بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۷ -


8-اهميت آگاهى و راه به دست آوردن آن

تاكيدى كه بر روى شناختن عروة الوثقى و آثارى همانند آن مى‏كنم،به دليل آگاهى عميقى است كه از اين راه به دست مى‏آيد،آنهم آگاهى متكى به عمل نه انگيخته از بحث و نظر.اين آگاهى امروز براى هر مسلمان-حتى چوپان مسلمانى كه در دشتها و دره‏ها و مراتع عمر مى‏گذراند-ضرورى است.پس در ضرورت و وجوب آن براى ديگر مسلمانان،بويژه علما، مدرسان،وعاظ و طلاب علوم دينى،جاى كمترين ترديدى نيست.

هميشه براى به دست آوردن اطلاع و آگاهى و شناخت،دو راه وجود دارد:آزمون شخصى و آزمون تاريخى و ميراثى.راه نخست همان است كه انسان بايد با به كار انداختن مشاعر خويش و باز كردن چشم خود ببيند و بفهمد و بينديشد و استنتاج كند،زمان را،جامعه را،مسائل را بشناسد،به مردم آگاه با تجربه با اخلاص نزديك شود.و در مجموع،همواره راههاى درك شخصى خود و درك ديگر آگاهان را به روى خود باز دارد.و هنگامى كه حقايق اجتماعى و مسائل انسانى را درك كرد بكوشد تا آنها را لمس كند،و اندك اندك مسائل را از سطح انديشه و عقل و ذهن خود،به دل و احساس و عاطفه خود ببرد،تا بدانجا برسد كه از درد مردم دردمند شود و از شادمانى مردم شاد گردد،در حال گرسنگى مردم خود احساس گرسنگى كند و در حال سيرى مردم سير باشد.جهل مردم جهل خود او باشد و فقر مردم فقر خود او،و خوارى و ذلت و ظلم بر مردم،خوارى و ذلت و ظلم بر خود او.اين است ايمان اجتماعى.

اما راه دوم براى به دست آوردن آگاهى،خواندن آثار و انديشيدن در احوال و آزمونهاى مردمى است كه اين مسير را پيموده‏اند و اين تكليف را شناخته‏اند و رسالت آن را به عهده گرفته‏اند.اين شناخت،دو بخش دارد:يكى آن كه مربوط است‏به آن مجاهدان پيشين و انديشه و عمل و موضع آنان،و ديگرى آن كه مربوط است‏به جناحهاى مقابل آنان. اهميت آگاهيهاى اجتماعى،به شناخت اين هر دو جهت‏بستگى دارد.تا ما باطن حكومت اموى را نشناسيم و سرنوشتى را كه در عهد يزيد در انتظار اسلام بود ندانيم،به اهميت و ارزش قيام‏«عاشورا»پى نمى‏بريم.همينطور در ديگر نهضتها و انقلابهاى راستين.در نهضتهاى جديد دنياى اسلام نيز، در اين يك سده و نيم اخير،امر چنين است.بايد حقيقت مسائل ايران دوره ناصرى را شناخت، تا اهميت افكار سيد جمال الدين و فتواى ميرزاى شيرازى معلوم گردد.اينكه مى‏گويم اهميت افكار و فتوى،غرضم ذكر شعار نيست،بلكه اهميت از نظر دين و وظيفه دينى و و وجوب عينى و فقهى آن منظور است.اين است كه بر طلاب جوان واجب است كه شناخت زمان و جامعه و مسائل زمان را-در دو جبهه حق و باطل-جزو دروس حتمى و تحقيقى خود قرار دهند،و بروند و هر گونه ممكن است اين شناخت را تحصيل كنند،چنانكه بر ديگر طبقات نيز واجب است.تحصيل اين شناخت از بسيارى مسائل فقهى كه در درسهاى خارج مطرح مى‏شود و عمرى بر سر آنها مى‏گذرد واجب تر است،مسائلى كه يا اصلا واقع نمى‏شود يا اگر واقع شود بسيار اندك و نادر است.

ممكن است مردم نسبت‏به جناح حق،شناختهايى-جسته و گريخته-داشته باشند،يا طلاب جوان،مسائل اين جناح به گوششان خورده باشد،ليكن اين اندازه كافى نيست.بايد اين شناخت را چنان جدى بگيرند و تقويت كنند كه از مرحله تحسين نظرى درآيد و به مرحله بعث عملى برسد.آنچه مهم است‏بعث و انگيختن عملى است.و از اينجاست كه دكتر طه عبد الباقى سرور،در مقدمه عروة الوثقى مى‏كوشد تا هر دو جناح را معرفى كند:

سيد جمال و عبده را،و جناح اجنبى و استعمار را.مى‏گويد:

ما عمد داشتيم كه درباره روحيه استعمارى اروپايى به تفصيل سخن گوييم و درباره برنامه‏ها و هدفهاى استعمار و نگاه متكبرانه اروپاييان استعمارگر به ملل آسيايى و آفريقايى و نظر زهر آگين كين توزانه آنان درباره عرب و اسلام.چرا،چون محور اين كتاب (عروة الوثقى) درگيرى و جهاد تاريخى اسلام است‏با اين روحيه سركش سيطره طلب.گرفتارى عرب و مسلمانان با اين روحيه،گرفتاريى تاريخى است.چون سرزمينهاى عرب و اسلام،كليد همه شرق است،و ميانجى و برزخى است كه اروپا با عبور از آن مى‏تواند به اعماق دو قاره آسيا و آفريقا راه يابد، دو قاره‏اى كه استعمار هنگامى كه از معادن و مواد حياتى آنها ياد مى‏كند دهانش به آب مى‏افتد.سرزمينهاى عرب و اسلام،قلب جهان است و از نظر موادى كه تمدن را غنى مى‏كند و چرخ دنيا را مى‏گرداند و به جهان و تمدن جهان نيرو مى‏بخشد،غنى ترين سرزمينهاست.به گفته صاحب‏«مجالى الاسلام‏»:«همه راههاى بزرگ دريايى و آسمانى از غرب به شرق،و همه راههاى زمينى از شمال به جنوب،از بلاد اسلام مى‏گذرد».

از اين جهت،فشار استعمارى اروپا بر اين منطقه (كشورهاى اسلامى) سنگين ترين فشار استعمارى تاريخ است.و از اين رو است كه اين منطقه،هولناكترين انواع درگيرى و جهاد را در راه باز يافتن حريت و حيات خويش به جان خريده است.بالاتر اينكه،آينده همه بشريت،در گرو نتيجه درگيرى و جهاد داخلى و خارجيى است كه بر محور مجاهدات سرزمينهاى عرب و اسلام مى‏چرخد،از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام.ما مسلمانان،بيشتر از صد سال است كه با وارد شدن در ميدان اين درگيرى خونين،بار يك امانت جهانى را بر دوش مى‏كشيم،امانتى كه فرداى انسانيت،بلكه رسالت نوع بشر همگى،بر نگاهبانى آن متوقف است.

پس اين زد و خورد شعله‏ور ما با استعمار،در حقيقت زد و خوردى است در راه صيانت مثل اعلاى انسانى و كرامت‏بشرى،زد و خوردى است در راه حفظ همان فضايل و همان اخلاق كه پيامبران براى استوار ساختن آنها مبعوث شدند و آزاديخواهان تاريخ همانها را سرلوحه خواسته‏هاى خود قرار دادند،فضايل و اخلاقى كه عظمت افراد انسانى مبتنى است‏بر درك اهميت آنها و دعوت به آنها و جهاد در راه تحقق بخشيدن به آنها.

ما با اين جهاد و درگيرى،در برابر زشت ترين صورت بربريت و وحشيگرى پايدارى مى‏كنيم، در برابر پست ترين شكل الحاد و لا دينى مى‏ايستيم،و با روحيه اهريمنى مى‏جنگيم كه در هويت استعمار غربى دميده شده است تا جهان را از خون و ستيزه و بدبختى و دشمنى بياكند.

بنابراين،امروز بر ما واجب است-در حالى كه هنوز آتش درگيرى ما و غربيان شعله‏ور است-كه تاريخ درگيريهاى خود را با غرب،بشناسيم و آمار اين مبارزات را تهيه كنيم و در آنها بدقت‏بينديشيم،تا از وسائل و روشهايى كه دشمن به كار مى‏دارد آگاه شويم و بر حيله‏گريها و تبليغات او وقوف يابيم.

استعمار ما را درباره خودمان فريب داد:قوميت ما را (كه از آن دم مى‏زديم) تعصب ناميد.حق و حق طلبى ما را عداوت نام داد.آزادى طلبى ما را دشمنى با ديگران خواند.پس از اينها همه لطف ديگرى كرد و دين ما را به نام دينى جامد و عقب افتاده و ابتدايى و صحرايى متهم ساخت.اما ديگر ما گول نمى‏خوريم.زيرا تاريخ مقابله ما با استعمار بسى به درازا كشيده است، به طورى كه ديگر او را انديشه و وسيله تازه‏اى در دست نمانده است (همه وسائل خود را به كار برده است) .او اكنون در آخرين پيكارها با ما درگير است و چه بسا آخرين پيكار.پيكارى كه بس دشوار است و كوبنده،لكن در راه پايان محتوم خويش است.اكنون-چنانكه رئيس جمال عبد الناصر گفته است-:

«ميان ما و استعمار كارزارى است كه در برخى جبهه‏ها آغاز شده است،لكن كارزارهاى ديگرى نيز هست در جبهه‏هايى ديگر كه هنوز رخ ننموده است.براى ما و استعمار فردايى است،نزديك يا دور،فردايى كه در آن ما ننگهاى خود را مى‏شوييم و آرمانهاى خود را تحقق مى‏بخشيم و حقوق خويش را باز مى‏ستانيم‏» (1) .و چنانكه گفتيم،بر ما واجب است،در حالى كه در اين كشاكش چند جبهه‏اى درگيريم،تاريخ درگيرى خود را با استعمار بفهميم و ياد مجاهدان بزرگ و بلند آوازه خويش را زنده سازيم،همان مجاهدانى كه با عزت و شكوه در برابر استعمار قد افراشتند،و با توان و سخت‏سرى با آن درگير شدند.و يكى از صفحات جاودان اين جهاد و درگيرى،عروة الوثقى است،ارگان انقلابيون طلايه‏دار،كه فرياد خود را در فضاى شرق سر دادند.و همان فرياد حركت آفريد و آرمان (2) .

آرى،اين است اهميت آگاهى و ميراثى كه از اين طريق مى‏توان از آن بهره‏مند گشت و بايد بهره‏مند گشت.همانگونه كه در نحو و فقه و حديث و فلسفه و تفسير و تاريخ،از كتابها و آثار و تحقيقات و ميراثهاى پيشينيان بهره‏مند مى‏شويم،در فلسفه سياسى و آزمونهاى اجتماعى نيز بايد از افكار و اعمال گذشتگان بهره ببريم و از اين ميراث آگاهى سود بجوييم.تاريخ اسلام،از نظر اين ميراث بسى غنى است،گام به گام اين تاريخ،بويژه،در مذهب شيعه و اعتقاد شيعه به حكومت عادل،آكنده است از اين آزمون و درگيرى.نهايت‏يكى از نمونه‏هاى نوتر و نزديك به مسائل زمان نو و جهان نو،در آثار نهضت ضد استعمارى سيد جمال الدين مندرج است.

9-دو عروه

اين است كه مى‏گويم:«عالمان دين و طلاب راستين،بايد بدانند كه غير از عروة الوثقاى مرجع اسبق،مرحوم سيد محمد كاظم يزدى،عروة الوثقاى ديگرى نيز هست.و براى مسلمانان و اجتماعات اسلامى،با توجه به سياستهاى جهانى و استعمارها و تكاليف مسلمانان در اين مسائل،فروع و مسائل اين عروه نيز مطرح است،و توجه به اين فروع و مسائل نيز واجب تكليفى است.و بر عالم نظر در آنها«واجب‏»است،زيرا كه به حكم تجربه و مشاهده،با هوشيارى نسبت‏به مسائل اين عروه‏«سياسى-دينى‏»و عمل به آنها و مقاومت‏بر سر آنهاست كه مى‏توان مسائل آن عروه فقهى را نيز داشت و عمل كرد و فرزندان را بر طبق آنها تربيت نمود. و گرنه استعمار و عوامل آن،آن مسائل را،يكى يكى-و العياذ بالله-هدم مى‏كنند.

«اين دو كتاب،يكى شامل احكام فقهى و عبادى فردى و معاملات است،از عالم و فقيهى بزرگ در اسلام،و ديگرى شامل احكام اجتماعى و معاملات سياسى دينى است،از عالم اجتماعى و فيلسوفى سياسى و بزرگ در اسلام.و اين دو مقوله در صدر اسلام-يعنى در متن اسلام-يكى بوده است.سپس در روزگاران بعد،به علت پيشامدهايى از هم جدا شده است.و همين جدا شدن،باعث‏بزرگترين زيانها و انحطاطها براى مسلمانان گشته است.پس اكنون چرا بايد عالمان عروه فقهى تا اين اندازه از عروه اجتماعى جدا و دور و بيخبر باشند؟و راستى،آيا چگونه تواند بود آنهمه توجه و تدريس و تحشيه و تزاحم بر سر آن‏«عروه‏»،و اينهمه بيخبرى و ناآگاهى از اين‏«عروه‏»!...»

و اين است كه مى‏گويم اين كتاب-و امثال آن-بايد جزو كتب درسى حوزه‏ها قرار گيرد.

10-اعتقاد،وحدت اعتقادى

سيد جمال الدين،به عنوان مصلحى دردمند و آگاه،و صاحب رسالتى متعهد و درگير، شگردهاى گوناگون بيگانه را نيك مى‏شناخت.مى‏دانست كه اين دشمن زبردست پخته، همواره در نيروهاى طرف مقابل تفرقه مى‏آفريند و پيوسته جبهه‏هاى تازه خلق مى‏كند، موضوعى كه بسيارى از مردم فاضل و درگير در اين مسائل از آن غفلت دارند،و در نتيجه گول مى‏خورند و چه بسا-دانسته يا ندانسته-وسيله دست دشمن شوند.ليكن اينگونه دسيسه‏ها بر امثال سيد جمال الدين پوشيده نمى‏ماند.و تعدد و اختلاف در نواحى حمله،ماهيت‏حمله را در نظر او ناشناخته نمى‏گذاشت.اين بود كه درباره همبستگى اعتقادى و وحدت ايدئولوژى حساس بود.در داخل اسلام مى‏كوشيد تا اختلاف مذاهب،موجب اختلاف جبهه نشود،از اين رو مذهب خويش را نيز آشكار نمى‏كرد،و گاه-در كشورهاى اهل سنت-چنان وا مى‏نمود كه پيرو يكى از مذاهب اربعه آنان است.و نسبت‏به خارج اسلام-يعنى زيانرسانيهاى اعتقادى و آشوب آفرينيهاى فكرى كه از خارج حوزه اسلام رو مى‏كرد-بى تفاوت نمى‏ماند و در اين جبهه نيز به دفاع مى‏پرداخت.

مى‏دانيم كه ورود در مسائل و مبارزات اجتماعى،بدون داشتن آگاهى،مانند ورود به ميدان جنگ است‏بى داشتن ساز و برگ،كه يا بايد ماند و شكست‏خورد،يا بايد گذاشت و گريخت.پس هر مصلح و انقلابى هنگامى موفق خواهد شد كه به اين حربه (آگاهى) مجهز باشد.

سيد جمال الدين به اندازه كافى از اين آگاهى برخوردار بود،شناختها و سفرهاى سى-چهل ساله او به شرق و غرب جهان،نشست و برخاست او با طبقات و افراد گوناگون،و شعور ذاتى و عمق وجودى او،اينهمه،از او آگاهى ساخت فريب ناپذير.و اينهمه او را وامى‏داشت تا براى پايدار ماندن ايمان جامعه و حفظ و نگهبانى وحدت اعتقادى در جامعه بكوشد،صرف نظر از اهميت و تاثيرى را كه وى براى دين قايل بود در غنى كردن شخصيت فرد و شجاع ساختن او.اين مطلب از مقالات او بخوبى آشكار است.به اين دلايل،خود متدينى بود مخلص و بصير و بينا در دين.و چون داراى نفسى شريف بود و برى از پستيها و دونيها،بزرگى بزرگان و عظمت عظما را درك مى‏كرد.در او عقده حقارتى و خبث نفسى و رسوخ فجورى نبود تا نتواند عظمت پاكان و پيشوايان بشريت را به ديده احترام بنگرد.او با نفس پاك و مقدس خويش به مقدسات حرمتى ژرف مى‏گزاشت.اين بود كه-بجز جنبه اعتقادى-از نظر ادب عقلى و تاريخى خويش، همواره از مقام پيامبر اكرم احترام بسيار مى‏كرد.گفته‏اند،هرگاه نام پيامبر اكرم در مجلس او برده مى‏شد،به تمام قد به پا مى‏خاست.از ديگر آثار و شعاير دين با احترام ياد مى‏كرد.بر قرآن كريم تسلط داشت و همواره آيات قرآن را در سخنرانيها و نوشته‏هاى خويش مى‏آورد.در مسائل اخلاق فردى و اجتماعى،فلسفه‏اى داشت مبتنى بر آيات و تعاليم قرآن كريم.

پيرو همين اصول معتقد بود كه بايد ايمان جامعه پيراسته و تحكيم شود.تقليد در عقايد را-مانند ديگر علماى اسلام-درست نمى‏دانست و سازنده شخصيت نمى‏شمرد.

مى‏گفت:

بايد آحاد هر امتى از امم،عقايد خود را كه اول نقشه الواح عقول است‏بر براهين متقنه و ادله محكمه مؤسس سازند.و از اتباع ظنون در عقايد دورى گزينند.و به مجرد تقليد آباء و اجداد خويشتن قانع نشوند،زيرا اگر انسان،بلا حجت و دليل،به امورى اعتقاد كند و اتباع ظنون را پيشه خود سازد و به تقليد و پيروى آباء خرسند شود،عقل او لا محاله از حركات فكريه باز ايستد،و اندك اندك،بلادت و غباوت بر او غلبه نمايد،تا اينكه خرد او بالمره عاطل و از ادراك خير و شر خود عاجز ماند،و شقاوت و بدبختى از هر طرف او را فرو گيرد. (3)

پس رساله‏«رد نيچريه‏»را براى اين تحرير كرد تا جلو الحاد را بگيرد و بر تشتت-آفرينيها-در هر صورت آن-پيروز گردد.به گفته استاد احمد امين مصرى:

زندگانى سيد جمال الدين،سرشار بود از فرا خواندن پر شور مردم به دين،و به يكتاپرستى و توحيد،هم در رساله‏«رد نيچريه‏»،هم در«عروة الوثقى‏»،و هم در مجالس خود. (4)

و اين شور دينى و غيرت اسلامى،از جمله جاهايى كه چون آتشفشان منفجر مى‏گردد،در نامه‏اى است مفصل و آتشگون كه به ميرزاى شيرازى-ميرزاى بزرگ-نوشته است.

11-خواب زيانخيز

يكى از مسائلى كه از 200 تا 150 سال پيش براى كشورهاى اسلامى و مردم مسلمان مطرح شد،و در تصورى وسيع‏تر،براى همه مردم مشرق زمين،توجه به تحولات غرب بود و مجهز شدن به اين تحولات و اخذ اين تمدن.در اين مرحله مصلحان چنين انديشيدند كه بايد از اين تحول در حدى معقول اخذ كرد.

غرض از حد معقول اين بود كه زيانهاى توام با آن گرفته نشود،مقدار گرفته شده به مواريث و دين و ديگر ارزشهاى شرق زيان نرسد،مقهوريت و مغلوبيت ذهنى و سيطره پذيرى در نفوس شرقيان پديد نيايد،و اين رابطه و اخذ موجب باز شدن پاى عوامل غربى و ايادى بيگانه نگردد. به عبارت ديگر،در اين اخذ و رابطه،شخصيت‏شرقى و مثل اعلاى اسلام مصدوم نگردد.و شرق بيدرنگ خود را مجهز و بى‏نياز نيز بسازد.آگاهان سخت‏به اين امر مى‏انديشيدند و نمى‏خواستند طورى شود كه غربيان از راه عرضه اين تحول و مسائل نو،همه چيز را دگرگون كنند و كينه‏هاى ديرينه را ملاك عمل گيرند و به نشر بردگى مدرن در سرتاسر مشرق زمين بپردازند.

اگر از همان نخست،مردم از درد اين آگاهان-كه يكى از بزرگتران و پيشروان اين گروه سيد جمال الدين بود-آگاه گشته بودند و در پى آنان گام هشته بودند،آن صورت معقول عملى مى‏گشت.اما چنان نشد و دهه‏هايى چند گذشت و دير شدن و از دست رفتن فرصت كار خود را كرد،و آنگونه شد كه برخى از عناصر مستبد و خام-و احيانا خائن-پاره‏اى از نمونه‏هاى پوك و بى‏محتواى آن مظاهر را پيشنهاد و عملى كردند،و از راه نيروى دشمن تاييد گشتند.و زيانها رسانيدند و تباهيها آفريدند.و شگفتا كه خادم و نو آور و مترقى هم-البته در نظر اكثريت ناآگاه-به شمار آمدند.اين سرنوشت‏بسيارى از كشورهاى شرقى و اسلامى بود.و چنانكه برخى تعبير كرده‏اند،به جاى‏«تمدن لابراتوارها»،«تمدن بلوارها»بر ما وارد شد.و عوامل دست نشانده بيگانه و خائن به اسلام،در ايران نيز،چنين زمينه‏اى را فراهم كردند (5) .و اين زيانى بزرگ بود كه روز به روز فزونى گرفت تا به وضع كنونى رسيد.در برابر چنين زيانى نيز جز با آگاهى داشتن و آگاهى دادن نتوان ايستاد.


پى‏نوشتها:

1.از كتاب‏«هذه هى الصهيونية‏» (اين است صهيونيسم) .

2.«عروة الوثقى‏»،مقدمه،ص 8-10.

3.«رد نيچريه‏»،ص 70،چاپ بمبئى.

4.«زعماء الاصلاح‏»،ص 112.

5.«خاطرات و خطرات‏».