(23) رازدارى
كتمان راز
مردان خدا و رجال خود ساخته و مهذّب، بر اثر تهذيب اخلاق و اخلاص در رفتار و
گفتار و شايستگىهاى ديگر، به بعضى از اسرار عالم خلقت آشنايى يافته و به برخى از
رموز ناشناخته جهان آفرينش آگاه هستند.
آموختن اين گونه اسرار در زمان حضور اهل بيتعليهم السلام گذشته از الهامات
رحمانى توسط آن بزرگواران بوده است، آنان به اصحاب و نزديكان خود مسائلى را تعليم
مىدادند، و كتمان و حفظ آنها را به آنان امر مىفرمودند.
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در ضمن روايتى مفصّل، به جابربن عبداللَّه
انصارى فرمودند:
يا جابِرُ ؛ اُكْتُمْ ما تَسْمَعُ فَاِنَّهُ مِنْ سَرائِرِ اللَّهِ.(216)
اى جابر ؛ آنچه را كه مىشنوى، كتمان كن كه آنها از اسرار خداوند است.
برهمين اساس، جابر و شخصيّتهاى بزرگ ديگر كه اهل بيت عصمتعليهم السلام، اسرار
و معارف برجستهاى را براى آنان بيان مىفرمودند، در كتمان و مخفى نمودن اسرار تلاش
مىكردند. رنج و كوشش آنان در حفظ اينگونه مسائل بسيار سخت و پر زحمت بوده است، از
اين رو امام صادقعليه السلام در ارتباط با اين موضوع چنين فرمودهاند:
كِتْمانُ سِرِّنا جِهادٌ في سَبيلِ اللَّهِ.(217)
كتمان سرّ ما، جهاد در راه خدا است.
و در روايتى ديگر آن بزرگوار فرمودند:
مَنْ كَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَديثِنا، جَعَلَهُ اللَّهُ نوُراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ
وَرَزَقَهُ اللَّهُ العِزَّةَ في النَّاسِ.(218)
كسى كه گفتار سخت ما را كتمان كند، خداوند آن را بصورت نورى ميان دو ديده او قرار
مىدهد، و عزّت و احترام در ميان مردم را، روزى او مىگرداند.
براى كتمان رازها، بايد هر موضوعى پس از فكر و انديشه بيان شود و بدون تأمّل
نبايد افكار را به زبان آورد. اگر انسان فكر كند و پس از تأمّل كلامى را بگويد، از
گفتن آن پشيمان نخواهد شد. زيرا با تفكر و تأمّل اسرارى كه بايد نهفته بمانند،
پنهان خواهند ماند. زيرا انديشيدن، اين حقيقت را براى انسان ثابت مىكند كه، همه
مطالب گفتنى نيستند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لاتَقُلْ ما لاتَعْلَمُ بَلْ لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ.(219)
آنچه را كه نمىدانى مگو، بلكه همه آنچه را كه مىدانى مگو.
زيرا دانستن هر چيزى دليل بر گفتن آن نيست؛ چون بسيارى از دانستهها، ارزش گفتن
را ندارند؛ بنابر اين گفتن آنها چيزى جز اتلاف عمر خود و ديگران نيست. و بعضى از
معلومات انسان ارزشمند است، ولى مردم ظرفيت شنيدن آن را ندارند؛ از گفتن اين گونه
مطالب نيز بايد خوددارى كرد. زيرا اظهار آنها جز انكار و يا ردّ ديگران ثمرى ندارد؛
به اين جهت اوّل مظلوم عالم، حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ.
همه آنچه را كه مىدانى، به ديگران مگو.
و در نهجالبلاغه مىفرمايند:
مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِهِ.(220)
هر كس سرّ خود را پنهان كند، اختيار آن در دستش خواهد بود.
زيرا هر گاه صلاح ديد، مىتواند آن را براى ديگران اظهار كند؛ ولى اگر سرّ خود
را فاش ساخت و ضرر آن متوجه او شد، ديگر نمىتواند سرّ فاش شده خود را كتمان نمايد.
بلكه گاهى گذشته از آن كه سرّ خود را فاش مىسازد، حالات روحى خود را هم از دست
مىدهد؛ زيرا برخى از افراد به خاطر زحمتهايى كه متحمّل مىشوند از نتايج معنوى
برخوردار مىشوند؛ ولى به خاطر گفتن به اين و آن، حالت معنوى خود را از دست داده و
دچار غرور و كبر و ساير حالات منفىِ روحى مىشوند و سرانجام نتيجهاى معكوس به بار
مىآورند. براى جلوگيرى از اين گونه امور بهترين راه، حفظ زبان و خوددارى از بيان
است.
تا نشناسى گهر بارِ خويش
طرح مكن گوهر اسرار خويش
لب مگشا گر چه درونوش هاست
كز پس ديوار بسى گوش هاست
رازدارى بزرگان
با نگاهى كوتاه به زندگانى نورانى اهل بيت عصمتعليهم السلام و روش مجالست و
برخورد آنان با مردمى كه به حضور آنان شرفياب مىشدند، پى مىبريم كه هر يك از آنان
به تنى چند از كسانى كه از گفتار دلنشين و روح پرور آنان استفاده مىكردند، عنايتى
خاصّ داشته و فرد يا افراد خاصّى را صاحب سرّ خود مىدانستند و رازهاى بزرگى از
جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت را براى آنان فاش ساخته، و با پرده برداشتن از
اسرارى كه براى اغيار ناشناخته است، قلب آنان را روشن مىساختند؛ ولى اسرار خود را
از نااهلان كتمان مىنمودند و آنان را در جريان مطالبى كه كشش آن را نداشتند،
نمىگذاشتند.
بزرگان ما نيز در حفظ اسرار خود مىكوشيدند. جريانى كه مىآوريم، نمونهاى از
اين موارد است : مرحوم شيخ بهائى شنيد يك نفر حليمپز، داراى قدرت تصرّف در بعضى از
طبيعيّات است و از نيروهاى فوق العاده روحى برخوردار مىباشد. طالب ديدار و ملاقات
با او شد. از اين جهت به نزد وى رفت و اصرار كرد از اسرار عالم وجود چيزى به او
بياموزد!
مرد حليمپز امتناع ورزيد و گفت: شما قابل اين گونه اسرار نيستيد! مرحوم شيخ
بهائى گفته او را ردّ كرد و گفت: من براى فراگيرى اسرار آمادگى دارم. مرد حليمپز
چون ديد شيخِ بهائى گفتار او را نمىپذيرد و خود را آماده پذيرش اسرار مىداند، به
ايجاد برنامهاى دست زد و عملاً به شيخ نشان داد كه براى پذيرش بعضى از اسرار
آمادگى ندارد. در يكى از روزها كه وى مشغول به پختن حليم بود و شيخ هم نزد او نشسته
بود تا شايد از اسرار چيزى بياموزد، ناگهان درب خانه را كوبيدند. مرد حليمپز و شيخ
بهائى هر دو بيرون رفتند، ديدند شخصى پشت درب ايستاده و مىگويد: سلطان شهر مرده
است و مىخواهند تو را براى سلطنت انتخاب كنند؛ مرد حليمپز با شيخ بهائى به دربار
رفتند.
او به شيخِ بهائى گفت: تو بايد پادشاه شوى و من وزير تو. وى امتناع ورزيد ولى
سودى نبخشيد و سرانجام شيخ بهائى پادشاه شهر شد و حليمپز وزير او بود تا مدتّى
گذشت. روزى شيخ خواست دست به كارى زند كه شايسته وى نبود! كه ناگهان استاد حليمپز
دست او را گرفت و گفت: نگفتم تو قابل نيستى؟!
چون شيخ ملاحظه كرد، ديد در كنار ديگ حليم پزى نشستهاند، و همان زمانى است كه
از آنجا رفته بودند و ديگ در حال جوشيدن است.(221)
گر چه اين جريان - بر فرض صحت آن - يك نوع قدرت نمائى در عالم كشف بوده است و
در عالم مرئى ما واقعيت خارجى نداشته است، ولى براى آن كه مرحوم شيخ بهائى بپذيرد
كه براى كشف برخى از اسرار آمادگى ندارد، نمايش مؤثرى بوده است.
مرحوم شيخ بهايى در امور غريبه استاد فنّ بوده است ولى دست بالاى دست بسيار
است. »وَفَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ«(222).
روزى مرحوم شيخ بهائى با سيد ماجد بحرانى كه از بزرگان علماء شيعه واستاد مرحوم
فيض كاشانى وعلماء بسيار ديگر بود در مجلسى نشسته بودند.
شيخ بهائى تسبيح تربتى در دست داشت؛ وِردى بر آن خواند. آب از تسبيح جارى شد!
از سيد پرسيد: آيا با اين آب وضو جايز است يا نه؟ سيد گفت: جايز نيست. زيرا كه اين
آبِ خيالى است نه آبِ حقيقى كه از آسمان نازل شده باشد يا از زمين جوشيده باشد.
مرحوم شيخ جواب او را پسنديد.(223)
× × ×
حفظ رازها نه كتمان خيالات
آنچه درباره رازدارى در ميان كلمات درربار خاندان وحى در زمينه حفظ رازها وارد
شده، به اين منظور است كه موضوعات ارزندهاى كه مردان بزرگ و موفّق از آن آگاه
شدهاند و ديگران آمادگى پذيرش آن را ندارند، كتمان نموده و در اختيار ديگران قرار
ندهند.
اين حقيقتى است كه بايد آن را پذيرفت؛ ولى عدهاى به جاى كتمان حقائقِ صعب، به
حفظ تخيّلاتى كه سخت به آن پاى بندند، مىپردازند و آنها را چون رازى ارزنده، كتمان
مىكنند. آنان ميان الهامات رحمانى و تخيّلات نفسانى فرقى نمىگذارند و يا ميان
قدرتهاى الهى و شيطانى تفاوتى نمىبينند. از اين جهت، اعمال شيطانى خود را بسيار
مهمّ مىدانند و آن را به رخ ديگران مىكشند و راه به دست آوردن آن را همانند رازِ
مگو، كتمان مىكنند؛ ولى در حقيقت جز خيالات، چيز ديگرى وجود ندارد. اينك جريان
جالبى را در اين باره مىآوريم:
روزى مرحوم شيخ بهائى وارد مجلس شاه عبّاس شد. فرستاده دربار روم نيز در آنجا
بود. شاه به شيخ بهائى گفت: به سخنان فرستاده پادشاه روم، گوش كنيد. فرستاده دربار
روم شروع به سخن كرد و گفت: در كشور ما گروهى از دانشمندان هستند كه با علوم غريبه
آشنا هستند و كارهاى شگفتى انجام مىدهند و قسمتى از آنها را نقل كرد. آن گاه گفت:
ولى در ايران كسى از علماء با اين گونه علوم آشنايى ندارد.
شيخ بهائى ديد اين كلام در روحيّه شاه عبّاس، تأثير كرده است؛ به اين جهت رو به
فرستاده دربار روم كرد و گفت: در نزد صاحبان كمال، اين گونه علوم ارزشى ندارد و در
اين هنگام با تردستى و حركات سريع دست، بند جوراب خود را در دست گرفت كه ناگهان به
مار بزرگى تبديل شد.
فرستاده دربار روم و همه افراد مجلس را، وحشت فرا گرفت و آماده فرار شدند؛ در
اين هنگام مرحوم شيخ بهائى مار را گرفت و چون به سوى خود كشيد، به حالت اول برگشت.
آن گاه به شاه عبّاس فرمود: اين گونه كارها در نزد افراد بابصيرت ارزشى ندارد و من
آن را از معركه گيران ميدان اصفهان آموختهام. اينها تردستى و شعبدهبازى است و
معركه گيران، براى گرفتن درهم و دينار از مردم، به كار مىبندند. فرستاده دربار روم
سرافكنده شد و از گفته خود پشيمان گشت.(224)
عدهاى براى اين گونه اعمال بىارزش و همچنين خيالات و وسوسههاى شيطانى، ارزش
قائل شده و به گمان خود به كتمان علوم و حقائق مىپردازند! در حالى كه آنها به جاى
رازدارى، بايد به پاكسازى آنها از صفحه ذهن خود بپردازند.
بنابر اين اول انسان بايد از ارزش و حقيقتِ راز، آگاه باشد؛ آن گاه به رازدارى
بپردازد؛ نه آنكه قلب خود را جايگاه شياطين قرار داده و خود را كتوم بپندارد!
نقش مخالفان در لزوم حفظ اسرار
اكنون قدرتهاى استكبار جهانى، اسرار و رازهاى سياسى خود را نه تنها از
دولتهاى ديگر و نه تنها از ملّت خود، بلكه از بسيارى از رجال سياسى دولت خويش نيز،
پنهان مىكنند و آنها را در انحصار افرادى محدود قرار مىدهند.
همچنين كمپانىهاى بزرگ و شركتهاى فعّال جهان نيز رازدارى را مهمترين عامل
موفّقيت خود مىدانند و فاش شدن اسرار خود را، به منزله شكست خود و پيروزى رقيبان
خويش مىپندارند. ولى در مكتب اهل بيتعليهم السلام كه مردم را به كتمان و رازدارى
فرمان دادهاند، به خاطر اين گونه غرض ورزيهاى نابخردانه نيست؛ زيرا در نظر آن
بزرگواران اگر اظهار راز، مايه پيشرفت برادران دينى باشد و مفسدهاى را در بر
نداشته باشد، داراى هيچ گونه ايرادى نيست. به همين جهت حضرت اميرالمؤمنينعليه
السلام به كميل مىفرمايند:
يا كُمَيْلُ لابَأْسَ أنْ تُعْلِمَ اَخاكَ سِرَّكَ...(225)
اى كميل، باكى نيست كه راز خود را به برادر )دينى خود( اعلام كنى.
بنابر اين انسان مىتواند راز خود را به كسى كه همچون برادر، هميشه در »مقام
برادرى« او باقى مىماند، بيان كند!
اينك اين سئوال پيش مىآيد: اگر گفتن رازها به دوستان نزديك ايرادى ندارد، پس
چرا در روايات آن همه سفارش به كتمان راز نمودهاند؟(226)
در جواب بايد گفت: زيرا اوّلاً شناخت اين گونه برادران و روشن بودن آينده آنان،
با تحوّلات فراوانى كه از نظر فكرى در نوع مردم به وجود مىآيد، بسيار مشكل است.
بنابراين فقط بايد براى شناخت برادران دينى راز خود را بيان نمود.
و ثانياً امر به كتمان اسرار در فرمايشات اهل بيتعليهم السلام، نه از جهت
اغراض مادّى و شخصى است كه سياستمداران و ثروتمندان جهان در سر مىپرورانند، بلكه
از باب عدم پذيرش مردم و نداشتن سعه صدر آنان است. و آن گاه كه روزگار ظلمانى غيبت
به پايان رسد و انوار تابناك ولايت سراسر گيتى را روشن سازد، اسرار شگفت انگيز جهان
توسط حضرت بقيّةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه براى مردم جهان آشكار مىشود. زيرا آن
زمان مردم بر اساس تكامل فكرى آمادگى شنيدن آن را دارا هستند و در آن روزگار نشانى
از طغيانگران جامعه نيست كه مانع بيان اسرار باشند.
هميشه ظالمان و غاصبان حقوق اهل البيتعليهم السلام سرچشمه همه ستمها و
ناكامىها براى همه ملّتها بودهاند. آنان نه تنها مانع حكومت خاندان وحى شدند،
بلكه به گونهاى جامعه را در جهل و اختناق قرار دادند كه اهل بيت عصمتعليهم السلام
از بيان اسرار و رازها خوددارى مىنمودند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
كانَ لِرَسوُلِ اللَّهِصلى الله عليه وآله وسلم سِرٌّ لايَعْلَمُهُ إِلّا قَليلٌ.
براى پيغمبر سرّى بود كه از آن آگاهى نداشت، مگر قليلى از مردم.
آن گاه از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكنند كه فرمودند:
لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَثَثْتُ هذَا السِرِّ.(227)
اگر طغيانگران اين امّت نبودند، اين سرّ را در ميان مردم پخش مىنمودم.
و به تعبير ديگرى مىفرمايند:
لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَيَّنْتُ هذَا السِرِّ.(228)
اگر افراد طغيانگر اين امّت نبودند، اين سرّ را بيان مىنمودم .
بنابر اين علت كتمان و رازدارى اهل بيتعليهم السلام و مخفى نگه داشتن حقائق
عالم هستى، طغيانگران جامعه و غاصبان حقوق آل محمّد صلواتاللَّه عليهم بودهاند.
آنان كه نمىتوانستند نه تنها سرزمينهاى اسلامى، بلكه حتّى »فدك« را ملك حضرت
فاطمه زهراعليها السلام و در دست حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام ببينند! چگونه
مىتوانستند آرام بنشينند و ببينند مردم به سوى اهل بيتعليهم السلام روى مىآورند
و از علوم آنان در پيرامون اسرار آسمانها و كهكشانها و قدرتهاى عظيم عالم غيب و
جهان نامرئى آگاهى مىيابند؟!
طغيان و خيانت آنان سبب شد كه نه تنها در آن زمان بلكه تاكنون جامعه بشريت از
پى بردن به اسرار و علوم و آگاهى از مسائل حياتى باز بماند.
كتمان كرامت و قدرتهاى روحى
صلحا و بزرگان ما نيز به جهت پيروى از اهل بيتعليهم السلام معمولاً به صورتى
زندگى كردهاند كه تا زنده بودهاند كسى به اسرار آنان پى نبرده؛ حتّى بسيارى از
افرادى كه با آنان مأنوس بودهاند، از راز آنان آگاه نشدهاند.
اين گونه افراد اگر چه در مواردى به ظاهر اشخاصى عادى و معمولى بودند، ولى در
واقع در پرتو عنايات خاصّه اهل بيتعليهم السلام دلى روشن از انوار تابناك خاندان
وحى داشتند و با قدرتى كه از فيوضات آن بزرگواران بدست آوردهاند، كمر همّت به
خدمتگزارى خلق بسته و لحظات عمر خود را در انجام مأموريتهايى كه به آنان واگذار
شده، گذراندهاند و با اين همه، لب فرو بسته و نمى از يم را آشكار نساختهاند. ولى
گاهى شخصيت آنان، توسط دوستان نزديكشان شناسايى شده و پس از درگذشت آنان، رازى را
كه با خود به گور بردهاند، روشن شده است.
آرى، در تاريخ شيعه بعضى از علماء و يا افراد عادى كه داراى مقام بلند معنوى
بودهاند، با اهل بيت عصمتعليهم السلام در ارتباط بوده و تابع اوامر و دستورات آن
بزرگواران بوده و از سوى آل اللَّه افتخار مأموريت و انجام وظايفى را كه به آنان
محوّل شده پيدا نمودهاند.
گر چه آنان نوعاً مأموريتهاى خود را كتمان كردهاند، بلكه موظّف به آن بودهاند
تا از سوء استفاده شيّادان جلوگيرى شود؛ ولى گاهى كرامت آنان توسط افرادى كه كرامت
نسبت به آنان واقع گرديده، براى ديگران فاش شده است.
كرامتى از مرحوم شيخ انصارى
به عنوان نمونه يكى از كراماتى كه از استوانه فقاهت و فضيلت مرحوم شيخ مرتضى
انصارى اعلىاللَّه مقامه صادر شده است ذكر مىكنيم. اين كرامت را عالم جليل القدر
مرحوم شيخ عبدالرحيم دزفولى از آن بزرگوار ديده و آن را براى ديگران نقل كرده است.
او مىگويد: من دو حاجت مهم داشتم و كسى از آن آگاه نبود. براى رسيدن به آن دو،
دعا مىكردم و حضرت اميرالمؤمنين و حضرت اباعبداللَّه و حضرت اباالفضلعليهم السلام
را شفيع قرار مىدادم. تا آن كه در يكى از زيارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و در
حرم مطهّر، آن دو حاجت را عرض نمودم، ولى هيچ گونه اثرى از توسّل خود نديدم.
روزى در حرم حضرت اباالفضلعليه السلام ديدم جمعيت بسيارى جمع شدهاند. از شخصى
سئوال كردم چرا مردم اجتماع نمودهاند؟ گفت: پسر يكى از عربهاى بيابانى مدتى است
فلج بوده، او را به قصد شفاء به حرم شريف آوردهاند. حضرت اباالفضلعليه السلام او
را مورد لطف قرار دادهاند و او شفا يافته است. اينك مردم لباسهاى او را پاره كرده
و به عنوان تبرّك مىبرند.
من از اين جريان حالم دگرگون شد و آه سرد از نهاد بركشيدم و به ضريح مطهّر آن
حضرت نزديك شدم و عرض كردم: يا اباالفضل، من دو حاجت مشروع داشتم كه مكرر آن را نزد
حضرت اميرالمؤمنين وامام حسينعليهما السلام و شما عرض كردم و شما اعتنا نكرديد؛
ولى اين بچه بيابانى به محض اين كه به شما متوسّل شد، اجابت فرموديد. از اين جريان
فهميدم كه پس از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم به اندازه يك بچه بيابانى
در نظر شماها ارزش ندارم؛ لذا ديگر در اين بلاد نخواهم ماند و به ايران مهاجرت
مىكنم.
اين سخنان را گفتم و از حرم بيرون آمدم و در حرم مطهّر حضرت ابى عبداللَّهعليه
السلام مانند كسى كه از آقاى خود قهر باشد، سلام مختصرى كرده و به منزل بازگشتم و
مختصر اسبابى كه داشتم، برداشته و به سوى نجف اشرف روان شدم؛ به اين قصد كه زن و
فرزند و وسايل زندگى خود را برداشته و به ايران برگردم.
چون به نجف رسيدم از راه صحن بسوى خانه روان شدم. در صحن، ملّا رحمةاللَّه خادم
شيخ انصارى را ديدم، با هم مصافحه و معانقه نموديم. او گفت: شيخ تو را مىخواهد.
گفتم: شيخ از كجا مىدانست كه من حالا وارد مىشوم؟! گفت: نمىدانم اين قدر مىدانم
كه به من فرمود: برو در صحن شيخ عبدالرحيم از كربلا مىآيد، او را نزد من بياور.
با خود گفتم: مجاورين نجف روز زيارت مخصوصه را در كربلا مىمانند و فرداى آن
روز از كربلا حركت كرده و روز بعد به نجف مىرسند و اغلب هم از راه صحن وارد
مىشوند؛ شايد از اين جهت به ملّا رحمةاللَّه فرموده كه مرا در صحن ببيند. با هم به
خانه شيخ روانه شديم. چون وارد بيرونى شديم كسى نبود، ملّا درب اندرونى را كوبيد.
شيخ صدا زد: كيستى؟ ملّا عرض كرد: شيخ عبدالرحيم را آوردهام.
شيخ تشريف آوردند و به ملّا فرمودند: تو برو. وقتى او رفت، رو به من كرد و
فرمود: شما دو حاجت داريد و آنها را نام برد. من عرض كردم: آرى چنين است. فرمود:
امّا فلان حاجت را من بر مىآورم وديگرى را خودت استخاره كن، اگر خوب آمد، مقدّمات
آن را فراهم مىنمايم و خودت آن را انجام ده. من رفتم و استخاره كردم، خوب آمد و
نتيجه را خدمت شيخ عرض نمودم. او قبول نموده ومقدّمات آن را فراهم ساخت.(229)
اين يك نمونه از كرامات مرحوم شيخ است كه توسط عالم جليل مرحوم شيخ عبدالرحيم
فاش شده است. جريانات ديگرى كه از مرحوم شيخ انصارى وساير شخصيتهاى بزرگ علمى و
معنوى جهان تشيّع ديده شده است، بسيار زياد است كه از مجموع آنها نتيجه مىگيريم:
اولياء خدا بر اثر كتمان و داشتن ظرفيت و قابليّت نه تنها از امام عصر
عجلاللَّه تعالى فرجه الشريف مأموريت انجام فرمايشات آن بزرگوار را پيدا مىكنند؛
بلكه بر اثر الطاف بيكران خاندان ولايت به آنان، مىتوانند با ساير اهل بيتعليهم
السلام ارتباط داشته و دستورات آنان را انجام دهند و در كتمان آنها بكوشند.
آنان به وسيله انقطاع از اغيار از ژرفاى وجود و اعماق دل، راه را براى مقام وصل
به آلاللَّه باز نمودهاند. زيرا كه »فصل« مقدمه »وصل« و »وصل« نتيجه »فصل« است.
بنابراين اتصال و ارتباط صاحبان اسرار، با ائمهعليهم السلام مسئلهاى است كه
واقعيت دارد، گر چه آنان در كتمان آن تلاش كرده و آن را انكار مىنمودهاند. بسيارى
از جرياناتى كه از علماء بزرگ شيعه نقل شده، دلالت بر رازدارى آنان مىكند. جريانى
را كه از كرامات مرحوم شيخ انصارى ذكر كرديم، روشنگر اين حقيقت است كه ساير اهل
بيتعليهم السلام نيز گاهى به اولياء خدا مأموريت انجام بعضى از كارها را واگذار
مىكنند و اسرار آنان توسط ديگران فاش مىشود. نمونه ديگرى كه از كرامات مرحوم شيخ
مىآوريم، دليل بر اين واقعيت است:
در يكى از سفرهايى كه مرحوم شيخ به كربلا مشرف شده بود، در حرم مطهّر حضرت
اباعبداللَّه الحسينعليه السلام شخصى از اهل »سماوات«(230) خدمت ايشان رسيده سلام
نمود و دستش را بوسيد. عرض كرد: »باللَّه عليك انت الشيخ مرتضى؟« يعنى به خدا
سوگند، تو شيخ مرتضى هستى؟ شيخ فرمود: آرى.
عرض كرد: من اهل سماوات هستم، و خواهرى دارم كه منزل او سه فرسنگ از منزل ما
دور است. روزى بديدن او رفتم. در برگشتن بين راه شيرى عظيم ديدم اسبم از راه رفتن
ماند. و در علاج آن جز توسّل به بزرگان دين خودم، هيچ گونه فكرى به ذهنم راه نيافت.
لذا متوسّل به ابوبكر شده يا صديق! گفتم، اثرى نديدم. پس دست به دامن دوّمى شدم، يا
فاروق! گفتم نتيجهاى نديدم. به عثمان متوسّل شدم يا ذالنور صدا زدم جوابى نشنيدم.
بعد به على بن ابى طالبعليه السلام متوجه شدم، گفتم: يا اخا الرسول وزوج البتول،
يا اباالسبطين ادركنى ولاتهلكنى. ناگاه سوارى حاضر شد در حالى كه نقاب بر صورتش
بود.
شير متوجه سوار شد و خود را بر اسب او ماليد و راه بيابان را پيش گرفت و رفت.
پس سوار روانه شد و من در عقب او مىرفتم، ولى اسب او آرام مىرفت و اسب من با آن
كه مىدويد، به او نمىرسيد. همين طور در حركت بوديم، تا به من فرمود: ديگر شير
ضررى به تو نخواهد رساند و راه را به من نشان داد و فرمود: فى امان اللَّه، تو ديگر
برو.
به او گفتم: فدايت شوم، خود را معرفى كن، تا بفهمم شما كيستيد كه مرا از هلاكت
نجات داديد؟ فرمود: همانم كه او را خواندى، منم اخوالرسول و زوج البتول و
ابوالسبطين على بن ابى طالب)عليهم السلام(.
عرض كردم: فدايت شوم، مرا به راه راست هدايت كن. فرمود: اعتقاد خود را درست كن.
عرض كردم: اعتقادات درست چيست؟ فرمود: اعتقادات شيعه. عرض نمودم به من تعليم كنيد.
فرمود: برو از شيخ مرتضى بياموز. گفتم: او را نمىشناسم. فرمود: ساكن نجف است، و
همين خصوصياتى را كه الآن در شما مىبينم، براى من فرمود.
عرض كردم: چون نجف بروم، او را مىبينم؟ فرمود: چون به نجف بروى او را
نمىبينى. زيرا او به زيارت حسينعليه السلام رفته، لكن در كربلا او را خواهى ديد.
اين كلام را فرمود و از نظرم ناپديد شد.
من به سماوات رفتم و از آنجا روانه نجف شدم و شما را نديدم و امروز وارد كربلا
شدم، اينك به خدمت شما رسيدم. حال، اعتقادات شيعه را برايم بيان فرما. شيخ فرمود:
اما اصل اعتقادات شيعه آن است كه اميرالمؤمنين على بن ابيطالبعليه السلام را خليفه
بلافصل رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم مىدانند و همچنين بعد از او فرزندش
امام حسنعليه السلام و بعد فرزند ديگرش امام حسينعليه السلام صاحب اين ضريح و اين
بقعه و همچنين تا امام دوازدهم كه امام عصرعليه السلام است و از نظرها غائب است.
اينها همه امامند و شخصى كه اقرار و اعتراف به اين عقايد نمايد، شيعه است و در
اعمال هم تكليف تو همين است كه انجام مىدهى از نماز و روزه و حج و غير آن.
عرض كردم: مرا به يكى از شيعيان بسپار كه از او بعضى از ضروريات احكام را
بياموزم. مرحوم شيخ او را به يكى از بزرگان سپرد و سفارش فرمود: امورى را كه منافى
تقيّه است، بر او اظهار نكند.(231)
نگهبان سرت گشته است اسرار
اگر سَر بايدت رو سِرّ نگهدار
زبان دربسته بهتر، سرّ نهفته
نماند سَر چو شد اسرار گفته
كتمان كرامات و حفظ اسرار نه تنها وسيله حفظ آنها از مخالفان است؛ بلكه راز مهم
ديگر آن، افزايش ظرفيّت براى دسترسى به اسرار و رازهاى مهمتر مىباشد.
به خاطر اهميّت رازدارى اين همه اهل بيت عصمتعليهم السلام به آن سفارش نموده و
آن را وسيلهاى دانستهاند كه خير دنيا و آخرت براى آدمى جمع مىكند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ في كِتْمانِ السِّرِ وَمُصادَقَةِ
الْإِخْوانِ وَجُمِعَ الشَّرُّ في الْإِذاعَةِ وَمُؤاخاةِ الْأَشْرارِ.(232)
خوبيهاى دنيا و آخرت جمع شده در كتمان راز و صداقت داشتن با اخيار و بديها جمع شده
در فاش ساختن اسرار و برادرى با اشرار.
بزرگان ما با كتمان اسرار و نگه داشتن رازها، نه تنها خود را از اغيار حفظ
مىنمودند، بلكه با انباشته شدن رازها، ظرفيّت و آمادگى خود رابراى درك اسرار
مهمتر، افزايش مىدادند و با كتمان كرامات بر قدرتهاى روحى خود مىافزودند.
زيان فاش نمودن رازها
فاش ساختن اسرار و عدم قدرت بر كتمان رازها، گواه بر كم بودن ظرفيّت انسان است.
دريا دلانى كه در حضور اهل بيتعليهم السلام بودند و از انوار معارف و اسرار آنان
بهرهمند مىشدند، از افشاء آنها براى ديگران خوددارى مىنمودند. كتمان و رازدارى
آنان، دليل بر ظرفيت و قابليت فراوان آنان و وسيله پيشرفت و ترقّى در مسائل معنوى
بوده است.
آنان كه قدرت بر كتمان رازها را ندارند، اين نه تنها دليل بر كمى استعداد و
ظرفيت آنان است، بلكه در مواردى علّت اصلى افشاء نمودن آنان، شك در اصل حقايقى است
كه به آن پى بردهاند. حضرت امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
مُذيعُ السِّرِّ شاكٌّ.(233)
فاش كننده راز، داراى شكّ است.
كسى كه رازها را فاش مىسازد، اگر به هنگام افشاء داراى شك و ترديد نباشد؛ پس
از آن گرفتار شك درباره آن مىشود. زيرا با گفتن رازها به ديگران در ابتداء با
تشكيك ديگران درباره اصل آن مسائل، روبرو مىشود و سرانجام خود نيز به انكار آنها
پرداخته و از مرتبهاى كه داشته است، سقوط مىكند.
اين حقيقت را حضرت امام صادقعليه السلام اين چنين بيان فرمودهاند:
إِفْشاءُ السِّرِّ سُقُوطٌ.(234)
فاش ساختن راز، سقوط است.
با استفاده از اين فرمايشات گهربار، آنان كه خود را داراى »حالى« مىدانند و
معتقدند به مقام و مرتبهاى راه يافتهاند، بايد توجّه داشته باشند كه با گفتن
مسائل نگفتنى، نه تنها باعث انكار برخى از حقايق در بعضى از افراد مىشوند، بلكه
وسيله سقوط خود را نيز فراهم مىكنند.
ظرف كوچك با ريختن اندكى آب در آن لبريز مىشود؛ ولى دريا، آب رودخانهها را در
خود جاى مىدهد و تغييرى نمىكند. كسانى كه جوياى موفقيّت و رسيدن به مراتب و مراحل
عالى معنوى هستند، بايد دريا دل باشند و با كتمان راز، ظرفيّت خود را وسعت بخشند، و
با اين روش از سنّت الهى پيروى نمايند. حضرت امام صادقعليه السلام در اين باره
مىفرمايند:
... اَلسُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، فَهُوَ أَنْ يَكُونَ كَتُوماً
لِلْأَسْرارِ.(235)
سنّتى كه از خدا بايد در مؤمن باشد، اين است كه كتمان كننده رازها باشد.
بنابر اين فرد با ايمان كه به مقام معرفت راه يافته و به حقائق ارزنده پى برده
است؛ بايد همچون گنج، آنها را از ديگران پنهان نمايد. انسان چگونه مىتواند با فاش
ساختن گنجينه، آن را از دستبرد اغيار محفوظ نگه دارد؟! پس حقائق ناگفتنى را بايد
همچون گنج حفظ نمود.
با اين بيان، مردان خدا كسانى هستند كه حربه به دست نامردان نمىدهند.
اولياء خدا با سكوت و كتمان سرّ، خود را زينت مىدهند، نه آن كه خود را بدنام
نمايند.
حضرت امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
حِلْيَتُهُمْ طُولُ السُّكُوتِ وَكِتْمانُ السِّرِّ.(236)
زينت آنان، سكوت طولانى و كتمان سرّ است.
كم گوى و مگوى هر چه دانى
لب دوخته دار تا توانى
بس سرَ كه فتاده زبان است
با يك نقطه زبان زيان است
آن قدر رواست گفتن آن
كايد ضرر از نگفتن آن
نادان به سر زبان نهد دل
در قلب بود زبان عاقل
درباره لزوم حفظ اسرار و سخنانى كه عموم مردم آمادگى دانستن آن را ندارند، در
روايات متعدد ديگر نيز اهل بيتعليهم السلام، دوستان خود را به آن سفارش فرمودهاند
و آنان را به اين نكته متوجه ساختهاند كه هميشه بايد در حفظ اسرار كوشا باشند و
راز خود را در دل نهان كنند.
نتيجه بحث
كتمان راز و حفظ اسرار، از شرايط اساسى براى نيل به درجات ارزنده و عالى معنوى
است. از اين رو بزرگان تاريخ شيعه به اين مسئله توجه كامل داشتهاند. زيرا راز دارى
نه تنها انسان را از گزند مخالفان محافظت مىكند، بلكه انباشته شدن اسرار بزرگ از
جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت، ضمير ناخود آگاه انسان را براى فراگيرى اسرار
بزرگتر پرورش مىدهد.
از اين رو نگه داشتن اسرار نه تنها براى محافظت از رسيدن به دست اغيار، بلكه به
خاطر افزايش ظرفيت باطنى داراى ارزش فراوان است.
نتيجه عدم كنترل خويشتن و فاش نمودن رازها، سقوط انسان از مراحل عالى معنوى است
و شك و ترديد را نسبت به حقيقت داشتن اين گونه مسائل، براى خود و ديگران به ارمغان
مىآورد!
تشخيص رازها از خيالات و خرافات، از مسائل بسيار مهمى است كه بايد به آن توجه
شود. همان گونه كه رازدارى مهمّ است؛ پاكسازى ذهن از خيالات و خرافات، داراى نقش
اساسى است.
چون كه ترا دوست كند راز دار
طرح مكن گوهر اسرار يار
آب صفت هر چه شنيدى بشوى
آينه سان هر چه كه بينى مگوى