25 دستور العمل توبه به سالكان كوى حضرت حق
[اى طالب عروج روحانى!] خوب است [سالك راه خدا] در مقام اقدام به توبه، عملى را كه
سيد بزرگوار در [كتاب] اقبال، در اعمال ماه ذى القعده روايت كرده به جا بياورد و
تفصيل آن اين است كه حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله و سلم) روز يكشنبه، دوم
ذى العقده، بيرون تشريف آورده، همه ما مىخواهيم كه توبه نماييم. فرمودند: غسل
بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز و در هر ركعت يك مرتبه سوره الحمد و سه مرتبه
سوره توحيد و يك مرتبه معوذتين قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ
برب الناس بخوانيد و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار
استغفر الله ربى و اتوب اليه و ختم به لا حول و لا قوه
الا بالله العلى العظيم بكنيد101 و بعد
از آن بگوييد: يا عزيز يا غفار، اغفرلى ذنوبى و ذنوب جميع
المؤمنين و المؤمنات، فانه لا يغفر الذنوب الا انت و فرمود: هيچ بندهاى
نيست از امت من، كه اين عمل را بكند، مگر اين كه منادى از آسمان ندا كند: اى بنده
خدا! عملت را از سر بگير كه توبه تو، مقبول است و گناه تو آمرزيده [است. ]و فرشته
ديگر صدا كند از زير عرش: اى بنده! مبارك باد بر تو اهل و ذريه تو. و ديگرى صدا
كند: دشمنان تو از تو راضى خواهند شد در روز قيامت. و ديگرى صدا مىكند اى بنده! با
ايمان مىميرى و دين از تو گرفته نخواهد شد و قبر تو گشاده و منور خواهد شد، و
ديگرى صدا مىكند اى بنده! پدر و مادر تو از تو خشنود خواهند شد و خودت در دنيا و
آخرت در وسعت روزى خواهى بود. و حضرت جبرئيل (عليه السلام) ندا مىكند: من وقت مرگت
با ملك الموت مىآيم و مهربانى مىكنم به تو، صدمه نمىزند به تو اثر مرگ و خارج
مىشود روح تو از بدنت به آسانى.
ما عرض كرديم يا رسوله الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر كسى اين عمل را در
غير ذى القعده بجا آورد، چطور مىشود؟ فرمودند: همان طور است كه وصف كردم و
فرمودند: اين كلمات را جبرئيل در معراج به من ياد داد102.
و خوب است مريد توبه، دو سه روز قبل از اين عمل، يك دفترى قرار بدهد و در عرض اين
روزها ايام گذشتهاش را فكر بكند (از حال صغر و كودكى تا اين روزش) هر ضمانى و حقى
كه از غير بر ذمهاش وارد آمده، در آن دفتر بنويسد؛ چون ضمان مالى براى صغير هم هست
و بعد از آن در زمان كبيرش (پس از مكلف شدن كه در صورت عدم ظهور علائم بلوغ، پسر با
تمام كردن پانزده سالگى قمرى و دختر با تمام كردن نه سالگى قمرى بالغ و مكلف
مىشود) هر حقى از حقوق الله و عبادات هم كه تضييع كرده، همه آنها را ثبت نمايد،
بكله خوب است براى مداقه (و دقت بيشتر) براى هر عضوى از اعضايش جدولى بكشد و تمام
حقوق واجبه آن عضو را كه متصور است، جدول هايى در زير آن جدول قرار بدهد، در هر يك،
فكر مفصلى بكند كه از آن راه، تقصيرى در اداء واجبى و يا در ارتكاب حرامى و يا
اثبات حقى بر ذمهاش نكرده است. آن كه به يادش نيايد، آن جدول را خالى بگذارد،
آنها كه چيزى واقع ساخته ثبت نمايد، مثلاً چشم را جدولى بكشد و براى معاصى كه براى
چشم هست، هر يك جدولى قرار بدهد. مثلاً نگاه كردن به زن اجنبيه و نگاه كردن به جوان
خوشگل و نگاه كردن به عورت مؤمن و نگاه كردن به غضب به روى پدر و مادر و يا به روى
ارحام و يا به روى علماء و يا روى مطلق مؤمن، بى رجحان شرعى و يا نگاه كردن به طريق
استهزاء يا به طريق تعيير103 و يا به طريق
اهانت و يا تكبر و يا نگاه كردنى كه به آن اراده نشان دادن عيب مؤمن را بكند و يا
كشف چيز مستور مؤمن را بكند به ظالم، كه مىخواهد مال او را ببرد يا خود او را
بگيرد، مثلاً گاه است يك نگاه كردن، علت تامه قتل نفس يا قتل نفوس و يا غصب اموال
بشود و ضمان بياورد؛ يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور104
را در نظر داشته باشد و هكذا حقوق نگاه نكردن و چشم پوشيدن را و هكذا حقوق اعضاء
ديگر را لاسيما لسان105 كه حقوقش حد و حصر
ندارد.
خلاصه، حقوق ماليه و استحلاليه106 را تدارك
نمايد، بدين معنى كه آن چه به صاحبانش رد كردنى است رد كند و آن چه را كه بايد از
صاحبانش حلاليت بطلبد، انجام دهد و حقوق عمليه را از قبيل نماز و روزه قضا و روزه
كفاره و نذر و غيره، به جا آورد و حقوق استغفاريه را كه فقط نياز به استغفار دارد و
مؤنه ديگرى لازم ندارد، استغفار نمايد و آن چه تداركش از قدرتش خارج است، براى
صاحبان حقوق، خيرات و مبرات و اعملا خيريه به مقدار حقش به عمل بياورد و آن چه را
كه كفاره دارد، كفارهاش را بدهد و حقوق (قصاصى) را كه بايد قصاص پس بدهد، خود را
به مقام قود و (قصاص دادن) بياورد و آن چه از اين قبيل، شبهه باشد و از عهدهاش
بيرون آمدن مشكل باشد، آن را با دست گردان صحيح107،
درست نمايد و بعد از آن، عمل شريف مروى از اقبال را بهجا بياورد و دعاى توبه صحيفه
سجاديه108 را بخواند و آن چه از معاصى كبيره
كه به خاطرش بيايد ذكر بكند، و ضم نمايد به ذكر آنها، نعم خاصه حضرت او جلت الائه
و قدرتش را بر اخذ وقوع همه اين بىحيائى در محضرش، در حالى كه از هزاران جهات
متولى انعام، او است. و همه اينها را ذكر كرده و خاك و خاكستر به سرش بريزد و خودش
را به خاك بغلطاند، بلكه دست راستش را برگردن ببندد و دست چپش [را ]به سينه
چسپانده، به كيفيت دست بستن اهل عذاب، تشبيه نمايد كه دست راست آنها را بر گردن
دست بستن اهل عذاب، تشبيه نمايد كه دست راس آنها را بر گردن مىبندند و دست چپ را
از سينه شان گذرانده [و] از فقا بيرون مىآورند و كتابش را به دست چپش مىدهند و
شايد از اين طريق معناى آيه شريفه و اما من اوتى كتابه وراء
ظهره109 درست مىشود و گاهى خوف عذاب و
ذكر بزرگى و شدت آتش جهنم را بنمايد و گاهى از حيات و عقاربش110
از سلاسل و اغلالش111 عرض نمايد.
در خبر است در تفسير ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه112
كه طول آن ذراع چندين فرسخ، از فرسخهاى دنيا است و آن را هم از سرش داخل و از
پايين خارج مىنمايند.113
و گاهى از شدت عظمت و هيبت ملائكه غلاظ و شداد114
ياد نمايد و از مقارنت شياطين ياد نمايد و از طعام و شراب و زقوم115
و ضريع116 و غسلين117
ذكر كند... .
[بر آن روزى كه] يصب من فوق رؤسهم الحميم، يصهر به ما فى
بطونهم و الجلود118 فكر بكند [و ]نزاعه
للشوى119 را تصوير نمايد. بالاتر از
همه، بعد از هزار سال نداى اخسؤا فيها و لا تكلمون120
را به نظر بياورد و از سوز دل عرض كنيد: يا ارحم الرحمين
ارحمنى اذا خرج من الزبانيه نداء: اين جوادبن الشفيع121
(اى خدا ارحم الراحمين! به من رحم كن، هنگامى كه از ميان شعلهاى آتش دوزخ، فريادى
برآيد كه جواد بن شفيع كجا است؟!) همان كسى كه به واسطه آرزوهاى دراز، با امروز و
فردا كردن، وقت گذرانى كرد و در كارهاى زشت، عمر خود را تلف نمود.
پس از اين آواز، گماشته گان دوزخ با عمودهاى آهنين، شتابان و هولانگيز به سراغ من
آيند و مرا كشان كشان به سوى عذابى سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند و بگويند:
بچش كه تو همانى كه در دنيا آن چنان خود را عزيز و گرامى مىداشتى! و [مرا] در جايى
مسكن دهند كه اسير در آن جا براى هميشه اسير است و آتش همواره شعله ور! نوشابه من
حميم و جايگاه هميشگىام دوزخ و جحيم باشد! شعلههاى فروزان، مرا از جاى بركند، ولى
قعر دوزخ باز مرا در كام خود كشد! نهايت آروزيم آن باشد كه بميرم، ولى از مرگ خبرى
نباشد! پاهايم بر پيشانى بسته شده و رويم از ظلمت گناه سياه گشته، به هر طرف كه
روم، فرياد كشم و به هر سوى روى آورم، صحيحه زنم كه اى مالك! وعدههاى عذاب درباره
ما محقق شد. اى مالك از سنگينى زنجيرهاى آهنين توان ما از دست رفت. اى مالك!
پوستهاى تن ما كباب شد. اى مالك! ما را بيرون بياور كه ديگر به كارهاى زشت باز
نخواهيم گشت. پاسخ بشنوم كه هرگز! اكنون امان يافتن نيست و از اين جايگاه ذلت بار،
شما را خروج و بازگشتى نيست، زبان دركشيد و سخن نگوييد كه اگر به فرض محال از اين
جا بيرون شويد، باز به همان اعمال زشتى كه از آنها نهى شده بوديد، بازگشت خواهيد
كرد.
پس از اين جواب، به كلى نا اميد شويم و تأسف شديد و پشيمانى دردناك بر ما دست دهد،
پس به رو در آتش بيفتيم بالاى سر ما آتش! زير پاى ما آتش! سمت راست ما آتش! سمت چپ
ما آتش! و غرق در آتش! خوراك ما آتش! نوشابه ما آتش! بستر ما آتش! جامه ما آتش!
خوابگاه ما آتش! و ما در ميان پارههاى آتش و لباسهايى از قطران122،
در زير ضربات گرزها و سنگينى زنجيرها همچنان باقى مانده، در تنگناهاى دوزخ فرو
مىرويم و در دركات آن خرد مىشويم.
در ميان آتش، همچون غذا در ميان ديگ جوشان در جوشيم و با فرياد واويلا123
و واثبورا124 در خروش از عمودهاى آهنين كه بر
فرق ما آمده؛ پيشانى ما شكافته شده و خون و چرك، از دهنهاى ما جارى و از سوز
تشنگى، جگرهاى ما پاره پاره شده و حدقههاى چشم، از كاسه در آمده و به رخسار ما فرو
ريخته و از همه اعضا، گوشتها جدا و مويها و پوستها از هر طرف كنده شده و هرگاه كه
پوستهاى ما پخته و از هم گسسته مىشود، پوستهاى تازه به جاى آن مىنهند،
استخوانها از گوشتها جدا گشته و از چربىهاى بدن هيچ نمانده، فقط جانى مانده
وابسته به رگ و پىهايى! و با اين حال در آرزوى مرگ به مالك مىگوئيم: اى مالك! از
خدا بخواه كه جان ما را بستاند. مالك در جواب گويد: شماها هنوز ماندنى هستيد.
خلاصه به تمام آن چه قادر است از مراتب ضراعت125
و مسكنت126 و عجز و انكسار127،
قولاً؛ فعلاً؛ هيئه؛ لباساً همه را جمع كند، چرا كه همه آنها تأثيرى در قلب
انسان مىنمايد و آن تأثر قلبى، سبب جوش آمدن درياى رحمت الهى جلت آلائه مىشود128.
26 - جديت سالك در توبه
اى برادر! من و تو هنوز وقت داريم؛ بلا ظاهراً نازل نشده؛ مىتوانيم كه از درياى
رحمت ارحم الراحمين حظى ببريم و اين آتشهاى افروخته را خاموش نماييم.
ايام تحصيل و توقف در نجف اشرف كه مشرف بوديم، جناب عالم عامل جليل و حكيم بزرگوار
بىبديل، آخوند ملاحسينقلى همدانى قدس الله روحه به يكى از طلبب راه آخرت، عمل توبه
را تلقين فرمودند؛ دو سه روز به جهت انجام اين مهم غائب شد؛ بعد كه آمد ديديم كه
بدنش چاق و نشيط بود و رنگش كه خيلى آب دار بود، بدنش كانه نصف شده و رنگش زرد و
پريشان گرديده كه عادتاً در يك، دو روز رياضت، متوقع نبود كه اين مقدار تغيير در
صورت پديد آيد، بعد معلوم شد كه مردانه عمل كرده؛ و يكى ديگر را شنيدم كه در مجلس
توبهاش شش ساعت مشغول گريه و زارى بوده [است].
خلاصه، جد مىخواهد؛ بى جد بلكه به هوا و هوس كار از پيش نمىرود و مىتوانم عرض
بكنم كه گريههاى ما هم گريه واقعى نيست؛ چرا؟! [زيرا] گريه آن است كه از سوز دل
آيد بيرون و الا هر آب چشم، گريه نيست، ولى افتضاح اينجاست كه ماها از گريه دروغى
هم عارى و مبرا هستيم، زيرا همان گريه دروغى را هم اگر انسان مواظب باشد، اثرى در
قلب مىكند كه بالاخره منجر به گريه واقعى حقيقى مىشود129.
27 - دستور العمل مشارطه و مراقبه و محاسبه به
سالكان طريق حضرت رقيب جل جلاله و آدابخوابيدن و بيدار شدن
[اى عزيز!] سالك راه خدا را بعد از توبه، لازم است از مشارطه و مراقبه و محاسبه
[كه ]در اول صبح، مشارطه با نفس نمايد (با خويشتن شرط بندى كند كه امروز تا وقت
خواب، نبايد از من گناهى سر بزند) مشارطه شريك و سهيم، در اغز و انفس سرمايهها؛
همان طور كه شريكى با شريك خود و سهيمى با هم سهم خود كه در عزيزترين و نفيسترين
سرمايهها شريك و سهيم است، مشارطه مىكند و در عرض روز تا وقت خواب، مراقبت كامل
نمايد و تمام اعضا و جوارح را مراقب و مواظب باشد كه برخلاف شرطى كه كه در اول صبح
با آنان نموده، رفتار نكنند و گناهى را مرتكب نشوند و در وقت خواب، محاسبه كامل از
تمام آنچه در اين مدت صرف كرده است و از وقتش و از قواى ظاهرى و باطنى و آنچه در
اين مدت صرف كرده است و از وقتش و از قواى ظاهرى و باطنى و آنچه از نعمتهاى الهى
در آن صرف كرده و يا مهمل130 گذاشته به عمل
آورد و دقيقاً به حساب خود برسد و [در] همه اينها به قرارى كه علماى اخلاق
نوشتهاند، عمل نمايد؛ تفصيل آن را موكول به كتب اخلاق كه نوشته شده و واقعاً هم
خوب نوشته اد مىنمايم131. ولى به چند فقره
اهم كه خيلى مؤثر است، اشاره مىشود و آن اين است:
وقت خواب، انسان محاسبه نفس خود را كرده و علاج خيانتهاى نفس را به قدر طاقت، بر
خودش لازم بداند و هيچ شب از اين محاسبه و علاج، غفلت نكند. بايد اين عمل با آن قدر
تكرار شود كه براى او عادت شود و بدون محاسبه و درمان به خواب نرود و آنچه فعلاً
ممكن است از توبه و تدارك، بكند و آنچه تأخير لازم است، عزم جدى بر آن داشته باشد.
و بداند حالا كه مىخوابد، خواب هم در واقع برادر مرگ است؛ صريح آيه مباركه است كه
مىفرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى
منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى132؛
(خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند و ارواحى را كه نمردهاند نيز به هنگام
خواب مىگيرد؛ پس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مىدارد و ارواح
ديگرى را [كه بايد زنده بمانند ]باز مىگرداند تا سر آمدى معين).
پس لازم است كه فى الجمله عده موت را نموده و آمادگى براى مرگ داشته باشد، از قبيل
اين كه عهد ايمان خود را تجديد نموده و با طهارت (وضو يا غسل يا تيمم) روى به قبله
و روى دل به قبله حقيقيه نموده، به نام خدا و گفتن بسم الله
الرحمن الرحيم وارد بستر شود؛ اعمالى را كه براى هنگام خواب وارد شده به قدر
قوه، به عمل آورده [و] نفس و روح خود را به حضرت او - جل جلاله - تسليم نمايد و از
اعمال وقت خواب، آنها را كه اهميت بيشترى دارند، ترك نكند كه عبارتند از اين كه به
هنگام دخول به رختخواب بسم الله الرحمن الرحيم را از
قلب و لسان بگويد و آيه مباركه قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى
انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعباده
ربه أحداً133 را و آيه مباركه
آمن الرسول بما أنزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله
لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير لا يكلف
الله نفساً الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لاتؤاخذنا ان نسينا او
اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا
ما لا طاقه لنا به واعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا أنت مولانا فانصرنا على القوم
الكافرين134 را با تدبر بخاند و تسبيح
حضرت زهرا (عليها السلام) (سى و چهار مرتبه الله اكبر، سى و سه مرتبه الحمدلله، سى
و سه مرتبه، سبحان الله و آيه الكرسى135 و سه
بار و يا يازده بار سوره قل هو الله احد و سه دفعه
يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته136
و آيه مباركه شهد الله انه لا اله الا هو و المالئكه و أولوا
العمل قائماً بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم ان الدين عند الله الاسلام و ما
اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاء هم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات
الله فان الله سريع الحساب137 و اگر
استغفارهاى مرويه138 و يا مطلق استغفار139
هم بكند، خوب است و ملتفت باشد كه ممكن است خداوند جواد - جل جلاله - در همين خواب،
چنان كه براى انبياء و سايرين از اولياء و مؤمنين در حال خواب موهبتهاى عظيمه
عنايت فرموده است، به او هم عنايت فرمايد؛ حتى من خبر دارم بعضى را در حال خواب وسط
روز، معرفت نفس دست داده بود، ديده بود كه گويى عالم برداشته شد؛ حقيقت نفس او طلوع
كرد و گويى متحد است با حقيقت ملك الموت و از عظمت اين حال بيدار شده بود، ديده بود
مثل اين كه حقيقت او اين بدنش را به خودش جذب مىكند؛ وحشت كرده، هم خوابه خود را
بىاختيار صدا زده بود كه من چرا اين طور مىشوم؟! تا آن حال از او رفته بود.
[بدان اى طالب كمال كه] اى بسا معارف كه از رؤياها براى سالكين كشف شده و بسا
مقامات كه از رؤياى انبياء و ائمه (عليه السلام) و بزرگان دين، به سالك عنايت
مىشود.
در تفسير لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الآخره140
روايتى وارد شده كه بشارت در دنيا، عبارت از رؤياهاى مبشره است كه خود بنده مىبيند
و يا ديگرى درباره او مىبيند141.
[اى عزيز] اين عبد ذيل، خيلى اميدوارىهايم به بعضى رؤياهايى است كه در آنها
حضرات معصومين (عليه السلام) را زيارت كردهام و مورد مرحمتهاى بزرگ واقع شدهام،
حتى خيلى وقتها بود كه از لذت آن رؤياها، وقت خواب با لذت و راحت و اميدوارى و
رجاء، به آن رؤياها مىخوابيدم؛ يكى هم به بنده گفت: مگر به خواب بينى؟ اگر چه خوب
گفت، ليكن آن را هم قبول دارم.
با ياد خوشت خسبم در خواب خوشت بينم
|
|
از خواب چو برخيزم اول تو به ياد آيى
|
بارى بعد از خواندن اين آيه، اگر حال فكرى برايش دست بدهد كه در حال فكر خوابش
ببرد، زهى كرامت، و الا مشغول ذكرى از اذكار بشود تا خوابش در حال ذكر ببرد و اگر
ذكر را در اواخر به نفسش بيندازد كه بين النوم و اليقظه142
را كه لسان از حركت بيفتد، نفس يا الله يا تنها لفظ جلاله الله را بگويد، خوب است.
اگر در اين حال خوابش ببرد، بسا مىشود كه او خواب است، ولى نفسش آشكارا ذكر مىكند
كه گاه است بيدارها هم مىشنوند؛ خلاصه خودش را به شراشر143
وجودش، تسليم حضرت او - جل جلاله - نمايد.
وقتى كه بيدار شد اول متذكر بشود كه اين اعاده روح به بدن او، نظير احياء بعد
الموت144 است و اين نعمت جديدى است، چرا كه
هزاران به خواب رفتند و بيدار نشدند مگر در قبر! در حالى كه نعمت اقتدار از عمل، از
ايشان سلب شده مىگفتند: رب ارجعون، لعلى اعمل صالحاً فيما
تركت و جواب شنيدند: كلا انها كلمه هو قائلها145
آن وقت سجده شكرى به جاى آورده، به خودش بگويد: تو را كه [در ]جواب كلا نگفتند و
برگرداندند، تو مىتوانى در اين بيدارى كه بيدار شدى، علاج تمام گذشتهها و تدارك
تمام آنچه را كه از دست رفته است، بكنى و خودت را از مقربين گردانى [و] خلاصه در
عرض اين يك روز تجارتى بكنى كه [سود و ]رنج سلطنت دنيا و آخرت را ببرى، بلكه تجارتى
بكنى كه [سود و] ربحش قرب خداوند جليل و جميل تعالى - جل جلاله - باشد. حالا كه اين
سرمايه را به تو دادند، قطعاً به زودى اين را از دست تو خواهند گرفت، پس تمام همت
خود را در اين مهلت، طلب رضاى او - جل جلاله - بكن و اگر همت مردان دارى از ما سوى
[و آنچه غير خداست ]چشم پوشيده، پاى بر دنيا و آخرت زن قل الله
ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون146
فكر و هوش و حواست پيش او - جل جلاله - باشد و از درگاه او هم غير فضل خودش هيچ
تمنا نكن و عرض بكن: ما از تو نداريم به غير از تو تمنا147.
28 - غصه معيشت دنياو دور شدن از مطلوب حقيقى
[اى سالك راه خدا!] الحذر كه فكر دنيا بر قلبت مستولى نشود و غصه دنيا تو را از
مطلوب حقيقى دور نكند كه اين خيلى خسران است و مضاده با حق عبوديت هم دارد؛ چنان كه
غلامان سادات [و آقايان] دنيوى هم اگر فكر نان خود باشند، فضولى است [و] آقايان
بدشان مىآيد و هكذا؛ علاوه بر اين كه از اخلاق اراذل و سفله148
و دون همتان149 است كه انسان سرمايه خود را
كه مىتواند با آن كسب نمايد كه مقرب درگاه حضرت مالك الملوك تعالى باشد، آن را صرف
به اين دنياى دنى فانى لاشىء150 بكند؟! لا
سيما به ملاحظه اين كه در كارهاى دنيويه هم نص151
و تجربه هر دو حكم مىكند با سعى و تلاش نيست، هر كس قسمتى دارد و آنچه تقديرش شده
اگر از آن فرار هم بكند، آن را پيدا خواهد كرد و اگر راه وصول به مقاصد دنيويه، سعى
انسان باشد، آن هم بايد از راه خدا بيايد، يعنى از راه توكل بيايد كه بهترين طرق
تحصيل عافيت، توكل است؛ به جد و جهد نيست؛ پس براى انسان نخواهد ماند از فكر و غصه
و سعى در امور دنيا، مگر خسران و خزى،152
بالخصوص در اخبار وارد شده است هر كس صبح كند و بزرگترين غصهاش دنيا باشد، مبتلا
مىشود153 . 154
29 - توصيهاى به دنياطلبان
[اى عزيز] اگر در راه دوست از دنيا هم نگذشتهاى، لامحاله در تحصيل دنيا راه راست
برو؛ خسر الدنيا و الاخرهگى را بر خود مپسند و بگو:
به جد و جهد چوكارى نمىرود از پيش
|
|
به كردگار رها كرده به مصالح خويش 155
|
30 - توكل به حضرت حق، مطمئنترين راه تحصيل مقاصد
[بداى اى عزيز كه] در اخبار صريحه وارد است كه هر كس توكل داشته باشد، خداوند او
را به اسباب واگذار نمىكند.156
31 - آنكه خدا دارد چه كم دارد؟!
[بدان اى طالب كمال] اگر نباشد در اين باب [توكل] مگر آيه مباركه
اليس الله بكاف عبده157 بس است براى
اهل ايمان كه بگويند: بلى الله يكفى؛ (آرى، الله - تبارك و تعالى - كافى است) و
آسوده بشوند158.
32 - حزن دائمى سالك
[اى عزيز! سالكان كوى حضرت دوست - جل و اعلى - ] حزن دائم از اين جهت در دلشان جاى
گير شود كه مبادا از رسيدن به مقامات عاليه محروم بمانند؛ زيرا مادامى كه در دنيا
هستند، راه ترقى براى آنان باز است و از مقامات معرفت و قرب، به هر درجه از حال كه
براى ايشان دست بدهد، باز فوق آن متصور است. بلى از مختصات حضرت ولايت پناه (عليه
السلام) است كه فرمودند: لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً159
(اگر همه حجابهاى ملك و ملكوت و ظلمانى و نورانى برداشته شود، بر يقين من چيزى
زياده نخواهد شد) و اين حزن سالك بايد دائمى باشد، حزن در دل، و بشر (و خوش رويى)
در روى؛ حزن در باطن و بشر در ظاهر بايد داشته باشد160.
33 - ضرورت اصلاح زبان براى سالك
[اى عزيز! سالك بايد] در همه خيرات، جدى (و كوششى) داشته باشد و مخصوصاً اهتمامى
در تأديب زبان مباركش نمايد كه هيچ يك از اعضاء، به درجه آن
لازم الرعايه و صعب التأديب و العلاج161
نيست. خلاصه امر آن به درجهاى مشكل است و رعايت آن خطير (و بزرگ) و آفات آن خطرناك
است كه با اينكه قعطاً شرافت حقيقت كلام بر صمت و سكوت مسلم است؛ اطباء روحانى يعنى
انبياء و اولياء (عليه السلام) و حكماء، مطلق سكوت را ترجيح دادهاند و فرمودهاند:
ان كان كلامك من فضه فسكوتك من ذهب162؛
(اگر سخنت ارزش نقره را داشته باشد، سكوتت ارزش طلا را دارد).
بالجمله [سالك] بايد اين را بداند كه تأثير و مدخليت زبان اختصاص به بعضى از
موجودات ندارد، بلكه از واجب تعالى - جل جلاله - گرفته تا آخر درجه ممكنات، به
تصديق و تكذيب و بدگويى و ثنا، راه دارد و خلاصه به دو كلمه، گوينده را از اعلى
درجه عليين به اسفل الدركات و از اسفل الدركات، به اعلى عليين مىبرد. به يك كلمه
ناسزا كه مىگويد، خود را كافر و نجس و به عذاب خالد (و دائم) مبتلا مىكند و در
درجات فسق به يك كلمه، چند گناه كبيره از قبيل افتراء و غيبت و شماتت مؤمن و قتل
هزاران نفوس از اولياء، و ريا و كبر و تزكيه نفس و غير اينها ممكن است مرتكب شود و
عمل زبان ابداً مؤنه و زحمتى ندارد و مخصوصاً آفاتش خيلى باريك و دقيق و تشخيص
آنها براى بزرگان، محل اعتنا و تأمل است. اين است كه روايت شده است كه: حضرت سيد
انبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) با انبياء ثلاثه (عليه السلام) اجتماع كرده و
هر يكى چيزى فرمودند به اين عنوان كه هر كس فلان عمل را بكند به كتاب من عمل نموده؛
آن حضرت فرمودند: هر كس زبانش را اصلاح نمايد، به تمام قرآن عمل كرده!. اين فقره در
پيش علماى اخلاق از كلمات معجزنشان حضرت محسوب مىشود 163.
34 - طريقه توجه باطنى و توسل دائمى سالك به حضرت
ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)
[اى عزيز! سالك بايد] در همه اوقات در باطنش حال توسلى به حضرت
وجه الله، خليفه الله، نور الله الانوار و ضيائه الازهر و حجته الاعظم، وجود
مبارك خاتم الاوصياء، امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و انتظار ظهور نور
مبارك و ايام سلطنت آن بزرگوار - ارواح العالمين فداه - را داشته [و ]در تعقيب
نمازهاى پنج گانه مداومت به ذكر اللهم عرفنى نفسك164
و قرائت سه مرتبه سوره مباركه توحيد را به نيابت آن حضرت و دعاى عهد را هر صباح ترك
ننمايد.
خلاصه: چون روى خودش قابليت توجه به حضرت قدوس تعالى ندارد و از ظلمات معصيت و
غفلت، روسياه و پريشان و بىآبرو است، عرض بكند: اللهم ان
ذنوبى قد اخلقت وجهى فاتوجه اليك بوجه خليقتك المشرق عندك165،
(بارالها! همانا گناهان من، مرا در نزد تو بىآبرو كرده، پس به وسيله آبروى
خليفهات كه در نزد تو روى درخشانى دارد، به تو روى مىآورم)166.
35 - مراقبه سالك در كيفيت و كميت طعام
[اى طالب قرب الهى! سالك بايد] از جهت كيفيت، تمام جد و كوشش اش در تطهير طعامش از
حرام و شبهات بوده و از آجيل خورى و خوردن اشياء لذيذه، يك مقدار نفس را منع نمايد
[و] در اين مسئله بهترش اين است كه للذده (به منظور لذت بردن) نخورد؛ [بلكه ]للقوه
(و به منظور نيرو گرفتن براى عبادت خداى تعالى بخورد)167
چنان كه در كم و اندازه هم، ميزان اعلى همين است؛ ولى ميزان وسطش اين است كه خود را
به آجيل خورى عادت ندهد و از افراط و تفريط در صرف لحوم (گوشتها) اجتناب نمايد، كه
اطرافش موجب قساوت و تفريطش مورث شدت قوه غضبيه است. آنچه ميزان عدالت است، اين است
كه ترك را از سه روز نگذراند و صرف را شبانه روزى دو دفعه نكند، بكله گاهى هر دو را
ترك كند.
و اما از جهت اندازه خوراك، ميزان وسطش اين است كه نه آن قدر نخورد كه از ضعف و
گرسنگى، خاطرش پريشان شود و نه آن قدر بخورد كه سنگينى طعام را بفهمد و ميزان اين
را هم، حكماى اخلاق چنين گفتهاند كه بعد از اشتهاى كامل بخورد و قبل از سير شدن
دست بكشد168 و اگر مبتدى در اول امر يك مقدار
طرف گرسنگى را تقديم نمايد، ظاهراً بهتر است، لاسيما اگر روزه باشد.169
36 - مراقبه سالك در مقدار و زمان خواب و ضرورت شب
خيزى
[اى عزيز! سالك بايد براى خواب و تجهدش نظم و برنامه داشته باشد] اما خواب: رياضت
آن را مرحوم عليين آرامگاه، آخوند استاد170
قدس سره مىفرمودند كه هر شبانه روزى يك ساعت از مقدار طبى كم بكند؛ ميزان طبى را
هفت ساعت مىفرمودند، كه خوابش در شبانه روزى شش ساعت باشد، ولى وقتش را به نحوى
قرار دهد كه اواخر شب را بيدار باشد، چرا كه مىفرمودند: كسانى كه از مقامات دين به
جايى رسيدهاند، همه شان از شب خيزان بودهاند، از غير آنها ديده نشده است171.
37 - شب خيزى، نشانه صدق در محبت الهى
[اى عزيز!] خداى تعالى به موسى بن عمران (عليه السلام) وحى فرمود كه: دروغ مىگويد
كسى كه گمان مىكند كه مرا دوست مىدارد، ولى چون شب او را فرا مىگيرد از من غافل
شده و چشم مىپوشد و به خواب مىرود؛ يابن عمران، كذب من زعم
انه يحبنى فاذا جنه الليل نام عنى172
. 173
38 - سبقت گيرندگان در خيرات
[بدان اى عزيز كه] در خبر صحيح از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است
كه فرمود: در بهشت عدن درختى است كه از آن اسبان ابلق (سياه و سفيد) با زين هايى از
ياقوت و زبرجد، بيرون مىآيند كه بال دارند؛ نه كثافتى از آنان بيرون مىآيد و نه
بول مىكنند، اولياء خدا بر آنها سوار مىشوند و به هر جاى بهشت كه بخواهند به
پرواز در مىآيند؛ بهشتيان آواز بر آرند: اى برادر ما! اين نه راه انصاف با ما است
كه شما رفتيد. سپس عرض مىكنند: اى پروردگار ما! اين بندگان تو اين چنين كرامت زيبا
را به چه وسيله به دست آوردهاند كه به دست ما نيامد؟! پس فرشتهاى از اندرون عرش
به آنان آواز مىدهد كه آنان شبها برمىخواستند و شما در خواب بوديد؛ و آنان روزه
مىداشتند و شما مىخورديد؛ و آنان مالشان را به خاطر خداى تعالى صدقه مىدادند و
شما بخل مىورزيديد؛ و آنان بسيار به ياد خدا بودند و سستى از ياد خدا نداشتند؛ و
آنان از ترس پروردگارشان مىگريستند و همواره بيمناك بودند174
. 175
39 جايگاه نماز شب در كلام حضرت دوست
[اى طالب كمال!] روايت شده كه از جمله مناجاتهاى خداى تعالى با [حضرت] داود
(عليه السلام) اين بود كه فرمود: اى داود! هر كس كه به شب نماز گزارد آن گاه كه
مردم در خوابند و فقط به خاطر من باشد، پس من به فرشتگانم دستور مىدهم تا براى او
استغفار كنند و بهشت من مشتاق او گردد، پس هر تر و خشكى براى او دعا مىكند؛
يا داود! انه منه يصلى بالليل و الناس نيام، يريد بذلك وجهى فانى آمر ملائكتى ان
يستغفرواله و تشتاق اليه جنتى و يدعو له كل رطب و يابس176
, 177.
40 - نور خانهاى كه در آن نماز شب خوانده مىشود
[اى طالب حضرت دوست، بدان كه از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)] روايت شده
كه همانا خانه هايى كه در آن نماز شب خوانده مىشود و قرآن تلاوت مىگردد، براى اهل
آسمان نور افشانى مىكند همان طورى كه ستارگان درى و درخشان براى اهل زمين نور
افشانى مىكنند؛ قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): ان
البيوت التى يصلى فيها با لليل و يتلى فيها القرآن تضىء لاهل السماء كما تضىء
الكواكب الدرى لاهل الارض178 ,
179.
41 - شرف همنشينى با حضرت دوست
اى برادر [سالك!] خوب دقت كن در روايتى كه مىگويد: ان لله
تعالى ملكاً يقال له الداعى فاذا دخل شهر رجب ينادى هذا الملك كل ليله الى الصباح:
طوبى للذاكرين، طوبى للطائعين، يقول الله تعالى انا جليس من جالسنى و مطيع من
اطاعنى و غافر من استغفرنى180؛ (خداى
تعالى را فرشتهاى است كه او را داعى گويند و چون ماه رجب فرا مىرسد، اين فرشته هر
شب تا صبح ندا مىدهد: خوشا به حال آنان كه به ياد خدايند و خوشا به حال آنان كه
فرمان بر اويند؛ خداى تعالى مىفرمايد: من همنشين كسى هستم كه با من همنشين باشد و
فرمان بردار كسى هستم كه فرمان بردار من باشد و آمرزنده آنم كه از من آمرزش
بخواهد).
پس اى انسان مسكين! به حال خود بنگر كه اگر فرمان بر پروردگارت باشى، چگونه به آن
مقام بالا و درجه والا كه زبان از تعبير آن عاجز و بلكه عقل از تصورش حيران است،
بالا خواهى رفت! زيرا با اين ترقى كه كنى، پيشواى فرشتگان شده و همنشين پروردگار
عالميان خواهى شد و بلكه ملك الملوك تعالى - جل جلاله - اطاعت تو را خواهد فرمود و
اگر با او سر عصيان داشته باشى و امر تجهد و شب زنده دارى را سبك بشمارى و دعوت به
مناجاتش را ارج نگذارى، محل بول شيطان خواهى گرديد. وه كه چه رسوايى است كه لذت
خواب، تو را از حضرت رب العالمين غافل نمود و از درجه مقربين و بالاترين مقام
بندگان عزيز خدا، باز داشت و تو را به اسفل السافلين و پستترين مقامات پست فطرتان
رسانيد. مگر تو همان نيستى كه به هم نشينى با اشراف دنيا، پيش دستى مىكردى و هر چه
كوشش در توان داشتى براى بدست آوردن شرافت هم نشينى با آنان صرف مىكردى؛ بلكه از
بذل مال و آسايش، دريغ نداشتى؛ بلكه خود را در نظر خطر مرگ مىانداختى تا شرافت هم
نشينى سلطان زمانت را به دست آورى؟! پس كجائى اى مسكين كه طالب تحصيل شرفى و خون
دلت را در رسيدن به شرف صحبت سلاطين نثار مىكنى؟! چرا نسبت به اجابت دعوت سلطان
حقيقى اين همه سستى و بىاعتنايى از خود نشان مىدهى؟! سلطانى كه سلطنت همه سلاطين،
با ذرهاى از سلطنت عظيم او قابل قياس نيست، بلكه هر چه سلطنت در مخلوقات اين جهان
ديده مىشود، همگى اثرى است از آثار سلطنت عظيم او و سايهاى است از سايههاى حكومت
اعلاى او؛ علاوه بر آن كه او ولى نعمت توست، نعمت هايى كه توان شمارش آنها را
ندارى، بلكه هيچ يك از آفريدگان نتوانند نعمتهاى او را شماره كنند.
چقدر زيان كارى تو، در اين معاملهاى كه با چنين سلطان عظيمى انجام مىدهى كه
قطعاً هيچ بندهاى از بندگان سلطان ظاهرى، چنين معاملهاى را با سلطان خود نمىكند
و نه تنها با سلطان، بلكه چنين رفتارى را با وزيران او و خدمت گذاران او نمىكند،
بلكه اين چنين رفتار را تو حتى با هم رديفهاى خودت نمىكنى كه اگر كسى [را] به نزد
تو فرستد و تو را با اين زبانهاى لطيف دعوت كند و اين چنين وعدههاى بزرگ و قابل
توجه به تو بدهد؛ و بلكه معاملهاى كه تو با خداى خود مىكنى با بندگان و نوكرانت
نمىكنى و بلكه حتى با دشمنان خودت اين چنين رفتار نكنى، زيرا اگر دشمن انسان، او
را به مجلس انس و دوستى دعوت كند، مخصوصاً اگر اين دعوت به واسطه شخص عزيز شريف و
بزرگوارى باشد كه با اين گونه تعبيرات و احترامات و با كمال ملاطفت دعوت كند، انسان
حيا مىكند كه دعوت دشمن خود را نپذيرد.
سبحان الله كه خداى تعالى چقدر كريم است؟! چقدر بردبار و با لطف است؟! و به جان
خودم سوگند كه سزاوار است انسان همه دنيا و آخرت، با همه نعمتها و شرف و لذتها و
بهجتهايشان را فداى قدمهاى اين واسطه كند، بلكه سزاوار است كه جانش را و همه
جهانيان را فداى يك حرف از حروف كلمات اين دعوت كند و در عين حال نه تنها ارزشى
براى اين كارش قائل نباشد، بلكه سرافكنده و خجلت زده باشد كه نتوانسته حق شكر اين
دعوت را ادا كند و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه همه اينكه گفته شد محدود است و
در جنب عظمت اين تشريف، قدر و قيمتى ندارد و در عين حالى كه جان او نيز يكى از
نعمتها و منتهاى اوست بر تو، و به فرض آنكه جانت را فدا كنى، همين فدا كردن نيز
از نعمتهاى اوست. پس منزه است چنين پروردگار كريمى كه عقلها در كرامتش و
معاملهاى كه با بندگانش دارد حيرانند؛ زيرا حضرتش - جلت الائه - با اين كه با چنين
تشريفاتى بر اين بنده مسكين، منت گذاشته، ولى باز به همين كرامتها را باز خودش
پذيرفته و پاداشها و خلعتها و عطاهايى عنايت فرمايد كه زبان گويندگان بليغ، از
توصيف آنها عاجز و فهم دانشمندان، از درك شناسايى آنها قاصر است، بلكه به خاطر
هيچ بشرى خطور نكرده است.
پس اى برادر من! در آنچه براى تو گفتم نيكو تدبر كن كه آدمى هر چيزى را كه با عقلش
مىسنجد، هرگز راضى نمىشود كه چيز حقير و بىارزش را با چيزى پرارزش مساوى بداند،
بلكه دو فرد از يك حقيقت را كه در ميانشان مختصر فرقى در جهتى از جهات باشد، مساوى
با هم نمىداند، پس چگونه ممكن است كه عقل، شرافت تكريم خداى تعالى - جل جلاله - بر
بندگانش را با ديگر تشريفات مساوى بداند و لذت يكى بيند؟! كه هر چه به آن حضرت تعلق
دارد از شرافت و كرامت و سعادت، همگى غيرمتناهى است و از حيث زمان و عدد، غير محدود
است و غير او هر چه هست، همگى محدودند به حدود خودشان و معلوم است كه ميان محدود و
غير محدود هيچ نسبتى نيست.
و بالجمله بر سالك واجب است كه حال خود را آزمايش كند، اگر ديد نفسش از عوالم
انسانيت و از مخالفت با صفات كريمه، متأثر است، به خود بگويد كه چقدر زشت است انسان
با رسوايىهايى كه در اثر اين مناقضهها و مخالفتها بدست آورده، به استقبال اين
تشريفات الهى برود تا چه رسد بر اين كه مخالفت كند و اجابت نكند؛ و تصور كند كه چه
فضيحت و رسوايى بار مىآورد، اگر در مقابل اين همه معاملههاى بزرگوارانه از چنين
نعمتهاى عظيم الشأن، جفا كند؛ و از طرفى قباحت جفاكارى نسبت به اشخاص تفاوت دارد
كه جفا درباره كسى كه به تو انعام نكرده، و هر چه انعام بيشتر باشد، زشتى جفاكارى
درباره او بيشتر خواهد شد؛ و همچنين شديدتر مىشود اگر انعام دهنده، داراى عظمت
باشد و هر چه عظيمتر، قبحش بيشتر؛ مثلاً: اگر فرماندار شهر، ميوهاى به رسم هديه
براى كسى بفرستد، از نظر عقل زشت است كه به هديه او بىاعتنايى كند و اگر اين هديه
از طرف آن فرماندار، هر روزه برسد، قبح بىاعتنايى، بيشتر خواهد بود و اگر به جز
ميوه، هديه ديگرى هم بر آن بيفزايد، قبح بىاعتنايى بيشتر بوده و اگر همين طور
هداياى او در افزايش باشد تا آنجا كه همه نيازمندىهاى او را در زندگى، بلكه همه
آنچه را كه وجودش و بقاء وجودش و لوازم وجودش بستگى به آن دارد و نعمتهاى زايدى كه
مورد لزومش نيست، همه و همه را با همه متعلقاتش و همه كسانى كه به او تعلق دارد از
جميع وجوه به او بدهد، آن چنان كه به شمارش كليات آن نعمتها و هدايا قادر نباشد تا
چه رسد به جزئياتش بلكه همه آنچه در عالم امكان وجود دارد از آن ديد كه همه آنها
با يكديگر ارتباط دارند، براى او نعمتند، پس اگر ميزان نعمت به اين حد رسيد، به
ناچار جفاكارى و بد معاملگى در مقابل آن نعمتها نيز به حدى خواهد رسيد كه قابل حصر
و شماره نباشد.
حالا اگر همه اينها كه فرض شد از طرف فرماندار نباشد، بلكه از طرف سلطان مملكت
باشد، به همان قدرى كه مقام سلطان از مقام فرماندار عظيمتر است، قبح جفاكارى نيز
بيشت خواهد شد و هر قدر عظمت اين سلطنت منعم، بيشتر باشد، لابد عقل حكم مىكند كه
قبح بىاعتنايى به چنين منعمى بيشتر است، تا آنگاه كه عظمت منعم برسد به حدى كه
زبانها از توصيف آن عاجز و عقل و عقلاء، در تصور عمق آن حيران باشد؛ در اين صورت
قبح جفا و بى اعتنايى نيز غير محدود و لايتناهى خواهد بود از دو جهت (هم از جهت
نعمت و هم از جهت عظمت منعم).
همه آنچه گفتيم در جايى است كه كمترين جفا و بىاعتنايى سربزند و اما اگر جفا
بيشتر شد، پس هر قدر كه ميزان جفا بالا برود، درجه قبح نيز بالا خواهد رفت تا آنكه
جفا به حدى برسد كه عقل انسان آن درجه از جفا را حتى با دشمن نيز جايز نداند، زيرا
افراد بزرگوار حاضر نمىشوند دشمنى خود را با كسى در حضور آن كس اظهار كنند، با
اينكه دشمنشان مىباشد؛ خصوصاً اگر طرف مقابل نه تنها عداوتى از خود اظهار نكند،
بلكه اظهار دوستى و محبت نيز كند تا آن درجه كه به اظهار شوق برسد و بلكه بالاترين
درجه محبت را اظهار كند و اگر تو را در اين باره شك و ترديدى هست، در اين روايت دقت
كن كه مىفرمايد: لو علم [يعلم] المدبرون عنى كيف اشتياقى لهم
و انتظارى الى توبتهم لماتوا شوقاً الى و لقطعت اوصالهم181؛
(اگر دو گردانان از من بدانند كه من چگونه به آنان مشتاقم و در انتظار توبه و
بازگشت آنانم، هر آينه از شوق جان مىسپرند و بندهاى بدشنان از هم گسيخته مىشد) و
به پيغمبر و كلمهاش عيسى بن مريم ((عليهما السلام) فرمود: يا
عيسى! كم اطيل النظر و احسن الطلب و القوم فى غفله لا يرجعون؟182؛
(اى عيسى! تا كى چشم به راه باشم و پىگيرى كنم و مردم در غفلت باشند و به سوى من
باز نگردند؟!).
چقدر جاى تأسف است؟! و چه رسوايى براى ما است؟! و به كجا پناه بايد برد از عظمت
اين كلمات و عظمت موقعيتى كه اين سخنان را در نزد عقلا است؟ و سبحان الله كه ما تا
چقدر رسواييم و چه اندازه جفاكار و بى شرميم؟! و به عزت و جلال و جمالش سوگند كه
اگر ما انسان با حيايى بوديم بلكه اگر درما ذرهاى از حيا و عقل بود، آن چنان بر
خود خشمناك مىشديم كه بالاتر از آن خشمى متصور نباشد و راضى بوديم كه پروردگار ما،
براى ابد و تا روزگار هست ما را به عذاب اليم معذب گرداند و نه تنها راضى به عذاب
بوديم، بلكه به نام خشم بر نفس خود درخواست و مسئلت ما از خداى تعالى در همه عمر،
همين عذاب جاويد مىبود كه چرا پس از اين همه معاملات لطيف و اين چنين احترامات
جليل و جميل، در محضر خداى تعالى معصيت او را كرد؟! ائمه دين - صلوات الله عليهم -
را كه به اين عوالم، معرفت داشتند مىبينى كه در مناجات هايشان عرض مىكنند:
الهى لو بكيت عليك حتى تسقط اسفار عينى و انتحبت لك حتى ينقطع صوتى و قمت لك حتى
تنشر قدماى و ركعت لك حتى ينخلع صلبى و سجدت لك حتى تتفقا حدقتاى و اكلت تراب الارض
طول عمرى و شربت ماء الرماد آخر دهرى و ذكرتك فى خلال ذلك حتى يكل لسانى ثم لم ارفع
طرفى الى آفاق السماء استحيائاً منك ما استوجبت بذلك محو سيئه من سيئاتى183؛
(خداى من! اگر من بر تو آن قدر گريه كنم كه مژههاى چشمم بريزد و آن قدر ناله كشم
كه صدايم فرو نشيند و آن قدر در پيشگاه تو بايستم كه هر دو پايم ورم كند و آن قدر
ركوع كنم كه بندهاى كمرم از هم بگسلد و آن قدر سجده كنم كه حدقههاى چشمم از
كاسهاش بيرون بيايد و در همه عمر، خاك زمين را بخورم و تا پايان زندگى، آب گل آلود
بنوشم و در خلال اين حالات، آن قدر ذكر تو را گويم تا زبانم از كار بيفتد و سپس از
سرافكندگى شرمم آيد كه سر برداشته و گوشه چشمى به اطراف آسمان براندازم، با همه اين
احوال، استحقاق آن را نخواهم داشت كه فقط به يك گناه از گناهان من قلم عفو كشيده و
از صحيفه اعمالم محوش كنى).184
42 - نواى حوران تسبيح گوى، براى ذاكران سحرخيز
[اى سالك متهجد!] يكى از عبادت كنندگان مىگويد: به خواب ديدم گويى بر كنار نهرى
هستم كه مشك در آن نهر جارى است و در دو طرف آن نهر، مرواريد و نىهاى طلايين
روييده است، و به ناگاه كنيزان را ديدم كه خود را با زبور آراسته و جامه هايى از
سندس و حرير بهشتى بر تن دارند و صورتهاى آنان مانند ماه مىدرخشد و مىگويند:
سبحان المسبح بكل لسان سبحانه، سبحانه الموجود فى كل مكان سبحانه، سبحان الدائم فى
كل الازمان سبحانه؛ (منزه است خدايى كه به زبان تسبيح گفته شده است؛ منزه
است او، منزه است خدايى كه در همه جا هست، منزه است او؛ منزه است خدايى كه در هر
زمانى جاويد و پاينده است؛ منزه است او) گفتم شما كيانيد؟ گفتند:
ذرأنا اله الناس رب محمد
يناجون رب العالمين الههم
|
|
لقوم على الاطراف بالليل قوم
و تسرى همول القوم و الناس نوم
|
(خداوندگار مردم و پروردگار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را براى مردمى
آفريده است كه شب خيزانند و با پروردگار جهانيان و خدايشان در مناجاتند و در حالى
كه مردم در خوابند، اشك ديدگان اينان روان است فقلت: بخ بخ
لهؤاء القوم، من هم؟!؛ (گفتم: خوشا به حال آنان، اين قوم كيانند؟! گفتند:
اينان سحرخيزانى هستند كه قرآن مىخوانند و خدا را در آشكار و پنهان بسيار ياد
مىكنند و از مال خود انفاق مىكنند و در سحرها استغفار مىكنند185
. 186
پىنوشتها:
101) در بعضى از نسخ، هفت مرتبه آمده است. تذكره المتقين؛ ص 47.
102) اقبال الاعمال؛ ص 308؛ مستدرك الوسائل؛ ج 6 ص 396.
103) سرزنش كردن و به عار و ننگ نسبت دادن.
104) [خداوند] چشمهاى خيانتكار (يا خيانت چشمها را مانند نگاه در موارد ممنوعه) و
آنچه را كه سينهها پنهان مىكنند (از كفر و افكار آلوده صفات رذيله) مىداند. سوره
غافر؛ آيه 19.
105) زبان.
106) حلاليت طلبيدن.
107) با مراجعه كردن به مرجع تقليد و يا وكيل مأذون او.
108) صحيفه سجاديه؛ دعاى 31.
109) اما كسى كه نامه اعمالش از پشت سر داده مىشود). سوره انشقاق، آيه 10.
110) مارها كژدم هايش.
111) زنجيرها و دست بندهايش.
112) آنگاه او را به زنجيرى بكشيد كه درازيش هفتاد ذراع است) سوره حاقه، آيه 32.
113) مجمع البيان؛ ج 10 ص 522.
114) فرشتگان خشن و سختگيرى بر آن آتش گمارده شده). سوره تحريم؛ آيه 6.
115) همانا درخت زقوم، خوراك گنه كاران است كه مانند مس گداخته، در شكمها مىجوشد،
مانند جوشيدن آب جوش). سوره دخان؛ آيه 43 - 46.
116) طعامى غير از خار خشك و تلخ براى آنها نيست). سوره غاشيه؛ آيه 6.
117) طعامى غير از چرك و خون نيست). سوره حاقه؛ آيه 36.
118) بر سر آنان آب سوزان حميم جهنم ريزند تا پوست بدنشان و آنچه در درون آن هاست
به آن آب سوزان گداخته شود). سوره حج؛ آيه 19 و 20.
119) [آتشى كه] پوست سر و اندام را مىكند). سوره معارج؛ آيه 16.
120) خداوند مىفرمايد: [اى سگان] برويد گم شويد در آتش و با من سخن نگوييد.) سوره
مؤمنون؛ آيه 108.
121) صاحب اين كلمات، نامش ميرزا جواد و نام پدرش ميرزا شفيع است و با اين عبارت
اشاره و خطاب به خود مىكند.
122) پيراهن هايى از مس گداخته آتشين بر تن دارند). سوره ابراهيم؛ آيه 50.
123) و چون در زنجير بسته به مكان تنگى از جهنم در افكنند، در آن حال همه فرياد
واهلاكا از دل بر كشند و به آنها عتاب شود كه امروز فرياد ندامت شما يكى [دو تا]
نيست بلكه بسيارى از اين آه و واويلاها بايد از دل بركشيد). سوره فرقان؛ آيه 13 و
14.
124) ضجه و فرياد و ناله.
125) تضرع و زارى كردن.
126) تهىدستى و بينوايى.
127) شكسته شدن.
128) رساله لقاء الله؛ ص 87 - 80.
129) رساله لقاء الله؛ ص 89 - 91.
130) بيهوده و بىكار.
131) كتاب معراج السعاده، تأليف عارف بزرگ آيه الله مولى احمد نراقى (قدس سره) مورد
سفارش و توصيه بزرگان اهل معرفت و كمال است.
132) سوره زمر؛ آيه 42.
133) بگو: من بشرى همانند شما هستم، با اين تفاوت [كه] به من وحى مىشود كه خداى
شما خداى يگانه است؛ حال هر آن كس كه اميد به لقاى پروردگارش بسته است، بايد كار
نيكو پيشه كند و در پرستش پروردگارش كسى را شريك نكند. سوره كهفآيه 110.
134) پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورده است و
مؤمنان هم همگى به خداوند و فرشتگانش و كتاب هايش و پيامبرانش ايمان آوردهاند [و
مىگويند] بين هيچ يك از پيامبران او فرق نمىگذاريم؛ و مىگويند شنيديم و اطاعت
كرديم؛ پروردگار آمرزش تو را خواهانيم و بازگشت [ما] به سوى توست. خداوند هيچ كس را
جز بهاندازه توانش تكليف نمىكند، هر كس هر چه نيكى كند به سود او و هر چه بدى كند
به زبان اوست. خدايا! اگر [فرمانى را] فراموش يا خطا كرديم، ما را مؤاخذه مكن.
پروردگارا! آن چه تاب و توان آن را نداريم بر دوش ما مگذار؛ و ما را ببخش و بيامرز
و بر ما رحمت آور، تو مولاى مايى، ما را بر كافران و خدانشناسان پيروز گردان) سوره
بقره، آيه 285 و 286.
135) سوره بقره؛ آيه 255 - 257.
136) مستدرك الوسائل؛ ج 5 ص 49.
137) خدا به يكتايى خود گواهى دهد كه جز ذات اقدس او خدائى نيست و فرشتگان و
دانشمندان نيز به يكتايى او گواهند، او نگهبان عدل و درستى است. نيست خدايى جز او
كه بر همه كار [عالم] توانا و به هر چيز داناست. همانا دين پسنديده نزد خدا آيين
اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آن كه به حقانيت آن آگاه
شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هر كس به آيات خداوند كافر
شود، بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود). سوره آل عمران؛ آيه 18 و 19.
138) استغفاراتى كه از معصومين (عليه السلام) نقل شده است.
139) هر استغفارى كه بخواهد، مىتواند انجام دهد، نظير: استغفر الله ربى و اتوب
اليه و يا استغفر الله من جميع ماكره الله.
140) در زندگى دنيا و آخرت، شاد و مسرورند)، سوره يونس؛ آيه 64.
141) الميزان؛ ج 10 ص 98.
142) بين خواب و بيدارى.
143) سراسر.
144) زنده كردن پس از مرگ.
145) پروردگارا! مرا باز گردانيد، شايد در آن چه ترك كردم [و كوتاهى نمودم] عمل
صالحى انجام دهم [ولى به او مىگويند:] چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان
مىگويد [و اگر باز گردد، همچون گذشته است]). سوره مؤمنون؛ آيه 99 و 100.
146) بگو خدا؛ سپس آنان را در آن چه فرو رفتهاند رها كن تا سرگرم بازى خودشان
باشند) سوره انعام؛ آيه 91.
در ضمير ما نمىگنجد به غير دوست كس
|
|
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
|
ديوان اشعار اوحدى مراغهاى.
147) رساله لقاء الله؛ ص 92 - 110.
148) فرومايگان.
149) پست همتان.
150) دنياى پست و نابود شدنىاى كه هيج چيزى نيست.
151) صريح آيات و روايات.
152)
كارساز ما به فكر كار ماست
|
|
فكر ما در كار ما آزار ماست
|
153) الكافى؛ ج 2 ص 319؛ بحارالانوار؛ ج 70 ص 17.
154) رساله لقاء الله؛ ص 110 و 111.
155) رساله لقاء الله؛ ص 111.
156) رساله لقاء الله، ص 111.
157) آيا خداوند براى بندهاش كافى نيست؟!)، سوره زمر، آيه 36.
158) رساله لقاء الله؛ ص 114.
159) رياض السالكين؛ ج 3 ص 271؛ المحجه البيضاء؛ ج 4 ص 203.
160) رساله لقاء الله؛ ص 115.
161) مراقبتش لازم و تأذيب و درمانش مشكل.
162)
ان كان من فضه كلامك يا
|
|
نفس ان السكوت من ذهب
|
ديوان امام على (عليه السلام)؛ ص 69.
163) رساله لقاء الله؛ ص 116 و 117.
164) اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك اللهم عرفنى رسولك فانك
ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى،
(خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانى رسولت را نخواهم
شناخت؛ خدايا! رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتت را
نخواهم شناخت: خدايا! حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى، از دين
خود گمراه خواهم شد). الكافى؛ ج 1 ص 337؛ بحار؛ ج 52 ص 146.
165) اين دعا از دعاى حضرت يوسف (عليه السلام) اقتباس شده است، بحارالانوار؛ ج 12 ص
230؛ مستدرك الوسائل؛ ج 5 ص 230.
166) رساله لقاء الله، ص 115 و 116.
167) حضرت على (عليه السلام) در دعاى معروف كميل عرض مىكند: قو على خدمتك جوارحى؛
(پروردگارا! به اعضاء و جوارحم بر انجام خدمت و بندگيت نيرو و قوت بده). اقبال
الاعمال؛ ص 709.
168) چنانچه در حديث شريف عنوان بصرى آمده كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: فاياك
ان تأكل ما لا تشتهيه فانه يورث الحماقه و البله و لا تأكل الا عند الجوع...؛ مبادا
چيزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى كه اين حماقت و نادانى به همراه دارد. نخور مگر
آنگاه كه گرسنه شوى... بحارالانوار؛ ج 1 ص 225.
169) رساله لقاء الله؛ ص 117 و 118.
170) جمال العارفين آيه الله ميرزا حسينقلى همدانى قدس سره الشريف.
171) رساله لقاء الله؛ ص 119 و 120.
172) وسائل الشيعه؛ ج 7 ص 77؛ بحارالانوار؛ ج 13 ص 329.
173) رساله لقاء الله؛ ص 124.
174) ارشاد القلوب؛ ج 1 ص 86؛ وسائل الشيعه؛ ج 10 ص 402؛ بحارالانوار؛ ج 8 ص 118.
175) رساله لقاء الله؛ ص 127 و 128.
176) ارشاد القلوب؛ ج 1 ص 86.
177) رساله لقاء الله؛ ص 129.
178) ارشاد القلوب، ج 1 ص 92.
179) رساله لقاء الله؛ ص 130.
180) بحارالانوار؛ ج 95 ص 377؛ مستدرك؛ ج 7 ص 535.
181) لو يعلم المدبرون عنى كيف انتظارى لهم و رفقى بهم و شوقى الى ترك معاصيهم
لماتوا شوقاً الى و تقطعت اوصالهم من محبتى. تفسير المعين؛ ج 2 ص 712؛ مقتنيات
الدرر؛ ج 1 ص 45؛ المحجه البيضاء؛ ج 8 ص 62.
182) الكافى؛ ج 2 ص 134؛ اعلام الدين؛ ص 227؛مجموعه ورام؛ ج 2 ص 141.
183) صحيفه سجاديه؛ دعاى 16.
184) رساله لقاء الله؛ ص 134 - 143.
185) ارشاد القلوب؛ ج 1 ص 90.
186) رساله لقاء الله؛ ص 134 و 135.