از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۴ -


رؤيا (خواب) معمولا بيانگر اضطراب ها، ترس ها، اشتياق ها، آرزوها و خاطرات [ تلخ و شيرين و تشويش افكار ] ما هستند. هم چنين ممكن است ما تحت تأثير برخى از عوامل خارجى [ از قبيل: سردى،  گرمى،  سر  و  صدا، ناراحتى و... ] نيز قرار گيريم و همان چيزها براى ما رؤيايى پديد آورند.

دانشمندان  معتقدند:  رؤيا  آرزوهايى  است كه به حقيقت نمى پيوندد، يعنى آرزوهاى نابرآورده (1) و (2)

و امام حسن عسكرى (عليه السلام) در خصوص خواب بيش از حد مى فرمايد:

كسى كه بيش از اندازه بخوابد، خواب هاى آشفته مى بيند. (3)

روح در روايات

روايات بسيارى درباره ى عالم ارواح وارد شده. و علما و دانشمندان در اين مقوله قلم فرسايى بسيار نموده اند. ولى آنچه مزيّن هر بحث و تكميل كننده نهايى آن است، گفتار معصوم (عليهم السلام) است. كه نغر كلام شان ريشه در جان آدمى دارد. در همين زمينه به چند مورد اشاره مى شود:

1. محمدبن مسلم گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم از قول خداى عزوجل: «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى ; چون او را درست كردم [  آفريد] در او از روح خود دميدم». اين دميدن چگونه بوده است؟ امام فرمود:

روح چون باد در جنبش است و براى اين به نام روح ناميده شده كه از ريح اشتقاق يافته و بدن از اين جهت از كلمه ريح اشتقاق يافته كه ارواح هم جنس بادند. و همانا خدا آن را به خود وابسته كرده، چون او را بر ارواح ديگر برگزيده است. چنان كه به يك خانه كعبه گفته است: خانه ى من. و به يك فرستاده اى در ميان رسولان گفته! خليل من; و مانند آن. و همه اين ها آفريده و ساخته و پديد شده و پروريده يك خدايند. (4)

2. اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد:

لاينام المسلم و هو جنب، لاينام الاّ على طهور، فإن لم يجدالماء فليتيمم بالصعيد، فإن روح المؤمن ترفع الى اللّه تعالى فيقبلها، و يبارك عليها، فإن كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته، و إن لم يكن اجلها قد حضر بعث بها مع امنائه من ملائكته، فيردونها فى جسده; (5)

مسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد و جز با طهارت وضو به بستر نرود، هرگاه آب نيابد تيمم كند. زيرا روح مؤمن به سوى خداوند متعال بالا مى رود، او را مى پذيرد و به او حركت مى دهد، هرگاه پايان عمرش فرا رسيده باشد او را در گنج هاى رحمت اش قرار مى دهد. و اگر فرا نرسيده باشد او را با امنايش از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند.

اين مطلب امام (عليه السلام) اشاره به آيه قرآن دارد كه خداوند مى فرمايد:

اللهُ يَتَوَفّى الاْنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الّتىِ لَمْ تَمُتْ فىِ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتىِ قَضَى عَلَيْها الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاُْخرى إلى أَجَل مُسَمّىً; (6)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد; سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگ شان را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معين.

اى عزيز! اگر روح بخوابد بدن تباه مى شود; زيرا نگاه دارنده بدن در تمام حالات است. در تفسير منهج الصادقين و غيره، در ضمن آيه ى كريمه « لا تأخذ سنة و لانوم » از آية الكرسى، از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه:

قوم موسى وى را گفتند: هل ينام ربّك؟ آيا خداى تو را خواب باشد؟ فرمود بار خدايا! به مقوله اين جماعت عادلى، خطاب آمد كه اى موسى! تو را بر اين تنبيه كنم، يك شبانه روز خواب مكن. موسى امتثال امر الهى كرده يك شبانه روز خواب نكرد، پس فرشته اى فرستاد با دوشيشه تنگ; و گفت: خداى تعال مى فرمايد:«امشب اين دو شيشه را در دست نگه دار تا روز شود» موسى به حكم الهى آن شيشه ها را در دست نگاه داشت و خود را ضبط مى كرد تا خواب اش نبرد، عاقبة الأمر خواب بر او غلبه كرد; و دست هايش به هم باز آمده شيشه ها بر يك ديگر خورد و شكسته شد. موسى از خواب درآمد و شيشه ها را شكسته ديد، پريشان شد. جبرئيل آمد و گفت: حق (سبحانه) مى فرمايد: «تو در خواب دوشيشه را نگه نمى توانى داشت، اگر من بخوابم آسمان و زمين را كى نگه دارد؟!». (7)

در حديث ديگر از امام باقر (عليه السلام) چنين مى خوانيم:

اذا قمت بالليل من منامك فقل الحمدللّه الذى ردّ على روحى لأحمده و اعبده; (8)

هنگامى كه در شب از خواب بر مى خيزى بگو: حمد خدايى را است كه روح مرا به من باز گرداند، تا او را حمد و سپاس گويم.

پس عالم ارواح نيز يك امر خدايى است و تحقيق و تفحص دانشمندان در اين زمينه كافى نبوده و از مجهولات اين عالم مرموز آگاه نشدند. با توجه به اين كه اين عالم در وراى عالم خلقت انسان است كسى نيز به انكار برنيامد. و بعضى از دانشمندان معاصر عالم ارواح را همراه با عالم خلقت مى دانند، و معتقدند كه عالم ارواح با به وجود آمدن خلقت آدمى تحقق يافت. كه ما هم در صدد انكار اين نظريه نيستيم.

عالم ذرّ

روز ازل

در روز ازل، كه تمام ملائك درگاه الهى حاضر و ناظر بودند. مد نظر پروردگار، مشتى از خاك ناچيز است كه برترى ديگر دارد ـ خاكى كه تمام عناصر و مواد تشكيل دهنده هستى از اوست. و همه نباتات از او تغذيه مى كنند و حيات جانداران متّكى به اوست ـ. از همين خاك است، كه بايد بهترين مخلوقات عالم را بيافريند، كه فخر خداوندى و قدرت لايزالش در آفرينش او باشد. و خلاقيت خود را نشان دهد كه قدرت آفرينش فقط از آن اوست، تا جلال و جمالش را در او متصوّر و متجلّى شود.

در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش بهمه عالم زد

آن جا كه بعد از چندين قسم پى در پى مى فرمايد:

لَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيم ;(9)

به تحقيق انسان را در بهترين وجهى آفريدم.

مشتى از خاك كه تمام اوصاف و صفات آدم بودن از آن مقدار كم ارزش است; خاكى كه از نيستى به هستى تبديل گشت.(10)خاكى كه مفتخر به دريافت جلال و جمال پروردگار است تا شرف برترى آدم در او دميده شود.(11) از ذرّات خاك آدم كه آدميّت آدم در او تجلّى يافت و به امر خالقيّت، هر انسانى كه از مادر متولّد خواهد شد تا قيام قيامت، همه و همه حاضرند.(12) ولى بعضى از ذرّات برترى ديگرى دارند; و از ميزان تشعشع نورشان قابل تشخيص است كه ميزان منزلت و درجه آدميّت آنها نشأت گرفته از همان نورانيّت برترى است، كه هدايت و نجات بنى آدم را هم مانند سكان دارانى تا رسيدن به معرفت و شناخت خالقيّت معبود به عهده دارند. و آن نور، انوار نبوّت، امامت، علماى دين، صلحا، شهدا و... هستند، كه برترى شان در قرآن كريم چنين توصيف شده است:

وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِـيَبْلُوَكُمْ ;(13)

و  رتبه  بعضى  را  از  بعضى  بالاتر  قرار  داده  تا  شما را در اين تفاوت رتبه ها بيازمايد.

ابوالفتوح رازى گويد:

وقتى كه آدم به ذرات نگريست آنها را مختلف الاشكال و الوان و متفاوت الصور، بعضى نيكو و بعضى زشت، بعضى بلند و بعضى كوتاه، بعضى توانگر و بعضى فقير، گفت: بار خدايا چرا ايشان را مساوى به يك اندازه نيافريدى. خداوند فرمود:

براى اين كه خواستم تا اينان شكر من زيادت كنند. (14)

ولى افسوس! در ميان آن خاك ناچيز و آن ذرّات معلّق، كه دم خداى دارد. ظلمت و تاريكى، شرك به يكتايى، جنايت، تكبّر، خودپسندى و تمام صفت هاى زشت كه چهره عالم را با ظلمت و فسادشان تاريك كردند وجود دارد. چه بسا در عرصه تنگ دنيا آنان نسبت به خود بيگانه اند. تمام زندگى شان را غوطه در اميال نفسانى و لذايذ شهوانى مى بينند. و آن قدر مست در خودبينى و گناه اند كه حتى نور آدميّت در وجودشان محو گشته; و حسّ برترى جويى شان مانع از درك حقايق مى باشد; و «ائمَّة الكُفْرى» هستند كه هم خود و پيروان شان در كفر و ضلالت بسر مى برند. و هيچ گونه وعظى بر آنان اثر نخواهد گذاشت و خداوند اشاره به آنها مى فرمايد:

وَلَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض الْقَوْلَ   يَقُولُ   الَّذِينَ   اسْتُـضْعِفُوا   لِلَّذِينَ   اسْتَـكْبَرُوا   لَوْلا   أَنْتُمْ لَكُـنّا مُؤْمِنِينَ ;(15)

اگر روزى كه آن ستم كاران را در پيشگاه خدا باز داشته اند مشاهده كنى; در حالى كه با يك ديگر به خصومت و گفت و گو برخاسته، و ضعيفان تابع به رؤساى گردن كش خطاب كنند: كه (اى صدهزار نفرين بر شما مردم رياست طلب دروغ زبان كه) اگر اغواى شما نبود ما البتّه ايمان مى آورديم.»

عظمت و اراده خداوند است; حكمت اش اقتضا مى كند مخلوقى را بيافريند كه زمين را آباد كنند، پس ندا زد: «اى فرشتگانم! آگاه باشيد كه مخلوقى ديگر را اراده كردم.»(16); «تا در زمينم تلاش كنند و در پستى و بلندى آن بگردند و نسل شان در تمام نقاط زمين پراكنده شود.»(17)

بهانه جويى ملائك

بر فرشتگان گران آمد; به جنب و جوش افتادند، چه تقصيرى از ما سرزده كه مخلوقى ديگر و بهتر از ما خلق شود! بيمناكند. براى تبرئه خود انديشيدند و تقصيرات را در مخلوق جديد بهانه ساختند.

خدايا! بر زمين ات فساد و خون ريزى مى كنند. گناه، شرك، بى اعتنايى نسبت به خالق، خيانت به هم نوع، و خصلت هاى بد را پيشينه خود مى سازند.

اى ملائك! دل هايتان از تمام وسوسه ها خالى و خيال تان آسوده باشد. چون من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد. در جانشينى آدم حكمتى است كه شما از درك آن عاجزيد، و او امانت دارى است كه تمام مخلوقات ديگرم از آن سرباز زدند.

«ما امانت را بر آسمان ها، زمين، كوه ها و مخلوقات ديگر عرضه كرديم ولى آنها تحمّل نكردند. و قدرت تحمّل بار سنگين امانت را كه همان تكليف و اداى به فرايض و وظايف است نداشتند...»(18).

آسمان بار امانت نتوانست كشيد *** قرعه فال بنام من ديوانه زده اند

قرعه بندگى خويش بنامم زده اى *** اين سعادت عجبست! اين چه مبارك فاليست!

« إنّا عَرَضْنا الأمانَةَ » به طور اجمال بر چند مطلب اشاره دارد:

الف) منظور از امانت «ولايت الهيه» كه كمال صفت عبوديت و معرفت الهى است، از طريق پيامبران و پيشوايان دين به انسان ها عرضه شد;

ب) امانت «اختيار و آزادى اراده» است، كه انسان را از ساير موجودات ممتاز مى كند;

ج) مقصود «عقل» است كه ملاك تكليف و مبادى ثواب و عقاب است;

د) امانت همان «اعضاى انسان» است: چشم امانت الهى است كه بايد آن را حفظ كرد و در طريقِ گناه استفاده ننمود. گوش، دست، پا و زبان هر كدام امانت هاى ديگرى هستند كه حفظ آنها واجب است;

هـ) امانت «واجبات و تكاليف الهى» است، مانند: نماز، روزه، حج، جهاد و... مى باشد;

و) منظور از امانت همان «ولايت» است، كه امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد: « الا مانَة: الولاية، من ادّعاها بغير حقّ كفر ;(19) امانت، همان ولايت است. هر فردى به ناحقّ آن را به خود نسبت دهد در زير زمره مسلمانان نخواهد بود».

به خاطر همين امتيازات برتر بود كه ملائك مخلوق جديد را مستمسك بهانه خويش قرار دادند. و خداوند در جواب شان فرمايد: «ما امانت (تعهد، تكليف، مسؤوليت و ولايت الهيّه) را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش كشيد، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد)». از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد، امانت در آيه « إنّا عَرَضْنَا الأمانَةَ... » چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود:

الأمانة: الولاية; و الإنسان: أبو الشرور المنافق; (20)

امانت، همان ولايت است. و انسان (كه در آخر آيه به ظلومٌ و جهول وصف شده) آن است كه صاحب گناهان بسيار بوده و منافق است.

آيا پيش از آدم، بشرى بود؟

قبل از آن كه به بحث اصلى بپردازيم، بايد بدانيم كه انسان بدان جهت انسان است كه همه مثل هم ـ چه مرد و چه زن ـ در يك صنف اند. چنان چه گفته شده: « فالأرض من تربة والنّاس من رجل ; تمام زمين از خاك و تمام بشر از يك مرد به وجود آمده.»

پس برترى آدميان نسبت به يك ديگر در كسب معنويات عالى و دورى از منعيات است، كه همانا تعبير به سعادت در دنيا و آخرت نموده اند.

اهداف از پيش تعيين شده اى كه خداوند، انسان را بدان اختصاص داده تا انسانيّت انسان بدان تكميل گردد، در سه مرحله تقسيم مى شود:

اول، آباد ساختن زمين;

دوم، عبادت و بندگى خدا;

سوم، خلافت در زمين.

اول، آباد ساختن زمين: خداوند مى فرمايد: وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها ; خدا شما را در زمين به آبادانى گماشته.»

چون عظمت و اراده خداوند است، حكمت اش اقتضا مى كند مخلوقى را بيافريند كه زمين را آباد كنند، پس ندا داد: اى فرشتگانم! آگاه باشيد كه مخلوقى ديگر را اراده كردم.(21) تا در زمين تلاش كنند و در پستى و بلندى آن بگردند و در تمام نقاط زمين پراكنده شود.(22)

دوم، عبادت و بندگى: خداوند در اين باره مى فرمايد:

« وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِـيَعْبُدُونِ; (23)

من جن و انس را جز براى عبادت و بندگى نيافريدم. »

عبادت خالق توانا مستلزم شناخت و معرفت قلبى است كه فطرت آدمى و جوشش درون او توسط اعضا و جوارح (جسم) به منصه ظهور گذاشته مى شود. ولى متأسفانه در طول تاريخ آفرينش بشر، پاى آدميان هميشه در اين معركه لنگ بوده و نتوانستند شايستگى بنده بودن را اثبات كنند. كه در اين راه منتخبانى به عنوان مبشران و اسوه هاى بندگى بودند تا وظايف مخلوق را نسبت به خالق مبيّن و راز بنده بودن را گوشزد كنند.

ضمن اين كه در طول تاريخ خلقت آدمى، هميشه توصيه ها و سفارشات انبيا، اوصيا و اولياى الهى در هر عصرى آويزه گوش انسان بود. كه اى انسان! عارف به حقّ پروردگارتان باشيد، و آن چه شايستگى و حقّ پروردگارتان است با كرنش و پيشانى بر خاك نهادن و ذليل و خواربودن در مقابل جلال و جمال او، و معرفت قلب پيدا كردن و اقرار عبد بودن را بر زبان جارى كنيد كه خدايا! « اللّه اكبر » و « لا اِلهَ الاّ اللّه »(24) و « كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان * وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَالإِكْرامِ »(25) و « أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُـوَ الغَنِىُّ الحَمِـيدُ »(26) در شأن تو است. ولى تكبّر، غرور، خودپسندى، اميال نفسانى، دوستى با دنيا ودل بستن به رياست، عدم شناخت از خويشتن ما را به خواب غفلت فرو برده و ما را از ولى نعمت كه جيره خوار سفره فضل و احسان او هستيم به دور كرد.

روزگاريست كه سوداى بتان دين من است *** غم اين كار نشاط دل غمگين من است

ديده روى تو را ديده جان مى بايد *** وين كجا مرتبه چشم جهان بين من است

سوم، خلافت: خلافت در عالم هستى به اين است كه انسان در امورات روز از قبيل: حكومت و سياست، اقتصاد و خانواده، رعايت حقوق و... به خداوند اقتدا كند، و اوامر حضرت حقّ را كه خود بنيان گذار عدل و قسط است در صحنه گيتى به منصه ظهور درآورد: « وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الأَرضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ;(27) خدا شما را خليفه خود قرار داده تا ببيند چگونه عمل مى كنيد؟» يا: « إِنَّ الأَرضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ; (28) به تحقيق كه زمين از آن خداست و آن را به هر كس بخواهد (شايسته بداند) واگذار مى كند.»

با اين پيش مقدمه به پاسخ ـ آيا پيش از آدم، بشرى ديگر بود؟ ـ نزديك تر مى شويم. چون انسان هاى ماقبل آدم مسلماً فاقد ارزش هاى انسان بعد از آدم است. و به همين جهت است كه خداوند مى فرمايد:

وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِـى الاَْرضِ خَلِـيفَةً; (29)

هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانيشين و حاكمى قرار خواهم داد. (30)

از اين آيه استفاده مى شود كه قبلا بشرى خون ريز و مفسده جو در روى زمين بوده، زيرا هنگامى كه پروردگار به فرشتگان مى فرمايد كه: من در زمين خليفه اى مى آفرينم، آنها عرض مى كنند: پروردگارا! مى خواهى كسى را بيافرينى كه در زمين فساد و خون ريزى مى كند؟!

اين سخن فرشتگان از كجا بود؟ آنان از كجا فساد و خون ريزى بشر را مى دانستند؟ و يا چگونه مخلوقى را مى ديدند؟

پس معلوم مى شود قبلا در جهان مادى، بشرى بوده كه كارش فساد و خون ريزى بود و فرشتگان او را ديده بودند و اين بشر را به آن قياس كرده و در پيشگاه حق چنين گفته اند.

به هر حال وجود بشر در قبل از خلقت آدم وجود غير قابل انكار است. چون هم آيه فوق و رواياتى كه از ائمّه معصومين (عليهم السلام) به ما رسيده دليل بر وجود بشرى ديگر است. حال چگونه بشرى بودند و چگونه زندگى مى كردند، در صدد پاسخ به اين سؤال نيستيم.

در اين جا لازم است، حديثى از امام محمّد باقر (عليه السلام) ذكر شود، كه از جدش على بن ابى طالب (عليهما السلام) نقل مى كند، كه آن حضرت فرمود:

خداى تعالى خواست خلقى را با قدرت خويش در روى زمين بيافريند. و اين وقتى بود كه هفت هزار سال پيش از اين، «جن» و «نسناس»(31) را در روى زمين آفريده بود چون سرّ كردار جن و نسناس كه در روى زمين زندگى مى كردند، براى اهل آسمان ها مخفى بود. خداوند خواست آدم را بيافريند پرده را از جلو چشم آنها برداشت و فرمود: اى فرشتگان! به طرفِ زمين نگاه كنيد، ساكنين اهل زمين را از جن و نسناس ببينيد و بدانيد آنها چه مى كنند.

فرشتگان به زمين نگريستند و ديدند آنها به كارهاى زشت مشغول اند و خون ناحقّ مى ريزند و فرمان خدا را نمى برند كارهاى اهل زمين بر آنان خيلى بزرگ جلوه كرد، براى خاطر خدا ـ بر آنان خشم كردند ـ و تأسف خوردند و نتوانستند خشم خودشان را مهار كنند.

عرض كردند: پروردگارا! تو غالب، قادر، جبّار و قاهر هستى، اين ها مخلوق ناتوان و ذليل توأند و جنب و جوش و زندگى آنها در دست قدرت تو مى باشد. و با روزى تو زندگى مى كنند و با سلامتى تو لذّت مى برند ومعصيت تو را مى كنند، هم چون گناهى بزرگ كه قابل اغماض به نظر ما نيست و از كردارشان پشيمان هم نيستند. از آن چه از آنها [ مخلوقان طغيان گر ] مى شنوى و يا مى بينى. تو بر آنها خشم نمى كنى و براى خود از آنان انتقام نمى گيرى؟! اين اعمال آنها به خاطر تو، براى ما بسيار بزرگ و غير قابل تحمّل و عفو و چشم پوشى است. همين كه خداوند سخنان فرشتگان را شنيد فرمود:

« قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِـى الاَْرضِ خَلِـيفَةً... ; مى خواهم در زمين خليفه اى قرار دهم.» (32) و (33) الى آخر حديث.

................................................................................................................
 

خاك آدميّت

مقدارى از خاك; خاك آدميّت آماده دميدن روح خالق است.(34) نسيم حيات پرور و روح بخش و هميشه جاويد در پيكر بى جان خاك دميده شد.

اى همه هستى زتو پيدا شده *** خاك ضعيف از تو توانا شده

زير و بمش علت كائنات *** ما به تو قائم چو قائم بذات

بعد از آن كه آدم را از خاك آفريد. ندا داد: اى فرشتگانم! آدم را سجده كنيد. همه از فروتنى ـ شناختى كه از خلقت آدم پيدا كرده بودند ـ به امر خالق به سجده افتادند. و ابوالبشر را سجده نمودند و در مقابل او چهره به خاك نهادند. ولى شيطان، آن ملكى كه چند صد سال عبادت معبود كرده بود، از دستور پروردگارش مخالفت و ابا كرد. ندا كرد: اى فرشته درگاهم! سبب سجده نكردنت چيست؟

گفت: خدايا! مرا از آتش آفريدى اما او را از خاك(35) ضعيف.

آرى! اصليّت سوزنده او باعث تكبّر و خودپسندى گرديد. و همه را در معرض نابودى مى ديد، مگر خود را. و آشكارا به سرپيچى امر خداوند اقدام كرد; نخوت درونى خود را ظاهر كرد و از مخالفت و تكبّر پرده برداشت و نسبت به امر پروردگارش بى اعتنا بود.

و تو اى خريدار بهشت، كه افتخار نسيم حيات پرور و هميشه جاويد «روح» پروردگارى را به همرا دارى، آن رفيق ديرينه، كه در روز ازل قسم ياد كرد، كه در هر حال تنهايت نگذارد. و هميشه در تمام حالات، دوشادوش بنى آدم القاى وسوسه مى كند، تا اصالت آدميّت را از آدمى بر حذر دارد; « اِنَّ الشّيطانَ يَجرى مِنْ بَنى آدَم كمُجْرِىَ الدَّم; (36) به درستى كه شيطان همراه فرزندان آدم است، مثل خونى كه در رگ هايش مى جوشد.» و خداوند از رهايى آن شيطان هم زاد به بنى آدم خطاب مى كند:

يابَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَـنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَـنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمْا لِباسَـهُما ;(37)

اى فرزند آدم! مبادا كه شيطان شما را بفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد كه جامه عزّت از آنها بركند.

مقام آدمى و عبادت عزازيل

شيطان نيز در هر آسمان به اسمى و در هر مكانى هزار سال خدا را عبادت نمود. طورى عبادت پروردگار مى كرد كه ملائك مقرّب او را از خود مى دانستند و در بهشت وى را «عزازيل» مى خواندند.(38) چون در هر آسمانى بهتر از او نبود; گاهى در عرش الهى و گاهى در بهشت، مختار بود هر كجا عبادت معبود را به جا آورد. و گاهى براى وعظ ملائكه در بهشت براى آنها منبر مى رفت. و ملائكه را موعظه مى نمود. و آداب عبادت پروردگار را تعليم آنها مى داد. تا اين كه بر درى از بهشت نوشته شده بود، به همين زودى ها يكى از فرشتگان مقرّبم به جهت تكبّر و نافرمانى از مقام قرب عزل و طوق لعنت به گردن او اندازم.

همه ى ملائك، شب و روز نگران بودند، اشك مى ريختند. تا اين كه انديشيدند و گفتند: برويم نزد عزازيل كه دعا كند. تا خداوند نسبت به ما نظرى داشته باشد و عنايتى كند. عزازيل براى همه دعا كرد، غرور و تكبّرش، پيمانه ى نخوتش را لبريز كرد. به واسطه ى كثرت عبادت به خود دعا نكرد و هزار سال خود را لعنت كرد. تا اين كه خداوند بزرگ، آدم را خلق كرد و هزار سال بدن اش بى روح در بهشت افتاده بود و شيطان به استهزا بر شكم او مى زد و مى گفت: «لاَِىُّ شىء خلقت» ; اگر از من بالاتر باشى اطاعت تو را نكنم و اگر زير دست من قرار گيرى تو را اعانت.(39)

تا اين كه مدت به سر آمد، به ملائك خطاب رسيد: «پس چون آن را آراسته كردم و دمانيدم در آن روح ام را، پس بيفتيد و سجده كنيد.»(40)

همه سجده كردند، مگر شيطان كه تكبّر و خودپسندى اش مانع گشت.(41) خطاب رسيد: اى شيطان! تو را چيست، كه با سجده كنندگان نمى باشى؟!(42)

گفت: من از سجده كنندگان نيستم، زيرا آفريدى او [ آدم] را از گل خشك.(43) و من از او بهترم، آفريدى مرا از آتش نورانى (سوزانده) و آفريدى او را از گِل ظلمانى.(44)

علت ابليس انا خيرٌ بد است *** اين مرض در نفس هر مخلوق است

نردبان خلق اين ما و من است *** عاقبت زين نردبان افتادنست

هر كه بالاتر رود ابله تر است *** استخوانش خوردتر خواهد شكست

حكما گويند:

آدم دروغ گو، بى نهايت از حق و حقيقت دور است. و آدم رياكار از آدم دروغ گو بدتر است، زيرا دروغ گو تنها به گفتارش دروغ مى گويد; ولى رياكار هم به گفتارش دروغ مى گويد و هم به كردارش. و از اين دو بدتر، خودپسند است. زيرا خودپسند نفعى از عملش نخواهد برود. ولى باز احتمال است كه رياكار و دروغ گو از عمل شان سودى ببرند، علاوه بر آن گاهى ممكن است نصيحت و موعظه در دروغ گو و رياكار به خاطر اين كه به كار خود آگاه اند مؤثر افتد. امّا آدم خودپسند چون خود را نشناخته و مى پندارد كه پند دهنده و اندرزش نسبت به او كار عبث و بيهوده اى انجام مى دهند; لذا به هيچ وجه قبول نمى كند. و خداوند در اوصاف شان مى فرمايد:

وَزَيَّنَ لَـهُمُ الشَّـيْطانُ أَعْمالَـهُمْ فَصَـدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لايَـهْتَدُونَ ;(45)

و كردار ناپسندشان را شيطان چنان در نظرشان جلوه داده بود كه به كلى از راه حق دورْ و هرگز هدايت نيابند.

آورده اند عابدى بر سر كوهى منزل كرده و لحظه اى از ياد خدا غافل نبود. و خداوند يك درخت انار و يك چشمه آبى سرد به او عطا فرموده بود; كه از آن انار مى خورد و از آب مى آشاميد و رفع خباثت و نجاست مى كرد. تا مدّت شش صد سال به اين نحو مى زيست روزى از خداوند خواست كه او را در حال سجده قبض روح كند، تا فرداى قيامت سر از سجده بر دارد. و خداوند حاجت عابد را برآورده كرد.

آن وقت خداوند عالم مى فرمايد: به رحمت من داخل بهشت شو.

عابد عرض مى كند: خدايا! پس اجر و مزد عبادت شش صد سال من چه شد، كه مرا به رحمت خود داخل بهشت مى گردانى.

خطاب رسيد: اى ملائك! اين بنده عدل ما را مى خواهد. معادله و مقابله كنيد عبادت هاى او را با نعمت هايى كه در دنيا به او عطا كردم. وقتى كه مقابله مى كنند، مى بيند كه تمام عبادت هاى او مقابله نمى كند با يك دانه انارها كه هر روز مى خورده است. آن وقت خطاب مى رسد: شكر نعمت هاى ديگرم كجاست. عابد وقتى اين سخن را مى شنود، سر خجالت پيش مى افكند. خطاب مى رسد: او را ببريد به جهنّم. آن بنده فرياد مى كند، خدايا! بد كردم; ... با من به فضل خود رفتار كن و مرا به رحمت خود داخل بهشت گردان. آن وقت حق تعالى او را داخل بهشت مى كند.(46)

بنده همان به كه زتقصير خويش *** عذر به درگاه خداى آورد

ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه بجاى آورد

انسان برزخى است از حيوان و فرشته

انسان بدان جهت كه مى خورد و توليدمثل مى كند، مانند گياهى مى باشد; و بدان جهت كه حسّ و حركت دارد، مانند حيوانى. و از جهت شكل و صورت نقش بر ديوارى. و امّا برترى او بر ديگر موجودات به آثار سخن گفتن، تفكّر و تدبر در عوالم هستى، اعمال و كارهايى كه از روى غرايز (فطرت) و از روى نظم انجام مى دهد مى باشد.

اگر زبان انسان نبود او جز حيوان مهمل و شكل ترسيم شده اى بيش نبود. پس انسان به واسطه ى ايمان به مبدأ، نيروى سخن گفتن و علم و معرفت شبيه به فرشته. و از جهت نيروى خوردن، ميل به عمل جنسى و خوابيدن مانند حيوان است. هرگاه مسير و شاخص عمل انسان به سويى ميل كند كه كشش بيشترى به آن طرف داشته باشد، به همان صنف شباهت پيدا خواهد كرد. و خداوند مى فرمايد: « وَهَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ ;(47) ما انسان را به دو را بالا و پست هدايت نموديم.» چون انسان جهت نوع و تركيب بافت برزخى است ميان حيوان و فرشته.

با اين حال مى توان گفت: بدترين چيز براى انسان كه مستجمع جميع خلايق و جميع كمالات است اين كه مستغرق نعمت الهى باشد ولى عارف به حق اش نباشد. در صورتى كه خداوند آسمان ها و زمين را مسخّر و رام او قرار داد. و نعمت هاى ظاهرى و باطنى خود را بر تمامى انسان ها ارزانى داد(48)، ولى متأسفانه بعضى از مردم بدون هيچ اطلاعى از روى جهل و نادانى در دين و كتاب خداوند مجادله مى كنند.

و مولانا اشاره به يك حديث نبوى درباره تفاوت انسان و حيوان و فرشته مى سرايد:

در حديث آمد كه يزدان مجيد *** خلق عالم را سه گونه آفريد

يك گروه را جمله عقل و علم وجود *** آن فرشته است او نداند جز سجود

نيست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق زنده از عشق خدا

يك گروه ديگر از دانش تهى *** همچو حيوان از علف در فربهى

او نبيند جز كه اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است او از شرف

اين سوّم هست آدميزاد و بشر *** از فرشته نيمش و نيمى ز خر

نيم خر خود مايل سفلى بود *** نيم ديگر مايل عُقلى بود

آن دو قوم آسوده از جنگ و حرب *** وين بشر با دو مخالف در عذاب

تا كدامين غالب آيد در نبرد *** اين دو گانه تا كدامين برد نبرد

عقل اگر غالب شود پس تند فزون *** از ملائك اين بشر در آزمون

شهوت ار غالب شود پس كمتر *** از بهائم اين بشر زان بدتر

مطابق اين بيان در وجود حيوان و فرشته و براى هر كدام يك بُعد بيشتر نيست. و فرقى و تنزّلى در برخوردارى از يك مقام شامخ براى شان وجود ندارد. لذا انسان خاكى است كه بر نردبان تكامل علم و ايمان قرار گرفته و از مرحله نبات و حيوان گذشته و به زيور عقل و خرد آراسته شده است; تا بتواند در ميدان پر طمطراق اَميال و آمال دنيوى آنچه شايسته انسانيّت اوست به شايستگى بيرون آيد، تا اصلاح نفس نمايد. و به مقام شامخ و به حق آدميّت برسد و اين مسير كمال مستلزم به شناخت خود و عوالم به وجود آورنده خود است.

عالم ذرّ كجاست

يكى از آيات مهمّ خداوند كه نشان از خالقيّت تمام و كمال اوست، انسان است. اگر انسان از نظر ظاهرى در واقع كوچك و كم جثّه مى باشد، ولى تمام اسرار و رازهاى آفرينش در نهادش نهفته شده است. بنابراين انسان با تمام اين همه كمالات موجودى است ناشناخته. دانشمندان، علما و صاحب نظران علوم انسان شناسى در اين زمينه كتاب ها نوشتند و در پردازش اين مقوله از هيچ كوششى دريغ نكردند. ولى هيچ كدام به قاطعيت و صراحت قرآن، پيامبران و ائمّه معصومين (عليهم السلام) با الهام گرفتن از علوم الهى اين موجود ناشناخته را به ما نشناساندن; و از چگونگى عوالم او آگاه نكردند. به طورى كه راه كمال و تعالى را در آسان ترين مسير در اختيار جويندگان معرفت قرار دادند. تا كمالات معنوى و انسانى را به نحو مطلوب كه: «ايصال الى المطلوب» باشد كسب كنند.

روزها فكر من اين است همه شب سخنم *** كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

ز كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم

طبق آيات و روايات مى توان ادعا كرد، كه عالم ذرّ يك زمان محدودى بود كه خداوند از ذرّ انسان ها، كه از پشت آدم يا از خاك اضافى او بر وحدانيّت خود و پيامبران و اوصياى آنها پيمان گرفت. و همه انسان ها از آدم تا قيام قيامت در مقابل و حضور ملائك كه شاهد و ناظر بودند، اقرار به وحدانيّت خداوند كردند. كه ديگر در روز قيامت نگويند كه ما از اين پيمان غافل بوديم. و خداوند مى فرمايد:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّك َ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّـتَـهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِـيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هـذا غافِلِـينَ ;(49)

اى رسول ما! به ياد آر ـ و خلق را متذكر ساز ـ هنگامى كه خداى تو از پشت فرزندان آدم ذرّيّه آن را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت كه من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند، بلى. ما به خدايى تو گواهيم، كه ديگر در روز قيامت نگويند ما از اين ـ واقعه قيامت يا يكتايى خداوند ـ غافل بوديم.

عارف وارسته حضرت علامه حسن زاده مى گويد:

همه ما در عالم ذرّ بوديم و معرفت به خدا پيدا كرديم و تصديق نموديم كه تويى پروردگار، ما چرا امروز يادمان نيست؟

براى اين كه آن وقت خودى خود را فراموش كرده بوديم، با اين كه اقرار نموديم كه تويى خداى ما و از روى شعور بود، مع ذلك شعورمان هم مستهلك و اقرارمان مستهلك و معرفت مستهلك، به طورى كه در مرتبه حق اليقين گفته اند: « العبوديه جوهرة كُنهها الربوبية ».

اى خوش آرزوى كه قبل از روز و شب *** فارغ از اندوه و خالى از تعب

متحد بوديم با شاه وجود *** نقش غيرت بكلى محو بود (50)

زرارة بن اعين روايت كرد، كه:

من از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) تفسير قول خداى تعالى كه فرموده: « وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىِ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبَّكُمْ قالُوا بَلى » پرسيدم، حضرت فرمود: « اخرج من ظهر آدم ذَرّيته الى يوم القيامة فخرجوا كالذرّ فعرفهم و اراهم صنعه و لولا ذلك لم يعرف احد ربه ; حق تعالى از اين قول اراده كرد كه; اخذ كرده پروردگار تو از اصلاب بنى آدم ذرّيّه ايشان را به اين معنى كه بيرون آورد از صلب آدم ذرّيّه آدم را كه قدم به صحراى وجود مى گذارند تا روز قيامت، پس ايشان بيرون آمدند; مانند مورچگان. پس به ايشان صنايع و بدايع وحدانيّت و ربوبيّت خود را شناسانيد تا آن كه ايشان اقرار به ربوبيت او كردند. همانا اگر اين اخذ و ميثاق نمى بود هيچ فردى از افراد بنى آدم پروردگار خود را نمى شناخت.(51)

و همچنين در تفسير اثنى عشرى آورده است:

« وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىِ آدَمَ ; اى پيغمبر ياد بياور، زمانى را كه اخذ و ميثاق گرفت پروردگار تو از فرزندان آدم: « مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرِّيَّتَهُمْ ; از پشت هاى ايشان نسل ايشان را»، يعنى بيرون آورد از اصلاب آنها نسل ايشان را قرنى بعد از قرنى و نسلى بعد نسلى، « وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ ; و شاهد گردانيد ايشان را بر نفوسشان»، يعنى براى ايشان نصب دلايل ربوبيّت خود فرمود و در عقول آنها مركوز ساخت، چيزى را كه داعى ايشان بود به اقرار ربوبيّت، تا آن كه به منزله كسانى گشته كه ايشان را فرموده:

« أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ; آيا من پروردگار شما نيستم». « قالُوا بَلى ; در جواب گفتند: آرى! تو پروردگار مايى». پس حق تعالى تنزيل تمكين ايشان فرموده از علم به ربوبّيت به منزله اشهاد و اعتراف بر طريقه تمثيل و دال بر قوله « شَهِدْنا ; ما شاهديم بر اقرار خود و اخذ ميثاق كرديم». « أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِـيامَةِ ; و اين اخذ به جهت كراهت كه گويند: روز قيامت»، « إِنّا كُنّا عَنْ هـذا غافِلِـينَ ; به درستى كه ما از اين اقرار بى خبران بوديم.»(52)

سؤال: اگر خداوند از همه مسلمانان و كافران بر وحدانيّت خود بيعت گرفته، چرا كافر وجود دارد؟ جواب اين سؤال دو مسأله بسيار حايز اهميت را مى طلبد.

دو مسأله حايز اهميّت

اوّل، خانواده: همان طور كه بشريّت به سوى مسائل اقتصادى و رفاه طلبى هجوم آورده و تمام جسم و جان شان در چارچوب كسب امكانات بيشتر مشغول است. و على رغم ميل باطنى شان مسائل و نهاد خانواده كه اساس ترقّى و هويّت هر فرد در جامعه مى باشد، از ياد برده اند، يا كمتر به آن اهميّت مى نهند. و عدم تربيت صحيح و بدون در نظر گرفتن معيارهاى اساسى چه بسا بنياد خانواده را از هم پاشيده مى بينند. در حالى كه فقط كانون خانواده به عهده والدين مى باشد و خداوند نيز تأكيد به اين مطلب مى فرمايد:

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنـْثى وَهُـوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِـيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً; (53)

زن و مردى كه كردارى شايسته به جا مى آورند در حالى كه مؤمن اند، مسلماً آنها را در دنيا زندگانى خوش و مرفّه عنايت كنيم.

بايد توجه داشت كه بار مسؤوليت كودك بر دوش پدر و مادر گذاشته شده است. زيرا آن دو، آموزگار اوّل كودك مى باشند. و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

كل مُولود يُولَدُ عَلَى الفطرة حتى يكون ابواهُ يهوّدانه و ينصرانه; (54)

هر فرزندى كه از مادر متولّد مى شود، ذاتاً و فطرتاً پاك مى باشد. حتى پدر و مادر آن كودك يهود و يا نصرانى باشد ـ بعد تحت تأثير افكار پدر و مادر قرار مى گيرد و كافر مى گردد.

تربيت گفتارى كه والدين براى كودك در نظر مى گيرند، اگر همراه با رفتار و عمل نباشد غالباً بچه ها نتيجه معكوس مى گيرند. وقتى مى بيند پدر و مادر او را به كارى وادار مى كنند كه خود خلاف آن را انجام مى دهند آن را به عنوان آموزه حفظ مى كنند، چون كودك قدرت تشخيص خوب و بد را ندارد يا در او كم است، خيال مى كند كار خوب همان است كه والدين اش انجام مى دهد.

بچه اى آوردند خدمت حضرت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) كه خرما زياد مى خورد و تقاضا كردند، به او بفرمايد خرما نخورد. آن حضرت ـ بعد از شنيدن ـ موكول به فردا كردند. و فردا كه بچه را آوردند، او را از خوردن خرماى زياد بر حذر داشتند.

اصحاب عرض كردند: يا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) چرا ديروز منع نفرمودى؟

جواب فرمود: ديروز خودم خرما خورده بودم. نخواستم كارى را كه خود كرده ام از ديگرى منع نمايم. «رطب خورده منع رطب چون كند.»(55)

كودك افكار و اعمال والدين را بهترين و محفوظ ترين پناهگاه براى رسيدن به مقصود خويش قرار مى دهد، با اين كه شايد به نابودى و ضلالت او تمام شود. همان طور كه خداوند مى فرمايد:

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَك َ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَكُنّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ ;(56)

نگوييد پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختيار كردند. و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره اى جز پيروى از آنان نداشتيم.

دوّم، اجتماع: كودك در اجتماع اى كه ضعف معنوى دارد و از جهت معنويّت و اعتلاى روح هيچ گونه الگوه و اسوه اى نداشته باشد و يا به آنها معرفى نگردد، به ناچار تمسّك و متوسّل به حربه هاى مادى مى شود. و تمام نيازهاى روحى و جسمى خود را از طريق مادى و ماديّت گرايى و وسايل رفاهى كه والدين براى شان فراهم مى كنند، خود را بى نياز مى سازد. دلبستگى كودكان نسبت به مادّيت يك امر طبيعى است; چون كودك هنوز آن قدر رشد فكرى ـ عقلى نكرده كه بتواند به مسائل دين و مذهب يا معنويّت پى ببرد. ولى همين كه كودك از لحاظ جسمى و روحى به رشد و تكامل رسيد، تأثير ايمان در افكار و اعمال او زياد مى شود. اگر اين تأثيرات ايمانى ـ معنوى را در اجتماع پيدا نكند و خود را سيرآب نسازد، مسلماً به طرف ماديّت كشانده مى شوند. و در اين صورت حالات نوجوانى و جوانى او در عشق به ماديّت ذوب مى شود. و ذهن او فقط در كسب خوشى و رفاى بيشتر محدود مى شود و فرصت ديگرى پيش نمى آيد تا به فكر ايمان، مذهب و معنويّت داشته باشد.

موقعى كه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در مكه قيام كرد و دعوت خود را بين مردم آشكار نمود، شور و هيجان عظيمى در نسل جوان به وجود آمد. آنان روى تمايل فطرى دين طلبى و مذهب جويى، در اطراف رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) اجتماع كردند و به شدّت تحت تأثير گفتارش قرار گرفتند. و اين امر سبب بروز اختلاف شديدى در خانواده ها، بين جوانان و بزرگسالان گرديد، و مشركين آن را در صدر اعتراضات خود به رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار دادند.

قريش گرد حضرت ابوطالب جمع مى شدند و مى گفتند: برادرزاده ات خدايان ما را به بدى ياد مى كند و جوانان ما را فاسد نموده و مايه اختلافات و تفرقه ما شده است.

و يا در انقلاب شكوهمند ملت غيور ايران اسلامى نيز، اين جوانان بودند كه بيش از هر قشرى احساس مسؤوليت و خطر كرده و در كوچه و خيابان ها به راه افتادند. و با ريختن خون خويش ريشه انقلاب را آبيارى نمودند، تا آن را به ثمر رساندند. و حضرت امام خمينى (قدس سره) در اين خصوص مى فرمايد:

اين ملت به خواست خداى تبارك و تعالى و با عنايت خاصّه او اوّل منقلب شد در معنويات، جوان ها از آن حال سابق برگشتند به يك حال اسلامى و فهميدند كه اسلام چه بايد باشد و چه بايد بكند، دنبال او اين انقلاب حاصل شد، اگر اين مسأله حاصل شده بود انقلاب اين جا هم مثل يكى از انقلاب هاى ديگرى بود كه حال شان را مى بينيد و ديدند. آن چيزى كه در اين حاصل شد و بايد او را جزء معجزات ما حساب بكنيم، همان انقلاب درونى اين ملت بود. انقلاب درونى اين ملت موجب شد كه اين انقلاب پيدا شد. (57)

و هم چنين مى فرمايد:

رمز پيروزى اتكاى به خداوند بود كه تحوّلى را در ملت ما ايجاد كرد. تحوّل بى سابقه اى كه شهادت را براى خود سعادتى دانستند. (58)

رفتار و كنش هاى ـ منفى و مثبت ـ افراد يك جامعه كه بر روى كودك و جوان اثر مى گذارد، شايد اثرش بيشتر از خانواده نباشد، ولى به مراتب كمتر از آن نيست. چون كودك زمانى كه از كانون خانواده خارج مى گردد و پا به عرصه پر طمطراق اجتماع مى گذارد، بيشترين سنين جوانى كه رشد و تعالى اوست بدون در نظر گرفتن هدف صحيحى سپرى مى شود. اگر اجتماع تغذيه صحيح معنوى او را فراهم نكند، چه بسا گمراه خواهد شد. و در زندگى جوانى اش چاره اى جز تقليد كوركورانه و اكتساب ارزش هاى منفى از هم نوعان ندارد، كه اين امر يك تاخت و تازى است بر پيكر فرهنگ و اجتماع.

در ميان جوامع غربى ـ اروپايى، جوانان و نوجوانان با حمايت خانواده در چارچوب غرايز جنسى ـ مادى گم شده اند. و هويّت اصلى خودشان را به فراموشى سپرده اند، لذا كمبود معنوى شان را خانواده ها و برنامه ريزان مسائل جوانان و سردمداران حكومتى با برنامه اى التقاطى و شب بيدارى در مجالس رقص، قمار و ميتينگ هاى كذايى پر كردند. تا نوجوانان و جوانان لحظه اى آرامش خاطر و طمأنينه فكرى نداشته باشند، تا بتوانند در رابطه با مسائل مذهب تفحص و تحقيق كنند. در حالى كه انسان فطرت خدايى و خداجويى دارد; و هيچ چيزى نمى تواند اين كمبود معنوى ـ روحانى را جبران كند، مگر فطرت خداجويى كه ذاتاً خداوند در سرشت همه انسان ها به وجود آورده است; « فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها; (59) اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريد.»

راوى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه: « فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها » سؤال نمود، كه فطرت چيست؟ امام فرمود:

فطرت، عبارت از اسلام و اقرار به وحدانيّت پروردگار است. كه از هر يك افراد بشر عهد و پيمان گرفت، كه به توحيد و يگانگى آفريدگار اقرار نماييد، در آن عالم به آنان خطاب فرمود: « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » هنگامى بود كه همه افراد بشر از اوّلين و آخرين حضور داشتند. (60)


پى‏نوشتها:

1) آركدى لئوكوم، دايرة المعارف، به من بگو چرا .
2) چنان كه در معارف اسلامى و تعاليم شيعى بر خلاف نظريات دانشمندان غربى خواب يا رؤياى صادقانه اى داريم كه بسيارى از وقايع در خواب پديد مى آيد كه بعد از مدتى عين همان وقايع بدون هيچ كم و كاستى به وقوع مى پيوندد. و قرآن كريم صراحتاً به آن اشاره فرموده است.
3) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج61، ص190.
4) كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى ، ج1، ص 358.
5) مجلسى، محمدباقر، حلية اليقين ، ص 127.
6) زمر (39) آيه 42.
7) حسن زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه ، ج 5، كلمه 485.
8) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 87، ص 173، روايت 3; كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى .
9) تين (95) آيه 4.
10) مولانا مولوى گويد:
از جمادى مردم نامى شدم *** وز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم *** پس چه ترسم كى زمردن كم شدم
11) « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى ; پس چون آن را آراسته كردم، دمانيدم در آن روح ام را» حجر (15) آيه 29.
12) « ...مِنْ بَنىِ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرِّيَّتَهُمْ...; از پشت فرزندان آدم ذريّه آن را برگرفت». اعراف (7) آيه172.
13) انعام (6) آيه 165.
14) خزاعى رازى، جمال الدين حسن بن على بن محمد، تفسير ابوالفتوح رازى ، ذيل آيه 171، سوره اعراف.
15) سبأ (34) آيه 31.
16) « وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِـى الاَْرضِ خَلِـيفَةً » بقره (2) آيه 30.
17) « وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّـيِّباتِ وَفَـضَّلْناهُمْ عَلى كَثِـير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِـيلاً » اسرا (17) آيه 70.
18) « إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَى السَّمـواتِ وَالأَرْضِ وَالجِبالِ... » احزاب (33) آيه 72.
19) شيخ صدوق، ابى جعفر، معانى الأخبار ، ج 1، ص 261.
20) همان .
21) «وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِـى الاَْرضِ خَلِـيفَةً » بقره (2) آيه 30.
22) «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّـيِّباتِ وَفَـضَّلْناهُمْ عَلى كَثِـير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِـيلاً » اسرا (17) آيه 70.
23) ذاريات (51) آيه 56.
24) ذاريات (51)، آيه 56.
25) تمام كسانى كه روى آن «زمين» هستند فانى مى شوند. و تنها ذات ذوالجلال و الاكرام پروردگارت باقى است. رحمن(55) آيات 26 و 27.
26) فاطر(35) آيه 15.
27) اعراف (7) آيه 149.
28) همان، 128.
29) بقره (2) آيه 30.
30) فرشتگان گفتند: ـ پروردگارا! ـ كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خون ريزى كند؟ ـ زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم پا به عرصه وجود گذاشتند، به حكم طبع جهان ماده نيز آلوده فساد و خونريزى شدند، اگر هدف از آفرينش انسان عبادت است ـ ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، پروردگار فرمود: « إنّى اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون ; من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد».
31) نسناس، ميمون آدم نما (از قبيل گوريل، شامپانزه، اورانگوتان، ژيبون و غيره) در بين ميمون ها آدم نما به نظر مى رسد كه «نسناس» غالباً به اورانگوتان (آدم جنگلى) اطلاق شده باشد. معنى ديگر آدم نفهم و بدجنس و بدنهاد اطلاق مى شود.
32) راوندى، قصص الانبياء ، به نقل از بحارالأنوار و تفسير على بن ابراهيم قمى.
33) از اين كه ملائكه نسبت به خلقت آدم به درگاه خداوند بهانه جويى و اعتراض مى كردند، خداوند ملائك را در معرض امتحان قرار داد چنان چه در خبر است: ملائكه به خدا اعتراض كردند، كه ما نگفتيم بنى آدم را خلق نكن كه فساد و معصيت تو را مى نمايند و سابقه آن ها بس ويرانگر و مفسده انگيز است. آن ها را خلق نمودى امّا فسادها كردند؟! خداوند فرمود: سكوت را اختيار كنيد؟. زيرا اگر آن دو قوّه شهويّه و غضبيّه را كه در وجود آن ها خلق كردم، در وجود شما خلق مى شد; شما هم مثل آن ها معصيت مى كرديد. ملائكه انكار كردند و نپذيرفتند، خود را مبرّا از هر پليدى دانستند.
خداوند جهت امتحان ملائكه فرمود: اختيار كنيد اعلم و افضل خود را، تا به صورت بشر كنم و قوّه شهوت و غضب در وجود آنها قرار دهم و به زمين فرستم.
از ميان خود ملائكى را انتخاب كردند، پس خداوند آنها را به صورت بشر گردانيد و شهوت و غضب در آن ها قرار داد به سوى زمين فرستاد، و آن ها را از چهار چيز كه گناه كبيره است منع كرده: شرك به خدا، زنا، قتل نفس و شرب خمر. به زمين آمدند، و چندى در ميان مردم قضاوت كردند، تا وقتى زنى براى مرافعه به نزد يكى از آن ها آمد، چون نظر كافى بر آن زن افتاد و حسن جمال او را مشاهده كرد، شيفته جمال اش شد. آن زن او را به خانه خود دعوت كرد.
آنگاه، نزد ديگرى آمد او هم او را ديد، فريفته جمال اش شد و وعده كرد به خانه آن زن در وقت مقرّر برود. اتفاقاً روز موعود هر دو در خانه آن زن يك ديگر را ملاقات كردند. از هم ديگر خجل زده شدند، بعد گفتند: ما از اين كه هر دو به جهت يك امر آمديم، مطلبى نيست. داخل خانه آن ضعيفه شدند و خواستند كامى را روا كنند حاضر نشد، گفت: اين طور نمى شود; من بت پرستم; شما خدا پرستيد، تا بت مرا سجده نكنيد تن نمى دهم. گفتند: چطور مى شود ما اين كار را انجام دهيم؟ عاقبت به واسطه قوّه شهوت، كه در آن ها غلبه كرده بود، بت را سجده كردند و مشرك شدند و مشرك را هم خدا نمى آمرزد; «اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ».
گفتند: حالا كام ما را بده، گفت: اين طور بدون مقدمه نخواهد شد; تا خمر نخوريد من تن نخواهم داده، شراب هم خوردند. در آن وقت سايلى آمد جلوى درِ خانه و آنها را ديد; آن ضعيفه گفت: اين فقير شما را ديد الآن مى رود مردم را خبر مى كند، و ما را رسوا خواهد كرد، گفتند: تكليف چيست؟ گفت: او را بكشيد و در زير خاك پنهان كنيد. آن فقير بيچاره را كشتند و زير خاك پنهان كردند. بعد از آن، زن ناپديد شد; وقتى كه به خود آمدند گفتند: ديدى چه كرديم بت پرستى كرديم، خمر خورديم، قتل نفس هم كرديم و اراده زنا هم نموديم. يعنى هر چهار عمل را كه خداوند منع كرده بود مرتكب شديم. آن وقت، خدا آن ها را مخيّر گردانيد ميان عذاب دنيا و عذاب آخرت; چون مى دانستند عذاب آخرت سخت است، عذاب دنيا را اختيار كردند... .
در بعضى از كتب حديثى و تاريخى داستان فوق را استناد دادند به دو ملك مقرّب «هاروت و ماروت» كه در اين خصوص بحث ها زيادى در كتب تفسير ديده مى شود و نوشته اند: اين دو فرشته كه به سرزمين بابل آمدند ـ و در چاه آن سرزمين به مژه چشم آويخته شدند و تا روز قيامت به همين حال باقى مى مانند، تا باعث پند و تحيّر ملائك ديگر قرار گيرند ـ افسانه ها و اساطير عجيبى به وسيله داستان پردازان ساخته شده و به اين دو ملك بزرگ الهى نسبت داده اند، تا آن جا كه به آن ها چهره خرافى داده اند، و حتى كار تحقيق و مطالعه پيرامون اين حادثه تاريخى، را بر دانشمندان مشكل ساخته اند. به هر حال، آوردن آن در اين كتاب فقط جنبه اخلاقى دارد، چرا كه ميزان تهذيب نفس بندگان شايسته خداوند را مى توان برمبناى اين شاخص ها قياس نمود و بايد باور كرد كه عظمت خلقت انسان فقط در راستاى بندگى معبود و حفظ نفس از گناهان مهلك تحقق مى يابد، كه در اين راستا بايد كوشيد. «ابوالمظفر شاهفور بن طاهر بن محمد اسفراينى تفسير تاج التراجم ، ج 4; مجلسى، محمدباقر، حياة القلوب ، ص 1359 به نقل از تفسير على بن ابراهيم و عياشى; امامى اصفهانى، سيدمحمود، ثمرات الحياة ، ج 2، ص 396.
34) « فَإِذا سَـوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِـيهِ مِنْ رُوحِى » حجر (15) آيه 29.
35) « خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ صَلْصال كَالْـفَخّارِ * وَخَلَقَ الْجانَّ مِـنْ مارِج مِـنْ نار » رحمن (55) آيه 14 و 15. يا گلى كه مخلوطى از خاك و آب است و حالت شكل پذيرى دارد.
صلصال و سلاله طينى از چه آفريده شده؟
خلقت آن در ضمن خلقت آسمان ها و زمين است. قرآن مكرراً تصريح مى كند كه خداى آسمان و زمين را آفريده و ماده اى براى آنها تعيين نمى كند، بلكه از آياتى كه قرآن براى اثبات قدرت خدا بر معاد استدلال مى كند، استفاده مى شود كه خلقت آسمان ها و زمين، مسبوق به عدم محض بوده و ذات مقدّس پروردگار، آنها را از نيستى به هستى آورده است.
36) رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) ; مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 63، ص 268، روايت 154.
37) اعراف (7) آيه 27.
38) عزيز شده خدا.
39) امامى اصفهانى، سيدمحمود، ثمرات الحيات ، ج 2، ص 381; به نقل از معالم الزلفى .
40) حجر (15) آيه 29.
41) همان، آيات 30 و 31.
42) همان، آيه 32.
43) همان، آيه 33.
44) اعراف (7) آيه 12.
45) نمل (27) آيه 24.
46) امامى اصفهانى، سيد محمود، ثمرات الحياة ، ج2، ص 293; به نقل از تذكرة المعارف .
47) بلد (90) آيه 10.
48) اشاره به آيه 20، سوره لقمان(31).
49) اعراف (7) آيه 171.
50) حسن زاده آملى، علامه حسن، هزار و يك كلمه ، ج4، ص 175.
51) لاهيجى، شيخ محمدبن على، تفسير شريف لاهيجى ، ج 2، ص 123، ذيل آيه.
52) الحسينى الشا عبدالعظيمى، حسين بن احمد، تفسير اثنى عشرى ، ج 4، ص 233، ذيل آيه.
53) نحل (16) آيه 97.
54) ابشيهى، شهاب الدين، المستطرف .
55) فلسفى، محمدتقى، كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 1، ص 47.
56) اعراف (7) آيه 173.
57) امام خمينى، روح اللّه، صحيفه نور ، ج19.
58) امام خمينى، روح اللّه، در جستجوى راه از كلام امام ، ج4.
59) روم (30) آيه 30.
60) همدانى، سيد محمدحسين، تفسير انوار درخشان ، ج 7، ص 110.