمز موفقيّت را در خود مى‏يابيد.

انتظار به معناى كامل و واقعىِ آن، اسرار ناشناخته‏اى را آشكار مى‏كند كه بايد با رازدارى از آنها نگهدارى كنيد. اگر بتوانيد زبان خود را كنترل كنيد، توفيقات شما روزافزون مى‏شود و از اسرار موفقيّت، آگاهى بيشترى پيدا مى‏كنيد.

سيّد مرتضى مجتهدى سيستانى

(15) خودشناسى يا راه تكامل

كسى مى‏تواند از قدرتهاى عجيب و شگفت انگيز روحىِ خود استفاده كند كه از وجود آنها آگاهى داشته باشد و در صدد بيدار ساختن و بهره‏مند شدن از اين قدرتها باشد، و گرنه چگونه مى‏تواند از آنها استفاده كند؟ بنابر اين انسان براى دستيابى به مقامات عالى روحى و معنوى، بايد به خودشناسى رو آورد و به وجود اين قدرتها و راه پرورش و تكامل آنها آشنا باشد، تا راه ترقّى و پيشرفت براى او روشن شود.

بسيارى از جوانان براى آشنايى با زيباييهاى طبيعت، به كوهنوردى و يا مسافرت به كشورهاى دوردست مى‏پردازند و به خاطر آن زحمتهاى فراوانى را متحمّل مى‏شوند؛ اين گونه كارها اگر با برنامه صحيح باشد و بر اثر نشست و برخاست با ديگران از آنان رنگ نگيرند، نشاط تازه‏اى به آنان مى‏دهد. ولى مهم‏تر از گردش به اطراف جهان اين است كه به »سفر خوديابى« بپردازند و بدانند پى بردن به اسرار وجود خودشان، اهميّت بسيار بيشترى از شناخت رازهاى سرزمينهاى دوردست دارد.

اگر ما بدانيم خودشناسى و آشنايى با قدرتها و نيروهاى نهفته در درون ما در خودسازى و تكامل ما داراى نقش مهمّ و اساسى است، بيشتر به آن اهميّت مى‏دهيم.

خود شناسى، نه تنها براى تكامل و پيشرفت بسيار لازم است؛ بلكه مى‏توان گفت: براى دست يافتن به حالات روحى و معنوى، ثمربخش‏ترين و پرسودترين نوعِ معرفت از انواع معارف است.

به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعارِفِ.(1)
شناخت نفس، نافع‏ترينِ همه معارف است.

زيرا با معرفت نفس، انسان با عواملى كه در وجودش هست و در زمينه پيشرفت و تكامل او مؤثرند، آشنائى پيدا مى‏كند و موانعى كه در وجود او در مورد كسب انواع معارف و ترقى و نجات هست، براى او روشن مى‏شود. در اين صورت با مقتضيات و موانعِ راهى كه در پيش دارد، آشنائى پيدا مى‏كند. و شناخت امورى كه مقتضى پيشرفت و همچنين امورى كه مانع راه هستند، از شرايط حتمى تكامل روحى است.

انسان با شناخت آنها، دريچه‏هاى نور و روشنايى را براى خود مى‏گشايد و با انجام مقتضيات و رفع موانع، بزرگترين راه نجات را به دست مى‏آورد.

حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

نالَ الْفَوْزَ الْأَكْبَرَ مَنْ ظَفَرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ.(2)

كسى كه به معرفت نفس ظفر يابد، به بزرگترين راه نجات و كاميابى نائل شده است.

با اين بيان، روشن شد كه شناخت نفس و آگاهى از قدرتهاى عظيمى كه در او نهفته است، از شرايط ضرورى و حتمى براى تكامل است و آگاهى از قدرتهاى نفس، اعم از نيروهاى سازنده و نيروهاى ويرانگر، كاملاً ضرورت دارد.

انسان بايد بداند چه چيزهائى نفس او را دربند نموده و چگونه مى‏تواند از آنها رهايى يابد؛ تا خود را از قيد آنها آزاد ساخته و قدرتهاى نهفته خود را بيدار و فعّال نمايد.

حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام اين گونه انسان را كه آشنا با نفس و حالات نفسانى است، »عارف« معرّفى مى‏كنند و مى‏فرمايند:

اَلْعارِفُ مَنْ عَرَفَ‏نَفْسَهُ فَاَعْتَقَها وَنَزَّهَها عَنْ كُلِّ مايَبْعُدُها وَيوُبِقُها.(3)

عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد؛ آن گاه او را )از قيد وبند( آزاد نمايد و او را از هر چه آن را دور مى‏سازد، پاك نمايد.

آنچه در علم بيش مى‏بايد
دانش ذات خويش مى‏بايد
اين بدان كايت شرف اين است
نسخه سرّ مَنْ عَرَف اين است

فكر و انديشه، اراده و تصميم، همّت، ايمان و يقين از قدرتهاى پرتوانِ نفس شما هستند. آنها را از ضعف و سستى پاكسازى نموده و از قيد و بندها آزاد نمائيد، و از آنها همچون بال براى پرواز به سوى خوبيها و نيكيها استفاده كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

إِنَّ النَّفْسَ جَوْهَرَةٌ ثَمينَةٌ مَنْ صانَهْا رَفَعَها وَمَنْ اِبْتَذَلَها وَضَعَها.(4)

براستى كه نفس گوهرى گرانبها است. هر كس او را محافظت كند، او را بلند مى‏نمايد و هر كس او را به ابتذال بكشاند، او را پست مى‏كند.

بنابراين گوهر پر قيمت نفس خود را ارج نهيد و آن را از آلودگيها پاك نمائيد، تابه مقامات عالى معنوى و روحى راه يابيد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ.(5)
كسى كه نفس خود را بشناسد، مجرّد مى‏شود.

در اين حال نه تنها نفس، انسان را به كارهاى زشت تحريك نمى‏كند؛ بلكه وى را راهنمايى و ارشاد مى‏كند. آن حضرت‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لاتَعْصِ نَفْسَكَ إِذا هِيَ أَرْشَدَتْكَ.(6)
هرگاه نفست تو را راهنمائى نمود، با آن مخالفت مكن.

پاكسازى نفس

براى پاكسازى فكر و انديشه، همت و اراده و قدرتهاى ديگر نفس، بايد به كوشش و جدّيت بپردازيد و از اهمال و سستى دورى كنيد، زيرا براى اصلاح نفس و آزاد ساختن قدرتهاى فراوانى كه در آن نهفته است، سعى و تلاش لازم است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لاتَتْرُكِ الاِجْتِهادَ في اِصْلاحِ نَفْسِكَ، فَإِنَّهُ لايُعينُكَ إِلاّ الْجِدُّ.(7)

تلاش در اصلاح نفس خود را ترك مكن، زيرا كه در اين راه تو را كمك نمى‏كند مگر كوشش.

با كمال تأسّف، با همه اهميّتى كه اين مسئله دارد، به آن كمتر توجّه مى‏كنيم. بايد ببينيم مردان خدا چگونه خود را شناختند؟ و چگونه توانستند به مقامات ارزنده راه يابند؟ و چگونه به مقام شرافت نفس رسيدند؟ و ما چگونه مى‏توانيم در راه آنان گام برداريم و به سرنوشتى كه آنان رسيدند، دست يابيم؟

پاسخ اين سئوال را حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن كلامى گويا چنين بيان فرموده‏اند:

عَوِّدْ نَفْسَكَ فِعْلَ الْمَكارِمِ وَتَحَمُّلَ أَعْباءِ الْمَغارِمِ، تَشْرُفَ نَفْسَكَ.(8)

نفس خود را به انجام كارهاى پسنديده و به تحمّل رنج غرامتها عادت ده، تا نفس خود را بلند مرتبه گردانى.

بزرگان ما به اين گفتار پر معنى، لباس عمل پوشاندند و به مقام شرافت نفس كه خودسازى و خودشناسى است، رسيدند. ما نيز اگر اعمال پسنديده را انجام دهيم و زحمت انجام كارهاى مشكل را تحمّل كنيم، با مرور زمان به خود شناسى و مقام والاى انسانيّت - كه شرافت نفس است - دست مى‏يابيم.

خودشناسى و مكاشفه

از بزرگترين رازهاى خود شناسى اين است كه بدانيم:

نفس مجمع اضداد است و همچون كانونى كه افراد نيك و بد را در خود جاى مى‏دهد، نفس نيز خوبيها وبديها را در خود جاى مى‏دهد. نفس مى‏تواند دوستى و دشمنى با يك فرد يا يك موضوع را در خود قرار دهد. مى‏تواند افكار، انديشه‏ها و عقايد صحيح و اشتباه را در خود جمع كند.

بنابر اين با آگاهى از اين حقيقت، تا نفس به مراحل عالى نرسيده و تكامل نيافته باشد، نمى‏توانيم همه آثار و دريافتهاى او را صحيح و سالم بدانيم. براى توضيح مطلب مى‏گوئيم: دريافتهاى نفس و مكاشفات، به طور كلّى به سه دسته تقسيم مى‏شوند:

1 - مكاشفات رحمانى

2 - مكاشفات شيطانى

3 - مكاشفات نفسانى

1 - مكاشفات رحمانى، از الهام ملائكه سرچشمه مى‏گيرند. اگر چه اندك و كميابند، ولى داراى حقيقت بوده و صحيح هستند.

2 - دسته ديگر از مكاشفات را، عوامل شيطانى ايجاد مى‏كنند و بر فرض در موردى يا در مواردى خبر صحيح و درستى را ارائه دهند، نبايد به آنها اعتنائى كرد و گرنه كم‏كم در انسان نفوذ نموده و بر او مسلّط مى‏شوند و با مرور زمان، انسان به اين گونه مكاشفات خو مى‏گيرد و شيطان نيز به القاء اين گونه مكاشفات بر او عادت مى‏نمايد.

چه بسيار انسانهايى كه بر اثر عدم علم و آگاهى و دور بودن از راهنماييهاى حياتبخش خاندان وحى، خود را به اين گونه مكاشفات و خيالات آلوده ساختند و عمر خود را به گمان آن كه داراى بزرگترين حالات روحى و معنوى هستند، از دست دادند.

3 - دسته سوّم، مكاشفات نفسانى هستند. صحّت اين گونه مكاشفات و بطلان آنها بستگى به صفاى نفس و نورانيّت آن دارد. اگر كسى همچون سلمان و ابوذر به درجه كمال رسيده باشد، همه مكاشفات او صحيح است. ولى اگر به تكامل نرسيده باشد، چون افكار، انديشه‏ها و اعتقاداتى كه در اعماقِ نفس او وجود دارد، در مكاشفات و دريافتهاى نفسانىِ او مؤثّر هستند صحّت مكاشفات او بستگى به ارزش افكار و عقايد او دارد.

بنابر اين انسان نمى‏تواند صحّت مكاشفات خود را در صورتى كه اعماق وجودش را از اعتقادات و افكار و خيالات اشتباهى كه در او انباشته شده پاك نساخته، تضمين كند.

زيرا مكاشفات نفسانى در بسيارى از موارد، از آنچه در نفس انباشته و نگه داشته شده است، سرچشمه مى‏گيرد و چون نفسهايى كه به تكامل راه نيافته‏اند، مجمع حق و غير حق و كانون امور صحيح و باطل هستند؛ نبايد به هر گونه مكاشفه‏اى اعتماد و اعتقاد پيدا نمود. و همان بهتر كه به جاى توجه به اين گونه مكاشفات و الهامات، به سوى تكامل و خود سازى بر مبناى راهنماييهاى اهل بيت‏عليهم السلام كه آشنا با تمامى اسرار وجود هستند، روى آوريم.

بنابراين هر كه جوياى به دست آوردن مكاشفات و تشنه دارا بودن اين حالات است، لازم است اوّل به »خود سازى« بر مبناى موازين مكتب وحى بپردازد؛ تا نفس و هواهاى آن در مكاشفات او نقشى نداشته باشند.

نمونه‏اى از خودشناسى در غرب

در بعضى از كشورهاى غرب، براى ورود به مراكز آموزشى، دانشگاه‏ها و... دانشجويان را تست مى‏كنند و از پاسخِ آنها به سؤالات گوناگونى كه از آنان مى‏كنند، بدست مى‏آورند كه از نظر استعداد روحى، در چه زمينه‏اى بيشتر آمادگى دارند و پيشرفت آنان در كدام قسمت از علوم و حرفه‏ها بهتر و بيشتر است، و پس از آن كه روشن شد براى كدام رشته از علوم يا كدام يك از حرفه‏ها بيشتر آمادگى دارند، آن رشته را براى آنان برمى‏گزينند.

اين نوع خود شناسى گر چه فوائدى را در بر دارد و مانع از هدر رفتن بسيارى از انرژيهائى كه بايد در راه صحيح مصرف شود، مى‏گردد؛ ولى اكتفا نمودن به آن تا آخر زندگى و ادامه دادن راهى كه در جوانى آمادگى بيشترى براى آن داشته‏اند، همانند اين است كه شخصى در جوانى براى آگاهى از سلامت جسمى خويش، خود را چك كند و تا كهنسالى نيز به آن اكتفاء نمايد!

اين گونه شناخت، فقط براى محدوده‏اى از زمان - نه تمام عمر - كافى است. چون همان گونه كه مى‏دانيم قدرتهاى درونى و روحى انسان، گاهى از كودكى يا جوانى در انسان هويدا است و گاهى مرور زمان و افزايش عقل و تجربه، قدرتهاى بزرگى را در بزرگسالى و كهولت در برخى از افراد آشكار مى‏كند.

بنابر اين، انسان بايد هميشه در تلاش باشد كه از قدرتهاى نهان و نهفته خود، آگاهى داشته باشد و آنها را آشكار كند. مگر نه اين است كه بعضى از نوابغ در كهنسالى به نبوغ رسيده‏اند.

بنابر اين كسى كه در تست هوش در حدّ يك معلّم و آموزگار از نظر قدرت استعداد برخوردار بوده است، نبايد تا آخر عمر خود را يك آموزگار بداند؛ بلكه بايد با الهام از مكتب انسان ساز اهل بيت‏عليهم السلام توجّه داشته باشد خداوند مهربان خصلتها و ويژگيهايى در او آفريده است كه با استفاده از آنها مى‏تواند درهاى جديدى از استعداد و شكوفايى را به سوى خود باز كند.

تلقين، همّت عالى، توبه و .... از اين گونه ويژگيها است.

به عنوان نمونه، انسان مى‏تواند بر اثر توبه، به قدرت نيروى عظيم - تبديل - كه در او نهفته است، راه يابد و به انسانى جديد، با قدرتهايى تازه و بزرگ تبديل شود. مسئله تلقين، اراده و همّت عالى كه در كلمات انسان سازِ خاندان وحى، درسهاى سازنده‏اى در پيرامون آنها به انسانها آموخته‏اند، نيز همين گونه هستند.

بنابر اين با وجود اين گونه ويژگيها، اگر به آنها توجّهى نداشته باشيم و به خاطر شناخت قدرتهاى خود در محدوده‏اى از زمان، اگر در تمام عمر خويش به آن اكتفا كنيم، در اشتباه خواهيم بود. ما بايد هميشه به بررسى نفس و تحوّلات آن توجّه داشته باشيم، تا بينشى دور انديشانه از نفس خود داشته باشيم.

پس خودشناسى در برهه‏اى از زمان، دليل بر خودشناسى و خودسازى در تمام عمر نيست؛ بلكه بايد براى خودشناسى و خودسازى، با دور انديشى هميشه در فكر نفس و مالكيّت بر آن باشيم.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

إِنَّ الْحازِمَ مَنْ قَيَّدَ نَفْسَهُ بِالْمُحاسَبَةِ وَمَلِكَها بِالمُغاضَبَةِ وَقَتَلَهابِالْمُجاهَدَةِ .(9)

به راستى كه دور انديش كسى است كه نفس خود رابه وسيله محاسبه دربند كشد و با غضب نمودن بر نفس، مالك آن شود و با مجاهده آن را بكشد.

بر اثر دور انديشى، محاسبه و مغاضبه نفس، تحوّلاتى در نفس انسان پديدمى‏آيد كه تستهاى زمانِ گذشته ارزش خود را از دست مى‏دهند.

پس با دگرگونى‏هايى كه در نفس پديد مى‏آيد و با تجديد شخصيّتها بر اثر كارهايى كه بر نفس شده، بايد به تستهاى جديد دست زد؛ همان گونه كه بايد چك نمودن بدن را با گذشت زمان، تكرار نمود.

به اين جهت، روانشناسان، راه‏هاى گوناگون ديگرى را براى فرار از آشفتگيهاى روحى، و سامان دادن به زندگى ارائه مى‏دهند: قدرت تصوير و تصوّر، تجسّم، تلقين و اراده از راه‏هاى مهمّى است كه آنان به آنها تكيه مى‏كنند.

همه حقايقى كه تازه به آن راه يافته‏اند، پيشوايان ما از دير زمان به ما آموخته‏اند. بنابراين ما نيازى به تازه يافته‏هاى آنان كه با بافته‏هاى خود همراه ساخته‏اند، نداريم. ما هيچ گونه نيازى به آنچه »دون خوان« و »كاستاندا« تجربه كرده و نوشته‏اند، نداريم. همان بهتر كه آنان جادوگرانِ سرخپوست آمريكا را به دام بيندازند.

همان گونه كه احتياجى به راهنماييهاى »ماهاريشى« نداريم. او بهتر است كه سيك‏ها و هندوهاى هندوستان را تعليم دهد. ما نيازى به »ذن بوديسم« و چماقهاى »پيران« نداريم. همان بهتر كه آنان طريقت »ذن« و »گوان« را به گاوپرستان بياموزند. ما نه به »بصيرتِ« »كريشنامورتى« نياز داريم و نه به »دندان ببر« او. بهتر اين است كه آنان از جوانانِ آگاه ما دندانِ طمع خويش را بكنند.

عوامل خودشناسى:

1- نقش اراده در خودشناسى

اگر هواى نفس خود را قوى و با صلابت مى‏دانيد، براى آن است كه تصميم و اراده شما درباره خود سازى ضعيف است. شما مردانه تصميم بگيريد و با اراده قوى در صراط مستقيم گام برداريد، در اين صورت يقين خواهيد نمود كه نفس شما و هوا و هوس آن مغلوب و مقهور شما هستند.

يقين داشته باشيد، با قدرت اراده اين حقيقت را در مى‏يابيد كه نفس شما در برابر تصميم شما قدرتى ندارد. اين حقيقتى است كه حضرت امام صادق‏عليه السلام آن را اين گونه بيان فرموده‏اند:

صاحِبُ النِّيَّةِ الْخالِصَةِ نَفْسُهُ وَهَواهُ مَقْهُورَتانِ تَحْتَ سُلْطانِ تَعْظيمِ‏اللَّهِ وَالْحَياءِ مِنْهُ.(10)

كسى كه داراى تصميم و نيّت خالصانه است، نفس او و هواى او در پيشگاه سلطنت و بزرگداشت مقام الهى و حياء از او مقهور هستند.

يعنى كسى كه داراى تصميم خالصانه است، خود را در حال حضور در پيشگاه باعظمت خداوند مى‏بيند و شرم و حياء مانع او براى انجام كارهاى ناپسند مى‏شود. به اين جهت نفس او و هواهاى نفسانى او مقهور او شده و در اختيار او قرار مى‏گيرند.

بنابراين از قوى بودن نفس خود گله نداشته باشيد؛ بلكه از بى‏تصميم بودن و از ضعف اراده خود ناراحت باشيد و در پى اصلاح آن برآئيد.

اين گونه نفس را تضعيف كنيد

شما تصميم بگيريد هر گاه گناه و يا كار اشتباهى را انجام داديد در برابر آن، كار خوب و پسنديده‏اى را انجام دهيد. اگر به اين برنامه عمل نماييد، پس از چند روز ضعفِ هواهاى نفسانى را در خود مشاهده خواهيد كرد.

حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:

إِذا عَمِلْتَ سَيِّئَةً فَاعْمَلْ حَسَنَةً تَمْحُوها .(11)
هرگاه كار زشتى را انجام دادى، كار نيكى انجام ده تا آن را نابود كند.

كار پسنديده‏اى كه براى جبران كار خطا و اشتباه خود انجام مى‏دهيد، آثار ناپسند كار زشت را از ميان مى‏برد. يكى از آن آثار، قدرت هواهاى نفسانى است. بنابراين با استفاده از گفتار انسان ساز خاندان وحى، هم اكنون تصميم بگيريد: هر گاه كار خطايى را انجام داديد، در برابر آن، عمل نيك و پسنديده‏اى را انجام دهيد تا اثر كار زشت را نابود كند. اين يك كليد مهمّ موفّقيّت است كه هيچگاه نبايد آن را از دست بدهيد .

يقين داشته باشيد با پيروى از فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام راه تاريك براى شما روشن مى‏شود، پيچيدگى‏ها برايتان گشوده مى‏شود و نفسِ غالب، مغلوب شما مى‏گردد، در اين هنگام باور خواهيد نمود بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.

اينك داستانى از مرحوم ميرزاى قمى كه از چهره‏هاى درخشان دين است، مى‏آوريم تا باور كنيد كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.

پس از فوت مرحوم ميرزاى قمى رحمة اللَّه عليه ، شخصى از اهل شيروان هميشه در مرقد مرحوم ميرزاى قمى حاضر مى‏شد و مانند خدّام در آن بقعه خدمت مى‏كرد، بدون آن كه كسى به او مزد دهد، يا آن كه او را بر اين كار گماشته باشند. و چون اين عمل خلاف مرسوم بود، علّت خدمتگزارى او را جويا شدند.

او گفت: من مردى از اهل شيروان هستم و از ثروتمندان آن شهر بودم. خود را مستطيع حجّ ديدم و به اراده حجّ بيت‏اللَّه الحرام، لباس سفر پوشيده و از شهر خارج شدم.

پس از رسيدن به مكّه معظّمه و انجام اعمال حجّ، از راه دريا برمى‏گشتم. روزى در كشتى براى قضاى حاجت لب كشتى رفته بودم. چون نشستم، بند كيسه پول پاره شد و به دريا افتاد. آه پر درد از دل كشيدم و از آن قطع اميد نمودم. حيران به منزلگاه خود برگشتم و مقدارى از وسائلى كه داشتم، سرمايه احتياجات خويش نمودم تا وارد نجف اشرف شدم و به پناه بى‏پناهان حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام متوسّل شدم.

در يكى از شبها آن حضرت را در خواب ديدم فرمودند: غم مخور، به قم برو و كيسه پول خود را از ميرزا ابوالقاسم عالم قمى بخواه كه آن را به تو مى‏رساند.

از خواب بيدار شدم و آن را از عجائب روزگار دانستم. با خود گفتم كه كيسه پول من در درياى عمّان افتاده و حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مرا به شهر قم راهنمايى مى‏فرمايد!

با خود گفتم: زيارتگاه‏هاى مطهّر عراق را زيارت مى‏كنم و به قصد زيارت حضرت معصومه‏عليها السلام به قم مى‏روم و مطلب خود را به ميرزاى قمى مى‏گويم، شايد فكرى بكنند.

به اين جهت به قم آمدم و بعد از زيارت حضرت معصومه‏عليها السلام به خانه مرحوم ميرزاى قمى رفتم. اتفاقاً وقت خواب قيلوله بود، و ايشان در منزل بيرونى تشريف نداشتند. به يكى از ملازمين ايشان گفتم: من مردى غريب هستم و از راه دور آمده‏ام؛ به جناب ميرزا حاجتى دارم. در جواب گفت: ايشان اكنون خواب هستند برو عصر بيا. گفتم: عرضم مختصر است. با ناراحتى گفت: برو درب اندرون را بزن.

من جسارت كرده، رفتم و حلقه درب را زدم آوازى بلند شد كه فلانى صبر كن تا من بيايم و مرا به اسم، نام برد. من از اين كه نامم را برد، تعجّب كردم. آن گاه زود به نزدم آمد و همان كيسه پول را كه در درياى عمّان افتاده بود، از زير لباس خود درآورد و به من داد و فرمود: راضى نيستم تا زنده هستم كسى از اين جريان باخبر شود؛ آن را بردار و به وطن خود باز گرد.

من دست آن جناب را بوسيدم و با ايشان وداع نمودم وفرداى آن روز روانه وطن شدم. چون به آنجا رسيدم، رفت و آمدها و كسب و كار، اين خاطره را تا مدّتى از يادم برد؛ تا آن كه پس از مدّتى كه آسوده خاطر شدم، اتفاقاً روزى با همسرم نشسته بودم و از جريانهاى گذشته و گزارشات سفر براى او صحبت مى‏كردم؛ اين جريان به يادم آمد و تفصيلِ آن را براى همسرم گفتم.

چون او از اين ماجرا آگاه شد، بسيار تعجّب كرد و گفت: تو كه با چنين شخصى آشنا گشته‏اى و به همين مقدار اكتفا نموده‏اى و از ملازمت و همنشينى  او دست كشيده‏اى؟! گفتم: پس بايد چكنم؟ گفت: انسان بايد در خدمت اين بزرگان باشد تا وقتى كه جان به جان آفرين تسليم نمايد، آن گاه در كنار او دفن شود.

گفتم: حالت اشتياقى كه براى ديدن نزديكانم داشتم، مرا از انجام اين كار باز داشت. حال هم كه گذشت و از اين نعمت بزرگ محروم شديم.

گفت: نه واللَّه وقت نگذشته و به آسانى مى‏توان آن را جبران كرد. زيرا شهر قم از شهرستانهاى آباد و معنوى است و دركِ خدمت چنين بزرگانى سرآمد همه كارهاى خوب است. برخيز هر چه داريم نقد كن؛ آن را با خود به قم مى‏بريم و سرمايه زندگى قرار مى‏دهيم و دوره عمر را در مجاورت قبر مطهّر حضرت معصومه‏عليها السلام و در خدمت اين مرد بزرگ صرف مى‏كنيم.

من رأى او را پذيرفتم و خانه و زمين و اموال خود را فروختم و نقد نمودم و با همسرم به سوى قم حركت كرديم. وقتى وارد شهر شديم، آگاه شديم كه ميرزاى قمى مرحوم شده‏اند. از آن زمان تا به حال من ملازمت قبر او را اختيار نموده‏ام و تا جان در بدن دارم از اين مكان دست بر نمى‏دارم، بلكه آن را مايه افتخار خود مى‏دانم.(12)

اين جريان، روشنگر اين حقيقت است كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است؛ ولى ما در پى انجام آنها نرفته‏ايم و راه آن را نيافته‏ايم. از اين جهت آنها را غير ممكن مى‏ناميم، در حالى كه در واقع آنها ممكن هستند و در خارج واقع شده و مى‏شوند. مانند كيسه پول كه در درياى عمّان افتاده و مرحوم ميرزاى قمى در قم آن را از زير پيراهن خود در مى‏آورد و به صاحبش مى‏دهد.

نكته جالب توجّه اين است كه وقتى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام او را به مرد شيروانى معرّفى مى‏نمايند، مى‏فرمايند: از ميرزا ابوالقاسم عالمِ قمى بخواه. يعنى آن حضرت اين گونه افراد را عالم مى‏دانند ؛ زيرا مى‏توانستند از او به گونه‏اى ديگر تعبير فرمايند و طبق شهرت وى او را ميرزاى قمى معرّفى فرمايند .

پس بخواهيد و به خواستن خود ادامه دهيد تا با مرور زمان، به خود شناسى راه يابيد و بعضى از امور غير ممكن براى شما ممكن شود، همان گونه كه قدرت هواهاى نفسانى، خواسته ناآگاهانه و يا خودآگاه انسانها است؛ كنترل نفس نيز همين گونه است. يعنى اگر انسان بخواهد، مى‏تواند نفس خود را مهار كند؛ همان گونه كه مى‏تواند آن را رها كرده و از حيوانات پست‏تر شود.

آدمى زاده طرفه معجونى است
از ملايك سرشته و زحيوان
گر كند ميل اين، شود پس از آن
ور كند ميل آن، شود به از آن

2- نقش خوف از خدا، در خود شناسى

ترس و خوف از مخالفت با خداوند متعال، انسان را به ترك هواهاى نفسانى وا مى‏دارد و در نتيجه به خودشناسى راه مى‏يابد و وسيله هدايت و رستگارى را فراهم مى‏كند. خداوند متعال مى‏فرمايد:

»وأمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى «(13)

كسى كه از مقام خداوندِ خويش بترسد و نفس خود را از هواها باز دارد، براستى كه بهشت جايگاه او خواهد بود.

ترس و خوف از مخالفت با فرمانهاى خداوند از نيروهاى عقل و قدرت خرد ايجاد مى‏شود. هر چه انسان از خردمندى بهره‏مند باشد و بر عقل تجربى خود بيفزايد، ترس او از مخالفت با قوانين خداوند بيشتر مى‏شود و با هواهاى نفسانى بيشتر به مخالفت برمى‏خيزد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ .(14)
هواى خود را به وسيله عقل خود نابود كن.

بنابراين هر چه عقل انسان بيشتر و كاملتر باشد، قدرت او بر مخالفت با نفس و قتل هواهاى نفسانى بيشتر مى‏شود و بهتر به خود شناسى دست مى‏يابد.

براى استفاده از نيروى عقل و افزودن به عقل تجربى مى‏توانيد به فكر و انديشه در پيرامون كارها و برنامه‏هاى خود بپردازيد و آنها را با مرام و مكتب اهل بيت‏عليهم السلام تطبيق دهيد. با كار انداختن فكر، قدرت عقلى شما تقويت مى‏شود و براى خودسازى و خودشناسى آمادگى پيدا مى‏كنيد. و ترس و خوف از مخالفت با فرمان‏هاى الهى در شما بيشتر مى‏شود و با قدرت بيشترى به مخالفت با نفس مى‏پردازيد .

3 - خودسازى و خودشناسى نهايى يا پاك سازى ضمير ناخود آگاه

ما در زمينه »خود سازى« نه تنها بايد ضمير خودآگاهِ خود را با معارف اهل بيت‏عليهم السلام روشن كنيم، بلكه بايد اعماق وجود خويش را از علاقه و تمايل به دشمنان دين پاك نمائيم و ضمير ناخودآگاه خود را نيز با انوار تابناك ولايت آل اللَّه روشن سازيم.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نسبت به كسانى كه خداوند را تشبيه به مخلوق مى‏كنند، مى‏فرمايند:

لَمْ يَعْقَدْ غَيْبُ ضَميرِهِ عَلى مَعْرِفَتِكَ.(15)
ضمير پنهان خود را بر معرفت تو پيوند نزده است.

بنابراين انسان نه تنها داراى شعور ظاهر و ضمير آگاه، بلكه داراى ضمير غائب و ناخودآگاه نيز مى‏باشد و براى خودسازى و خودشناسى بايد انسان هر دو مرحله ضمير و شعور را پاكسازى كند.

از آنچه گفتيم روشن شد كه خودشناسى در صورتى واقعيّت پيدا مى‏كند كه انسان اعماق وجود خويش را پاكسازى كند . بنابراين پاكسازى ضمير ناخودآگاه از شرايط و عوامل مهمّ خودشناسى است .

موانع خود شناسى:

1- اعتياد به كارهاى ناپسند راه خودشناسى را مسدود مى‏كند

آيا حيف نيست با بى‏توجهى به ثروتهاى روحى كه در وجود ما قرار دارد، از آنها استفاده نكنيم و همچنان آنها را در قيد و بند عادتهاى بى‏ارزش نگه داريم؟!

از نظر مكتب اهل بيت عليهم السلام برترين عبادت، غلبه بر عادتهاى سوء و ناپسند است؛ زيرا اعتياد به هر كارى و معتاد شدن به انجام هر برنامه‏اى، همچون طبيعت دوّم، بر انسان حكومت مى‏كند.

به همين دليل، حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام عادت را طبيعت دوّم مى‏نامند و مى‏فرمايند:

اَلْعادَةُ طَبْعُ ثانٍ.(16)
عادت، طبيعت دوّم است.

به اين جهت، آنچه را كه انسان به آن معتاد شده همانند امورى كه طبيعت او بر آن امور قرار دارد، بر انسان حكومت مى‏كند و به همين دليل، فردى كه به اعمال زشت و ناپسند گرفتار و معتاد شده است، اگر خود را از اعتيادهاى زشت رهايى بخشد، با فضليت‏ترين عبادات را انجام داده است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلامى كوتاه چنين مى‏فرمايند:

اَفْضَلُ الْعِبادَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ.(17)
با فضليت‏ترين عبادت، غلبه يافتن بر عادت است.

زيرا بر اثر غلبه بر رفتار زشت و ناپسند، راه براى رسيدن به كمالات روحى باز مى‏شود و وسيله رسيدن به عالى‏ترين مقامات معنوى فراهم مى‏گردد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

بِغَلَبةِ العاداتِ أَلْوُصُولُ إِلى أَشْرَفِ الْمَقاماتِ.(18)
غلبه بر عادتها، وصول و دستيابى به شريفترين مقامات است.

نه تنها معتاد بودن به گناهان، بلكه اعتياد به هر گونه كار ناپسند و بيهوده مانع پيشرفت در كارهاى مهمّ و رسيدن به مسائل حياتى است. انسان بايد براى دست يافتن به ارزشهاى روحى از پيروى عادتهاى ناپسند دورى نمايد، تا بتواند به مراحل عالى كمال راه يابد.

حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

غَيْرُ مُدْرِكِ الدَّرَجاتِ مَنْ أَطاعَ الْعاداتِ.(19)
كسى كه از عادتها اطاعت كند، به درجات عالى راه نمى‏يابد.

زيرا اعتياد، همچون زنجير، انسان را به قيد و بند مى‏كشد و راهى براى پيشرفت و ترقى باقى نمى‏گذارد، از اين رو، راه يافتن به درجات عالى معنوى مشكل، بلكه غير مقدور مى‏شود.

بنابراين براى راه يافتن به مراحل كمال، دست برداشتن از هر گونه عادت به امور ناپسند و يا بى‏ارزش لازم و ضرورى است تا انسان بتواند به راحتى به تكامل روحى راه يابد.

حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

غَيِّروُا الْعاداتِ تَسْهُلَ عَلَيْكُمُ الطَّاعاتِ.(20)
عادتها را تغيير دهيد تا طاعتها)ى خداوند( براى شما آسان شود.

از اين فرمايش استفاده مى‏كنيم، حربه شيطان و نفس براى مشكل نمودن پيروى از دستورات خداوند، معتاد نمودن انسان به امور بى‏ارزش است. انسان بايد براى آسان شدن پيروى از فرمانهاى الهى، حربه اعتياد را از شيطان و نفس بازگيرد، تا به راحتى بتواند به پيروى از دستورات خداوند بپردازد و با استفاده از راهنمائيهاى مكتب خاندان وحى به مراحل عالى انسانيت راه يابد.

گلى كه تربيت ز دست باغبان نگرفت
اگر به چشمه خورشيد سركشد خود روست

هر انسانى داراى سرمايه‏هاى فراوان و هنگفتى است كه بايد از آنها استفاده كند، ولى عادتهاى ناپسند و بى‏ارزش اين سرمايه‏ها را مصادره مى‏كنند و قدرت و توانايى انسان را، از بهره‏مند شدن از قدرتها و توانائيهاى پر ارج از او باز مى‏گيرند.

انسانى كه به عادات ناپسند معتاد شده، همچون شخص سرمايه دارى است كه اموال او را مصادره كرده باشند. اين چنين انسانى تا ثروت خود را آزاد نسازد، جز حسرت بهره‏اى از آن ندارد. همان گونه كه افراد براى خارج نمودن اموال خود از حالت مصادره فعاليّت و كوشش مى‏كنند، بايد براى رها سازى قدرتهايى كه عادتهاى گوناگون آنها را به قيد و بند كشيده و مصادره نموده‏اند، تلاش نمود.

. . .

متأسفانه با اين كه اكنون جامعه بشريت با دست خود توانائيهاى عظيم روحى خود را مصادره نموده است، گروهى فقط در تكاپوى رها سازى قدرتهاى مادّى جامعه مى‏باشند و گروهى ديگر در مصادره اموال كشورهاى ضعيف هستند و با اين همه خود را حاميان بشر و مدافعان حقوق بشر مى‏دانند!

2- خود فراموشى

علم و آگاهى انسان اگر از منبع وحى باشد، هر چه بر دانش او افزوده شود، توجه او به تهذيب و پاكسازى نفس بيشتر مى‏شود؛ زيرا علم و دانش اگر بر مبناى صحيح قرار داشته باشد و براى خدا تحصيل شود، با آلودگى نفس سازگار نيست. از اين رو هر عالم ربّانى به مخالفت نفس و تهذيب آن مى‏پردازد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

كُلَّما اَزْدادَ عِلْمُ الرِّجالِ زادَتْ عِنايَتُهُ بِنَفْسِهِ وَبَذَلَ في رِياضَتِها.(21)

هر چه علم مرد بيشتر شود، عنايت و توجّه او به نفسش بيشتر مى‏شود و در رياضت دادن آن بيشتر توجّه مى‏كند.

بنابراين علم و آگاهى، انسان را به سوى خودسازى و خودشناسى فرا مى‏خواند و از غفلت و فراموشى از مسائل مربوط به نفس باز مى‏دارد.

جهل و تركِ ياد خدا، دو عامل خود فراموشى

در برابر افراد خود شناخته، كسانى هستند كه از شگفتيهاى نفس و آثار آن بى‏خبرند و هيچ گونه علم و آگاهى نسبت به مسائل حياتى ندارند، از اين رو نفس خود را به خود وا مى‏گذارند و به تهذيب و تكميل آن نمى‏كوشند، و به اين جهت از نعمت خودشناسى محروم مى‏مانند.
سنگى و گياهى كه در او خاصيتى هست
زان آدمى به، كه در او منفعتى نيست

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ جَهَلَ نَفْسَهُ أَهْمَلَها.(22)
كسى كه جاهل به نفس خود باشد، او را به حال خود وامى‏گذارد .

بنابراين يكى از علل خود فراموشى، جهل و نداشتن علم و آگاهى نسبت به مسائل حياتى نفس است، و هر چه دانش انسان در پرتو مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام زيادتر شود، بيشتر به اين مسائل مى‏پردازد.

مسئله ديگرى كه در خود فراموشى و رها ساختن نفس، داراى نقش بسيار مهمّ است، گناه و ترك ياد خدا و آل اللَّه است.

همان گونه كه مى‏دانيم ياد اهل بيت ياد خدا، و فراموشى آنان فراموشى خدا است؛ زيرا همان طور كه حضرت امام صادق‏عليه السلام فرموده‏اند:

إِذا ذُكِرْنا ذُكِرَاللَّهِ.(23)
هر گاه از ما خاندان ياد شود، از خداوند ياد شده است.

ترك ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام و فراموش نمودن آنان ، انسان را از مسائل مهم و حياتى باز مى‏دارد و از حقائق بزرگ معنوى بى‏بهره مى‏سازد و به »خود فراموشى« گرفتار مى‏نمايد.

خداوند در اين باره مى‏فرمايد:

»وَلا تَكوُنُوا كَالَّذينَ نَسُوااللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ «(24)

همچون كسانى كه خدا را فراموش كرده‏اند پس خدا نفس آنان را از يادشان برده، نباشيد.

پس گناه و فراموش نمودن خدا و دستورات او، انسان را به خود فراموشى گرفتار مى‏سازد.

بنابراين بايد براى »خودشناسى« به »خودسازى« بپردازيم و براى »خودسازى« از »خود فراموشى« دست برداريم و براى ترك »خود فراموشى« جهل و نادانى و ترك ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام را كنار بگذاريم. پس علم و دانش و ياد خدا و آل‏اللَّه، انسان را از »خود فراموشى« باز مى‏دارد و با ترك »خود فراموشى« به »خود سازى« مى‏رسيم و با »خود سازى« به »خود شناسى« كه راه رستگارى و نجات است، مى‏رسيم. ولى اگر نفس خود را نشناسيم، از راه نجات دور مى‏شويم.

حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ، بَعُدَ عَنْ سَبيلِ النَّجاةِ وَخَبَطَ في الضَّلالِ وَالْجَهالات.(25)

هر كس نفس خود را نشناسد، از راه نجات دور مى‏گردد و در گمراهى و نادانيها سير مى‏كند.

از اين جهت درباره عظمت خود شناسى و معرفت نفس، حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

لا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ.(26)
هيچ معرفتى همچون معرفت تو، به نفست نيست.

نتيجه بحث

براى پيشرفت و تكامل در مسائل روحى به »خودشناسى« نياز شديد داريد. آن گونه كه از راهنماييهاى خاندان وحى مى‏آموزيم: كسى كه به مقام »معرفة النفس« و خودشناسى دست يابد، به مقامى بس بلند راه يافته و از نافع‏ترين نوعِ معارف آگاه شده است.
نفس خود را بشناسيد و از قدرتها و تواناييهاى آن آگاه شويد. كوشش كنيد، نيروهاى حياتى خود را از تسلّط شياطين رها ساخته و ثروتهاى انبوهِ روحى خود را از مصادره بيگانگان نجات دهيد!
دشمنان واقعىِ ارزشهاى روحى خود را شناسايى كنيد و با پيكار با آنان به درجات عالى كمال راه يابيد. هوىها و هوسها و اعتياد به زندگانى بى‏ثمر، خطرناكترين دشمنان روح هستند و نيروهاى روحى شما را اسير خود مى‏سازند.
فكر و انديشه، اراده و تصميم، همّت، ايمان و يقين و ديگر قدرتهاى مهمّ روح خود را، از اسارت اين گونه دشمنان آزاد نمائيد و با تقويت اين نيروها به »خودشناسى« دست يابيد و به سوى درجات كمال و تعالى روح، بپرواز درآئيد.

اى نقد اصل و فرع ندانم چه گوهرى؟
كز آسمان برتر و از خاك كمترى!