410 - بهترين طريقه دعا كردن
[اى طالب مقامات عاليه انسانى!] چون خواستى براى حوايج خود خداى را بخوانى، اگر
برادران يك دل و دوستان پاك دل را بر خود مقدم كردى و آنها را به وسيله نامشان ياد
نمودى و از خدا قضاى حوايج آنها را خواستى و تك تك حاجات ويژه آنها را كه مىشناسى
ياد كردى و سپس حوايج عمومى آنها را خواهان شدى، بدانكه زيان نكردهاى، بلكه سودى
بردهاى كه از سود و ربح هر تجارتى سودمندتر است؛ زيرا اگر تو به خاطر خدا آنها را
در دعا بر خويشتن مقدم نمايى، به زبانى براى خود دعا كردهاى كه حتى به اندازه يك
چشم به هم زدن خدا را معصيت ننموده است و با زبان فرشتگان بىگناه و معصوم، بلكه به
زبان خدايى كه پروردگار جهانيان است دعا نمودهاى و يك دعا را با دعاهاى غير محصور
و بىپايان عوض كردهاى. چنانكه از ابن ابى عمير روايت شده كه از زيد النرسى نقل
كرده كه گفت:
با معاويه بن وهب در موقف1026 بودم و او دعا
مىكرد؛ در دعاى او دقت كردم، ديدم كه يك كلمه هم براى خود دعا نمىكند و براى فرد
فرد مردمان آفاق و نقاط مختلفه، دعا مىكند و نام آنها و نام پدرانشان را مىبرد،
تا موقعى كه مردم از موقف بيرون رفته و پراكنده شدند. به او گفتم: اى عمو! حقاً امر
عجيبى از تو ديدم. گفت از آنچه ديدى كجايش تو را به شگفتى در آورد؟! گفتم: همين كه
برادرانت را در اين مكان بر خويشتن مقدم داشتى و تك تك آنها را مورد تفقد قرار دادى
[و برايشان دعا نمودى! ]به من گفت: اى فرزند برادر من! از اين امر تعجب مكن، زيرا
از مولاى خود و مولاى تو و مولاى هر مؤمن و مؤمنهاى كه به خدا سوگند آقاى گذشتگان
و سرور باقى ماندگان پس از پدرانش (عليه السلام) مىباشد، شنيدم - و اگر نشنيده
باشم، دو گوش معاويه كر و دو چشم او كور شود و به شفاعت محمد (صلى الله عليه و آله
و سلم) نايل نشود - كه مىفرمود:
هر كسى كه در پشت سر برادرش براى او دعا كند، فرشتهاى از آسمان دنيا فرياد
مىزند: اى بنده خدا! صد هزار برابر آنچه دعا كردى براى تو مىباشد. و فرشتهاى از
آسمان دوم به او ندا مىدهد كه اى بنده خدا! دويست هزار برابر آنچه دعا كردى براى
تو خواهد بود. و فرشتهاى از آسمان سوم به او ندا مىدهد كهاى بنده خدا! سيصد هزار
برابر آنچه خواستى براى تو مىباشد. و فرشتهاى از آسمان چهارم ندا مىكند او را كه
اى بنده خدا! چهارصد هزار برابر آنچه دعا كردى براى تو مىباشد. و فرشتهاى از
آسمان پنجم او را ندا مىدهد كه اى بنده خدا! پانصد هزار برابر آنچه دعا كردى، براى
تو خواهد بود. و فرشتهاى از آسمان ششم او را ندا مىدهد كه اى بنده خدا! ششصد هزار
برابر آنچه خواستى براى تو مىباشد. و فرشتهاى از آسمان هفتم او را ندا مىدهد كه
اى بنده خدا! هفتصد هزار برابر آنچه در خواست نمودى براى تو خواهد بود. سپس خداى
عزوجل او را ندا مىدهد كه من غنى و بى نيازى هستم كه هرگز نيازمند نمىگردم. اى
بنده خداء يك ميليون برابر آنچه دعا كردى و خواستى براى توست1027.
اكنون اى برادرزاده! كداميك از اين دو مقام، اعظم و [سودش] بيشتر است؟! آيا آنچه
را كه من براى خود اختيار كردم يا آنچه كه تو مرا به آن امر مىكنى؟!1028
در اينجا نكته دقيق و باريكى وجود دارد كه عبارت است از اينكه با دعايى كه براى
برادرت مىكنى، واقعاً دوستدار و محب او باشى و ساير حقوق او را نيز ادا كنى؛ ولى
اگر دوستدار و محب او نباشى و در دعاء اين كار را بكنى، مىترسم كه اين دعا، اثرى
را كه در اين روايت جليله و گرانقدر ذكر شده است، [برايت] نداشته باشد1029.
411 - مراقبه سالك در دعا و پارهاى از آداب آن
[اى عزيز!]بر دعا كننده است كه آنچه در مصباح الشريعه از قول امام صادق (عليه
السلام) روايت شده است، متذكر باشد كه آن حضرت فرموده است: ادب دعاء را محفوظ بدار
و بنگر كه چه كسى را مىخوانى؟! و چگونه مىخوانى؟! و براى چه مىخوانى؟! و عظمت
خداوندى و كبرياييش را محقق بدان [و باور داشته باش] و علم او را به آنچه در ضمير
و نهادت مىباشد واطلاع و آگاهى او را بر اسرار درونيت و آنچه از حق و باطل، در
باطنت مىباشد، با ديده قلبت ببين و راه نجات و هلاك خود را بشناس تا از خداوند
چيزى را كه باعث هلاك توست و گمان مىبرى كه اسباب نجاتت مىباشد نخواهى، زيرا
خداوند مىفرمايد: و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان
الانسان عجولاً1030 و تفكر كن كه چه
چيز را مسئلت مىكنى؟ و چه مقدار درخواست مىنمايى؟ و براى چه مسئلت مىكنى؟
و دعا استجابت همه چيز توست براى حق، و ذوب كردن قلب توست در مشاهده پروردگار؛ و
ترك هر گونه اختيارى مىباشد؛ و تسليم همه امور ظاهرى و باطنى به خداست. بنابراين
اگر تو شرط دعا را به جا نياورى نبايد منتظر اجابت آن باشى؛ زيرا او عالم به سر و
امور پنهانى است [و رازها و نهانها را مىداند]، شايد تو چيزى را بخواهى كه او
بداند در نهاد و باطن تو خلاف آن است1031.
و ظاهراً مراد از اينكه آن حضرت فرمود: والدعاء استجابه الكل
منك للحق1032؛ (دعا استجابت همه چيز
توست براى حق)، يعنى خداى جل جلاله را بخوانى، براى اينكه اجابت مرا او را كرده
باشى، چه او در كتاب كريم خود از بندگان خواسته است كه در مقام دعاى او باشند و با
شراشر وجود خود از او مسئلت كنند كه فرمود: و اسئلوا الله1033
و فرمود: فليستجيوا لى وليؤمنوا بى
1034.
و اما فرمايش آن حضرت كه فرمود: فى مشاهده الرب؛ (در
مشاهده پروردگار)؛ شايد جهتش اين باشد كه اگر دعا كننده، معرفت به مدعو نداشته
باشد، دعاى او محقق نمىشود [و دعايش دعا نخواهد بود] و شايد اگر مدعو را نشناسد،
غير او را بخواند و خيال كند كه خدا را خوانده است و اين در اغلب غير كاملين از
دعاكنندگان مشهود است. و معرفت دعا كننده بايد معرفت حقيقى باشد تا با روح و قلب
خود، خدا را مشاهده نمايد؛ چنان كه در دعاى آن حضرت (عليه السلام) است كه:
اللهم نور ظاهرنا بطاعتك و باطننا بمعرفتك و قلوبنا بمحبتك و ارواحنا بمشاهدتك1035؛
(پروردگارا! ظاهر ما را به فرمانبرداريت نورانى ساز و باطن ما را به معرفتت منور
فرما و قلوب ما را به محبتت و ارواح ما را به مشاهدهات روشن و نورانى كن).
و اما اينكه آن حضرت فرمود: ترك الاختيار جميعاً؛ (از
كف دادن و ترك تمام اختيارات) مراد آن است كه خداى جل جلاله را براى مراد خودش
بخواند، ولى طريقه و چگونگى رسيدن به آن و نوع آن را تعيين نكند؛ مثلاً اگر مالى
بخواهد، تعيين نكند كه از دست فلانى يا خريد شيئى يا فروش چيزى به من عطا كن، مگر
اينكه آن نيز جزء مرادش باشد. ممكن است كه مراد آن حضرت اين باشد كه اصل در تمام
مرادها و خواستهها خير و سعادت است و آخرين حد هر خير و سعادتى، معرفت و قرب و
جوار خدا مىباشد چنانكه در دعاهاى معصومين (عليه السلام) آمده كه:
يا غايه آمال العارفين1036؛ (اى نهايت
آرزو و آمال عارفان). بنابراين دعاكننده بايد براى رسيدن به تمام خواستهها و
مرادهايش، همين مطلب را بخواهد و سعادات متفرقه و متشتته ديگر را اختيار نكند؛ زيرا
اگر آنچه را كه براى رسيدن به سعادت و خير قصد مىكند، موصل به اين غايت و هدف
باشد، خداوند از آن آگاه است و در غير اين صورت، ثمره و فايدهاى در تعيين آن
نمىباشد، بلكه گاهى مضر به غايه القصوى و آخرين حد از خواستههايش مىباشد. ولى
چنانچه گفته شد، اين مقام كاملين از اهل معرفت مىباشد كه در حديث معراج فرمود:
و لاستغرقن عقله بمعرفتى و لاقومن مقام عقله1037
و اين مقام بلند، چقدر ارج و بها دارد!1038
412 - ضرورت فهم مضامين ادعيه براى سالك
[اى طالب مقامات روحانيين] چون ادعيه وارده و مأثوره را مىخوانى، در خواندن آنها
دقيق باش و بفهم كه چه مىگويى! و به حقايق آنچه در دعايت متذكر مىشوى، تحقق پيدا
كن [و آنچه مىگويى در خودت شكل بده ]و زنهار زنهار كه با درخواست و ادعاى دروغين و
بدون داشتن حالات بندگى و عبوديت و مراسم تضرع و زارى و فقر و بىنوايى با
پروردگارت مواجه و روبرو شوى!1039
413 - گريه داعى بر هلاكت قلب خويش
اى برادر من! كسى كه اميدش به سيم و زر دنيا، بيشتر از اميد بر پروردگار جهانيان
باشد، و به پدر و فرزند خويش اميدوارتر از جبار آسمانها و زمين باشد و مغرور به مال
خود و مطمئن به تدبير خويش باشد؛ بلكه در تدبير خود به چيزى متمسك شود كه خداى جل
جلاله آن را نهى فرموده است و از محرمات مىباشد، و خداوند به او خبر داده است كه
با انجام آنها به مقصود و هدفش نمىرسد [و به جاى آنكه به ياد خدا باشد] دلش از خدا
دور و مشغول به آنها بوده و از فضاحت حال خود شرمنده نگردد و از دروغ در گفتار خود
متأثر نشود؛ چنين كسى به عظمت جلال خداى جل جلاله توهين مىكند و بزرگوارى سلطنت او
تعالى شأنه را حقير و كوچك مىشمارد؛ و لذا سزاوار بر رد دعا و طرد و دور گردانيدن
از ساحت رحمت او خواهد بود، بلكه مستحق خشم و دشمنى و عقاب او مىباشد.
و اين حالت جز از جهت ضعف ايمان و نبود معرفت نمىباشد. البته فاسد شدن قلب نيز كه
ناشى از فرو رفتن و غرق شدن در محبت دنيا مىباشد در اين جهت بى اثر نخواهد بود.
به هر حال كسى كه در چنين مقامى بايستند و اين اعمال را انجام دهد و خداى خود را
با اين زبانها بخواند، ولى از وزش نسيم فضل و قبول الهى بهرهمند نگردد و به روا
شدن آنچه خواسته و آرزو كرده است، موفق نشود و از طريق آثار دگرگونى حال و يا
حالاتى كه وارد بر قلب مىشود، به آن مراتب آگاه نشود، بايد بر هلاكت قلب خود و بر
ضعف ايمانش بگريد و نالان شود و بداند كه او بندهاى بيمار و پست و مورد نكوهش است1040.
414 - مراقبه سالك در چهار شب خاص
[اى عزيز!] از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده كه از پدرانش نقل نموده است كه
على (عليه السلام) خوش داشت كه در چهار شب از سال خود را فارغ از كارهاى ديگر كند
[و به عبارت خدا مشغول گردد ]كه آن شبها عبارت است از: شب اول رجب و شب نيمه شعبان
و شب [عيد ]فطر و شب [عيد ]قربان1041.
ممكن است مراد از تفريغ نفس فارغ ساختن نفس براى عبادت در آن شبها با احياء و زنده
نگهداشتن آن باشد1042.
415 - حقيقت احياء
[اى سالك طريق عبوديت!] مراد از احياء، فارغ ساختن نفس و قلب و جوارح براى خدمت
خداى جل جلاله مىباشد به اينكه قلبش مشغول به ذكر و ياد خدا و بدنش وقف براى طاعت
و عبادت خداوند باشد و در طول شبش هيچ چيزى حتى مباحات، او را از خدا غافل نكند،
مگر اينكه اشتغالش به مباحات لله و بالله؛ (براى خدا و به خدا) باشد كه اين مطلب،
اولين درجه مراقبه مىباشد1043.
416 - ضرورت بهره بردارى سالك از نعمتهاى پربهاى
الهى
اى بنده مسكين! غنيمت شمار كه شاه شاهان به وجه كريمش به تو اقبال و رو نموده است
و بينديش و تفكر نما كه چه مقدار كرم و احسان و عطوفت و رحمت، نسبت به تو داشته است
و پيش از آنكه چيزى باشى كه به ياد كسى باشى، با جود و عطاى خود، تو را ياد كرده
است، زيرا او اسباب نيرو و توانايى تو را قبل از وجودت و وجود سستى و ناتوانيت، خلق
فرموده است و اصول نعمات خود را يش از اينكه تو قابليت به نعمت رسيدن را پيدا كنى،
برايت مهيا و آماده ساخته است و براى هدايت تو، اولياء و عزيزان خود را پيش از
اينكه پدرانت به وجود آيند برانگيخته، و دستورشان داده كه امر هدايت و تربيت تو را
با ريختن خونها و غوطهور شدن در درياها و جنگ با كفار و نابود ساختن فجار تدبير
نمايند تا دين تو به سلامت تسليت گردد و براى عبادت و پرستش پروردگارت و تحصيل
معرفت مولايت فارغ و آماده شوى و با خدمت به پروردگار بندگان به سلطنت روز معاد
برسى و براى هميشه در سايه نعم باقيهاش به سر برى.
پس انديشه كن كه چه بسيار پيامبران گرامى كه در راه ترويج دين كشته شدند! و چه
بسيار اولياء خدايى كه در محكم ساختن اسلام متين، سر بريده شدند! و چه بسيار
حريمهايى كه هتك شد و اموالى غارت گشت و زنهاى كريمهاى به اسيرى رفتند، تا اينكه
دين خدا آشكار گشت و كلمه الله برترى يافت! و تو در زمانى به دنيا آمدى كه احتياجى
به اين مجاهدهها و مناقشهها و مناقصهها ندارى و پرچمهاى دين برافراشته شده و
مبانى دين آشكار گرديده و ستونهاى آن استوار گشته و تو در صلح و صفا و راحت و عزت و
نعمت به سر مىبرى و با اسباب و مايههاى قوى و بسيار، و شايع و بىشمار به اندوختن
و كسب معارف موفق گرديدهاى و به انوار روشن و درخشان هدايت شدهاى و پيشينيان
كتابهايى در تفصيلات كيفيت علم و عمل، تأليف نمودهاند و بدون اينكه تو صرف فكرى در
آن باب بكنى يا گرسنگى بخورى يا رنج بىخوابى و شب زندهدارى بكشى يا از كسى
طعنهاى ببينى و يا دشنام و لغوى بشنوى [و يا رنج هجران را تحمل كنى] در دسترس تو
قرار گرفته است، در حالى كه گذشتگان قرون پيشين، نفسشان به شديدترين و سختترين اين
بلايا مبتلا و قلبشان به دردناكترين آنها دچار گرديد.
پس اى خردمند! انصاف بده كه اگر تو بعد از آماده بودن اين اسباب كه بدون رنج و
خستگى و سختى و زحمتى مهيا گشته است، باز هم سستى و كوتاهى كنى [و غنيمت نشمارى و
از استفاده رو گردان شوى] سزاوار چه رفتار و گفتارى خواهى بود؟! و چه مقدار از
نعمتهاى پرسودى كه تو در آنها زيان كردهاى؟! و به ياد بياور روزى را كه پرده از
حقايق اين احوال پر زيان و اعمال دل شكن حسرت آور برگيرند و ببينى كه چه نعمتها و
كرامتهايى را به رسوايى و ذلت و خوارى مبدل كردهاى! آنگاه قلبت از حسرت تكه تكه
شود و فريادت به آه و ناله و افسوس بلند گردد. پس در وقت مهلت، به خود رحم كن و
فرصت را از دست مده و امروز خود را براى فردايت مهيا و آماده نما و بر حال و نفس
خويش گريه كن و اشك ريز 1044.
417 - مراقبه سالك در قربانى عيد قربان
[اى عزيز!] بر عبد سالك است كه ادب عبوديت را در قربانى عيد قربان، رعايت نمايد و
از عمل دو فرزند آدم (عليه السلام) پند گيرد كه قرباناً فتقبل
من احدهما و لم يتقبل من الاخر1045؛
(هنگامى كه هر يك از آن دو قربانى اى پيش داشتند، پس از يكى از آن دو پذيرفته شد و
از ديگرى پذيرفته نشد) آنچه براى علت رد قربانى قابيل روايت1046
شده است، آن است كه او عمداً متاع پست خود را براى قربانى آورد و لذا هم قربانيش رد
شد و هم دچار هلاكت دايم و بدبختى جاويدان گشت. و قبول قربانى هابيل براى آن بود كه
بهترين و با قيمتترين متاع خود را براى قربانى تقديم نمود و لذا قربانيش پذيرفته
شد و نتيجهاش، شهادت در راه خدا و به دست آوردن كرامت جاويدان گشت، تا آنجا كه
خداى تعالى در كتاب كريم خود، او را ثناء گويى فرموده است1047.
و از لئامت و پستى نفس است كه كسى در مانند اين مقام، از فداى مال مختصرى در خدمت
مولاى خود و مالك دنيا و آخرتش دريغ نمايد، در حالى كه خداوند به او وجود بخشيده و
نعمتهاى بىشمار عطا نموده است و در آينده براى برآورده شدن تمام نيازها و حوايجش
به او محتاج و نيازمند مىباشد1048.
418 - ضرورت توسل سالك به اولياء در قبولى اعمال و
بخشش گناهان
[بر سالك طريق قرب حضرت جانان است كه] به وسيله توسل به معصومين (عليه السلام)
جوياى درمان شود و در نزد خدا آنها را شفيع قرار دهد تا خداوند كردارهاى بد او را
به چندين برابر از كارهاى نيك تبديل نمايد، زيرا خدا ولى اين كار است براى كسانى كه
در حق او شفاعت كنند و در قبول پذيرش او و قبولى اعمالش از خدا درخواست نمايند و
بايد در تضرع و زارى در برابر آنها مبالغه كند و از آنها طلب عطوفت و ترحم نمايد و
در مناجات با آنها بگويد:
اى سرور و مواليان من! همانا گناهانم چهره و روى مرا نزد خدا سياه كرده است. پس به
حق كسى كه شما را از گناهان معصوم و نگاه داشته و شما را به سرپرستى بندگان و
كنيزانش گماشته، با روىهاى درخشانى كه نزد پروردگارتان داريد، مرا در نزد
پروردگارتان شفاعت كنيد، زيرا او شما را رد نخواهد كرد و شما را به شفاعت و نگهبانى
پذيرفته است، و او كرامت و بزرگداشت بندگان مخلص خود را دوست دارد و از اينكه آنان
نيز بندگان پايينتر از خود را بزرگ بدارند خوشنود مىگردد1049.
419 - معصومين (عليه السلام) منشأ تمام خيرات
[بدان اى طالب سعادت ابدى كه] تمام هدايتها و سعادتها منسوب به پيامبر و على -
صلوات الله عليهما - جانشينان آنها (عليه السلام) است. و روايات قطعى داريم كه آن
دو وجود مبارك و همچنين يازده تن اوصياء و جانشينانشان (عليه السلام) ريشه هر خير و
منشأ هر سعادتى مىباشند1050 .
1051
420 - حكايت يكى از محبان على (عليه السلام)
[اى عزيز!] شنيدم كه تاجرى از اهل شهرستان ما، شبى را از ابتداى شب بر پا ايستاده
و با اميرالمؤمنين (عليه السلام) مناجات مىكرد و آن حضرت را مخاطب ساخته و مىگفت:
گر بشكافند سراپاى من
|
|
جز تو نيابند در اعضاى من
|
و در حالى كه تمام شب را ايستاده بود، اين شعر را تكرار مىكرد تا اينكه صداى اذان
صبح را شنيد. و او نسبت به اميرالمؤمنين محبت شديدى داشت و اتفاقاً در سالهايى كه
من براى تحصيل علوم، مجاور قبر شريف آن حضرت - صلوات الله عليه - بودم، او به زيارت
مزار شريف آن حضرت آمد و روزگارى در آنجا بماند و از آن حضرت درخواست كرد كه او را
از جوار خود خارج نفرمايد، ولى مجبور شد كه نجف را ترك كند؛ بنابراين با آن حضرت
(عليه السلام) وداع نمود و با خادم سيدى سوار محمل شد و راه مسجد سهله را پيش
گرفتند. آن سيد خادم براى من حكايت نمود كه در بين راه شنيدم كه مىگفت: مرا از
محمل پياده كنيد و چون او را از محمل پياده نمودند، فوراً جان به جان آفرين تسليم
نمود؛ او را به مشهد شريف برگردانيدند و غسلش داده و بدن شريفش را به دور ضريح مقدس
طواف داده و در جوار اميرالمؤمنين (عليه السلام) دفن نمودند. گوارايش باد و خوشا به
حالش1052.
421 - مراقبه سالك نسبت به دعاى مباهله
[بدان اى سالك عزيز كه] امام صادق (عليه السلام) فرمود كه: امام باقر (عليه
السلام) فرموده است كه: اگر بگويم كه در اين دعا اسم اكبر راست، راست گفتهام و اگر
مردم مىدانستند كه در آن چه اثرى براى اجابت است، براى آموختن آن بىقرارى
مىكردند و با تمام توان تلاش مىنمودند و من براى درخواست قضاى حوايج خود، آن را
مىخوانم و حاجتم برآورده مىشود و آن همان دعاى مباهله مىباشد كه جبرئيل (عليه
السلام) بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرود آمد و او را از اين دعا با
خبر ساخت و گفت: خودت و وصيت و دوسبط و دخترت بيرون شويد و با قوم نصارى مباهله
كنيد و اين دعا را بخوانيد: اللهم انى اسئلك من بهائك... الخ1053
. 1054
422 - مناجات سالك با اولياء الهى صلوات عليهم
اجمعين
[بر سالك طريق قرب حضرت جانان است كه در مناجات خود با اولياء الهى (عليه السلام)
بگويد:] اى سروران و مواليان من! شما خود به ما آموختيد و معرفت داديد كه از شواهد
نعمتهاى كريمان، تمام كردن نعماتشان مىباشد و از شواهد آلاء شخص جواد، كامل نمودن
آلاء خويش مىباشد. و اكنون شما خلفا و جانشينان خدا در بين خلق و مظاهر كرم و رحمت
او هستيد، بنابراين به حكم مظهريت، بر شما واجب است كه نعمتهاى خودتان را درباره ما
به اتمام برسانيد و آلاء خودتان را كامل گردانيد. و اگر عدالت شما درباره ما حكم به
نداشتن استحقاق بكند، اين را هم خودتان به ما آموختيد و حجت به دست ما داديد كه
خداى كريم پيش از استحقاق بنده، ابتدا به نعمت مىفرمايد، پس چه كسى جز شما مظهر
اسم مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها1055
مىباشد؟! و هر زمان كه ما بر شما وارد مىشويم و به احسان شما اميدوار هستيم و به
فضلتان آرزومنديم، ما را از فضل خودتان محروم نكنيد و از در خانه خودتان طرد
ننماييد و از بخشش خودتان نوميد و مأيوس مفرماييد، هر چند كه اعمال و دلهاى ما،
تصديق حقيقت ادب ورود و آثار اميد و رجاء را نكند. ما صورتاً از واردين و ظاهراً از
اميدوارانى مىباشيم كه [وفود و اميدمان ]دروغين بوده و مطابق با حقيقت و معنا
نمىباشد.
حكايت شده است كه يكى از مردان با كرامت دنيا، حوالههاى دروغينى كه از جانب او
جعل كرده بودند، با اينكه پى به ساختگى بودن آنها برده رد نكرد و امر به پرداخت
آنها نمود و حال آنكه به وسيله شما كرامت به اينگونه كريمان عطا شده است [و كرم را
از شما آموختهاند] و كرم شما اصل است و كرم آنها از فروع كرم شماست و هيچگاه فرع،
زايد بر اصل نخواهد بود. پس شما هم به كرم و بزرگواريتان صورت و ظاهر ما را در
نكنيد و با ما به حكم صورت و ظاهرمان رفتار كنيد، هر چند كه صورتى تزوير شده و
دروغين مىباشد. و اگر اعمال و افعال ما ادعاى دوستى شما را تصديق نكرده و صفات
محبان و دوستداران خود را در ما نمىيابيد، به خاطر دشمنى دشمنانتان با ما، به طور
مسامحه با ما معامله فرماييد، زيرا مدتهاست كه دشمنان شما به خاطر ولايت شما با ما
دشمنى مىكنند و به علت انتسابمان به شما، ما را مورد آزار قرار مىدهند.
اى مواليان و اى سروران! اگر شيطان پليد براى مأيوس ساختن من از فضل شما و قطع
كردن روح رجاء نسبت به شما، چندين برابر آنچه ذكر كردم بر خاطرم القاء كند، پس به
حول و قوه الهى بر عليه او احتجاج مىكنم و به سبب هدايت شما، او را رد مىنمايم و
رجاء و اميدم را از شما قطع نمىكنم، زيرا شما جنب الله و باب الله و وجه الله
مىباشيد، و شما آن كسانى هستيد كه اولياء خدا به شما متوجه مىشوند [و همگان به
شما رو مىآورند ]و من جز شما كسى را ندارم.
شما سبيل اعظم و صراط اقوم1056 هستيد. شما
شهداء دارالفنا1057 و شفعاء دارالبقاء1058
مىباشيد. شما رحمت موصوله1059 خداوند و شفاعت
پذيرفته شده درگاه الهى هستيد. هر كس به در خانه شما آيد، نجات يافته و هر كس به
شما رو نياورد، دچار هلاكت است. به خدا قسم هر كس شما را دوست بدارد سعادتمند و
خوشبخت است و هر كس كه شما را دشمن بدارد نابود مىگردد. هر كس به شما تمسك جويد
رستگار مىشود و هر كس به شما پناه آورد، در امان خواهد بود و هر كس به دامان عنايت
شما چنگ زند، هدايت يافته است.
بر خلاف ميل و خواهش شيطان خبيث [و به كورى چشمش ]من به شما محبتى دارم كه شيرينى
آن محبت و دوستى را در قلبم مىيابم و نور آن را در عقل و روح و نفسم احساس مىكنم
و ولايت شما با گوشت و استخوان و مغز و مو و پوست و عصبها و اعضاء و تمام وجودم در
هم آميخته است. و منم كه مىگويم:
گر بشكافند سراپاى من
|
|
جز تو نيابند در اعضاى من
|
و از خدا انتظار دارم كه محبت شما را در قلب من افزون نموده تا اينكه مرا به شما
ملحق سازد و از شيعيان مقربين و دوستان و اولياء سابقين شما در اعلى عليين
فى مقعد صدق عند مليك مقتدر1060 قرارم
دهد1061.
423 - تسليم عبادات به اولياء الهى (عليه السلام)
براى جبران نقصه
[اى عزيز سالك!] هنگامى كه عبد مكانت و منزلت سادات و سروران خود - صلوات الله
عليهم - را در نزد خداى عل عظيم بشناسد و به نعمت وجود و مقام لطف آنها نسبت به خود
پى ببرد، قطع و يقين پيدا مىكند كه اعمالى كه در هر روزى انجام مىدهد، از بركات
وجود و انوار هدايت و آثار دعوتهاى آنها بوده و نقص آن اعمال و تباه شدن آنها، ناشى
از نقص و كوتاهى خود او در دريافت فيوضات آن بزرگواران است. بنابراين بايد تمام
اعمال عبادى خود را تسليم آنها نمايد و به وسيله آنها به درگاه خداى تعالى رو آورده
و بخواهد تا به آنها اجازه شفاعت و اصلاح مفاسد و تكميل نقايص عباداتش را عنايت
فرمايد و آن عبادات را تبديل به اعمال حسنه مقبوله نمايند و به درگاه خداوند جل
جلاله عرضه بدارند1062.
424 - پارهاى از وجوه شكرگزارى
[اى عزيز!] از جمله وجوه شكرگزارى به درگاه خداوند روزه و نمازهاى شكر و سجدههاى
شكر و ساير قربات1063 بوده كه مهمترين آنها
رد شكرگزارى، معرفت قدر نعمت آنگونه كه بايد مىباشد و چنين معرفتى فكر و انديشه و
دانش مىطلبد و چون شخص مراقب، نعمت را شناخت و معرفت به آن پيدا كرد، اقتضاى چنين
معرفتى تعظيم و بزرگ داشت آن نعمت است كه از جمله وجوه تعظيم و بزرگ داشت نعمت، عمل
به اركان [و عبادت كردن ]مىباشد1064.
425 - شكر و سرور سالك از هلاكت دشمنان اولياء الهى
(عليه السلام)
[اى سالك مجاهد!] كسى كه ايمان كامل به ولايت كسى كه خداوند او را در اسلام، ولى
بر او قرار داده داشته باشد، سرور و شكر او از هلاكت و نابودى دشمنان آنها به
اندازه محبت و ارادتى است كه در قلبش نسبت به آن بزرگواران دارد1065.
426 - ضرورت شكر گزارى سالك نسبت به تعلم معارف
الهى
اى كسى كه به خدا و دين او ايمان دارى! به درگاه پروردگار خود و اولياء او شكرگزار
باش كه اين معارف را به تو آموختهاند، آنهم شكرى كه به خاطر هيچ يك از نعمتهاى
دنيوى اينگونه شكرگزارى نكرده باشى.
و انديشه كن در اينكه اگر در اين سالى كه قرار دارى، به امور مهلكهاى از قبيل
ضايع شدن مال و بدى حال مبتلا مىشدى كه اسارت و غارت و كشته شدن را به دنبال
مىداشت، ولى دوست مهربانى عمل آسان و سبكى و چند كلمهاى را به تو مىآموخت كه اگر
به آن عمل كنى و آن كلمات را بگويى، تمام بلاهايى كه بر جانت وارد شده، از تو دفع
خواهد كرد و هر چه از مال و دارايى و سلطنت تو ضايع شده، به انجام آن عمل و گفتن آن
كلمات، احياء خواهى نمود و به روح و ريحان و مالكيت و سلطنت و راحتى دايم و هميشگى
نايل مىشوى، بلكه به عيشى گوارا و زندگانى و حياتى جاويد مىرسى؛ موقعيت و ارزش
اين عملى [كه دوست مهربانت به تو تعليم داده بود ]در نظرت چگونه خواهد بود؟! و قدر
و منزلت اين دوست شفيقت در نزد تو در چه پايهاى مىباشد؟! آيا اين عمل را بر كيميا
ترجيح نمىدادى؟! و آيا اين دوست مهربانت را مانند كسى كه به تو كيمياگرى آموخته و
يا كيميا بخشيده است بزرگ نمىدانستى؟!
پس اى خردمند! در ترازوى عقلت عمل آسانى را كه امامت به تو آموخته است و تو را به
اثر آن عمل، ارشاد و راهنمايى كرده است بسنج و [ببين] كه كدام كيميا و اكسيرى،
اثرى چنين دارد؟! و در اكسير و كيميا نهايت اثرى كه هست آن است كه مالت را زياد
مىكند و بلايا و بيمارى هايى كه بر تو وارد مىگردد و به وسيله اموال برداشته
مىشود، از تو دفع مىكند. پس اين كجا و آنچه كه در دفع آن، مال و فرزندان سودى
ندارد و [به داشتن آنها ]دفع امراض و آفات و عاهات1066
نتواند! پس حفظ و حراست كن و غنيمت بشمار و پروردگار و پيغمبر و امامت را به خاطر
منت و نعمت عظيم هدايت به راههاى نجات، و وصول به منتهاى سعادات و رفيع درجات، به
مقدار عظمت منت و عطا و بخشش آنها شاكر و سپاس گزار باش؛ چرا كه هر عطا و بخششى،
شكرى مناسب و شايسته خود مىطلبد؛ ولكن هيهات هيهات! كيست كه قادر بر اداى شكر نعمت
كوچكى از نعمات هر چه قدرت دارى از سعى و كوشش دريغ مدار؛ هر چند كه همان جديت و
سعى تو نيز از نعمتهاى او بر تو مىباشد و بايد از قصور و تقصير و ناتوانى و كوتاهى
خود [نسبت به شكر معارفى كه آموختهاى ]شرمنده و شرمسار باشى1067.
427 - ترجيح نعمتهاى احتمالى عالم آخرت بر
زيباييهاى نقد عالم دنيا
[اى طالب عروج روحانى!] عاقلان و خردمندان به احتمال به دست آوردن نعمتهاى احتمالى
و نسيه عالم آخرت، به زيبايىهاى دنياى [نقد] و حاضر، زهد مىورزند و رغبتى نشان
نمىدهند و آينده احتمالى [و آخرت متحمل] را بر حال [و دنياى] مقطوع ترجيح
مىدهند. و اين به خاطر آن است كه متاع اين دنياى پست در نزد آنها عظمتى نداشته و
در چشمهايشان از آنچه با پايشان پايمال مىكنند حقيرتر بوده [و از خاك پستتر
مىباشد]. و سعادات اخروى، خصوصاً آنچه كه متعلق به قرب و لقاء خداوند مىباشد در
نزد آنها از تمام اشياء با عظمت، نفيستر و گرانقدرتر است. خالق و آفريدگار در روح
و جانشان بزرگ جلوه كرده [و به همين جهت ]غير خداوند در نظرشان كوچك است و اگر نبود
آجال و سرآمدهاى معينى كه خداوند براى آنها نوشته و مقرر داشته، ارواح و جانهاى
آنها حتى يك چشم بر هم زدن از شوق لقاء الهى و پاداش خداوند، در جسمشان قرار
نمىگرفت1068.
از خداوند به حق اولياء طاهرينش مىخواهيم معرفت آنان را روزى ما نموده و ما را
موفق گرداند كه به دنبال آثار آنان برويم و خود را به آنها شبيه سازيم1069.
428 - شدت مراقبه سالك و طريق رهايى از آثار بى
توفيقى
[اى سالك مراقب!] اگر بنده بتواند اعمال و مراقباتى كه [در اين كتاب] به آنها
اشاره شده است انجام دهد و حق آنها را آنگونه كه بايد مراعات نمايد و آنها را از
آفات خالص گرداند، طوبى له ثم طوبى له خوشا به حال او و باز هم خوشا به حال او، ولى
ممكن است حتى كاملين هم در اينجا اشتباه نمايند. بنابراين بر مراقب لازم است كه از
غرور و فريب آن حذر نمايد و اگر قادر به اتيان و به جا آوردن آن اعمال نبوده يا
آنگونه كه بايد قادر بر رعايت حق آنها نباشد، بر اوست كه در چنين موقعى اولاً از
گناه خود كه سبب سلب توفيق او شده است، استغفار كند و ثانياً جويا شود و بفهمد كه
كدام گناه بالخصوص سبب اين خذلان و بىتوفيقى گشته است؟! سپس آن را به وسيله توبه و
علاج كردن محو نمايد و هر عملى كه انجام ميدهد مراقب باشد تا از چنان گناهى دورى
گزيند تا از بىتوفيقى و خذلان در آينده نيز نجات و رهايى يابد و براى آنچه از دست
داده و از او فوت گشته است محزون و اندوهگين باشد و اگر قضاى آن ممكن بود، با انجام
قضاء، آن را تدارك نمايد و يا [اگر قضاء آن ممكن نبود]، با عملى غير قضاء آن را
جبران نمايد و خويشتن را خاسر و زيانكار ببيند، زيرا آنچه [از او] فوت شده است هر
چند كه تدارك شود، جاى [آن عمل ]از دست رفته را نمىگيرد، مگر آنكه اعمال از دست
رفتهاش موجب حزن و اندوه و حسرتى در قلبش شود كه آثار خذلان و بىبهرگى را بسوازند
و نور توفيق را با آنها تدارك نمايد و بلكه گاهى نور حزن و حسرت بيش از نور توفيق
عمل خواهد بود، زيرا خداى تعالى كريم العفو است و از تقصير عبد به عفو و بخشش خود
در مىگذرد و به كرم خود آن را به تلاش و كوشش بدل مىكند و در بدل آن به چند برابر
آنچه فوت شده است، مىافزايد [و به چندين برابر، پاداش مىدهد ]1070.
429 - آنچه بر سالك مجاهد لازم است
[اى طالب كمال عبوديت!] بر مجاهد سالك است كه در مجاهداتش با كمال جديت تمام توان
خود را به كار گرفته و آنچه مقدورش مىباشد در عمل به كار برد تا معرفت جزئى حقيقى
را كه ناشى از عمل مىباشد به دست آورد، چرا كه رسيدن به واقع و حقيقت، جز به عون و
كمك خداوند و حول و قوه او ممكن نمىباشد؛ زيرا مخلص چنانكه از حضرت صادق (عليه
السلام) روايت شده: نفس خود را آب مىكند و خون خود را بذل مىنمايد در تقويم و
درست و راست نمودن چيزى كه علم و عمل به آن است و عالم و معلول [هم] به عمل
مىباشد1071 و اين امر صعب و دشوارى است كه
راهى براى رسيدن به آن براى عبد نمىباشد مگر اينكه توفيق خاصى از جانب خداى جل
جلاله شامل حالش شود.
و آنگاه كه عبد جهد و تلاش خود را به كار برد و متعرف به عجز خود از رسيدن به
مقصود و مراد گرديد، در اين حال مضطر شده و به حقيقت قلب خود از درگاه خداوند طلب
يارى مىكند و در دربار كرم خداى جل جلاله به عرض حال مىپردازد و در پى آن نفحات و
نسيمهاى رحمت رحيميه خداوند، او را ادارك مىكند [و عنايات ربانى او را در بر
مىگيرد] چرا كه خداى تعالى كريم است و كرامت نسبت به بندگان مضطرى كه در درگاه او
براى طلب رضا و خوشنو به عرض حال آمدهاند دوست مىدارد، در نيتجه او را قبول كرده
و مىپذيرد و از او راضى و خشنود مىشود و او را در زمره عباد و بندگان مخلصش داخل
مىسازد. زيرا اخلاص، مفتاح و كليدش قبول و پذيرش، و توقيع و امضايش رضا و خشنودى
است و پيش از قبول و پذيرش و رضا و خشنودى، اخلاص يافت نمىگردد.
پس بر بنده است كه تمام جديت و منتهاى سعى خود را در شناختن آفات اعمال به كار برد
در خالص ساختن عمل خويش جهد و كوشش نمايد تا موجب معرفت به عجز و ناتوانى و اضطرار
و بيچارگى و تسليم شده است، كفايت مىفرمايد و بخل و امساك و خيانت و جفايى
نمىكند. ولى الحذر و الحذر كه شيطان خبيث او را فريب دهد و او را در ترك مجاهده،
دعوى آن را معرفت عجز و اضطرار و تسليم بگذارد و با اين ترك مجاهده، دعوى مقامات
عاليه را به دروغ و افتراء براى او جمع سازد!!
و براى در امان بودن از فريب خوردن و حيلهگرى و نجات از غرور لازم است كه در طلب
كشف حقايق اين صفات برآيد و حال خود را به علوم ربانى و كاشفهاى قطعى برهانى،
اختبار و آزمايش نمايد و طلب كشف حقيقت معرفت عجز، از ادعاى آن و معناى آن از صورت
آن ممكن نمىشود، مگر به اينكه نفس خويش را در عمل خود نسبت به تمام امور عاجز
ببيند و در عالم وجود، قدرتى جز خدا نبيند و چون عبد به اين معرفت متحقق شد، در
جهان سوددهنده و زيان دهندهاى جز خدا نمىبيند و نمىنگرد و در اين صورت كوشش و
حركت و سكون او جز از جهت امر خدايى و به قوه خدايى ناشى نخواهد شد.
و از لوازم اين صفت آن است كه براى هيچ پادشاهى تملق و چاپلوسى نمىكند و از احدى
جز خدا نمىترسد و هيچ كس را جز خدا شكر نمىكند و عطاء و منع احدى را مذمت
نمىنمايد؛ در نتيجه خداوند را به خاطر عطايش شكر مىكند و چون از او عطايى نبيند،
خود را نكوهش و سرزنش مىنمايد. و اگر به همراه رسيدن به اين مطالب، معرفت نيازمندى
به نعمت خداوندى و مستغنى نبودن از نعمتهاى او را منضم سازد، اضطرار او محقق
مىگردد و چون به اين معرفت، عنايت و قدرت و جود و بخشش الهى را ضميمه كند، امر
تسليم و توكل براى او تحقق مىپذيرد.
ولى كسى كه تأثير را در اسباب مىبيند و براى اسباب، بدون امر خدا كوشش و تلاش كند
و بلكه سعى و كوشش براى اسباب در جايى كه نهى خداوندى در كار است نمايد و به ضمانت
خداوند در وعده روزى و اجابت دعا و كفايت امر توكل كنندگان اطمينان نداشته باشد و
در موقع بذل حقوق واجب يا مستحب، از فقر مىترسد و مردم را به خاطر اينكه چيزى به
او ندادهاند سرزنش مىنمايد و براى توانگران و پادشاهان تملق و چاپلوسى مىكند و
در تحصيل روزى و كسب معاش خود از شبهات، بلكه از اكتساب محرمات اجتناب نمىنمايد و
در طلب مال، حرص و آز به كار مىبرد و در طلب آن به دستور شرع به كردار جميل
نمىپردازد؛ تمام اينها مخالف آن صفات است و نزد عارف روشن مىشود كه نام آن عبارت
از بىمبالاتى در امر مجاهده است و او در ادعايش كاذب و دروغگو مىباشد و مستحق
خذلان ديگرى غير از [خذلان] ترك مجاهده خواهد بود1072.
430 - يأس سالك از خويشتن و رجاء به فضل حضرت
احديت
[اى عزيز!] عاقل ناگزير است كه منتهاى توان [و كوشش] خود را خصوصاً در اخلاص به
كار گيرد و از قدرت خود بر آن مأيوس و نوميد بوده و به فضل خدا و عنايت او اميدوار
باشد، كه در چنين حالى است كه خداوند به او رحم مىكند و به كرم خود به قبول و
پذيرش او و رضا و خوشنودى از او و پاك و خالص نمودنش بر او منت مىگذارد
1073.
431 - عدم جواز ترك مجاهده در سير الى الله
[بدان اى سالك الهى كه] ترك مجاهده و تلاش در هيچ حالى جايز نيست، خواه [سالك]
به حال تسليم رسيده باشد يا نرسيده باشد1074.
432 - برترى يك عمل خالص بر اعمال ناخالص تمام عمر
[اى عزيز!] بر بنده است كه همت و جديت خود را در صحيح كردن عمل و خالص ساختن و پاك
نمودن آن از آفات و شوائب هوا و هوس قرار دهد، پس اگر قادر باشد كه يك بار با قلب و
عمل خود، بلكه با روح و سر خود و جميع جوارح خويش لا اله الا الله بگويد، براى او
سودمندتر است از اينكه تمام عمرش شبها را بر پا براى عبادت باشد و روزها را روزه
بگيرد و هميشه در حال ذكر باشد، ولى [عمل او از آفاتى كه گفته شد ]خالص نباشد. و
اگر تصديق آن را بخواهى به ابليس نظر كن كه هزاران سال با ملائكه، خدا را پرستش كرد
و براى او سودى بخشيد و او را از عذاب و لعن مانع نگشت؛ و به حضرت آدم (عليه
السلام) بنگر كه كلماتى از او در توبه، سبب قبول توبه او شد و به مقام اجتباء و
برگزيدگى رسيد1075.
433 - شدت مراقبه سالك در دورى از ريا
[اى طالب مقام قرب الهى!] در اخبار آمده است كه براى شخص رياكار در قيامت چهار نام
مىباشد: يا كاذب! اى دروغگو! يا فاجر! اى بدكار! يا غادر! اى حيله گر! يا مرائى!
اى رياكار1076 ! 1077
434 - ارزش انكسار قلبى و ذلت باطنى
[اى سالك الهى!] مهمترين چيزى كه مترتب بر مجاهده در اخلاص عمل از آفات مىشود
تواضع و فروتنى قلبى است كه از معرفت به ضايع بودن اعمالش حاصل مىشود زيرا چنين
تواضعى در قلب، باعث ذلت باطنى مىشود، آن هم بگونهاى كه از عمل و نفس خويش تنفر
پيدا مىكند [و از خود بيزار مىگردد] و نفس خود را سرزنش مىكند و به عبادت خود
نمىنازد و عجبى به آن پيدا نمىكند. پس هر وقتى كه تلاش و سعى مىكند تا عمل صحيحى
انجام دهد ولى قادر بر انجام آن نيست، به عجز خود پى مىبرد و مضطر به ابواب فضل و
كرم و جود او مىگردد و نفس خود و هواى خويشتن را دشمنترين دشمنان خود مىبيند و
نفس خود را سرزنش و نكوهش مىكند.
و اين ذلت باطنى و خوار ساختن نفس براى او از هفتاد سال عبادت نافعتر و سودمندتر
است. چنانكه روايت شده است كه: عابدى هفتاد سال خدا را پرستش كرد، روزها روزه داشت
و شبها قيام مىنمود و نماز مىگذاشت و حاجتى از خدا درخواست نمود و حاجتش بر آورده
نشد. پس او نفس خود را ملامت كرد و گفت: [حاجت كسانى كه پيش از تو دعا كردهاند،
روا شده است، اينكه حاجت تو داده نشده است] از جانب خودت مىباشد. اگر در نزد تو
خيرى مىبود، جاجتت بر آورده مىشد! پس خداوند فرشتهاى را به سوى او فرستاد و گفت:
اى پسر آدم! ساعتى كه نفس خود را نكوهش كردى، بهتر بود از عبادتى كه در اين مدت به
جا آوردهاى1078. آرى خداوند در نزد دلهاى
شكسته مىباشد، همانگونه كه در روايات آمده است1079
. 1080
435 - خطر غفلت از معنا و اكتفا نمودن به صورت براى
سالك
[اى سالك راه خدا!] به جانم سوگند كه موضوع عمده در ضايع ساختن امر آخرت و اديان،
و صحت امر دنيا و استقامت امر هوا [غفلت از معنا و اكتفا به صورت اعمال] مىباشد.
زيرا وجداناً مىبينيم كه آنچه بر اهل دين در امور آخرت از عبادات و اعمال، بلكه
ايمان و اخلاقشان، غلبه دارد اكتفاء به صورت مىباشد [ولى آنچه] بر اهل دنيا در
امور دنيويشان غالب است اكتفا نكردن به صورت است، بلكه در تكميل نمودن معنى دقت
زيادى به خرج مىدهند.
مثلاً اهل اديان غالباً در نمازهايشان اكتفاى به صورت نماز مىكنند و در تكميل
صورت، سعى و كوشش دارند و به فقدان معنى و روح نماز مبالات و اهتمامى ندارد؛ زيرا
براى نماز در هر جزيى از اجزاء و شرايط آن صورت و روحى مىباشد؛ از طهارت و تكبير
گرفته تا تسليم و تعقيب و افعال و اذكار و ذكرها و اشكال و هيئتهاى نماز.
مىبينى كه نمازگزاران صورت نماز را مىآموزند و حتى در تصحيح امر تقليدشان و
آموختن صورت نماز كوشش و تلاش مىنمايند و در اين موارد احتياط مىكنند و در علم و
ورع علمايى كه بايد از آنها تقليد كنند، مناقشه مىنمايند و در تصحيح رسالههاى
عملى دقت زياد مىكنند و در عبارات آنها گفتگو و مناقشهها دارند و در تطهير آب و
تطهير اعضاء، مبالغه و زيادهروى مىكنند و در رساندن آب بر اعضاى وضوء به
اندازهاى تلاش مىكنند كه شرع به آن اجازه نداده، بلكه صريحاً از آن نهى فرموده
است؛ و همچنين در تطهير مكان و لباس. و در قرائت و اذكار به اندازهاى در اداى حروف
از مخارج آن زياده روى مىكنند كه قرائت ذكرها از كثرت مبالغه خراب و فاسد مىشود.
و اما در تطهير جوارح از معاصى و قلب از اخلاق رذيله و نفاق و دوستى دنيا و از
مشغول بودن به غير خدا [به اندازهاى سستى و كوتاهى مىكنند كه] گويا امرى در باب
آنها صادر نشده است و همچنين در به جا آوردن حقايق افعال و اذكار، مسامحه و
سهلانگارى و تنبلى مىكنند تا جايى كه حتى فحول و مردان برجسته از اهل علم هم مراد
و مقصود از بعضى افعال نماز را نياموختهاند، با اينكه در اخبار ذكر شده است؛ مانند
بلند كردن دست براى تكبير، و قيام و ايستادن در نماز، و همچنين ركوع و سجود و كشيدن
گردن در حال ركوع، و بلند كردن سر از سجود، و تشهد و سلام كه در اخبار آل محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) براى هر يك از آنها معنا و حقيقتى وارد شده است. اكه اگر
اين اعمال را به قصد آن معنا به جا نياورى، پس گويا اصلاً آن اعمال را به جا
نياوردهاى.
و همچنين تكبير و قرائت و تسبيح و تمحيد و شهادت به توحيد و رسالت و سلام كه براى
هر يك از آنها حقايقى است كه اگر گوينده آنها متحقق به اين حقايق نشود، تصديق
نمىشود كه او تسبيح و تمحيدى گفته و قرائتى به عمل آورده است!
و اما اهل دنيا در امور دنيويشان به صورت، قناعت نمىكنند و راضى نمىشوند، بلكه
در به دست آوردن حقايق، جديت و تلاش مىكنند؛ زيرا احدى از مردم را نديدهام كه از
حلوا به صورت يا نقش يا خواندن لفظ آن اكتفا كند، بلكه هر گاه يكى از اجزاى آن از
حد كمال آن ناقص شود، اسم را نفى مىكنند و مىگويند: اين حلوا نيست و همچنين است
در ساير چيزها و كارهاى [دنيوى]؛ مثلاً وقتى كه فرزند در اغلب [اوقات ]و حالاتش
نسبت به پدر خود تواضع واقعى كند و در بعضى حالات ديگر به صورت خالى از معنى فروتنى
نمايد [و نشان بدهد كه متواضع است، ولى در واقع اينگونه نباشد] و پدر متوجه ظاهر
سازى فرزند شود، مىگويد اين فرزند، براى من تواضع نكرده است و مرا مسخره و استهزاء
نموده است. و هنگامى كه به بناء امر كند كه برايش عمارت و ساختمانى بسازد نموده
است. و هنگامى كه به بناء امر كند كه برايش عمارت و ساختمانى بسازد و اين بنا عمارت
و ساختمان را مطابق دستور صاحب كار، از باب تا محرابش به انجام رساند، ولى براى
بنا، پايه و اساس استوارى نگذاشته باشد و صاحب كار بفهمد كه اين عمارت و ساختمان
بعد از چند ماه خراب خواهد شد، صاحب كار اجرت و مزد آن بنا را پرداخت نخواهد كرد و
به او مىگويد: چون آنطورى كه خواسته بودم و به تو دستور داده بودم نساختهاى، لذا
مستحق اجرت و مزد نمىباشى؛ بلكه بهاى گچ و آجر و مصالحى هم كه خرج شده از او ادعا
و مطالبه مىنمايد.
و به طور خلاصه تاكنون احدى را نديدهام كه در امور دنياى خود به صورت قناعت كند؛
ولكن اغلب مردم، اگر تمامشان چنين نباشند، در بيشتر امور اخروى جز صورت را به جا
نمىآورد و در عين حال از صورت توقع اثر روح را دارند كه آن را به دست نمىآورند1081.
436 - مراقبه سالك در تأليف كتب
[اى عزيز!] اين كتابى كه در نوشتن آن عمرى را صرف كردهام، صورت و شكل ظاهريش در
حد خود كامل است، ولى از كجا صورت، ما را از معنا بى نياز كند؟! زيرا معنا و روح
نوشتن امثال اين كتابها اين است كه قصد مؤلف و نويسنده، قربت و تحصيل رضاى خداى جل
جلاله باشد و امور و علوم ربانى را به قلم و نگارش در آورد تا ناظر در آن و
خواننده، از آن نفع و سود برد و به آن عمل كند.
پس اگر قصد نويسنده، اثبات علوم سودمند براى مسلمانان باشد، جز آنكه سودمندتر است
نمىنويسد و اعتنايى به آنچه ديگران مىگويند ندارد و اهتمامى در خوبى و شيوايى
عبارت و قلمپردازى نمىكند و توجهى به اظهار فضل نمىنمايد، بلكه خوبى نظم و ترتيب
كتاب را هم مورد نظر قرار نمىدهد و اهتمامش [تنها] در اثبات مطالب سودمند و مؤثر
در دلها و موجب رضاى خالق مىباشد1082 .
1083
437 - ضرورت اهتمام سالك در جمع بين صورت و معنا
[بدان اى سالك الهى كه] مقصود ما از اهتمام به حقايق و معانى، و منع و كافى
ندانستن صورتها اين نيست كه اهتمام به صورت عبادات را نفى كنيم و بيهوده قلمداد
نماييم؛ زيرا صورتها نيز به جاى خود بسى مطلوب است ولكن مقصود، ترغيب در جميع بين
اهتمام به صورتها و معانى مىباشد، به همان گونهاى كه حكم خدا و اهتمام رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) اقتضا مىكند.
و اما صورتها را به طور كلى ترك كردن چنانكه از بعضى صوفيان - خذلهم الله - ديده
شده، آن نيز ضلالت و گمراهى است، بلكه هم ضلال و گمراهى و هم اضلال و گمراه كننده
مىباشد و در آن خروج از دين مشاهده مىشود؛ بلكه آنچه از اين طايفه مدعى حقايق كه
صور عبادات را مهمل گذارده و آن را ترك مىكنند ديده مىشود آن است كه آنها معانى
را نيز ترك مىنمايند؛ بلكه كسى كه ترك كننده صورت است معانى را بيشتر از صورتها
ترك مىكند1084 و اين براى اسلام زيان آورتر
از هر چيز مىباشد؛ زيرا بقاى دين غالباً به حفظ صورت است، نه براى اينكه اسلام
عبارت از صورت و معنى با هم بوده و تارك جزء، تارك كل مىباشد گرچه اين مطلب در جاى
خود درست و حق بوده و شكى در آن نمىباشد؛ بلكه بدين علت است كه مراقبت نمودن نسبت
به صورت و حفظ آن در اقتداى مردم به شرايع و ديانات اقوى مىباشد، زيرا معانى،
امورى باطنى بوده و غالباً بر مردم ظاهر نمىشود تا موجب اقتدا و پيرويشان گردد، و
آنچه در ظاهر است، فقط صورتها مىباشد. ولكن زيادت اهتمام به ارواح و معانى [دين و
عبادت، و سفارش بيشترى كه نسبت به آنها مىنماييم] از اين جهت است كه ارواح و
معانى نزد شارع مهمتر از صورتها مىباشد. پس بايستى اهتمام و صرف همت او اهميت به
طور مساوى به هر دو منظور شود [هم به صورتها و هم به معانى] به طورى كه اهتمام به
ظواهر و صورتها در ظاهر و صورت، و اهتمام به روح و معانى در باطن و معنى باشد1085.
438 - مقصود از وحدت وجود
[اى عزيز! ]حقيقت وجود را از اشياء نفى كردن به آن معنا نيست كه همه چيز، خداست و
به معناى آن نيست كه موجودات، با خدا اتحاد داشته باشند. وحدت غير از اتحاد است؛
زيرا اتحاد بايد ميان دو چيز صورت گيردو آن با قول به وحدت، منافات دارد1086.
گويند: حكيمى در اصفهان بوده كه عادتش بر آن بوده كه به هنگام غذا خوردن به نوكرش
دستور مىداد كه غذا را به مقدار خواك خودش و هر كس كه بر سفره او باشد، تهيه كند و
با مهمانش هر كه بود، غذا مىخورد. اتفاقاً روزى يكى از طلبههاى اصفهان كه كارى با
حكيم داشت، وقت غذا خوردن حكيم سر رسيد، حكيم به نوكرش دستور خريد غذاى دو نفرى داد
و خادم نيز غذا براى دو نفر تهيه كرد و آورد. حكيم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم
الله؛ بفرماييد با هم غذا بخوريم. طلبه گفت: نه، من غذا نمىخورم. حكيم پرسيد: غذا
خوردهاى؟! گفت: نه. حكيم فرمود: اگر غذا نخوردهاى، پس چرا شركت نمىكنى؟! گفت: من
در غذا خوردن با شما احتياط مىكنم! حكيم فرمود: از چه نظر احتياط مىكنى؟! گفت:
شنيدهام كه شما قائل به وحدت وجود هستيد و اين كفر است1087
و مرا جايز نيست كه از غذاهاى شما بخورم، زيرا دست شما با آن غذا تماس مىگيرد، غذا
را نجس مىكند!!
حكيم فرمود: تو از قوى به وحدت وجود چه تصور كردهاى كه قائل به آن را كافر
مىدانى؟!
گفت: براى اينكه كسى كه قائل به وحدت وجود است، قائل است به اين كه همه چيز،
خداست.
حكيم فرمود: اشتباه فهميدهاى، زيرا من يكى از قائلين به وحدت وجودم و من هرگز
چنين فكر نمىكنم كه همه چيز خداست. زيرا يكى از آن همه چيز، جناب شما هستيد و من
تو را الاغى هم تصور نمىكنم تا برسد به خدا بودنت. بيا و غذايت را بخورد و اين
احتياطها را كنار بگذار1088.
كيفيت فكر و طريق معرفت نفس
[اى طالب معرفت نفس!] كيفيت فكر جز اين نيست كه فكر كننده، گاهى در تجزيه نفسش فكر
كند و گاهى در تجزيه عالم؛ تا آنكه براى او محقق شود كه آنچه از عالم مىداند، نيست
مگر نفس خودش و عالم خودش، نه عالم خارجى. و محقق شود كه اين عوالمى كه براى او
معلوم شده، همگى مرتبهاى از نفس خود اوست، تا آنكه خود را براى خود بيابد كه چيست؟
سپس بايد از دل خود هر چه صورت و خيال است نفى كند و فكرش فقط در عدم باشد تا آنكه
حقيقت نفسش براى او منكشف گردد؛ يعنى عالم از پيش روى او برداشته شود و حقيقت نفس
او بدون صورت و ماده براى او ظهور كند و اين اول مرتبه معرفت نفس است1089
و شايد به همين اشاره شده باشد در تفسير آيه شريفه افمن شرح
صدره للاسلام فهو على نور من ربه1090،
كه تفسيرش از حضرت [رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)] سؤال شد، فرمود:
نور يقذفه الله فى قلبه فيشرح صدره؛ (نورى است كه خداوند بر دل او مىافكند،
پس سينهاش گشاده مىگردد). قيل هل لذلك من علامه؟ (عرض
شد آيا نشانهاى براى اين مىباشد؟) علامته التجافى عن
دارالغرور و الانابه الى دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت1091؛
(نشانهاش آن است كه از اين سراى فريب، پهلو تهى مىكند و به سراى جاويدان باز
مىگردد و پيش از فرا رسيدن مرگ، آمادگى براى مرگ پيدا مىكند).
و شايد عامه مردم معناى تجافى را به جز زهد در شهوتهاى دنيا ندانند و براى تجافى
حقيقى معناى واقعىاش را تصور نكنند كه آن عبارت است از اينكه پرده فريبى كه در اين
دنيا براى اهل دنيا مىباشد و نيم گذارد اشياء را به آنگونه كه هست ببيند، از جلوى
چشم برداشته شود، چنانكه عامه كسانى كه پس از معرفت نفس به اين مرتبه از معرفت
نرسيدهاند چنين هستند1092.
440 - عجز ما سوى الله از وصول به كنه معرفت ذات
حضرت حق
[اى سالك طريق عبوديت!] هنگامى كه حجابهاى ظلمانى و نورانى براى عبد منكشف شد،
معرفتى بر ذات و اسماء و صفات حق تعالى پيدا مىكند كه آن معرفت، از جنس معرفتى كه
پيش از كشف داشت نمىباشد. انوار جمال و جلال الهى در قلب و عقل و سر خواص اولياء
او تجلى مىكند، به درجهاى كه او را از خود فانى مىنمايد و به حق متعال باقى
مىدارد. آن وقت حق تعالى او را محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق در معرفت
خود كرده و به جال عقل او، خود حق تعالى تدبير او را مىنمايد؛ اگرچه بعد از اين
همه مراتب كشف سبحات جلال و تجلى انوار جمال و فناى فى الله و بقاى بالله، باز حاصل
اين معرفت آن خواهد شد كه عجز خود را از وصول به كنه معرفت ذات، از روى حقيقت و
بالعيان و الكشف خواهد ديد1093.
آرى؛ اين هم عجز از معرفت است و عجز ساير مردم نيز عجز از معرفت است لكن اين كجا و
آن كجا؟!1094
خاتمه
مولاى من! اين كتاب را با قبول نيكوى خود از من بپذير و آن را در روز قيامت، در
طرف راست من قرار داده و خلود در بهشت را در طرف چپ من مقرر فرما؛ هر چند كه من
خلوص نيتى در آن نداشتهام، ولى با دست بندگان مخلصت، آن را به درگاه پاك و مقدست،
و باب كرم و بزرگواريت، عرضه داشتهام. پس عمل ناخالص و وارونه مرا به خلوص
[اوليايت (عليه السلام)] قبول فرما و پس از قبول، در عوض اين كتاب، رضاى خود را قبل
از لقايت نصيبم ساز، آنگاه لقايت را؛ لقايت را؛ لقايت را.
معبود و مولاى من! كتابم را براى برادران مؤمنم سودمند گردان و آن را از اسباب
مغفرت و وسايل خشنودى و موجبات توفيق خودت براى من و برادران مؤمن و خواهران
مؤمنهام قرار ده و آن را در رديف كتابها و رسائلى كه دوستانت فقط به خاطر رضاى تو
نوشتهاند قرار ده، زيرا هيچكدام از اين خواستهها براى تو بزرگ نبوده و عطاى تو را
داراييت نمىكاهد.
سرور من! من از خوف و خشيتت قادر نيستم كه اين كتابم را از حسنات خود به حساب
آورم، بلكه آن را از سيئات و گناهان خود بشمار مىآورم؛ ولى از كرم و عفو تو دور
نمىدانم كه آن را حسنات، بدل فرمايى و روز قيامت آن را به دست من دهى و به وسيله
آن چشمم را روشن نمايى تا بدان خوشحال شوم و آن را ببوسم و به سينه خود بچشانم و به
آن انس گيرم و بگويم: از آن چيزهايى است پروردگارم آن را قبول فرموده است.
والحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و سلم.
اللهم نور ظاهرنا برحمتك و باطننا بمعرفتك و قلوبنا بمحبتك و
ارواحنا بمشاهدتك و اسرارنا باستقلال اتصال حضرتك و صل على محمد و آله و ارزقنا بهم
مغفره بلا عذاب و جنه بلاحساب و عفواً بلاعتاب و رؤيه بلا حجاب بمحمد و آله
الاطياب.1095.
پىنوشتها:
1026) سرزمين عرفات كه محل وقوف حجاج است.
1027) نكته لطيفى كه در اين روايت آن است كه تعبير به لك شده، يعنى براى توست، بعضى
همان وقت به تو مىدهند نه اينكه بعدها خواهند داد و به عبارت دقيقتر، همان وقت به
تو دادهاند ولو اينكه در ظاهر متوجه نگردى.
1028) بحارالانوار؛ ج 90 ص 387.
1029) المراقبات؛ ج 2 ص 303 - 306.
1030) و انسان همانگونه كه خير را فرا مىخواند، پيشامد بد را مىخواند و انسان
همواره شتابزده است). سوره اسرا؛ آيه 11
1031) مصباح الشريعه؛ ص 132؛ ج 90 ص 322.
1032) تمام اعضاء و جوارحت با تو موافق و هم آواز شده و همه در مقابل حق تعالى طلب
حاجت و درخواست مطلب كنند.
1033) سوره نساء؛ آيه 32.
1034) پس بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند). سوره بقره؛ آيه 186
1035) اين عبارت در جوامع روايايى يافت نشد ولكن در ادعيه مأثوره، قريب به اين
تعبيرات وارد شده است. بحارالانوار؛ ج 91 ص 148؛ تفسير المحيط الاعظم؛ ج 4 ص 38.
1036) اقبال الاعمال؛ ص 708، دعاى معروف كميل.
1037) عقل و ادراكش را يكسره در شناخت خودم غرق و مشغول سازم و خود، به جاى عقل او
مىنشينم). الوافى؛ ج 26 ص 18؛ سرالاسراء؛ ج 1 ص 25.
1038) المراقبات؛ ج 2 ص 306 - 310.
1039) المراقبات؛ ج 2 ص 310.
1040) المراقبات؛ ج 2 ص 312 و 313.
1041) اقبال الاعمال؛ ص 421؛ وسائل الشيعه؛ ج 7 ص 478.
1042) المراقبات؛ ج 2 ص 314.
1043) المراقبات، ج 2 ص 315.
1044) المراقبات؛ ج 2، ص 316 - 319.
1045) سوره مائده؛ آيه 27.
1046) مجمع البيان؛ ج 3 ص 283.
1047) سوره مائده؛ آيه 27 - 32.
1048) المراقبات؛ ج 2 ص 324 و 325.
1049) المراقبات؛ ج 2 ص 326 و 327.
1050) كامل الزيارات؛ ص 197؛ عيون اخبارالرضا؛ ج 2 ص 276؛ بحارالانوار؛ ج 24 ص 303
و ج 99 ص 154.
1051) المراقبات، ص 329 و 330.
1052) المراقبات؛ ج 2 ص 391 - 393.
1053) اقبال الاعمال؛ ص 516؛ بحارالانوار؛ ج 95 ص 93 اين دعا، همان دعاى معروفى است
كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مىشود و شروح زيادى بر آن نوشته شده كه از
جمله آنها شرح دعاى سحر عارف كامل حضرت آيه الله العظمى امام خمينى قدس سره
مىباشد.
1054) المراقبات؛ ج 2، ص 421 و 422.
1055) اى كسى كه قبل از استحقاق بندگان، نعمتت را آغاز كردهاى). اقبال الاعمال؛ ص
152؛ بحارالانوار؛ ج 51 ص 304.
1056) مستقيمترين راه به سوى خدا.
1057) گواهان دار دنيا و سراى فناء.
1058) شفيعان عالم قيامت و سراى بقاء.
1059) رحمت پيوسته و سرمدى.
1060) در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند). سوره قمر؛ آيه 55
1061) المراقبات؛ ص 427 - 430.
1062) المراقبات؛ ج 2 ص 431.
1063) طاعات و عبادات و كارهاى نيكويى كه موجب تقرب به خدا مىگردد.
1064) المراقبات؛ ج 2 ص 436.
1065) المراقبات؛ ج 2 ص 427.
1066) بلاها و تباه و فاسد كنندهها.
1067) المراقبات، ج 2، ص 439 - 441.
1068) به خطبه 193 نهج البلاغه كه معروف به خطبه همام است مراجعه شود كه حضرت على
(عليه السلام) در توصيف متقين مىفرمايد: لو لا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر
ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين شوقاً الى الثواب و خوفاً من العقاب.
1069) المراقبات؛ ج 2 ص 443 و 444.
1070) المراقبات؛ ج 2 ص 445 و 444.
1071) مصباح الشريعه؛ ص 36 باب 16؛ بحارالانوار؛ ج 67 ص 245. اخلاص جوهر و گوهر و
روح علم و عمل است و با اخلاص است كه آدمى در سلكعامل حقيقى و معمول او در سلك
معمول حقيقى مندرج مىشود.
1072) المراقبات؛ ج 2 ص 446 - 450.
1073) المراقبات؛ ج 2 ص 450.
1074) المراقبات؛ ج 2 ص 450.
1075) المراقبات؛ ج 2 ص 453 و 454.
1076) امالى صدوق؛ ص 581؛ تفسير عياشى؛ ج 1 ص 283؛ بحارالانوار؛ ج 69 ص 295. در
جوامع روايى، به جاى يا مرائى!؛ يا خاسر ذكر شده است ولى در رواياتى كه براى مرائى
سه نام برده شده، بدين ترتيب آمده است: يا فاجر يا غادر يا مرائى: عده الداعى؛ ص
229؛ مجموعه ورام؛ ج 1 ص 187؛ منيه المريد؛ ص 318؛ بحارالانوار؛ ج 69 ص 303.
1077) المراقبات؛ ج 2 ص 454.
1078) عده الداعى؛ ص 177؛ بحارالانوار؛ ج 90 ص 342.
1079) لقوله تعالى انا عند المنكسره قلوبهم. منيه المريد؛ ص 123 و در بحارالانوار؛
ج 70 ص 157 چنين آمده است: سئل النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) اين الله؟ فقال
عندالمنكسره قلوبهم.
1080) المراقبات؛ ج 2 ص 454 و 455.
1081) المراقبات؛ ج 2 ص 456 - 460.
1082) البته بايد توجه داشت كه اين كلام مؤلف به معناى مذمت ويرايش و نظم و ترتيب
در تأليف نمىباشد؛ بلكه مراد ايشان اين است كه مقصد اصلى در تأليف بايد اثبات
مطالب سودمند و مؤثر در دلها و موجب رضاى آفريدگار باشد و اى بسا شيوايى قلمو نظم و
ترتيب در آنتأثير را دو چندان مىكند كه نه تنها مذموم نيست بلكه ممدوح مىباشد.
آنچه مذموم است اين است كه مقصد و انگيزه اصلى مؤلف اظهار فضل و واژهپردازى و
زيبايى ظاهرى تأليف و خواست ديگران بوده و جهات اصلى، هدف تبعى و ثانوى او باشد.
1083) المراقبات؛ ج 2 ص 460.
1084) شيخ عارف كامل ما حضرت آيه الله پهلوانى نفعالله و المسلمين من انوار بيانه و
بنانه از استادشان حضرت جمال العارفين، فخر المفسرين مرحوم آيه الله علامه طباطبايى
رزقناالله شفاعته فى الدنيا و الاخره نقل مىفرمودند كه: در گنبد سبز مشهد به
درويشى گفته شد: چرا موهاى سر و محاسن تو اين اندازه كثيف و مثل فنر شده است، مگر
وضو نمىگيرى و يا صورت خود را نمىشويى؟ گفت: چه مىگويى من سى سال است كه نماز
نمىخوانم.
گرچه تمام كارهاى عبادى براى رسيدن به كمال حقيقى است اما معنايش اين نيست كه وقتى
انسان واصل شد و به كمال حقيقى رسيد، ديگر عبادات ظاهرى را بايد كنار بگذارد، بلكه
تازه وقت ظهور دادن بندگى حقيقى و ترشح عبوديت است، چنانچه به كسى كه ملكه شجاعت
پيدا كرده گفته مىشود كارهاى شجاعانه نبايد و يا لازم نيست از تو ترشح پيدا كند.
راز دل؛ خلاصه ص 146 - 148.
1085) المراقبات؛ ج 2 ص 461 و 462.
1086)
حلول و اتحاد اينجا محال است
|
|
كه در وحدت دويى عين ضلال است
|
1087) مستمك العروره الوثقى؛ ج 1 ص 391؛ مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى؛ ج 1 ص
410؛ موسوعه الامام الخوبى؛ ج 3 ص 76.
1088) رساله لقاء الله؛ ص 221 - 223.
1089) عمل به اين دستور مقدمات زيادى لازم دارد كه بدون راهنمايى گام به گام استاد
راه رفته، نتيجه بخش نخواهد بود.
1090) سوره زمر؛ آيه 22. (آيا كسى كه خدا سينهاش را براى پذيرش اسلام گشاده و در
نتيجه برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مىباشد همانند فرد تاريك دل است؟!).
1091) اين روايت با تفاوت مختصرى نقل شده است. الاصفى؛ ج 1 ص 343؛ مجمع البيان؛ ج 4
ص 561؛ اعلام الدين؛ ص 135.
1092) رساله لقاء الله؛ ص 234 - 236.
1093) بعضى از بزرگان و مشايخ اهل سلوك از جمله وارث حكمت و عرفان مرحوم آيه الله
علامه طباطبايى (قدس سره) در رابطه با حديث نبوى ما عرفناك حق معرفتك بيان و نظرى
دارند كه چون فهم آن منوط به تبيين مقدماتى مىباشد از ذكر آن خوددارى نموديم.
1094) رساله لقاء الله؛ ص 4.
1095) المراقبات؛ ج 2 ص 475 - 478.