اسرار موفقيّت ، جلد دوم

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۲ -


(16) آشنايى با معارف

معرفت اهل بيت عليهم السلام

يكى از مباحث مهمّ در بحثهاى اعتقادى و معارف، معرفت به مقام امام‏عليه السلام است. بر همگان لازم و واجب است تا آنجا كه مى‏توانند و در حدّ ظرفيّت خويش به مقام ائمّه‏عليهم السلام پى ببرند و درس امام شناسى بياموزند. اين يك وظيفه عمومى و همگانى است و لزوم آن مسلّم و ثابت است.

امام صادق‏عليه السلام به شخصى بنام زيد مى‏فرمايند:

اَتَدْري بِما اُمِرُوا؟ اُمِرُوا بِمَعْرِفَتِنا، وَالرَّدِّ اِلَيْنا وَالتَّسْليمِ لَنا.(27)

آيا مى‏دانى مردم به چه چيزى امر شده‏اند؟ به آنان دستور داده شده، ما را بشناسند و عقايد را به سوى ما ارجاع دهند و تسليم ما باشند.

بنابراين يكى از مسائل مهمّى كه در باب معارف بايد به آن توجّه كامل بنمائيم، معرفت مقام امامان و تسليم در برابر فرمايشات هدايتگر آنان مى‏باشد. در كلمات معصومين‏عليهم السلام دقت كنيد تا عظمت گفتار آنان را دريابيد.

براى افزايش يافتن معرفت به مقام ائمه‏عليهم السلام روايت بسيار مهمّ و جالبى را كه ابوبصير از امام باقرعليه السلام نقل كرده است مى‏آوريم:

قالَ: دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ مَعَ أَبي جَعْفَرٍعليه السلام وَالنَّاسُ يَدْخُلُونَ وَيَخْرُجُونَ فَقالَ لي: سَلِ النَّاسَ هَلْ يَرَوْنَني؟ فَكُلُّ مَنْ لَقَيْتُهُ قُلْتُ لَهُ: أرَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍعليه السلام؟ فَيَقُولُ: لا وَهُوَ واقِفٌ حَتَّى دَخَلَ أَبوُ هارُونِ الْمَكْفوُفُ، قالَ: سَلْ هذا، فَقُلْتُ: هَلْ رَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍ؟ فَقالَ: أَلَيْسَ هُوَ قائِماً، قالَ: وَما عِلْمُكَ؟ قالَ: وَكَيْفَ لاأَعْلَمُ وَهُوَ نوُرٌ ساطِعٌ.
قالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقوُلُ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْاِفْريقيَّةِ: ما حالُ راشِدٍ؟ قالَ: خَلَّفْتُهُ حَيّاً صالِحاً يُقْرِؤُكَ السَّلامُ قالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ قالَ: ماتَ؟ قالَ: نَعَمْ، قالَ: وَمَتى؟ قالَ: بَعْدَ خُروُجِكَ بِيَوْمَيْنِ، قالَ: وَاللَّهِ ما مَرَضَ وَلا كانَ بِهِ عِلَّةٌ قالَ: وَإنَّما يَموُتُ مَنْ يَموُتُ مِنْ مَرَضٍ أَوْ عِلَّةٍ.
قُلْتُ: مَنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ كانَ لَنا مُوالِياً وَلَنا مُحِبّاً.
ثُمَّ قالَ: لَئِنْ تَرَوْنَ اَنَّهُ لَيْسَ لَنا مَعَكُمْ اَعْيُنٌ ناظِرَةٌ، اَو اَسْماعٌ سامِعَةٌ، لَبِئْسَ ما رَأَيْتُمْ، وَاللَّهِ لايَخْفى عَلَيْنا شَيْى‏ءٌ مِنْ أَعْمالِكُمْ، فَاحْضِروُنا جَميعاً وَعَوِدُّوا اَنْفُسَكُمْ الْخَيْرَ، وَكوُنوُا مِنْ اَهْلِهِ تُعْرَفوُا فَاِنّي بِهذا امُرُ وُلْدي وَشيعَتي.(28)

ابوبصير مى‏گويد: با امام باقرعليه السلام وارد مسجد شدم، و مردم در حال رفت و آمد بودند.
امام‏عليه السلام به من فرمودند: از مردم بپرس آيا مرا مى‏بينند؟! من با هر كس ملاقات كردم و از او سئوال نمودم كه آيا امام باقرعليه السلام را ديدى؟ مى‏گفت: نه؛ تا آن كه فردى نابينا به نام ابوهارون وارد شد.
امام‏عليه السلام فرمودند: از اين مرد سئوال كن. به او گفتم: آيا امام باقرعليه السلام را ديدى؟
ابوهارون: مگر ايشان اينجا نايستاده‏اند؟
ابوبصير: تو از كجا به اين حقيقت آگاه شدى؟!
ابوهارون: چگونه به آن علم و آگاهى پيدا نكنم و حال آن كه امام‏عليه السلام نورى است آشكار.
)يار پيشت حاضر و تو از خودى، غايب از او
با خودا، آخر كه گم كردى چه مى‏جوئى بگو؟!(
آن گاه ابوبصير مى‏گويد: شنيدم كه امام باقرعليه السلام به مردى از اهل آفريقا فرمود: حال راشد چگونه است؟ او گفت: از آفريقا كه آمدم او زنده و سالم بود و به شما سلام مى‏رساند.
امام باقرعليه السلام فرمودند: خداوند او را رحمت كند. مرد آفريقايى گفت: او مرد؟!
امام‏عليه السلام فرمودند: آرى.او پرسيد: در چه زمانى؟
امام‏عليه السلام فرمودند: دو روز بعد از آن كه تو از آفريقا خارج شدى.
مرد آفريقايى گفت: به خدا قسم راشد نه مريض بود و نه هيچ گونه دردى داشت!
امام‏عليه السلام به او فرمودند: مگر هر كس كه مى‏ميرد به خاطر مرض يا درد مى‏ميرد؟
ابوبصير مى‏گويد: از امام‏عليه السلام سئوال كردم: اين مرد آفريقايى كيست؟
امام‏عليه السلام فرمودند: او فردى از مواليان ما و محبّ ما خاندان است.
آن گاه امام‏عليه السلام فرمودند: آيا عقيده داريد براى ما با شما چشمانى نظاره‏گر و گوشهايى شنوا وجود ندارد. چقدر بد است آنچه به آن عقيده داريد! به خدا قسم بر ما هيچ چيزى از اعمال شما مخفى نيست.
پس همه، ما را حاضر در نزد خود بدانيد و نفس‏هاى خود را به كارهاى خير عادت دهيد و اهل كارهاى نيك شويد تا اين حقيقت را بشناسيد )آن گاه امام‏عليه السلام فرمودند :( من به آنچه گفتم، فرزندان و شيعيان خود را امر مى‏كنم.

اين روايت از روايات بسيار جالبى است كه از آن انوار علوم و معارف مى‏تابد.

كسى كه خود را در محضر خداوند و در حضور امام خويش مى‏داند و به اعمال نيك خو گرفته، چگونه مى‏تواند به اعمال ناشايست دست زند؟

نكته جالب توجّهى كه در اين روايت مورد نظر مى‏باشد، اين است كه امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: ما را حاضر بدانيد و نفس خود را به كارهاى نيك عادت دهيد و نيكوكار شويد؛ زيرا اين لازمه حضور در محضر خداوند و امام‏عليه السلام است.

آنچه را كه امام باقرعليه السلام براى اعتقاد به حضور، مهم مى‏دانند؛ خو گرفتن نفس، به آداب و اعمال نيك است. انسان در اين هنگام به مقام معرفت و درك امور غيبى و نامرئى نائل مى‏شود، گرچه از بعضى از حواسّ پنجگانه - مانند ابوهارون - محروم باشد.

بنابراين خو گرفتن نفس به امور نيك و پسنديده، انسان را براى حالت حضور آماده مى‏كند و ديدگان باطنى او را همانند ابوهارون، براى معرفت به حضور امام‏عليه السلام مى‏گشايد. اينجا مقامى است كه گاه نابينايان بينا مى‏شوند؛ همان گونه كه ابوهارون نابينا، بينا بود.

گوشه‏اى از معارف

درياهاى بيكران معانى، و اقيانوسهاى ژرف معارفِ الهى در كلمات كوتاه و پر محتواى خاندان وحى يافت مى‏شود. با رجوع به اين گونه گفتارهاى بى‏نظير، مى‏توانيد در بحار معارف غوطه‏ور شده و با تابش انوار تابناكى كه از سرچشمه وحى مى‏تابد، قلب خود را روشن و منوّر سازيد و با توشه گيرى از گلستان معارف اهل بيت‏عليهم السلام، خوشه چين گلهاى رنگارنگ معانى قرآن و علوم و حِكَمِ خاندان وحى شويد.

اينك نمونه‏اى از اين گونه كلمات را مى‏آوريم؛ تا با تدبّر در آن، قلب خود را صفا بخشيده و شور و نشاطِ معنوى را در اعماق جان خود قرار دهيد:

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

كُلُّ مَعْروُفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ.(29)
هر چه شناخته شده، بنفسه ساخته شده است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گفتار را در باب خداشناسى فرموده‏اند، يك كلام كلّى است كه از آن نتيجه‏هاى فراوان مى‏توان گرفت.

براى توضيح آن مى‏گوئيم: هر چه را كه انسان مى‏شناسد، در سطح فكر، انديشه و برداشتهايى است كه در حدود تشخيص و ميزان درك خود بدست مى‏آورد و همانند عكسى است كه از انسان يا منظره و طبيعت گرفته مى‏شود؛ هر چه دوربين انسان بهتر و قويتر باشد، بهتر مى‏تواند از آن موجود عكس بگيرد و عكسى كه مى‏گيرد خصوصيات آن را بهتر نشان مى‏دهد. ولى هر چه باشد، عكس آن شى‏ء است نه خود آن شى‏ء، و نمى‏توان عكس آن شى‏ء را حقيقت و ذات آن شى‏ء دانست؛ زيرا عكس، هر چه زيبا و گويا باشد، عكسِ آن شى‏ء است نه حقيقت آن.

در باب معارف و شناخت خدا و اهل بيت‏عليهم السلام نيز اين مسئله جريان دارد؛ زيرا هر چه ما به عظمت و قدرت خداوند پى ببريم و هر چه اهل بيت‏عليهم السلام را بهتر بشناسيم، باز به وسيله فكر و انديشه و عقل محدود خود به عظمت آنان پى برده‏ايم پس باورهاى اعتقادى ما در حدّ ظرفيّت ماست و در واقع عظمت آنان را در محدوده فهم خود درك مى‏كنيم.(30)

براى آن كه معرفت ما بهتر و كاملتر باشد و آنچه را كه در ذهن و فكر خود آن را مى‏سازيم و پرورش مى‏دهيم، بيشتر به حقيقت و واقعيت نزديك باشد، بايد عقايد و معارف خود را از مكتب وحى بياموزيم و با بهره‏گيرى از گفتار حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام در جستجوى حقائق باشيم و تسليم فرمايشات آنان باشيم، گرچه در سطح فهم ما نباشد؛ تا آئينه دل را با كلمات هدايتگر آنان صيقل دهيم و گرنه تيرگىِ نفس، كار خود را مى‏كند و انسان را به تباهى و گمراهى مى‏كشاند.

آشنايى با عقايد و معارف اهل بيت‏عليهم السلام و تسليم بودن در برابر آنان، نفس را صفا مى‏دهد و اعماق ضمير ناخودآگاه را با انوار تابناك آنان روشن مى‏سازد و اگر تكامل يابد، از انديشه‏ها و باورهاى اشتباهى كه از كودكى در اعماقِ حافظه او قرار دارد، - بلكه از تمامى اعتقادات غير صحيحى كه طبق قانون وراثت به وسيله ژنها از نسلهاى گذشته در نفس قرار گرفته - پاك سازى مى‏كند.

معارف را از چه راهى بياموزيم

آشنايى با معارف راه سعادت و نيكبختى است؛ ما بايد آنها را از سرچشمه وحى بياموزيم تا قلب خود را با انوار تابناك آنها روشن كنيم؛ و از كسانى كه عقايد خود را از مكتب وحى نياموخته‏اند، بپرهيزيم. اگر ما به گفتار آنان گوش فرا داده و در جستجوى عقايد آنان باشيم، از صراط مستقيم دور خواهيم شد و بر اثر پيروى كردن آنان، در بيابان خشك و بى آب گرفتار سراب خواهيم شد و در درياى بيكران الفاظِ تهى از معنى، گرفتار گردابِ مرگبار كلمات آنان شده و به تباهى كشيده مى‏شويم.

پس همين بهتر كه از اوّل براى شناخت معارف و عقايد صحيح، به سفيران الهى - كه گفتار آنان از سرچشمه وحى گرفته شده - روى آوريم و از راهنمائيهاى آنان سود جوئيم و فرمايشات آنان را بر ديده نهاده و در سويداى قلبِ خود جاى دهيم؛ زيرا كه آنان، راهِ هدايت به سوى معارف الهى هستند.

حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:

بِنا اِهْتَدُوا السَّبيلَ اِلى مَعْرِفَةِاللَّهِ.(31)
)ملائكه مقرّب( به وسيله ما به راهِ شناخت خداوند هدايت شده‏اند.

از گذشته تاكنون كه روزگار تيره غيبت ادامه دارد، انسانها از يك ميلياردم نيروهاى مغزى خود استفاده مى‏كنند! و بقيّه آن بدون استفاده باقى مى‏ماند.(32)

در اينجا اين سئوال به ذهن مى‏آيد: انسانى كه نمى‏تواند از تمامى نيروهاى مغزى خود استفاده كند و قدرت شناسائى آن را ندارد، چگونه مى‏تواند با يك ميلياردم نيروى مغزى خود، بدون بهره‏گيرى  و استفاده از راهنمائيهاى صاحبان وحى، به معارف عالى راه يابد و خداى جهان آفرين را بشناسد؟!

پس همان بهتر كه خود را تسليم فرمايشات شاهدان خلقت قرار دهيم و با غرور و خودفريبى، ديگران را نفريبيم و فريب ديگران را نخوريم.

مگر خداوند در قرآن مجيد نفرموده است:

»يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اتَّقوُاللَّهَ وَكوُنوُا مَعَ الصَّادِقينَ «(33)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند بپرهيزيد و با صادقين باشيد.

چگونه امكان دارد انسان داراى ايمان و تقوا باشد و بنا به فرمان اين آيه شريفه با معصومين‏عليهم السلام باشد، ولى اعتقادات خود را از مكاتب بيگانه بياموزد؟!

آيا اين معناى معيّت و هماهنگى است؟ آيا اين معناى پذيرش مقام ولايت و پيروى از مكتب خاندان وحى است؟!

خداوند مى‏فرمايد:

»مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقوُا ما عاهَدوُااللَّهَ عَلَيْهِ «(34)

بعضى از مؤمنين مردانى هستند كه راست گفته‏اند بر آنچه را كه خداوند از آنان پيمان گرفته است.

آرى همان گونه كه قرآن مجيد فرموده است؛ تنها بعضى از افرادى كه پذيراى ايمان شده‏اند، بر عهدى كه از روز ازل بسته‏اند باقى مى‏مانند؛ ولى عدّه‏اى ديگر آگاهانه يا ناخودآگاه از صراط مستقيم دور مى‏شوند و به سوى دامهاى شيطان راه يافته و گرفتار بافته‏هاى او مى‏شوند و اندك اندك احترامى كه بايد نسبت به خاندان وحى و فرمايشات آنان داشته باشند كم مى‏شود.

آيا اين معناى پيروى از راهنمائيهاى قرآن و اهل بيت‏عليهم السلام است؟ آيا اينان نيز همچون ديگران، حديث مشهور ثقلين را ناديده گرفته و آن را از ياد برده‏اند؟!

بنابراين ما بايد عقايد و معارف را از قرآن مجيد و از طريق اهل بيت‏عليهم السلام بياموزيم و حقائق را از راهى كه آنان راهنمايى نموده‏اند فرا گيريم؛ زيرا با قياس و رأى شخصى نه تنها نمى‏توانيم به معارف و حقايق دست يابيم؛ بلكه به بيراهه نيز كشيده مى‏شويم و در گمراهى و ضلالت سرگردان خواهيم ماند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

مَنِ اعْتَمَدَ عَلَى الرَّأْىِ وَالْقِياسِ في مَعْرِفَةِ اللَّهِ ضَلَّ وَتَشَعَّبَتْ عَلَيْهِ الْاُمُورُ.(35)

كسى كه در معرفتِ خداوند به رأى و قياس اعتماد كند، گمراه مى‏شود و امور بر او پراكنده )و مشتبه( مى‏شود.

بنابر اين با رأى و قياس و احتمال، نمى‏توان به معرفت خدا رسيد؛ زيرا معرفتى كه از راه رأى و قياس بدست آيد، به گمراهى پايان مى‏يابد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

رُبَّ مَعْرِفَةٍ اَدَّتْ اِلَى التَّضْليلِ.(36)
چه بسا معرفتى كه )انسان را( به گمراهى مى‏كشاند.

ممكن است در مكاتبى ، معارف و حقايقى نيز وجود داشته باشد ولى اگر سرانجام آن ، گمراهى باشد چه سودى دارد ؟

بنابراين آنان كه به خودبينى گرفتارند و خود را واصل به ذات مى‏دانند و از عبادت و دعا خود را بى‏نياز مى‏بينند، از معرفت بهره‏اى نبرده‏اند.

حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

لايَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَمَلاً اِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ وَلامَعْرِفَةَ اِلاَّ بِعَمَلٍ، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَى الْعَمَلِ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهْ، اِنَّ الْاِيمانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.(37)

خداوند عملى را نمى‏پذيرد، مگر اين كه با معرفت انجام شده باشد و معرفتى وجود ندارد، مگر با عمل توأم باشد. پس كسى كه داراى شناخت هست؛ معرفت او، او را به سوى عمل، راهنمايى مى‏كند و كسى كه عمل نكند، معرفتى براى او نيست. زيرا كه ايمان بعضى از بعض ديگر بدست مى‏آيد.

بنابراين دست كشيدن از عبادت و تركِ فعاليّت، گواه بر داشتن معرفت نيست، بلكه نشانه معرفت، عمل و رفتار بر طبق معارف صحيحى كه انسان آموخته است، مى‏باشد.

آنان كه به مقام عالى معارف راه مى‏يابند و قلب خود را با كسب معارف نورانى مى‏سازند، هر چه مراحل عاليترى را مى‏پيمايند و عظمت خداوند را بيشتر مى‏يابند، خود را در برابر خداوند و آل اللَّه‏عليهم السلام كوچكتر مى‏بينند و تقصير و كوتاهى خودشان بيشتر در نظرشان جلوه‏گر مى‏شود.

حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:

جَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَقْصيرِ شُكْراً.(38)
)خداوند( معرفت )عارفين( را به تقصيرشان، شكر قرار داده است.

آنان هر چه در مقام عرفان عروج مى‏كنند، بيشتر به عظمت خدا و تقصير و كوتاهى خود پى مى‏برند. افرادى كه خود را واصل به ذات مى‏دانند، بهتر است با معرفتِ نفس از عجب و خودبينى دست بردارند.

حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

سُدَّ سَبيلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ.(39)
راه خودبينى را با معرفتِ نفس مسدود كن.

مايه تعجّب است! كسى كه روح و نفس خود را نشناخته و حتّى از جسم خود اطلاعى ندارد، و از مغز و خون و ساير موادّ بدن خود آگاهى درستى ندارد؛ چگونه مى‏تواند به معارف عالى الهى راه يابد و ذات خداى جهان آفرين را بشناسد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ؟(40)
درشگفتم! كسى كه نفس خود را نمى‏شناسد چگونه خداى خود را مى‏شناسد؟!

اين گونه افراد، عجب و تكبّر يا خودبينى و خودفروشى را با خودسازى و خودشناسى اشتباه گرفته‏اند! با اين همه، به ارشاد و دستگيرى خلق نيز مى‏پردازند!

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَصَّدي لِإِصْلاحِ النّاسِ وَنَفْسُهُ أَشَدُّ شَيْ‏ءٍ فِساداً.(41)

در شگفتم از كسى كه عهده دار اصلاح مردم مى‏شود، ولى نفس خودش از نظر فساد، از هر چيزى سخت‏تر است!

خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:

»أَتَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ «(42)
آيا مردمان را امر به نيكى مى‏كنيد، ولى نفسهاى خود را فراموش مى‏كنيد؟!

پس همان بهتر كه اين گونه افراد از دلسوزى براى ديگران دست بردارند و به خودسازى خودشان بپردازند. خداوند بزرگ مى‏فرمايد:

»عَلَيْكُمْ اَنفُسُكُمْ لايَضُّرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ «(43)

بر شما باد به نفس‏هاى خودتان، هرگاه هدايت شديد آن كس كه گمراه شده به شما زيانى نمى‏رساند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالطَّاعِةِ وَالْمَعْرِفَة بِمَنْ لاتَعْذِرُونَ بِجَهالَتِهِ.(44)

اى انسانها، بر شما باد به اطاعت )خداوند( و شناخت، نسبت به كسى كه اگر آن را نشناختيد، عذرى از شما پذيرفته نيست.

شناخت عارف نماها

از شرايط مهمّ و ضرورى براى كسب معارف و رسيدن به مقام معرفت، آگاهى از حال افرادى است كه از معارف و حقائق بوئى نبرده و خود را در مقام ارشاد و هدايت خلق قرار مى‏دهند.

چگونه ممكن است انسان به معارف عاليه راه يافته باشد؛ در حالى كه نسبت به گمراهى و ضلالت دشمنان دين، تشكيك مى‏كند؟!

براى رسيدن به معارف، بايد گمراهى مدّعيان دروغين روشن باشد تا انسان فريفته ادّعاهاى آنان نشود.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

وَاعْلَمُوا أنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكوُا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ.(45)
بدانيد كه شما راه هدايت را نمى‏شناسيد، تا بشناسيد كسى كه آن را ترك كرده است، و به پيمان قرآن عمل نمى‏كنيد تا وقتى كه پيمان شكن را بشناسيد، و تمسّك به آن نمى‏جوئيد تا وقتى كه بشناسيد كسى كه آن را رها كرده است.

شمس درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود

بسيارى از كسانى كه در پى عرفان و معرفت مى‏گردند، به يافتن انديشه‏هاى عرفانى اكتفا مى‏نمايند و با پرشدن اذهانشان از مسائل روحى، به گمانشان در عالم ملكوت سير مى‏كنند! در حالى كه جايگاه معرفت، ذهن و انديشه نيست و افكار عرفانى در صورتى كه از قلب و باطن برنخيزد؛ به جز غرور و منيّت حاصلى ندارد.

باطن اين گونه افراد، از سياهى شب تاريكتر است؛ زيرا كه معرفت در دلِ آنان جاى نگرفته و قلبشان را روشن نساخته است و نور پر فروغ معرفت در باطن آنان تجلّى نكرده‏است.

دمى با حق نبودى چون زنى لاف شناسايى
تمام عمر با خود بودى و نشناختى خود را

شناخت عارفان

كسى از عرفان و معارف الهى بهره‏مند است كه پس از درك مسائل عرفانى، تحوّلى نشاط آفرين و روشنى بخش در باطن خود بيابد، مگر نه اينست كه حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في الْفُؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ، وَاِذا هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ اِسْتَأْنَسَ ظِلالَ الْمَحْبوبِ وَآثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلى ما سَواهُ.(46)
آن گاه كه نور معرفت در قلب كسى تابناك گردد، نسيم محبّت وزيدن مى‏گيرد. و آن گاه كه نسيم دوستى بوزد، به سايه محبوب انس مى‏گيرد و او را بر غير او برمى‏گزيند.

بنابر اين، اكتفا نمودن به افكار و انديشه‏هاى عرفانى و پر ساختن ذهن از مسائل روحى كار ساز نيست؛ زيرا از ديدگاه مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، كسى از معارف و مسائل عرفانى برخوردار است كه بر مبناى كتاب و سنّت، معارف را در قلب خود جاى داده باشد؛ نه در ذهن و انديشه خود. بديهى است در صورتى كه معارف در قلب انسان جاى گرفته باشد - نه در ذهن و زبان او - تحوّلاتى مهم در روحيه و رفتار و گفتار او ايجاد مى‏كند.

از نشانه‏هاى مهم معرفتِ صحيح، تهذيب نفس و رها شدن از هواهاى ناشايست است. انسانى كه به معارف صحيح پى برده و با حكمت و معارف اهل بيت‏عليهم السلام آشنايى پيدا كرده، از جهان فانى و تمايلات نفسانى دور مى‏شود و اراده‏اش به سوى عالم معنى كشيده مى‏شود.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

مَنْ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ اِنْصَرَفَتْ عَنِ الْعالَمِ الْفاني نَفْسُهُ وَهِمَّتُهُ.(47)

كسى كه معرفت او صحيح است، نفس او و همّت او از جهان فانى روى گردان است.

بنابراين كسانى كه همّت آنان در جمع ثروت و اندوختن اموال مى‏باشد - كه سرانجام وبال آنان است - چگونه مى‏توانند از معرفت صحيح برخوردار باشند؟!

مگر نه اين است كه معرفت از امور قلبى است نه ذهنى؟! در اين صورت اگر كسى امواج انوار معارف، قلب او را فرا گرفته باشد؛ چگونه مى‏تواند غرق در اميال دنيوى و شهوات نفسانى باشد و همّت و اراده‏اش در خدمت هواى نفس باشد؟!

مگر نه اين است كه حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:

... اِنَّما اَهْلُ الدُّنْيا يَعْشِقُونَ الْاَمْوالَ.(48)
همانا اهل دنيا، به مالها عشق مى‏ورزند!

كسى كه قلبش را عشق به مال و بهره‏هاى مادّى مانند شهرت و رياست دنيا فراگرفته است، چگونه مى‏تواند آن را سرشار از انوار علوم خاندان وحى، و تابناك از معارف عالى اهل بيت‏عليهم السلام بنمايد؟

از صفات عارفان

بر اثر معرفت و تابش انوار معارف در قلوب عارفان، فكر و انديشه آنان به  سوى خداوند جذب مى‏شود و توجّه آنان به سوى خداوند مهربان جلب مى‏گردد. از اين جهت اگر چه آنان در ميان مردم و با مردم زندگى مى‏كنند؛ ولى هميشه خود را در محضر خداوند مى‏بينند.

حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

اَلْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَقَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ.(49)
عارف، به ظاهر با مردم است؛ ولى قلب او متوجه به خداوند مى‏باشد.

ببينيد! عرفان و عارفى را كه اهل بيت‏عليهم السلام معرّفى مى‏كنند، با عرفان بافى كسانى كه مى‏خواهند توجّه همه مردم را به سوى خود جلب كنند، چه قدر تفاوت مى‏كند.

از نظر مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، صاحبان معرفت نه تنها با تمامى وجود متوجّه به خداوند هستند؛ بلكه خدا، روح و روان آنان را به معرفت خويش مأنوس مى‏سازد.

در مناجات انجيليه حضرت امام سجّادعليه السلام آمده است:

وَانَسْتَ نُفُوسَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ.(50)
نفوس آنان - سالكين الى‏اللَّه - را به معرفت خود مأنوس نموده‏اى.

بر اثر انس به معارف، معرفت آنان كم‏كم افزايش مى‏يابد و اين افزايش همچنان ادامه مى‏يابد تا بر اثر آن به مقامات عالى معرفت، راه مى‏يابند. اين گونه عارفان را »علوى« مى‏نامند. حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَلْمُؤْمِنُ عَلَوِيٌّ لِأَنَّهُ عَلا فِي الْمَعْرِفةِ.(51)
مؤمن علوى است؛ زيرا كه او در معرفت به مقام عالى راه يافته است.

در اين هنگام انوار تابناك معارف تمامى وجود او را فرا مى‏گيرد و از درخشش معارف الهى روح و روانش صفا و آرامش مى‏يابد و در درياى علوم به گنجينه‏هاى پر بهاء و ارزنده دست مى‏يابد و در درياى معارف شناور مى‏گردد.
به اين گونه، هميشه بر گوهرهاى گرانبهاى معارفِ خويش مى‏افزايد، تا گنجينه اسرار الهى مى‏شود و آنها را چون امانتى پرارزش در قلب خود نگهدارى مى‏كند.

حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَلْعارِفُ اَمينُ وَدائِعِ اللَّهِ وَكَنْزُ اَسْرارِهِ.(52)
عارف، امانت دار وديعه‏هاى الهى و گنجينه اسرار خداوند است.

بنابراين آنان كه به مقام والاى عرفان حقيقى راه يافته‏اند و در راه عرفانِ واقعى سلوك نموده‏اند، چگونه مى‏توانند هر رازى را به ارزانى بفروشند و هر گنجى را در اختيار افراد رنج نديده بگذارند؟!

همنشينى با صاحبان معرفت

براى آشنايى با معارف، و به دست آوردن شناختِ صحيح عقايد مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، همنشينى و سخن گفتن با افرادى كه در معارفِ دين زحمت كشيده و رنج برده‏اند، اثرى فراوان دارد. به همين جهت در فرمايشات ائمّه اطهارعليهم السلام ما را سفارش به مجالست با اين گونه افراد نموده‏اند.

حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:

جالِسُوا اَهْلَ الدّينِ وَالْمَعْرِفَةِ.(53)
با اهل دين و معرفت مجالست كنيد.

بر اثر همنشينى با صاحبانِ معرفت، آگاهى و شناخت واقعى انسان نسبت به حقايق دين افزوده مى‏شود و سخنانى كه از اعماق جان آنان بر مى‏خيزد، در وجود انسان اثر مى‏نمايد.

بنابراين يكى از راه‏هاى مهم و بسيار مؤثّر براى آشنايى با معارف، همنشينى با بزرگان دين و معرفت است. به اين وسيله مى‏توانيد روح خود را با شنيدن سخنان آنان صفا دهيد و با عقايد و معارف خاندان وحى آشنا شويد. زيرا اينان شيعيان واقعى و پيروان راستين اهل بيت‏عليهم السلام هستند و كسى كه پيرو واقعى اين خاندان باشد، مردم را - نه به سوى خود - بلكه به سوى علوم و معارف و حقوق اهل بيت‏عليهم السلام فرا مى‏خواند.

پس با اهل دين و معرفت همنشينى و مصاحبت كنيد تا از معارف الهى اين خاندان آگاه شويد.

× × ×

حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى

آنان كه به مسائل عرفانى روى مى‏آورند، براى نجات از گرفتار شدن به حالات استثنائى و غير متعارف بايد در حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى بكوشند.

به اين جهت بزرگان، نفرت را كه يك حالت منفى است و نسبت به مسائل منفى بايد وجود داشته باشد، با شور و شوق كه حالت مثبت است و در مسائل مثبت بايد وجود داشته باشد، هماهنگ مى‏كنند. زيرا لازمه پيشرفت در امور معنوى تعادل و هماهنگى است.

همان گونه كه براى روشن شدن لامپ بايد سيم منفى و مثبت، هر دو وجود داشته باشد؛ براى روشنائيهاى معنوى نيز بايد حالات مثبت و منفى با هم هماهنگ باشند و از هر يك در مورد خود استفاده شود.

پس همان گونه كه ولايت اهل بيت‏عليهم السلام در قلب ما بايد وجود داشته باشد، برائت و بيزارى از دشمنان ولايت نيز بايد در قلب ما وجود داشته باشد.

همان گونه كه نسبت به اشرار و ظالمين بايد داراى حالت نفرت باشيم؛ نسبت به نيكان و ابرار بايد داراى حالت شوق و اشتياق باشيم، به همين خاطر عارفان واقعى دل زدگيها و حالت تنفّرى را كه از وضع جامعه و جهان دارند، با شوق و نشاط در مسائل معنوى هماهنگ و متعادل مى‏كنند تا موجودى خشك و بى‏نشاط نسبت به همه چيز بار نيايند.

به اين دليل حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شوق را از حالات شخصى عارف معرّفى مى‏نمايند و مى‏فرمايند:

الشَّوْقُ خُلْصانُ الْعارِفينَ.(54)
شوق، برگزيده عارفان است.

گر چه آنان به خاطر برخورد با مسائل نفرت انگيزى كه روح لطيف آنان را مى‏آزارد، دچار كسالت و گرفتگيهاى روحى مى‏شوند؛ ولى آنها را بوسيله شوق و نشاط از خود دور مى‏كنند و به اين وسيله در خود حالت تعادل و هماهنگى ايجاد مى‏كنند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اوصاف انسان مؤمن به »همّام« فرمودند:

تَراهُ بَعيداً كَسِلُهُ، دائِماً نَشاطُهُ.(55)
كسالت را از او دور و نشاط را هميشه با او مى‏بينى.

به اين جهت در مكتب اهل بيت‏عليهم السلام به ما آموخته‏اند: نااميديهايى كه به خاطر گناهان در ما ايجاد شده؛ با نشاط، به وسيله توجّه به عفو خداوند جبران كنيم. در دعائى كه بعد از دو ركعت نمازى كه در روز جمعه وارد شده آمده است:

اِنْ اَقْنَطَتْني ذُنُوبي نَشَّطَني عَفْوُكَ.(56)
اگر گناهان من، مرا به نااميدى بكشاند، عفو تو مرا به نشاط وا مى‏دارد.

شناخت مسئله بسط و قبض نفس، از مسائل بسيار مهم در حالات روحى و عرفانى است كه توجه به آن لازم و ضرورى است.

انسان بر اثر گناه قبض و گرفتگى به او دست مى‏دهد و بر اثر توجه به عفو و گذشت خداوند، - چون عفو خداوند سرور آفرين و نشاط آور است - حالت »بسط« به او دست مى‏دهد.

بنابراين به هنگام گناه بايد به توبه و عفو خداوند روى آورد تا تعادل و هماهنگى ميان حالت قبض و بسط ايجاد شود. توجه به عفو خداوند، حالت قبض را از بين مى‏برد و چون سرور آفرين است، حالت بسطِ نفس ايجاد مى‏كند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَلسُّرُورَ يَبْسِطُ النَّفْسَ وَيَثيرُ النَّشاطَ.(57)
سرور، به نفس حالت بسط و گشايش مى‏دهد و نشاط را بر مى‏انگيزاند.

پس اگر از كسى گناهى سر زد، بايد حالت گرفتگى و قبض آن را به وسيله سرورى كه با توجه به عفو خداوند به دست مى‏آيد، متعادل نمايد تا مايه »قنوط« و نااميدى و تكرار گناه نشود.

بنابراين، لزوم حفظ تعادل حالات روحى روشن شد. افرادى كه مايل به پرواز روح هستند، بايد توجّه داشته باشند كه پرواز با دو بال صورت مى‏گيرد و گرنه سقوط حتمى است. پس براى آن كه از دو بال استفاده كنيد، تعادل و هماهنگى ميان دو حالت متقابل را در خود ايجاد كنيد.

نتيجه بحث

معارف را از مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام بياموزيد و اعتقادات خود را بر مبناى تعاليم وحى قرار دهيد و از پندارها و آراء و أوهام بشرى بپرهيزيد. اين است راه صحيح براى شناخت معارف و درك عقايد آسمانى.
بنابراين سعى كنيد انديشه‏هاى عرفانى و اعتقادات دينى خود را از سرچشمه وحى فرا گيريد و از مكتب خاندان رسالت، درس حكمت بياموزيد.
از عارف نمايانى كه ادّعاى وصول مى‏كنند و ترك آداب و رسوم مى‏نمايند، پرهيز كنيد. نشانه‏ها و آثار معارفِ بلند را بياموزيد و با صفات و خصال عارفان حقيقى كه انوارِ معرفت در اعماق وجودشان تابيده است، آشنا شويد.
در حالات عرفانى، تعادل و هماهنگى را كاملاً رعايت كنيد و به حالت قبض، بسط، حزن و نشاطِ روحى توجّه داشته باشيد تا از زندگى متعادل برخوردار باشيد.
روايت ابوبصير را مورد مطالعه و دقّتِ بيشتر قرار دهيد و با معارف و اسرار آن، جان خود را صفا دهيد.

فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود