چالش های دین

فضل الله حسینی

- ۳ -


فصل‌ دوم راهكارهاي‌ امام‌ براي‌ ميراندن‌ بدعت‌ و احياي‌ سنّت‌

نوشتن‌ احاديث‌

امام‌ (ع) برخلاف‌ حاكمان‌ِ پيش‌ از خود، مردم‌ را تشويق‌ مي‌كرد احاديث‌ وعلوم‌ را يادداشت‌ كنند:

قَيِّدوا العِلم‌َ، قيِّدوا العِلم‌َ؛ علم‌ را به‌ بند كشيد، علم‌ را به‌ بند كشيد.

اذا كَتَبْتُم‌ُ الحَديث‌َ فاكْتُبُوه‌ بأسْنادِه‌؛ هرگاه‌ حديثي‌ را يادداشت‌ مي‌كنيد،همراه‌ آن‌ سندش‌ را هم‌ يادداشت‌ كنيد. اگر درست‌ بود، شما در پاداش‌آن‌ شريك‌ خواهيد بود و اگر باطل‌ بود، گناهش‌ به‌ عهدة‌ آورنده‌اش‌است‌.

ديگر امامان‌ شيعه‌ هم‌ همواره‌ شيعيان‌ را به‌ نگارش‌ و تلاش‌ براي‌ فهم‌حديث‌ تشويق‌ مي‌كردند. امام‌ حسن‌(ع) به‌ بستگانش‌ فرمود: دانش‌ بياموزيد.اگر هر يك‌ از شما قدرت‌ نداشت‌ آن‌ها را روايت‌ كند، بنويسد و در خانة‌ خودجاي‌ دهد.

احياي‌ شخصيت‌ پيامبر و خاندانش‌ در ميان‌ مردم‌

بدعتگران‌ براي‌ تغيير سنّت‌ رسول‌ خدا(ص) ابتدا شخصيت‌ او را تحريف‌كردند. حضرت‌ امير(ع)، براي‌ مقابله‌ با چنين‌ تحريفي‌، كوشيد چهرة‌ واقعي‌رسول‌ خدا و خاندانش‌ را به‌ مردم‌ بشناساند؛ زيرا رسول‌ خدا عترت‌ خود راجان‌ خويش‌، سيره‌شان‌ را سيرة‌ خود، دانش‌ آنان‌ را دانش‌ خود و آن‌بزرگواران‌ را جانشينان‌ خود معرفي‌ مي‌كرد. پس‌ سخن‌ گفتن‌ از خاندان‌پيامبر(ص) در حقيقت‌ سخن‌ از پيامبر است‌؛ چنان‌ كه‌ احياي‌ِ نام‌ و نشان‌ خاندان‌ِپيامبر نيز احياي‌ نام‌ و شخصيت‌ِ آن‌ حضرت‌ به‌ شمار مي‌آيد. رسول‌ خدادربارة‌ اين‌ حقيقت‌ فرمود:

آنان‌ از من‌ هستند و من‌ از آن‌هايم‌. همانا من‌ و خاندانم‌ مانند كشتي‌ نوح‌هستيم‌.

حزب‌ خلفا كوشيد، با حذف‌ يا تضعيف‌ خاندان‌ِ وحي‌، براي‌ خود نوعي‌آزادي‌ در تفسير و تحليل‌ و عمل‌ ايجاد كند و دين‌ را به‌ هر رنگي‌ كه‌مي‌خواهد، درآورد تا ميدان‌ عملش‌ نامحدود شود.

امام‌ علي‌(ع) در سال‌هاي‌زمامداري‌اش‌ در جهت‌ بازگرداندن‌ شخصيت‌ رسول‌ خدا و عترت‌ او به‌جايگاه‌ حقيقي‌اش‌ و احياي‌ سيرة‌ آن‌ بزرگواران‌ تلاش‌ كرد.

آن‌ حضرت‌، در فرصت‌هاي‌ گوناگون‌، موقعيت‌ پيامبراكرم‌ و خاندانش‌ راچنين‌ يادآور مي‌شد:

ـ آل‌ محمد(ص) ـ دانش‌ را زنده‌ كننده‌اند و ناداني‌ را ميراننده‌،بردباري‌شان‌ شما را از دانش‌ آنان‌ خبر دهد و برون‌ آنان‌ از نهان‌ وخاموشي‌ بودن‌شان‌ از حكمت‌ بيان‌. نه‌ با حق‌ ستيزند و نه‌ در آن‌ خلاف‌دارند، ستون‌هاي‌ دينند ... دين‌ را چنان‌ كه‌ بايد، دانستند و فرا گرفتند وبه‌ كار بستند، نه‌ كه‌ تنها آن‌ را شنفتند و به‌ ديگران‌ گفتند كه‌ راويان‌ِ دانش‌بسيارند، ليكن‌ پاسداران‌ آن‌ اندك‌ به‌ شمار.

هركس‌ از شما در بستر خود جان‌ سپارد حالي‌ كه‌ حق‌ پروردگار خود وفرستادة‌ او و اهل‌ بيت‌ وي‌ را شناسا بود، شهيد مرده‌ و اجر او بركردگار است‌.

او ـ رسول‌ خدا ـ وظيفة‌ پيامبري‌ را به‌ امانت‌ گذارد؛ و رستگارانه‌ جهان‌را پشت‌ سرگذاشت‌ و نشانه‌ي‌ حق‌ را در ميان‌ ما برجاي‌ نهاد. كسي‌ كه‌ ازآن‌ پيش‌ افتد از دين‌ برون‌ است‌. و آن‌ كه‌ پس‌ مانده‌ تباه‌ و سرنگون‌ است‌و آن‌ كه‌ همراهش‌ باشد با رستگاري‌ مقرون‌.

امام‌ در وصيت‌ خود، نگاهباني‌ از سنّت‌ را در كنار توحيد توصيه‌ مي‌كند:

«اما وصيّت‌ من‌، خدا، چيزي‌ را شريك‌ او مياريد و محمد(ص)، سنّت‌او را ضايع‌ مگذاريد! اين‌ دو ستون‌ را برپا بداريد و اين‌ دو چراغ‌ راافروخته‌ نگهداريد.» آن‌ بزرگوار در دعاهايش‌ نيز به‌ مبارزه‌ با بدعت‌ توجه‌ داشت‌:

«خدايا! ... ما را با او محشور كن‌ چنان‌ كه‌ نه‌ زيانكار باشيم‌ و نه‌پشيمان‌؛ نه‌ دور از راه‌ حق‌ و نه‌ شكنندة‌ پيمان‌؛ نه‌ گمراه‌ و نه‌ گمراه‌كنندة‌ديگران‌ و نه‌ فريفتة‌ هواي‌ نفس‌ و شيطان‌.»

شناساندن‌ شخصيت‌ «وصي‌ّ»

مخالفان‌ امام‌ علي‌(ع)، با پيامبر(ص) نيز مخالف‌ بودند. پس‌ از درگذشت‌پيامبر(ص)، همة‌ كينه‌ها و دشمني‌ با رسول‌ خدا در قالب‌ِ مخالفت‌ و دشمني‌ باوصي‌ّ نمايان‌ شد؛ زيرا پيامبر(ص) علي‌(ع)

را «جان‌»، «ولي‌»، «جانشين‌» و«برادر» خود معرفي‌ مي‌كرد و مي‌فرمود: «من‌ شهر دانشم‌ و علي‌ دروازة‌ آن‌است‌»، «علي‌ ظرف‌ علم‌ من‌» و «صدّيق‌ اكبر است‌»، «هر كس‌ علي‌ را دشنام‌دهد مرا دشنام‌ داده‌» و «هر كه‌ او را بيازارد مرا آزرده‌» و «هر كس‌ او رادشمن‌ بدارد مرا دشمن‌ داشته‌ است‌».

علي‌(ع) براي‌ آن‌ كه‌ نام‌ پيامبر را زنده‌ كند، از خود سخن‌ مي‌گفت‌ تا مردم‌با او آشنا شوند و با شناخت‌ وي‌، پيامبر و سنتش‌ را بازشناسند. امام‌(ع) خود راچنين‌ معرفي‌ مي‌كرد:

من‌ در خُردي‌ بزرگان‌ِ عرب‌ را به‌ خاك‌ انداختم‌ و سركردگان‌ ربيعه‌ ومُضر را هلاك‌ ساختم‌.

شما مي‌دانيد مرا نزدِ رسول‌ خدا چه‌ مرتبت‌است‌ و خويشاوندانم‌ با او در چه‌ نسبت‌ است‌.

آنگاه‌ كه‌ كودك‌ بودم‌،مرا در كنار خود نهاد و بر سينة‌ خويشم‌ جا داد و مرا در بستر خودمي‌خوابانيد ...، و بوي‌ِ خوش‌ِ خود را به‌ من‌ مي‌بويانيد؛ گاه‌ بود كه‌چيزي‌ را مي‌جويد، سپس‌ آن‌ را به‌ من‌ مي‌خورانيد. از من‌ دروغي‌ درگفتار نشنيد و خطايي‌ در كردار نديد.

به‌ راستي‌ كه‌ در اين‌ جا ـ و با دست‌ خود اشاره‌ به‌ سينه‌اش‌ كرد ـ علوم‌بسياري‌ جمع‌ است‌ كه‌ اي‌ كاش‌ براي‌ آن‌ دريافت‌كنندگان‌ شايسته‌اي‌مي‌يافتم‌؛ چرا! بعضي‌ يافت‌ شدند كه‌ ياد مي‌گيرند، اما امانتدار آن‌نيستند و دستورات‌ و پيام‌هاي‌ دين‌ را ابزار كار دنيا مي‌كنند و... .

من‌ قسمت‌كنندة‌ دوزخ‌ و خزانه‌دار بهشتم‌ و صاحب‌ حوض‌ ـ كوثر ـ وصاحب‌ اعراف‌.

من‌ و رسول‌ خدا از يك‌ شاخه‌ايم‌. من‌ اولين‌ مسلمانم‌، و شكنندة‌ بت‌هاو جهادكنندة‌ با كفار و سركوبگر دشمنان‌ِ دين‌. من‌ با رسول‌خدا(ص)هستم‌ و فرزندانم‌ با منند كه‌ با هم‌ در كنار حوض‌ كوثر، دشمنانمان‌ را ازآن‌ دور مي‌كنيم‌ و دوستانمان‌ را از آب‌ آن‌ مي‌نوشانيم‌؛ و هركس‌ مقداري‌از آب‌ آن‌ بنوشد، هرگز تشنه‌ نخواهد شد. من‌ سينة‌ عرب‌ را به‌ خاك‌نشاندم‌ و شاخ‌هاي‌ قبيلة‌ ربيعه‌ و مُضر را شكستم‌. من‌ جانشين‌ رسول‌خدا در ميان‌ شما هستم‌ و حدود دينتان‌ را برپا مي‌دارم‌ و شما را به‌بهشت‌ «مأوي‌'» مي‌خوانم‌. من‌ با آرزوي‌ خود در ستيزم‌ و در انتظارمرگ‌ خويشم‌. من‌ راهنماي‌ شمايم‌ به‌ سوي‌ آنچه‌ كه‌ شما را از ـگمراهي‌ و جهنم‌ ـ نجات‌ مي‌دهد. من‌ در ميان‌ شما چون‌ چراغ‌ درتاريكي‌ هستم‌. پيش‌ از آن‌ كه‌ مرا از دست‌ دهيد، از من‌ بپرسيد؛ كه‌ من‌به‌ راه‌هاي‌ آسمان‌ آگاه‌ترم‌ از شما به‌ راه‌هاي‌ زمين‌.

پيش‌ از آن‌ كه‌ مرا ازدست‌ دهيد، از من‌ بپرسيد؛ كه‌ به‌ خدا سوگند آيه‌اي‌ در قرآن‌ نيست‌مگر آن‌ كه‌ من‌ مي‌دانم‌ دربارة‌ چه‌ كسي‌ و كجا نازل‌ شده‌ و آيا در زمين‌هموار نازل‌ شده‌ يا در كوه‌. به‌ راستي‌ كه‌ خداي‌ من‌ به‌ من‌ دلي‌ پذيرا وزباني‌ گويا بخشيده‌ است‌.

دنياي‌ شما نزد من‌ از استخوان‌ خوكي‌ كه‌در دست‌ بيمار جذامي‌ باشد، خوارتر است‌. اگر پردة‌ حقايق‌ ـ ازچهرة‌ عالَم‌ ـ كنار رود بر يقين‌ من‌ افزوده‌ نمي‌شود.

تصفيه‌سازي‌ احاديث‌

امام‌(ع)، چنان‌ كه‌ مردم‌ را تشويق‌ مي‌كرد احاديث‌ پيامبر(ص) را بنويسند وحفظ‌ كنند، به‌ مردم‌ هشدار مي‌داد احاديث‌ را از اهلش‌ و علم‌ را از بابش‌فراگيرند و از فتنة‌ جاعلان‌ِ حديث‌ و كذّابان‌ بپرهيزند. روزي‌ مردي‌ از حضرت‌دربارة‌ احاديث‌ نو پديد و رايج‌ نزد مردم‌ پرسيد.

امام‌ براي‌ راهنمايي‌ او قواعدو ضابطه‌هاي‌ زير را ارائه‌ داد:

در دست‌ مردم‌ حق‌ است‌ و باطل‌، راست‌ و دروغ‌، ناسخ‌ و منسوخ‌، عام‌و خاص‌، محكم‌ و متشابه‌ و آنچه‌ در خاطر سپرده‌ شده‌ است‌ و آنچه‌حديثگو بدان‌ گمان‌ برده‌ است‌؛ و بر رسول‌خدا(ص) در زمان‌ او دروغ‌بستند تا آن‌ كه‌ برخاست‌ و خطبه‌ خواند و فرمود: «هر كه‌ به‌ عمد بر من‌دروغ‌ بندد جايي‌ در آتش‌ براي‌ خود آماده‌ سازد»؛ و حديث‌ را چهاركس‌ نزد تو آرند كه‌ پنجمي‌ ندارند: مردي‌ دورو كه‌ ايمان‌ آشكار كند و به‌ظاهر چون‌ مسلمان‌ بُوَد از گناه‌ نترسد و بيمي‌ به‌ دل‌ نيارد و به‌ عمد بررسول‌ خدا(ص) دروغ‌ بندد و باك‌ ندارد؛ و اگر مردم‌ بدانند او منافق‌است‌ و دروغگو، از او حديث‌ نپذيرند و گفته‌اش‌ را به‌ راست‌ نگيرند؛ليكن‌ گويند يار رسول‌ خدا(ص) است‌. ديد و از او شنيد و در ضبط‌آورد، پس‌ گفتة‌ او قبول‌ بايد كرد؛ و خدا تو را از منافق‌ خبر داد، چنان‌كه‌ بايد و آنان‌ را براي‌ تو وصف‌ فرمود، آن‌ سان‌ كه‌ شايد. اينان‌ پس‌ ازرسول‌ خدا،كه‌ بر او و كسان‌ او درود باد، بر جاي‌ ماندند و با دروغ‌ وتهمت‌ به‌ پيشوايان‌ گمراهي‌ و دعوت‌كنندگان‌ به‌ آتش‌ غصب‌ الاهي‌ ـنزديكي‌ جستند؛ و آنان‌ آن‌ منافقان‌ را به‌ كار گماردند و كار مردم‌ را به‌دستشان‌ سپردند و به‌ دست‌ ايشان‌ دنيا را خوردند و مردم‌ آن‌ جا روندكه‌ پادشاه‌ و دنيا روي‌ آرد، جز كه‌ خدا نگهدارد؛ و اين‌ ـ منافق‌ ـ يكي‌ ازچهار تن‌ است‌.

و مردي‌ كه‌ چيزي‌ از رسول‌ خدا(ص) شنيد و آن‌ را چنان‌ كه‌ بايد درگوش‌ نكشيد و به‌ خطا شنفته‌... و اگر مسلمانان‌ مي‌دانستند وي‌ در آن‌حديث‌ به‌ خطا رفته‌ از او نمي‌پذيرفتند؛ و او هم‌ اگر مي‌دانست‌ حديث‌خطا است‌، از سَرِ گفتن‌ِ آن‌ برمي‌خاست‌.

و سومين‌ مردي‌ است‌ كه‌ شنيد رسول‌ خدا(ص) به‌ چيزي‌ امر فرمود،سپس‌ آن‌ را نهي‌ فرمود و او نمي‌داند. يا شنيد چيزي‌ را نهي‌ كرد سپس‌بدان‌ امر فرمود، و او از آن‌ آگاهي‌ ندارد، پس‌ آن‌ را كه‌ نسخ‌ شده‌ به‌ خاطردارد و نسخ‌كننده‌ را به‌ خاطر نمي‌آرد... .

و چهارمين‌ آن‌ كه‌ بر خدا و رسولش‌ دروغ‌ نمي‌بندد چون‌ از خدامي‌ترسد و رسول‌ خدا(ص) را حرمت‌ مي‌نهد، نيز دستخوش‌ خطانگرديده‌ و آن‌ را كه‌ به‌ خاطر سپرده‌ همان‌ است‌ كه‌ شنيد و آنچه‌ شنيده‌روايت‌ كند، بدان‌ نيفزايد و از آن‌ كم‌ نكند. سپس‌ ناسخ‌ را به‌ خاطرسپرده‌ و به‌ كار برده‌ و منسوخ‌ در خاطرش‌ بوده‌ و از آن‌ دوري‌ نموده‌،خاص‌ و عام‌ را دانسته‌ و متشابه‌ و محكم‌ را شناخته‌ و هر يك‌ را به‌ جاي‌خود نهاده‌.

و گاه‌ بُوَد كه‌ از رسول‌ خدا(ص) سخني‌ است‌ و آن‌ را دورويه‌ و دوگونه‌معنا است‌: گفتاري‌ است‌ خاص‌ و گفتاري‌ است‌ عام‌. آن‌ سخن‌ را كسي‌شنود كه‌ نداند خدا و رسول‌(ص) از آن‌ چه‌ خواهند.پس‌ شنونده‌ آن‌ راتوجيه‌ كند بي‌آن‌ كه‌ معني‌ سخن‌ را بداند يا مقصود از آن‌ را بشناسد يااين‌ كه‌ بداند آن‌ حديث‌ چرا گفته‌ شده‌ است‌؛ و همة‌ ياران‌ رسول‌خدا(ص) چنان‌ نبودند كه‌ از او چيزي‌ پرسند و دانستن‌ِ معني‌ِ آن‌ را از اوخواهند، تا آن‌ جا كه‌ دوست‌ داشتند عربي‌ بياباني‌ كه‌ از راه‌ رسيده‌، از اوچيزي‌ پرسد و آنان‌ بشنوند؛ و از اين‌ گونه‌ چيزي‌ بر من‌ نگذشت‌ جز آن‌كه‌ ـ معني‌ ـ آن‌ را از او پرسيدم‌ و به‌ خاطر سپردم‌. اين‌ است‌ موجب‌اختلاف‌ مردم‌ در روايت‌ها ـ و درست‌ ندانستن‌ معني‌ آن‌ها ـ. بنابراين‌، امام‌(ع) در مرحلة‌ تلاش‌ براي‌ «تصفية‌ احاديث‌» تنها به‌ پاكسازي‌احاديث‌ از روايات‌ و عبارات‌ ساختگي‌ نمي‌انديشند و بر آن‌ بود حديث‌ يااحاديث‌ منسوخ‌ و مخصّص‌ را نيز معرفي‌ كند و به‌ ياري‌ محكمات‌ در جهت‌تفسير روايت‌هاي‌ متشابه‌ گام‌ بردارد.

برخورد با نفوذ فرهنگي‌ اهل‌ كتاب‌ و اسرائيليات‌

«اسرائيليات‌» به‌ معناي‌ احاديث‌ و گفتارهاي‌ باطل‌ يهوديان‌ است‌ كه‌ پس‌ ازوفات‌ پيامبر(ص) به‌ تدريج‌ به‌ جامعة‌ مسلمانان‌ راه‌ يافت‌. تا پيش‌ از زمامدري‌امام‌ علي‌(ع) وجود احاديث‌ اهل‌ كتاب‌ و اسرائيليات‌ در لابه‌لاي‌ گفتارمحدّثان‌ امري‌ عادي‌ شمرده‌ مي‌شد.

امام‌(ع) به‌ مبارزه‌اي‌ جدّي‌ عليه‌دست‌اندازي‌هاي‌ اهل‌ كتاب‌ به‌ فرهنگ‌ مسلمانان‌ روي‌ آورد. او هشدار داد اگركسي‌ بدعت‌هاي‌ اهل‌ كتاب‌ را رواج‌ دهد، مجازات‌ خواهد شد و اين‌ تهديد رادرخصوص‌ شخصي‌ كه‌ قصّة‌ «اوريا» را از منابع‌ يهودي‌ باز مي‌گفت‌، عملي‌كرد.

امام‌(ع) دربارة‌ «كعب‌ الاحبار» كه‌ در پناه‌ حزب‌ خلفا بسياري‌ از احاديث‌ِاسرائيلي‌ را در ميان‌ مسلمانان‌ رواج‌ داده‌ بود، فرمود: «اءنّه‌ لكذّاب‌؛ او دروغگواست‌».

طرد قصّه‌پردازان‌ و دروغگويان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ از سوي‌ ديگرامامان‌: نيز دنبال‌ شد.

برخورد با افسانه‌سرايي‌ و افسانه‌سرايان‌

امام‌(ع) با پديدة‌ بدعت‌آميز قصّه‌ سرايي‌ و افسانه‌گويي‌ برخوردي‌ قاطع‌داشت‌ و قصّه‌سرايان‌ را از مسجد بيرون‌ كرد. قصّه‌ گويي‌ كه‌ در مسجد افسانه‌مي‌بافت‌، وقتي‌ حضور حضرت‌ را دريافت‌، ساكت‌ شد. امام‌ فرمود: اين‌ كه‌بود؟ قصّه‌گو گفت‌: من‌ بودم‌. امام‌ فرمود «از رسول‌ خدا(ص) شنيدم‌ كه‌ فرمود:پس‌ از من‌ قصّه‌گوياني‌ خواهند آمد كه‌ خدا به‌ آنان‌ نمي‌نگرد. بر اساس‌ آنچه‌از امام‌ صادق(ع) نقل‌ شده‌ است‌، امام‌ علي‌(ع) قصّه‌گويي‌ را تنبيه‌ و از مسجدبيرون‌ كرد و فرمود: اگر بشنوم‌ كسي‌ قصّة‌ اوريا را نقل‌ مي‌كند، صد و شصت‌ضربة‌ شلاقش‌ خواهم‌ زد. اين‌ حدّ دروغ‌ بستن‌ و تهمت‌ به‌ انبيا است‌».

جاهليت‌ ستيزي‌ و احياي‌ ارزش‌هاي‌ ديني‌

پس‌ از درگذشت‌ حضرت‌ رسول‌(ص) به‌ تدريج‌ شاخصه‌هاي‌ جاهليت‌ درجامعه‌ اسلامي‌ ظهور كرد و گسترش‌ يافت‌. امام‌ علي‌(ع) جامعة‌ اسلامي‌ برجاي‌مانده‌ از خلفا را جامعه‌اي‌ با ويژگي‌هاي‌ جاهلي‌ مي‌داند و مي‌فرمايد:

بدانيد شما پس‌ از هجرت‌ و ادب‌ آموختن‌ از شريعت‌ به‌ خوي‌باديه‌نشيني‌ بازگشتيد و پس‌ از پيوند دوستي‌، دسته‌ دسته‌ شديد. بااسلام‌ جز به‌ نامش‌ بستگي‌ نداريد و از ايمان‌ جز نشانش‌ رانمي‌شناسيد.

روي‌ كارآمدن‌ عثمان‌ نقطة‌ عطفي‌ در گردش‌ جامعه‌ به‌ سوي‌ جاهليت‌ بود.ابوسفيان‌ كه‌ به‌ خوبي‌ آن‌ موقعيت‌ ويژه‌ را دريافته‌ بود، به‌ عثمان‌ گفت‌:حكومت‌ را به‌ سوي‌ جاهليت‌ بران‌. هنگامي‌ كه‌ بني‌اميه‌ در خانة‌ عثمان‌ گردآمدند تا انتخابش‌ به‌ خلافت‌ را تبريك‌ گويند، ابوسفيان‌ به‌ بني‌اميّه‌ گفت‌: قسم‌به‌ آن‌ كه‌ ابوسفيان‌ به‌ آن‌ سوگند ياد مي‌كند، نه‌ عذابي‌ در كار است‌ نه‌ بهشتي‌ و نه‌آتشي‌؛ نه‌ رستاخيزي‌ وجود دارد نه‌ قيامتي‌! زمام‌ خلافت‌ را به‌ يكديگر پاس‌دهيد و آن‌ را در اختيار خود گيريد».

اين‌ كلمات‌ در برابر عثمان‌ كه‌ بر مسند خلافت‌ اسلامي‌ نشسته‌ بود، بيان‌ شد.با اين‌ حال‌ ابوسفيان‌ از صلة‌ صدهزار درهمي‌ خليفه‌ بهره‌مند گرديد.

وقتي‌ امام‌ علي‌(ع) حاكم‌ شد، كتاب‌ خدا و سنّت‌ پيامبر را محورسياست‌هاي‌ خود ساخت‌ و به‌ مردم‌ فرمود: با وجود كتاب‌ خدا و سنت‌ رسولش‌همة‌ اسباب‌ هدايت‌ و كمال‌ و پيشرفت‌ در دين‌ اسلام‌ فراهم‌ شده‌ است‌. پس‌ هر كس‌به‌ معيارهاي‌ جاهلي‌ دست‌ آويزد و راهي‌ ديگر برگزيند، به‌ يقين‌ بدبخت‌ است‌.حضرت‌ بر آن‌ بود مردم‌ ديگر بار به‌ پيروي‌ از پيامبر(ص) و قرآن‌ روي‌ آورند:

قرآن‌ پندگويي‌ است‌ كه‌ فريب‌ ندهد و راهنمايي‌ است‌ كه‌ گمراه‌ نكند وحديث‌ خواني‌ است‌ كه‌ دروغ‌ نگويد؛ و كسي‌ با قرآن‌ ننشست‌ جز كه‌چون‌ برخاست‌ افزون‌ شد و از وي‌ كاست‌:

افزودني‌ در رستگاري‌، وكاهش‌ از كوري‌ ـ و دل‌ بيماري‌  ؛ ... پس‌ بهبودي‌ خود را از قرآن‌بخواهيد و در سختي‌ها از آن‌ طلب‌ِ ياري‌ نماييد.

به‌ پيامبر پاكيزه‌ و پاك‌ خود اقتدا كن‌... دوست‌ داشته‌ترين‌ بندگان‌ نزدخدا كسي‌ است‌ كه‌ رفتار پيامبر را سرمشق‌ خود كند و به‌ دنبال‌ او رود...و اگر در ما نبود جز دوستي‌ِ آنچه‌ خدا و رسول‌ آن‌ را دشمن‌ مي‌دارد، وبزرگ‌ ديدن‌ِ آنچه‌ خدا و رسول‌ آن‌ را خُرد مي‌شمارد، براي‌ نشان‌ دادن‌مخالفت‌ ما با خدا كافي‌ بود و سرپيچي‌ ما از فرمان‌هاي‌ او آشكارمي‌نمود.

امام‌(ع) از تواضع‌ و زهد و ساده‌زيستي‌ رسول‌ خدا ياد مي‌كرد تا كبر وتبختر و تجمل‌گرايي‌ها را كه‌ به‌ تدريج‌ احيا شده‌ بود، تحقير كند و چهرة‌ ضدارزشي‌ِشان‌ را آشكار سازد:

او كه‌ درود خدا بر وي‌ باد، روي‌ زمين‌ مي‌خورد و چون‌ بندگان‌مي‌نشست‌ و به‌ دست‌ خود پاي‌افزار خويش‌ را پينه‌ مي‌بست‌ وجامة‌خود را خود وصله‌ مي‌نمود و بر خرِ بي‌پالان‌ سوار مي‌شد و ديگري‌ رابر ترك‌ِ خود سوار مي‌فرمود ... دنيا را پايدار نمي‌دانست‌ و در آن‌ اميدماندن‌ نداشت‌، پس‌ آن‌ را از خود برون‌ كرد و دل‌ از آن‌ برداشت‌. آري‌،چنين‌ است‌؛ كسي‌ كه‌ چيزي‌ را دشمن‌ داشت‌ خوش‌ ندارد بدان‌ بنگرديا نام‌ آن‌ نزد وي‌ بر زبان‌ رود، ... پس‌ چه‌ بزرگ‌ است‌ منّتي‌ كه‌ خدا بر مانهاده‌ و چنين‌ نعمتي‌ به‌ ما داده‌. پيشروي‌ كه‌ بايد او را پيروي‌ كنيم‌ وپيشوايي‌ كه‌ پا بر جاي‌ پاي‌ او نهيم‌.

رسول‌ خدا(ص) مسلمانان‌ را همانند دندانه‌هاي‌ شانه‌ برابر مي‌دانست‌ وهرگونه‌ دسته‌بندي‌ و جبهه‌گيري‌هاي‌ جاهلي‌ و فخرفروشي‌ سفيد بر سياه‌ وعرب‌ بر غير عرب‌ را محكوم‌ مي‌كرد. 25 سال‌ پس‌ از وفات‌ رسول‌خدا(ص)،بار ديگر تعصّب‌ها و گرايش‌هاي‌ جاهلي‌ زنده‌ شد. امام‌ علي‌(ع) كبر وتعصب‌هاي‌ موجود در جامعه‌ را با موشكافي‌هاي‌ معرفتي‌ تحليل‌ كرد و چهرة‌ضدارزشي‌ و ضدديني‌ آن‌ را آشكار ساخت‌. در خطبة‌ «قاصعه‌» «ابليس‌» رانخستين‌ متعصّب‌ و «امام‌ المتعصّبين‌» مي‌خواند و تكبّر را خصلتي‌ ويرانگرمي‌شمارد:

دشمن‌ خدا ـ شيطان‌ ـ پيشواي‌ غيرت‌ ورزان‌ است‌، و پيشرو مستكبران‌.پاية‌ عصبيت‌ را نهاد و بر سر لباس‌ِ كبريايي‌ با خدا درافتاد... نمي‌بينيدچگونه‌ خدايش‌ به‌ خاطر بزرگ‌ منشي‌ كوچك‌ ساخت‌ و به‌ سبب‌بلندپروازي‌ به‌ فرودش‌ انداخت‌، در دنيا او را براند و براي‌ وي‌ درآخرت‌ آتش‌ افروخته‌ آماده‌ گرداند... .

پس‌، از آنچه‌ خدا به‌ شيطان‌ كرد پند گيريد كه‌ كردار درازمدت‌ او راباطل‌ گرداند و كوشش‌ِ فراوان‌ِ او بي‌ثمر ماند. او شش‌ هزار سال‌ باپرستش‌ خدا زيست‌ از ساليان‌ دنيا يا آخرت‌، دانسته‌ نيست‌. اما باساعتي‌ كه‌ تكبّر كرد خدايش‌ از بهشت‌ بيرون‌ راند؛ ... پس‌ بندگان‌ خدابپرهيزيد اين‌ كه‌ ـ شيطان‌ ـ شما را به‌ بيماري‌ خود مبتلا گرداند ... پس‌آتش‌ عصبيّت‌ را كه‌ در دل‌هاتان‌ نهفته‌ است‌ خاموش‌ سازيد و كينه‌هاي‌جاهليت‌ را براندازيد كه‌ اين‌ حميّت‌ در مسلمان‌ از آفت‌هاي‌ شيطان‌است‌ و نازيدن‌هاي‌ او و افسون‌ دميدن‌هاي‌ او... .

همچون‌ ـ قابيل‌ ـ مباشيد كه‌ بر برادر خود تكبّر نمود... حميّت‌ آتش‌ دردل‌ِ او فروزيد و شيطان‌ بادِ كبر در دماغ‌ وي‌ دميد و خدا كيفر او راپشيماني‌ داد و گناه‌ قاتلان‌ را تا روز قيامت‌ در گردن‌ او نهاد... .

خدا را خدا را! بپرهيزيد از بزرگي‌ فروختن‌ از روي‌ حميّت‌ و نازيدن‌ به‌روش‌ جاهليّت‌ كه‌ حميّت‌ زادگاه‌ كينه‌ است‌... هان‌ بترسيد! بترسيد! ازپيروي‌ مهتران‌ و بزرگانتان‌ كه‌ به‌ گوهر خود نازيدند و نژاد خويش‌ رابرتر ديدند،... اگر به‌ ناچار تعصّب‌ ورزيدن‌ بايد، در چيزي‌ تعصّب‌ورزيد كه‌ شايد: در خويهاي‌ نيك‌ و گزيده‌، و كردارهاي‌ پسنديده‌ وكارهاي‌ نيكو... .

امام‌(ع) گاه‌ زشتي‌ها و ذلّت‌هاي‌ زمان‌ جاهليت‌ را به‌ ياد مردم‌ مي‌آورد تاشايد آنان‌ را از خواب‌ گران‌ برخيزاند و قدردان‌ِ عزّت‌ِ دين‌ گرداند:

آن‌ هنگام‌ شما اي‌ مردم‌ عرب‌! بدترين‌ آيين‌ را برگزيده‌ بوديد و دربدترين‌ سراي‌ خزيده‌.

منزلگاهتان‌ سنگستان‌هاي‌ ناهموار، همنشينتان‌مارهاي‌ زهردار... خون‌ يكديگر را ريزان‌، از خويشاوند بُريده‌ وگريزان‌. بُتهاتان‌ همه‌جا بر پا، پاي‌ تا سر آلوده‌ به‌ خطا.

امام‌(ع) از معيارها و انگيزه‌هاي‌ جاهلي‌ بيزار و گريزان‌ بود كه‌ حتي‌ درزمان‌ غصب‌ خلافت‌ به‌ دست‌ رقيبان‌، به‌ هيچ‌ كس‌ اجازه‌ نداد با انگيزه‌هاي‌فاميلي‌ از او حمايت‌ كند. وقتي‌ بعضي‌ از بستگانش‌ با چنين‌ نيّت‌هايي‌ نزدش‌آمدند و اظهار داشتند آماده‌اند با امام‌ بيعت‌ كنند و با غاصبان‌ درافتند، فرمود:

... به‌ تبار خويش‌ منازيد، و از راه‌ بزرگي‌ فروختن‌ به‌ يك‌ سو رويد!...به‌ دست‌ گرفتن‌ خلافت‌ ـ با چنين‌ انگيزه‌هايي‌ همچون‌ ـ آبي‌ بد مزه‌ ونادلپذير است‌ و لقمه‌اي‌ گلوگير؛ و آن‌ كه‌ ميوه‌ را نارسيده‌ چيند همچون‌كشاورزي‌ است‌ كه‌ زمين‌ ديگري‌ را براي‌ كشت‌ گزيند.

احياي‌ عدالت‌

امام‌(ع) عدالت‌ را چنين‌ تعريف‌ مي‌كرد: عدل‌ آن‌ است‌ كه‌ هر كاري‌ درجاي‌ خود قرار گيرد.

بر اساس‌ اين‌ تلقّي‌، عدل‌ معنايي‌ بسيار گسترده‌ دارد و همة‌ ابعاد اقتصادي‌،سياسي‌، فرهنگي‌ و اجتماعي‌ زندگي‌ انسان‌ را دربر مي‌گيرد. افزون‌ بر اين‌،امام‌(ع) عدل‌ را پاية‌ قِوام‌ِ عالَم‌ به‌ شمار مي‌آورد و حيات‌ بشري‌ را بدان‌وابسته‌ مي‌دانست‌.

امام‌(ع) در عمل‌ نيز به‌ شدّت‌ به‌ عدالت‌ پايبند بود و حاضر نمي‌شد به‌ خاطرهيچ‌ مصلحتي‌، حتّي‌ حكومت‌، ستم‌ روا دارد. حتّي‌ هنگامي‌ كه‌ عرصه‌ بر آن‌حضرت‌ تنگ‌ شد، سران‌ قبايل‌ و اشراف‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و در بين‌ مردم‌فتنه‌ افكندند، بعضي‌ از ياران‌ پيشنهاد دادند امام‌ به‌ طور موقّت‌ اشراف‌ِ قريش‌ رابر موالي‌ و عجم‌ برتري‌ دهد و خشنودي‌ آنان‌ را به‌ دست‌ آورد؛ زيرا كه‌ باخشنودي‌ آنان‌ مردم‌ به‌ اطاعت‌ از امام‌ گردن‌ مي‌نهادند. امام‌(ع) با اين‌ پيشنهادبه‌ شدّت‌ مخالفت‌ كرد و فرمود:

از من‌ مي‌خواهيد تا پيروزي‌ را بجويم‌ به‌ ستم‌ كردن‌ دربارة‌ آن‌ كه‌ والي‌ِاويم‌؟ به‌ خدا كه‌ نپذيرم‌ تا جهان‌ سرآيد و ستاره‌اي‌ در آسمان‌ پي‌ِستاره‌اي‌ برآيد. اگر مال‌ از آن‌ِ من‌ بود، همگان‌ را برابر مي‌داشتم‌ ـ كه‌چنين‌ تقسيم‌ سزا است‌ ـ تا چه‌ رسد كه‌ مال‌، مال‌ِ خداست‌... .

به‌ خدا، اگر شب‌ را روي‌ اشتر خارمانم‌ بيدار و از اين‌ سو بدان‌ سويم‌كشند در طوِهاي‌ آهنين‌ گرفتار، خوش‌تر دارم‌ تا روز رستاخيز بر خداو رسول‌(ص) درآيم‌ بر يكي‌ از بندگان‌ ستمكار يا اندك‌ چيزي‌ را گرفته‌باشم‌ به‌ ناسزاوار... . به‌ خدا، اگر هفت‌ اقليم‌ را با آنچه‌ زير آسمان‌هااست‌ به‌ من‌ دهند، تا خدا را نافرماني‌ نمايم‌ و پوست‌ جوي‌ را ازمورچه‌اي‌ به‌ ناروا بربايم‌، چنين‌ نخواهم‌ كرد.

امام‌(ع) مدّتي‌ پيش‌ از ضربت‌ خوردن‌ به‌ قاتل‌ خود گفت‌: حتّي‌ اگر بدانم‌ توقاتل‌ من‌ خواهي‌ بود، تو را نخواهم‌ كشت‌.

او پس‌ از ضربت‌ خوردن‌ نيز به‌ بستگانش‌ سفارش‌ كرد، به‌ ضارب‌ ستم‌نكنند و در انتقام‌گيري‌ از عدالت‌ خارج‌ نشوند.

نگاهي‌ به‌ برنامه‌هاي‌ امام‌ (ع) براي‌ عدالت‌ گستري‌ و ستم‌ستيزي‌

امام‌ (ع)، پس‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ قدرت‌، از لزوم‌ ايجاد نظامي‌ عادلانه‌ وفراگير سخن‌ گفت‌:

به‌ خدايي‌ كه‌ او را به‌ راستي‌ مبعوث‌ فرمود، به‌ هم‌ خواهيد درآميخت‌ وچون‌ دانه‌ كه‌ غربال‌ كنند يا ديگ‌افزار كه‌ در ديگ‌ ريزند، روي‌ هم‌خواهيد ريخت‌ تا آن‌ كه‌ در زير است‌ زِبَر شود و آن‌ كه‌ بر زبَر است‌ به‌زير در شود؛ و آنان‌ كه‌ واپس‌ مانده‌اند، پيش‌ برانند و آنان‌ كه‌ پيش‌افتاده‌اند، واپس‌ مانند.

بخشي‌ از برنامه‌هاي‌ امام‌ براي‌ تحقق‌ اين‌ هدف‌ الاهي‌ چنين‌ بود:

الف‌) بازپس‌ گرفتن‌ اموال‌ بيت‌المال‌ از نااهلان‌

به‌ خدا، اگر بينم‌ كه‌ به‌ مَهْر زنان‌ يا بهاي‌ كنيزكان‌ رفته‌ باشد، آن‌ را بازمي‌گردانم‌ كه‌ در عدالت‌ گشايش‌ است‌ و آن‌ كه‌ عدالت‌ را برنتابد ستم‌ راسخت‌تر يابد.

امام‌ اين‌ سخن‌ را در روز دوم‌ِ زمامداري‌اش‌ در مسجد بيان‌ كرد. وليدبن‌عقبه‌ و تني‌ چند تن‌ از متنفّذان‌ و بهره‌مندان‌ِ خوان‌ عثمان‌ نزد حضرت‌ شتافتندو از وي‌ خواستند آنچه‌ عثمان‌ به‌ آن‌ها بخشيده‌ بازپس‌ نگيرد. امام‌ نپذيرفت‌.

ب‌) نظارت‌ِ دقيق‌ بر كار مسؤولان‌ و پي‌گيري‌ِ كار كارگزاران‌ِ حكومتي‌

امام‌ با كارگزاران‌ و عوامل‌ِ اجرايي‌ِ تحت‌ امرش‌ بسيار سخت‌گير بود.

نامه‌هاي‌ِ امام‌ به‌ كارگزارانش‌ ميزان‌ دقت‌ امام‌ در اين‌ مسأله‌ را نشان‌ مي‌دهد.به‌ زياد بن‌ ابيه‌ كه‌ نايب‌ِ عبدالله بن‌ عباس‌، حاكم‌ اهواز و فارس‌ و كرمان‌، دربصره‌ بود چنين‌ نگاشت‌:

و همانا من‌ به‌ خدا سوگند مي‌خورم‌، سوگندي‌ راست‌. اگر مرا خبررسدكه‌ تو در فيي‌ء مسلمانان‌ اندك‌ يا بسيار خيانت‌ كرده‌اي‌، چنان‌ بر توسخت‌ گيرم‌ كه‌ اندك‌ مال‌ ماني‌ و درمانده‌ به‌ هزينة‌ عيال‌ و خوار وپريشان‌ حال‌؛ والسلام‌.

نامة‌ امام‌ به‌ اشعث‌ پسر قيس‌ (عامل‌ آذربايجان‌) چنين‌ است‌:

كاري‌ كه‌ به‌ عهده‌ي‌ تو است‌ نان‌ و خورش‌ تو نيست‌؛ بلكه‌ بر گردنت‌امانتي‌ است‌ ... در دست‌ تو مالي‌ از مال‌هاي‌ خدا است‌ عزّوجل‌ و تو آن‌را خزانه‌داري‌ تا آن‌ را به‌ من‌ بسپاري‌. اميدوارم‌ براي‌ تو بدترين‌ واليان‌نباشم‌؛ والسلام‌.

حضرت‌ به‌ مَصْقَله‌ پسر هبيره‌ي‌ شيباني‌ كه‌ از جانب‌ امام‌ عامل‌ اردشير خُرَّه‌بود، اين‌ گونه‌ نگاشت‌:

از تو به‌ من‌ خبري‌ رسيده‌ است‌، اگر چنان‌ كرده‌ باشي‌ خداي‌ِ خود را به‌خشم‌ آورده‌ باشي‌ و امام‌ خويش‌ را نافرماني‌ كرده‌. تو غنيمت‌ مسلمانان‌را... به‌ عرب‌هايي‌ كه‌ خويشاوندان‌ تواند و تو را گزيده‌اند، پخش‌مي‌كني‌! به‌ خدايي‌ كه‌ دانه‌ را جوانه‌ داد و جاندار را آفريد، اگر اين‌ سخن‌راست‌ باشد، نزد من‌ رتبت‌ خود را فرود آورده‌ باشي‌ و ميزان‌ خويش‌ راسبك‌ كرده‌اي‌.

نامة‌ امام‌ به‌ مأموران‌ گرفتن‌ خراج‌ چنين‌ است‌:

دادِ مردم‌ را از خود بدهيد و در برآوردن‌ حاجت‌هاي‌ آنان‌ شكيبايي‌ورزيد كه‌ شما اموال‌ رعيّت‌ را امانت‌ داريد و امت‌ را وكيلان‌ و امامان‌را سفيران‌. حاجت‌ِ كسي‌ را روا ناكرده‌ مگذاريد و او را از آنچه‌ مطلوب‌او است‌ بازمداريد.

علي‌(ع) به‌ عاملاني‌ كه‌ لشكريان‌ از حوزة‌ مأموريت‌ِ آنان‌ مي‌گذشتند،اين‌ گونه‌ نوشت‌:

من‌ سپاهياني‌ را فرستادم‌ كه‌ به‌ خواست‌ خدا بر شما خواهند گذشت‌ وآنچه‌ را خدا بر آنان‌ واجب‌ داشته‌ به‌ ايشان‌ سفارش‌ كردم‌: از نرساندن‌آزار و بازداشتن‌ گزند ومن‌ نزد شما و به‌ موجب‌ تعهدي‌ كه‌ نسبت‌ به‌شما دارم‌ از آزاري‌ كه‌ سپاهيان‌ ـ به‌ مردم‌ ـ رسانند بيزارم‌...

حضرت‌ به‌ يكي‌ از عاملانش‌ چنين‌ نگاشت‌:

از تو به‌ من‌ خبري‌ رسيده‌ است‌... حساب‌ خود را به‌ من‌ بازپس‌ بده‌ وبدان‌ كه‌ حساب‌ خدا بزرگ‌تر از حساب‌ مردمان‌ است‌.

نامة‌ امام‌ به‌ عثمان‌ پسر حُنَيف‌ انصاري‌، عامل‌ امام‌ در بصره‌، اين‌ گونه‌ است‌:

به‌ من‌ خبر رسيده‌ است‌ كه‌ مردي‌... تو را بر خواني‌ خوانده‌ است‌ وتو بدان‌ جا شتافته‌اي‌، خوردني‌هاي‌ نيكو برايت‌ آورده‌اند و پي‌درپي‌كاسه‌ها پيشت‌ نهاده‌، گمان‌ نمي‌كردم‌ تو مهماني‌ مردي‌ را بپذيري‌ كه‌نيازمندشان‌ به‌ جفا رانده‌ است‌ و بي‌نيازشان‌ خوانده‌... .

ج‌) تساوي‌ در تقسيم‌ بيت‌ المال‌

امام‌(ع) نظام‌ ناعادلانة‌ ديواني‌ برجاي‌ مانده‌ از زمان‌ عمر را دگرگون‌ كرد؛نظامي‌ كه‌ مردم‌ بدان‌ خو گرفته‌ بودند و چه‌ بسا آن‌ را سنّت‌ رسول‌الله(ص) تلقي‌مي‌كردند. امام‌(ع)

معتقد بود بيت‌المال‌ بايد به‌ تساوي‌ تقسيم‌ شود. او مي‌گفت‌:هيچ‌ كس‌ نبايد، به‌ دليل‌ رئيس‌ قبيله‌ بودن‌ يا برخورداري‌ از نفوذ و سابقة‌درخشان‌ ديني‌، از بيت‌المال‌ سهم‌ بيش‌تري‌ دريافت‌ كند؛ زيرا همه‌ بندگان‌خدايند و مال‌ هم‌ مال‌ خدا است‌. برتري‌ در اسلام‌، يا هم‌ صحبتي‌ با رسول‌ خدا،در شمار مهاجران‌ و انصار بودن‌ و... موجب‌ امتيازات‌ مادّي‌ نمي‌شود. امام‌مي‌فرمود: همانا ميان‌ سياه‌ و سرخ‌ (= سفيد) تساوي‌ ايجاد خواهم‌ كرد.

آن‌ حضرت‌ اعتراض‌ِ معترضان‌ را چنين‌ پاسخ‌ داد: ما را نرسد كه‌ به‌ كسي‌ ازبيت‌ المال‌ بيش‌ از حقش‌ دهيم‌.