اسرار موفقيّت ، جلد دوم

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۹ -


(23) رازدارى

كتمان راز

مردان خدا و رجال خود ساخته و مهذّب، بر اثر تهذيب اخلاق و اخلاص در رفتار و گفتار و شايستگى‏هاى ديگر، به بعضى از اسرار عالم خلقت آشنايى يافته و به برخى از رموز ناشناخته جهان آفرينش آگاه هستند.

آموختن اين گونه اسرار در زمان حضور اهل بيت‏عليهم السلام گذشته از الهامات رحمانى توسط آن بزرگواران بوده است، آنان به اصحاب و نزديكان خود مسائلى را تعليم مى‏دادند، و كتمان و حفظ آنها را به آنان امر مى‏فرمودند.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ضمن روايتى مفصّل، به جابربن عبداللَّه انصارى فرمودند:

يا جابِرُ ؛ اُكْتُمْ ما تَسْمَعُ فَاِنَّهُ مِنْ سَرائِرِ اللَّهِ.(216)
اى جابر ؛ آنچه را كه مى‏شنوى، كتمان كن كه آنها از اسرار خداوند است.

برهمين اساس، جابر و شخصيّت‏هاى بزرگ ديگر كه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام، اسرار و معارف برجسته‏اى را براى آنان بيان مى‏فرمودند، در كتمان و مخفى نمودن اسرار تلاش مى‏كردند. رنج و كوشش آنان در حفظ اين‏گونه مسائل بسيار سخت و پر زحمت بوده است، از اين رو امام صادق‏عليه السلام در ارتباط با اين موضوع چنين فرموده‏اند:

كِتْمانُ سِرِّنا جِهادٌ في سَبيلِ اللَّهِ.(217)
كتمان سرّ ما، جهاد در راه خدا است.

و در روايتى ديگر آن بزرگوار فرمودند:

مَنْ كَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَديثِنا، جَعَلَهُ اللَّهُ نوُراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَرَزَقَهُ اللَّهُ العِزَّةَ في النَّاسِ.(218)

كسى كه گفتار سخت ما را كتمان كند، خداوند آن را بصورت نورى ميان دو ديده او قرار مى‏دهد، و عزّت و احترام در ميان مردم را، روزى او مى‏گرداند.

براى كتمان رازها، بايد هر موضوعى پس از فكر و انديشه بيان شود و بدون تأمّل نبايد افكار را به زبان آورد. اگر انسان فكر كند و پس از تأمّل كلامى را بگويد، از گفتن آن پشيمان نخواهد شد. زيرا با تفكر و تأمّل اسرارى كه بايد نهفته بمانند، پنهان خواهند ماند. زيرا انديشيدن، اين حقيقت را براى انسان ثابت مى‏كند كه، همه مطالب گفتنى نيستند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لاتَقُلْ ما لاتَعْلَمُ بَلْ لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ.(219)
آنچه را كه نمى‏دانى مگو، بلكه همه آنچه را كه مى‏دانى مگو.

زيرا دانستن هر چيزى دليل بر گفتن آن نيست؛ چون بسيارى از دانسته‏ها، ارزش گفتن را ندارند؛ بنابر اين گفتن آنها چيزى جز اتلاف عمر خود و ديگران نيست. و بعضى از معلومات انسان ارزشمند است، ولى مردم ظرفيت شنيدن آن را ندارند؛ از گفتن اين گونه مطالب نيز بايد خوددارى كرد. زيرا اظهار آنها جز انكار و يا ردّ ديگران ثمرى ندارد؛ به اين جهت اوّل مظلوم عالم، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ.
همه آنچه را كه مى‏دانى، به ديگران مگو.

و در نهج‏البلاغه مى‏فرمايند:

مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِهِ.(220)
هر كس سرّ خود را پنهان كند، اختيار آن در دستش خواهد بود.

زيرا هر گاه صلاح ديد، مى‏تواند آن را براى ديگران اظهار كند؛ ولى اگر سرّ خود را فاش ساخت و ضرر آن متوجه او شد، ديگر نمى‏تواند سرّ فاش شده خود را كتمان نمايد.

بلكه گاهى گذشته از آن كه سرّ خود را فاش مى‏سازد، حالات روحى خود را هم از دست مى‏دهد؛ زيرا برخى از افراد به خاطر زحمت‏هايى كه متحمّل مى‏شوند از نتايج معنوى برخوردار مى‏شوند؛ ولى به خاطر گفتن به اين و آن، حالت معنوى خود را از دست داده و دچار غرور و كبر و ساير حالات منفىِ روحى مى‏شوند و سرانجام نتيجه‏اى معكوس به بار مى‏آورند. براى جلوگيرى از اين گونه امور بهترين راه، حفظ زبان و خوددارى از بيان است.

تا نشناسى گهر بارِ خويش
طرح مكن گوهر اسرار خويش
لب مگشا گر چه درونوش هاست
كز پس ديوار بسى گوش هاست

رازدارى بزرگان

با نگاهى كوتاه به زندگانى نورانى اهل بيت عصمت‏عليهم السلام و روش مجالست و برخورد آنان با مردمى كه به حضور آنان شرفياب مى‏شدند، پى مى‏بريم كه هر يك از آنان به تنى چند از كسانى كه از گفتار دلنشين و روح پرور آنان استفاده مى‏كردند، عنايتى خاصّ داشته و فرد يا افراد خاصّى را صاحب سرّ خود مى‏دانستند و رازهاى بزرگى از جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت را براى آنان فاش ساخته، و با پرده برداشتن از اسرارى كه براى اغيار ناشناخته است، قلب آنان را روشن مى‏ساختند؛ ولى اسرار خود را از نااهلان كتمان مى‏نمودند و آنان را در جريان مطالبى كه كشش آن را نداشتند، نمى‏گذاشتند.

بزرگان ما نيز در حفظ اسرار خود مى‏كوشيدند. جريانى كه مى‏آوريم، نمونه‏اى از اين موارد است : مرحوم شيخ بهائى شنيد يك نفر حليم‏پز، داراى قدرت تصرّف در بعضى از طبيعيّات است و از نيروهاى فوق العاده روحى برخوردار مى‏باشد. طالب ديدار و ملاقات با او شد. از اين جهت به نزد وى رفت و اصرار كرد از اسرار عالم وجود چيزى به او بياموزد!

مرد حليم‏پز امتناع ورزيد و گفت: شما قابل اين گونه اسرار نيستيد! مرحوم شيخ بهائى گفته او را ردّ كرد و گفت: من براى فراگيرى اسرار آمادگى دارم. مرد حليم‏پز چون ديد شيخِ بهائى گفتار او را نمى‏پذيرد و خود را آماده پذيرش اسرار مى‏داند، به ايجاد برنامه‏اى دست زد و عملاً به شيخ نشان داد كه براى پذيرش بعضى از اسرار آمادگى ندارد. در يكى از روزها كه وى مشغول به پختن حليم بود و شيخ هم نزد او نشسته بود تا شايد از اسرار چيزى بياموزد، ناگهان درب خانه را كوبيدند. مرد حليم‏پز و شيخ بهائى هر دو بيرون رفتند، ديدند شخصى پشت درب ايستاده و مى‏گويد: سلطان شهر مرده است و مى‏خواهند تو را براى سلطنت انتخاب كنند؛ مرد حليم‏پز با شيخ بهائى به دربار رفتند.

او به شيخِ بهائى گفت: تو بايد پادشاه شوى و من وزير تو. وى امتناع ورزيد ولى سودى نبخشيد و سرانجام شيخ بهائى پادشاه شهر شد و حليم‏پز وزير او بود تا مدتّى گذشت. روزى شيخ خواست دست به كارى زند كه شايسته وى نبود! كه ناگهان استاد حليم‏پز دست او را گرفت و گفت: نگفتم تو قابل نيستى؟!

چون شيخ ملاحظه كرد، ديد در كنار ديگ حليم پزى نشسته‏اند، و همان زمانى است كه از آنجا رفته بودند و ديگ در حال جوشيدن است.(221)

گر چه اين جريان - بر فرض صحت آن - يك نوع قدرت نمائى در عالم كشف بوده است و در عالم مرئى ما واقعيت خارجى نداشته است، ولى براى آن كه مرحوم شيخ بهائى بپذيرد كه براى كشف برخى از اسرار آمادگى ندارد، نمايش مؤثرى بوده است.

مرحوم شيخ بهايى در امور غريبه استاد فنّ بوده است ولى دست بالاى دست بسيار است. »وَفَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ«(222).

روزى مرحوم شيخ بهائى با سيد ماجد بحرانى كه از بزرگان علماء شيعه واستاد مرحوم فيض كاشانى وعلماء بسيار ديگر بود در مجلسى نشسته بودند.

شيخ بهائى تسبيح تربتى در دست داشت؛ وِردى بر آن خواند. آب از تسبيح جارى شد! از سيد پرسيد: آيا با اين آب وضو جايز است يا نه؟ سيد گفت: جايز نيست. زيرا كه اين آبِ خيالى است نه آبِ حقيقى كه از آسمان نازل شده باشد يا از زمين جوشيده باشد. مرحوم شيخ جواب او را پسنديد.(223)

× × ×

حفظ رازها نه كتمان خيالات

آنچه درباره رازدارى در ميان كلمات درربار خاندان وحى در زمينه حفظ رازها وارد شده، به اين منظور است كه موضوعات ارزنده‏اى كه مردان بزرگ و موفّق از آن آگاه شده‏اند و ديگران آمادگى پذيرش آن را ندارند، كتمان نموده و در اختيار ديگران قرار ندهند.

اين حقيقتى است كه بايد آن را پذيرفت؛ ولى عده‏اى به جاى كتمان حقائقِ صعب، به حفظ تخيّلاتى كه سخت به آن پاى بندند، مى‏پردازند و آنها را چون رازى ارزنده، كتمان مى‏كنند. آنان ميان الهامات رحمانى و تخيّلات نفسانى فرقى نمى‏گذارند و يا ميان قدرتهاى الهى و شيطانى تفاوتى نمى‏بينند. از اين جهت، اعمال شيطانى خود را بسيار مهمّ مى‏دانند و آن را به رخ ديگران مى‏كشند و راه به دست آوردن آن را همانند رازِ مگو، كتمان مى‏كنند؛ ولى در حقيقت جز خيالات، چيز ديگرى وجود ندارد. اينك جريان جالبى را در اين باره مى‏آوريم:

روزى مرحوم شيخ بهائى وارد مجلس شاه عبّاس شد. فرستاده دربار روم نيز در آنجا بود. شاه به شيخ بهائى گفت: به سخنان فرستاده پادشاه روم، گوش كنيد. فرستاده دربار روم شروع به سخن كرد و گفت: در كشور ما گروهى از دانشمندان هستند كه با علوم غريبه آشنا هستند و كارهاى شگفتى انجام مى‏دهند و قسمتى از آنها را نقل كرد. آن گاه گفت: ولى در ايران كسى از علماء با اين گونه علوم آشنايى ندارد.

شيخ بهائى ديد اين كلام در روحيّه شاه عبّاس، تأثير كرده است؛ به اين جهت رو به فرستاده دربار روم كرد و گفت: در نزد صاحبان كمال، اين گونه علوم ارزشى ندارد و در اين هنگام با تردستى و حركات سريع دست، بند جوراب خود را در دست گرفت كه ناگهان به مار بزرگى تبديل شد.

فرستاده دربار روم و همه افراد مجلس را، وحشت فرا گرفت و آماده فرار شدند؛ در اين هنگام مرحوم شيخ بهائى مار را گرفت و چون به سوى خود كشيد، به حالت اول برگشت. آن گاه به شاه عبّاس فرمود: اين گونه كارها در نزد افراد بابصيرت ارزشى ندارد و من آن را از معركه گيران ميدان اصفهان آموخته‏ام. اينها تردستى و شعبده‏بازى است و معركه گيران، براى گرفتن درهم و دينار از مردم، به كار مى‏بندند. فرستاده دربار روم سرافكنده شد و از گفته خود پشيمان گشت.(224)

عده‏اى براى اين گونه اعمال بى‏ارزش و همچنين خيالات و وسوسه‏هاى شيطانى، ارزش قائل شده و به گمان خود به كتمان علوم و حقائق مى‏پردازند! در حالى كه آنها به جاى رازدارى، بايد به پاكسازى آنها از صفحه ذهن خود بپردازند.

بنابر اين اول انسان بايد از ارزش و حقيقتِ راز، آگاه باشد؛ آن گاه به رازدارى بپردازد؛ نه آنكه قلب خود را جايگاه شياطين قرار داده و خود را كتوم بپندارد!

نقش مخالفان در لزوم حفظ اسرار

اكنون  قدرت‏هاى استكبار جهانى، اسرار و رازهاى سياسى خود را نه تنها از دولت‏هاى ديگر و نه تنها از ملّت خود، بلكه از بسيارى از رجال سياسى دولت خويش نيز، پنهان مى‏كنند و آنها را در انحصار افرادى محدود قرار مى‏دهند.

همچنين كمپانى‏هاى بزرگ و شركت‏هاى فعّال جهان نيز رازدارى را مهم‏ترين عامل موفّقيت خود مى‏دانند و فاش شدن اسرار خود را، به منزله شكست خود و پيروزى رقيبان خويش مى‏پندارند. ولى در مكتب اهل بيت‏عليهم السلام كه مردم را به كتمان و رازدارى فرمان داده‏اند، به خاطر اين گونه غرض ورزيهاى نابخردانه نيست؛ زيرا در نظر آن بزرگواران اگر اظهار راز، مايه پيشرفت برادران دينى باشد و مفسده‏اى را در بر نداشته باشد، داراى هيچ گونه ايرادى نيست. به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به كميل مى‏فرمايند:
يا كُمَيْلُ لابَأْسَ أنْ تُعْلِمَ اَخاكَ سِرَّكَ...(225)
اى كميل، باكى نيست كه راز خود را به برادر )دينى خود( اعلام كنى.

بنابر اين انسان مى‏تواند راز خود را به كسى كه همچون برادر، هميشه در »مقام برادرى« او باقى مى‏ماند، بيان كند!

اينك اين سئوال پيش مى‏آيد: اگر گفتن رازها به دوستان نزديك ايرادى ندارد، پس چرا در روايات آن همه سفارش به كتمان راز نموده‏اند؟(226)

در جواب بايد گفت: زيرا اوّلاً شناخت اين گونه برادران و روشن بودن آينده آنان، با تحوّلات فراوانى كه از نظر فكرى در نوع مردم به وجود مى‏آيد، بسيار مشكل است. بنابراين فقط بايد براى شناخت برادران دينى راز خود را بيان نمود.

و ثانياً امر به كتمان اسرار در فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام، نه از جهت اغراض مادّى و شخصى است كه سياستمداران و ثروتمندان جهان در سر مى‏پرورانند، بلكه از باب عدم پذيرش مردم و نداشتن سعه صدر آنان است. و آن گاه كه روزگار ظلمانى غيبت به پايان رسد و انوار تابناك ولايت سراسر گيتى را روشن سازد، اسرار شگفت انگيز جهان توسط حضرت بقيّةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه براى مردم جهان آشكار مى‏شود. زيرا آن زمان مردم بر اساس تكامل فكرى آمادگى شنيدن آن را دارا هستند و در آن روزگار نشانى از طغيانگران جامعه نيست كه مانع بيان اسرار باشند.

هميشه ظالمان و غاصبان حقوق اهل البيت‏عليهم السلام سرچشمه همه ستم‏ها و ناكامى‏ها براى همه ملّت‏ها بوده‏اند. آنان نه تنها مانع حكومت خاندان وحى شدند، بلكه به گونه‏اى جامعه را در جهل و اختناق قرار دادند كه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام از بيان اسرار و رازها خوددارى مى‏نمودند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

كانَ لِرَسوُلِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم سِرٌّ لايَعْلَمُهُ إِلّا قَليلٌ.
براى پيغمبر سرّى بود كه از آن آگاهى نداشت، مگر قليلى از مردم.

آن گاه از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏كنند كه فرمودند:

لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَثَثْتُ هذَا السِرِّ.(227)
اگر طغيانگران اين امّت نبودند، اين سرّ را در ميان مردم پخش مى‏نمودم.

و به تعبير ديگرى مى‏فرمايند:

لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَيَّنْتُ هذَا السِرِّ.(228)
اگر افراد طغيانگر اين امّت نبودند، اين سرّ را بيان مى‏نمودم .

بنابر اين علت كتمان و رازدارى اهل بيت‏عليهم السلام و مخفى نگه داشتن حقائق عالم هستى، طغيانگران جامعه و غاصبان حقوق آل محمّد صلوات‏اللَّه عليهم بوده‏اند.

آنان كه نمى‏توانستند نه تنها سرزمينهاى اسلامى، بلكه حتّى »فدك« را ملك حضرت فاطمه زهراعليها السلام و در دست حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام ببينند! چگونه مى‏توانستند آرام بنشينند و ببينند مردم به سوى اهل بيت‏عليهم السلام روى مى‏آورند و از علوم آنان در پيرامون اسرار آسمان‏ها و كهكشان‏ها و قدرت‏هاى عظيم عالم غيب و جهان نامرئى آگاهى مى‏يابند؟!

طغيان و خيانت آنان سبب شد كه نه تنها در آن زمان بلكه تاكنون جامعه بشريت از پى بردن به اسرار و علوم و آگاهى از مسائل حياتى باز بماند.

كتمان كرامت و قدرت‏هاى روحى

صلحا و بزرگان ما نيز به جهت پيروى از اهل بيت‏عليهم السلام معمولاً به صورتى زندگى كرده‏اند كه تا زنده بوده‏اند كسى به اسرار آنان پى نبرده؛ حتّى بسيارى از افرادى كه با آنان مأنوس بوده‏اند، از راز آنان آگاه نشده‏اند.

اين گونه افراد اگر چه در مواردى به ظاهر اشخاصى عادى و معمولى بودند، ولى در واقع در پرتو عنايات خاصّه اهل بيت‏عليهم السلام دلى روشن از انوار تابناك خاندان وحى داشتند و با قدرتى كه از فيوضات آن بزرگواران بدست آورده‏اند، كمر همّت به خدمتگزارى خلق بسته و لحظات عمر خود را در انجام مأموريتهايى كه به آنان واگذار شده، گذرانده‏اند و با اين همه، لب فرو بسته و نمى از يم را آشكار نساخته‏اند. ولى گاهى شخصيت آنان، توسط دوستان نزديكشان شناسايى شده و پس از درگذشت آنان، رازى را كه با خود به گور برده‏اند، روشن شده است.

آرى، در تاريخ شيعه بعضى از علماء و يا افراد عادى كه داراى مقام بلند معنوى بوده‏اند، با اهل بيت عصمت‏عليهم السلام در ارتباط بوده و تابع اوامر و دستورات آن بزرگواران بوده و از سوى آل اللَّه افتخار مأموريت و انجام وظايفى را كه به آنان محوّل شده پيدا نموده‏اند.

گر چه آنان نوعاً مأموريتهاى خود را كتمان كرده‏اند، بلكه موظّف به آن بوده‏اند تا از سوء استفاده شيّادان جلوگيرى شود؛ ولى گاهى كرامت آنان توسط افرادى كه كرامت نسبت به آنان واقع گرديده، براى ديگران فاش شده است.

كرامتى از مرحوم شيخ انصارى

به عنوان نمونه يكى از كراماتى كه از استوانه فقاهت و فضيلت مرحوم شيخ مرتضى انصارى اعلى‏اللَّه مقامه صادر شده است ذكر مى‏كنيم. اين كرامت را عالم جليل القدر مرحوم شيخ عبدالرحيم دزفولى از آن بزرگوار ديده و آن را براى ديگران نقل كرده است.

او مى‏گويد: من دو حاجت مهم داشتم و كسى از آن آگاه نبود. براى رسيدن به آن دو، دعا مى‏كردم و حضرت اميرالمؤمنين و حضرت اباعبداللَّه و حضرت اباالفضل‏عليهم السلام را شفيع قرار مى‏دادم. تا آن كه در يكى از زيارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و در حرم مطهّر، آن دو حاجت را عرض نمودم، ولى هيچ گونه اثرى از توسّل خود نديدم.

روزى در حرم حضرت اباالفضل‏عليه السلام ديدم جمعيت بسيارى جمع شده‏اند. از شخصى سئوال كردم چرا مردم اجتماع نموده‏اند؟ گفت: پسر يكى از عربهاى بيابانى مدتى است فلج بوده، او را به قصد شفاء به حرم شريف آورده‏اند. حضرت اباالفضل‏عليه السلام او را مورد لطف قرار داده‏اند و او شفا يافته است. اينك مردم لباسهاى او را پاره كرده و به عنوان تبرّك مى‏برند.

من از اين جريان حالم دگرگون شد و آه سرد از نهاد بركشيدم و به ضريح مطهّر آن حضرت نزديك شدم و عرض كردم: يا اباالفضل، من دو حاجت مشروع داشتم كه مكرر آن را نزد حضرت اميرالمؤمنين وامام حسين‏عليهما السلام و شما عرض كردم و شما اعتنا نكرديد؛ ولى اين بچه بيابانى به محض اين كه به شما متوسّل شد، اجابت فرموديد. از اين جريان فهميدم كه پس از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم به اندازه يك بچه بيابانى در نظر شماها ارزش ندارم؛ لذا ديگر در اين بلاد نخواهم ماند و به ايران مهاجرت مى‏كنم.

اين سخنان را گفتم و از حرم بيرون آمدم و در حرم مطهّر حضرت ابى عبداللَّه‏عليه السلام مانند كسى كه از آقاى خود قهر باشد، سلام مختصرى كرده و به منزل بازگشتم و مختصر اسبابى كه داشتم، برداشته و به سوى نجف اشرف روان شدم؛ به اين قصد كه زن و فرزند و وسايل زندگى خود را برداشته و به ايران برگردم.

چون به نجف رسيدم از راه صحن بسوى خانه روان شدم. در صحن، ملّا رحمةاللَّه خادم شيخ انصارى را ديدم، با هم مصافحه و معانقه نموديم. او گفت: شيخ تو را مى‏خواهد. گفتم: شيخ از كجا مى‏دانست كه من حالا وارد مى‏شوم؟! گفت: نمى‏دانم اين قدر مى‏دانم كه به من فرمود: برو در صحن شيخ عبدالرحيم از كربلا مى‏آيد، او را نزد من بياور.

با خود گفتم: مجاورين نجف روز زيارت مخصوصه را در كربلا مى‏مانند و فرداى آن روز از كربلا حركت كرده و روز بعد به نجف مى‏رسند و اغلب هم از راه صحن وارد مى‏شوند؛ شايد از اين جهت به ملّا رحمةاللَّه فرموده كه مرا در صحن ببيند. با هم به خانه شيخ روانه شديم. چون وارد بيرونى شديم كسى نبود، ملّا درب اندرونى را كوبيد. شيخ صدا زد: كيستى؟ ملّا عرض كرد: شيخ عبدالرحيم را آورده‏ام.

شيخ تشريف آوردند و به ملّا فرمودند: تو برو. وقتى او رفت، رو به من كرد و فرمود: شما دو حاجت داريد و آنها را نام برد. من عرض كردم: آرى چنين است. فرمود: امّا فلان حاجت را من بر مى‏آورم وديگرى را خودت استخاره كن، اگر خوب آمد، مقدّمات آن را فراهم مى‏نمايم و خودت آن را انجام ده. من رفتم و استخاره كردم، خوب آمد و نتيجه را خدمت شيخ عرض نمودم. او قبول نموده ومقدّمات آن را فراهم ساخت.(229)

اين يك نمونه از كرامات مرحوم شيخ است كه توسط عالم جليل مرحوم شيخ عبدالرحيم فاش شده است. جريانات ديگرى كه از مرحوم شيخ انصارى وساير شخصيتهاى بزرگ علمى و معنوى جهان تشيّع ديده شده است، بسيار زياد است كه از مجموع آنها نتيجه مى‏گيريم:

اولياء خدا بر اثر كتمان و داشتن ظرفيت و قابليّت نه تنها از امام عصر عجل‏اللَّه تعالى فرجه الشريف مأموريت انجام فرمايشات آن بزرگوار را پيدا مى‏كنند؛ بلكه بر اثر الطاف بيكران خاندان ولايت به آنان، مى‏توانند با ساير اهل بيت‏عليهم السلام ارتباط داشته و دستورات آنان را انجام دهند و در كتمان آنها بكوشند.

آنان به وسيله انقطاع از اغيار از ژرفاى وجود و اعماق دل، راه را براى مقام وصل به آل‏اللَّه باز نموده‏اند. زيرا كه »فصل« مقدمه »وصل« و »وصل« نتيجه »فصل« است.

بنابراين اتصال و ارتباط صاحبان اسرار، با ائمه‏عليهم السلام مسئله‏اى است كه واقعيت دارد، گر چه آنان در كتمان آن تلاش كرده و آن را انكار مى‏نموده‏اند. بسيارى از جرياناتى كه از علماء بزرگ شيعه نقل شده، دلالت بر رازدارى آنان مى‏كند. جريانى را كه از كرامات مرحوم شيخ انصارى ذكر كرديم، روشنگر اين حقيقت است كه ساير اهل بيت‏عليهم السلام نيز گاهى به اولياء خدا مأموريت انجام بعضى از كارها را واگذار مى‏كنند و اسرار آنان توسط ديگران فاش مى‏شود. نمونه ديگرى كه از كرامات مرحوم شيخ مى‏آوريم، دليل بر اين واقعيت است:

در يكى از سفرهايى كه مرحوم شيخ به كربلا مشرف شده بود، در حرم مطهّر حضرت اباعبداللَّه الحسين‏عليه السلام شخصى از اهل »سماوات«(230) خدمت ايشان رسيده سلام نمود و دستش را بوسيد. عرض كرد: »باللَّه عليك انت الشيخ مرتضى؟« يعنى به خدا سوگند، تو شيخ مرتضى هستى؟ شيخ فرمود: آرى.

عرض كرد: من اهل سماوات هستم، و خواهرى دارم كه منزل او سه فرسنگ از منزل ما دور است. روزى بديدن او رفتم. در برگشتن بين راه شيرى عظيم ديدم اسبم از راه رفتن ماند. و در علاج آن جز توسّل به بزرگان دين خودم، هيچ گونه فكرى به ذهنم راه نيافت. لذا متوسّل به ابوبكر شده يا صديق! گفتم، اثرى نديدم. پس دست به دامن دوّمى شدم، يا فاروق! گفتم نتيجه‏اى نديدم. به عثمان متوسّل شدم يا ذالنور صدا زدم جوابى نشنيدم. بعد به على بن ابى طالب‏عليه السلام متوجه شدم، گفتم: يا اخا الرسول وزوج البتول، يا اباالسبطين ادركنى ولاتهلكنى. ناگاه سوارى حاضر شد در حالى كه نقاب بر صورتش بود.

شير متوجه سوار شد و خود را بر اسب او ماليد و راه بيابان را پيش گرفت و رفت. پس سوار روانه شد و من در عقب او مى‏رفتم، ولى اسب او آرام مى‏رفت و اسب من با آن كه مى‏دويد، به او نمى‏رسيد. همين طور در حركت بوديم، تا به من فرمود: ديگر شير ضررى به تو نخواهد رساند و راه را به من نشان داد و فرمود: فى امان اللَّه، تو ديگر برو.

به او گفتم: فدايت شوم، خود را معرفى كن، تا بفهمم شما كيستيد كه مرا از هلاكت نجات داديد؟ فرمود: همانم كه او را خواندى، منم اخوالرسول و زوج البتول و ابوالسبطين على بن ابى طالب)عليهم السلام(.

عرض كردم: فدايت شوم، مرا به راه راست هدايت كن. فرمود: اعتقاد خود را درست كن. عرض كردم: اعتقادات درست چيست؟ فرمود: اعتقادات شيعه. عرض نمودم به من تعليم كنيد. فرمود: برو از شيخ مرتضى بياموز. گفتم: او را نمى‏شناسم. فرمود: ساكن نجف است، و همين خصوصياتى را كه الآن در شما مى‏بينم، براى من فرمود.

عرض كردم: چون نجف بروم، او را مى‏بينم؟ فرمود: چون به نجف بروى او را نمى‏بينى. زيرا او به زيارت حسين‏عليه السلام رفته، لكن در كربلا او را خواهى ديد. اين كلام را فرمود و از نظرم ناپديد شد.

من به سماوات رفتم و از آنجا روانه نجف شدم و شما را نديدم و امروز وارد كربلا شدم، اينك به خدمت شما رسيدم. حال، اعتقادات شيعه را برايم بيان فرما. شيخ فرمود: اما اصل اعتقادات شيعه آن است كه اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏عليه السلام را خليفه بلافصل رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانند و همچنين بعد از او فرزندش امام حسن‏عليه السلام و بعد فرزند ديگرش امام حسين‏عليه السلام صاحب اين ضريح و اين بقعه و همچنين تا امام دوازدهم كه امام عصرعليه السلام است و از نظرها غائب است. اينها همه امامند و شخصى كه اقرار و اعتراف به اين عقايد نمايد، شيعه است و در اعمال هم تكليف تو همين است كه انجام مى‏دهى از نماز و روزه و حج و غير آن.

عرض كردم: مرا به يكى از شيعيان بسپار كه از او بعضى از ضروريات احكام را بياموزم. مرحوم شيخ او را به يكى از بزرگان سپرد و سفارش فرمود: امورى را كه منافى تقيّه است، بر او اظهار نكند.(231)

نگهبان سرت گشته است اسرار
اگر سَر بايدت رو سِرّ نگهدار
زبان دربسته بهتر، سرّ نهفته
نماند سَر چو شد اسرار گفته

كتمان كرامات و حفظ اسرار نه تنها وسيله حفظ آنها از مخالفان است؛ بلكه راز مهم ديگر آن، افزايش ظرفيّت براى دسترسى به اسرار و رازهاى مهم‏تر مى‏باشد.

به خاطر اهميّت رازدارى اين همه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام به آن سفارش نموده و آن را وسيله‏اى دانسته‏اند كه خير دنيا و آخرت براى آدمى جمع مى‏كند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ في كِتْمانِ السِّرِ وَمُصادَقَةِ الْإِخْوانِ وَجُمِعَ الشَّرُّ في الْإِذاعَةِ وَمُؤاخاةِ الْأَشْرارِ.(232)

خوبيهاى دنيا و آخرت جمع شده در كتمان راز و صداقت داشتن با اخيار و بديها جمع شده در فاش ساختن اسرار و برادرى با اشرار.

بزرگان ما با كتمان اسرار و نگه داشتن رازها، نه تنها خود را از اغيار حفظ مى‏نمودند، بلكه با انباشته شدن رازها، ظرفيّت و آمادگى خود رابراى درك اسرار مهم‏تر، افزايش مى‏دادند و با كتمان كرامات بر قدرتهاى روحى خود مى‏افزودند.

زيان فاش نمودن رازها

فاش ساختن اسرار و عدم قدرت بر كتمان رازها، گواه بر كم بودن ظرفيّت انسان است. دريا دلانى كه در حضور اهل بيت‏عليهم السلام بودند و از انوار معارف و اسرار آنان بهره‏مند مى‏شدند، از افشاء آنها براى ديگران خوددارى مى‏نمودند. كتمان و رازدارى آنان، دليل بر ظرفيت و قابليت فراوان آنان و وسيله پيشرفت و ترقّى در مسائل معنوى بوده است.

آنان كه قدرت بر كتمان رازها را ندارند، اين نه تنها دليل بر كمى استعداد و ظرفيت آنان است، بلكه در مواردى علّت اصلى افشاء نمودن آنان، شك در اصل حقايقى است كه به آن پى برده‏اند. حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مُذيعُ السِّرِّ شاكٌّ.(233)
فاش كننده راز، داراى شكّ است.

كسى كه رازها را فاش مى‏سازد، اگر به هنگام افشاء داراى شك و ترديد نباشد؛ پس از آن گرفتار شك درباره آن مى‏شود. زيرا با گفتن رازها به ديگران در ابتداء با تشكيك ديگران درباره اصل آن مسائل، روبرو مى‏شود و سرانجام خود نيز به انكار آنها پرداخته و از مرتبه‏اى كه داشته است، سقوط مى‏كند.
اين حقيقت را حضرت امام صادق‏عليه السلام اين چنين بيان فرموده‏اند:

إِفْشاءُ السِّرِّ سُقُوطٌ.(234)
فاش ساختن راز، سقوط است.

با استفاده از اين فرمايشات گهربار، آنان كه خود را داراى »حالى« مى‏دانند و معتقدند به مقام و مرتبه‏اى راه يافته‏اند، بايد توجّه داشته باشند كه با گفتن مسائل نگفتنى، نه تنها باعث انكار برخى از حقايق در بعضى از افراد مى‏شوند، بلكه وسيله سقوط خود را نيز فراهم مى‏كنند.

ظرف كوچك با ريختن اندكى آب در آن لبريز مى‏شود؛ ولى دريا، آب رودخانه‏ها را در خود جاى مى‏دهد و تغييرى نمى‏كند. كسانى كه جوياى موفقيّت و رسيدن به مراتب و مراحل عالى معنوى هستند، بايد دريا دل باشند و با كتمان راز، ظرفيّت خود را وسعت بخشند، و با اين روش از سنّت الهى پيروى نمايند. حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:

... اَلسُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، فَهُوَ أَنْ يَكُونَ كَتُوماً لِلْأَسْرارِ.(235)
سنّتى كه از خدا بايد در مؤمن باشد، اين است كه كتمان كننده رازها باشد.

بنابر اين فرد با ايمان كه به مقام معرفت راه يافته و به حقائق ارزنده پى برده است؛ بايد همچون گنج، آنها را از ديگران پنهان نمايد. انسان چگونه مى‏تواند با فاش ساختن گنجينه، آن را از دستبرد اغيار محفوظ نگه دارد؟! پس حقائق ناگفتنى را بايد همچون گنج حفظ نمود.

با اين بيان، مردان خدا كسانى هستند كه حربه به دست نامردان نمى‏دهند.

اولياء خدا با سكوت و كتمان سرّ، خود را زينت مى‏دهند، نه آن كه خود را بدنام نمايند.

حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

حِلْيَتُهُمْ طُولُ السُّكُوتِ وَكِتْمانُ السِّرِّ.(236)
زينت آنان، سكوت طولانى و كتمان سرّ است.

كم گوى و مگوى هر چه دانى
لب دوخته دار تا توانى
بس سرَ كه فتاده زبان است
با يك نقطه زبان زيان است
آن قدر رواست گفتن آن
كايد ضرر از نگفتن آن
نادان به سر زبان نهد دل
در قلب بود زبان عاقل

درباره لزوم حفظ اسرار و سخنانى كه عموم مردم آمادگى دانستن آن را ندارند، در روايات متعدد ديگر نيز اهل بيت‏عليهم السلام، دوستان خود را به آن سفارش فرموده‏اند و آنان را به اين نكته متوجه ساخته‏اند كه هميشه بايد در حفظ اسرار كوشا باشند و راز خود را در دل نهان كنند.

نتيجه بحث

كتمان راز و حفظ اسرار، از شرايط اساسى براى نيل به درجات ارزنده و عالى معنوى است. از اين رو بزرگان تاريخ شيعه به اين مسئله توجه كامل داشته‏اند. زيرا راز دارى نه تنها انسان را از گزند مخالفان محافظت مى‏كند، بلكه انباشته شدن اسرار بزرگ از جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت، ضمير ناخود آگاه انسان را براى فراگيرى اسرار بزرگتر پرورش مى‏دهد.

از اين رو نگه داشتن اسرار نه تنها براى محافظت از رسيدن به دست اغيار، بلكه به خاطر افزايش ظرفيت باطنى داراى ارزش فراوان است.

نتيجه عدم كنترل خويشتن و فاش نمودن رازها، سقوط انسان از مراحل عالى معنوى است و شك و ترديد را نسبت به حقيقت داشتن اين گونه مسائل، براى خود و ديگران به ارمغان مى‏آورد!

تشخيص رازها از خيالات و خرافات، از مسائل بسيار مهمى است كه بايد به آن توجه شود. همان گونه كه رازدارى مهمّ است؛ پاكسازى ذهن از خيالات و خرافات، داراى نقش اساسى است.

چون كه ترا دوست كند راز دار
طرح مكن گوهر اسرار يار
آب صفت هر چه شنيدى بشوى
آينه سان هر چه كه بينى مگوى