370 - مقصود از نيت و قصد
[بدان اى سالك طريق عبوديت كه] مراد از نيت، تحقق به حقيقت منوى چيزى است كه نيت
كرده است، نه [صرف] خطور دادن به دل، ولو با متصف شدن به ضد آن954.
371 - اصلاح نيت، گام نخستين در هر عبادتى
[اى سالك مجاهد!] بدان نخستين چيزى كه بر هر مكلف، در هر عبادتى واجب است، تصحيح و
درست كردن نيت و اخلاص صادقانه آن است.955
372 - طريقهاى براى كشف اخلاص در انجام حج
[بدان اى عزيز كه انگيزه مكلف] براى به جا آوردن حج، بايد اين باشد كه حج، عاملى
براى برگرفتن حجابهاى بين او و پروردگارش و موصل و رساننده او به زيارت خداوند
مىباشد و در قصد خود، نيات ديگرى را داخل نسازد و اين به وسيله پارهاى از مطالب،
شناخته مىشود و از جمله آنها اينكه حالت او به گونهاى باشد كه اگر بعد از تهيه
اسباب سفر، و شيوع خبر مسافرت او بين مردم، بداند كه مقصود او از اين سفر، به
پرداختن هزينه و مخارج آن به ديگرى، به نحوى كه هيچ يك از آحاد مردم از آن مطلع
نشوند و اينكه صرف هزينه در آن مورد، در نزد خدا مطلوبتر از صرف آن در انجام حجش
مىباشد، حج خود را ترك كند و اين ترك كردن حج، نزد او گران نباشد و از مردم هم
خجالت و شرمى نداشته باشد، بلكه وجود مردم و علم آنها و اعتقادشان در حق او به طاعت
و معصيت، برابر و يكسان باشد و برابر شمردن مردم او را در معاملات و رفتار مانند
غير حاجيان، بر قلبش سنگين و سخت نباشد و به اين مقدار، مىفهمد كه نيت او از حج،
قرب به خدا بوده است و قصدش را خالص براى او نموده است.
و اما اينكه قصدش به انجام حج، خصوص مقام قرب و زيارت باشد نيز از اينجا معلوم
مىشود كه نشانههاى طالبان قرب و لقاء را داشته باشد كه عبارت است از: جديت در سعى
و تلاش و اهتمام و شوق، و راحت ديدن مشقت و سختيها و بلكه آنها را از بين برداشتن،
و با تمام قدرت و توان در رفع موانع كوشيدن.
در تفسير آيه مباركهاى كه قول كليم (عليه السلام) كه: و عجلت
اليك رب لترضى956. را حكايت مىكند،
روايت شده است كه براى شوقى كه به لقاء خدا داشت، چهل روز نخورد و نياشامد و
نخوابيد957 و ديگر آنكه به لوازم اين قصد و
نيت عمل كند و به جانم سوگند كه اين قصد چون محقق گردد، در بر انگيخته شدن لوازم آن
كافى است و محتاج اضافه شدن تنبيه و تعليم نيست، زيرا آموختن و تعليم نوحهگرى و
گريه و شيون، بر زن جوان مرده غلط است، بلكه نوحه گرى را فقط بايد از او آموخت.
و از بديهيات است كه هر چه او را از خدا مشغول دارد، از محرمات و مكروهات و
مباحات، مانع از رسيدن به مقصد و آرزوست، پس به ناچار بايستى از همه شهوات و تمام
مرادات قطع علاقه كند، مگر اراده وصول و رسيدن به خدا958.
373 - ضرورت تحصيل شوق در سير الى الله
[اى عزيز!] هر كس كه در سير و سلوك الى الله وارد مىشود، به ناچار بايستى با كمال
جديت و منتهاى استطاعت، خود را مهيا سازد و از نعمات خداوندى استمداد كند و از
جذبات لطيفه ربانى كمك بخواهد تا حضور رب العالمين جل شأنه براى او تحصيل و فراهم
آيد و عمده در اين كار تحصيل شوق است959.
374 - آنچه بر سالك مشتاق لازم است
[اى سالك الهى!] آنگاه كه در ميدان شوق وارد شدى، دست از خود و هواهاى نفسانى و
خواستههاى دنياييت بشوى و تمام آنچه را كه انس و الفت به آن دارى واگذار و از هر
چيزى به جز آنچه به آن اشتياق دارى روى گردان960.
375 - ذكر كامل
[اى عزيز!] ذكر، با غفلت جمع نمىشود و با هم سازگارى ندارند. ذكر كامل آن است كه
عقل و روح و قلب و قالبت به تمامه در ذكر و ياد خداى جل جلاله باشد و براى هر يك از
آنها ذكر خاصى است961.
376 - محفوفيت ذكر عبد به دو ذكر از حضرت حق
[اى عزيز!] اينكه خداوند به تو اذن و اجازه ذكر خودش را داده است، غنيمت شمار و در
عقل خودت اين را از نعمتهاى عظيمهاى بدان كه اگر در تمام طول عمرت در شكر باشى،
قادر بر اداى شكر آن نيستى. و روح خود را در مقام حضور، آنچنان حاضر كن كه گويا در
مقعد صدق عند مليك مقتدر962 حضور دارى
و با قلب خود به عبوديت و بندگى و شكر نعمتهاى بىشمار و بىمنتهاى او اقبال كن و
رو آور و با تمام اعضاء و جوارحت به عبادات و قربات مشغول شو.
پس اگر خدا را اينگونه ذكر و ياد كردى، مژده باد تو را كه چنين ذكرى علامت وجودت
ذكر نموده و به خاطر پاداش چنين ذكرى، براى بار دوم نيز تو را در تمام اين حالات و
موارد ذكر مىكند؛ زيرا خداى تعالى ذاكرين خود را، دو مرتبه ياد و ذكر مىنمايد963.
پس منزه است متفضلى كه فضل او بى حد است و شكورى كه شكر او بى نهايت مىباشد964.
377 - معنا و حقيقت تهليل
[اى سالك طريق توحيد!] از امام ابوالحسن الرضا (عليه السلام) روايت شده كه در سير
به سوى طوى، در نيشابور فرمود: هر كس لا اله الا الله بگويد، بهشت بر او واجب
مىشود. سپس فرمود به شرط آن و شروط آن و من يكى از شروط آن مىباشم965.
بنابراين آن شروطى مىباشد و از جمله شرطهاى قطعى آن اين است كه گوينده به آنچه
مىگويد، بايد معتقد باشد. و من معناى آن را شرح مىدهم، نظر كن ببين آيا به آن
معتقد هستى يا خير؟! لذا گويم:
اله به معنى فزع966 [و پناه بردن است؛
بنابراين اله به معناى پناه است.967 و معنى
شهاده هم حضور است، پس معنى اشهد ان لا اله الا الله اين است كه من شاهدم كه پناهى
در عالم وجود جز خداى يكتا نيست له الملك و له الحمد ملك و حمد مختص به خداست يعنى:
جز براى او، براى احدى تملك و سلطنت نمىباشد. و خير و نعمت و فضلى نيست مگر براى
خدا و در خدا يعنى: تمام عالم ملك خداست و جز خدا، احدى را خير و فايده نيست.
كسى كه معتقد باشد كه پناهى جز خدا نيست، چگونه در كارهاى خود به غير خدا پناه
مىبرد و به خداوند پناه نمىبرد؟! كسى كه در مهماتش مثلا به پدرش يا به چيزى از
عوارض دنيايى پناه آورده است، و اطمينان و سكون قلبش به مال دنيا، بيشتر از
وعدههاى خدا در كتابش كه با قسم تأكيد شده است مىباشد. آيا چنين پناه بردن و چنين
آرامش، با اعتقادش به اينكه مفزع و پناهى جز خدا نيست قابل جمع است؟!
من مىگويم: كسى كه معتقد است تمام ملك مختص به خداست، چگونه بدون اذن او در آن
تصرف مىكند؟! و چگونه تملك آن را از غير خدا توقع دارد؟! و چگونه بر او گران خواهد
بود كه ملك خدا را به مصرف عيالش برساند؟! و باز گويم: هر كس معتقد باشد كه حول و
قوت و عزت و قدرت، كلاً مختص به خداست، چگونه رغبت مىكند كه طمع در كسى ببندد؟! و
چگونه در محذورات از ديگران بيم و ترس خواهد داشت؟! و چگونه غير خدا را آسيب رسان
يا سود رسان مىبيند؟! و چگونه به خاطر ملاحظه مخلوق، با مراد خدا مخالفت مىكند؟!
و خلاصه اينكه هر كس به مضون اين شهادت: اشهد ان لا اله الا
الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد معتقد باشد، در احدى سود و زيان
نخواهد ديد و تمام مردمان در نزد او مانند جماد خواهند بود و اگر ظاهراً نيكى از
كسى ببيند جز خدا را سپاسگزارى نخواهد كرد و اگر از كسى زيان يا محذورى بنگرد،
مىداند كه آن عقابى است از جانب خداوند؛ و اين عقاب از طرف خداوند به او نرسيده
مگر به جهت جزاى عمل بدى كه از او ناشى شده است.
و اما كسى كه خير را در عروض اين دنيا ديده و براى حوائج خود جز به آن اطمينان
ندارد و خير و سعادت را در نزد پادشاهان و ثروتمندان مىبيند و براى توانگران و
شاهان به طمع در دنياشان، تملق و چاپلوسى كرده و براى كسب جاه و مال، با امر و نهى
خدا مخالفت مىكند و در فقدان مال اندوهگين مىشود و چون مالى به دست مىآورد
فرحناك مىگردد و در سختيها و مصيبتها به غير خدا فزع و جزع مىنمايد و براى روزى
خود به وعده خدا آنهم با قسمى كه ياد كرده است، اطمينان ندارد و در نوائب و مصائب
خود، از غير خدا آرزومند است؛ چنين كسى در اين شهادت مانند منافق مىباشد و خداوند
شهادت به دروغگويى او مىدهد968.
378 - رجا و اميد حقيقى
[اى طالب كمالات معنوى!] حيف است كه حديث قدسيى كه در كتاب كافى روايت شده است،
[برايت ]نياورم؛ مىگويد: در مجلسى بوديم كه در آن كسب علم مىنموديم و من در يكى
از سفرها، توشه و خرج را خود را گم كرده بودم. يكى از رفقايم به من گفت: در اين
واقعهاى كه براى تو رخ داده است اميدت به چه كسى مىباشد كه توشهات را پيدا كند؟!
گفتم: به فلان شخص. گفت: در اين صورت به دنبال حاجت خود مباش كه به آرزوى خود
نمىرسى و به آنچه مىخواهى دست نخواهى يافت؟! گفتم: خدا تو را بيامرزد، از كجا
مىدانى؟! گفت: همانا امام صادق (عليه السلام) براى من حديث كرد كه در يكى از كتب
خوانده بود كه خداى تعالى مىفرمايد: قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع خودم بر
عرشم كه هر كس به غير من آرزومند باشد، اميد و آرزوى او را حتماً قطع و بدل به
نوميدى و يأس مىكنم و در برابر مردم جامه خوارى به او مىپوشانم و يقيناً او را از
مقام قرب خودم و بىترديد او را از وصل خودم دور مىكنم، آيا در سختيها به غير من
آرزومند است، و حال آنكه سختىها به دست من است؟! و به غير من آرزومند است، و حال
آنكه سختىها به دست من است؟! و به غير من اميدوار است و با فكر خودش درب خانه
ديگران را مىكوبد، و حال آنكه تمام كليد درها در دست من است؟! و هر درى بسته است
جز در خانه من، كه براى هر كسى كه مرا بخواند باز خواهد بود.
كيست كه در نوائب و مصيبتها به من آرزومند بوده و من آرزوى او را قطع كرهد و بر
نياوردهام؟! و كيست كه كار بزرگى به او رو كرده و به من اميدوار شده، و من اميد او
را از خودم قطع كرده باشم؟! من تمام آرزوهاى بندگانم را در نزد خود محفوظ داشتهام،
ولى آنان خشنود و راضى به حفظ و نگاهدارى من نيستند! و آسمانهاى خودم را پر كردهام
از كسانى كه از تسبيح من خسته نمىشوند و به آنها امر كردهام كه درهاى بين من و
بندگانم را نبندند، ولى آنها به گفتار من وثوق و اعتماد ندارند!
آيا كسى را كه من به حادثهاى از حوادث و مصيبتى از مصيبات، مبتلا ساختهام،
ندانسته است كه هيچ كسى قادر بر كشف و رفع آن مصيبت نيست، مگر بعد از اذن و اجازه
من؟! پس چه شده است مرا كه مىبينم او از من گناه گرفته است؟! من با وجود خودم،
چيزى را كه از من نخواسته بود، به او دادهام و چون از او پس گرفتهام، عطاى دوباره
آن را از من نمىخواهد و از غير من آن را درخواست مىكند! آيا مىبيند كه من براى
هميشه، بيش از خواهش مبادرت به دهش مىكنم؛ پس چگونه از من چيزى را بخواهد و من
جواب سائل خود را ندهم؟! آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىداند؟! آيا جود و كرم
مال من نيست؟! آيا عفو و رحمت به دست من نمىباشد؟! آيا من محل آمال و آرزوها
نيستم؟! جز من، چه كسى آرزوها را قطع مىكند؟! آيا آرزومندان نمىترسند كه به غير
من آرزو و اميد دارند؟! اگر اهل آسمانها و زمينهايم، همگى از من آرزو كنند و به هر
يك آنها به اندازه تمام آنچه همگى آرزو كردهاند عطا كنم، از دارايى من قدر جزء
ذرهاى كم نمىآيد! پس چگونه ملكى كه من قيم و سرپرست آنم كم شود؟! در اين صورت،
چقدر بينوا و بيچارهاند كسانى كه از رحمت من نوميد هستند و چقدر بدبختند كسانى كه
نافرمانى و معصيت مرا مىكنند و مراقب من نيستند969.
من مىگويم: اى مسكين و بيچاره! در وعدههاى اين حديث بنگر و استدلال و عظمت آن را
ببين كه از آسمانهاى هفتگانه و از عرش عظيم، بزرگتر است و نفس خويشتن را مخاطب ساز
و از عقل خود استفهام كن و ببين آيا از آنچه از قدرت و سلطنت و مالكيت خود در اين
حديث اثبات فرموده است، چيزى را تو انكار دارى؟! و آيا شدائد و سختىهاى زمان به
دست او نيست؟! و آيا كليد درها در دست او نمىباشد؟! و آيا باب او براى كسى كه او
را بخواند گشاده نيست؟! و آيا در اين باب قرآنى نفرستاده و تو را به دعاى خود دعوت
نكرده است؟! آيا به تو خبر نداده است كه او نسبت به هر كسى كه دعا كند، نزديك و به
هر كسى كه او را ندا كند جواب دهنده است؟! آيا كسى را ديدهاى كه در مصائب دست آرزو
به سوى او دراز كند و براى كار بزرگى از او اميدوار باشد و او اميدش را قطع كند؟!
تو نبايد در خيال خود بگذرانى كه آرزويى از درگاه خدا داشته باشى و او تو را قطع
كند، و براى نيازمنديهايت از او اميدوار باشى و او تو را بىبهره گرداند؛ زيرا اگر
چنين شود، تو در آرزوى خود از او، دروغ گفتهاى و در اميد خود به او صادق نبودهاى،
چه اگر تو از او اميدوار باشى، بايد طالب رضاى او بوده و از سخط و ناخشنودى او
گريزان باشى، زيرا اميد و آرزو دو عمل قلبى هستند كه از سه علم سرچشمه مىگيرد: علم
به قدرت و علم به كرم و علم به عنايت. پس ظن به كرم و انتظار خيرى كه از اين علوم
ثلاثه براى قلب حاصل مىگردد رجاء ناميده مىشود و قوت ظن در رجاء، بيشتر از ظن در
امل و آرزو است.
و هر كس كه به عنايت قادرى معتقد باشد و ظن به كرم او داشته باشد، به ناچار مراقب
او خواهد بود و نسبت به او فروتن بودن و در مقابل او تملق و چاپلوسى مىكند. و هر
قدر اميد و رجاء افزون شود و طرف اميد در خير، نزد اميدوار جليل و بزرگتر باشد -
خصوصاً اگر اميد او در خير و سعادت، منحصر و محدود و قابل شمارش نباشد؛ و از جمله
آنها، چيزهايى است كه اميدوار، براى وجود و بقاء و سلامتى و تمام امور زندگىاش به
آن مضطر مىباشد - در اين صورت مراقب و چاپلوسى و خضوع و تلاش براى به دست آوردن
رضاى او و گريز از چشم او بيشتر خواهد بود؛ و سرشت و فطرت انسان چنين بوده است، چون
او بنده نعمت مىباشد، همانگونه كه عموم مردم، اميدوار به پادشاهان دنيا و ارباب
جود و بخشش هستند، بدون هيچ خلفى. با آنكه به حكم ايمان، معتقد و به حكم تجربه
مىبينند كه دلهاى تمام آفريدگان فقط به دست خداست و به هر شكل كه بخواهد، آن را
دگرگون مىكند. و بدين جهت است كه گفتهاند الانسان عبيد
الاحسان970؛ (آدمى بنده احسان و نيكى
است) و چون از كسى آرزوى احسانى داشته باشند مانند بندگان در برابر او خضوع مىكنند
و فرمان او را مىبرند.
و خلاصه اگر انسان به قدرت و كرم و عنايت شخصى يقين پيدا كند، فطرتاً در برابر او
فروتن و خاضع است و در حال اختيار نافرمانى او را نخواهد كرد. بنابراين مخالفتهايى
كه نسبت به خداى تعالى مىشود، به خاطر ضعف ايمان و فقدان يقين است. پس به اندازه
ايمان، مراقب حاصل مىگردد و چون اين موضوع مسلم شد، واضح مىشود كه مخالف خداى
تعالى در اوامر و نواهى او، اميدوار نيست و كسى كه اميدوار نباشد، اگر شهادت بدهد
كه پناهگاهى جز خدا نيست و مالكيت و خير منحصر به خدا بوده و در نزد غير او يافت
نمىشود، راستگو نخواهد بود971.
379 - صورت و روح دعا
(اى سالك داعى!) دعا را صورت و روحى مىباشد. صورتش الفاظ آن است كه قائم به زبان
بوده و روح دعا معانى آن است كه صفت دل بوده و قائم به قلب مىباشد. پس كسى كه قلبش
از دعايش و آنچه را كه به زبان مىآورد غافل باشد، دعايش دعاى بىروح بوده و حياتى
نخواهد داشت972.
380 - توجه سالك به فضل و كرم الهى در اذكار و
اوراد
(اى عزيز!) متفطن و هوشيار باش كه خداى تعالى به فضل و كرم خويش از بنده خود چند
برابر آنچه را كه او بگويد، مىپذيرد. مثلاً هر كسى كه يكبار بگويد:
الحمد لله ماه مره، (حمد و ثنا مخصوص خداست، صدبار)، از او به منزله يكصد
مرتبه حمد قبول مىشود و جزا و پاداش كسى را به او مىدهد كه يك صد مرتبه حمد گفته
است973.
381 - دستور العملى به ساكنين، در خيرات و عبادات
(اى طالب مقامات معنوى!) بر مكلف لازم است كه چيزى از خير و عبادت را به شبهه
اينكه به خاطر بدى حال و (آلودگيم) براى من سودى نخواهد داشت، وانگذارد و ترك
ننمايد، زيرا هر آنچه كه براى ترك عمل خير و عبادت، به خاطر آدمى مىگذرد، تسويل
شيطان است. بلكه بر اوست كه در تصحيح عمل خويش جديت و كوشش نمايد و اگر در حين عمل،
قادر بر اتيان تمام شروط نبود و قصد انجام تمام شروط را داشت، ولى عدم قدرت، مانع
او شد و در اين حال او مضطر خواهد بود و انجام شروط از او ساقط مىشود و آنچه را كه
مقدورش مىباشد بايد به جا آورد و براى قبول آن، به درگاه خداوندى پناهنده شود و
چون خداى تعالى از قلب بندهاش دانست كه او در مقام اضطرار است؛ به وسيله قدرتى كه
به او مىدهد، منت بر او مىگذرد و يا به قدر تواناييش از او پذيرا مىگردد و از
جهت عدم قدرت بر انجام شروط، او را در نمىكند، هر چند كه عدم قدرتش قبلا به سوء
اختيارش بوده و اينك پشيمان شده و هنگام عمل، تائب گشته است974.
382 - وظيفه سالك در زيارت سيدالشهداء (عليه
السلام)
[اى طالب جذبات حسينى!] مهمترين چيزى كه در زيارت امام حسين (عليه السلام) - [بر
سالك لازم است ]آن است كه شعار سوگوارى را از اظهار اندوه و ناله و گريه، بسيار كند
و خود را ژوليده موى و خاك آلوده سازد و مقام و جايگاه اصحاب آن حضرت (عليه السلام)
را در وفاى به حق او و شهادت در برابر او تمنا و آرزو نمايد؛ و از حقيقت دل بسيار
بگويد: يا لبتنا كنا معكم975، (اى كاش ما با
شما مىبوديم). و به قلب و سر خود به روحانيت امام حسين (عليه السلام) توجه كند و
از فضيلت و انوار و بركات او، براى پذيرش و قبول خود و قبولى زيارت و ساير اعمالش و
ملحق شدن به اصحاب [با وفايش] استمداد و يارى جويد.
و بايد بداند كه باب حسين، باب رحمت واسعه است و آن حضرت به سرعت انسان را به قبول
مىپذيرد و از او راضى مىگردد. و آن حضرت در حيات خود پيوسته مىفرمود: مثل احسان،
مثل باران است كه به نيكوكار و بدكار، هر دو مىبارد976.
و نيكو مىدانم كه در اين مقام به حكايتى كه يكى از اجله مورد وثوق از اهل علم كه
از يكى از افراد مورد اعتماد نقل مىنمود، اشاره نمايم كه مىگفت: در كودكى او را
رفيقى از همشهريان بود كه او را مىشناخت. چون بزرگ شد، در زمره مأمورين گمرگ و باج
بگيران در آمد و مدتى بر او گذشت كه به اين كار اشتغال داشت و از دنيا رفت؛ و چون
به خاك سپرده شد، او را در خواب ديد كه حال خوشى دارد و در عيش گوارايى به سر
مىبرد! از او وضعش و سبب نجاتش را پرسيد؟ او در جواب گفت: من پس از مرگم براى
كردارهاى بدم معذب بودم، تا اينكه در فلان روز، فلان زن را در اين گورستان به خاك
سپردند و امام حسين (عليه السلام) در شب دفنش، سه مرتبه به زيارت آن زن آمد و چون
بار سوم تشريف آورد، به فرشتگان امر فرمود كه عذاب را از همسايگان آن زن برگيرند،
پس از آن از ما عذاب را برداشتند و حالت ما نيكو گشت. و چون از خواب برخاست، از
شوهر آن زن جويا گرديد؛ و او را يافت و از حال زنش و مرگ و مكان دفنش جويا شد،
همانطور بود كه آن گمركى در خواب خبر داده بود. و از شوهرش احوال و اعمال آن زن را
سؤال نمود؛ هيچ عملى كه مربوط به حضرت حسين (عليه السلام) در او باشد نيافت، جز
اينكه مداومت در خواندن زيارت عاشورا داشته است.
پس اى برادر من! در دوستى و وفاى آن بزرگوار (عليه السلام) بنگر كه او زنى را در
شب اول قبر، سه مرتبه زيارت مىفرمايد و از شفاعت و بركات او به آن زن، مردگانى كه
در جوار و همسايگى او بودند، حتى آن مرد باجگير، برخوردار مىگردند. و عذاب از آنها
برداشته مىشود و حالتشان نيكو مىگردد.
پروردگارا! در هر لحظهاى تا ابد، از جانب ما به روح مطهرش صلوات و تحيات و
تسليمات فرست، به عدد آنچه علم تو به آن محيط است و به حدى كه رضا و خشنوديت در آن
مىباشد و به اندازهاى كه نفاد و تمام شدنى براى آن نباشد977.
383 - شرايط قلبى و بدنى دعا
[اى مجاهد سالك!] بدان كه فتح و گشايش درهاى دعاء از جانب پادشاه جل جلاله، كرامتى
است كه هيچ يك از مخلوقين توان ايجاد مانند آن را ندارند. و آن باب واسع و گشادهاى
است كه برابر تمام درهاى سعادتها و خوشبختىها است و مؤونه آن از تمام اين درها
سهلتر و آسانتر مىباشد و در ميان تمام درهاى سعادت، درى [جز آن] نيست كه راه و
طريق براى هر مطلوب جزئى و كلى، و دينى و دنيوى و تمام آمال و آرزوها باشد و براى
آن حدى نيست و در شرايط آن، عملى نيست كه بر بدنها ثقيل و سنگين باشد. آرى، شرايط
آن متعلق به تصحيح عقايد و معارف مىباشد و ساير شرايط آن كه به اعمال بدنى مربوط
مىشود، همگى شرايط كمالى دعا بوده و كم مؤونه مىباشد و سنگينى در آن نمىباشد؛
مثل گريستن و انگشترى به دست كردن و حمد گفتن و صلوات بر روان پيغمبر و آل او
فرستادن واقرار به گناهان كردن و مؤمنان را شريك در دعاى خود قرار دادن و آمرزش
آنها را خواستن، و ختم اعمال به صلوات و نمازها و ماشاءالله و لاقوه الا بالله
گفتن.
و جامع شرايط معنوى و قلبى آن [در يك كلمه] تحقق يافتن به حقيقت ايمان به خدا و
صفات و اسماء او مىباشد. و چون قلب بنده به دعوت بندگان به دعاى او متصف گردد و
دعا كند، حاجت او و يا بدل آن بر در خواهد بود و هيچ خلافى در آن راه ندارد978.
384 - ضرورت انصراف سالك حج گزار از موجبات
پريشانى
[اى عزيز! بر سالك است كه در سفر حج ]چيزى كه فكرش را پريشان مىكند و علايقى كه
خيالش را پراكنده مىسازد، به همراه نياورد و با جميع آنچه به جا مىگذارد [از
خانواده گرفته تا تمام اموال و داراييش ]با دل و قلبش وداع كرده، تا حدى كه هم و
قصدش، از توجه تام به سوى مقصودش مشغول نگردد؛ و چيزى كه او را شاغل از ياد و ذكر
پروردگار او، و هم زيارت او، و تقرب به سويش به سبب تحصيل رضاى او مىباشد، همراه
خود نسازد تا اينكه هم و قصدش، هم و قصد واحدى باشد و حال او در خدمت مولايش سرمد و
دائمى و پيوسته باشد. و زائرى باشد كه همتش منحصر در زيارت حبيبش بوده و عبدى شاخص
[و ممتاز] در خدمت مولايش باشد [و حالش به گونهاى مىباشد كه ]به قول شاعر:
جمال كعبه چنان مىدواندم به نشاط
|
|
كه خارهاى مغيلان حرير مىآيد 979
|
385 - مراقبه سالك در زيارت خانه خدا
[اى عزيز! بر سالك حج گزار است كه] جديت و همتش را در اصلاح نفس خويش و استخلاص
از عوالم طبيعت به سوى عوالم نور قرار دهد، به گونهاى كه دل و روحش هنگام زيارت
خانه خدا آماده و مستعد مشاهده انوار جمال و كشف سبحات جلال و [پردهبردارى از
عظمتهاى او] شود؛ و خداوند چنين حجى را روزى ما و جميع دوستان خود گرداند.
گفته نشود كه اين مطالب، جز براى انبياء و خواص اولياء، آنهم با مجاهدات دشوار و
تحمل مشقتهاى بسيار در طول سالها، ميسر نمىباشد و براى امثال ما نيل به چنين
مقامى ممكن نبوده و به فرض امكان رسيدن به آن، جز به مجاهدات در عمرهاى طولانى به
آن نايل نخواهد شد. و در مدت سفر حج كه بيش از دو يا سه ماه طول نمىكشد، طمع وصول
به اين امر جليل عزيز الوقوعى [كه كمتر كسى به آن مىرسد] ميسر نخواهد بود.
ما مىگوييم: اين خطورى980 كه به دل مىآيد
جز از ناحيه شيطان پليد نمىباشد كه مىخواهد باب [توفيق] را بر او سد كند [و باب
عمل را به روى او ببندد] پس اگر تبعيت از اين خطور نمايد، باب [توفيق] بر او سد
خواهد شد و از طريق راه، گمراه مىگردد و [بر اوست كه اين خطور شيطانى را رد كند و
بگويد:] اگر نيل به اين مراد محال بود، خداوند بندگانش را دعوت به آن نمىكرد و اگر
نيل به چنين مقصودى به حول و قوه ما بستگى مىداشت، آنچه گفتهاى حق بود، ولى [در
اين صورت اشكال ديگرى به وجود مىآيد و آن اين است كه] اين مطلب، اختصاص به طمع در
اين مرام ندارد، بلكه مشترك نسبت به تمام خيرات و جميع امور مىباشد، زيرا خيرى
نيست جز اينكه از جانب اوست؛ و حول و قوه و بلكه اراده و وجودى براى احدى نيست مگر
بالله و من الله و چون به حول وقوه او، و نفحات فضل و كرم اوست، پس او اقدر
الاقدرين و اكرم الاكرمين و اجود الاجودين است981.
386 - سهل كننده عقبات صعب سفر آخرت
[اى مسافر سفر آخرت!] در اين سفر، گردنههاى دشوار و سختى وجود دارد كه فقط كسانى
كه در دنيا از خوف بسيار گريه مىكنند، از آن [به راحتى ]مىگذرند كه آسانترين آن
عقبات و گردنههاى كئود و دشوار، مرگ است، و هر قدر كه [مىتوانى] در اظهار خشوع و
تذلل و خوارى [در برابر حضرتش جل جلاله] جديت به خرج بده982.
387 - سر عظيم بودن گناهان به ظاهر كوچك
[اى عزيز] اعتذار و پوزش به قدر جنايت خويش مضايقه منما، زيرا براى هر جنايتى
پوزشى سزاوار و مناسب آن لازم است. و به جان خودم سوگند، نمىتوانى آنطورى كه بايد،
از جنايات خود پوزش و معذرت بخواهى، گرچه براى پوزش و اعتذار، در تمام عمر با همه
جوارح و اعضاى بدنت سخن بگويى!! زيرا جنايت هر چند حقير و كوچك باشد، با عظمت كسى
كه نسبت به او جنايت شده است، عظيم خواهد بود و به خاطر احسان او نسبت به جانى،
بزرگ مىباشد. [حال بنگر كه جنايات ما نسبت به ذات اقدس حضرت احديت جل جلاله و
انبياء و اولياى او صلوات الله عليهم - تا چه اندازه عظيم و بزرگ است؟!] پس به قدر
طاقت خويش بايد اعتذار جوييم و اعتراف به قصور خود نسبت به اداء حق اعتذار داشته
باشيم983.
388 - تعليم آيين محبت به سالك عاشق
[اى سالك طريق قرب حضرت جانان!] انسان مشتاق، محتاج آموزش و تعليم آيين دوستى و
محبت نمىباشد و از جهد و اجتهاد در وصول به محبوب و رضاى او و عرض اشتياق و تملق و
استكانت به آنچه بر ضمير غير او خطور نمىكند، دريغ ندارد، بلكه در طريق زيارت
محبوبش، به سر مىرود نه با پا؛ چنانكه از بسطامى و رابعه عدويه حكايت شده است كه
آن دو در طريق مكه مشرفه در هر دو قدم دو ركعت نماز مىگزاردند984.
389 - دستورالعملى به عاجزان از اصلاح قلب
[اى عزيز!] اگر قادر بر اصلاح قلب و كردار خويش نمىباشى، لامحاله [در پيشگاه او]
به تقصير خود معترف باش و حياء و شرمسارى مقصرين و خوف و خضوع و خوارى به قدر جنايت
خويش بر وجودت حاكم بوده و [از جبههات هويدا باشد.]985
390 - مراقبه سالك در زيارت حضرات معصومين (عليه
السلام)
[اى عزيز! تو كه در هنگام زيارت هر يك از حضرات معصومين (عليه السلام) پدر و مادر
و جان و مال و فرزندانت را فداى او مىكنى] و مىگويى: بابى
انت و امى و نفسى و مالى و ولدى986
چگونه است كه اين همه را فداى او مىكنى، ولى در مقدار اندكى از مالت، امر و نهيش
را مخالفت كرده [و زير پا مىگذارى؟!] و اگر به تو بفرمايد: يا
كاذب! اتخادعنى؛ (اى دروغگو! با من نيرنگ و خدعه مىكنى؟!) چه جواب و پاسخى
خواهى داشت؟! بترس و بپرهيز از اينكه در پيشگاه كسى خلاف واقع و دروغ بگويى كه دروغ
را حرام فرموده است.
و بدان كه كذب و دروغ گفتن به كسى كه كاذب مىداند كه او عالم به كذب و دروغش
مىباشد، استهزاء و مسخره كردن اوست كه از اين خطرات به خدا پناه مىبريم987.
391 - آداب زيارت حضرات معصومين (عليه السلام)
[اى سالك زائر! از آداب زيارت نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت معصوم آن
حضرت (عليه السلام) ]معرفت حرمت مزور و معرفت حق او بر تو مىباشد. و چون جلالت و
حق مزور را شناختى و دانستى كه او زنده در نزد پروردگار بوده و به زوار خويش نظر
دارد و سلام آنها را مىشنود و از ضمير آنها آگاه است و براى گناهانشان طلب آمرزش
مىكند و در حوايج و نيازمندىهايشان شفاعت مىكند؛ در اين صورت او را به گونهاى
زيارت مىكنى كه گويا او زنده است و تو را مىبيند و با تو گفتگو مىكند؛ چيزى تو
را از توجه به او باز نداشته و به خود مشغول نمىسازد؛ و با شراشر وجود با هيبت و
محبت و تملق و حياء به حضرتش روى آورده و توجه مىكنى و مراقب ادب حضورش خواهى بود
و از طول مناجات با او و عرض حوايج خود به آن حضرت خسته نخواهى گشت.
در حرم او با هيچ كس سخن نخواهى گفت و حتى به چيزى كه تو را از مراقبت علم او به
تو باز مىدارد نظر خواهى كرد و [چون مىدانى ]كه نظر به سوى تو دارد، تمام
بيمارىها و حوايجت را با جلب عطوفت و درخواست بارش ابرهاى جود و رأفتش معالجه
مىنمايى. و به علم يقينى بدان كه [آنها ]كريمترين تمام خلايق و بخشندهتر از هر
بخشندهاى مىباشند.
پس در طلب رحمت و سؤال و درخواست و تضرع و ابتهال988،
مسامحه و سهل انگارى نكن، زيرا شخص كريم، حرمت واردين را ضايع نمىسازد و نسبت به
تقصيرات و لغزش هايشان مسامحه مىكند و از خطاى عمدى و سهوى آنان در مىگذرد
989.
392 - تفضل حضرات معصومين (عليه السلام) به زائران
خود
[اى عزيز! هر گاه به زيارت يكى از حضرات معصومين - (عليه السلام) مشرف مىشوى،
توجه داشته باش كه آنان ]گرامىترين خلق خدا بوده و واردين و زائرين خود را جز با
حاجات بر آورده شده و افزونى فضل و كرم رد نمىكنند. و اگر تو [از فيض و نور آنها
محروم شوى] يقيناً بدان كه مانع، از جهت تو مىباشد و اين مانع، از ناحيه گناهان
تو هر چند بسيار باشد سر چشمه نمىگيرد، مگر اينكه خللى از جهت ايمان پيدا شود. پس
ايمان خودت را تازه كن و از كفر و شرك جلى به خداوند پناه ببر.
ولى گاهى اوقات ظلمت و تاريكى گناهان، مانع از درك فيوضات زيارت [آن بزرگواران]
كه شامل حال تو گشته است مىشود و نسبت به مشاهده انوارى كه به تو رسيده است، كورت
مىكند، كه اگر [در اين حال] دل و فطانتى990
مىداشتى، حتماً آن را درك كرده و به پارهاى از آثار آن علم پيدا مىكردى.
آيا احدى [از محبان آن حضرات (عليه السلام) هست] كه گمان برد كه مسلمان مؤمنى، از
مسافت دورى قصد زيارت آنان را نمايد و براى شوقى كه به زيارت آنان دارد، خود را به
مشقت بيندازد و اميد به قبول و نوال991 آنان
داشته باشد و به ولايت آنان به خدا تقرب جويد، ولى نااميد از نوال آنان و محروم از
جود و كرمشان باز گردد؟!! هرگز! چنين گمانى نيست به اعراب باديه نشين هم نمىرود،
چه رسد به آنان كه كريمترين خلايق و مظاهر رحمت و متخلق به اخلاق الهىاند
992.
393 - مراقبه سالك در وداع با معصومين (عليه
السلام)
[اى عزيز! هنگام وداع] تلاش و كوشش كن كه بر نگردى تا اينكه آثار اذن و اجازه
خروج ظاهر شود993. و چون اراده انصراف و برگشت
نمودى، به قهقرا و به عقب سر، اندك اندك و آرام آرام برگرد. دوباره به مكان خود
برگرد و بر آن [معصومى كه وداعش مىكنى ]سلام ده و كمى بايست و اين عمل را تكرار كن
و چون از حرم خارج شدى، عتبه994 را ببوس و در
مراجعت، اگر بدنت بر مىگردد، با قلب و روح و فكرت بايد در حضرت او مقيم بمانى و از
خدمت او مفارقت ننمايى و چون كوچه و راهى را به انتهاء رساندى و خواستى داخل كوچه و
راه ديگرى شوى، به پشت سر بر گرد و با سلام به آن حضرت اشاره كن، تا اينكه داخل
منزلت گردى.
و چون هنگام وداعت نشود، در دل و روح و عقل و تمام وجودت حالى به وجود آور كه صالح
براى وداع او باشد. و بايد در وداع قبرش مانند كسى باشى كه با روح و جان و حيات خود
وداع مىكند و در وداع آن حضرت دعا و سلامى را انشاء نما كه رساتر از دعاى وداع ماه
رمضان حضرت سجاد (عليه السلام) باشد995. زيرا
حقوق ماه رمضان هر چند عظيم است، ولى در برابر حقوق [حضرات معصومين (عليه السلام)]
اندك است996.
394 - مراقبه سالك در سلام بر حضرات معصومين (عليه
السلام)
[بدان اى عزيز كه] سلام از اسماء خداى تعالى مىباشد كه به خلقش وديعه داده است
تا معناى آن را در معاملاتشان بكار گيرند. پس كسى كه نتواند معناى اسلام را با
پيغمبر [و امامان معصوم (عليه السلام)] به كار بندد، نسبت به هيچ كسى قادر نخواهد
بود تا [معناى] آن را به كار گيرد.
و استعمال و به كار گرفتن سلام، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) [و عترت
طاهرهاش (عليه السلام)] آن است كه با آنها به گونهاى رفتار كند كه به هيچ وجه
موجبات اذيت و آزارشان را فراهم نسازد و با شفقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) به امت خويش دارد [و محبتى كه عترت طاهرهاش (عليه السلام) به دوستان و
شيعيان خود دارند] آيا فكر مىكنى كه گناهان و معاصى كبيره تو را ديده و از آن
ناراحت و متألم نمىگردند؟!! پس كجاست سلام؟!997
395 - حال زائر در هنگام سلام نمودن بر معصومين
(عليه السلام)
[اى سالك صراط مستقيم! هنگامى كه به معصومين (عليه السلام) سلام مىدهى، اين روايت
را متذكر باش كه ]امام سجاد (عليه السلام) با آن عظمت و عبادتش چگونه در هنگام گفتن
لبيك، اللهم لبيك رنگ مباركش تغيير كرده و غش مىكرد و چون از اين حال حضرت كه جان
و روحم و ارواح تمام عابدين و مراقبين فدايش باد سؤال شد، فرمود: ترسيدم كه در
جوابم گفته شود: لا لبيك998
اى مسكين و بيچاره! بنگر كه اين امام كه حجت خدا و معصوم از لغزشها و مطهر و پاك
از اثم و گناه است، چگونه از هيبت عظمت متأثر مىشود؟! پس ما چگونه نترسيم كه در
جواب سلاممان لا عليك السلام و يا عليك اللعنه و العذاب گفته شود؟!999
396 - عجز از حق شكرگزارى نسبت به حضرات معصومين
(عليه السلام)
[اى عزيز!] اگر به اندازه تمام اعمار1000 و
اعصار1001 از [حضرات معصومين (عليه السلام)]
تشكر نمايى، نمىتوانى آنطورى كه بايد، حق شكر آنها را بجا آورى. چرا كه براى حق
نعمت وجود و نعمت هدايت، غايت و انتهايى نيست و براى جلالت و بزرگى [آنها ]نهايتى
نمىباشد.
بنابراين به حكم قاعده الميسور1002 بايد به
قدرى كه قدرت دارى به شكر بپردازى و به قصور خود در اداى شكر اعتراف نمايى1003.
397 - مراقبه سالك در كربلا و طريق آن
[اى طالب جذبات پى در پى حسينى!] بر توست كه علاوه بر رعايت امورى كه در زيارت
ساير معصومين (عليه السلام) مادامى كه در طريق و در كربلا مىباشى، خوردنى و
آشاميدنيت خوب و مطلوب نباشد؛ پست بپوشى و ژوليده موى و غبار آلوده باشى؛ و تا مدتى
كه در كربلا هستى، لذائذ را رها كرده و علامت و نشان عزا داشته باشى؛ و مصائب آن
حضرت را به ياد آورده و گريان باشى؛ و اظهار اندوه و هر يك از خاندان و اصحاب آن
حضرت را متذكر شوى و مصائبى كه به آنها رسيده است به ياد آورى؛ و از اينكه محروم
شدى كه در مقابل آن حضرت به شهادت برسى و جان و روح ناقابلت را فدايش كنى، به شدت
اظهار تأسف نمايى.1004
398 - مراقبه سالك در اتخاذ رفيق
[اى عزيز!] مراعات رفيق آن است كه سالك طريق قرب براى خويش اخوان الصفا1005
برگزيند و از مصاحبت اخوان المكاشره1006 دورى
جويد و در اتحاد دل و عمل خود با دوستان خويش در تحصيل معرفت و محبت خدا و در
همكارى در تمام اين موارد، كوشش و تلاش نمايد؛ زيرا اجتماع و همدلى و اتحاد دلها و
همتها تأثير خاصى در نيل به مقصود دارد1007.
399 - مراقبه سالك نسبت به بدن و جسمش
[اى عزيز!] مراعات بدن به تدبير امر او مىباشد، به گونهاى كه او را در سفر الى
الله بكشد و زاد و توشه او را بر داشته و او را در راه نگذارد و انتظاراتى را كه از
بدنش دارد، برآورده نموده و جز به خاطر ضعف و ناتوانى، از دستورات او مخالفت نكند1008
. 1009
400 - مانع و حاجب بين خلق و حضرت حق جل جلاله
[اى عزيز!] امامان ما (عليه السلام) كه وسائط فضل خداوند و وسايل بندگانش به سوى
او مىباشند؛ خبر دادهاند كه:
مسافت سفر كننده و كوچ كننده به سوى او نزديك و كوتاه است و او از مخلوقاتش در
حجاب نمىباشد، جز آنكه اعمال زشتشان حجاب آنها مىشود1010
. 1011
401 - تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير
[اى عزيز! ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله والله اكبر را بسيار بگو
كه اگر سالك را] توفيق همراهى كرد و در هنگام تسبيح سبحات انوار جلال و در هنگام
تحميد انوار جمال براى او تجلى نمايد و در هنگام تهليل صفت توحيد برايش جلوه گر شود
و در هنگام تكبير كوه انسانيت او ملغى [و افكنده شود] و بر ماسوى الله تكبير بگويد
و [دست از غير خدا بشويد؛] كه فائز و رستگار شده و به [مقصد و مقصود] نايل گشته
است1012.
402 - ولايت امام (عليه السلام) شرط قبولى اعمال
[بدان اى عزيز كه] معرفت و شناخت امام و ولايت او؛ شرط در صحت عمل و قبول آن
مىباشد. بنابراين اگر بندهاى تمام روزگار خويش را به روزه و تمام عمرش را به نماز
و عبادت و حج بگذارند و تمام مال خود را صدقه دهد، ولى امام زمانش را نشناخته باشيد
يا ولايت او را نداشته باشد و اين اعمال به راهنمايى او نباشد، از او قبول و
پذيرفته نخواهد شد1013.
403 - ضرورت انجام توبه عاميان بر هر مكلفى
[اى عزيز!] اگر از اهل محتب و شوق نمىباشى، پس به ناچار از متوسطين اهل يمين1014و
از خائفين و بيمناكان از رسوايى و افتضاح حضور در مجلس روحانيين باش و به توبه
صادقانهاى كه بر هر فردى از مكلفين واجب است، مبادرت نما. نمىگويم توبه اولياء و
اصفياء و خاصان؛ بلكه توبه عاميان كه بر هر عامى واجب است تا از گناهان و كبائر
فقيهه، توبه كند و به آن مقدار كه قدرت و توان دارد، گذشته خود را معالجه و درمان
نمايد و آنچه از واجبات و كفارات از او فوت شده است، جبران و تدارك كند و حقوق و
مظالم را به آنگونهاى كه در [كتب فقيهه] مقرر شده است رد نمايد1015.
404 - اكتفا نمودن سالك به ضرورتها و رهايى از
موجبات دل مشغولى
[اى طالب كمال عبوديت! سالك بايد] به قدر تكليف و دستورى كه از شارع دارد؛ به
تدبير امورش نسبت به وطن و اهل و عيال و امانات پروردگارش بپردازد، به گونهاى كه
قلبش از اشتغال به فكر آنها فراغت يابد و [دل مشغولى پيدا نكند] و امر آنها و خود
را به خدا تفويض نمايد1016.
405 - جديت سالك در تحصيل مراتب تقوا
[اى طالب كمالات معنوى!] مراعات تقوى آن است كه [سالك ]در تحصيل مراتب آن، با نفس
خود مجاهده نمايد و اولين مراتب آن، پرهيز از محرمات است و مرتبه بعد از آن، پرهيز
از شبهات مىباشد و آخرين مرتبه پرهيز از هر چيزى است كه موجب اشتغال عن الله و
غفلت از خدا مىشود ولو اينكه از مباحات باشد1017.
406 - توجه سالك به باطن تكبير
[اى عزيز!] تكبير را صورتى در زبان است و آن الله اكبر گفتنت مىباشد و حقيقتى در
قلب و عمل تو دارد كه آن عبارت است از اينكه خداى جل جلاله در نزدت از هر بزرگى
بزرگتر بوده، و بزرگتر از آن باشد كه توصيف شود. و نشانه و علامت آن اين است كه دل
و روح و كالبد تو تماماً براى او جل جلاله خاضع نشوى و آنچنان اشتياقى به مجالست و
مؤانست و مناجات با او داشته باشى كه چنين اشتياقى را در مؤانست با احدى از اشخاص
عظيم نداشته باشى. پس در اين حال به ناچار به ذكر او تبرك جويى و به خدمتش تشرف
خواهى و مجالست او را بزرگ شمارى و از مناجات و مؤانست او لذت برى، فوق آنچه كه در
اين امور از پادشاهان و اشراف متأثر و بهرهمند مىشوى؛ زيرا لذتى كه عقل به شرف و
مجد مىبرد، فوق ساير لذائذ مىباشد. در اين صورت اگر روح تو و قلب و عمل تو زبانت
را در تكبير، تصديق نمايند، خداوند جل جلاله كه از هر شاكرى سپاس گزارتر است، به
زودى تو را كبير و عظيم خواهد ساخت و در نزهتگاههاى1018
دار جلال، پاك و منزهت خواهند فرمود.
در صورتى كه قلب و حقيقت و عمل تو مخالف با زبانت باشد، اظهار زبان تو به تكبير،
خدعه و فريب خواهد بود و سزاوار آن خواهى بود كه خدا نيز تو را تكذيب كرده و دروغگو
بداند و تو را از در خود طرد نمايد و در اين حال زيان آشكارى را دچار خواهى شد1019.
407 - ضرورت آراستگى سالك به مضامين اذكار
[اى سالك طريق قرب!] امثال ما كه اهل اهمال و سهلانگارى و كم خردان ناقص الاعمال
هستيم، بايستى در [هنگام قرائت آيات و اشتغال به اذكار] به قدر فهم خودمان از قصد
معانى آنها غافل نباشيم و به اندازهاى كه براى حال و مقام ما ميسر است مضمون آن
الفاظ را در خود به وجود آورده و در موقع ذكر و ياد خداى تعالى مشغول به ياد غير
او، بلكه به ياد دشمن او نباشيم زيرا در اين صورت مستحق و سزاوار خذلان و خوارى و
محروم شدن از احسان الهى خواهيم گشت1020.
408 - مراقبه سالك در محروم نشدن از فوايد صلوات
[اى عزيز!] در هنگام صلوات بر پيغمبر و آل او (عليه السلام) تفكر كن كه خداوند
صلوات او را به صلوات خود متصل فرموده و طاعت او را به طاعت خود مقرون ساخته است. و
مراقب باش تا مبادا از بركات معرفت و شناخت حرمت او چيزى را از دست بدهى و در نتيجه
از فوايد صلوات او محروم گردى1021.
409 - وظيفه سالك در مقدم داشتن ديگران در دعا
[اى سالك داعى!] براى برادران مؤمن، خصوصاً كسى كه تو را علم دين آموخته باشد و
پدر و مادر و پدران و مادران و ساير ارحام و صاحبان حقوق، دعا كن و در حال دعا
مبالغه و كوشش كن تا هيئت تو جالبترين هيئتها براى رحمت ارحم الراحمين باشد، از
قبيل گريه و ابتهال1022 و تضرع و پوشيدن لباس
مويين و خشن و بستن دستها؛ و سخنان تو لطيفترين و نرمترين سخنان در مبالغه و كوشش
در طلب رحمت و عطوفت [الهى] باشد.
و روايت شده است كه خداى تعالى به [حضرت] كليم (عليه السلام) وحى فرمود: آنگاه كه
به درگاه من دعا مىكنى، ترسان و بيمناك و لرزان و با صورت خاك آلوه باش و با اعضاى
كريمه و شريفه بدنت براى من سجده نماى و در برابر من به حالت قنوت و تواضع بايست و
هنگامى كه با من مناجات مىكنى، با خشيتى كه برخاسته از قلبى ترسان است به مناجات
بپرداز1023.
و به [حضرت] عيسى (عليه السلام) وحى فرمود كه اى عيسى! از ديدگان خود برايم اشك
بريز و با قلبت برايم خشوع كن. اى عيسى! در سختىها و حالات شديد، به من پناه آور،
زيرا من غم زدگان را يارى و فريادرسى مىكنم و بيچارگان و مضطرين را اجابت مىكنم و
من مهربانترين مهربانان هستم1024 .
1025
پىنوشتها:
954) المراقبات؛ ج 2 ص 205.
955) المراقبات؛ ج 2 ص 206.
956) و من - اى پروردگارم - به سويت شتافتم تا خشنود شوى) سوره طه؛ آيه 84
957) تفسير نورالثقلين؛ ج 3 ص 388؛ تفسير الصافى؛ ج 3 316.
958) المراقبات؛ ص 206 - 208.
959) المراقبات؛ ج 2 ص 208.
960) المراقبات؛ ج 2 ص 210.
961) المراقبات؛ ج 2 ص 261.
962) در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند). سوره قمر؛ آيه 55
963) هر ذكرى از بنده، محفوف به دو ذكر از خدا مىباشد، اول او تو را ياد مىكند،
سپس تو او را ذكر مىكنى، آنگاه دوباره او تو را ياد خواهد نمود.
964) المراقبات؛ ج 2 ص 261 و 262.
965) الصوارم المهرقه؛ ص 6؛ بحارالانوار؛ ج 3 ص 7.
966) ] - فزع الى فلان يعنى به فلان كس پناه برد.
967) در دعاى معروف جوشن كبير آمده: يا من لا مفزع الا اليه؛ (اى خدايى كه غير تو
پناهى نيست).
968) المراقبات؛ ج 2 ص 270 - 273.
969) الكافى؛ ج 2 ص 66؛ بحارالانوار؛ ج 68 ص 130.
970) بحارالانوار؛ ج 71 ص 117.
971) المراقبات؛ ج 2 ص 273 - 279.
972) المراقبات؛ ج 2 ص 281 و 282.
973) المراقبات؛ ج 2 ص 285
974) المراقبات، ج 2 ص 273 و 284.
975) از حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده كه به ريان بن شبيب فرمود: اگر خواستار آن
باشى كه در غرفههاى بهشتى همنشين پيغمبر و آل او شوى لعن بر قتله حسين (عليه
السلام) كن و اگر بخواهى ثواب شهيدان در ركاب حسين (عليه السلام) را دريايى هر وقت
كه ياد حسين (عليه السلام) كنى بگو: يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزاً عظيماً. امالى
صدوق ص 129؛ اقبال الاعمال؛ ص 544؛ وسائل الشيعه؛ ج 14 ص 502.
976) تكون الصنيعه مثل وابل المطر تصيب البر و الفاجر. بحارالانوار؛ ج 75 ص 117
977) المراقبات؛ ج 2 ص 291 - 294.
978) المراقبات؛ ج 2 ص 295 و 296.
979) المراقبات؛ ج 2 ص 212 و 213.
980) گذشتن به ذهن؛ به ياد آمدن.
981) المراقبات؛ ج 2 ص 217 و 218.
982) المراقبات؛ ج 2 ص 221 و 223.
983) المراقبات؛ ج 2 ص 229 و 230.
984) المراقبات؛ ج 2 ص 231.
985) المراقبات؛ ج 2 ص 240.
986) كتاب المزار؛ ص 111؛ بحارالانوار؛ ج 98 ص 213.
987) المراقبات؛ ج 2 ص 230 و 240.
988) زارى؛ تضرع.
989) المراقبات؛ ج 2 ص 226 - 228.
990) درك كردن؛ هوشيارى و دانايى.
991) عطا؛ بهره؛ نصيب.
992) المراقبات؛ ج 2 ص 249 - 251.
993) حالى پيدا نمايى كه گويا اين آخرين زيارت عمرت بوده و چنان انقلاب روحى اى
پيدا كنى كه قطرات اشك از ديدگانت روان گردد و تحول قلبى خود را دريابى، چرا كه
آنان مظاهر حضرت مقلب القلوب مىباشند.
994) آستانه در، درگاه.
995) دعاى چهل و پنجم صحيفه سجاديه.
996) المراقبات؛ ج 2 ص 252 - 254.
997) المراقبات؛ ج 2 ص 237 و 238.
998) عوالى الثالى؛ ج 4 ص 35.
999) المراقبات؛ ج 2 ص 241 و 242.
1000) زندگىها و عمرها.
1001) روزگارها.
1002) يكى از قواعد فقهيه عبارت است از قاعده الميسور كه از احاديث الميسور - لا
يسقط بالمعسور كه از حضرت على (عليه السلام) نقل شده است، اخذ گرديده و معناى آن
عبارت است از اينكه: اگر اتيان مأمور به، به طور كامل و تمام تعدر پيدا كند، تكليف
او نسبت به آن مقدارى كه برايش ممكن است و مىتواند انجام دهد، ساقط نمىگردد، مگر
در جايى كه وحدت مطلوب احراز شود. مثلاً در حج كه از مركبات عبادى است، هيچگاه
اعمال مناسك آن به واسطه تعذر بعضى از اجزاء، مثل تعذر رمى جمرات، ساقط نمىگردند.
جواهر الكلام؛ ج 2 ص 185؛ القواعد الفقهيه؛ ج 4 ص 316؛ مأه قاعده فقهيه، ص 290
1003) المراقبات؛ ج 2 ص 230.
1004) المراقبات؛ ج 2 ص 254 و 255.
1005) دوستان و برادران پاكدل و يكدل و مورد اطمينان كه در هر گرفتارى يار انسانند.
1006) دوستان و برادران خندهرو و خوشباش گو و صورى و ظاهرى كه اهل مجالس شادى و
خنده هستند و در گرفتارىها انسان را به حال خود رها مىكنند.
1007) المراقبات؛ ج 2 ص 215 و 216.
1008) شيخ عارف واصل ما حضرت حجه الحق، آيه الله پهلوانى روحى فداه همواره تلامذه
سلوكى خود را به مراقبت از جسم و سلامتى بدن سفارش مىكردند و آنان را از امورى كه
به بدن آسيب مىرساند، نهى مىفرمودند تا جايى كه مىفرمودند: اگر مىخواهيد آب
وضويتان را خشك نكنيد، آستين لباستان را پائين نياوريد، چون نمناك مىشود و استخوان
درد پيدا مىكنيد و مىفرمودند يكى از دامهاى شيطان اين است كه آدمى را به
رياضتها و كارهايى كه مضر جسم است، تشويق مىكند تا از اين رهگذر، سالك نتواند
دستورات سلوكيش را كه بدن سالم نقش جدى در انجام آنها دارد، به خوبى انجام دهد و
در سير و سلوك پيشرفت نمايد. اعاذنا الله و اياكم من شرور انفسنا و مكائد الشيطان.
1009) المراقبات؛ ج 2 ص 215.
1010) اقبال الاعمال؛ ص 67؛ بحارالانوار؛ ج 95 ص 82.
1011) المراقبات؛ ج 2 ص 218 و 219.
1012) المراقبات؛ ج 2 ص 223.
1013) المراقبات؛ ج 2 ص 216 و 217.
1014) كسانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مىشود. الميزان؛ ج 19 ص 123.
1015) المراقبات؛ ج 2 ص 210 و 211.
1016) المراقبات؛ ج 2 ص 211.
1017) المراقبات؛ ج 2 ص 215.
1018) تفرجگاه؛ جاى خوش و خرم.
1019) المراقبات؛ ج 2 ص 298 و 299.
1020) المراقبات؛ ج 2 ص 300 و 301.
1021) المراقبات؛ ج 2 ص 301.
1022) زارى و تضرع.
1023) الكافى؛ ج 8 ص 42؛ عده الداعى؛ ص 159 و 168؛ بحارالانوار؛ ج 74 ص 34.
1024) الكافى؛ ج 8 ص 140؛ عده الداعى؛ ص 168؛ مجموعه ورام ج 2 ص 145؛ بحارالانوار؛
ج 90 ص 305.
1025) المراقبات؛ ج 2، ص 301 - 303.