برنامه سلوك در نامه هاى سالكان

على شيروانى

- ۲ -


مبادرت به توبه 
بر سالك طريق نجات و هدايت ، لازم است تنبه به يك نكته مهمه ، و آن اين است كه توفيق به توبه صحيحه كامله با حفظ شرايط آن چنان چه ذكر مى شود، از امور مشكله است ، و انسان كم تر مى تواند به اين مقصد نايل شود. بلكه دخول در گناهان ، خصوصا كبائر و موبقات باعث مى شود كه انسان را از ياد توبه به كلى غافل مى كند، و اگر درخت معاصى در مزرعه دل انسانى بارمند و برومند گرديد و ريشه اش محكم شد، نتايجى بس ناهنجار دهد كه يكى از آنها است كه انسان را از توبه به كلى منصرف مى كند. و اگر گاهگاهى نيز متذكر آن شود به تسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مى گذراند و با خود مى گويد كه در آخر عمر و زمان پيرى توبه صحيحى مى كنم . غافل از آن كه اين مكر با خدا است . ((و الله خير الماكرين )) (30)
گمان نكن كه پس از محكم شدن ريشه گناهان انسان بتواند توبه نمايد يا آن كه بتواند به شرايط آن قيام نمايد. پس بهار توبه ، ايام جوانى است كه بار گناهان كم تر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرايط توبه سهل تر و آسان تر است .
انسان در پيرى حرص و طمع حب جاه و مال و طول املش بيش تر است ، و اين مجرب است . و حديث شريف نبوى شاهد بر آن است . گيرم كه انسان بتواند در ايام پيرى قيام به اين امر كند. از كجا به پيرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال استغال به نافرمانى نربايد، و به او مهلت دهد؟ كمياب بودن پيران ، دليل است كه مرگ به جوانان نزديك تر است . در يك شهر پنجاه هزار نفرى ، پنجاه نفر پير هشتاد ساله ، انسان نمى بيند.
پس اى عزيز! از مكائد شيطان بترس و در حذر باش و با خداى خود مكر و حيله مكن كه پنجاه سال يا بيش تر شهوت رانى مى كنم ، و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مى كنم . اين ها خيال خام است .
اگر در حديث ديدى يا شنيدى كه حق تعالى بر اين امت ، تفضل فرموده و توبه آن ها را تا قبل از وقت معاينه آثار مرگ يا خود آن قبول مى فرمايد، صحيح است ، ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشى شود. مگر توبه لفظ است ؟ قيام به امر توبه زحمت دارد. برگشت و عزم بر برگشت نكردن ، رياضات علميه و عمليه لازم دارد. والا خود به خود، انسان نادر اتفاق مى افتد كه در فكر توبه بيفتد يا موفق به آن شود، يا اگر شد بتواند به شرايط صحت و قبول آن يا به شرايط كمال آن قيام كند. چه بسا باشد كه قبل از فكر توبه يا عملى كردن آن ، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان از اين نشاه منتق نمايد. آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتارى ها و بدبختى ها دچار مى شود.
جبران معاصى در آن عالم ، فرضا كه اهل نجات و عاقبت امرش سعادت باشد كار سهلى نيست . فشارها و زحمت ها و سوختن هايى در دنبال است تا انسان لايق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمين گردد
پس اى عزيز! هر چه زودتر دامن به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوى كن ، و از گناهان تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى ، توبه كن و مگذار فرصت خدا داد از دستت برود و به تسويلات شيطانى و مكائد نفس اماره اعتنا مكن .
و نيز به يك نكته مهمه بايد توجه داشت ، و آن اين است كه شخص تائب ، پس از توبه نيز، آن صفاى باطنى روحانى و نور خالص فكرى برايش باقى نمى ماند. چنان چه صفحه كاغذى را اگر سياه كنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اولى بر نمى گردد. يا ظرف شكسته را اگر اصلاح كنند، باز به حالت اولى مشكل است عود كند. خيلى فرق است ميانه دوستى كه در تمام عمر با صفا و خلوص با انسان رفتار كند، يا دوستى كه خيانت كند و پس از آن عذر تقصير طلب نمايد. علاوه بر آن كهكم تر كسى است كه بتواند درست قيام به وظايف توبه بنمايد.
پس انسان بايد حتى الامكان در معاصى و نافرمانى داخل نشود كه اصلاح نفس پس از افساد، از امور مشكله است . و اگر خداى نخواسته گرفتارى پيدا كرد، هرچه زودتر در صدد علاج برآيد كه هم فساد كم را زود مى شود اصلاح كرد و هم كيفيت اصلاح بهتر مى شود.
اى عزيز! با بى اعتنايى و سرسرى از اين مقام مگذر، تدبر و تفكر در حال خود و عاقبت امر خويشتن كن و به كتاب خدا و احاديث خاتم انبياء و ائمه هدى - سلام الله عليهم اجمعين - و كلمات علما امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما، و اين باب را كه مفتاح ابواب است ، به روى خود بگشا، و در اين منزلكه عمده منازل انسانيت است ، نسبت به حال ماها، وارد شو و اهميت به آن بده و مواظبت از آن كن ، و از خداوند تبارك و تعالى توفيق حصول مطلوب بخواه و از روحانيت رسول اكرم و ائمه هدى - سلام الله عليهم اجمعين - استعانت كن و به ولى امر و ناموس دهر حضرت امام عصر - عجل الله فرجه - پناه ببر. البته آن بزرگوار دستگيرى ضعفا و بازماندگان را مى فرمايد و بيچارگان را دادرسى مى نمايد. (31)
نخستين گام در سلوك به سوى حق تعالى  
بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى ، تفكر است ، و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدايات در مرتبه پنجم قرار داده اند، و آن نيز در مقام خود صحيح است .
و تفكر در اين مقام عبارت است از آن كه ، انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى - ولو كم هم باشد - فكر كند در اين كه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده ، و تمام اسباب آسايش و راحت را از براى او فراهم كرده ، و بدن سالم و قواى صحيحه ، كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مى كند، به او عنايت كرده ، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده ، و از طرفى هم اين همه انبيا را فرستاده ، و كتاب نازل كرده ، و راهنمايى ها نموده ، و دعوت ها كرده است ، آيا وظيفه ما با اين مولاى مالك الملوك چيست ؟
آيا تمام اين بساط، فقط براى همين حيات حيوانى و اداره كردن شهرت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم ، يا مقصود ديگر در كار است ؟
آيا انبيا كرام ، و اوليا معظم ، و حكماى بزرگ و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مى كردند، و آن ها را از شهوات حيوانى ، و از اين دنياى فانى پرهيز مى دادند، با آن ها دشمنى داشتند و دارند، يا راه صلاح ما بيچاره هاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمى دانستند؟ (32)
لزوم عمل به ظاهر شريعت  
بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت ، و تا انسان متادب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقيقت ، و بروز انوار معارف در قلب نيز متادب به آداب ظاهره خواهد بود، و از اين جهت دعوى بعضى باطل است كه ((به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود )) يا ((پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد )) و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت . (33)
عزم و اراده  
اى عزيز! بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى ، كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ، انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى ، زيرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سريره است . و جرات بر معاصى كم كم انسان را بى عزم مى كند، و اين جوهر شريف را از انسان مى ربايد. استاد معظم ما - دام ظلله - مى فرمودند: ((بيش تر از هر چه ، گوش كردن به تغنيات سلب اراده و عزم از انسان مى كند ))
پس اى برادر! از معاصى احتراز كن ، و عزم هجرت به سوى حق تعال نما، و ظاهر انسان كن ، در خود را در سلك ارباب شرايع داخل كن ، و از خداوند تبارك و تعالى در خلوات بخواه كه تو را در اين مقصد همراهى فرمايد، و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او را شفيع قرار ده ، كه خداوند به تو عنايت فرمايد، و از تو دستگيرى نمايد در لغزش هايى كه در پيش دارى . زيرا كه انسان در ايام حيات لغزشگاه هاى بسيار دارد كه ممكن است در آن واحد به پرتگاه هلاكت چنان افتد كه ديگر نتواند از براى خود چاره بكند، بلكه در صدد چاره جويى هم برنيايد، بلكه شايد شفاعت شافعين هم شامل حال اونشود. نعوذ بالله منها. (34)
مشارطه ، مراقبه و محاسبه 
از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است . مشارطه آن است كه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد و معلوم است كه يك روز خلاف نكردن ، امرى است خيلى سهل ، و انسان مى تواند با آسانى از عهده برآيد. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببين چقدر سهل است . ممكن است شيطان و جنود آن ملعون ، بر تو امر را بزرگ نمايش دهند، ولى اين از تلبيسات آن ملعون است و او را از روى واقع و قلب لعن كن ، و اوهام باطله را از قلب بيرون كن ، و يك روز تجربه كن ، آن وقت تصديق خواهى كرد.
و پس از اين مشارطه ، بايد وارد مراقبه شوى و آن چنان است كه در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى ، و خود را ملزم بدانى به عمل كردن به آن ، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فرموده خدا است ، بدان كه اين از شيطان و جنود او است كه مى خواهند تو را از شرطى كه كردى باز دارند. به آن ها لعنت كن و از شر آن ها به خداوند پناه ببر، و آن خيال باطل را از دل بيرون نما، و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالى نكنم . ولى نعمت من سال هاى دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و لطف هايى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ، از عهده يكى از آن ها بر نمى آيم . سزاوار نيست يك شرط جزئى را وفا نكنم . اميد است ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد، و جنود رحمان غالب آيد.
و اين مراقبه با هيچ يك از كارهاى تو از قبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها منافات ندارد، وبه همين حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است ، و آن عبارت است از اين كه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا بجا آوردى ؟ و با ولى نعمت خود در اين معامله جزئى خيانت نكردى ؟
اگر درست وفا كردى ، شكر خدا كن در اين توفيق وبدان كه يك قدم پيش ‍ رفتى و مورد نظر الهى شدى ، و خداوند ان شاء الله تو را راهنمايى مى كند در پيشرفت امور دنيا و آخرت ، و كار فردا آسان تر خواهد شد. چندى به اين عمل مواظبت كن ، اميد است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو، كار خيلى سهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همين عالم ، بااين كه اينجا عالم جزا نيست لذت مى برى ، و جزاى الهى اثر مى كند و تو را ملتذ مى نمايد.
و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكليف شاق بر تو نكرده و چيزى كه از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نيست ، بر تو تحميل نفرموده ، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مى دهند، و اگر خداى ناخواسته در وقت محاسبه ديدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى ، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا گذار كه فردا مردانه به عمل شرط، قيام كنى ، و به اين حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفيق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند (35)
ياد خداى متعال و نعمت هاى او  
از امورى كه انسان را معاونت كامل مى نمايد در مجاهده با نفس و شيطان ، و بايد انسان سالك مجاهد خيلى مواظب آن باشد ((تذكر )) است و ما اين مقام را به ذكر آن ختم مى كنيم ، با اين كه خيلى از مطالب باقى است و آن در اين مقام عبارت است از ياد خداى تعالى و نعمت هايى كه به انسان مرحمت فرموده است . بدان كه امور فطريه كه هر انسان جبله و فطره بدان حكم مى كند، احترام منعم است و هر كس در كتاب ذات خود اگر تاملى كند، مى بيند كه مسطور است كه بايد از كسى كه به انسان نعمتى داد، احترام كند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگ تر باشد و منعم در آن انعام بى غرض تر باشد، احترامش در نظر فطرت لازم ،تر و بيش تر است . مثلا فرق واضح است در احترام بين كسى كه به شما يك اسب مى دهد و آن منظور نظرش هست ، يا كسى كه يك ده شش دانگى بدهد و در اين دادن منتى هم نگذارد. مثلا اگر دكترى شما را از كورى نجات داد، فطرتا او را احترام مى كنيد، و اگر از مرگ نجات داد بيشتر احترام مى كنيد. اكنون ملاحظه كن نعمت هاى ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جل شانه به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند يكى از آن ها را به ما بدهند نمى توانند و ما از آن غفلت داريم مثلا اين هوايى كه ما شب و روز از آن استفاده مى كنيم ، و حيات ما و همه موجودات محيط وابسته به وجود آن است كه اگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيوانى زنده نمى ماند چه نعمت بزرگى است ؟ كه اگر تمام جن و انس بخواهند شبيه آن را به ما بدهند، عاجزند، و همين طور قدرى متذكر شو ساير نعم الهى را، از قبيل صحت بدن و قواى ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس و قواى باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن كه هر يك منافعى دارد كه حد ندارد. تمام اين ها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده بدون اين كه از او بخواهيم ، و بدون اين كه به ما منتى تحميل فرمايد، و به اين ها نيز اكتفا نفرموده است ، وانبيا و پيغمبران فرستاده ، و كتبى فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به نموده ، و هر چه محتاج به او بوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده است ، بدون اين كه به طاعت و عبادت ما احتياجى داشته باشد، يا به حال او طاعت و معصيت ما فرقى كند، فقط از براى نفع خود ما امر و نهى فرموده .
بعد از تذكر اين نعمت ها و هزاران نعمت هاى ديگر كه حقيقتا از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز است تا چه رسد به جزئيات آن ، آيا در فطرت شما احترام به چنين منعمى لازم است ؟ و آيا خيانت نمودن به چنين ولى نعمتى در نظر عقل چه حالى دارد؟ و نيز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است ، احترام شخص بزرگ و عظيم است . اين همه احتراماتى كه مردم از اهل دنيا و ثروت مى كنند، و از سلاطين و بزرگان براى اين است كه آن ها را بزرگ و عظيم تشخيص داده اند.
آيا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مالك الملوك است كه دنياى پست و مخلوق ناقابل او كه كوچك ترين عوالم است ، و تنگ ترين نشات است تاكنون عقل هيچ موجودى به آن نرسيده ؟ بلكه به همين منظومه شمسى خودمان كه از منظومات شمسى ديگر كوچك تر و در پيش شموس ديگر قدر محسوس ندارد، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند. آيا اين عظيم كه با يك اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده لازم الاحترام نيست در فطرت عقل ؟
و نيز، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است . مى بينيد كه اگر انسان از كسى خداى نكرده بدگويى كند در غيابش ، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مى كند و از او احترام مى نمايد، و معلوم است خداى تبارك و تعالى در همه جا حاضرم و تمام ممالك وجود، در تحت نظر او اداره مى شود، بلكه همه ، نفس حضور و همه عالم ، محضر ربوبيت است .
اكنون متذكر شو اى نفس خبيث نويسنده كه چه ظلمى است بزرگ و چه گناهى است عظيم اگر معصيت چنين عظيمى را به نعمت خودش كه قواى تست در محضر مقدس خودش بنمايى .
آيا اگر داراى خردلى حيا باشى ، نبايداز خجلت آب شوى و به زمين فرو بروى ؟ پس از عزيز متذكر عظمت خداى خودت باش ، و متذكر نعمت ها و مرحمت هاى او شو، و متذكر حضور باش ، و ترك كن نافرمانى او را، و در اين جنگ بزرگ بر جنود شيطان غلبه كن ، و مملكت خود را مملكت رحمانى و حقانى كن ، و به جاى جنود شيطان ، محل اقامت لشگر حق تعالى نما، تا آن كه خداوند تبارك و تعالى تو را توفيق دهد در مجاهده مقام ديگر و در ميدان جنگ بزرگ تر كه در پيش است ، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس كه ان شاء الله به آن اشاره مى كنيم . و باز تذكر مى دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باش كه از غير خداى تعالى از كسى كارى بر نمى آيد، و از خود حق تعالى با تضرع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده ، اعانت فرمايد تا بلكه ان شاءالله غالب آيى انه ولى التوفيق . (36)
آثار به ياد حق بودن  
و بدان اى عزيز! كه تذكر از محبوب و به ياد معبود بسر بردن ، نتيجه هاى بسيار براى عموم طبقات دارد. اما براى كمل و اوليا و عرفا، كه خود آن غايت آمال آن ها است و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنيئالهم . و اما براى عامه و متوسطين بهترين مصلحات اخلاقى و اعمالى و ظاهرى باطنى است .
انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حق تعالى باشد، و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند، البته از امورى كه خلاف رضاى او است ، خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم از غفلت از ياد حق ، و عذاب و عقاب او است . غفلت از حق ، كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند، و مفاسد را روز افزون كند، و تذكر و ياد آورى از حق ، دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد، و جلوگاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند. و حب دنيا (را كه ) منشا خطيئات و سرچشمه سيئات است از دل بيرون كند، و هم را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل ، پاك و پاكيزه نمايد.
پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب ، تحمل مشاق هر چه بكنى ، كم كرده اى دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذكر حق شود. و كلمه طيبه لااله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد و كه از اين زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود.
پس اگر طالب كمالات صوريه و معنويه هستى و سالك طريق آخرت و مسافر و مهاجر الى الله هستى ، قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجين كن با ياد حق تبارك و تعالى . (37)
لزوم ضبط خيال  
بدان كه اول شرط از براى مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر كه مى تواند منشا غلبه بر شيطان و جنودش شود، حفظ طاير خيال است . چون كه اين خيال مرغى است بس پرواز كن ، كه در هر آنى به شاخى خود را مى آويزد، و اين موجب بسى از بدبختى ها است . وخيال يكى از دستاويزهاى شيطان است كه انسان را به واسطه آن بيچاره كرده ، به شقاوت دعوت مى كند.
انسان مجاهد كه در صدد اصلاح خود بر آمده و مى خواهد باطن را صفايى دهد، و آن را از جنود ابليس خالى كند بايد زمام خيال را در دست گيرد، و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز كند و مانع شود از اين كه خيال هاى فاسد باطل براى او پيش آيد، از قبيل خيال معاصى و شيطنت . هميشه خيال خود را متوجه امور شريفه كند، و اين اگر چه در اول امر قدرى مشكل به نظر مى رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى دهند، ولى با قدرى مراقبت و مواظبت ، امر سهل مى شود.
ممكن است براى تجربه ، تو نيز چندى در صدد جمع خيال باشى و مواظبت كامل از آن كنى . هر وقت مى خواهد متوجه امر پست و خسيسى شود، آن را منصرف كنى و متوجه كنى به امور ديگر، از قبيل مباحات يا امور را جحه شريفه . اگر ديدى نتيجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كن بر اين توفيق ، واين مطلب را تعقيب كن ، شايد خداى تو به رحمت خود راهى براى تو باز كند از ملكوت ، كه هدايت شوى به صراط مستقيم انسانيت ، و كار سلوك الى الله تعالى براى تو آسان شود.
و ملتفت باش كه خيالات فاسده قبيحه و تصورات باطله از القاآت شيطان است كه مى خواهد جنود خود را در مملكت باطن تو برقرار كند، و تو كه مجاهدى با شيطان و جنودش ، و مى خواهى صفحه نفس را مملكت الهى و رحمانى كنى ، بايد مواظب كيد آن لعين باشى ، و اين اوهام بر خلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمايى تا ان شاء الله در اين جنگ داخلى ، اين سنگر را كه خيلى مهم است از دست شيطان و جنودش بگيرى كه اين سنگر، به منزله سر حد است . اگر اين جا غالب شدى ، اميدوار باش .
و اى عزيز! از خداى تبارك و تعالى در هر آن استعانت بجوى و استغاثه كن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها! شيطان دشمن بزرگى است كه طمع بر انبيا و اولياى بزرگ توداشته و دارد تو خودت با اين بنده ضعيف گرفتار امانى و اوهام باطله و خيالات و خرافات عاطله ، همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوى برآيد، و در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوى كه سعادت و انسانيت مرا تهديد مى كند، تو خودت با من همراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست اين غاصب را از خانه مختص به تو كوتاه نمايم . (38)
اهميت عبادت  
بدان كه فراغت براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب و اين امر از مهمات است در باب عبادات كه حضور قلب بدون آن تحقق پيدا نكند، و عبادت بى حضور قلب (قيمتى ندارد و آنچه باعث حضور قلب شود) دو امر است : يكى فراغت وقت و قلب و ديگر فهماندن به قلب اهميت عبادت را و مقصود از فراغت وقت آن است در هر شبانه روزى براى عبادت خود وقتى را معين كند كه در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و اشتغال ديگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهمه اى است كه از كارهاى ديگر اهميتش بيشتر، بلكه طرف نسبت با آنها نيست ، البته اوقات آن را حفظ مى كند و براى آن وقتى موظف مى كند و ما پس از اين به قدر مقدور شمه اى
از آن را بيان مى كنيم .
در هر حال انسان متعبد بايد اوقات عبادتش موظف باشد. البته اوقات نماز را كه مهمترين عبادات است بايد حفظ كند و آنها را در اوقات فضيلت بجا آورد و در آن اوقات براى خود شغل ديگرى قرار ندهد، و همان طور كه براى كسب مال و منال و براى مباحثه و مطالعه ، وقت موظف قرار مى دهد، براى اين عبادات نيز قرار دهد كه در آن وقت فارغ از امور ديگر باشد تا حضور قلب كه مغز و لب عبادات است براى او ميسور باشد. ولى اگر مثل نويسنده ، نماز را با تكلف بجا آورد و قيام به عبوديت معبود را از امور زائده بداند، البته آن را تا آخر وقت امكان تاخير مى اندازد و در وقت اتيان آن نيز بواسطه آنكه كارهاى مهمى به نظر و گمان خود، مزاحم با آن مى بيند، سر (39) و دست شكسته اتيان مى كند. البته چنين عبادتى نورانيت ندارد سهل است ، مورد غضب الهى است و چنين شخصى مستخف به صلاه و متهاون در امر آن است . به خداى تعالى پناه مى برم از خفيف شمردن نماز و مبادلات نكردن به امر آن . و از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است . بلكه فراغت وقت نيز مقدمه اى براى اين فراغت است و آن چنان است كه انسان در وقت اشتغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنيايى فارغ كند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نمايد و دل را يكسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق تعالى نمايد و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود تفرغ براى او و عبادت او حاصل نشود. ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار متشتته و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مى كنيم براى وقت عبادت . همين كه تكبيره الاحرام نماز را مى گوييم گويى در دكان را باز كرديم يا دفتر محاسبات را گشوديم يا كتاب مطالعه (را) مفتوح شده ، يك وقت به خود مى آييم كه به حسب عادت به سلام نماز رسيديم . حقيقتا اين عبادت فضاحت آور است و اين مناجات شرم انگيز است . عزيزم ! تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر بندگان ناچيز حساب كن . چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان سهل است با يك نفر از بيگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى ، و با تمام توجه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان به كلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى ؟ آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟ آرى من و (شما) مناجات با حق را نمى دانيم چيست . تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم . البته امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگانى گرديد در نظر اهميت نخواهد داشت . بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشات انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است . ايمان سيد بن طاووس - رضى الله عنه - او را به جايى مى رساند كه روز اول تكليفش را عيد مى گيرد براى آنكه حق تعالى اجازه ورود مناجات به او مرحمت كرده و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده . حقيقتا تصور كن اين چه قلبى است كه اين قدر نورانيت و صفا دارد! اگر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست ، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين او كه براى تو حجت است . نظر كن در حال آن بزرگواران و كيفيت عبادات و مناجات هاى آنها. بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد از خوف آنكه مبادا در امر الهى لغزشى شود با آنكه معصوم بودند و از حضرت مولى معروف است كه تيرى به پاى مباركش رفته بود كه طاقت بيرون آوردن نداشت ، در وقت اشتغال به نماز بيرون آوردند و اصلا ملتفت نشد.
عزيزم ! اين مطلب از امور ممتنه نيست . نظير آن در امور عاديه براى مردم بسيار اتفاق مى افتد. انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبت گاهى از هر امرى غافل مى شود. يكى از دوستان موثق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه كرديم . در بين اشتغال به زد و خورد مى ديدم بعضى از آنها مشت به من مى زند، نفهميدم چيست ، بعد كه فراغت حاصل شد و به خودم آمدم معلوم شد با كارد چندين زخم به من زدند كه از آثار آن تا چندى بسترى بودم )) البته نكته آن هم معلوم است . وقتى كه نفس توجه تام به يك امرى پيدا كرد از ملك بدن غافل مى شود و احساسات از كار مى افتد و همش هم واحد مى شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات - نعوذ بالله منها - ديديم كه اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن به كلى غافل هستيم . ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تام داريم جز به عبادت پروردگار، و از اين جهت استبعاد مى كنيم
در هر صورت فراغت قلب از غير از امور مهمه است كه انسان بايد با هر قيمت هست تحصيل آن را بكند، و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى توان كرد. بايدانسان مدتى اختيار طاير خيال را به دست گيرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند. پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود، توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خير عادت او گردد - والخير عاده - و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پيدا كند.
و از همه اين امور مهمتر كه بايد ديگر امور را مقدمه او دانست حضور قلب است كه روح عبادت و حقيقت آن بسته به آن است ، و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول درگاه حق تعالى نشود. (40)
انديشه در شدت عذاب الهى  
اى عزيز! در علوم عاليه ثابت شده است كه ((مراتب اشتداد غير متناهى است . )) هر چه تو تصور كنى و تمام عقول تصور كنندشدت عذاب را، از آن شديدتر هم ممكن است . اگر برهان حكما را نديدى يا كشف اهل رياضت را باور ندارى ، تو كه - بحمدالله - مومنى انبيا - صلوات الله عليهم - را صادق مى دانى . تو اخبار وارده در كتب معتبر ما را كه همه علماى اماميه قبول دارند درست مى دانى . تو كه ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين - سلام الله عليهم - را صحيح مى دانى
تو كه مناجات مولاى متقيان ، اميرالمومنين - سلام الله عليه - را ديدى تو كه مناجات سيد الساجدين عليه السلام را در دعاى ابوحمزه ديدى . قدرى تامل كن در مضمون آن ها قدرى تفكر نما در فقرات آن ها لازم نيست يك دعاى طولانى را يك دفعه با عجله و شتاب بخوانى و تفكر در معانيش ‍ نكنى . بنده و شما حال سيد سجاد عليه السلام را نداريم كه آن دعاى مفصل را با حال بخوانيم شبى يك ربع آن رات يك ثلث آن را با حال بخوان و تفكر كن در فقراتش ، شايد صاحب حال شوى از همه گذشته ، قدرى تفكر در قرآن كن ببين چه عذابى را وعده كرده كه اهل جهنم از مالك مى خواهندكه آن ها را بكشد. هيهات كه مرگ در كار نيست . ببين خداى تعالى مى فرمايد: ((يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله )) (41) آيا اين چه حسرتى است ؟ كه خداى تعالى با آن عظمت ، با اين تعبير ذكر مى فرمايد. تدبر كن در آيه شريفه قرآن بى تامل و تدبر از آن مگذر ((يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها وترى الناس ‍ سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد )) (42)
وصف روز قيامت را مى كند. مى فرمايد: روزى كه فراموش مى كند هر شير دهى از آنچه شير مى دهد، و مى اندازد هر آبستنى بچه خود را، ومى بينى مردم را مست ، با اين كه آن ها مست نيستند ولكن عذاب خدا سخت است .
درست تفكر كن عزيزم ! قرآن - نعوذ بالله - كتاب قصه نيست شوخى با شما نمى كند ببين چه مى فرمايد؟ اين چه عذابى است كه عزيز ما را از ياد مى برد. حامله را بى بار مى كند. آيا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت ، او را وصف مى كند به شدت و جاى ديگر به عظمت چيزى را كه خداى تبارك و تعالى كه عظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهى ندارد، توصيف به شدت و عظمت كند آيا چه خواهد بود؟ خدا مى داند عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش عاجز است . اگر مراجعه به اخبار و آثار اهل علم بيت عصمت و طهارت كنى و تامل در آن ها نمايى ، مى فهمى كه قضيه عذاب آن عالم ، غير از اين عذاب هايى است كه فكر كردى . قياس به عذاب اين عالم كردن ، قياس باطل غلطى است . (43)
بهترين راه علاج مفاسد اخلاقى  
هان اى عزيز از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه كن ، و دامن همت به كمر زن ، و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جوانى برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده ، و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده ، چاره اى كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براى اطفا نائره شهوت و غضب پيدا نما.
بهترين علاج ها كه علما اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده اند اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر بگيرى و بر خلاف آن تا چندى مردانه قيام و اقدام كنى ، و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق طلب كنى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده ، مسلما بعد از مدت قليلى ، آن خلق زشت رفع شده و شيطان و جندش از اين سنگر فرار كرده ، جنود رحمانى به جاى آن ها برقرار مى شود.
مثلا يكى از ذمائم اخلاق كه اسباب هلاكت انسان است و موجب فشار قبر است ، و انسان را در دو دنيا معذب دارد، بدخلقى با اهل خانه يا همسايگان يا هم شغل ها يا اهل بازار و محله است كه اين زاييده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد، مدتى در صدد برآيد كه هر وقت ناملايمى پيش ‍ آمد مى كند از براى او، و آتش غضب شعله ور مى شود، و بناى سوزاندن باطن را مى گذارد، و دعوت مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگويى كردن ، بر خلاف نفس اقدام كرده عاقبت بد و نتيجه زشت اين خلق را ياد بياورد و در عوض ملايمت به خرج بدهد، و در باطن ، شيطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قول مى دهم كه اگر چنين رفتارى كنيد - بعد از چند مرتبه تكرار - آن خلق به كلى عوض شده ، و خلق نيكو در باطن مملكت شما منزل مى كند. ولى اگر مطابق ميل نفس رفتار كنيد، اولا در همين عالم ، ممكن است شما را نيست و نابود كند. پناه مى برم به خداى تعالى از غضب كه مى شود در يك آن انسان را در دو دنيا هلاك كند. خداى ناخواسته موجب قتل نفسى بشود. ممكن است انسان در حال غضب به نواميس الهيه ناسزا بگويد، چنانچه ديديم مردم را در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند.
حكما فرموده اند كه ((كشتى بى ناخدا كه در موج هاى سخت دريا گرفتار شود، به نجات نزديك تر است از انسان در حال غضب )) يا اگر خداى نخواسته ، اهل جدال و مرا در مباحثه علميه هستى - كما اين كه بعضى از ما طلبه ها گرفتار اين سريره زشت هستيم - مدتى بر خلاف نفس اقدام كن . در مجالس رسمى كه مشحون به علما و عوام است ، مباحثه كه پيش آمد كرد، ديدى طرف صحيح مى گويد، معترف به اشتباه خودت بشو و تصديق آن طرف رابكن . اميد است در اندك زمانى ، رفع شود اين رذيله ، خدانكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه درست باشد. مى گويد: ((براى من در يكى از مكاشفات ، كشف شد كه تخاصم اهل نار - كه خداى تعالى اطلاع مى دهد - مجادله اهل علم و حديث است )) (44)
بى اعتنائى به حب و بغض هاى مردم  
پس اى عزيزم ! نام نيك را از خداوند بخواه . قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش كن با تو باشد. تو كار را براى خدا بكن ، خداوند علاوه بر كرامت هاى اخروى و نعمت هاى آن عالم ، در همين عالم هم به تو كرامت ها مى كند تو را محبوب مى نمايد. موقعيت تو را در قلوب زياد مى كند. تو در دو دنيا سربلند مى فرمايد. ولى اگر بتوانى با مجاهده و زحمت ، قلب خود را از اين حب هم به كلى خالص نما، باطن را صفا ده تا عمل از اين جهت خالص شود، و قلب متوجه حق گردد. روح بى آلايش شود. كدورت نفس ‍ برطرف گردد. حب و بغض مردم ضعيف ، و شهرت و اسم نزد بندگان ناچيز چه فايده دارد. فرضا فايده داشته باشد، يك فايده ناچيز جزئى چنده روزه است . ممكن است اين حب ، عاقبت كار انسان را به ريا برساند، و خداى نخواسته آدم را مشرك و منافق و كافر كند. اگر در اين عالم رسوا نشود، در آن عالم در محضر عدل ربوبى پيش بندگان صالح خدا و انبيا عظام او و ملائكه مقربين رسوا شود، سرافكنده گردد بيچاره شود. رسوايى آن روز را نمى دانى چه رسوايى است . سرشكسته در ان محضر را خدا مى داند چه ظلمت ها دنبال دارد آن روز است كه به فرموده حق تعالى كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم و ديگر فايده ندارد.
اى بيچاره ! تو به واسطه يك محبت جزئى ، يك شهرت بى فايده پيش ‍ بندگان از آن كرامت ها گذشتى . رضاى خدا را از دست دادى خود را مورد غضب خداى تعالى نمودى اعمالى را كه بايد به آن ها دار كرامت تهيه كنى ، زندگانى ابدى و فرحناكى هميشگى فراهم كنى ، و به واسطه آن ها در اعلى عليين بهشت قرارگيرى ، مبدل كردى به ظلمات شرك و نفاق ، و براى خود حسرت و ندامت و عذاب هاى شديد تهيه نمودى ، و خود را سجينى نمودى . چنانچه در حديث شريف كافى مى فرمايد حضرت امام صادق عليه السلام كه پيغمبر فرمود، كه همانا فرشته بالا مى برد كار بنده را با فرحناكى . پس چون كارهاى نيكوى او را بالا برد، خداى عزوجل مى فرمايد: قرار بدهيد اين اعمال را در سجين . همانا اين در اين اعمال فقط مرا نخواسته است . من و تو با اين حال نمى توانيم سجين را تصور كنيم ، و ديوان عمل فجار را بفهميم ، و صورت اين اعمال را كه در سجين است ببينيم يك وقت حقيقت امر را مى بينيم كه ديگر دستمان كوتاه است و چاره منقطع .
اى عزيز! بيدار شو و غفلت و مستى را از خود دور كن ، و در ميزان عقل ، بسنج اعمال خود را، قبل از آن كه در آن عالم ميزان كنند، و حساب خود را بكش قبل از آن كه از تو حساب كشند، و آينه دل را از شرك و نفاق و دورويى پاك كن ، و مگذار زنگار شرك و كفر او را طورى بگيرد كه به آتش هاى آن عالم پاك نگردد. نگذار نور فطرت ، مبدل به ظلمت كفر شود. نگذار ((فطرت الله التى فطر الناس عليها)) (45) ضايع گردد. اين قدر خيانت مكن بر اين امانت الهى . پاك كن آينه قلب را، تا نور جمال حق در او جلوه كند، و تو را از عالم و هرچه در او است ، بى نياز كند، و آتش محبت الهى در قلب افروخته شده ، تمام محبت ها را بسوزاند كه همه عالم را به يك لحظه آن ندهى ، و چنان لذتى ببرى از ياد خدا و ذكر آن كه تمام لذات حيوانى را بازيچه بدانى .
اگر اهل اين مقام هم نيستى و اين معانى در نظرت عجيب مى آيد، نعمت هاى الهى را در عالم ديگر كه قرآن مجيد و اخبار معصومين از آن ها اطلاع داده اند، از دست مده ، به واسطه جلب قلوب مخلوق براى شهرت چند روزه موهوم ، آن همه ثواب ها را ضايع مكن از آن همه كرامات خود را محروم مكن ، و سعادت ابدى را به شقاوت هميشگى مفروش (46)
غيرت حق تعالى  
اى عزيز بيدار شو، و پنبه غفلت را از گوش برون كن ، و خواب غفلت را بر چشم خود حرام نما، و بدان كه تو را خداى تعالى براى خود آفريده است . چنان چه در حديث قدسى مى فرمايد:
((يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لاجلى .)) (47)
يعنى اى پسر آدم همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خود آفريدم و قلب تو را منزلگاه خود قرار داده ، تو و قلب تو، يكى از نواميس الهيه هستيد.حق تعالى غيور است نسبت به ناموس خود.اين قدر پرده درى مكن به ناموس حق تعالى ، دست درازى را روا مدار.بترس از غيرت حق تعالى كه تو را در اين عالم همچنان رسوا كند كه هر چه خواهى اصلاح كنى ، نتوانى .
تو در ملكوت خود در حضور حضرات ملائكه و انبياى عظام ، پرده ناموس ‍ الهى را پاره كنى ، و اخلاق فاضله را كه به واسطه آن ها اوليا تشبه به حق پيدا مى كنند، تسليم غير حق مى كنى و قلب خود را به دشمن حق مى دهى و شرك مى ورزى در باطن ملكوت خود. بترس از آن كه حق تعالى علاوه بر آن كه ناموس مملكت تو را پاره كند، و تو را پيش انبيا عظام و ملائكه مقربين ، مفتضح و رسوا كند، در همين عالم تو را مفتضح كند، و مبتلا كند به فضيحتى كه جبران پذير نباشد و پاره شدن عصمتى كه وصله بردار نباشد. حق تعالى ((ستار)) است ، ولى ((غيور)) هم هست . ((ارحم الراحمين )) است ، ولى ((اشد المعاقبين )) هم هست . ستر مى فرمايد تا وقتى از حد نگذرد. ممكن است خداى نخواسته اين كار بزرگ و اين رسوايى ناهنجار، غيرت را بر ستر غلبه دهد چنان چه در حديث شريف شنيدى
پس قدرى به خود آى ، و رجوع به خدا كن و بازگشت به سوى او نما كه خداى تعالى رحيم است و پى بهانه مى گردد براى رحمت .اگر رجوع كردى ، به غفران خود ستر مى فرمايد عيوب گذشته را و نمى گذارد كسى بر آن مطلع شود، و تو را صاحب فضيلت مى كند، و اخلاق كريمه را در تو جلوه مى دهد، و تو را مرآت صفاى خود مى فرمايد، و اراده تو را در آن عالم كار كن مى فرمايد، چنان چه اراده خود (او) در همه عالم نافذ است ، چنان چه در حديثى منقول است كه وقتى كه اهل بهشت قرار گرفتند، نامه اى از جانب حق تعالى براى آن ها مى آيد كه مضمونش اين است :
از جانب زنده پاينده اى كه نمى ميرد به سوى زنده پاينده اى كه نمى ميرد.من هر چه را مى خواهم موجود شود به او مى گويم باش . پس موجود مى شود. تو را هم امروز قرار دادم كه هر چه را مى خواهى بشود، امر كن ، مى شود.تو خود خواهى اين قدر نداشته باش . تو اراده خود را تسليم حق كن . ذات مقدس هم تو را مظهر اراده خود مى فرمايد.تو را متصرف در امور قرار مى دهد. مملكت ايجاد را در آخرت در تحت قدرت تو قرار مى دهد، و اين غير تفويض باطل است ، چنانچه در محل خود معلوم است .
هان اى عزيز! تو خود دانى ، مى خواهى اين را بپذير يا آن را، كه خداى تعالى بى نياز است از ما و همه مخلوقات و اخلاص ما و همه موجودات عالم .(48)
دعوت به اخلاص  
پس اى عزيز! در كارهاى خود دقيق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى ، استنطاق كن كه آيا اقدامش در خيرات و براى امور شريفه براى چيست ؟ كه مى خواهد از مسائل نماز شب سوال كند؟ يا اذكار آن را تحويل بدهد؟ مى خواهد براى خدا مساله بفهمد يا بگويد؟ يا مى خواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زيارتى كه رفته با هر وسيله است به مردم مى فهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مى دهد، راضى نمى شود كه كسى از او مطلع نشود؟ به هر راهى شده ، سخنى از آن به ميان آورده ، به مردم ارائه مى دهد. اگر براى خداست و مى خواهد كه مردم ديگر به او تاسى كنند، و مشمول ((الدال على الخير كفاعله )) گردد. اظهارش خوب است . شكر خدا كند به اين ضمير صاف و قلب پاك . ولى ملتف باشد كه در مناظره با نفس ، گول شيطنت او را نخورده باشد، و عمل ريايى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نيست ، ترك آن اظهار كند كه اين ((سمعه )) است ، و از شجره ملعونه ريا است و عمل او را خداوند منان قبول نمى فرمايد و امر مى فرمايد در سجين قرار دهند. بايد به خداى تعالى از شر مكائد نفس پناه ببريم كه مكائد آن خيلى دقيق است ولى اجمالا مى دانيم كه اعمال ما خالص نيست .
اگر بنده مخلص خداييم چرا شيطان در ما اين قدر تصرف دارد؟ با آن كه او با خداى خود عهد كرده است كه به ((عبادلله المخلصين )) كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آن ها دراز نكند.
به قول شيخ بزرگوار ما - دام ظله - شيطان ، سگ درگاه خدا است .اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذيت نكند.سگ در خانه ، آشنايان صاحب خانه را دنبال نكند. شيطان نمى گذارد كسى كه آشنايى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر ديدى شيطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهايت از روى اخلاص نبوده و براى حق تعالى نيست . اگر شما مخلصيد، چرا چشمه هاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده ، با اين كه چهل سال است به خيال خود، قربه الى الله عمل مى كنيد. با اين كه در حديث وارد است كه كسى كه از براى خدا چهل صباح ، اخلاص ورزد، جارى گردد چشمه هاى حكمت از قلبش به زبانش (49) پس بدان اعمال ما براى خدا نيست و خودمان هم ملتفت نيستيم و درد بى درمان همين جا است . واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و ديانت كه وقتى چشم بگشايند و سلطان آخرت خيمه بر پاكند، خود را از اهل معاصى كبيره ، بلكه از اهل كفر و شرك ، بدتر ببينند و نامه اعمالشان سياه تر باشد
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش ، وارد جهنم شود. امان از كسى كه صورت صدقه و زكاه و صوم و صلاه او، صورت هايى باشد كه زشت تر از آن ها تصور نشود. بيچاره تو مشركى خداوند به فضل خود، موحد اهل معصيت عصيان كار را مى آمرزد ان شاء الله وليكن فرموده است كه شرك را نمى آمرزم ، اگر بى توبه از دنيا برود. (50)
عبادات ما خود از گناهان كبيره است  
تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است . ما شكم پرست و شهوت پرستيم .
ترك لذت براى لذت بزرگ تر مى كنيم . وجهه نظر و قلبه آمال ما، راه انداختن بساط شهوات است . نماز كه معراج قرب الهى است ، ما بجا مى آوريم براى قرب به زن هاى بهشت . ربطى به تقرب حق ندارد. مربوط به اطاعت امر نيست . با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است .
اى بيچاره ! بى خبر از معارف الهيه كه جز اداره شهوت و غضب خود، چيز ديگر نمى فهمى . تو مقدس (مواظب ) به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرمات متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سيئات اخلاق در ترازوى انصاف بگذار كارهايى را كه مى كنى از براى رسيدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تخت هاى زمردين و هم آغوش شدن با لعبت هاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشيدن لباس هاى حرير و استبرق و سكنا كردن در قصرهاى نيكو منظر و رسيدن به آرزوهاى نفسانى . آيا بايد اين ها را كه تمام براى خود خواهى و پرستش نفس است ، به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست ؟ آيا شما با عمله اى كه براى مزدكار مى كند، چه فرقى داريد، كه اگر او بگويد من محض صاحب كار اين عمل را كردم او را تكذيب مى كنند؟ آيا شما دروغگو نيستيد كه مى گوييد نماز مى كنم براى تقرب به خدا؟ آيا اين نماز شما براى نزديكى به خدا است ، يا براى تقرب به زن هاى بهشت است و رسيدن به شهوات است ؟
فاش بگويم ، پيش عرفاى بالله و اولياى خدا، تمام اين عبادات ما از گناهان كبيره است . بيچاره در حضور حضرت حق جل جلاله و در محضر تمام ملائكه مقربين او، بر خلاف رضاى حق رفتار مى كنى ، و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شيطان مى كنى . آن وقت حيا نكرده ، در عبادت چندين دروغ در محضر ربوبيت و ملائكه مقربين مى گويى و چندين افترا مى زنى و منت گذارى هم مى كنى ، و عجب و تدلل هم مى نمايى و خجالت هم نمى كشى ، اين عبادت من و تو با معصيت اهل عصيان كه اشد آن ها ((ريا)) است ، چه فرق دارد؟ زيرا كه ريا، شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى . تمام عبادات ما شرك محض است و شائبه خلوص و اخلاق در آن نيست . بلكه رضاى خدا به طريق اشتراك هم در آن مدخليت ندارد. فقط براى شهوات و تعمير (و) اداره بطن و فرج است .
اى عزيز نمازى كه براى خاطر خواهى زن باشد - چه زن دنيايى يا بهشتى - اين نماز خدا نيست . نمازى كه براى رسيدن به آمال دنيا باشد يا آمال آخرت ، به خدا ارتباط ندارد. پس چرا اين قدر ناز و غمزه فروشى مى كنى ، و عشوه و غنج و دلال مى كنى ، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى كنى ، خود را از خاصان درگاه حق محسوب مى دارى ؟ بيچاره تو با همين نماز، مستحق عذابى و مستوب زنجير هفتاد ذراعى هستى .
پس چرا خود را طلبكار مى دانى ، و براى خود در همين طلبكارى و تدلل و عجب ، عذابى ديگر تهيه مى كنى ؟ اعمالى را كه مامورى ، بكن و متوجه باش كه از براى خدا نيست . و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد، و يك قسمت از شرك را خداى تعالى براى ضعف بندگانش ‍ به آن ها تخفيف مى دهد و به واسطه غفران و رحمتش ، پرده ستاريت به روى آن ها پوشيده است . بگذار اين پرده دريده نشود، و حجاب غفران حق به روى اين سيئات كه اسمش را عبادت گذاشتيم ، افتاده باشد، كه خداى نخواسته اگر اين ورق برگردد و ورق عدل پيش آيد، گند عبادات ما كم تر از معصيت هاى موبقه اهل معصيت نيست .(51)