(16) آشنايى با معارف
معرفت اهل بيت عليهم السلام
يكى از مباحث مهمّ در بحثهاى اعتقادى و معارف، معرفت به مقام امامعليه السلام
است. بر همگان لازم و واجب است تا آنجا كه مىتوانند و در حدّ ظرفيّت خويش به مقام
ائمّهعليهم السلام پى ببرند و درس امام شناسى بياموزند. اين يك وظيفه عمومى و
همگانى است و لزوم آن مسلّم و ثابت است.
امام صادقعليه السلام به شخصى بنام زيد مىفرمايند:
اَتَدْري بِما اُمِرُوا؟ اُمِرُوا بِمَعْرِفَتِنا، وَالرَّدِّ اِلَيْنا
وَالتَّسْليمِ لَنا.(27)
آيا مىدانى مردم به چه چيزى امر شدهاند؟ به آنان دستور داده شده، ما را بشناسند
و عقايد را به سوى ما ارجاع دهند و تسليم ما باشند.
بنابراين يكى از مسائل مهمّى كه در باب معارف بايد به آن توجّه كامل بنمائيم،
معرفت مقام امامان و تسليم در برابر فرمايشات هدايتگر آنان مىباشد. در كلمات
معصومينعليهم السلام دقت كنيد تا عظمت گفتار آنان را دريابيد.
براى افزايش يافتن معرفت به مقام ائمهعليهم السلام روايت بسيار مهمّ و جالبى
را كه ابوبصير از امام باقرعليه السلام نقل كرده است مىآوريم:
قالَ: دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ مَعَ أَبي جَعْفَرٍعليه السلام وَالنَّاسُ يَدْخُلُونَ
وَيَخْرُجُونَ فَقالَ لي: سَلِ النَّاسَ هَلْ يَرَوْنَني؟ فَكُلُّ مَنْ لَقَيْتُهُ
قُلْتُ لَهُ: أرَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍعليه السلام؟ فَيَقُولُ: لا وَهُوَ واقِفٌ
حَتَّى دَخَلَ أَبوُ هارُونِ الْمَكْفوُفُ، قالَ: سَلْ هذا، فَقُلْتُ: هَلْ
رَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍ؟ فَقالَ: أَلَيْسَ هُوَ قائِماً، قالَ: وَما عِلْمُكَ؟ قالَ:
وَكَيْفَ لاأَعْلَمُ وَهُوَ نوُرٌ ساطِعٌ.
قالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقوُلُ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْاِفْريقيَّةِ: ما حالُ
راشِدٍ؟ قالَ: خَلَّفْتُهُ حَيّاً صالِحاً يُقْرِؤُكَ السَّلامُ قالَ: رَحِمَهُ
اللَّهُ قالَ: ماتَ؟ قالَ: نَعَمْ، قالَ: وَمَتى؟ قالَ: بَعْدَ خُروُجِكَ
بِيَوْمَيْنِ، قالَ: وَاللَّهِ ما مَرَضَ وَلا كانَ بِهِ عِلَّةٌ قالَ: وَإنَّما
يَموُتُ مَنْ يَموُتُ مِنْ مَرَضٍ أَوْ عِلَّةٍ.
قُلْتُ: مَنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ كانَ لَنا مُوالِياً وَلَنا مُحِبّاً.
ثُمَّ قالَ: لَئِنْ تَرَوْنَ اَنَّهُ لَيْسَ لَنا مَعَكُمْ اَعْيُنٌ ناظِرَةٌ، اَو
اَسْماعٌ سامِعَةٌ، لَبِئْسَ ما رَأَيْتُمْ، وَاللَّهِ لايَخْفى عَلَيْنا شَيْىءٌ
مِنْ أَعْمالِكُمْ، فَاحْضِروُنا جَميعاً وَعَوِدُّوا اَنْفُسَكُمْ الْخَيْرَ،
وَكوُنوُا مِنْ اَهْلِهِ تُعْرَفوُا فَاِنّي بِهذا امُرُ وُلْدي وَشيعَتي.(28)
ابوبصير مىگويد: با امام باقرعليه السلام وارد مسجد شدم، و مردم در حال رفت و آمد
بودند.
امامعليه السلام به من فرمودند: از مردم بپرس آيا مرا مىبينند؟! من با هر كس
ملاقات كردم و از او سئوال نمودم كه آيا امام باقرعليه السلام را ديدى؟ مىگفت: نه؛
تا آن كه فردى نابينا به نام ابوهارون وارد شد.
امامعليه السلام فرمودند: از اين مرد سئوال كن. به او گفتم: آيا امام باقرعليه
السلام را ديدى؟
ابوهارون: مگر ايشان اينجا نايستادهاند؟
ابوبصير: تو از كجا به اين حقيقت آگاه شدى؟!
ابوهارون: چگونه به آن علم و آگاهى پيدا نكنم و حال آن كه امامعليه السلام نورى
است آشكار.
)يار پيشت حاضر و تو از خودى، غايب از او
با خودا، آخر كه گم كردى چه مىجوئى بگو؟!(
آن گاه ابوبصير مىگويد: شنيدم كه امام باقرعليه السلام به مردى از اهل آفريقا
فرمود: حال راشد چگونه است؟ او گفت: از آفريقا كه آمدم او زنده و سالم بود و به شما
سلام مىرساند.
امام باقرعليه السلام فرمودند: خداوند او را رحمت كند. مرد آفريقايى گفت: او مرد؟!
امامعليه السلام فرمودند: آرى.او پرسيد: در چه زمانى؟
امامعليه السلام فرمودند: دو روز بعد از آن كه تو از آفريقا خارج شدى.
مرد آفريقايى گفت: به خدا قسم راشد نه مريض بود و نه هيچ گونه دردى داشت!
امامعليه السلام به او فرمودند: مگر هر كس كه مىميرد به خاطر مرض يا درد
مىميرد؟
ابوبصير مىگويد: از امامعليه السلام سئوال كردم: اين مرد آفريقايى كيست؟
امامعليه السلام فرمودند: او فردى از مواليان ما و محبّ ما خاندان است.
آن گاه امامعليه السلام فرمودند: آيا عقيده داريد براى ما با شما چشمانى نظارهگر
و گوشهايى شنوا وجود ندارد. چقدر بد است آنچه به آن عقيده داريد! به خدا قسم بر ما
هيچ چيزى از اعمال شما مخفى نيست.
پس همه، ما را حاضر در نزد خود بدانيد و نفسهاى خود را به كارهاى خير عادت دهيد و
اهل كارهاى نيك شويد تا اين حقيقت را بشناسيد )آن گاه امامعليه السلام فرمودند :(
من به آنچه گفتم، فرزندان و شيعيان خود را امر مىكنم.
اين روايت از روايات بسيار جالبى است كه از آن انوار علوم و معارف مىتابد.
كسى كه خود را در محضر خداوند و در حضور امام خويش مىداند و به اعمال نيك خو
گرفته، چگونه مىتواند به اعمال ناشايست دست زند؟
نكته جالب توجّهى كه در اين روايت مورد نظر مىباشد، اين است كه امامعليه
السلام مىفرمايند: ما را حاضر بدانيد و نفس خود را به كارهاى نيك عادت دهيد و
نيكوكار شويد؛ زيرا اين لازمه حضور در محضر خداوند و امامعليه السلام است.
آنچه را كه امام باقرعليه السلام براى اعتقاد به حضور، مهم مىدانند؛ خو گرفتن
نفس، به آداب و اعمال نيك است. انسان در اين هنگام به مقام معرفت و درك امور غيبى و
نامرئى نائل مىشود، گرچه از بعضى از حواسّ پنجگانه - مانند ابوهارون - محروم باشد.
بنابراين خو گرفتن نفس به امور نيك و پسنديده، انسان را براى حالت حضور آماده
مىكند و ديدگان باطنى او را همانند ابوهارون، براى معرفت به حضور امامعليه السلام
مىگشايد. اينجا مقامى است كه گاه نابينايان بينا مىشوند؛ همان گونه كه ابوهارون
نابينا، بينا بود.
گوشهاى از معارف
درياهاى بيكران معانى، و اقيانوسهاى ژرف معارفِ الهى در كلمات كوتاه و پر
محتواى خاندان وحى يافت مىشود. با رجوع به اين گونه گفتارهاى بىنظير، مىتوانيد
در بحار معارف غوطهور شده و با تابش انوار تابناكى كه از سرچشمه وحى مىتابد، قلب
خود را روشن و منوّر سازيد و با توشه گيرى از گلستان معارف اهل بيتعليهم السلام،
خوشه چين گلهاى رنگارنگ معانى قرآن و علوم و حِكَمِ خاندان وحى شويد.
اينك نمونهاى از اين گونه كلمات را مىآوريم؛ تا با تدبّر در آن، قلب خود را
صفا بخشيده و شور و نشاطِ معنوى را در اعماق جان خود قرار دهيد:
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
كُلُّ مَعْروُفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ.(29)
هر چه شناخته شده، بنفسه ساخته شده است.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام اين گفتار را در باب خداشناسى فرمودهاند، يك
كلام كلّى است كه از آن نتيجههاى فراوان مىتوان گرفت.
براى توضيح آن مىگوئيم: هر چه را كه انسان مىشناسد، در سطح فكر، انديشه و
برداشتهايى است كه در حدود تشخيص و ميزان درك خود بدست مىآورد و همانند عكسى است
كه از انسان يا منظره و طبيعت گرفته مىشود؛ هر چه دوربين انسان بهتر و قويتر باشد،
بهتر مىتواند از آن موجود عكس بگيرد و عكسى كه مىگيرد خصوصيات آن را بهتر نشان
مىدهد. ولى هر چه باشد، عكس آن شىء است نه خود آن شىء، و نمىتوان عكس آن شىء
را حقيقت و ذات آن شىء دانست؛ زيرا عكس، هر چه زيبا و گويا باشد، عكسِ آن شىء است
نه حقيقت آن.
در باب معارف و شناخت خدا و اهل بيتعليهم السلام نيز اين مسئله جريان دارد؛
زيرا هر چه ما به عظمت و قدرت خداوند پى ببريم و هر چه اهل بيتعليهم السلام را
بهتر بشناسيم، باز به وسيله فكر و انديشه و عقل محدود خود به عظمت آنان پى بردهايم
پس باورهاى اعتقادى ما در حدّ ظرفيّت ماست و در واقع عظمت آنان را در محدوده فهم
خود درك مىكنيم.(30)
براى آن كه معرفت ما بهتر و كاملتر باشد و آنچه را كه در ذهن و فكر خود آن را
مىسازيم و پرورش مىدهيم، بيشتر به حقيقت و واقعيت نزديك باشد، بايد عقايد و معارف
خود را از مكتب وحى بياموزيم و با بهرهگيرى از گفتار حياتبخش اهل بيتعليهم السلام
در جستجوى حقائق باشيم و تسليم فرمايشات آنان باشيم، گرچه در سطح فهم ما نباشد؛ تا
آئينه دل را با كلمات هدايتگر آنان صيقل دهيم و گرنه تيرگىِ نفس، كار خود را مىكند
و انسان را به تباهى و گمراهى مىكشاند.
آشنايى با عقايد و معارف اهل بيتعليهم السلام و تسليم بودن در برابر آنان، نفس
را صفا مىدهد و اعماق ضمير ناخودآگاه را با انوار تابناك آنان روشن مىسازد و اگر
تكامل يابد، از انديشهها و باورهاى اشتباهى كه از كودكى در اعماقِ حافظه او قرار
دارد، - بلكه از تمامى اعتقادات غير صحيحى كه طبق قانون وراثت به وسيله ژنها از
نسلهاى گذشته در نفس قرار گرفته - پاك سازى مىكند.
معارف را از چه راهى بياموزيم
آشنايى با معارف راه سعادت و نيكبختى است؛ ما بايد آنها را از سرچشمه وحى
بياموزيم تا قلب خود را با انوار تابناك آنها روشن كنيم؛ و از كسانى كه عقايد خود
را از مكتب وحى نياموختهاند، بپرهيزيم. اگر ما به گفتار آنان گوش فرا داده و در
جستجوى عقايد آنان باشيم، از صراط مستقيم دور خواهيم شد و بر اثر پيروى كردن آنان،
در بيابان خشك و بى آب گرفتار سراب خواهيم شد و در درياى بيكران الفاظِ تهى از
معنى، گرفتار گردابِ مرگبار كلمات آنان شده و به تباهى كشيده مىشويم.
پس همين بهتر كه از اوّل براى شناخت معارف و عقايد صحيح، به سفيران الهى - كه
گفتار آنان از سرچشمه وحى گرفته شده - روى آوريم و از راهنمائيهاى آنان سود جوئيم و
فرمايشات آنان را بر ديده نهاده و در سويداى قلبِ خود جاى دهيم؛ زيرا كه آنان، راهِ
هدايت به سوى معارف الهى هستند.
حضرت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام
فرمودند:
بِنا اِهْتَدُوا السَّبيلَ اِلى مَعْرِفَةِاللَّهِ.(31)
)ملائكه مقرّب( به وسيله ما به راهِ شناخت خداوند هدايت شدهاند.
از گذشته تاكنون كه روزگار تيره غيبت ادامه دارد، انسانها از يك ميلياردم
نيروهاى مغزى خود استفاده مىكنند! و بقيّه آن بدون استفاده باقى مىماند.(32)
در اينجا اين سئوال به ذهن مىآيد: انسانى كه نمىتواند از تمامى نيروهاى مغزى
خود استفاده كند و قدرت شناسائى آن را ندارد، چگونه مىتواند با يك ميلياردم نيروى
مغزى خود، بدون بهرهگيرى و استفاده از راهنمائيهاى صاحبان وحى، به معارف عالى راه
يابد و خداى جهان آفرين را بشناسد؟!
پس همان بهتر كه خود را تسليم فرمايشات شاهدان خلقت قرار دهيم و با غرور و
خودفريبى، ديگران را نفريبيم و فريب ديگران را نخوريم.
مگر خداوند در قرآن مجيد نفرموده است:
»يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اتَّقوُاللَّهَ وَكوُنوُا مَعَ الصَّادِقينَ «(33)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خداوند بپرهيزيد و با صادقين باشيد.
چگونه امكان دارد انسان داراى ايمان و تقوا باشد و بنا به فرمان اين آيه شريفه
با معصومينعليهم السلام باشد، ولى اعتقادات خود را از مكاتب بيگانه بياموزد؟!
آيا اين معناى معيّت و هماهنگى است؟ آيا اين معناى پذيرش مقام ولايت و پيروى از
مكتب خاندان وحى است؟!
خداوند مىفرمايد:
»مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقوُا ما عاهَدوُااللَّهَ عَلَيْهِ «(34)
بعضى از مؤمنين مردانى هستند كه راست گفتهاند بر آنچه را كه خداوند از آنان پيمان
گرفته است.
آرى همان گونه كه قرآن مجيد فرموده است؛ تنها بعضى از افرادى كه پذيراى ايمان
شدهاند، بر عهدى كه از روز ازل بستهاند باقى مىمانند؛ ولى عدّهاى ديگر آگاهانه
يا ناخودآگاه از صراط مستقيم دور مىشوند و به سوى دامهاى شيطان راه يافته و گرفتار
بافتههاى او مىشوند و اندك اندك احترامى كه بايد نسبت به خاندان وحى و فرمايشات
آنان داشته باشند كم مىشود.
آيا اين معناى پيروى از راهنمائيهاى قرآن و اهل بيتعليهم السلام است؟ آيا
اينان نيز همچون ديگران، حديث مشهور ثقلين را ناديده گرفته و آن را از ياد
بردهاند؟!
بنابراين ما بايد عقايد و معارف را از قرآن مجيد و از طريق اهل بيتعليهم
السلام بياموزيم و حقائق را از راهى كه آنان راهنمايى نمودهاند فرا گيريم؛ زيرا با
قياس و رأى شخصى نه تنها نمىتوانيم به معارف و حقايق دست يابيم؛ بلكه به بيراهه
نيز كشيده مىشويم و در گمراهى و ضلالت سرگردان خواهيم ماند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
مَنِ اعْتَمَدَ عَلَى الرَّأْىِ وَالْقِياسِ في مَعْرِفَةِ اللَّهِ ضَلَّ
وَتَشَعَّبَتْ عَلَيْهِ الْاُمُورُ.(35)
كسى كه در معرفتِ خداوند به رأى و قياس اعتماد كند، گمراه مىشود و امور بر او
پراكنده )و مشتبه( مىشود.
بنابر اين با رأى و قياس و احتمال، نمىتوان به معرفت خدا رسيد؛ زيرا معرفتى كه
از راه رأى و قياس بدست آيد، به گمراهى پايان مىيابد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
رُبَّ مَعْرِفَةٍ اَدَّتْ اِلَى التَّضْليلِ.(36)
چه بسا معرفتى كه )انسان را( به گمراهى مىكشاند.
ممكن است در مكاتبى ، معارف و حقايقى نيز وجود داشته باشد ولى اگر سرانجام آن ،
گمراهى باشد چه سودى دارد ؟
بنابراين آنان كه به خودبينى گرفتارند و خود را واصل به ذات مىدانند و از
عبادت و دعا خود را بىنياز مىبينند، از معرفت بهرهاى نبردهاند.
حضرت امام صادقعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
لايَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَمَلاً اِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ وَلامَعْرِفَةَ
اِلاَّ بِعَمَلٍ، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَى الْعَمَلِ، وَمَنْ
لَمْ يَعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهْ، اِنَّ الْاِيمانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.(37)
خداوند عملى را نمىپذيرد، مگر اين كه با معرفت انجام شده باشد و معرفتى وجود
ندارد، مگر با عمل توأم باشد. پس كسى كه داراى شناخت هست؛ معرفت او، او را به سوى
عمل، راهنمايى مىكند و كسى كه عمل نكند، معرفتى براى او نيست. زيرا كه ايمان بعضى
از بعض ديگر بدست مىآيد.
بنابراين دست كشيدن از عبادت و تركِ فعاليّت، گواه بر داشتن معرفت نيست، بلكه
نشانه معرفت، عمل و رفتار بر طبق معارف صحيحى كه انسان آموخته است، مىباشد.
آنان كه به مقام عالى معارف راه مىيابند و قلب خود را با كسب معارف نورانى
مىسازند، هر چه مراحل عاليترى را مىپيمايند و عظمت خداوند را بيشتر مىيابند، خود
را در برابر خداوند و آل اللَّهعليهم السلام كوچكتر مىبينند و تقصير و كوتاهى
خودشان بيشتر در نظرشان جلوهگر مىشود.
حضرت امام سجّادعليه السلام مىفرمايند:
جَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَقْصيرِ شُكْراً.(38)
)خداوند( معرفت )عارفين( را به تقصيرشان، شكر قرار داده است.
آنان هر چه در مقام عرفان عروج مىكنند، بيشتر به عظمت خدا و تقصير و كوتاهى
خود پى مىبرند. افرادى كه خود را واصل به ذات مىدانند، بهتر است با معرفتِ نفس از
عجب و خودبينى دست بردارند.
حضرت امام باقرعليه السلام مىفرمايند:
سُدَّ سَبيلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ.(39)
راه خودبينى را با معرفتِ نفس مسدود كن.
مايه تعجّب است! كسى كه روح و نفس خود را نشناخته و حتّى از جسم خود اطلاعى
ندارد، و از مغز و خون و ساير موادّ بدن خود آگاهى درستى ندارد؛ چگونه مىتواند به
معارف عالى الهى راه يابد و ذات خداى جهان آفرين را بشناسد. حضرت اميرالمؤمنينعليه
السلام مىفرمايند:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ؟(40)
درشگفتم! كسى كه نفس خود را نمىشناسد چگونه خداى خود را مىشناسد؟!
اين گونه افراد، عجب و تكبّر يا خودبينى و خودفروشى را با خودسازى و خودشناسى
اشتباه گرفتهاند! با اين همه، به ارشاد و دستگيرى خلق نيز مىپردازند!
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَصَّدي لِإِصْلاحِ النّاسِ وَنَفْسُهُ أَشَدُّ شَيْءٍ
فِساداً.(41)
در شگفتم از كسى كه عهده دار اصلاح مردم مىشود، ولى نفس خودش از نظر فساد، از هر
چيزى سختتر است!
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
»أَتَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ «(42)
آيا مردمان را امر به نيكى مىكنيد، ولى نفسهاى خود را فراموش مىكنيد؟!
پس همان بهتر كه اين گونه افراد از دلسوزى براى ديگران دست بردارند و به
خودسازى خودشان بپردازند. خداوند بزرگ مىفرمايد:
»عَلَيْكُمْ اَنفُسُكُمْ لايَضُّرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ «(43)
بر شما باد به نفسهاى خودتان، هرگاه هدايت شديد آن كس كه گمراه شده به شما زيانى
نمىرساند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالطَّاعِةِ وَالْمَعْرِفَة بِمَنْ لاتَعْذِرُونَ
بِجَهالَتِهِ.(44)
اى انسانها، بر شما باد به اطاعت )خداوند( و شناخت، نسبت به كسى كه اگر آن را
نشناختيد، عذرى از شما پذيرفته نيست.
شناخت عارف نماها
از شرايط مهمّ و ضرورى براى كسب معارف و رسيدن به مقام معرفت، آگاهى از حال
افرادى است كه از معارف و حقائق بوئى نبرده و خود را در مقام ارشاد و هدايت خلق
قرار مىدهند.
چگونه ممكن است انسان به معارف عاليه راه يافته باشد؛ در حالى كه نسبت به
گمراهى و ضلالت دشمنان دين، تشكيك مىكند؟!
براى رسيدن به معارف، بايد گمراهى مدّعيان دروغين روشن باشد تا انسان فريفته
ادّعاهاى آنان نشود.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
وَاعْلَمُوا أنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي
تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي
نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكوُا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ.(45)
بدانيد كه شما راه هدايت را نمىشناسيد، تا بشناسيد كسى كه آن را ترك كرده است، و
به پيمان قرآن عمل نمىكنيد تا وقتى كه پيمان شكن را بشناسيد، و تمسّك به آن
نمىجوئيد تا وقتى كه بشناسيد كسى كه آن را رها كرده است.
شمس درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود
بسيارى از كسانى كه در پى عرفان و معرفت مىگردند، به يافتن انديشههاى عرفانى
اكتفا مىنمايند و با پرشدن اذهانشان از مسائل روحى، به گمانشان در عالم ملكوت سير
مىكنند! در حالى كه جايگاه معرفت، ذهن و انديشه نيست و افكار عرفانى در صورتى كه
از قلب و باطن برنخيزد؛ به جز غرور و منيّت حاصلى ندارد.
باطن اين گونه افراد، از سياهى شب تاريكتر است؛ زيرا كه معرفت در دلِ آنان جاى
نگرفته و قلبشان را روشن نساخته است و نور پر فروغ معرفت در باطن آنان تجلّى
نكردهاست.
دمى با حق نبودى چون زنى لاف شناسايى
تمام عمر با خود بودى و نشناختى خود را
شناخت عارفان
كسى از عرفان و معارف الهى بهرهمند است كه پس از درك مسائل عرفانى، تحوّلى
نشاط آفرين و روشنى بخش در باطن خود بيابد، مگر نه اينست كه حضرت امام صادقعليه
السلام مىفرمايند:
اِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في الْفُؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ، وَاِذا
هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ اِسْتَأْنَسَ ظِلالَ الْمَحْبوبِ وَآثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلى
ما سَواهُ.(46)
آن گاه كه نور معرفت در قلب كسى تابناك گردد، نسيم محبّت وزيدن مىگيرد. و آن گاه
كه نسيم دوستى بوزد، به سايه محبوب انس مىگيرد و او را بر غير او برمىگزيند.
بنابر اين، اكتفا نمودن به افكار و انديشههاى عرفانى و پر ساختن ذهن از مسائل
روحى كار ساز نيست؛ زيرا از ديدگاه مكتب اهل بيتعليهم السلام، كسى از معارف و
مسائل عرفانى برخوردار است كه بر مبناى كتاب و سنّت، معارف را در قلب خود جاى داده
باشد؛ نه در ذهن و انديشه خود. بديهى است در صورتى كه معارف در قلب انسان جاى گرفته
باشد - نه در ذهن و زبان او - تحوّلاتى مهم در روحيه و رفتار و گفتار او ايجاد
مىكند.
از نشانههاى مهم معرفتِ صحيح، تهذيب نفس و رها شدن از هواهاى ناشايست است.
انسانى كه به معارف صحيح پى برده و با حكمت و معارف اهل بيتعليهم السلام آشنايى
پيدا كرده، از جهان فانى و تمايلات نفسانى دور مىشود و ارادهاش به سوى عالم معنى
كشيده مىشود.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
مَنْ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ اِنْصَرَفَتْ عَنِ الْعالَمِ الْفاني نَفْسُهُ
وَهِمَّتُهُ.(47)
كسى كه معرفت او صحيح است، نفس او و همّت او از جهان فانى روى گردان است.
بنابراين كسانى كه همّت آنان در جمع ثروت و اندوختن اموال مىباشد - كه سرانجام
وبال آنان است - چگونه مىتوانند از معرفت صحيح برخوردار باشند؟!
مگر نه اين است كه معرفت از امور قلبى است نه ذهنى؟! در اين صورت اگر كسى امواج
انوار معارف، قلب او را فرا گرفته باشد؛ چگونه مىتواند غرق در اميال دنيوى و شهوات
نفسانى باشد و همّت و ارادهاش در خدمت هواى نفس باشد؟!
مگر نه اين است كه حضرت امام سجّادعليه السلام مىفرمايند:
... اِنَّما اَهْلُ الدُّنْيا يَعْشِقُونَ الْاَمْوالَ.(48)
همانا اهل دنيا، به مالها عشق مىورزند!
كسى كه قلبش را عشق به مال و بهرههاى مادّى مانند شهرت و رياست دنيا فراگرفته
است، چگونه مىتواند آن را سرشار از انوار علوم خاندان وحى، و تابناك از معارف عالى
اهل بيتعليهم السلام بنمايد؟
از صفات عارفان
بر اثر معرفت و تابش انوار معارف در قلوب عارفان، فكر و انديشه آنان به سوى
خداوند جذب مىشود و توجّه آنان به سوى خداوند مهربان جلب مىگردد. از اين جهت اگر
چه آنان در ميان مردم و با مردم زندگى مىكنند؛ ولى هميشه خود را در محضر خداوند
مىبينند.
حضرت امام صادقعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
اَلْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَقَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ.(49)
عارف، به ظاهر با مردم است؛ ولى قلب او متوجه به خداوند مىباشد.
ببينيد! عرفان و عارفى را كه اهل بيتعليهم السلام معرّفى مىكنند، با عرفان
بافى كسانى كه مىخواهند توجّه همه مردم را به سوى خود جلب كنند، چه قدر تفاوت
مىكند.
از نظر مكتب اهل بيتعليهم السلام، صاحبان معرفت نه تنها با تمامى وجود متوجّه
به خداوند هستند؛ بلكه خدا، روح و روان آنان را به معرفت خويش مأنوس مىسازد.
در مناجات انجيليه حضرت امام سجّادعليه السلام آمده است:
وَانَسْتَ نُفُوسَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ.(50)
نفوس آنان - سالكين الىاللَّه - را به معرفت خود مأنوس نمودهاى.
بر اثر انس به معارف، معرفت آنان كمكم افزايش مىيابد و اين افزايش همچنان
ادامه مىيابد تا بر اثر آن به مقامات عالى معرفت، راه مىيابند. اين گونه عارفان
را »علوى« مىنامند. حضرت امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ عَلَوِيٌّ لِأَنَّهُ عَلا فِي الْمَعْرِفةِ.(51)
مؤمن علوى است؛ زيرا كه او در معرفت به مقام عالى راه يافته است.
در اين هنگام انوار تابناك معارف تمامى وجود او را فرا مىگيرد و از درخشش
معارف الهى روح و روانش صفا و آرامش مىيابد و در درياى علوم به گنجينههاى پر بهاء
و ارزنده دست مىيابد و در درياى معارف شناور مىگردد.
به اين گونه، هميشه بر گوهرهاى گرانبهاى معارفِ خويش مىافزايد، تا گنجينه اسرار
الهى مىشود و آنها را چون امانتى پرارزش در قلب خود نگهدارى مىكند.
حضرت امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
اَلْعارِفُ اَمينُ وَدائِعِ اللَّهِ وَكَنْزُ اَسْرارِهِ.(52)
عارف، امانت دار وديعههاى الهى و گنجينه اسرار خداوند است.
بنابراين آنان كه به مقام والاى عرفان حقيقى راه يافتهاند و در راه عرفانِ
واقعى سلوك نمودهاند، چگونه مىتوانند هر رازى را به ارزانى بفروشند و هر گنجى را
در اختيار افراد رنج نديده بگذارند؟!
همنشينى با صاحبان معرفت
براى آشنايى با معارف، و به دست آوردن شناختِ صحيح عقايد مكتب اهل بيتعليهم
السلام، همنشينى و سخن گفتن با افرادى كه در معارفِ دين زحمت كشيده و رنج بردهاند،
اثرى فراوان دارد. به همين جهت در فرمايشات ائمّه اطهارعليهم السلام ما را سفارش به
مجالست با اين گونه افراد نمودهاند.
حضرت امام سجّادعليه السلام مىفرمايند:
جالِسُوا اَهْلَ الدّينِ وَالْمَعْرِفَةِ.(53)
با اهل دين و معرفت مجالست كنيد.
بر اثر همنشينى با صاحبانِ معرفت، آگاهى و شناخت واقعى انسان نسبت به حقايق دين
افزوده مىشود و سخنانى كه از اعماق جان آنان بر مىخيزد، در وجود انسان اثر
مىنمايد.
بنابراين يكى از راههاى مهم و بسيار مؤثّر براى آشنايى با معارف، همنشينى با
بزرگان دين و معرفت است. به اين وسيله مىتوانيد روح خود را با شنيدن سخنان آنان
صفا دهيد و با عقايد و معارف خاندان وحى آشنا شويد. زيرا اينان شيعيان واقعى و
پيروان راستين اهل بيتعليهم السلام هستند و كسى كه پيرو واقعى اين خاندان باشد،
مردم را - نه به سوى خود - بلكه به سوى علوم و معارف و حقوق اهل بيتعليهم السلام
فرا مىخواند.
پس با اهل دين و معرفت همنشينى و مصاحبت كنيد تا از معارف الهى اين خاندان آگاه
شويد.
× × ×
حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى
آنان كه به مسائل عرفانى روى مىآورند، براى نجات از گرفتار شدن به حالات
استثنائى و غير متعارف بايد در حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى بكوشند.
به اين جهت بزرگان، نفرت را كه يك حالت منفى است و نسبت به مسائل منفى بايد
وجود داشته باشد، با شور و شوق كه حالت مثبت است و در مسائل مثبت بايد وجود داشته
باشد، هماهنگ مىكنند. زيرا لازمه پيشرفت در امور معنوى تعادل و هماهنگى است.
همان گونه كه براى روشن شدن لامپ بايد سيم منفى و مثبت، هر دو وجود داشته باشد؛
براى روشنائيهاى معنوى نيز بايد حالات مثبت و منفى با هم هماهنگ باشند و از هر يك
در مورد خود استفاده شود.
پس همان گونه كه ولايت اهل بيتعليهم السلام در قلب ما بايد وجود داشته باشد،
برائت و بيزارى از دشمنان ولايت نيز بايد در قلب ما وجود داشته باشد.
همان گونه كه نسبت به اشرار و ظالمين بايد داراى حالت نفرت باشيم؛ نسبت به
نيكان و ابرار بايد داراى حالت شوق و اشتياق باشيم، به همين خاطر عارفان واقعى دل
زدگيها و حالت تنفّرى را كه از وضع جامعه و جهان دارند، با شوق و نشاط در مسائل
معنوى هماهنگ و متعادل مىكنند تا موجودى خشك و بىنشاط نسبت به همه چيز بار
نيايند.
به اين دليل حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام شوق را از حالات شخصى عارف معرّفى
مىنمايند و مىفرمايند:
الشَّوْقُ خُلْصانُ الْعارِفينَ.(54)
شوق، برگزيده عارفان است.
گر چه آنان به خاطر برخورد با مسائل نفرت انگيزى كه روح لطيف آنان را مىآزارد،
دچار كسالت و گرفتگيهاى روحى مىشوند؛ ولى آنها را بوسيله شوق و نشاط از خود دور
مىكنند و به اين وسيله در خود حالت تعادل و هماهنگى ايجاد مىكنند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در اوصاف انسان مؤمن به »همّام« فرمودند:
تَراهُ بَعيداً كَسِلُهُ، دائِماً نَشاطُهُ.(55)
كسالت را از او دور و نشاط را هميشه با او مىبينى.
به اين جهت در مكتب اهل بيتعليهم السلام به ما آموختهاند: نااميديهايى كه به
خاطر گناهان در ما ايجاد شده؛ با نشاط، به وسيله توجّه به عفو خداوند جبران كنيم.
در دعائى كه بعد از دو ركعت نمازى كه در روز جمعه وارد شده آمده است:
اِنْ اَقْنَطَتْني ذُنُوبي نَشَّطَني عَفْوُكَ.(56)
اگر گناهان من، مرا به نااميدى بكشاند، عفو تو مرا به نشاط وا مىدارد.
شناخت مسئله بسط و قبض نفس، از مسائل بسيار مهم در حالات روحى و عرفانى است كه
توجه به آن لازم و ضرورى است.
انسان بر اثر گناه قبض و گرفتگى به او دست مىدهد و بر اثر توجه به عفو و گذشت
خداوند، - چون عفو خداوند سرور آفرين و نشاط آور است - حالت »بسط« به او دست
مىدهد.
بنابراين به هنگام گناه بايد به توبه و عفو خداوند روى آورد تا تعادل و هماهنگى
ميان حالت قبض و بسط ايجاد شود. توجه به عفو خداوند، حالت قبض را از بين مىبرد و
چون سرور آفرين است، حالت بسطِ نفس ايجاد مىكند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اَلسُّرُورَ يَبْسِطُ النَّفْسَ وَيَثيرُ النَّشاطَ.(57)
سرور، به نفس حالت بسط و گشايش مىدهد و نشاط را بر مىانگيزاند.
پس اگر از كسى گناهى سر زد، بايد حالت گرفتگى و قبض آن را به وسيله سرورى كه با
توجه به عفو خداوند به دست مىآيد، متعادل نمايد تا مايه »قنوط« و نااميدى و تكرار
گناه نشود.
بنابراين، لزوم حفظ تعادل حالات روحى روشن شد. افرادى كه مايل به پرواز روح
هستند، بايد توجّه داشته باشند كه پرواز با دو بال صورت مىگيرد و گرنه سقوط حتمى
است. پس براى آن كه از دو بال استفاده كنيد، تعادل و هماهنگى ميان دو حالت متقابل
را در خود ايجاد كنيد.
نتيجه بحث
معارف را از مكتب حياتبخش اهل بيتعليهم السلام بياموزيد و اعتقادات خود را بر
مبناى تعاليم وحى قرار دهيد و از پندارها و آراء و أوهام بشرى بپرهيزيد. اين است
راه صحيح براى شناخت معارف و درك عقايد آسمانى.
بنابراين سعى كنيد انديشههاى عرفانى و اعتقادات دينى خود را از سرچشمه وحى فرا
گيريد و از مكتب خاندان رسالت، درس حكمت بياموزيد.
از عارف نمايانى كه ادّعاى وصول مىكنند و ترك آداب و رسوم مىنمايند، پرهيز كنيد.
نشانهها و آثار معارفِ بلند را بياموزيد و با صفات و خصال عارفان حقيقى كه انوارِ
معرفت در اعماق وجودشان تابيده است، آشنا شويد.
در حالات عرفانى، تعادل و هماهنگى را كاملاً رعايت كنيد و به حالت قبض، بسط، حزن و
نشاطِ روحى توجّه داشته باشيد تا از زندگى متعادل برخوردار باشيد.
روايت ابوبصير را مورد مطالعه و دقّتِ بيشتر قرار دهيد و با معارف و اسرار آن، جان
خود را صفا دهيد.
فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود