سخن آغازين
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله على ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من
ابواب العلم بروبيته و دلنا عليه من الاخلاص له فى توحيده و اغلق عنا باب الحاجه
الا اليه، حمداً يكون و صله الى طاعته و عفوه و سبباً الى رضوانه، والصلوه و السلام
على نبى الرحمه و مفتاح الخير و البركه، سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقيه الله
فى الارضين و اللعن على اعدائهم اجمعين.
در روزگار و عصرى كه ذات اقدس حضرت احديت بر امت اسلامى منت نهاد و به رهبرى فقيهى
عارف كه سراسر وجودش را با خدا معامله كرده و فانى در حضرت حق جل جلاله شده بود،
نظامى بر پايه اصول الهى شكل گرفت و هدايتهاى آن پير روشن ضمير مسيحادم، آتش عشق به
معارف توحيدى را در ضمير پاك و آماده جوانان عزيز اين مرز و بوم شعله ور ساخت و
زبانههاى آن، عالميان را مات و مبهوت كرد، همواره اين خطر احساس مىشد و مىشود كه
مبادا در اثر اندك غفلتى، امر تربيتشان به دست ظاهر فريبانى بيفتد كه در لحظه
هوشيارى، جز حسرت و ندامت و پشيمانى از خسرانى كه ديدهاند نصيبشان نگردد و سرمايه
نقد عمرشان را به جاى سلوك در صراط مستقيم، در دورى از خدا به باد دهند؛ و در طول
تاريخ همواره چنين بوده است كه هر قدر كالايى نفيستر و ارزشمندتر و گران بهاتر
باشد، غل و غش و تقلب در آن فراوانتر و بيشتر است و به راستى چه چيزى براى آدمى كه
گل سر سبد عالم خلقت است؛ و به راستى چه چيزى براى آدمى كه گل سرسبد عالم خلقت است؛
گران بهاتر از گوهر عرفان و معرفت الهى كه ارزشش به مقياس و ميزان در نيايد و در
كريمه مباركه به عنوان هدف غايى عالم خلقت معرفى شده كه و ما
خلقت الجن و الانس الا ليعبدون1 و بر
همين اساس، عارف كامل تيزبين، حضرت امام خمينى (رحمه الله عليه) مشتاقان سير و سلوك
الى الله را هدايت نموده و به چنين خطرى توجه داده و مطالعه و انس با كلمات جمال
العارفين مرحوم آيه الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه) را سفارش
فرموده است، به اين بيان كه: اى عزيز! با كلمات ائمه هدى (عليه السلام) و كلمات
بزرگان علماء، انس بگير كه در آن بركاتى است؛ فرضاً كه از عرفا كسى را به بزرگى
نمىشناسى، از علماء بزرگ معرفت و اخلاق، آنها را كه پيش همه علماء مسلماند پيروى
كن و از علماى معاصر، كتب شيخ جليل القدر، عارف القدر، عارف بالله، حاج ميرزا جواد
[آقا ملكى] تبريزى (قدس سره) را مطالعه كن.2
جمال العارفين، آيه الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (قدس سره) سالك مستقيم مجذوبى
است كه حجابهاى بين خود و خدايش را خرق كرده و تحت تربيت پرچمدار عرفان و توحيد،
حضرت جمال الاولياء و العرفاء، آيه الله آخوند مولى حسينقلى همدانى (قدس سره) آن
چنان استقامت و جديتى از خود نشان داد كه به مقام شهود معشوق ازلى و ابدى بار يافت.
آن بزرگ مرد در مدت شاگردى چهارده سالهاش در محضر مرحوم آخوند، آن چنان پيشرفتى
كرد كه خود خضر راه شد و مقام استادى و راهبريش، مورد تصديق و امضاى بار يافتگان به
مقام شهود و وصل قرار گرفت و با بيان و بنان خود هدهدوار، طالبان مقام قرب و سالكان
طريق توحيد را به سيمرغ حقيقى راهبرى مىنمايد.
او پير راه پرخطرى است كه آئين دلبرى را مىداند و خبر از دامهاى شياطين جنى و
انسى دارد و با راهنمايىهاى خود، قدم به قدم سالك را به پيش مىبرد و منزل به منزل
او را قافله سالارى مىكند تا كشتى طوفان زدهاش را در بحر عميق دنيا از گرداب
دامها و موانع، به ساحل امن محبوب حقيقى برساند.
طريقت ميرزا بر مبناى شريعت است و در مكتب تربيتى او رسيدن به حقيقت، بدون التزام
عملى به ظواهر احكام كه آداب عبوديت است نه تنها ناممكن مىباشد، بلكه چيزى جز
بعد عن الله را در پى نخواهد داشت.
دستورات او چون مشايخ و رفيقان سلوكيش از هرگونه اعوجاج و انحرافى كه آدمى را از
سلوك در صراط مستقيم منحرف كند، مبرا مىباشد.
در مكتب سلوكى آن استوانه معرفت و توحيد، بر قطب گرايى و مريد پرورى و شهرتطلبى و
دعوت به خود و ادعاهاى صوفى مآبانه و فريفته كرامات شدن، خط بطلان كشيده شده است.
آن آيت عظيم الهى، سر تا پاى وجودش دستور العمل بود و شب كه مىشد، ديوانه وار در
صحن خانه قدم مىزد و به اين بيت مترنم بود كه:
گر بشكافند سراپاى من
|
|
جز تو نيابند در اعضاى من
|
آنچه بر زيان و قلم آن عارف و اصل جارى شده است، روشنگر آن است كه مقصد و هدفى جز
مقصد قرآن و حديث كه تصفيه عقول و تزكيه نفوس و ايجاد قابليت براى حصول كمال عبوديت
است ندارد.
ميرزا از استادان برجسته اخلاقى است كه هم راهنماى سالكان است هم راهبر آنها، همرا
علاج را ارائه مىكند و هم بيمارى را درمان مىنمايد.
مطالعه و انس با كلماتى كه در اين كتاب از آن عارف مناجاتى آمده است، قلوب قاسى را
نرم كرده و دلهاى ظلمانى را نور مىبخشد و انسانهاى غير مهذب را به وادى تهذيب
مىكشاند و دامن نياز آدمى را پر از گوهر عشق و محبت مىسازد.
كلمات ميرزا براى انسانهاى آماده خودسازى بسان استاد اخلاق و تهذيب بوه و براى
تشنگان معرفت، جام حيات و جاودانگى مىباشد.
اميد است دلهاى پاك و مستعد از چشمه سار زلال و نورانى اين كلمات جرعهها نوشيده
و در گلستان هستى شكوفا گرديده و جام جهان نما شوند و جهانيان را از درخشش معارف
ناب توحيدى و الهى باخبر سازند.
آن اعجوبه روزگار نه تنها در حال حيات ظاهريش مشتاقان سلوك را تا ملكوت و قرب الهى
پرواز مىداد و سوختگان از درد فراق و هجران را به مقام وصل رهنمون بود، بلكه بعد
از مرگ ظاهريش نيز چنين بوده و سالها است كه مرقد پاك و منورش محل حوايج اهل الله و
برطرف كردن مشكلات سلوك سالكان الهى مىباشد و حضرت امام خمينى - نور الله مرقده -
حاصل عمرش مرحوم علامه شهيد آيه الله مطهرى - عطرالله مضجعه - را به اين نكته توجه
داده و فرموده است: در قبرستان قم يك مرد خوابيده است و او حاج ميرزا جواد آقاى
تبريزى (قدس سره) است3.
اين حقير از زمانى كه طريق انس با كلمات عرفاى بالله را از شيخ عارف و اصل
گمناممان، مرحوم آيه الله پهلوانى (سعادت پرور) - روحى فداه آموختم، بر آن شدم تا
كلمات راه گشاى عارف كامل مرحوم آيه الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - اعلى الله
مقامه - را از نوشتههاى گران سنگ اش تدوين نمايم، تا هم دل غبار گرفتهام را با آن
تلطيف كنم و هم تذكرى براى مشتاقان تهذيب نفس باشد.
از همان ابتداى امر كه به تدوين كلمات ميرزا - قدس سره العزيز - اشتغال پيدا كردم،
نكاتى كه مرحوم زاهد و اصل و عارف كامل، فخر الحكماء و العرفا حضرت آيه الله علامه
طباطبايى (قدس سره) در تقريظشان بر كتاب المراقبات بيان فرمودهاند، برايم بيشتر
واضح و روشن مىشد. آن عارف فرزانه مىفرمايد: كتاب [المراقباتش] درياى لبريزى است
كه در سنگ و پيمانه نگنجد و نويسندهاش پيشواى بلند مرتبهاى است كه [قدر و ارزشش]
با هيچ وجب و مقياسى قابل اندازهگيرى نيست.
در اين كتاب، لطايفى كه اهل ولايت الهى هميشه از آن مراقبت مىكنند و ظرافت هايى
كه در دل و الهين در محبت الهى خطور مىكند و تمام مطالبى كه براى رياضت كشان در
عبادت الهى آشكار مىشود، وجود دارد.4
شايسته است كه طالبان كمال خصوصاً اهل علم، بر مطالعه و انس با اين كلمات مواظبت
نموده و آن را كتاب بالينى خود قرار داده و با قرائت آن در مجالس انس، دلهاى خود را
تلطيف نمايند. و بايد توجه داشت كه مطالعه اين گونه كلمات، به گونهاى نيست كه يك
بار خوانده شود و سپس كنار گذاشته شود. اين گونه كتب بايد تا پايان عمر در كنار
آدمى بوده و با مطالعه و به كارگيرى آن، مرحله به مرحله پيش رفته و به نوسازى خويش
پرداخته شود.
در پايان لازم به يادآورى است كه كلمات ميرزا - عطرالله تربته - از كتابهاى لقاء
الله5 و المراقبات6
و اسرار الصلوه7 ايشان استخراج شده و عناوين و
آنچه در ][و پاورقى آمده از اين حقير مىباشد و در تطبيق ترجمهها با متن اصلى كتب
در پارهاى موارد اصلاحاتى به عمل آمده است.
در پايان از حضرت احديت عاجزانه خواهانم كه مرقد نورانى صاحب اين كلمات را از بارش
رحمت خاصهاش سيراب نمايد و ما را در عمل به اين كلمات موفق بدارد و اميدوارم كه
اين خدمت ناچيز، مورد قبول و امضاى رياضت قطب عالم امكان، حضرت بقيه الله الاعظم -
روحى و ارواح من سواه فداه - قرار گيرد و از الطاف خاصه آن حضرت بهرهمند گرديم.
9/4/1386
م - الف
1 - موازنه دنيا و آخرت
در خطاب به نفس خويش گويم: اى بنده پست و زبون بيهوده كار! بدان كه اين روزها و
شبها و اوقاتى كه بر تو مىگذرد، از ساعتى كه به اين جهان پا نهادهاى، تا هنگامى
كه از آن پا دركشى، به منزله منزلگاههاى تو به سوى وطن اصلىات مىباشد كه براى
اقامت و مجاورت و زندگانى جاويد در آن ديار، آفريده شدهاى و همانا پروردگار و مالك
و صاحب اختيارت، تو را براى اين بدين سفر رهسپار فرموده، تا فوايد بسيار و كمالات
بىشمارى بدست آورى كه عقول عقلاء و علوم علماء و اوهام حكماء، نتواند به روشنايى و
نورانيت و سرور و حبور8 و بلكه به سلطنت و
جلال و بهجت و جمال و ولايت و كمال آن فوايد، پى ببرد و احاطهاى حاصل نمايد!
پس اگر به رضا و خشنودى آفريدگارت عمل كردى و به نور هدايت او حركت نمودى و به
سفارشها و اوامر او مراقب شدى، از منافع اين سفر، تو را سودهاى عظيم و فضايل
جسيمى9 عايد خواهد شد كه تمامى حساب دانان،
بر شماره انواع و تعداد آن، توانايى نخواهند داشت و هيچ يك از افراد مهندسين جهان،
قدر عظمت آنها را اندازه نتوانند گرفت؛ بلكه نه بر قلب بشرى خطور كرده و نه چشمى
آن را ديده و نه اثرى از آن را مىتوان به بيان و حكايت آورد و اگر خواهان شوى كه
از طريق منقول و از راه روايت و كتاب، اين معنى را به فهم خود نزديك گردانى و اين
مغز را از پوست آن جداسازى، بشنو كه خداى جل جلاله در كتاب خود به بهترين بيانى تو
را آگاه ساخته؛ آنجا كه فرمايد: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من
قره اعين10؛ (هيچ كس نمىداند چه نعمت
و لذتهاى بىنهايت كه روشنى بخش دل و ديده است، در عالم غيب برايشان ذخيره شده
است) و در جايى ديگر فرمايد: و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها11؛
(اگر بخواهيد نعمتهاى خداوند را به شمار آوريد، هرگز نتوانيد). و همچنين در اخبار
متواترهاى كه در فزونى نعم آخرت روايت گشته آمده است كه: در هر روز جمعه، نعمتهاى
بهشت دو برابر مىشود12؛ بلكه در حديث معراج
آمده است كه خداوند مىفرمايد:
انظر اليهم فى كل يوم سبعين نظره و اكلمهم كلما نظرت اليهم و
ازيد فى ملكهم سبعين ضعفاً13؛ (در هر
روز هفتاد بار به آنها نظر مىافكنم و در هر نظرى كه به آنها مىافكنم، با آنها
سخن مىگويم و دارايى آنان را هفتاد برابر مىگردانم).
و اما از طريق درايت و راه معقول، همين بس تو را كه در نعمات دنيويه و بدنيه، درنگ
و تأمل كنى و آنها را با نعم اخروى بسنجى و موازنه نمايى، چرا كه خداوند متعال، از
آن لحظهاى كه اجسام و ماديات را آفريده به آنها نظرى نكرده است [و در مقابل]،
عالم آخرت، عالم قرب و نزديك شدن و ديدار او مىباشد.
بعضى از حكماى الهى گفتهاند: آنچه گفتهاند در پارهاى از عوالم آخرت است، تمامى
پر از حيات و بىنيازى است و گويى خود، زندگانى و حياتى است كه جوشش مىكند و از
سرچشمه واحدى جارى مىگردد، نه اينكه تنها حرارت واحد يا نسيم واحدى باشد بلكه
تمام، كيفيت واحدى است كه هر طعم و مزهاى در آن يافت مىگردد و در اين كيفيت، طعم
شيرينى و شراب و ساير چيزهاى صاحب طعم و نيروهاى آن، احساس مىشود و همچنين بوى خوش
تمام روايح و تمام رنگ هايى كه تحت نظر قرار مىگيرد و تمام چيزهايى كه تحت قوه
سامعه واقع مىشود، مانند: نواها و الحان، و تمام صداها و آوازهاى زيبا و آهنگهاى
موزون موسيقى و تمام چيزهايى كه به لمس در مىآيد و هر آنچه كه با حس درك مىشود،
تمام در يك كيفيت و حالت واحده مبسوطهاى به شرحى كه ذكر نموديم موجود است، زيرا
اين كيفيت حياتى عقلانى، حاوى تمام كيفياتى است كه توصيف نموديم، بدون اينكه جزئى
از آن با جزء ديگر مخلوط گردد، يا آنكه پارهاى، پاره ديگر را تباه سازد، تمام اين
حالات و كيفيات در آن محفوظ و موجود است و گوى همگان بر حد و اندازه خويش قائم
مىباشند [و هر كدام از اين حالات، به تنهايى وجود دارد.]14
2 - ضرورت تلاش جدى سالك براى بدست آوردن منافع
اخروى
اى انسان! اندكى به خود آى و انديشه نماى و ببين كه تو در رابطه با منافع اين
دنياى دون و زبون، در حركات و سكنات خود آن گونه عمل مىكنى و مراقبت دارى كه آنچه
پر سودتر است، بدست آورى؟! و آنچه به نفع تو باشد، جلب نمايى؟! و جز آنچه كه
گرانبهاتر است و مزيت و برترى بيشترى دارد، نگزينى؟! بلكه جان خود را به سختى و
تعب مىاندازى و وقت خود را بيهوده ضايع مىسازى تا خوراك نيكو بدست آورى و شراب
گوارا مهيا سازى و بالش نرم براى خوابگاه خود آماده نمايى و حال آنكه خود مىدانى
كه از كشيدن اين رنجها، جز تفاوت اندكى [كه آن هم فناپذير است] تو را حاصل نخواهد
گشت! بلكه آن لذت هم به زودى از كف بيرون خواهد شد و از بين مىرود!
پس تو را چه شده كه نسبت به منافع آخرتت كه تفاوت در آن عظيم و بزرگ بوده و
فناناپذير و پايدار و جاويد است، اين گونه جهد و تلاش به جا نمىآورى؟! مثلاً چون
كالايى براى بازرگانى بخرى و پس از خريد آگاه شوى كه اگر به جاى آن، كالاى ديگرى
خريده بودى، سودت دو چندان و بيشتر از خريد اول بود، از اين كارت اندوهناك شده و به
سختى دچار افسوس و آه مىگردى و براى آينده، عزم خود را استوار مىسازى كه ديگر
غفلت نكنى و سودى را از دست ندهى ولكن به آنچه در تجارت آخرت از كف مىدهى و از
سودى هفتاد برابر و بيشتر، بىبهره مىمانى اندوه ندارى و غمناك نمىشوى؟!
و اگر براى اين گفتار گواهى بخواهى، به آنچه در دو چندان شدن ثواب اعمال با كيفيات
خاص و در مواقع مخصوصه كه در اخبار وارد گرديده، نظرى نماى و بنگر كه مثلاً به
نمازى كه به طور جماعت در مسجد جامع با پيشواى عالم پرهيزگارى به خصوص اگر عده
نمازگزارانى كه به او اقتدا كردهاند هم بيشتر باشد، ثوابش هزاران برابر افزونتر
از نمازى است كه در منزل به تنهايى به جاى آورى و با اين وصف، تو در اختيار آنچه
سودش بيشتر و فضيلتش بالاتر است خوددارى مىكنى و از ثواب اين جماعت، كه از دست تو
رفته، به اندازه يك دهم آنچه از سود تجارت دنيوى از دست دادهاى، اندوهگين
نمىشوى؟!!
پس در اين سهل انگارى كه تو را در كار آخرت است، تأملى كن و بنگر كه آيا آن را
جهتى جز سستى ايمان تو به آخرت مىباشد؟! و بر حذر باش كه اين ايمان ضعيف هم در
مواضع سختى و مواقع بدبختى به ويژه در هنگام سكر و مستى مرگ، از دست تو برود و
فرجام كارت، به بدى كشيده شود و براى عقوبت و مجازات بزرگتر بودن هم و خواست دنيا
از هم و خواهش آخرت، خود را آماده ساز و آنچه را معصوم (عليه السلام) در اين باب
فرموده بياد آور كه فرمود:
من اصبح و اكبر همه الدنيا فليس من الله فى شىء و الزم الله
قلبه اربع خصال: هماً لا ينقطع عنه ابداً و شغلاً لا يفرغ عنه ابداً و فقراً لا
ينال غناه ابداً و املاً لا يبلغ منتهاه ابداً15؛
(كسى كه شب را به روز آورد و بامدادان، اندوه و هم بزرگش امور دنيايى باشد، او را
در نزد خدا ارج و قدرى نخواهد بود و خداوند چهار خصلت را ملازم دل او قرار مىدهد:
هم و اندوهى كه هيچگاه از او جدا نشود، و مشغله و كارى كه هيچگاه او را آسودگى
نباشد، و فقرى كه هيچگاه به بىنيازى نرسد، و آرزويى كه هيچگاه پايانى براى آن
نمىباشد.)
آگاه باش و از اينكه فرموده: ليس من الله فى شىء غافل
مشو، چه اين خود مجازات و عقوبت بزرگى است و از اين عقوبت، بزرگتر چه خواهد بود؟!
پس اى عاقل! اين زيان بزرگ و بدبختى سترگ را در ترازوى عقل خويش با هر زيان و ضرر
دنيائى كه تصور مىشود، مقايسه كن و ببين كه آيا بين آنها نسبت محدودى موجود است؟!16
3 - تا فرصت دارى، توشهاى برگير
[اى سالك طريق عبوديت] تا مهلت دارى در مصيبت خويش تفكر نما و تاتو را فرصت از
دست نرفته، براى روز حسرت و پشيمانى و طول اقامت در روز قيامت و وحشتهاى روز
رستاخيز، خود را آماده و بسيج كن و بر نفس خويش كه در اين دنيا آن را به ناز و نعمت
و خوشى و راحت عادت دادهاى و از عذاب و نقمت و سختى روز قيامت غافلش ساختهاى،
گريان شو و بگو:
اى معبود من! و آقاى من! و مولاى من! به كدام يك از كارها به نزدت شكايت آوردم؟! و
براى كدام يك از آنها ناله كنم و گريان شوم؟!! آيا به درد و شكنجه و سختى آن
بگريم؟! يا براى درازى و طول مدت بلاء بنالم؟! و يا از بيم مار و عقرب ضجه كنم؟! يا
از زحمت زنجير و پتكهاى آهنين فرياد آورم؟! شايد از اين انديشه كم، به هوش آيى و
پندگيرى و به وسيله بازگشت و توبه راست و درست، براى سفرى كه در پيش دارى، توشهاى
برگيرى و خود را آماده و مهيا سازى و با كار نيك، كار زشت را نابود نمايى؛ همانا
پروردگار، آمرزنده و دوستدار بنده خويش است و پادشاه مهربان و خوش پذيراى رعيت خود
مىباشد. از بندگانش توبه را مىپذيرد و نيكى اندك را به ثواب بسيار، جزا مىبخشد،
گناهان را مىزدايد و كردارهاى زشت را به چندين برابر از كارهاى نيك تبديل
مىفرمايد17.
4 - تا كى مسامحه و سهل انگارى؟!
[اى عزيز!] به خود بگو: اى بىخرد تبه كار! و اى ديوانه مسامحه كار! اى بدبخت زشت
كردار! اين سهل انگارى تا كى؟! و اين تبهكارى تا چند؟! و اين تنبلى و روزگذرانى
براى چه و چرا؟! اين نافرمانى و سركشى را چه سبب؟! اين انكار و پرده پوشى را چه
جهت؟! آيا به ناتوانى بدنت و نازكى پوستت و سستى استخوانت رحم نمىآورى؟! آيا
مشاهده اين هنگامههاى بزرگ و بيمناك و اين بدبختىهاى سترگ و اسفناك را چگونه طاقت
مىآورى؟! آيا حال بدنى كه آن را لباس نرم و بافته نگه داشتهاى و به پوشش پنبه و
كتان و اطلس تافته عادت دادهاى چگونه خواهد بود در موقعى كه لباس قطران18
بر آن بپوشند و از پارههاى آتش بر آن بيفشانند و با شيطان به يك زنجيرش بكشند و در
قعر يك آتش او را بيفكنند و از آهنهاى گداخته زينتش كنند و از آب جوشان دوزخ و از
عرق بدن دوزخيان به او بنوشانند؟! آب گرم حميم19
از بالاى سرش بريزند و با آن آب، آنچه در شكم و امعاء اوست بگدازند و پتك آهنى بر
سرش بكوبند؟!20
اى واى! چه سختى و بينوايى كه از آن شرم آورتر تصور نشود! و چه مصيبت و شكنجهاى
كه از آن دردناكتر به خيال نگنجد! و چه رسوايى و نكبتى كه از آن مفتضحتر به نظر
نيايد؟!
اى نفس! آيا تو همان نيستى كه در دنيا با همگان در به گزينى رقابت مىكنى؟! و بر
اعيان و اشراف حسد مىبرى؟! و بر توانگران و برتران مفاخره مىنمايى؟! و از بيم
گرفتارى به نادارى و خوارى، به اندوهى پس از اندوهى ملول و افسرده مىشوى؟! آيا چون
به زنجيرت ببندند و به غل بپيوندند و با روى سياه و چشم كبود به محشرت آورند، حالتت
چگونه خواهد بود؟! گاهى به طرف راست و زمانى به سمت چپ نظر اندازى، مردمان را بنگرى
كه هر يك به خود مشغول و به تو توجهى ندارند؛ در آن روز گروهى با روىهاى روشن و
گشاده، به پروردگار خود نظر دارند.21 و چهره
هايى در آن روز، تابان و خندان و شادان22 به
خلعتهاى امان، ملبس و به تاج پادشاهى، مكلل23
و فرشتگان رحمان به گرد آنان در گذدش و نسيم روح و ريحان بر جانهاى آنها در وزش،
و حور و غلمان به خدمت گذارى آنها در جنبش هستند؛ آيا در چنين حال نخواهى گفت: اى
معبود من! و اى آقاى من! و اى مولاى من! گيرم كه بر حرارت آتشت شكيبا شدم، آيا بر
نگه كردن به بزرگواريت، چگونه شكيبا گردم؟! و با آنكه اميد عفو به تو دارم، در آتش
دوزخت چگونه منزل گزينم؟!24
5 - سالك هم و غمى جز خدا ندارد
[اى عزيز! سالك بايد بداند كه] اين زندگى دنيايى به منزله سرمايهاى است كه
خداوند به او عنايت نموده كه با آن به تجارت بپردازند و اگر مىبيند كه با اين
سرمايه، نفيسترين متاعها را مىتواند تهيه كند، در اين زمينه سهل انگارى ننموده و
بداند كه در عالم وجود حتى در وهم، موجودى سودمندتر و نفيستر و كاملتر و زيباتر و
شريفتر و بخشندهتر از ذات ذوالجلال نيست، بلكه هيچ نفع و نفاست و جمال و بهاء و
شرف وجود و بلكه وجودى جز به او و در او و از او نيست؛ لذا عاقل، هيچ مطلوبى جز
حضرت حق، براى خود اختيار نكند و هر چه غير اوست، اگر هم از جهتى مطلوب آدمى باشد
باز مطلوبيتش از ناحيه اوست. و چون عاقل اين معنى را دانست و در طلب و جستجوى او بر
آمد غير او را ترك خواهد گفت و هم و همتش را هيچگاه در پى چيزى غير از او صرف
نخواهد كرد و در پى كسب رضاى او بر خواهد آمد كه قل الله ثم
ذرهم25؛ (بگو خدا، سپس هر چه غير از
اوست واگذار) و ديگر عمر را در طلب چيزى غير از او به هدر نخواهد داد و در پى
مشتهيات نفسانى و امور معاش نخواهد بود.
اما اولى كه مشتهيات و هواهاى نفسانى است، به خاطر تيرگى و كدورتى كه در آنها هست
و به علت عدم بقاء آن و تضادى كه با لذات روحانى واقعى دارد، اشتغال به آنها
خسارتى جبرانناپذير و خسران عظيم است.
و اما دومى كه امور معاش مىباشد، به علت اينكه، غرق شدن در گرداب امور دنيايى و
به كار گرفتن تمام هم و غم خود را در اين راه، سبب هلاكت دل و تفرق حواس مىشود و
اين امور، خارى در چشم عبوديت و بندگى و نقيض توكل است و فايدهاى هم بر آن نيست،
زيرا آنچه مقدر شده، به انسان مىرسد و هم و غم انسان در اين راه، چيزى جز خسران به
بار نمىآورد. و اگر انسان اين معنا را دريافت و به معرفت شخصيه حقيقيه، بدان معرفت
پيدا نمود به گونهاى كه جزء وجدانيات او شد، همان گونه كه اهل دنيا لذات دنيا را
مىشناسد، قلب و روح و سر خود را مستغرق در محبت خدا خواهد يافت و اين محبت، به
ساير اعضا و جوارحش سرايت خواهد نمود و هر چه را كه غير خدا است، از آنچه بر آن قدم
مىنهد، برايش حقيرتر و بىارزشتر خواهد بود؛ بلكه گاه مىشود كه آنچنان در درياى
محبت حق تعالى غرق مىشود، كه دلش از هر چه غير اوست غافل، و به ما سواى او التفاتى
ندارد، و عقلش از تدبير امور او باز مىماند و حالت شيدايى و عشق بر او عارض
مىشود، چنانكه نسبت به بعضى از حالات حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده
است؛ و در حديث معراج بدان اشاره شده كه خداوند مىفرمايد: و
لا ستغرقن عقله بمعرفتى و لاقومن له مقام عقله26؛
(و عقل او را غرق در معرفت خود گردانم، و خود به جاى عقلش مىنشينم).27
6 - كليد خوبىها
بدان اى مطلب سعادت دنيا و آخرت كه كليد همه خوبىها و سعادتها، معرفت به خدا و
محبت او است و لذيذترين لذات و خوشىها، در انس با خداست.28
7 - تحصيل علم افضل است يا تهجد و نماز شب؟!
[اى عزيز!] شيخ ما مرحوم علامه انصارى29، در
جواب كسى كه از او اين سؤال را نموده بود كه آيا نماز شب افضل است يا مطالعه و
تحصيل علم؟! چه نيكو جواب گفته است، كه خطاب به او فرموده بود: آيا تو قليان
مىكشى؟! او در پاسخ گفته بود: بلى. شيخ فرموده بود: به جاى دو بار قليان كشيدن،
نماز شب را بخوان. و اين جوابى متين و محكم است كه در آن به فساد اين خيال هم اشاره
شده و گويا شيخ چنين گفته است كه اگر تو تا اين اندازه مراقب احوال و اخلاص در
اعمالت هستى به گونهاى كه برايت تشخيص اين مطلب مشكل شده كه نماز شب افضل است يا
مطالعه و تحصيل علم، چگونه اوقاتت را به كشيدن قليان كه در اين باب، اقوال مختلف
است كه يا حرام است و يا مكروه است و يا مباح است مىگذرانى؟!
و چطور مىشود كه بين دو عمل كه دو مستحب است، به بهانه كمى وقت، يكى را مىخواهى
انتخاب كنى، در حالى كه در جاى ديگر، وقتت را به كارى كه يا حرام است و يا مكروه و
يا لااقل مباح است، صرف مىكنى؟! كه بايد از اين مصيبت عظمى و فضيلت آشكار، به خدا
پناه برد كه شيطان پليد اين گونه، علما را فريب دهد كه اشتغال به مطالعه اين علوم
رسمى را كه براى اغلب آنها نمىتوان قصد شرعى كه به وجهى از وجوه، صحيح باشد يافت،
از استغفار در سحرگاهان و خلوت با خداوند عزيز غفار، افضل بدانند و چگونه مىشود كه
چنين باشد؟! در حالى كه آن علمى كه انسان را بر تجهد و شب زندهدارى بر
نمىانگيزاند، علمى است كه نور و بهره و خيرى در آن نيست و علم واقعى، آن علمى است
كه به فرموده امام صادق (عليه السلام) ملازم با خشيت باشد30
و صاحب خشيت، نمىتواند ترك شب زنده دارى كند و همان بيم و ترس، او را به انجام اين
عمل وا مىدارد.31
8 - بدون شب زنده دارى انسان به جايى نمىرسد
[اى طالب مقامات معنوى!] شيخ و پيشواى من32
در علوم حقه، برايم حكايت نمود كه از طالبان آخرت، احدى به مقامى از مقامات دينى
نرسيد، مگر آنان كه اهل تهجد و شب زنده دارى بودهاند.33
9 - طريقه حل مشكلات علمى
[اى طالب معرفت!] بايد دانست كه مؤمن، در راه تحصيل علم، نماز شب را از مطالعه
كارسازتر مىبيند و شيخ ما34 (قدس سره) به ما
توصيه مىنمود كه هرگاه در مسائل علمى به مشكلى برخورديم، به خدا پناه بريم و به
تضرع و زارى نزد پروردگار متوسل شويم و اين امر، به تجربه هم براى ما ثابت شده است.
و اما اينكه چرا تجهد و شب زندهدارى و دعا، از اسباب تحصيل علم است، بدين خاطر
است كه علم، همان گونه كه در بعضى از روايات به اين مطلب تصريح شده است، به كثرت
تعلم نيست، بلكه نورى است كه خدا در دل هر يك از بندگان خود كه بخواهد مىافكند.35
و شب زنده دارى و مناجات در دل شب، دل را نورانى مىگرداند و باعث ثبات نور، در دل
مؤمن مىشود، چنانكه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه هرگاه بنده با مولاى
خود در دل شب ظلمانى خلوت كند و با او به گفتگو و مناجات بپردازد؛ خداوند، نور را
در قلب او ثابت خواهد گردانيد و چون بگويد: يا رب يا رب، از طرف خداوند خطاب رسد:
لبيك بنده من؛ هر چه مىخواهى طلب نما كه به تو عطا كنم و بر من توكل نما، تا امورت
را كفايت نمايم.36(37)
10 - مؤثرترين عامل پيشرفت علمى
[اى عزيز!] اگر كسى در اخبار اهل بيت و احوال پيشينيان از مشايخ بزرگ ما تتبع و
تحقيقى داشته باشد، در مىيابد كه نماز شب خواندن، با تحصيل علم تضادى ندارد، بلكه
از اسباب قوى آن مىباشد و بسيارى از محصلين را مىشناسم كه اهل تهجد و شب
زندهدارى بودند و همين امر سبب استقامت فهم و بارور شدن ذهن آنها در وصول و
دستيابى به مطالب حقه در مسائل علمى گشت و به مراتب عاليه علمى نائل آمدند؛ به
خلاف طلابى كه پيوسته به مطالعه كتب علمى مشغولند، كه كمتر مىشود فرد صاحب نظرى از
ميان آنها برخيزد.
بلى گاه افراد باريك بين مشكك در ميان آنها پيدا مىشود، ولى محققى كه در علمش
بركت باشد نيست؛ اين افراد خير و نورشان اندك و در كسب فوايد علم ناموفق هستند.38
11 - شناخت باطن و حقيقت گناه
[اى طالب قرب الهى!] اگر انسان معرفت واقعى به حقيقت و شناعت39
و آثار معصيت پيدا نمايد، مثلاً: واقعاً در وقت خوردن مال يتيم، اعتقاد نمايد كه
آتش مىخورد40 و اين آتش هم با خوردن خاموش
نشود، بلكه اگر بماند، بعد از مردن قوت پيدا مىكند و عروق و اعماق را مىسوزاند و
هر چه را كه مىسوزاند، عروق و اعماق ديگرى به جاى آنچه سوخته مىآيد؛ لابد از اين
معرفت و شناخت عظمت گناه و زيانهاى آن، بىاختيار به اندازه شقاوتى كه از گناه
براى خود تحصيل كرده، ندامت41 به او دست
خواهد داد و لابد حركتى به سوى دفع آن مىكند، خصوصاً اگر يقين كند بر اين كه دفع
اين بدى و اين آتش كه در درون خود روشن كرده، چه لذتها و كرامتها و شرافتها براى
او حاصل مىكند، آن وقت به قدر آن معرفت، شوق به دفع آتش پيدا مىكند و هر عمل شاقى
را براى دفع آن متحمل مىشود و با شوق اقدام مىنمايد.42
12 - لزوم تحصيل ايمان
اى عزيز! جهد كن كه ايمان به خدا و رسول و ائمه - صلوات الله و سلامه عليهم -
بياورى و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و قرب و بعد را مثل ملاحده43
اين زمان، موهوم نپندارى44.
13 - پاداش خاصان درگاه الهى
[بدان اى طالب كمال كه] در روايت وارد شده است كه خداى تعالى براى بندگان خاص خود
در عالم آخرت نعمت هايى آماده فرموده است كه به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.45
, 46
14 - انسانيت انسان
[بدان اى عزيز كه ]اگر انسان اخلاق خود را تزكيه نمايد و اعمال و حركت و سكون خود
را به ميزان شروع و عقل مطابق نمايد و مراقب باشد كه حركات و سكونش موجب ترقى به
عوالم عليين47 و مقام والاى روحانيين بشود48
و بالجمله، تحصيل معرفت به خدا و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و معرفت به روز
بازپسين را نمايد به معرفت وجدانى؛ آن وقت موجودى مىگردد انسانى، روحانى، نه انسان
جسمانى و به عبارت ديگر: صار موجوداً بما هو انسان دون ان يكون
موجوداً بما هو حيوان موجودى مىشود از آن رو كه انسان است، نه آن كه موجودى
باشد از آن رو كه حيوان است.49
15 - علم حصولى، و علم حضورى و شهودى
[اى سالك مجاهد!] گويند: شيخ الرئيس50 را با
ابو سعيد الخير51 ملاقاتى دست داد و پس از آن
كه از خلوت بيرون شدند، از ابن سينا سؤال شد: ابو سعيد را چگونه ديدى؟ گفت: آن چه
ما مىدانيم، او مىبيند از ابو سعيد پرسيدند: شيخ الرئيس را چگونه يافتى؟ گفت: به
هر جا كه من با قدم شهود رفتم، اين كور را عصا زنان آن جا ديدم.52
16 - كمترين پاداش زاهدين
[اى طالب معارج روحانى! ذات اقدس ربوبى در حديث قدسى يا احمد ]مىفرمايد:
ان ادنى ما اعطى الزاهدين فى الاخره ان اعطيهم مفاتيح الجنان كلها حتى يفتحوا اى
باب شاؤوا، و لا احجب عنهم وجهى و لانعمنهم [لانعمهم] بانواع التلذذ من كلامى53؛
(همانا كمترين چيزى كه در آخرت به افراد زاهد خواهم داد، آن است كه همه كليدهاى
بهشت را به آنان عطا كنم تا هر درى را كه بخواهند باز كنند و روى خود را از آنان
نپوشم و آنان را با سخن گفتم متنعم به انواع لذتها سازم).54
17 - ادب مصلى
[اى عزيز!] سيد بن طاووس55 قدس سره العزيز
در [كتاب ]فلاح السائل مىفرمايد: روايت شده كه مولاى ما جعفر بن محمد الصادق (عليه
السلام) در نمازى قرآن تلوت مىكرد؛ پس حالت غش به آن حضرت دست داد؛ چون به خود
آمد، از ايشان سؤال شد: چه شد كه حالت شما اين چنين شد؟! فرمود بدنى مضمون: آيات
قرآن را آن قدر تكرار كردم تا به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را از آن كه نازل
كرده است، بدون واسطه در كمال روشنى و بالعيان مىشنوم، پس نيروى بشرى تاب اين
مكاشفه جلال الهى را نياورد.56 ,
57
18 - عارف كيست؟
[اى عزيز!] در مصباح الشريعه58 در تعريف
عارف [مى]فرمايد: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله، و
لوسهى قلبه عن الله طرفه عين لمات شوقاً اليه، و العارف امين ودايع الله و كنز
اسراره و معدن نوره و دليل رحمته على خلقه و مطيه علومه و ميزان فضله و عدله و قد
غنى عن الخلق و المراد و الدنيا و لامونش له سوى الله و لا نطق [و لا منطق] و لا
اشاره و لا نفس الا بالله و لله و من الله و مع الله فهو فى رياض قدسه متردد و من
لطائف فضله اليه متزود و المعرفه اصل و فرعه الايمان59،
(آن كس كه معرفت خداى تعالى نصيبش شده باشد، تنش با خلق است ولى دلش با خداست، آن
چنان كه اگر يك چشم به هم زدن، دلش خداى را از ياد ببرد، از شوق خدا مىميرد و
عارف، امين امانتهاى الهى است و گنجينه اسرار اوست. كان نور او ود دليل رحمت اوست
بر خلقش، و حامل علوم خداوندى و ميزان فضل و عدل الهى است. عارف از خلق و مراد [و
مقاصد و مطلوبهاى دنيوى] و دنيا بىنياز است و جز خداى تعالى همدمى ندارد و هيچ
گفتار و اشاره و نفسى ندارد، مگر آن كه به وسيله خدا و براى خدا و از جانب خدا و با
خدا مىباشد. پس عارف در چمن زارها و گلزارهاى قدس خداوندى در رفت و آمد و از لطائف
فضل او خوشه چين است؛ و براى وصول به مقام شامخ انسانيت، اصل و پايه، معرفت است و
ايمان فرع اوست).60
19 - خطر دنيا دوستى
اى برادر من! براى خودت توشهاى براى روز فقر و بيچارگىات برگير، بلكه براى حال
گرفتارى و بلايت، و اگر حالت براى گريه مساعد نيست، پس لامحاله تباكى كن و اگر
قساوت نگذاشت كه حتى تباكى كنى، پس بدان كه گناهان، تو را بيمار كرده و كدورت
عيبها، قلبت را فاسد نموده؛ مخصوصاً به زينت اين دنياى پست و زيور و ظاهر
فريبندهاش مغرور شدن و با اين عادتهاى پست از قبيل: خوش گذرانى با لذتها و حظهاى
دنيا انس گرفتن، كه در اخبار آمده است كه: دوستى دنيا سرآمد هر گناه خطرناكى است61
[كه] ديگر در قلب تو جايى براى ذكر خدا و فكر آخرت باقى نگذاشته است.62
20 - مانع نزول عذاب الهى
[بدان اى عزيز كه] در معانى الاخبار با سندش از امام صادق (عليه السلام) روايت
نموده كه فرمود: پدرم اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) نقل فرمود كه ان الله جل جلاله اذا رأى اهل قريه قد
اسرفوا فى المعاصى و فيها ثلاثه نفر من المؤمنين ناداهم جل جلاله يا اهل معصيتى
لولا ما [من ]فيكم من المؤمنين المتحابين بجلالى العامرين بصلوتهم ارضى و مساجدى و
المستغفرين بالاسحار خوفاً منى، لانزلت بكم عذابى ثم لا ابالى63؛
(خداى تعالى هنگامى كه ديد مردم شهرى در گناهان زيادهروى و سه نفر از مؤمنين در
ميان آنان است، خداى جل جلاله به آنان آواز مىدهد: اى كسانى كه نافرمانى مرا
مىكنيد، اگر نبودند در ميان شما كسانى از مؤمنين كه به خاطر جلال من همديگر را
دوست مىدارند و با نمازشان زمين و مسجدهاى مرا آباد مىكنند و در سحرها از ترس من
استغفار مىكنند، هر آينه عذاب خودم را بر شما فرو مىفرستادم و پروايى نداشتم)64.
21 - معرفت نفس
برادر من! اگر همت65 دارى كه از اهل معرفت
شوى و انسان بشوى؛ بشر روحانى باشى؛ سهيم و شريك ملائكه باشى و رفيق انبياء و
اولياء (عليه السلام) بوده باشى66 كمر همت به
ميان زده و از راه شريعت67؛ بيا و مقدارى از
صفات حيوانات را از خود دور كن و متخلق به اخلاق روحانيين باش، راضى به مقام
حيوانات68 و قانع به مرتبه جمادات69
نشو؛ حركتى از اين آب و گل به سوى وطن اصلى خود كه از عوالم عليين و محل مقربين است
بكن، بلكه نفس خود را بشناسى و بالكشف70 و
العيان71 به حقيقت اين امر بزرگ نايل باشى كه
شناختن آن، راه شناختن خداوند جل جلاله است؛ چنانچه در روايت است كه:
من عرف نفسه فقد عرف ربه72؛ (هر كس كه
نفس خودش را بشناسد به تحقيق كه پروردگارش را شناخته است). اگر چه بعضىها معناى
اين روايت [را ]حمل بر تعليق به محال كردهاند، بدان معنى كه همان طور كه معرفت نفس
محال است، معرفت پروردگار نيز محال است؛ غافل از آن كه همين معنا در اخبار ديگر به
طور صراحت در معنى اول رسيده است و بر معناى دوم يعنى: تعليق بر محال، قابل حمل
نيست، چنانچه در مصباح الشريعه وارد است كه سؤال كردند: مقصود از علمى كه
فرمودهاند آن را طلب كنيد، اگر چه در چين باشد، كدام علم است؟. فرمودند: مرداد
معرفت نفس است كه در او معرفت رب است73 و
همچنين در خبر است كه سؤال كردند از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم):
كيف الطريق الى معرفه الرب؟؛ (چه راهى براى شناخت پروردگار هست؟) فرمودند:
معرفه النفس74؛ (راهش شناختن نفس است)
. 75
22 - انسان، حامل امانت الهى
[اى سالك عزيز!] اين انسان كذائى، طرفه76
معجونى است كه در او از همه عوالم امكان نمونهاى هست، بلكه از تمام صفات و اسماء
الهى جل جلاله تأثيرى در او موجود است؛ كتابى است كه احسن
الخالقين77 او را با دست خود نوشته
است؛ و او است مختصر از لوح محفوظ؛78 و اوست
اكبر حجه الله؛ و اوست حامل امانتى كه آسمانها و زمينها نتوانستند آن را حمل
نمايند؛79 و به عبارت ديگر، از [هر سه عالم]
محسوسات و عالم مثال و عالم معقول80، در
انسان حظ و افرى گذاشتهاند. و اگر انسان دو عالم (حس و مثال) خود را تابع عقلش
نمايد، يعنى توجهش را به آن عالمش كند و همتش را به آن عالم قرار دهد و قوه آن را
به فعليت بياورد، سلطنت دو عالم (شهادت و مثال) بر او موهبت مىشود و خلاصه به
مقامى مىرسد كه بر قلب احدى خطور نكرده از: شرافت و لذت و بهجت و بهاء و معرفت
حضرت حق تعالى81. بلى! آن چه اندر وهم نايد،
آن شود.82 و اگر عقلش را تابع عالم حس و
شهادتش كه عالم طبيعت و عالم سجين83 است
نمايد و منغمر84 در عالم طبيعت شود و مصداق
اخلد الى الارض85 باشد، خدا مىداند كه
بعد از مفارقت روحش از ابن بدن، چه ابتلايى و چه شقاوتى و چه ظلمتى و چه شدتى به او
خواهد رسيد؟! لاسيما در قيامت كبرى كه يوم تبلى السرائر86
است و روزى است كه نهادها آشكار خواهد شد!87
23 - انكار مجهولات و خروج از ايمان
[اى عزيز!] اگر كسى بنايش را بر آن گذارد كه هر مطلبى را كه در بادى نظرش نفهمد
نفى نمايد، از ايمان خارج مىشود؛ بلكه به مقتضاى دستورالعمل امام صادق - صلوات
الله و سلامه عليه - حتى اگر پس از تأمل و تحقيق هم نفهمد و آنگاه رد و انكار
بنمايد و اين رد را براى خودش مذهب اخذ كند و به آن تدين88
نمايد، از ايمان خارج مىشود. چه خوب است كه انسان در اين قبيل از مطالب كه در
كلمات انبياء و اولياء و علماء حقه است، اگر مشكلى داشته باشد و به كنه معنايش
نرسد، به خداوند واهب العلم و العقل89
تضرع نموده و قصدش را خالص نمايد و در كلمات ايشان مكرراً فكر نمايد و اگر دستش به
اتقياى علماء برسد، از آنان سؤال نمايد كه اگر چنين كند، حتماً خداوند عالم يا همان
مطلب را بر او مىفهماند و يا راه فهميدنش را به او مىآموزد، چنانچه در آيه مباركه
مىفرمايد: و الذين جاهدوا فينا لندينهم سبلنا؛90
(كسانى كه در راه ما جهاد مىكنند، ما به طور مسلم آنان را به راههاى خودمان هدايت
خواهيم كرد).
و از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمود: هر كسى را
دو چشم (سر) و باطن هست كه با آنها غيب را مىبيند و چون خداوند عالم به بندهاى
اراده خير فرمايد، چشمهاى باطن (سر) او را باز مىكند.91
24 - ضرورت هشيارى سالك و مأيوس نشدن از رحمت الهى
[اى عزيز!] بايد سالك بداند كه شيطان همش اين است كه انسان را در هر حال كه هست از
راه خدا منع نمايد و اگر از راههاى معمولى هواى نفس نتوانست برگرداند، آن وقت از
طرق مموهه (و سر پوشيده شرع و عقل كه آدمى را به اشتباه اندازد) مىآيد و اگر از
اينها هم نتوانست غلبه نمايد، مىگويد: امر تو گذشته است! تو نمىتوانى توبه حقيقى
بكنى! توبه حقيقى شرايط دارد! تو كجا و عمل به شرايط توبه حقيقى كجا؟! و اگر به
شرايطش عمل نكنى، توبه نكردن بهتر از توبه دروغى است! علاوه بر اين مىگويد كه، تو
آن قدر گناه كردهاى كه از قابليت و سعادت قبولى توبه و توفيق توبه افتادهاى!
اگر سالك اين حرفهاى او را قبول بكند، مادامى كه قبول كرده است، مغلوب شده و آن
ملعون، مقصودش را به دست آورده و اگر اين حرفهاى او را جواب داد و رد كرد و گفت كه
اولاً: رحمت الهى را، كه مىتواند تخيل بكند؟! رحمت او رحمتى است كه تو را مأيوس
نكرد و دعايت را مستجاب نمود.92 ثانياً: من
اگر توبه حقيقى كامل نتوانم بكنم آن مقدارى كه توانستم بكنم، مىكنم؛ لعل و شايد
خداوند مهربان به جهت همين توبه كه كردم، توفيق بالاتر از آن را بدهد [كه ]يك مقدار
كاملتر بكنم و آن را كه كردم باز توفيق بالاتر را مىدهد تا [اينكه] مرا به توبه
كامل مىرساند، چنان كه عاده الله به همين جارى شده و اگر قول تو را قبول بكنم كه
هلاك قطعى است و ابداً نجات نيست و همين مأيوسى، خودش از گناهان كبيره موبقه (و
هلاك كننده) است كه شايد سبب بشود به تعجيل عذاب، و سبب عذاب و خسران دنيا و آخرت
بشود.
بارى، العياذ بالله اگر هفتاد پيغمبر هم كشته باشد، نبايد مأيوس بشود و ترك توبه
نمايد كه يأس و ترك توبه، هلاك قطعى و سبب زيادتى عقوبت است وليكن در توبه، احتمال
نجات كلى و نسبت به همين عقاب [يأس و ترك توبه]، خلاص قطعى موجود است وانگهى، جواب
ديگر محكم شافى براى اين وسوسه خبيث اين است كه تو به من مىگوئى كه تو توبه صحيح
نمىتوانى بجا بياورى! بلى من، اگر عنايه الله دستگيرى ننمايد، توبه صحيح كه سهل
است، توبه ناقص هم نمىتوانم وليكن عنايت او - جل جلاله - اگر برسد، به هر درجه و
مقام عالى كه به خيال نگنجد، ممكن است كه برسم.
اگر بگويد: از كجا كه عنايت او به تو خواهد رسيد؟! بگو: از كجا كه نخواهد رسيد؟!
اگر بگويد: عنايت او هم اهليت مىخواهد. بگو اهليت را بزرگان از كجا آوردهاند؟! نه
اين است كه او داده؟! من هم از او مىگيرم. اگر بگويد: آخر تو چه قابليت كرم او را
دارى؟! در قبال چه عملت، اين تمنا را مىكنى؟! نمىبينى به هر كس نمىدهند؟! جوابش
بگو: به گدايى مىخواهم؛ گدا، مجانى طلب است. اگر بگويد: به گدايان هم همه چيز را
نمىدهند. بگو: شايد جديت را گدايى ندارند. و اگر بگويد: تو نافرمانى كردهاى؛ حكم
سلطنت خداوند جليل، رد تو است. بگو در حكم سلطنت و قهاريت، واجب نيست كه هر فرمانى
را غضب كند و ردش نمايد. اگر بگويد كه قهاريت خدا پس كجا ظاهر خواهد شد؟! بگو به
امثال تو كه معانده با خداوند جليل نموده و بر ضد دعوت او بندگانش را از درگاه او
منع و مأيوس مىنمايد! و اگر بگويد كه استحقاق عقاب تو كه قطعى است و وعده عذاب
معاصى، قطعى است، اما اجابت و عطاى گدايى تو، محتمل است. بگو: تو اشتباه دارى و
غفلت از وعده اجابت و قبول او دارى، بلكه اگر سلطان، خلاف وعيد خود را نمايد قبيح
نيست، ولى خلاف وعده را كسى بر خداوند احتمال نمىدهد. و اگر بگويد: آخر روى تو از
گناه، سياه و حال تو تباه است؛ به چه روى به آستان قدس او مىروى؟! بگو اگر روى من
سياه است به وسيله انوار وجوه مشرقات93
اولياى او مىروم.
اگر بگويد: تو قابليت توسل به آنها را هم ندارى. بگو به ايشان هم به توسط دوستان
ايشان توسل مىنمايم. خلاصه: الحذر، الحذر كه گول او را
بخورى و از رحمت واسعه خداوند، مأيوس بشوى. در جواب او بگو: اگر هزار مرتبه از اين
در برانندم، باز بر نمىگردم و حال آن كه اين در، درى است كه تا به حال شنيده نشده
كه كسى به اميد رحمت و نوال94 آن در، به روش
اهل مسئلت و ضراعت95، گدايى نموده و مأيوس
شود؟! چنان كه فرعون كذايى، يك شب گدايى نمود، مأيوس نگرديده؛ توى خبيث را اجابت
نمود.
خلاصه برانىام گر از اين در، در آيم از در ديگر، [در] حديث نبوى نقل شده است كه:
اگر كسى هفتاد پيغمبر [را] كشته باشد و توبه كند، توبه او قبول است.96
توبه وحشى، قاتل حضرت حمزه سيدالشهداء (عليه السلام) را با اين كه صدمه به قلب
مبارك حضرت قلب الله الواعلى (صلى الله عليه و آله و
سلم)97 وارد آورد، قبول كردند. آيا نشنيدهاى
به كليم خود چه فرمود؟: از همه كس مىگذرم، مگر قاتل حسين (عليه السلام).98
خلاصه: نه تنها وسوسه در توبه صحيح و نه وسوسه در توبه ناقص، بلكه يك ذرهاى از
خير، يك كلمه خير، يك تسبيح و يك حمد و يك تهليل99
هم البته فعلش مفيد و تركش ضرر دارد، پس هر خاطرى كه انسان را دلالت نمايد بر ترك
اين خبر جزئى، قطعاً از شيطان است و قطعاً شيطان خير انسان را نمىگويد. گاه است كه
اين يك كلمه خير، سبب بشود به نجات كلى انسان به اين ميزان كه در اين خير جزئى
قعطاً اثرى و نورى هست. گاه است همين نور، سبب مىشود در يك موردى به توفيق چيز
ديگر و آن هم نورى دارد و آن هم سبب توفيق ديگرى مىشود و همين طور توفيقات دنبال
يكديگر مىرسد، تا انسان را به عالم نور مىرساند.
اين كلى ابداً جاى انكار نيست؛ و غالباً مؤمنين به تدريج به مقام عالى توبه نايل
شدهاند؛ اين است كه توبه هم مثل مقامات دين، مراتب دارد. بارى بنده طالب و سالك
راه خدا را در اول قدم، توبه لازم است100.
پىنوشتها:
1) سوره ذاريات: آيه 56.
2) سرالصلاه؛ ص 39 و 40.
3) روح مجرود؛ ص 272.
4) تقريظ علامه طباطبايى بر كتاب المراقبات.
5) رساله لقاء الله؛ ترجمه مرحوم آيه الله سيد احمد فهرى زنجانى (رحمه الله عليه).
6) المراقبات؛ ترجمه مرحوم على رضا ميرزا حكيم خسروانى (رحمه الله عليه).
7) اسرار الصلوه؛ ترجمه آقاى رضا رجب زاده.
8) شادمانى.
9) تنومند و تناور.
10) سوره سجده؛ آيه 17.
11) سوره ابراهيم؛ آيه 34.
12) قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): ان يوم الجمعه سيد الأيام يضاعف
الله عزوجل فيه الحسنات. بحارالانوار؛ ج 86 ص 274.
13) ارشاد القلوب؛ ج 1 ص 200؛ بحارالانوار؛ ج 74 ص 23.
14) المراقبات؛ ج 1 ص 5 - 8.
15) قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): من اصبح و الدنيا اكبر همه، فليس
من الله شىء و الزم قلبه اربع خصلال: هماً لا ابداً و شفلاً لا ينفرج منه ابداً و
فقراً لا يبلغ غناه ابداً و املاً بيلغ منتهاه ابداً؛ مجموعه ورام؛ ج 1 ص 130.
16) المراقبات؛ ج 1 ص 8 - 11.
17) المراقبات؛ ج 1 ص 11.
18) سرابيلهم من قطران؛ (در آن روز، پيراهنشان از قير است). سوره ابراهيم؛ آيه 5.
قطران چيزى سياه رنگ و بدبو است كه به شتران مىمالند و در قيامت آن قدر بر بدن
مجرمين مىمالند كه مانند پيراهن، بدنشان را بپوشاند. الميزان؛ ج 12 ص 89.
19) آبى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است. الميزان؛ ج 18 ص 152؛ ترجمه الميزان، ج
18 ص 232.
20) يصب من فوق رؤسهم الحميم يصهر به ما فى بطونهم و الجلود و لهم مقامع من حديد؛
سوره حج، آيه 19 - 21.
21) وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره سوره قيامت؛ آيه 22 و 23.
22) وجوه يومئذ مسفره ضاحكه مستبشره سوره عبس؛ آيه 38 و 39.
23) آراسته شده، زيور داده شده.
24) المراقبات؛ ج 1 ص 11 - 13.
25) سوره انعام، آيه 91.
26) الوافى؛ ج 26 ص 148؛ سرالاسراء؛ ج 1 ص 25.
27) اسرار الصلوه؛ ص 470 - 472.
28) اسرار الصلوه؛ ص 472.
29) خاتم الفقهاء و المجتهدين حضرت آيه الله العظمى شيخ مرتضى انصارى قدس نفسه
الزكيه.
30) قال الصادق (عليه السلام): الخشيه ميراث العلم. بحارالانوار؛ ج 2 ص 52.
31) اسرار الصلوه؛ ص 463 و 464.
32) جمال العارفين، آيه الله ميرزا حسينقلى همدانى قدس سره العزيز.
33) اسرار الصلوه؛ ص 463.
34) مربى نفوس، عارف كامل، آيه الله ميرزا حسينقلى همدانى قدس سره الشريف.
35) در حديث عنوان بصرى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه: ليس العلم
بالتعلم، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى ان يهديه.
بحارالانوار؛ ج 1 ص 225 و در منيه المريد ص 149 چنين نقل شده كه: ليس العلم بكثره
التعلم، انما هور نور....
36) امالى صدوق؛ ص 279 مجلس 47؛ بحارالانوار؛ ج 38 ص 99.
37) اسرار الصلوه؛ ص 463 و 464.
38) اسرار الصلوه؛ ص 465.
39) زشتى.
40) ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون
معيراً: (كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مىخورند، تنها آتش مىخورند و به
زودى به آتش سوزانى مىسوزند.) سوره نساء، آيه 10
41) پشيمانى.
42) رساله لقاء الله؛ ص 58.
43) منكران خدا؛ بىدينان.
44) رساله لقاء الله؛ ص 53.
45) عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) انه قال: اعددت لعبادى الصالحين، مالا
عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر...؛ (از پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) نقل شده كه فرمود: همانا خداوند مىفرمايد: براى بندگان صالحم چيزهايى
(نعمت هايى) را آماده كردهام كه نه چشمى ديده، و نه گوشى شنيده و نه به قلب كسى
خطور كرده است...) بحارالانوار؛ ج 8 ص 92.
46) رساله لقاء الله؛ ص 53.
47) عليين يعنى: علوى دو چندان كه با درجات عالى و منازل قرب به خداى تعالى منطبق
مىشود. الميزان؛ج 20 ص 234.
48) مردى از انصار به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرضه داشت:
يا رسول الله! من تاب جدايى از شما را ندارم، به خانهام مىروم، همين كه به ياد
شما مىافتم، ديگر دستم به كار نمىرود، كارم را هر چه باشد رها مىكنم و به زيارت
شما مىآيم تا شما را ببينم و آرام بگيرم، از بس كه به شما علاقهمندم
و فعلاً در اين انديشهام كه در روز قيامت كه شما داخل بهشت شده تا اعلى عليين
بالا مىروى، من آن روز چه كنم؟! و اى نبى خدا! آن روز چگونه بر فراق شما صبر كنم؟!
در پاسخ اين مرد بود كه اين آيه شريفه نازل شد: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع
الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك
رفيقا، (و كسانى كه از خدا و رسول اطاعت كنند، با كسانى خواهد بود كه خدا ايشان را
گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو
همدمانند) سوره نساء، آيه 69. الميزان؛ چ 4 ص 413.
49) رساله لقاء الله؛ ص 25.
50) حسين بن عبدالله بن سينا (حدود 370 - 427 يا 428 ه ق) مشهور به ابو على سينا و
شيخ الريئس از فحول اطباى اسلامى و از حكماى به نام مشاء مىباشد و در ديگر علوم
نيز صاحب نظر بوده است. استعداد فوق العاده و حافظه قوى از ويژگىهاى اوست، به
گونهاى كه در مدت كوتاهى توانسته است تحصيلات خود را به پايان ببرد و آثار گران
قدرى در رشتههاى مختلف علمى از خود به يادگار بگذارد. برخى از آثار او عبارتند از:
الاشارات و التنبيهات و شامل منطق و طبيعيات و الهيات كه شروح بسيارى دارد و
معروفترين آن، شرح فخر رازى و شرح خواجه نصير طوسى است. شفا كه شامل منطق،
رياضيات، طبيعيات، الهيات مىباشد و به تفصيل نگاشته شده است. النجاه در فلسفه؛
المبدء و المعاد؛ قانون در طب؛ قصيده عينيه، التعليقات. چهل حديث، ص 33
51) ابوسعيد ابوالخير نيشابورى (357 - 440 ه ق) اعجويه عرفان در قرون چهارم و پنجم
هجرى و از مشهورترين و با حالترين عرفاست، رباعىهاى نغز دارد. از وى پرسيدند:
تصوف چيست؟ گفت: تصوف آن است كه آن چه در سر دارى بنهى و آن چه در دست دارى بدهى و
آن چه بر تو آيد بجهى با ابو على سينا ملاقات داشته است، روزى بو على در مجلس وعظ
ابو سعيد شركت كرد، ابو سعيد درباره ضرورت عمل و آثار طاعت و معصيت سخن مىگفت. بو
على اين رباعى را به عنوان اين كه ما تكيه بر رحمت حق داريم نه بر عمل خويشتن،
انشاء كرد:
ماييم به عفو تو تولى كرده
آن جا كه عنايت تو باشد، باشد
|
|
و ز طاعت و معصيت تبرى كرده
تا كرده چو كرده چون ناكرده
|
ابو سعيد فى الفور گفت:
اى نيك كرده و بدىها كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
|
|
وانگه به خلاص خود تمنا كرده
ناكرده چون كرده، كرده چون ناكرده
|
فرهنگ ديوان امام خمينى؛ ص 36؛ خدمات متقابل اسلام و ايران؛ ص 651.
52) رساله لقاء الله؛ ص 27.
53) الوافى؛ ج 26، ابواب المواعظ، باب موعظه الله سبحانه، ص 145؛ سرالاسراء فى شرح
حديث المعراج؛ ج 1 ص 443.
54) رساله لقاء الله؛ ص 45 و 46.
55) رضى الدين على بن موسى بن جعفر (589 - 664) مشهور به ابن طاووس از كملين علماى
شيعه و عالم و عابد و زاهد و صاحب مقامات و كرامات بوده و تشرفاتى به محضر مقدس
حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) داشته است و در عظمت شخصيت او همين بس كه
متمكن در توحيد و به دريافت مدال كمال عبوديت نائل گشته است. او را كتب با ارزش در
جملهاى از علوم به خصوص اخلاق و عبادت است، از جمله: مهج الدعوات؛ اقبال الاعمال؛
جمال الاسبوع؛ كشف المحجه؛ اليقين و كتاب فلاح السائل.
56) فقد روى ان مولينا جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) كان يتقلوا القرآن فى
صلوته فغشى عليه فلما افاق سئل ما الذى اوجب ما انتهت حالك اليه فقال ما معناه ما
زلت اكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كاننى سمعتها مشافهه ممن انزلها على
المكاشفه و العيان فلم تقم القوه البشريه بمكاشفه الجلاله الالهيه. فلاح السائل؛ ص
210؛ بحارالانوار؛ ج 47 ص 58.
57) رساله لقاء الله؛ ص 49 و 50.
58) كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه داراى دقايق معارف و اسرار حقايق و لطايف
اخلاقيات و مراحل سير و سلوك و خصوصيات مراتب ايمان است و مطالب آن منسوب به حضرت
جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) است، گرچه در بعضى موارد، انتساب آن به حضرت محل
شبهه و ترديد مىباشد.
59) مصباح الشريعه؛ ص 191، باب 91 فى المعرفه؛ بحارالانوار؛ ج 3 ص 14.
60) رساله لقاء الله، ص 28 و 29.
61) عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال: رأس كل خطيئه حب الدنيا. الكافى؛ ج 2 ص 315
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت على و امام سجاد (عليه السلام)
روايت شده كه: حب الدنيا رأس كل خطيئه الكافى؛ ج 2 ص 130؛ بحارالانوار؛ ج 67 ص 239؛
غرر الحكم ج 3 ص 395.
62) رساله لقاء الله؛ ص 165.
63) وسائل الشيعه؛ ج 16، ص 92؛ بحارالانوار؛ ج 70 ص 381.
64) بعضى از اصحاب امام رضا (عليه السلام) در قم حضور داشتند كه يكى از آنها زكريا
بن آدم بود. وى نامهاى براى حضرت نوشت يا پيام داد كه رجال علمى و بزرگان يا
پيرمردان قم رحلت كردهاند و من با نسل فعلى مأنوس نيستم و مىخواهم اگر اجازه
بفرماييد از قم بروم. حضرت به وى فرمودند: نه، هرگز، تو در قم بمان؛ چون وجود تو
براى مردم قم بركت است. خداى سبحان به بركت تو عذاب را از اين مردم بر مىدارد،
همان گونه كه بركت قبر پدرم، موسى بن جعفر (سلام الله عليها) عذاب را از اهل بغداد
بر مىدارد. اين مقام علما و اولياى الهى است كه مشى و حيات و قرارشان بركت است.
حكمت عبادات؛ ص 41؛ منتهى الامال معرب؛ ج 2 ص 512.
65) عن على (عليه السلام) قال: من شرفت همته عظمت قيمته؛ (هر كس از همت بلندى
برخوردار باشد، قيمت و بهايش عظيم خواهد بود) غرر و درر آمدى؛ ج 5 ص 272.
مرغ را پر مىبرد تا آشيان
|
|
پر مردان همت است اين را بدان
|
66) و من يطلع الله و الرسول فاولئك انعم الله عليهم من النبيين و الصدينقين و
الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً؛ (كسى كه خدا و رسول خدا را اطاعت كند،
همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده، از پيغمبران و
صديقان و شهداء و صالحان و آنها رفيقهاى خوبى هستند.) سوره نساء؛ آيه 69.
67) آئين پيامبران؛ دين.
68) اولئك كالانعام بل هم اضل؛ (آنان مانند چهارپايانند، بلكه گمراه ترند). سوره
اعراف؛ آيه 179.
69) فهى كالحجاره او اشد قسوه (دلهايتان چون سنگ يا سختتر از آن شد). (سوره بقره؛
آيه 74).
70) بالكشف: ظهور عوالم معنوى و حقايق جهان باطن، بر سالك.
71) بالعيان: يقين در ديدار و مشاهده.
72) قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): من عرف نفسه فقد عرف ربه. بحارالانوار؛
ج 2 ص 32 ح 22 و از على (عليه السلام) در غرر و درر آمدى؛ ج 7 ص 387 بدون كلمه فقد
نقل شده است.
73) مصباح الشريعه؛ ص 13.
74) بحارالانوار؛ ج 70 ص 72 ح 23.
75) رساله لقاء الله؛ ص 22 و 23.
76) شگفت آور و عجب.
77) فتبارك الله احسن الخالقين. سوره مؤمنون؛ آيه 14.
78) لوح محفوظ لوحى است كه از دگرگونى محفوظ است و مشتمل است بر تمامى جزئياتى كه
خداى سبحان قضايش را در خلق رانده؛ در نتيجه آمار همه چيز در آن هست؛ و تمامى آن چه
كه بوده و آن چه كه هست و آن چه كه تا قيامت خواهد بود، در آن محفوظ است. الميزان؛
ج 17 ص 67 و ج 18 ص 339؛ ترجمه الميزان؛ ج 17 ص 96 و ج 18 ص 507.
79) انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها
و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً؛ (ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم، عرض
امانت كرديم، همه از تحمل آن امتناع ورزيدند و انديشه كردند، تا انسان پذيرفت و
انسان هم [در مقام آزمايش ]بسيار ستمكار و نادان بود). سوره احزاب، آيه 72.
و اين كه مراد از اين امانت چيست؟ مرحوم علامه طباطبائى (رحمه الله عليه) در تفسير
الميزان مىفرمايد: مراد به امانت مزبور، كمالى است كه از ناحيه تلبس و داشتن
اعتقادات حقه و نيز تلبس به اعمال صالحه و سلوك طريقه كمال و ارتقاء از حضيض ماده
به اوج اخلاص، حاصل مىشود؛ و خداوند، انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند؛
اين است آن احتمالى كه مىتواند مراد به امانت باشد؛ چون در اين كمال، هيچ موجودى
نه آسمان و نه زمين و غير آن دو، شريك انسان نيست؛ از سويى ديگر چنين كسى كه تنها
خدا متولى امور اوست و جز ولايت الهيه هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت
ندارد، چون خدا او را با خالص براى خود كرده. پس مراد به امانت عبارت شد از ولايت
الهيه و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد و معناى امتناع آسمانها و زمين، و
پذيرفتن و حمل انسان آن ولايت را، اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن
بود، ولى در آسمانها و زمين نبود الميزان؛ ج 16 ص 349؛ ترجمه الميزان؛ ج 16 ص 525.
80) عوالم سه گونهاند: يكى عالم طبيعت است از عالم دنيا كه ما در آن زندگى
مىكنيم، و موجودات در آن صورتهايى هستند مادى كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و
تبدل، جريان مىيابد.
عالم دوم، عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد به اين معنا كه وجودش مافوق
وجود اين عالم است (نه اين كه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست
اما بدون ماده، كه آن چه حادثه در اين عالم حادث مىشود، از آن عالم نسبت به اين
عالم و حوادث آن سمت عليت و سببيت را دارد.
عالم سوم، عالم عقل است كه مافوق عالم مثال است، يعنى ما فوق آن است (نه جايش)؛ در
آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعتى و بدون صورت
مثالى، و آن عالم نسبت به عالم مثال نيز عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى به خاطر
تجردش، سنخيتى هم با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل الميزان؛ ج 11 ص 271؛ ترجمه
الميزان؛ ج 11 ص 370.
81) از پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه پروردگار عالم فرمود:
اعددت لعبادى ما لاعين رأت و لااذن سمعت و لا خطر بقلب بشر، (براى بندگانم نعمت
هايى را آماده كردهام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ انسانى
خطور نكرده است) بحارالانوار؛ ج 8، ص 191.
82) عارف رومى جناب مولوى مىگويد:
از جمادى مردم و نامى شدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
و از ملك هم بايدم جستن زجو
بار ديگر از ملك پران شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
|
|
وز نما مردم ز حيوان سر زدم
پس چه ترسم كى زمردن كم شدم
تا سر آرم از ملائك بال و پر
كل شىء هالك الا و جهه
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
گويدم كانا اليه راجعون
|
تفسير و نقد و تحليل مثنوى؛ ج 3 ص 687
83) سجين از ماده سجن به معناى زندان و حبس گرفته شده و مبالغه در سجن است و به
معناى زندان سخت و شديد مىباشد. و در روايات معصومين (عليه السلام) از عالم طبيعت
به عنوان سجن المؤمن و جنه الكافر؛ (دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است) تعبير شده
است. بحارالانوار؛ ج 6 ص 154 و 169 و از حضرت على (عليه السلام) روايت شده كه
فرمود: اهربوا من الدنيا و اصرفوا قلوبكم عنها فانها سجن المؤمن؛ (از دنيا بگريزيد
و دلهاى خود را از آن بگردانيد [و رغبتى نداشته باشيد ]چرا كه دنيا، زندان مؤمن
است) غرر و درر آمدى؛ ج 25 ص 360.
84) فرورونده.
85) و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله الكلب ان تحمل
عليه يلهث او تتركه يلهث؛ (و اگر مىخواستيم به آنان آيات، او (بلعم با عور) را
رفعت مىبخشيديم، لكن او به زمين چسبيد [و به پستى گراييد] و پيرو هواى نفس گرديد و
حكايت او همچون سگى است كه اگر به سويش حمله كنى، زبان از دهان بيرون مىآورد و اگر
او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مىكند [گويى آن چنان تشنه دنيا پرستى
است كه هرگز سيراب نمىشود]). سوره اعراف؛ آيه 176.
86) سوره طارق؛ آيه 9.
87) رساله لقاء الله؛ ص 24 و 25.
88) دين دارى؛ دين ورزى.
89) بخشنده و عطا كننده دانش و خرد.
90) سوره عنكبوت؛ آيه 69.
91) عن على بن الحسين (عليه السلام) فى حديث طويل يقول فيه: الا ان للعبد اربع
اعين، عينان يبصر بهما امر دينه و دنياه و عينان يبصر بها امره آخرته، فاذا اراد
الله بعيد خيراً له العينين اللتين فى قلبه فابصر بهما الغيب و امر آخرته....
بحارالانوار؛ ج 58 ص 250.
92) شيطان گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (وزنده بگذار). (خداوند به او) فرمود:
تو از مهلت داده شدگانى، قل انظرنى الى يوم يبعثون قال انك من المنظرين سوره اعراف،
آيه 14 و 15.
93) تابنده؛ روشن.
94) عطا و بخشش.
95) تضرع كردن و زاريدن.
96) عن جابر عبدالله الانصارى، قال: جائت امراه الى النبى (صلى الله عليه و آله و
سلم) فقال يا نبى الله امراه قتلت ولدها هل لها من توبه؟ فقال (صلى الله عليه و آله
و سلم): و الذى نفس محمد بيده لو انها قتلت سبعين نبياً ثم تابت و تدمت و يعلم
[يعرف] الله من قلبها انها لاترجع الى المعصيه ابداً يقبل [لقبل] الله توبتها.
شرح الاسماء الحسنى؛ ص 120؛ مستدرك الوسائل؛ ج 12 ص 131.
97) شيخ صدوق (رحمه الله عليه) در كتاب التوحيد؛ ص 164 در ذيل بيان حضرت على (عليه
السلام) كه انا قلب الواعى مىنويسد: اى انا القلب الذى و عاء لعلمه و قلبه الى
طاعته و هو قلب مخلوق لله عزوجل كما هو عبد لله عزوجل و يقال قلب الله كما يقال
عبدالله و بيت الله و جنه الله و نارالله؛ (منم آن دلى كه خدا آن را وعاء و ظرف از
براى علم خود قرار داده و آن را به سوى طاعتش قلب كرده و گردانيده و آن دلى است كه
مخلوق از براى خداى عزوجل است، چنان كه آن حضرت بنده خدا است. و گفته مىشود دل
خدا، چنان كه گفته مىشود بنده خدا، و خانه خدا، و بهشت خدا، و آتش خدا).
98) بحارالانوار؛ ج 44 ص 308.
99) لا اله الا الله.
100) رساله لقاء الله، ص 77 - 80.