بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۶ -


6-اهميت تجربى مسائل عروة الوثقى

آنچه در مقالات عروه مطرح شده است كمتر شامل مسائل نظرى و ذهنى است و بيشتر شامل مسائل عملى و عينى و آزمونهاى اجتماعى.

در آغاز كه علت نشر روزنامه عروة الوثقى را مطرح مى‏كنند،بخوبى متوجه هدف عالى آن مى‏شويم:

اينها سخنان حقى است كه به عنايت‏خدا خواهيم گفت،اينهمه مربوط است‏به احوال مشرق زمين...

روزگار درازى،برنامه‏ها و راه و روش استعمارگران طمعكار پنهان بود،سپس آشكارا شد....

از نخست،خواننده را در جريان اين خفا و ظهور مى‏گذراند.يعنى اينكه همواره راه و رسم خائنان و برنامه‏هاى خائنانه،از ابتدا،آشكار نيست و راز آنها بر همه كس معلوم نمى‏شود مگر با كوشش و درك و پيجويى و درگيرى.بسيارى از طبقات فاضله و روشنفكران جامعه،در مورد آگاهيهاى اجتماعى خويش،درباره مسائل و قضايا،غلو دارند،مى‏پندارند از بسيارى از آنچه مى‏گذرد آگاهند،با اينكه چنين نيست.نويسندگان عروه،پس از اين فصل،روش عروه را ياد مى‏كنند:

اين روزنامه به آهنگ خدمت‏به مردم مشرق زمين منتشر مى‏شود كه تا آنجا كه در توان دارد مسائل واجب را مطرح كند،مسائلى كه كوتاهى درباره آنها موجب اين ضعف و سقوط گشت. همچنين اين مقالات توضيح خواهد داد كه راه جبران گذشته و مصون ماندن از خطرها و مصيبتهاى آينده چيست... بدين گونه و با اين سرآغاز،چگونگى امر،روشن تواند بود و والايى مسائل آن به نظر خواهد آمد.اكنون فهرست‏برخى از موضوعات آن را ياد مى‏كنم:

اسلام و حل مسئله نژاد.گذشته مسلمانان و وضع اسفبار كنونى.چاره اين وضع.تفاوت اسلام و مسيحيت.حكومت صالح اسلامى.خواب حقداران و بيدارى حقربايان.تعصب چيست و كدام قسم آن بد است.بد آموزى درباره قضا و قدر.وحدت اسلامى.وحدت،بنياد سيادت.كوشش نه ياس.تامل در سرگذشت امتها.حكومت مستبدانه در امت اسلام.امتحان خدايى از مؤمنان درباره تكاليف اجتماعى.سياست انگليس در شرق،در مصر،در سودان.تحليل گفتگوهاى پارلمان انگلستان.وضع حكومت عثمانى.وضع زندانهاى مصر در دوره حكومت استبداد و دفاع از زندانيان.خدعه‏هاى استعمار.دخالت مامور انگليسى در امور نجد سعودى.تهمت ناجوانمردانه به اسلام.انگليس و اسلام.

دوستى انگليس با اسلام از راه حيله.چگونگى استعمار فرانسوى.

و دهها و دهها مسئله از اين قبيل،آنهم با شرح مستند و تحليل دقيق و آگاه كننده.

7-اخلاق اسلامى در عروة الوثقى

از مسائل مهم ديگر مقالات عروة الوثقى،توجهى است كه به اخلاق اسلامى و احياى اين اخلاق در مسلمانان شده است.مسائلى كه در اين زمينه مطرح گشته است،مربوط به اخلاق اجتماعى است،يا آن قسمت از اخلاق فردى كه زمينه اخلاق اجتماعى است.اين موضوع نيز بايد مورد دقت‏بسيار قرار گيرد و با شرح و تفصيل آموخته شود،و حتى جزء برنامه رسمى طلاب و حوزه‏ها باشد.به عنوان نمونه،در نفى و محكوم كردن ذلت پذيرى چنين مى‏گويند:

آيا هيچ مسلمانى مى‏تواند عمر هزار ساله با ذلت و خوارى را دوست داشته باشد؟در حالى كه مسلمان مى‏داند كه دليل داشتن ايمان به خدا،بى اعتنايى به زندگى دنيا و به زنده ماندن است.آيا ما مسلمانان،كه روزى سرور جهان بشريت‏بوده‏ايم،مى‏توانيم زندگى همراه با مسكنت و خوارى را بپذيريم؟آيا مى‏توانيم بپذيريم كه سرزمينهاى ما و منابع ثروت ما به ست‏بيگانگان باشد،يعنى كسانى كه متدين به دين ما نيستند و با ما همفكرى ندارند و به دين ما احترام نمى‏گزارند و هر عهد و پيمانى را زير پا مى‏نهند؟اينان تمام همشان اين است كه ما مسلمانان را زير پاى سپاه خود خرد كنند و سرزمينهاى اسلامى را،از مسلمانان خالى سازند،آنگاه مردمان خود را در آنها جاى دهند... (1)

و ديديم كه آنچه سيد در حدود 90 سال پيش گفت و پيش بينى كرد،چگونه در طرف چپ و راست ما واقع شد،چگونه اين كارها را با كشورها و سرزمينها و امتهاى مسلمان كردند...

يكى ديگر از فصول جالب اين مقالات،در زمينه اخلاق اسلامى فردى-اجتماعى،فصلى است در مبارزه با ترس و كوبيدن آن.اين فصل با اين دو آيه كريمه مى‏آغازد:

اينما تكونوا يدرككم الموت،و لو كنتم فى بروج مشيدة... (2) قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم.... (3)

-هر جا باشيد مرگ شمايان را فرا خواهد گرفت،اگر چه در برجهايى به سر بريد سر به فلك كشيده.

-اى پيامبر!به مردمان بگو،اين مرگى كه از آن مى‏گريزيد (خود را به خيال خود از آن حفظ مى‏كنيد) ،با شما ديدار خواهد كرد.

با ذكر اين دو آيه قرآنى،اشاره مى‏كنند كه بنياد اصلى جبن و ترس،مسئله مرگ است و ترس از مرگ و گريختن از آن،و مرگ مسئله‏اى است‏حتمى و ناگزير.شروع اين مقاله با اين آيات،ياد آور مضمون اين بيت است:

و ان كانت الابدان للموت انشئت‏فقتل امرء فى الله بالسيف افضل -اگر بدنها براى اين آفريده شده‏اند كه روزى بميرند و خاك شوند (يعنى اگر آخر زندگى،مردن و خاك شدن است) پس كشته شدن در راه خدا و دين و نواميس عدالت،افضل است و بهتر.

من در اينجا،خلاصه‏اى از مقاله‏«الجبن‏»عروة الوثقى را،با ترجمه‏اى آزاد،از نظر خوانندگان مى‏گذرانم:

هم ديده شده است و هم در كتابها نوشته‏اند كه از برخى افراد انسان كارهايى سر زده است محير العقول و دهشت آفرين.مردمان كم خرد اينگونه كارها را،با اينكه در زمان پيامبران اتفاق نيفتاده و به دست آنان جارى نگشته است،معجزه مى‏پندارند و خارق عادت مى‏شمارند. مردمان غافل آنها را به ستاره و بخت و شانس منسوب مى‏دارند.كوته نگران چنين اقدامات و اعمال را امرى تصادفى و اتفاقى به حساب مى‏آورند.

اين ظنها و گمانها همه به اين دليل است كه اينگونه مردم،از درك اسباب امور و علل مسائل ناتوانند.اما حكيمان و خردمندان و راهشناسان مى‏دانند كه خداى حكيم خبير،براى هر چيزى سببى قرار داده است و هر نتيجه‏اى را بر مقدمه و عملى متوقف كرده است.و از ميان همه كاينات،انسان را به موهبت عقل و قدرت روح ويژه ساخته است.با اين ويژگى است كه انسان مى‏تواند مظهر عجايب گردد و كارهاى فوق العاده به وقوع رساند و همين قدرت عقلى و تشخيص،و قدرت عملى و تنفيذ است كه ملاك تكليف شرعى است،و به خاطر همين تشخيص و توانايى است كه انسان مكلف است و بايد تكاليفى را انجام دهد.و براى انجام دادن كار خوب،ستايش شود و پاداش يابد و براى انجام دادن كار بد نكوهش گردد و كيفر بيند.

هنگامى كه انسان با اين منطق صحيح بنگرد،مى‏بيند كه در انسانها همه،قواى مشابهى وجود دارد،و خداوند استعداد كمال را به همه داده است و در فطرت هر كس نهاده است.و از اينجاست كه هر فردى مى‏خواهد صاحب افتخارات باشد و كارهاى بزرگ بكند.فضل خداوند نيز هيچ كس را محروم نمى‏دارد و هيچ كوشنده راستينى را بى‏نصيب نمى‏گذارد.بنابراين، علت چيست كه توده‏هاى انسانى به پستيها تن در مى‏دهند،و از رسيدن به عظمتها و آزادگيها دست مى‏كشند،همان عظمتها و آزادگيها كه هم عنايت‏خداوندى،راه رسيدن به آنها را باز ساخته است و هم كشش فطرى انسان به سوى آنهاست،بويژه مردمى كه مؤمنند به دالت‏خدا و وعده وعيد خداوند،يعنى معتقدند كه كارهاى شايسته ماندگار (باقيات الصالحات) ،ثواب دارد و كارهاى بد و خطا گناه دارد،و هم باور دارند كه روز«بازبينى بزرگ‏»اعمال مى‏آيد و هر كس به پاداش هر چه كرده است مى‏رسد،و هر انسانى كه ذرة المثقالى كار خير يا ذرة المثقالى كار شر كرده باشد جزاى آن را خواهد ديد.اينگونه مؤمنان چگونه دست از كار مى‏كشند و تن به ياس مى‏سپارند و با جان مرده زندگى مى‏كنند؟چرا انسانها از پاى مى‏نشينند و در لغزشگاهها فرو مى‏افتند؟هنگامى كه نيك بينديشيم و بخواهيم علت هر چيز را پيدا كنيم،مى‏فهميم كه از چيست كه مردمان-چه مؤمن و چه غير مؤمن-تن به پستى مى‏دهند و دست روى دست مى‏گذارند.علت اينها همه ترس است ترس.

ترس است كه پايه‏هاى استقلال كشورها را سست مى‏كند.ترس است كه روابط ملتها را مختل مى‏سازد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مى‏بندد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مى‏بندد.ترس است كه درفشهاى هدايت را از نظرها دور مى‏دارد. ترس است كه نفوس بشرى را به پذيرفتن خوارى وامى‏دارد.ترس است كه مردمان را به قبول مسكنت مى‏كشاند.ترس است كه تحمل يوغ بردگى را بر گردن مردم آسان جلوه مى‏دهد. ترس است كه نفس انسانى را براى قبول اهانت-زير نام صبر و شكيبايى-و قبول خوارى-زير نام زيركى و عاقل مآبى-آماده مى‏سازد.ترس است كه پشت مردان را براى حمل بارهايى خم مى‏كند سنگين‏تر از آنچه مى‏پندارند در اثر شجاعت و اقدام پيش خواهد آمد.ترس است كه جامه ننگ بر تن انسان مى‏پوشد،ننگى كه صاحبان روحهاى پاك و همتهاى بلند كشته شدن را بر قبول چنان ننگى ترجيح مى‏دهند.آرى انسان جبان و ترسو،سختى ذلتها را آسان مى‏انگارد و زندگى مسكنت‏بار را رفاه و امنيت مى‏شمارد.كسى كه خود را حقير سازد قبول حقارت براى او آسان است،مانند مرده كه از وارد شدن هيچ جراحتى احساس درد نمى‏كند. بدتر از اين،اين است كه انسان جبان،لحظه به لحظه،طعم مرگ را مى‏چشد،با اينهمه باز راضى است...

ترس چيست؟واماندگيى در نفس انسان كه او را از مقاومت در برابر هر امر ناخوشايندى باز مى‏دارد.ترس يك بيمارى روحى و روانى است،كه نيروى حفظ وجود را كه خدا آن نيرو را ركنى از اركان حيات طبيعى قرار داده است،از بين مى‏برد.اين بيمارى روانى علتهاى چندى دارد كه اگر در ماهيت هر يك از اين علتها ژرف بنگريم مى‏بينيم كه همه به يك چيز باز مى‏گردد.و آن،ترس از مرگ است.مرگى كه سرنوشت هر زنده‏اى است و سرانجام هر ذيروحى. مرگ وقتى معين و ساعتى معلوم ندارد.

انسان از لحظه تولد تا آخرين روزهاى يك عمر طولانى همواره در معرض رسيدن مرگ است.و جز خداى كه اجلها را مقدر فرموده است هيچكس از زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست.با اينهمه ترس از مرگ به جايى مى‏رسد كه به صورت بيماريى كشنده در مى‏آيد.و اين بدان علت است كه انسان از سرنوشت‏حتمى خويش غفلت مى‏كند،و فراموش مى‏كند كه خداوند خير دنيا و سعادت آخرت را براى او تهيه ديده است،البته اگر انسان نيروها و قواى خداداد را در راه خود به مصرف رساند و از هدر رفتن و منحرف شدن آن قوا جلوگيرى كند. آرى،انسان از نفس خود و امكانات و قدرتهاى آن غفلت مى‏كند.به علت اين غفلت،آنچه را خداوند سبب بقاى زندگى و حيات و ارزشها قرار داده است،يعنى شجاعت و دلاورى و اقدام و درگيرى،سبب نيستى و هلاك شدن مى‏انگارد.مرد جاهل مى‏پندارد كه در هر گام او مرگ ايستاده است و در هر قدم او خطرى او را تهديد مى‏كند؟با اينكه يك نگاه به آثار انسانى و آرمانهاى تحقق يافته بلند همتان و مشكلات رام شده بزرگمردان،بسنده است تا آدمى را از اين خواب غفلت‏بيدار كند،و به او بفهماند كه اين ترسها و هراسها همه و همه وهم است و خيال،و بانگ حيوانات موهوم است و وسوسه ابليس،اينهاست كه آدمى را اسير خود ساخته است و از راه خدا باز داشته و از رسيدن به هر امر خيرى محروم كرده است.ترس دام شيطان است.شيطان با اين دام بندگان خدا را صيد مى‏كند و از راه خدا باز مى‏دارد.ترس علت هر صفت رذيله است و منشا هر خصلت مذموم.ترس پراكنده كننده اجتماعات است،و برنده دوستيها و روابط،و هزيمت دهنده لشگرها و نگون ساز درفشها.ترس خائنان را وامى‏دارد تا در جنگهاى ميهنى خيانت كنند.ترس پستان را وامى‏دارد تا رشوه بگيرند.چون بيم از فقر باعث اين كار مى‏شود.و اين بيم در حقيقت،از ترس از مرگ سرچشمه مى‏گيرد.ديگر صفات زشت نيز همچنين است...آرى،ترس عار است و ننگ براى هر انسان سالم فطرت،بويژه براى مردمى كه به خدا و پيامبران و روز پاداش ايمان دارند،و اميد دارند كه به پاداش اعمال نيك خويش برسند.بنابراين مى‏سزد كه فرزندان امت اسلام-به مقتضاى اصول اعتقادى و دينى خويش-دورترين مردم جهان باشند از صفت رذيله‏«جبن‏».زيرا كه مؤمن جز رضاى خدا آرمانى ندارد.و ترس و دل نداشتن بزرگترين مانع است از اداى تكاليفى كه خدا را راضى و خشنود مى‏كند.كسانى كه قرآن مى‏خوانند مى‏دانند كه خداوند،در قرآن،دوست داشتن مرگ را علامت ايمان قرار داده است...اقدام در راه خدا و دادن مال و جان در راه بر پاداشتن حق و عدالت،نشانه مردم مؤمن است.كتاب خدا،قرآن،به همين بسنده نكرده است كه مردم نماز بخوانند،زكات بدهند،و به ديگرى آزار نرسانند،بلكه اينها را كارهايى دانسته است كه هم مؤمن و هم منافق انجام مى‏دهند.و تنها دليل منحصر ايمان داشتن را دادن جان دانسته است در راه اعلاى كلمه حق و در راه استقرار عدل.بلكه قرآن كريم،آمادگى تا پاى بذل جان را در راه پايدار ماندن حق و دين و عدالت،يگانه ركن ثبوت ايمان شمرده است،ركنى كه چون نباشد، هيچ امر ديگرى قابل اعتنا نيست.اين است كه نبايد هيچ كس تصور كند كه‏«دين اسلام‏»و«ترس‏»در يك دل جمع توانند شد. (4)

چگونه چنين چيزى ممكن است‏با اينكه هر پاره‏اى از اين دين،پرده‏اى است از شجاعت و دلاورى و تصويرى است از اقدام و درگيرى.ستون و تكيه‏گاه دين اسلام اخلاص براى خدا (سراپا براى خدا بودن) است،و دست‏شستن از هر چه جز خداست،براى خدا.

مؤمن كسى است كه يقين داشته باشد كه اجل به دست‏خداست.و خدا هر گونه و هر آن كه بخواهد اجل آدمى مى‏رسد.پس كندى در اداى وظايف و واجبات اجتماعى عمر كسى را زياد نمى‏كند،و شجاعت و درگيرى يك دقيقه از عمر كم نمى‏سازد.مؤمن كسى است كه يكى از دو نيكوترين عاقبت (احدى الحسنيين) را از دست نمى‏دهد:يا زندگانى با سيادت و عزت را،يا مرگ سعادتمندانه در راه خدا را،تا روحش به اعلى عليين صعود كند و با كروبيان و فرشتگان محشور و همنشين گردد.

كسى كه تصور كند-چه عالم و چه غير عالم-كه مى‏تواند جمع كند ميان ترس و ايمان داشتن به آنچه محمد«ص‏»آورده است،يعنى اين دو را،ترس و ايمان به اسلام را،با هم،داشته باشد،خودش را گول زده است و عقل خود را فريب داده است.اينچنين كس بازيچه هوس خود شده است.او كجا و ايمان كجا؟آيات قرآن همه گواهند كه آدم جبان ترسو،در دعوى ايماندارى كاذب است.

از اينجاست كه ما اميدواريم كه وارثان پيامبران،يعنى عالمان و طلاب علوم دينى،حق را آشكارا بگويند،و آيات خدا را به ياد مردم و جامعه بياورند.به مردم بگويند كه در اين آيات،تا چه اندازه امر به اقدام شده است‏براى اعلاى كلمه حق،و نهى شده است از كندى و نشستن و ترك اداى وظيفه واجب خدايى. (5)

اين است كه ما تصور مى‏كنيم اگر علما،براى انجام دادن اين فريضه-امر به اين معروف (دلاورى و اقدام) و نهى از اين منكر (ترس و بى شهامتى) -براى مدتى اندك،به پا خيزند،و مردم را با روشن كردن معانى قرآن كريم موعظه كنند و اين معانى را در جان مؤمنان زنده سازند،اثرى و نتيجه‏اى از اين كار،در ميان امت،خواهيم ديد كه افتخارات آن تا ابد بماند.و شاهد روزى خواهيم بود كه در جهان،شكوه امت اسلام،يعنى شكوه بزرگ خدايى،به آنان باز گردد.جامعه مؤمن،به دليل اين ميراث (ميراث دلاورى و اقدام) كه از پيشينيان خود برده است،و به علت عقايد ايمانى كه در دل دارد، با اندك يادآورى و كوتاه تذكارى به خود مى‏آيد، آنگاه چونان شيران به پا مى‏خيزد،آنچه را از دست داده است‏باز مى‏گيرد،آنچه را دارد حفظ مى‏كند،و به مقام قرب و رضاى خدا مى‏رسد. (6)


پى‏نوشتها:

1.«العروة الوثقى‏»،ص 78.

2.سوره 4 (نساء) ،آيه 78.

3.سوره 62 (جمعه) ،آيه 8.

4.«لا يظن ظان انه يمكن الجمع بين الدين الاسلامى و بين الجبن فى قلب واحد».

5.و اگر برخى از مردم درست ايمان پاكدل،در اين آيات ژرف بينديشند و چنان شوند كه خدا و پيامبر خواسته‏اند،دست كم اين عالمان نيز بكوشند تا از آنان عقب نمانند.اگر وجود شخص، متحقق به حقايق الاهى و متخلق به اخلاق خدا و اولياء خدا نباشد،اين تحصيلات و لباس ظاهرى اهميت ندارد.و در پاره‏اى موارد،نبودن اشخاصى با اين تحصيلات و در اين لباس خيلى بهتر است،هم براى دين و هم براى جامعه.

6.«عروة الوثقى‏»،ص 142-146.