از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۵ -


فطرت خداجويى

پايدارى دين كه در زمان ها و در اشخاص مختلف يكسان است; و به هيچ وجه با اختلاف زمان ها و مكان هاى اشخاص دگرگون نمى شود; يعنى با تمام اختلاف هايى كه انسان ها از لحاظ شخصى در اعصار و قرون و در مناطق جغرافيايى با يك ديگر دارند از لحاظ انسانيّت و دارا بودن اصول دين پايدار و با يك ديگر مشترك اند. و انسانيّت آنها را طراح آفرينش نوعى خلق كرده كه در مسير خداجويى پويا و تلاش گرند. و آيه « فَأَقِـمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِـيفاً »(1) اثبات فطرت خداجويى را در ميان مردم به طور اعم اثبات مى كند، و توهّمات بى شك و ترديد پيمان در عهد ازلى بين خالق و مخلوق پيش نمى آيد.

ولى در خصوص چگونگى پيمان در روز ازل، مفسّران و محققان اشكالاتى ذكر كرده اند. كه از حوصله اين مقوله خارج است. فقط جهت آشنايى بيشتر اشاره به دو نمونه از آن، كه اتّفاق نظر بيشتر مفسّران است پرداخته مى شود.

الف) در بعضى از تفاسير، فهميده مى شود كه گرفتن اين اقرار (پيمان) هنگامى بود كه خداوند حضرت آدم را خلق كرد و در عالم ذرّ از ذرّ آنها كه در پشت (صلب) آدم بود با ذرّات گلى كه آدم از آن آفريده شده بود، همه فرزندان آدم را تا قيام قيامت به صورت ذرّاتى از پشت آدم بيرون آورد، و پيمان عهد ازلى به وقوع پيوست.

عالم ذرّ: آن گاه [ بود] كه ابناى بشر چون ذرّات از پشت آدم ابوالبشر بيرون شد و خداى تعالى آنان را به اقرار و اعتراف وجود خويش داشت.(2) ابوالفتوح رازى در تفسير آيه « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّـتَـهُمْ » گويد: جماعتى مفسران سلف و اصحاب حديث گفتند: معنى آيه آن است كه خداى پشت آدم بماليد و جمله فرزندان او را بيرون آورد به صورت ذره يا مورچه.(3)

ب) و در برخى ديگر از احاديث آمده، از گل اضافى آدم كه با قدرت پروردگار اين ذرّات داراى شعور و ادراك شدند، و صلاحيّت مورد خطاب واقع گرديد، و نيز فهم آن را داشتند كه فرمان خداوند متوجّه آنان شود; « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ; آيا پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آرى!»

مرحوم كلينى در اصول كافى از ابوبصير روايت نمود كه:

قلت لابى عبدالله (عليه السلام) كيف اجابواوهم ذر؟ قال: فعل فيهم ما اذا سألهم اجابوه;

به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم كه: ذريات بنى آدم چه نوع جواب گفتند و حال آن كه ايشان مورچگان بودند. امام (عليه السلام) در جواب فرمودند كه: در آنها عقل و [ شعور] به قدر آن كه سؤال كند و آنها جواب دهند قرار داد.(4)

صاحب تفسير الميزان در خصوص چگونگى پيمان مى نويسد:

گويا تشبيه «ذريه» به «ذر» كه در بعضى از روايات آمده به منظور فهماندن كثرت ذريه است، نه خردى آنها و اين كه از كوچكى حجم به اندازه ذر بودند. و از آن جا كه اين تعبير در روايات بسيار و مكرر وارد شده از اين رو اين نشأت را «عالم ذر» ناميده اند... و سؤال و جواب مزبور گفتوگوى حقيقى بوده نه صرف زبان حال. و نيز دلالت دارد بر اين كه عهد مزبور تنها بر ربوبيت پروردگار گرفته نشده بلكه اقرار به نبوت، انبيا و ساير عقايد حقه نيز جز آن پيمان بوده است.(5)

قدر مسلّم اين است كه پيمان وحدانيّت خداوند در روز ازل از كل انسان ها ـ چه مؤمن و چه كافر ـ گرفته شد. ولى بحث و تفسير علما و اشكالاتى كه در اين زمينه به طور عمده وارد شده فقط در چگونگى پيمان مى باشد; كه از چند مورد هم تجاوز نمى كند.

حضرت على (عليه السلام) و عالم ذرّ

اصبغ بن نباته، از حضرت على (عليه السلام) روايت مى كند; و گفت: وقتى كه ابن كوا نزد آن حضرت آمد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از خداى تعالى و اين كه آيا قبل از موسى (عليه السلام) كسى از اولاد آدم با او تكلّم كرد؟ حضرت فرمود: بلى! خداوند با جميع مخلوقات خود حرف زد و تكلّم كرد; چه خوب آنان و چه بدشان، و همه جواب او را دادند. اين معنا براى ابن كوا گران آمد. مقصود امام (عليه السلام) را نفهميد و پرسيد، چطور يا اميرالمؤمنين؟ حضرت فرمود:

مگر كتاب خداوند را نخواندى، كه به پيغمبرش مى فرمايد: « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّك َ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّـتَـهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »(6) اگر اين آيه را خواندى، بايد بدانى كه خداوند كلام خود را به جميع افراد بنى آدم مخاطب قرار داده و همه آنها نيز جواب او را دادند.

اى ابن كوا! جمله « قالُوا بَلى » جواب بنى آدم است. و خداوند فرمود: به درستى منم معبود يكتا و معبودى نيست جز من; و منم رحمان و رحيم، پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبيّت و رسول و انبيا و اوصياى انبيا را از بقيّه جدا و بشر را مأمور به اطاعت شان كرد; بشر نيز در عهد ازل به همه اين ها اقرار نمود. موقعى كه اقرار مى كردند، ملائكه ناظر بودند و گفتند:

اى بنى آدم! ما بر عليه شما گواه شديم، تا در قيامت نگوييد ما از اين امر غافل بوديم.(7)

سعى كردم كه شود يار ز اغيار جدا *** آن نشد عاقبت و من شدم از يار جدا

من كه يك بار بوصل تو رسيدم همه عمر *** كى توانم كه شوم از تو بيك بار جدا

دوستان، قيمت صحبت بشناسيد كه چرخ *** دوستان را از هم انداخته بسيار جدا

اصحاب يمين و اصحاب شمال در عالم ذرّ

تمام موجودات عالم به ويژه انسان به مقتضاى فطرت اوليّه خودشان به وجود آفريدگار جهان به عنوان يك معبود، يكتا و خالق خلاق گواهى مى دهند; و همگان به يك نيروى مقتدر برتر ذاتى از جهان محسوسات متوجّه اند. و پس از برگرفتن الهام و فطرت ذاتى خود در برابر عظمت لايزال او، سر به تعظيم فرود مى آورد و كرنش مى كنند. به ناچار بايد گفت و اقرار نمود كه دعوت كننده اى درونى و برانگيزانده اى قوى و نيرومند در درون هر انسان وجود دارد كه انسان را به كشف حقيقت وامى دارد. اين حقيقت شناسى مستلزم داشتن يك دين الهى است، كه تمام اديان در حيطه اكمال آن باشند. و آن دين عالم گير، دين مقدس اسلام است. همان طور كه خداوند اشاره به اين مطلب مى فرمايد: « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ »(8). زيرا دين اسلام بايد در طول قرون و اعصار باقى بماند، تا ضامن سعادت و خوشبختى بشر و حافظ وجود انسانيّت در تمامى كره خاكى باشد. چون همه به فطرت توحيد زاده شده اند.

بدين ترتيب است كه خداوند وجود روحانى انسان ها را در عالم ملكوت از يك ديگر جدا كرد، و از آنها خواسته كه بر خداوندى خود گواهى دهند; و همه گواه دادند. و هدف از اين پيمان در عهد ازل دو چيز مهم و عمده را بيان مى كند. يكى غفلت، و ديگر تقليد كوركورانه از آيين پدران و ابا و اجداد.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود خداوند خلق را آفريد و كار خلقت تمام شد، و در آن موقع كه عرش اش بر روى آب بود ميثاق انبيا را گرفته و اصحاب يمين را به دست راست خود و اصحاب شمال را به دست چپ خود گرفت ـ گرچه هر دو دست خدا راست است ـ آن گاه اصحاب يمين را صدا زد، ايشان جواب دادند و گفتند: پروردگارا! لبيك و سعديك،

فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آرى. اصحاب شمال را صدا زد، ايشان نيز جواب دادند و گفتند: پروردگارا! لبيك و سعديك، فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى. آن گاه همه را به يك ديگر آميخت يكى از ايشان گفت: پروردگارا! چرا ما را بهم مخلوط كردى؟ فرمود: ايشان غير اين اعمال ديگرى دارند كه مرتكب خواهند شد، به همين جهت اين كار را كردم تا روز قيامت نگويند: پروردگارا ما از اين امر غافل بوديم، آن گاه همه ذريه را دوباره به صلب آدم برگردانيد، پس اهل بهشت بهشتيان آن روز و اهل آتش دوزخيان آن روزند. وقتى سخنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به اين جا رسيد; شخصى پرسيد يا رسول اللّه! پس خاصيت اعمال چيست؟ حضرت فرمود: هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى كند. عمربن خطاب وقتى اين را شنيد گفت: حال كه مطلب چنين است براى آن منزل تلاش مى كنيم.(9)

خواجه شيراز و عالم ذرّ

كنون به آب مى لعل خرقه مى شويم *** نصيبه ازل از خود نمى توان انداخت

نبود نقش دو عالم كه رسم الفت بود *** زمانه طرح محبّت نه اين زمان انداخت

حال كه پرده از مظاهر برداشته شده از مراقبه مجال محبوب و محبّت وى هراسى ندارم. و بلكه باقيّت و مراقبه و مشاهده پرشور او; لباس زهد و ريا را نيز از تن بيرون كردم و به عبادات خالصانه مشغول خواهم شد. تو آن كسى هستى كه غير خودت را از دل هاى دوست دارانت محو كردى، تا جز تو را دوست نداشته باشند. و اين عمل چيزى كه در ازل به من عنايت شده و در اين عالم نيز بر آن آگاه ساخته اند. زيرا ـ نصيبه را از خود نتوان انداخت ـ لذا در بيت به اخذ ميثاق ازلى اشاره دارد. كه قبل از خلقت دو عالم واقع نشده است، و شايد كم تر كسى به اين نكته در كلام خواجه توجّه كرده است. كه مى گويد:

سابقه انس و الفت بين من و دوست، قبل از خلقت دو عالم بوده است. زيرا دوست خود فرمود: « وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَم... »(10).

خداوند نسبت به نعمت هايى فراوانى كه به بندگان ارزانى كرده و عهد و ميثاق كه اوج عشق و اطاعت او را در بر مى گيرد، مى فرمايد: «و ياد كنيد نعمت خدا را كه به شما ارزانى داشت، و عهد او را كه با شما استوار كرد; آن گاه كه گفتيد: امر تو را شنيديم و طاعت تو پيش گرفتيم [ وفا به عهد مى كنيم] پس از خدا بترسيد، خدا به نيّات قلبى و انديشه هاى درونى شما آگاهست.»(11)

دست وفا در كمر عهد كن *** تا نشوى عهدشكن جهد كن

نيست بر مردم صاحب نظر *** خصلتى از عهد پسنديده تر

تخم ادب چيست؟ وفا كاشتن *** حق وفا چيست؟ نگهداشتن

ميل كسى كن كه وفايت كند *** جان هدف تير بلايت كند

مكالمات آدم با خداوند

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه خداوند عزّوجلّ اولاد آدم را از صلب اش بيرون كرد تا از آنها براى ربوبيّت خود و نبوّت همه پيامبران عهد و ميثاق بگيرد، نخستين پيامبرى كه براى او از آنها ميثاق گرفت; نبوّت محمّدبن عبداللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) بود. و بعد هم خداوند خطاب به آدم چنين فرمود:

اى آدم! نگاه كن ببين، چه مى بينى؟ آدم در جهان ملكوتى همه اولادش را از اوّل تا آخرش مشاهده نمود; و ديد آنها مانند ذرّات ريز آسمان را پر كرده اند.

آدم گفت: اى خداوند بزرگ! اولاد من چقدر زيادند براى چه آنها را آفريده اى و منظورت از گرفتن اين پيمان چيست؟

خداوند پاسخ داد: براى اين كه به من عبادت كنند، و برايم شريكى در خداوند قايل نشوند، و به پيامبران من ايمان آورند و از آنها تبعيّت كنند. آدم گفت: خداوندا! علت آن امر چيست كه من از اين نقطه بعضى را بزرگ و بعضى را كوچك مى بينم، در حالى كه بعضى از آنها نورشان زياد است و برخى ديگر كم و بعضى هم نور ندارند؟

خداوند فرمود: ما آنها را بر حسب لياقت و استعدادشان آفريديم كه در همه حال آنها را مورد آزمايش قرار دهيم.

آدم عرض كرد: خداوندا! اگر آنها را يك جور خلق مى كردى و به همه آنها يك طبيعت و ذات، روزى و عمر يكسان مى دادى بهتر نبود، چون در آن صورت آنها نسبت به هم تعدّى نمى كردند و ميان آنها حسد و كينه و بغض پديد نمى آمد، خلاصه هيچ گونه اختلاف با هم نداشتند؟

خداوند ـ عزّوجلّ ـ فرمود: اى آدم! تو به وسيله روحى كه از من دارى حرف مى زنى [ يا لازمه روح ات نطق و بيان است] و درك مى كنى ولى به واسطه نقصى كه جسم ات دارد، مطالبى را مى گويى كه عالم به حقيقت آنها نيستى; در حالى كه مى دانى من خداوند عالم و حكيم هستم، و من به واسطه همان علم و حكمتى كه دارم ميان مخلوقات اختلاف به وجود آوردم. و با مشيّت خودم امور آنها را اداره مى كنم، و آنها در مسير تقدير و تدبير من به حركت وجودى خويش ادامه مى دهند. و در خلقت من تغيير نيست. من جن و انس را خلق كردم تا به من عبادت كنند; و بهشت را براى كسانى خلق كردم كه به من عبادت كنند و از اوامرم اطاعت نمايند، و از پيامبرانم تبعيّت كنند.

جهنّم را براى كسانى آفريدم كه به من كافر شوند و عصيان كنند; و به پيامبرانم تبعيّت نكنند. من تو و فرزندانت را آفريدم، در حالى كه به شما نيازى نداشتم.(12) بلكه همه شما را براى اين آفريدم كه آزمايش خود را نشان دهيد تا معلوم شود كدام يك از شما در دنيا كارتان خوب و كدام يك از شما اعمالتان بد است. به همين خاطر بود كه دنيا و آخرت [ حيات و مرگ ] اطاعت و معصيت، [ بهشت و جهنّم] را آفريدم. باز هم من با تدبير و تقدير و علم نافذم ميان صورت ها و اجسام و رنگ ها و عمرهاى شان اختلاف به وجود آوردم; و هم چنين در ميان روزى ها و طاعت و معصيت شان تفاوت گذارم.

بعضى از آنها را شقى كردم و بعضى را سعيد; بعضى را كور و بعضى را بينا; بعضى را كوتاه قد و برخى را بلند قد; بعضى را زيبا و بعضى را زشت; بعضى را عالِم و برخى را جاهل; بعضى را فقير و بعضى را غنى; بعضى را مطيع و برخى را عاصى; برخى را بيمار و عده اى را سالم; بعضى را زمين گير و برخى بدون عيب هستند.

همه اين كارها لازمه خلقت بوده براى اين كه آن شخص سالم و بى عيب به آن شخص معيوب نگاه كند، به خاطر سلامتى اش به من شكر و حمد گويد و آن كه عيب دارد به شخص سالم نگاه كند به من متوسّل شود تا به او هم سلامتى بدهم، و هم چنين به بلاى من صبر كنند تا به او پاداشى خوب بدهم. الى آخر حديث شريف.(13)

شالوده خلقت و حاجت ذاتى او

« وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَم... » «اذ» ظرف زمان و عامل آن جمله اذكر در تقدير گرفته شده و خطاب به رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) است. آيه بيان گر آن است كه همه افراد از سلسله بشر كه در عالم ازلى از صلب آدم و از اصلاب فرزندان او تا آخرين افراد بشر كه مقرر است به وجود آيند، همه آنها به وجود نورى در پيشگاه ساحت پروردگار كه مسطوره صفات فعل اوست حاضر بودند. به همه آنها نيروى شهود موهبت فرمود به اين كه حاجت ذاتى و مخلوقيّت خود را مشاهده نمايند، كه هر يك شعاع و پرتوى از ساحت پروردگارند و به فيض پى در پى او نيازمند هستند. و كلمه اذ، از ظرف سابق بر زمان خطاب حكايت مى نمايد و مفاد جمله آن است كه ظرف واقعه در آن عالم نورى كه مسطوره صفات فعل پروردگار است، همه افراد از سلسله بشر حضور داشتند با نيروى شهود كه به آنان موهبت فرموده و آيه آن عالم را به نام صحنه شهود و اشهاد و يا عالم عهد و پيمان ناميده است. « وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ » اين صحنه اختصاص به سلسله بشر دارد و يگانه موهبتى است كه پروردگار به آنان موهبت فرموده كه با اين نيرو خودشناس و خداشناس شوند. و حاجت ذاتى خود را بيابند كه پرتوى از حريم كبريايى هستند و لطيفه كمالات نوع بشر و يگانه امتياز افراد بى شمار آنان از يك ديگر بر محور اين نيرو دور مى زند. و يگانه وديعه اى است كه پرودرگار به سلسله بشر به امانت سپرده است. « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » نخستين خطابى است كه از حريم كبريايى شرف صدور يافت و در آن صحنه اشهاد بر سلسله بشر منت نهاد و تا ابد او را مسؤول اين موهبت معرفى فرمود، كه پيوسته به سپاس اين نعمت قيام نمايند و بدين خطاب نيز اعلام نمود كه براى سلسله بشر زندگى با نظام ديگرى و حساب جداگانه اى مقرر نموده و آنان را به معرض آزمايش درخواهد آورد و حيات و زندگى جاودان به آنان موهبت خواهد فرمود. و رابطه ساحت پروردگار با موجودات فقط ايجاد و افاضه است و خطاب و سخنان او نيز تعليم وجودى و افاضه نيروى شهود خواهد بود.

بر حسب نظام اشرف پروردگار آغاز به قدسيان (پيامبران) نيروى شهود زياده بر تصورى موهبت فرموده و رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) و اوصياى او را بر پيامبران فضيلت داده بر اين اساس سبقت نموده و در مقام انقياد و اظهار عبوديّت برآمده اند. و گوى فضيلت و سبقت را در همه عوالم و نشأت بر پيامبران و بر سلسله بشر ربوده اند. و موهبت شهود به آنان در اين نظام اختيار به صورت روح قدسى ظهور مى نمايد و وسائط فيوضات تكوينى هستند و سمت تعليم و رهبرى سلسله بشر را نيز به عهده گرفته اند و مراتب نازل از نيروى شهود نيز در نظام اختيار به صورت روح ايمان و تقوا ظهور مى نمايد و حكم فطرت خداشناسى كه در نهاد بيگانگان است عبارت از نيروى شهودى است كه مشوب به تيرگى بوده و در اين جهان در اثر سير و سلوك اختيارى آميخته به عناد و كفران شده است.

عالم شهود و پيمان ملكوت، عالم انسانى و نخستين سير و سلوك سلسله بشر و توجه به سوى آفريدگار است. و ساير عوالم و نشأتى كه بشر مى پيمايد. شرح و بسط و تفصيل عالم ملكوت و همه ظهور صفت فعل پروردگار است، بدين جهت عالم شهود ثابت و مستقر و ابدى خواهد بود و همه مراحل كمال و فضيلت افراد بشر ظهور نيروى شهود و خداشناسى است كه در آن عالم به بشر موهبت شده است و اختلاف سلسله بشر در اين جهان از لحاظ ايمان به يگانگى پروردگارو شرك ظهور همان پاسخ است كه هر فردى در عالم ذرّ به طور شهود به ربوبيّت پروردگار اقرار نموده و خود را پرتو و ربط محض به حريم كبريايى مشاهده نموده است.

ولى شهادت بعض آنان آميخته به تيرگى بوده و در اين جهان در مسير ارادى و عقيده و سير و سلوك خود كه بر اساس اختيار است شرك آنان به ظهور رسيده است. هم چنان كه هر خردمندى به حكم فطرت به يگانگى پروردگار و وحدت تدبير او حكم مى نمايد. ولى بت پرستان به حكم فطرت توجه ننموده، درباره تدبير نظام جهان براى پروردگار شريك قرار داده و از نظر تيرگى فكر و انديشه بر روان خود پرده عناد آويخته اند [ و اقرار] ; « قالُوا بَلى شَهِدْنا » [ را به فراموشى سپرده اند.]

بر اين اساس خطاب « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » از آغاز به قدسيان توجه داشته و به طور شهود انقياد و عبوديّت ذاتى خود را به حريم كبريايى تقديم نموده، سپس سلسله بشر نظر به وساطتى كه ارواح قدسى دارند، از آنان طريقه انقياد را آموخته و از پاسخ آنان پيروى نموده و بى دريغ حاجت ذاتى و مخلوقيّت خود اقرار نموده و به زبان وجودى گفتند: پيوسته نيازمنديم و از پرتو فيض پى در پى آفريدگار بهره مند هستيم. و نيز گفته شده كه آيه از عالم شهود و پيمان كه سابق بر زمان خلقت بشر است حكايت نمى كند، بلكه مفاد آيه آن است كه پروردگار در اين جهان تكليف و آزمايش به نيروى خرد و خداشناسى كه در فطرت هر فردى نهاده او را در مقام تفحص و معرفت خالق خود و پديد آورنده جهان درمى آورد كه او را بشناسد.

در آن هنگام به لسان حال و به زبان وجودى و نيز به حكم فطرت پروردگار او خطاب مى نمايد و او را به ساحت كبريايى رهبرى نموده كه جز جهان آفرين صانع و مدبرى نيست، كه اين جهان پهناور را با نظام مرتب و پيوسته آن را تدبير مى نمايد. هر لحظه به لسان حال اين خطاب از حريم كبريايى نسبت به هر يك از افراد بشر صادر مى شود و با نيروى خرد نيز بشر اين خطاب را از هر موجود و آفريده اى مى شنود و مى يابد.

و درباره مفاد جمله « قالُوا بَلى شَهِدْنا » گفته شده كه بشر به حكم خرد در مقام تفحص و معرفت آفريدگار خود برمى آيد و به خود پاسخ مى گويد: بلى! به طور شهود و بداهت مى بينم و مى يابم كه اين جهان پهناور را پروردگار از كتم عدم به عرصه هستى درآورده و پيوسته آن را به سوى مقصد سوق مى دهد و با نيروى خرد همه موجودات را نيز هماهنگ خود مى يابم. اين نظر برخلاف صريح آيه است. زيرا جمله « وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ » از ظرف سابق بر زمان خطاب حكايت مى نمايد و در صورتى كه خبر از زمان خطاب بود. و نيز جمله « أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » خطاب از حريم كبريايى در صحنه شهود و اشهاد شرف صدور يافته نه به لسان حال و حكم و خرد كه بشر با نيروى فكر آن را بشنود و بفهمد.

و مفاد جمله « قالُوا بَلى شَهِدْنا » پاسخ حقيقى است و گرنه در اين جهان بيگانگان هرگز به اين چنين انديشه اى پاسخ نمى دهند، در صورتى كه بر حسب آيه همه افراد بشر از اولين و آخرين، در آن صحنه شهود به جواب مثبت پاسخ داده اند. و به قراين لفظى كه گفته شد، آيه از ظرفى كه بر حسب رتبه سابق بر زمان خطاب و نزول قرآن است، حكايت مى نمايد. و نخستين عالم از عوالم و نشأتى را كه بشر پيموده، معرفى مى نمايد. و « أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِـيامَةِ »(14) بيان نتيجه نيروى شهودى است، كه پروردگار در نخستين عالم سير و سلوك بشر به سوى پروردگار به او موهبت فرموده است. و از هر يك نيز پيمان گرفته و عذرى براى آنان در پيشگاه عدل پروردگار باقى نگذارده و نگويند: پروردگار نيروى خرد و تفكّر به ما موهبت ننموده و خداشناسى و غرض از خلقت را به ما معرفى ننموده واز نظر قصور و جهالت نه مسير خود را شناخته ايم و نه آفريدگار جهان را.(15)

عظمت عالم ذرّ و حاجت ذاتى بشر ـ طبق روايات و احاديث ـ در مقابل خالق توانا به خوبى مى توان شناخت; چون اولين عالم انسان به اقرار يگانگى خداوند يكتاست، كه جز لاينفك عهد و ميثاق ازلى او مى باشد. و در صورت شناخت واقعى عوالم، توهّمات و شبهاتى پيش نخواهد آمد. و به اوامر و نواهى پروردگار جز تسليم معض مقدور نيست، زيرا شايستگى بنده بودن را آن طورى كه سزاوار اوست به جا مى آورد. و اين بندگى را در تمام دوران زندگى محدود ـ شصت، هفتاد سال ـ كه در اختيار دارد نسبت به معبودش بشناسد، تا شالوده بهترين خلقت اش را با طوق بندگى و عارف بودن به حقّ حضرت بارى تعالى را به اثبات برساند. و انگيزه خلقت را با بندگى و بنده بودن ثابت كند. همان طورى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: « وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِـيَعْبُدُونِ ;(16) جن و انس را نيافريدم مگر اين كه مرا بپرستند.»

امانت دارى حجرالأسود

حلبى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت مى كند: اولين سالى كه عمر در عهد خلافت اش حج مى كرد، مهاجرين، انصار، على (عليه السلام) به همراه حسنين (عليهما السلام) و عبداللّه بن جعفر حج مى نمودند. موقع احرام، عبداللّه لباس احرامى را كه با گِلى قرمز رنگ شده بود پوشيد و در حالى كه لبّيك مى گفت در كنار حضرت على (عليه السلام) حركت مى كرد. عمر از پشت سر گفت: اين چه بدعتى است كه در حرم روا داشته اند؟!

حضرت على (عليه السلام) رو به او كرده فرمود:

كسى نمى تواند سنّت پيامبر را به ما بياموزد. عمر گفت: راست گفتى يا اباالحسن! به خدا نمى دانستم شماييد. ـ راوى گويد: اين يك واقعه نادرى بود كه در آن سفر رخ داد ـ سپس داخل مكه شدند و طواف خانه نمودند; عمر حجرالأسود را دست زد و گفت: به خدا قسم، مى دانم تو سنگى بيش نيستى كه نه سودى مى رسانى و نه زيانى; اگر اين نبود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تو را دست زد به تو دست نمى زدم.

على (عليه السلام) فرمود:

سكوت را اختيار كن! چون رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) بى جهت به اين سنگ دست نزد. اگر قرآن خوانده بودى و از تأويلش مى دانستى، و هر آينه مى فهميدى كه هم زيان مى زند و هم سود مى رساند. و او چشم و دو لب و زبانى گويا دارد. و گواهى مى دهد وفادارى كسى را كه وفا كرده. عمر گفت: يا على! آيه مربوطه را به من نشان بده و بخوان؟!

امام على (عليه السلام) فرمود:

خداوند فرمود: « وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىِ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبَّكُمْ قالُوا بَلى ;(17) هنگامى كه خداى تو از پشت آدم،فرزندان وذريّه آنهارا برگرفت وآن ها رابر خود گواه ساخت، كه من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آرى! ما به خداوندى تو گواهى مى دهيم.»

موقعى كه اقرار كردند; بنى آدم به اطاعت و به اين كه او پروردگار و آن ها بندگانند، از آنها براى حج بيت اللّه الحرام پيمان گرفت، پس صفحه نازكى لطيف تر از آب آفريد و به قلم فرمان داد بنويس وفادارى خلقم را به خانه ام; قلم هم وفادارى بنى آدم را در آن صفحه نوشت. پس به حجرالأسود گفته شد دهانت را باز كن. آن صفحه را در دهان اش فرو كرد و به حجر فرمود: نگهدار و گواهى بده براى بندگانم وفادارى را، حجر هم مطيعانه فرود آمد.

اى عمر! مگر نه موقعى كه حجرالأسود را دست مى زنى، مى گويى: امانتم را ادا كردم و به پيمانم وفا نمودم، تا گواهى به وفادارى من بدهى. عمر گفت: به خدا آرى! پس على (عليه السلام) فرمود: ايمان بياور به آنچه گفتم.(18)

سوگوارى آدم در عرفات و كربلا

پيش از آن كه به سوگوارى آدم در عرفات و كربلا بپردازيم; خداوند متعال دو مجلس به پاس عظمت ومظلوميّت امام حسين (عليه السلام) از آفرينش عالم و آدم برپاداشت; كه يكى آنگاه بود كه خداوندبه فرشتگان فرمود: « اِنّى جاعلٌ فى الأرض خليفةً; (19) من بر روى زمين جانشين قرارمى دهم». ملائك گفتند: « قالُوا أتَجْعَلُ فيها مَن يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِك الدِّما ;(20) آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه در آن تباهى مى كند و خون مى ريزد» از ديدگاه برخى مفسّرين، فرشتگان پيش از آفرينش آدم به شهادت و مظلوميّت حسين (عليه السلام) و رخ دادهاى غمبار عاشورا نگريستند، كه خداوند در پاسخ آنان به صورت ويژه اى فرمود: «اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ;(21) من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد».(22)

در عرفات، هنگامى كه آدم به عرش نگريست و نام هاى مقدّس پنج گانه را ديد. جبرئيل آنها را به او تلقين كرد كه: اى آدم! بگو:

يا حميد بحق محمّد! و يا عالى بحقّ على! و يا فاطر بحقّ فاطمه! و يا محسن بحقّ الحسن! و يا قديم الاحسان بحقّ الحسين.

هنگامى كه نام پنجمين آنان را به زبان آورد، سيلاب اشك اش جارى شد و قلب اش خاشع گرديد و گفت: چرا ياد و نام پنجمين آنان، قلبم را مى شكند و سيلاب اشك را جارى مى سازد؟ جبرئيل در بيان علّت آن به مرثيه سرايى حسين (عليه السلام) پرداخت و آدم و فرشتگان نيز شنيدند و گريستند. جبرئيل گفت:

بر فرزندت حسين در راه حقّ و عدالت، مصيبتى فرود مى آيد كه همه مصائب، در برابر آن كوچك است. پرسيد: آن مصيبت چيست؟

جبرئيل گفت: او تنهاى تنها و غريبانه، با تشنگى وصف ناپذيرى به شهادت مى رسد، نه ياورى خواهد داشت و نه مددكارى.

اى آدم! كاش او را در آن دشت غمبار مى نگريستى كه از شدّت تشنگى و اندكى يار و ياور، فرياد دادخواهانه اش به آسمان بلند است، اما جز با شمشيرها و شراره هاى مرگ، پاسخ اش را نمى دهند. سرش را از قفا مى برند و خيمه ها و حرم او را غارت مى كنند و سرهاى مقدّس او و يارانش را همراه بانوان و خاندان وحى، در شهرها مى گردانند.(23)

هم چنين هنگام سير آدم در زمين به نقطه اى كه محل شهادت حسين (عليه السلام) است رسيد. در آن جا پايش لغزيد و در غلتيد و خون از پايش جارى شد; سر به آسمان بلند كرد كه: بار خدايا! چه گناهى از من سر زده است كه اين گونه كيفر مى شوم؟ به او وحى مى رسيد: نه! [ گناهى متوجه تو نيست] بلكه در اين سرزمين، فرزندت حسين، به دست ارتجاع طلبان سياه كار به شهادت مى رسد. خون تو به نشان هم دردى و هم رنگى با او به زمين ريخت. آدم پرسيد: قاتل او كيست؟ پيام رسيد: عنصر پليدى به نام يزيد، او را لعن و نفرين كن.

آدم او را نفرين كرد و به سوى كوه عرفات گام برداشت.(24)

شنيدستم كه در روز ازل آن خالق يكتا *** بگفتا: كاز مى وصلم لبالب ساغرى دارم

كه مى نوشد مى وصلم كه مى پويد ره عشقم؟ *** كه مى گويد كه در سر، عشق داورى دارم

تمام انبيا زان مى به قدر حوصله خوردند *** حسين على گفتا: در اين سودا، سرى دارم

ندا آمد، دو دست بى گنه از تن جدا خواهم *** بگفتا: حضرت عبّاس، مير لشكرى دارم

ندا آمد، جوانى بايدت، سر پاره از خنجر *** بگفتا: هجده ساله على اكبرى دارم

ندا آمد، كه طفلى را نشان تير مى خواهم *** بگفتا: بارالها شيرخواره اصغرى دارم

ندا آمد، كه زلفى را به خون آغشته مى خواهم *** بگفتا: بارالها زينب غم خواره اى دارم

ندا آمد، كه مطبخ را گلستان مى كنى يا نه؟ *** بگفتا: بار الها بهر آن مطبخ سرى دارم

ندا آمد، زسيلى عارضى گلنار مى خواهم *** بگفتا: بارالها، يك سه ساله دخترى دارم

عالم پشت پدران

وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِـين * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرار مَـكِـين * ثُمَّ خَلَقْنا النُّـطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُـضْغَةٌ فَخَلَقْنا المُـضْغَةَ عِظاماً فَـكَسَوْنا العِظامَ لَـحْماً ثُمَّ أَنْشَـأْناهُ خَـلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْـسَنُ الخالِقِـينَ ;(25)

همانا آدميان را از خلاصه اى گل آفريدم. پس آن گاه او را نطفه اى كردم; و در قرارگاهى محفوظ (رحم) قرارش داديم. آن گاه نطفه را علقه (خون بسته) و علقه را مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده) كرديم، و سپس آن مضغه را استخوان كرديم پس بر آن استخوان ها گوشتى پوشانديم، پس از آن خلقى ديگرش كرديم، پس آفرين بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

هدف شناساندن انسان است، به عوالم به وجود آورنده خود، چون انسان هر چه بيشتر به چگونگى عوالم به وجود آورنده خود تفكّر و تحقيق كند، به قدرت لايزال و بى انتهاى آفريدگار و ضعف و ناتوانى خود بيشتر پى مى برد. خشيّت الهى و سپاس گزارى خود را از روى معرفت و شناخت واقعى خالق اش انجام مى دهد.

به هر حال شكر بنده نسبت به خداوند، شناسايى و اقرار به نعمات اوست و محافظت اعضا و جوارح خود از هجوم معاصى و التفات به هواى نفس، و از آن جهت شكر و سپاس گزارى خالق توانا حايز اهميت است، كه انسان را از لغزش ها و اعمالى كه باعث عذاب روح و جسم مى شود بر حذر مى دارد. و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

خورنده شكرگزار، اجرش مانند اجر روزه دارى است كه به ثواب خدا چشم دارد; و تندرست سپاسگزار  اجرش  مثل  اجر  بيمار  صبور است;  و  غنىّ  شكرگزار اجرش  مانند  اجر  محروم  قانع است. (26)

مسأله شكر، يك بحث فقهى نيز دارد كه فقها به آن پرداختند; و نوشته اند كه: شكر هر نعمت دهنده اى بر وجه اجمل به حكم عقل و شرع واجب است. و واجب تر از همه شكر حضرت بارى تعالى است. و شكر كسى كه خداوند او را در رديف مقام خود قرار داده است و آنها والدين انسان هستند; « أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ ;(27) به انسان امر نمودم كه مرا و والدين اش را سپاس گزارى نمايد.» نتيجه اين كه مسؤوليت والدين در ازدياد نسل يا بهتر بگوييم خلقت انسان ديگر در ـ مقام آفرينش ـ بس مهم است; كه بحث هاى زيادى را در اين باب مى طلبد.

ولى آنچه لازم است متذكر شويم اين كه: در جهان امروز، در دنيايى كه بيشتر توجه مردم به شئونات مادى معطوف است و قدرت هاى مادى جهان با تبليغات وسيع و ارتباطات بين المللى جهان را به دهكده اى تبديل كرده اند كه فرهنگ هاى شوم و مختلف را با افكارى متفاوت و با هدفى از پيش تعيين شده و با برنامه اى مدوّن در چند ثانيه وارد خانه ها كنند، و به جرأت مى توان گفت كه تزريق نوعى فرهنگ غير است بر پيكر خانواده و جامعه اى كه داراى فرهنگ اصيل و پوياست.

با توجه به تبليغات زياد غربيان و با اقرار به اين كه در عصر حاضر گفتار درمانى ديگر اثرى ندارد و بايد به رفتار درمانى خانواده و اجتماع پرداخت; سؤالى در ذهن متصوّر مى شود كه: نقش والدين خصوصاً پدر در خانواده چه جايگاهى دارد؟

جواب اين پرسش را پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در هزار و چهارصد سال پيش چنين پاسخ فرمودند:

حَقَّ الوَلَدِ عَلى والِدِه اِذا كانَ ذَكَراً اَنْ يَسْتفْرِةَ اُمَّهُ وَ يَسْتَحْسِنَ اسْمَهُ وَ يُعَلَّمَهُ كِتابَ اللّهِ وَ يُطَهِّرَهُ ;(28)

حقّى كه پسر (دختر) از پدر خود دارد، اين است كه: مادر او را احترام كند، براى كودك نام خوب انتخاب نمايد، به كودك قرآن بياموزد و او را به پاكى و پاكدلى پرورش دهد.

من حق الولد على والده ثلاثه: يحسن اسمه و يعلمه الكتاب و يزوجه اذا بلغ ;(29)

حق پسر (دختر) از پدر سه چيز است: اوّل، نام خوب; دوم، تعليم قرآن و احكام آن; سوّم، وقتى كه به سن بلوغ رسيد به ازدواج در آورد.

الكسيس كارل، دانشمند روان شناس فرانسوى در خصوص پرورش صحيح فرزندان بر اساس تعالى روان و مسؤوليت والدين در شكوفايى ايمان و ترغيب مذهب در آنها مى گويد:

والدين و مربيان، بايد متوجه باشند كه در راه تربيت كودك، مذهب بزرگ ترين يار و مددكار آنهاست، ايمان و اعتقاد مشعلى است كه تاريك ترين راه ها را، روشن مى كند وجدان ها را حساس و بيدار مى سازد، هر كجا كه منحرفى وجود داشته باشد او را به آسانى به سوى راستى رهبرى مى كند... بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديك اند كه مطلقا جوياى ارزش هاى مادى هستند، بدان جهت زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است، زيرا [ در اين صورت ] فقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد. (30)

اگر مقدارى محققانه به دو روايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)  توجه كنيم، به دو مسأله  بسيار مهم بر مى خوريم كه ما را به جواب سؤال مطرح شده نزديك تر مى كند.

دو مسأله بسيار مهم

اوّل; اثرات غذا

همان طور كه خداوند خالق بى قيد و شرط تمام موجودات عالم است و انسان هم شالوده خلقت او. مى توان گفت: پدر و مادر نيز به عنوان خالق ثانوى انسان اند، كه جهت خلقت خلق جديد (ازدياد نسل) بايد طورى عمل كنند كه هيچ گونه پليدى و ناپاكى به فرزندان سرايت نكند. همان طور كه خداوند در خلقت انسان هيچ گونه نقصى قرار نداد، و اشاره به اين آيه كه مى فرمايد: « لَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيم (31); انسان را به بهترين وجهى خلق كردم» بايد پدر و مادر نيز براى بقاى نسل خود و پاكى خانواده و جامعه فرزندى بيافرينند كه از ناقصى روح و جسم و رسوخ شيطان و هم چنين سوء تربيت كه خصايص زشت را در برمى گيرد مبرّا باشند.

و طبق اظهار آن مورّخ معروف اروپايى كه مى گويد:

كودكانت را به من بنما تا بگويم خود چكاره هستى. اگر از فرزندت ادب مى خواهى خود مؤدب باش، اگر پاكيزگى  مى خواهى خود پاكيزه باش. (32)

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايند:

اَلْوَلَدُ الصّالِح رَيْحانَةٌ مِن رياحين الجنَّة; (33)

فرزند شايسته، يكى از گل هاى بوستان بهشت است.

اين مسؤوليت سنگين به عهده پدر است، كه با كسب شغل و مال حلال بتواند ارتزاق كند; تا نطفه اى پاك و بدون عيب داشته باشد. چون غذا همان گونه كه در تكوين و ساختار جسم انسان تأثير دارد در روح و اخلاق او نيز اثر مستقيم دارد. و از پيامدهاى غذاى حرام اين است كه تمام خوبى ها و ساختار اصلى انسانيّت را ضعيف و يا متزلزل و از بين مى برد.

پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

به راستى روح الأمين جبرئيل از جانب پروردگار تبارك و تعالى به من خبر داد كه هيچ كس نمى ميرد تا آن كه روزيش تمام شود. پس از خدا بترسيد و در كسب روزى به راه خوب برويد و بدانيد كه روزى بر دو گونه است:

اول) روزيى كه تو آن را مى جويى;

دوم) روزيى كه آن تو را مى طلبد.

پس روزى خود را از طريق حلال بجوييد، چه اين كه اگر شما از راه مشروع و درست آن را بجوييد به شما خواهد رسيد. در نتيجه شما روزى حلال خواهيد خورد، ولى هرگاه از راه نامشروع بجوييد روزيتان را از حرام خواهيد خورد، و همان رزقتان خواهد بود. (34)

و نيز مى فرمايد:

طَلَبُ الَحلالِ فريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم وَ مُسْلِمَةِ (35); به دست آوردن مال و روزى حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، هنگام رويارويى با لشكريان دشمن آنان را موعظه فرمود و حقايق را براى شان بيان كرد. امّا سخنان آن حضرت در دل هاى آلوده آنان تأثير نداشت. بى ترديد كلام آن امام (عليه السلام) شرايط تأثيرگذارى داشت; امّا در جان هاى ناپاك آنان زمينه تأثير و جذب حقايق مهيّا نبود. آيا عاملى باعث قساوت قلب و حق ناپذيرى آن نامردان شده بود؟ مسلّماً بلى! خود امام (عليه السلام) پاسخ اين سؤال را به خواهر گرامى اش چنين بيان مى كند: ... خواهرم! شكم هاى آنها از غذاى حرام پر شده و شيطان بر آنان مسلّط گرديده و از ياد خدا غافل اند و از جان شان بيرون برده است... .

از وصيّت هاى حضرت على (عليه السلام) به كميل بن زياد نخعى كه فرمود:

اى كميل! زبان قربان دل است; يعنى آنچه در قلب مى باشد از زبان مى تراود و دل به غذا نيرو مى گيرد و پا برجا مى ماند. نظر كن كه چه غذايى به دل و تنت مى دهى. كه اگر غذا، از حلال نباشد خداوند متعال تسبيح و شكر تو را قبول نخواهد فرمود. (36)

و يا در حالات شريك بن عبدالله نخعى معروف به قاضى نوشته اند: مردى دانشمند و فقيه باتقوا و ورعى بود، تا وقتى كه مهدى عبّاسى او را به حضور خواند تا از نزديك با او آشنا شود; زيرا شنيده بود او مردى زاهد و پارسا است و علاوه بر اين، فضايل مولى اميرمؤمنان (عليه السلام) را بازگو مى كرد، و مى گفت: خلافت هر كسى جز على و اولاد او غير شرعى است. روزى نزد وى معاويه را به حلم و بردبارى ياد كردند، گفت: آن كسى كه حق را نشناخت و با مولى على (عليه السلام) جنگ نمود هرگز حليم و بردبار نيست; و بدين وسيله در قلب اجتماع محبوبيّت به سزايى كسب كرده بود.

پس از حضور به نزد خليفه، به وى پيشنهاد كرد كه يكى از سه امر خليفه را اختيار كند: نصب قضا; تربيت اولاد خليفه; صرف يك نهار يا شام; شريك، به فكر عميقى فرو رفت. فهميد بد دامى براى او پهن كرده اند با خود گفت: از همه آسان تر صرف غذاست، چرا كه منصب قضا كار مشكلى است و از اين بدتر، تربيت فرزندان خليفه است، چرا كه زبان مردم به رويم باز شده و مى گويند: چه شد كه گرگ زادگان را تربيت مى كنى، مگر اين نيست كه گرگ زاده عاقبت گرگ شود؟

از اين جهت صرف طعام را انتخاب نمود; خليفه به طبّاخ مخصوص خود دستور داد غذايى مطبوح براى روز موعود تهيه نمايد. در آن روز با خليفه هم سفره شد. پس از صرف طعام طبّاخ گفت: «يا اميرالمؤمنين! ليس هذا الشيخ يفلح بعد هذا الاَكلة ابداً; اين مرد بعد از اين غذا هرگز رستگار نخواهد شد.»

دير زمانى نشد كه خود شخصاً از خليفه تقاضاى منصب قضا نمود و تربيت فرزندان او را هم به عهده گرفت. يكى از روزها، حواله مقرّرى خود را در دست داشته به دكان صرّافى براى اخذ وجه حواله مراجعه نمود، اتفاقاً در آن روز جماعت زيادى براى گرفتن حواله به صف ايستاده بودند، شريك در پس جمعيت بيرون آمده بدون رعايت نوبت به صرّاف گفت:

زودتر حواله را نقدش كن. صرّاف گفت: با كمى تأمل وجه حواله شما تقديم خواهد شد. شريك به صرّاف فرصت پرداخت وجه به ديگران را نداد، تقاضا را تكرار كرد. صرّاف ناراحت شد و گفت: مگر پارچه قيمتى به من فروخته اى كه اين قدر عجله مى كنى، گفت: آرى! از پارچه گران تر فروخته ام; صرّاف گفت: چطور؟ گفت: دين و ايمانم را در قبال اين مال فروخته ام.

آرى! اين اثرات لقمه حرام است; تا چه رسد به آن كسى كه در مدّت عمر جز لقمه حرام براى خود و خانواده اش كسب نكرده; « عِبْرَةٌ لاُِولِى الأَلبابِ » به هر حال شغل حلال، رزق و روزى حلال مكمل يك ديگرند; و والدين بايد در كسب آنها كوشا و كمال دقّت را داشته باشند، تا اثرات لقمه حرام باعث منفعل شدن روح و جسم فرزند نشود. چنان چه اگر اتفاق افتد و غذاى حرام اثر گذاشت و شيطان در فرزند رسوخ كرد، نفرين نكند مگر خود را; زيرا كسب روزى حلال خود عبادت بزرگى است: « اَلْعِبادَةُ سَبْعَةُ اجزاء اَفْضَلُها طَلَبُ الْحَلالِ (37); عبادت هفت جز است و برتر از همه كسب حلال است.»

و يا خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَـيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ ;(38)

حال كه چنين است از آنچه خدا روزى تان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد. و شكر نعمت خدا را به جاى آريد، اگر او را مى پرستيد.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «حقوق فرزند بر پدر آن است كه او را نوشتن و تيراندازى تعليم دهيد و به غير از غذاى حلال و پاك به او نخوراند.»(39)

ابوذر غفارى گفت: از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال شد: صحف حضرت ابراهيم داراى چه مطالبى است؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ فرمود:

صحف ابراهيم حاوى مطالبى در باب امثال و حكمت ها بود و يكى از آن مَثَل ها اين است: انسان عاقل تا عقل وى مغلوب واقع نشده اوقات خود را در شبانه روز به چهار بخش تقسيم كند: ساعتى را در مناجات; ساعتى را در تفكّر صنع خدا; ساعتى را درمحاسبه نفس و ساعتى هم براى فراهم آوردن غذاى حلال اختصاص دهد. (40)

دوم; تربيت صحيح

يكى از مهم ترين خصايص انسان كه نسبت به ساير موجودات عالم متمايز كرده و برترى خاصى بخشيده تربيت پذيرى اوست; تعليم و تربيت با اصول صحيح چه بسا آنان را در دنيا و آخرت سعادتمند و عاقبت به خير خواهد كرد. امام سجاد (عليه السلام) در  رساله   حقوق  به اين وظيفه خطير چنين اشاره مى فرمايد:

فَأعْمَل في اَمْرِهِ عَمَلَ مَنْ يَعْلَمْ انّهَهُ مُثابٌ عَلى الإحسانِ اِلَيْهِ، مُعاقَبٌ عَلَىَ الإسائةِ اِلَيْه; (41)

عمل كن درباره فرزند خود، چون عمل كسى كه مى داند اگر به فرزند خود احسان كند پاداش داده مى شود و اگر بد رفتارى كرد مؤاخذه و عقاب مى گردد.

لازم است پدران و مادران محترم آن مسؤوليت شرعى اى كه به عهده شان مى باشد، به نحو احسن فراگيرند; و توجّه داشته باشند در پرورش ايمان و اخلاق فرزندان خود كه همان شكوفا كردن فطرت ذاتى شان است، كمال جديّت و كوشش را اعمال نمايند. و خباثت و پليدى را از روح و جسم آنها دور كنند: « اِذا طابَ قَلْبُ المَرْءَ طابَ جَسَدُهُ وَ اِذا خَبُثَ القَلْبُ خَبُثَ الجَسَدُ ;(42)هرگاه دل انسان پاك شود بدن اش نيز پاك گردد. و اگر دل پليد و آلوده باشد، تن نيز آلوده و پليد خواهد بود ـ چون دل فرمانده كل قواى بدن و مبدأ اعمال تن است ـ .»

گواه اين مدعا، فرموده خداوند در قرآن مجيد است:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِـيكُمْ ناراً وَقُودُها النّاسُ وَالحِـجارَةُ عَلَيْها ;(43)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و كسان خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ ها هستند، نگه داريد.

اين آيه قرآن صراحتاً وظيفه مؤمنان را گوشزد مى كند، كه خود و خانواده و فرزندان را از آتش جهنم حفظ كنيد و وظيفه شرعى و اخلاقى خود را عمل كنيد.

كلينى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند:

وقتى اين آيه نازل گرديد، مردى از مؤمنان نشست و گريست و گفت: من در نگه داشتن نفس خود عاجز مانده ام، متكفل مسؤوليت خانواده ام نيز شده ام.

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: تو را همين بس كه آنان را امر كنى به آنچه كه نفس خود را امر مى كنى و نهى كنى از آنچه كه نفس خود را از آن باز مى دارى.

و يا در روايت ديگرى آمده است كه شخصى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد: چگونه خانواده ام را از (گناه) بازدارم؟ فرمود: آنان را به آنچه كه خداوند امر كرده امر كن و به آنچه كه از آن نهى كرده بازدار. پس اگر اطاعتت كردند، تو آنها را باز داشته اى و اگر معصيت كردند تو به وظيفه ات عمل كرده اى.

و علامه طباطبايى در ذيل آيه « قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِـيكُمْ ناراً » اين روايت را از تفسير در المنثور نقل مى كند، كه على (عليه السلام) فرمود: « عَلِّمُوا اَنْفُسَكُمْ و أهليكُمْ الْخَيْرَ وَ اَدِّبُوهُمْ ; خود و خانواده خود را به انجام كارهاى خير عادت دهيد و آنان را تربيت نيك و رفتارى خوش بياموزيد.»(44)

اسلام اصل تعليم و تربيت را يك حقّ بسيار مهم براى فرزند و يك تكليف و وظيفه اى براى پدر و مادر شمرده است.

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:

فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند اين است كه جز در معصيت خدا، در همه چيز او را اطاعت كند. و حق فرزند بر پدر اين است كه نام اش را نيكو انتخاب كند و او را به خوبى تربيت نمايد و قرآن را به او تعليم دهد. (45)

علماى اخلاق يا اطباى روحى سه دوره اى را كه والدين با آن ارتباط مستقيم دارند، تقسيم كرده اند به: حيات جنينى، حيات دنيوى و حيات اخروى. كه سعادت و تيره روزى هر كدام از اين ادوار تا حدود زيادى به انديشه و نوع عملكردهاى دوران قبلى بستگى دارد. به گونه اى كه علت خوشبختى و بدبختى زندگى اخروى را در حيات دنيوى مى توان پيدا كرد; زيرا آخرت نتيجه اعمالى است كه در دنيا صورت گرفته است; همان گونه كه بخشى از سعادت و يا عقب ماندگى در زندگى دنيا; طرز تكوين نطفه و حيات جنينى است. بسيارى از روحيات و صفات مثبت يا منفى نيز در صُلْب پدر و رَحِم مادر پايه ريزى مى شود، و اين بحث مفهوم « الشَّقِىُّ فى بَطُْنِ اُمِّهِ وَ السَّعيدُ فى بَطْنِ اُمِّهِ »(46) است. در هر صورت جهان بازپسين، زاييده دنياى كنونى است. و براى هر آغازى، انجامى مى باشد.

حضرت زين العابدين (عليه السلام) در رساله حقوق فرمود: «حق فرزندت به تو اين است كه: بدانى وجود او از تو و نيك و بد او در دنيا وابسته به تو است; بدانى كه در حكومت پدرى و سرپرستى او مؤاخذ و مسؤولى، موظفى فرزندت را با آداب و اخلاق پسنديده پرورش دهى، او را به خداوندى بزرگ راهنمايى كنى، و در اطاعت و بندگى پروردگار يارى اش نمايى، بر رفتار خود در تربيت فرزندت توجه كنى. پدرى باشى كه به مسؤوليت خويش آگاه است; مى داند اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد، در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد و اگر درباره او بدى كند مستحق مجازات و كيفر خواهد بود.»(47)

وظيفه اصلى پدر و مادر در قبال تعليم و تربيت صحيح فرزندان فقط در مقام گفتار نبايد باشد، چون همان اندازه گفتار در تربيت مؤثر است دو چندان رفتار والدين اثر مستقيم دارد. و اين اثرگذارى در شكوفا كردن نبوغ رشد و تكامل آن ها را در آينده تضمين مى كند.

روز جمعه اى خليفه دوم روى منبر بود. حسين (عليه السلام) كه كودك خردسالى بود وارد مسجد شد و گفت: از منبر پدرم به زير آى! عمر گريه كرد و گفت: راست گفتى، اين منبر پدر تو است، نه منبر پدر من، ممكن بود كسانى تصور كنند، حضرت حسين (عليه السلام) در مجلس عمومى به دستور پدرش على (عليه السلام) و چنين سخنى به خليفه دوم گفته است و براى آن حضرت مشكلاتى پيش آيد، لذا از وسط مجلس به پاخاست و به صداى بلند فرمود: به خدا قسم، گفته حسين از ناحيه من نيست. عمر نيز قسم ياد كرد و گفت: يا اباالحسين! راست مى گويى. من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمى كنم،(48) يعنى حسين و مربيان پرورشى او را مى شناسم، او با اين كه كودك است ولى شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين گفتار از فكر خود او سرچشمه گرفته است.

بدون ترديد عمده ترين بزهكارى هاى اجتماعى و آلودگى هاى اخلاقى جوانان ما از محيط خانواده سرچشمه مى گيرد و معلول تربيت هاى نادرست دوران كودكى آنهاست و اين سوء تربيت در خانواده ها ريشه هاى مختلفى دارد كه مهم ترين آنها عبارتند از:

الف) بعضى از پدران و مادران خود مردمى فاسد و بد اخلاق اند و فرزندان خود را با خوى مذموم و خلق ناپسند خويش تربيت مى كنند.

ب) بعضى از پدران و مادران تنها توجه خود را به تأمين غذا و لباس و مسكن كودك معطوف داشته و به علت نادانى و نارسايى فكر، كمترين توجهى به جهات تربيتى و اخلاقى طفل ندارند.

ج) بعضى از پدران و مادران تا اندازه اى معنى پرورش هاى اخلاقى و تربيت هاى روانى را مى فهمند و راه اعمال آن را نيز مى دانند; ولى عملاً از انجام وظيفه شانه خالى مى كنند و براى خود در اين باره احساس مسؤوليتى نمى نمايند.

با توجه به اين مطالب بايد اقرار كرد كه دوران جنينى و كودكى از نظر پى ريزى اساس شخصيت و زندگى كودك، اهميت فوق العاده دارد. تربيت هاى صحيح يا فاسد اطفال، سرچشمه مهم نيك و بدهاى دوران عمر است. آدمى در طول ايام حيات خود بر طبق خلقيات خويش عمل مى كند و اساس خلق و خوى آدمى در ايام كودكى ساخته مى شود. « اَكْرِمُوا اَوْلادكُمْ وَ اَحْسِنُوا آدابَكُمْ ;(49) فرزندان خود را احترام كنيد و آداب و روش پسنديده به آنها بياموزيد». مبيّن مطالب فوق است. زيرا همان طور كه در اول بحث گفته ايم آينده زندگى انسان به نوع تربيت گذارى و تربيت پذيرى او در دو دوران مهم جنينى و كودكى دارد.

فرزندان آخرالزّمان

حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روزى به بعضى از كودكان نظر افكند و فرمود:

«واى بر فرزندان آخرالزّمان از پدران ايشان! عرض شد: يا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) از پدران مشركشان؟

فرمود: نه! از پدر مسلمان ايشان كه به فرزندان خود چيزى از واجبات دينى نمى آموزند و اگر فرزندان از فرايض چيزى فراگيرند بازشان دارند. و به چيز كمى از متاع دنيا از فرزندان خود خشنود شوند. من از اين مردم بيزارم و آنان هم از من بيزارند.»(50)

اولاد امانتى است به دست پدران و مادران، آن هم امانتى بس گران بها و سنگين، استاد اخلاقى مى گفت: «... اگر بگويم بعد از قرآن و عترت، امانتى بالاتر از اولاد نيست اشتباه نكردم...».

مسلّماً چنين است، چون انسان بر خلاف ساير موجودات عالم كه اساس حركات آنها يك منشاء غريزى دارد، اصالت شخصيّت او را تربيت خانواده تشكيل مى دهد. روان شناسان سه عامل وراثت، خانواده، محيط خارج (اجتماع) را از عوامل مهمّ تربيت انسان شمرده اند. و نظر بعضى از روان شناسان عامل خانواده نسبت به دو عامل ديگر يعنى وراثت و محيط زندگى اهميّت بيشترى دارد.

در عوالم دوّم و سوّم كه زيربناى يك انسان خداجو، با ايمان، داراى سجاياى والاى اخلاقى و دوست دار اهل البيت (عليهم السلام) را پى ريزى مى نمايند; يكى از عوالم مهم و بس حسّاس انسان است. چون عوامل خارجى و هم عوامل درونى در آن اثر مستقيم دارد، كه وراثت از جمله آن است; يعنى خُلق و خوى و تمام صفات ذاتى يك مرد به فرزندش منتقل مى شود. و اگر از لحاظ خارجى نيز بنگريم، آنچه يك مرد براى روزى خويش ـ حلال يا حرام ـ بودن لقمه، به دست مى آورد باز اثر مستقيم روى فرزندان دارد.

در زيارت وارث مى خوانيم:

« يا اباعبداللّه اَشْهَدُ اَنَّك كُنْتَ نوراً فى الاَصْلابِ الشّامِخَه و الاَرْحام المُطَهَّرَه لَمْ تُنَجِّسْكَ الجاهليّة بِاَنجاسِها ; اى مولاى من! اى اباعبداللّه! گواهى مى دهم كه تو به راستى نورى بودى در صلب هاى والا مقام و رحم هاى پاك، آلوده ات نكرد جاهليّت به پليدى هايش».

لذا در عالم دوّم بايد يك رزق و روزى حلال و طيّب به دست آورد. ـ  همان طور كه سفارش معصومين (عليهم السلام) در اين باره زياد است ـ تا به واسطه آن غذا توليد نطفه شده و در صلب پدر باقى مى ماند و اگر اين غذا از راه حرام و شبهه ناك به دست بيايد باز هم توليد نطفه مى شود. پس در هر دو صورت پدر عواقب فرزند را تعيين مى كند.


پى‏نوشتها:

1) روم (30) آيه 30.
2) على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا .
3) غزالى رازى، جمال الدين على بن محمد، تفسير ابوالفتوح رازى ، ج 9، ص 5.
4) لاهيجى، شيخ محمدبن على، تفسير شريف لاهيجى ، ذيل آيه.
5) طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان ، ج 8، ص 241، ذيل آيه.
6) اعراف (7) آيه 172.
7) طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان ، ذيل آيه.
8) آل عمران (3) آيه 19.
9) از اين كه در روايت آمده: «عرش اش بر روى آب بود» كنايه است از اين كه مسأله اخذ ميثاق مقدم بر خلقت بوده، و مقصود از آن، تقدم خلقت ارواح، بر خلقت اجسام نيست، زيرا اگر مقصود اين باشد همه آن اشكالاتى كه بر عالم ذر به آن معنا كه مثبتين آن فهميده بودند وارد مى شد بر اين روايت نيز وارد مى شود. و اين كه فرمود: «هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى كند» معنايش اين است كه هر يك از دو منزل محتاج به عمل دنيوى مناسب با خودش است، اگر عامل اهل بهشت باشد، لاجرم عمل خير انجام مى دهد، و اگر اهل دوزخ باشد خواه ناخواه عمل شر مرتكب مى شود، و دعوت انبيا به سوى بهشت و به سوى عمل خير براى اين است كه عمل خير منزل صاحبش را در بهشت معين و مشخص مى كند. طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان با اضافات.
10) سعادت پرور، على، جمال آفتاب ، در شرح غزل 99.
11) «واذكُرُوا نِعْمَةَ اللّه عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الّذى و اثَقكُمْ بِهِ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ اَطَعْنا واتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ عَليم بِذاتِ الصُّدورَ» مائده (5) آيه 7.
12) خلق نكردم تـا سـودى برم            بلكه بر بندگان جودى كنم
13) كليات حديث قدسى ، ترجمه زين العابدين، كاظمى، ص9.
14) تقدير جمله «أن لاتقولوا» مى باشد.
15) الهمدانى، سيدمحمدحسين، تفسير انوار درخشان ، با اضافات.
16) ذاريات (56) آيه 57.
17) اعراف (7) آيه 171.
18) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج99، ص 227; بحرانى سيدهاشم، تفسير البرهان، ج 2، ص 50 با مقدارى تغيير.
19) بقره(2) آيه 30.
20) بقره(2) آيه 30.
21) شوشترى، شيخ جعفر، خصائص الحسينه ، ص 329.
22) شوشترى، شيخ جعفر، خصائص الحسينه ، ص 329.
23) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 44، ص 242.
24) همان .
25) مؤمنون (23) آيه 12 - 14.
26) نراقى، ملامهدى، جامع السعادت ، فضيلت شكر، ص 304.
27) لقمان (31) آيه 14.
28) شعبه الحرانى، ابى محمدالحسن، تحف العقول ، ص263.
29) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 104، ص 92، روايت 19.
30) كارل، الكسيس، راه و رسم زندگى ، ص 64.
31) تين (95) آيه 4.
32) ويل دورانت.
33) بحارالأنوار ، ج 104، ص 90، روايت 1; طبرسى، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق .
34) شعبه الحرانى، ابى محمد، تحف العقول ، ص 38.
35) بحارالانوار ، ج103، ص 9، روايت 35.
36) شعبه الحرانى، ابى محمد الحسن، تحف العقول ، ص 169.
37) شعبه الحرانى، ابى محمد، تحف العقول ، ص 36.
38) بقره (2) آيه 168.
39) عَن النّبى ـ صلى اللّه عليه و آله ـ قال: «قال الوَلَد على والِدِهِ اَنْ يُعَلِّمَهُ الكِتابَةَ و الرِّمايَةَ و أن لايَرْزُقْهُ اِلا طَيِّباً». مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 74، ص70، روايت 83.
40) عن ابى ذر سُئلَ النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) : ما كانت صُحَفُ إبراهيمَ؟ قال: «كانت امْثالاً... و كان فيها أمثال و على العاقل ما لم يكن مغلوباً على عقله أن يكون له أربع ساعات: ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه قدّم و اخّرَ و ساعة يخلو فيها لحاجته من الحلال فى المطعم و المشرب.» ; مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 12، ص 7، روايت 14.
41) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج 74، ص 6، روايت 1.
42) صدوق، ابى جعفر، خصال ، ص 78.
43) تحريم (66) آيه 6.
44) طباطبائى، علامه سيدمحمدحسين، تفسير الميزان ، ذيل آيه.
45) طبرسى، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق ، ص 232.
46) امام خمينى روح الله، چهل حديث ، ص 504، چ دوم; صدوق، خصال ; شعبه البحرانى، تحف العقول .
47) طبرسى، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق ، ص 232.
48) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 104، ص 95، روايت 44; ورّام، ابن ابى فراس، مجموعه ورام ، ج2.
49) پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ; همان ، ج 23، ص 114.
50) «رُوِىَ عَنِ النَّبىّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : اِنَّهُ نَظَرَ اِلى بَعْضِ الاَطْفالِ فَقالَ: وَيلٌ لاَِولادِ آخِرِ الزَّمانِ من آبائِهِمْ! فَقيلَ يا رَسُولَ اللّهِ مِنْ آبائِهِمُ المُشركين؟ فَقالَ لا، مِنْ آبائِهمُ المُؤمِنينَ لايُعلّمَوُنَهُم شَيئاً مِن الفرائضِ وَ اِذا تَعَلَّمُوا اَوْلادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضَوُا عَنْهُمْ بِعَرض يَسير مِنَ الدُّنيا فَاَنَا منْهُمْ بَرىءٌ وَ هُمْ مِنّى بُرَاءُ» نورى طبرسى، ميرزاحسين، مستدرك الوسايل ، ج 2 ص 625; جواهر الحكم ، ص 139.