چالش های دین

فضل الله حسینی

- ۴ -


فصل‌ سوم‌ رويارويي‌ بدعت‌ و سنّت‌

بدعت‌ انگيزان‌ و تجدّد طلبان‌ ديني‌ با بدعت‌ به‌ حكومت‌ و قدرت‌ و ثروت‌رسيدند و براي‌ استمرار و حفظ‌ اين‌ منافع‌ بايد بدعت‌ها را زنده‌ نگاه‌مي‌داشتند؛ به‌ عبارت‌ ديگر، نوخواهان‌ ديني‌ در نام‌ و نان‌ خود مديون‌ بدعت‌هابودند.

پس‌ از آن‌ كه‌ امام‌(ع) زمام‌ حكومت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌، بدعت‌ طلبان‌ منافع‌سياسي‌، طايفه‌اي‌ و اقتصادي‌ خود را در خطر ديدند و با حكومت‌ نوپاي‌ علوي‌درافتادند. مردم‌ نيز از رهبرانشان‌ تأثير پذيرفتند و با آفت‌ «بدعت‌زدگي‌»روبه‌رو شدند. به‌ نظر مي‌رسد، با تقسيم‌ «اهل‌ بدعت‌» به‌ دو گروه‌ «بدعت‌انگيزان‌» و «بدعت‌ زدگان‌» بسياري‌ از پرسش‌هاي‌ مرتبط‌ با شكست‌ِ ظاهري‌حكومت‌ علوي‌ پاسخي‌ درخور مي‌يابد. پرسش‌ اساسي‌ اين‌ است‌: چرا علي‌(ع)با وجود عدل‌ گستري‌ و درافتادن‌ با بدخواهان‌ِ مردم‌ و ياري‌ِ ستمديدگان‌ِ گرسنه‌با حمايت‌ جدّي‌ مردم‌ روبه‌رو نشد؟ در پاسخ‌ بايد گفت‌: بدعت‌انگيزي‌ِ بيست‌ و پنج‌ ساله‌، مردم‌ را چنان‌ دروادي‌ِ بدعت‌زدگي‌ سرگردان‌ كرده‌ بود كه‌ مفاهيمي‌ چون‌ جهاد، عدالت‌، امر به‌معروف‌ و نهي‌ از منكر، خليفة‌ رسول‌ الله، بيت‌المال‌ و سنّت‌ كاملاً مسخ‌ ودگرگون‌ شده‌ بودند. ديگر مردم‌ از واژة‌ جهاد، جنگ‌ با «ائمة‌ُ الكفر» و آزادكردن‌ مردم‌ از بندگي‌ غير خدا را نمي‌فهميدند. براي‌ بيش‌تر مردم‌ جهادبه‌معناي‌ كسب‌ غنيمت‌ و گستردن‌ اراضي‌ و ريختن‌ خون‌ مخالفان‌ خليفه‌ بود.خليفه‌ نزد مردم‌ به‌ معناي‌ حاكم‌ و پادشاه‌ و عنواني‌ دنيوي‌ و عرفي‌ بوده‌ نه‌ مقامي‌آسماني‌ و قدسي‌.

مفهوم‌ «عدالت‌» نيز همين‌ گونه‌ بود. مردم‌ به‌ عدالت‌ مورد نظر و رايج‌ درزمان‌ خليفة‌ دوم‌ توجه‌ نشان‌ مي‌دادند. عدالتي‌ كه‌ مفهومي‌ سكولار و متناسب‌ باعرف‌ و فرهنگ‌ گذشتة‌ عرب‌ داشت‌؛ براي‌ مثال‌ عمر پايه‌هاي‌ حقوقي‌ افرادرا براساس‌ معيارهاي‌ جاهلي‌ همچون‌ برتري‌ عرب‌ بر عجم‌ قرار داده‌ بود وحتي‌ حقوق‌ همسران‌ عرب‌ پيامبر(ص) از حقوق‌ همسران‌ غير عربش‌ بيش‌تربود. اين‌ نظام‌ ـ چنان‌ كه‌ عمر نيز اعتراف‌ داشت‌ ـ با سنّت‌ رسول‌الله(ص)سازگار نبود.

محبّت‌ امام‌ به‌ موالي‌ و برده‌ها خشم‌ متعصّباني‌ چون‌ اشعث‌ بن‌قيس‌ را برانگيخت‌ و تقسيم‌ يكسان‌ بيت‌المال‌ و سخت‌گيري‌ با كارگزاران‌حكومت‌ به‌ مخالفت‌ متنفذان‌ و سران‌ قبايل‌ با اميرمؤمنان‌ انجاميد؛ طلحه‌ وزبير يكي‌ از دلايل‌ِ مخالفت‌ِ خود با اميرمؤمنان‌ را «تساوي‌ در تقسيم‌ بيت‌المال‌»خواندند. و به‌ عدم‌ رعايت‌ روش‌ عمر در تقسيم‌ بيت‌المال‌ اعتراض‌ كردند.رفتار عادلانة‌ امام‌ چنان‌ با عرف‌ آن‌ روزگار بيگانه‌ مي‌نمود كه‌ اعتراض‌ِ بعضي‌از نزديكان‌ِ امام‌ را برانگيخت‌ و برخي‌ از اصحاب‌ و خواص‌ آن‌ حضرت‌ راشگفت‌زده‌ كرد.

معناي‌ «بيت‌المال‌» نيز خزانة‌ خليفه‌ بود نه‌ بيت‌المال‌ مسلمانان‌. وليد بن‌ عقبه‌صد هزار درهم‌ از عبدالله بن‌ مسعود، خزانه‌دار بيت‌المال‌ كوفه‌، وام‌ گرفت‌؛ امابدهي‌اش‌ را نپرداخت‌. ابن‌ مسعود به‌ او اعتراض‌ كرد. وليد كه‌ از بستگان‌ خليفه‌بود، در نامه‌اي‌ به‌ عثمان‌ از ابن‌ مسعود شكايت‌ كرد. عثمان‌ در نامه‌اي‌ به‌ ابن‌مسعود نوشت‌: تو خزانه‌دار مايي‌ كاري‌ به‌ وليد نداشته‌ باش‌. ابن‌ مسعود از اين‌سخن‌ برآشفت‌؛ كليد خزانه‌ را به‌ عثمان‌ تحويل‌ داد و گفت‌: من‌ گمان‌ مي‌كردم‌خزانه‌دار بيت‌المال‌ هستم‌. اين‌ كردار به‌ كيفر ابن‌ مسعود انجاميد.

با مسخ‌ و تحريف‌ مفاهيم‌ ديني‌، مردم‌ به‌ سرگشتگي‌ ديني‌ دچار شدند وبسترِ فتنه‌انگيزي‌ِ بدعت‌انگيزان‌ فراهم‌ آمد؛ زيرا هنگام‌ سرگرداني‌ و تحيّر درمفاهيم‌ دين‌، اهل‌ بدعت‌ مي‌توانند نبض‌ِ عقيدتي‌ جامعه‌ را به‌ دست‌ گيرند ومردم‌ را در دام‌ فتنه‌ گرفتار سازند.

امام‌(ع) با دقّت‌ و ژرف‌ نگري‌ِ خاص‌ خود،فتنه‌زدگي‌ و سرگرداني‌ مردم‌ در روزگار بيست‌ و پنج‌ سالة‌ خلفا را چنين‌ تشريح‌مي‌كند:

ـ عُمَر ـ خلافت‌ را به‌ راهي‌ درآورد ناهموار، پرآسيب‌ و جان‌آزار كه‌رونده‌ در آن‌ هر دم‌ به‌ سر درآيد و پي‌درپي‌ پوزش‌ خواهد و از ورطه‌به‌درنيايد. سواري‌ را مانست‌ كه‌ بر بارگير توسن‌ نشيند، اگر مهارش‌بكشد، بيني‌ آن‌ آسيب‌ بيند و اگر رها كند، سرنگون‌ افتد و بميرد. به‌ خداكه‌ مردم‌ چونان‌ گرفتار شدند كه‌ كسي‌ بر اسب‌ سركش‌ نشيند و آن‌ چارپابه‌ پهناي‌ راه‌ رود و راه‌ راست‌ را نبيند.

فتنة‌ روزگار عثمان‌ بس‌ شديد و شگفت‌انگيز بود. امام‌ هم‌ ادامة‌ كار عثمان‌را فتنه‌انگيز مي‌ديد و هم‌ مرگ‌ او را. از اين‌ رو، دوست‌ داشت‌ عثمان‌ زنده‌بماند و از راهي‌ كه‌ رفته‌ است‌، بازگردد. او از راه‌ پند و انتقادهاي‌ خيرخواهانه‌كوشيد پرتگاه‌هاي‌ِ كار را به‌ عثمان‌ بنماياند و با هشدارهاي‌ به‌ جا بيدارش‌سازد:

سنّت‌ها روشن‌ است‌ و نشانه‌هايش‌ هويداست‌ و بدعت‌ها آشكار است‌و نشانه‌هايش‌ برپاست‌؛ و بدترين‌ مردم‌ نزد خدا امامي‌ است‌ ستمگر،خود گمراه‌ و موجب‌ گمراهي‌ كسي‌ ديگر، كه‌ سنّت‌ پذيرفته‌ را بميراندو بدعت‌ِ واگذارده‌ را زنده‌ گرداند... .

من‌ تو را به‌ خدا سوگند مي‌دهم‌ تا امام‌ِ كشته‌ شدة‌ اين‌ امت‌ مباشي‌، چه‌گفته‌ مي‌شد كه‌ در اين‌ امّت‌ امامي‌ كشته‌ گردد و با كشته‌ شدن‌ او درِكشت‌ و كشتار تا روز قيامت‌ باز شود و كارهاي‌ امت‌ بدو مشتبه‌ ماند وفتنه‌ ميان‌ آنان‌ بپراكند. چنان‌ كه‌ حق‌ را از باطل‌ نشناسند و در آن‌ فتنه‌ بايكديگر بستيزند و درهم‌ آميزند.

عثمان‌ بي‌اعتنا به‌ اين‌ هشدارها به‌ راه‌ خود مي‌رفت‌ تا جايي‌ كه‌: «كار به‌دست‌ و پايش‌ پيچيد و پرخوري‌ به‌ خواري‌ و خواري‌ به‌ نگونساري‌ كشيد».

با كشته‌ شدن‌ عثمان‌ مردم‌ از هر سوي‌ به‌ امام‌ روي‌ آوردند. امام‌(ع) بر سردو راهي‌ قرار گرفت‌. دو راهي‌اي‌ سخت‌ پرپيچ‌ و خم‌ با پرتگاه‌هايي‌ به‌ نام‌«فتنه‌». اگر حكومت‌ را نمي‌پذيرفت‌ و مردم‌ را به‌ حال‌ خود رها مي‌كرد،فرصت‌طلبان‌ از اوضاع‌ نابسامان‌ داخلي‌ سود مي‌جستند و فتنه‌ها و درگيري‌هاي‌مسلمانان‌ زمينة‌ دست‌اندازي‌ِ قدرت‌هاي‌ بيگانه‌ را فراهم‌ مي‌آورد؛ و چنانچه‌حكومت‌ را قبول‌ مي‌كرد، فتنه‌ها به‌ گونه‌اي‌ ديگر چهره‌ مي‌نماياند؛ زيرا امام‌حق‌ و باطل‌ را از هم‌ جدا مي‌كند؛ از سازش‌ با اهل‌ باطل‌ مي‌پرهيزد و بر اجراي‌ِاحكام‌ دين‌ و حفظ‌ سنّت‌ و نابودي‌ بدعت‌ پاي‌ مي‌فشارد؛ و بي‌ترديد اين‌ كارهابا استقبال‌ مردم‌ِ بدعت‌زده‌ و گرفتار فتنه‌ روبه‌رو نمي‌شود. بدعت‌زدگي‌ وفتنه‌پذيري‌ از بيماري‌هاي‌ رواني‌ جامعه‌ها است‌. در اين‌ موقعيت‌ اصلاحگران‌چون‌ روان‌پزشكان‌ با بيماراني‌ كه‌ درمانگر خود را دشمن‌ مي‌پندارند و از آنان‌وحشت‌ دارند، روبه‌رويند. از اين‌ رو، امام‌(ع) در برابر اصرار مردم‌ براي‌پذيرش‌ حكومت‌ فرمود:

مرا بگذاريد و ديگري‌ را به‌ دست‌ آريد كه‌ ما پيشاپيش‌ِ كاري‌ مي‌رويم‌كه‌ آن‌ را رويه‌ها است‌، و گونه‌گون‌ رنگ‌ها. دل‌ها برابر آن‌ برجاي‌نمي‌ماند و خردها برپاي‌. همانا كران‌ تا كران‌ را ابر فتنه‌ پوشيده‌ است‌ وراه‌ راست‌ ناشناسا گرديده‌.

اگرچه‌ در اين‌ ميان‌ دل‌هاي‌ آماده‌اي‌ هستند كه‌ چون‌ تشنگان‌ آب‌ زلال‌ درپي‌ امام‌ خود مي‌روند، لحظه‌اي‌ از وي‌ چشم‌ برنمي‌دارند، راه‌ كمال‌ و معرفت‌مي‌پويند، و به‌ سرمنزل‌ رستگاري‌ مي‌رسند و خود چراغي‌ فراروي‌ گمراهان‌ وراه‌ جويان‌ مي‌شوند. اين‌ يكي‌ از دلائل‌ پذيرش‌ حكومت‌ از سوي‌ امام‌(ع)است‌. دو دليل‌ ديگر اصرار مردم‌ و فرمان‌ خداوند بود:

اگر اين‌ بيعت‌كنندگان‌ نبودند و ياران‌ حجّت‌ بر من‌ تمام‌ نمي‌نمودند وخدا علما را نفرموده‌ بود تا ستمكار شكمباره‌ را برنتابند و به‌ ياري‌گرسنگان‌ ستمديده‌ بشتابند، رشتة‌ اين‌ كار را از دست‌ مي‌گذاشتم‌ وپايانش‌ را چون‌ آغازش‌ مي‌انگاشتم‌.

سخنان‌ امام‌(ع) در خودداري‌ از بيعت‌ و پذيرش‌ حكومت‌ ـ «دل‌ها برجاي‌نمي‌ماند و خردها بر پاي‌. كران‌ تا كران‌ را ابر فتنه‌ پوشيده‌» ـ نشان‌ مي‌دهد امام‌بيش‌تر از بدعت‌ زدگان‌ نگران‌ بود؛ نه‌ بدعت‌ انگيزان‌ يعني‌ نگران‌ بود مردم‌ دربرابر امواج‌ فتنه‌ با او همراهي‌ نكنند و با رها كردن‌ كار در نيمة‌ راه‌، دين‌ و دنياي‌ِخود را تباه‌ سازند؛ زيرا بيش‌تر مردم‌ در عصر بدعت‌ زاده‌ شده‌ يا رشد يافته‌بودند.

پس‌ از آن‌ كه‌ امام‌ به‌ حكومت‌ نشست‌، بدعت‌ جويان‌ و متنعّمان‌ِ خوان‌ِبدعت‌ سر برآوردند.

اينان‌ چند دسته‌ بودند؛ برخي‌ چون‌ معاويه‌ و مروان‌ بادين‌ اسلام‌ و شخص‌ پيامبر(ص) دشمني‌ مي‌ورزيدند؛ دسته‌اي‌ مانند عايشه‌ دين‌ را با هواي‌ نفس‌ و آداب‌ و خصائص‌ جاهلي‌ درآميخته‌ بودند و به‌ سبب‌ حسادت‌ نمي‌توانستند برتري‌ حضرت‌ علي‌(ع) راتحمل‌ كنند. امام‌(ع) دربارة‌ اين‌ گروه‌ فرمود:

آنان‌ اين‌ دنيا را طلبيدند؛ چون‌ بر آن‌ كس‌ كه‌ خدا آن‌ را بدو ارزاني‌ داشته‌حسد ورزيدند.

دسته‌اي‌ ديگر چون‌ طلحه‌ و زبير به‌ خاطر مال‌ و مقام‌ با حكومت‌اميرمؤمنان‌ به‌ مخالفت‌ و ستيز برخاستند. حضرت‌ دربارة‌ سه‌ گروه‌ مخالف‌خود ـ قاسطين‌ و مارقين‌ و ناكثين‌ ـ فرمود:

دنيا در ديدة‌ آنان‌ زيبا بود و زيور آن‌ در چشم‌هايشان‌ خوش‌ نما.

گفتار مخالفان‌ حضرت‌ كه‌ در تاريخ‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌، نشان‌ مي‌دهدآن‌ها با همة‌ پراكندگي‌شان‌ در ناديده‌ گرفتن‌ و تحريف‌ تفسيري‌ِ قرآن‌ واحاديث‌ نبوي‌(ص) كه‌ خود شاهد نزول‌ و صدور آن‌ها بودند، اشتراك‌ داشتند.از اين‌ رو، امام‌ علي‌(ع) جنگ‌ با اهل‌ بدعت‌ را جنگ‌ در راه‌ «تأويل‌» مي‌نامد.رسول‌خدا(ص) به‌ علي‌(ع) فرمود:

تو در راه‌ «تأويل‌» قرآن‌ خواهي‌ جنگيد، همان‌ طور كه‌ من‌ در راه‌«تنزيل‌» قرآن‌ جنگيدم‌.

«تأويل‌» در لغت‌ به‌ معناي‌ بازگرداندن‌ چيزي‌ به‌ اصل‌ و حقيقت‌ آن‌ است‌.تأويل‌ آيه‌ يعني‌ بازگرداندن‌ آيه‌ به‌ معناي‌ اصلي‌ آن‌. قرآن‌ كريم‌ تأويل‌ آيات‌قرآن‌ را تنها ويژة‌ خداوند تعالي‌ و راسخان‌ِ در علم‌ (پيامبر و خاندانش‌)مي‌داند.

عصر امام‌ روزگار رويارويي‌ بدعت‌ و سنّت‌ يا تأويل‌ به‌ حق‌ و تأويل‌ به‌باطل‌ بود. اين‌ امر اساس‌ مشكلات‌ حكومت‌ اميرمؤمنان‌ به‌ شمار مي‌آمد. وبه‌نظر مي‌رسد پاسخ‌ يكي‌ از مهم‌ترين‌ پرسش‌هاي‌ مرتبط‌ با حكومت‌ امام‌(ع)در آن‌ نهفته‌ است‌: چرا در حكومت‌ اميرمؤمنان‌ مشكلاتي‌ پيچيده‌ و عميق‌بي‌سابقه‌ مانند جنگ‌ ميان‌ اهل‌ قبله‌ رخ‌ نمود؟ پيامبر(ص) و علي‌(ع) هر دو در مقابل‌ جاهليت‌ قيام‌ كردند؛ امّا بيش‌ترمخاطبان‌ رسول‌ خدا(ص) ناخواسته‌ در جريان‌ جاهليت‌ قرار گرفته‌ بودند.علي‌(ع) در برابر كساني‌ قرار داشت‌ كه‌ پس‌ از پيدا كردن‌ راه‌ به‌ بيراهه‌ رفتند وپس‌ از ايمان‌ به‌ پيامبر، راه‌ و گفتارش‌ را انكار كردند؛ به‌ عبارت‌ ديگر، زمان‌علي‌(ع) زمان‌ ضلالت‌ پس‌ از هدايت‌ بود؛ زماني‌ كه‌ دنيا طراوت‌ آيات‌ ولطافت‌ِ احاديث‌ و زيبايي‌ِ سيرة‌ رسول‌ خدا را از دل‌هاي‌ مردم‌ زدوده‌، وبسياري‌ از اصحاب‌ پيامبر بعد از ايمان‌ در دام‌ كفر گرفتار آمده‌ بودند؛ كفري‌كه‌ از كفر ابتدايي‌ سخت‌تر است‌؛ زيرا كه‌ كفر ابتدايي‌ «خلا» عقيدتي‌ است‌ وكفر بعد از ايمان‌ «تخلية‌» عقيده‌. علي‌(ع) با اصحابي‌ روبه‌رو بود كه‌ تنها نام‌صحابي‌ داشتند؛ خود را طلبكار مي‌دانستند؛ بر مردم‌ فخر مي‌فروختند و به‌دين‌ خويش‌ بر خدا منّت‌ مي‌نهادند. آن‌ها امام‌(ع) را نيز به‌ كيش‌ خودمي‌پنداشتند. در نگاه‌ آنان‌، امام‌ نيز يكي‌ از اصحاب‌ بود؛ اما در سطح‌ آن‌هاقرار نداشت‌؛ پست‌ و مقام‌ عهد خلفا چنان‌ جايگاه‌ كاذبي‌ برايشان‌ فراهم‌ آورده‌بود كه‌ علي‌(ع) را از خود فروتر مي‌ديدند. در چشم‌ مردم‌ نادان‌، آنان‌ هم‌صحابي‌ پيامبر بودند و هم‌ گواهي‌ِ شيخين‌ را همراه‌ داشتند؛ اما علي‌(ع) تنهاتاييد و تجليل‌ پيامبر را با خود داشت‌؛ و تاييد پيامبر بدون‌ مُهرِ قبولي‌ شيخين‌بي‌اعتبار مي‌نمود!

اين‌ تحليل‌ مي‌تواند پاسخ‌ بسياري‌ از پرسش‌هاي‌ اساسي‌ تاريخ‌ اسلام‌ راآشكار سازد. بخشي‌ از اين‌ پرسش‌ها عبارت‌ است‌ از: چرا جمعي‌ از مسلمانان‌به‌ جناياتي‌ هولناك‌ چون‌ قتل‌ فرزندان‌ پيامبر دست‌ يازيدند؟ چرا حاكماني‌ كه‌دست‌ كم‌ به‌ ظاهر مسلمان‌ بودند و آيات‌ قرآن‌ را شنيده‌ و خوانده‌ بودند، آن‌همه‌ فساد و جنايت‌ِ كردند. قلب‌ آدمي‌، اگر پس‌ از فهم‌ حقيقت‌ آن‌ را ناديده‌بگيرد، دچار گمراهي‌ و قساوت‌ مضاعف‌ خواهد شد؛ به‌ عبارت‌ ديگر، انكار وكفر پس‌ از مشاهدة‌ آيات‌ و معجزات‌ِ روشن‌ الاهي‌ سبب‌ مي‌شود قلب‌ انسان‌ ازسنگ‌ سخت‌تر گردد.

تجدد طلبان‌ ديني‌ و سقوط‌ حكومت‌ علوي‌

بخش‌ يكم‌: حكومت‌ بدعت‌

پس‌ از وفات‌ رسول‌ خدا(ص)، نخستين‌ و بزرگ‌ترين‌ بدعت‌ به‌ وسيلة‌تعدادي‌ از «خواص‌ّ» جامعه‌ رخ‌ داد. بزرگ‌ترين‌ سفارش‌ پيامبر(ص) درخصوص‌ جانشيني‌ اميرمؤمنان‌(ع) ناديده‌ گرفته‌ شد و بدعتي‌ كه‌ ريشة‌ همة‌بدعت‌هاي‌ ديگر بوده‌، تحقق‌ يافت‌. پس‌ از اين‌ كه‌ منصب‌ الاهي‌ و قدسي‌حكومت‌ اسلامي‌ به‌ منصبي‌ دنيوي‌ و عرفي‌ تبديل‌ شد، زمينة‌ دست‌اندازي‌هاي‌معاندان‌ و بدخواهان‌ فراهم‌ گرديد. كساني‌ كه‌ پس‌ از رسول‌خدا(ص) به‌ قدرت‌دست‌ يافتند، دستورها و سنّت‌ رسول‌ خدا را «لاينطق‌ عن‌ الهوي‌» و «مقدّس‌»نمي‌دانستند آن‌ را همچون‌ فرمان‌ ديگر زمامداران‌ تلقي‌ مي‌كردند. اين‌ نوع‌قرائت‌ از سنّت‌ بستري‌ مناسب‌ براي‌ ظهور ديگر بدعت‌ها بود. ممنوعيت‌نوشتن‌ و نقل‌ حديث‌، به‌ كار گماردن‌ فاسقان‌ و ملحدان‌ در پست‌هاي‌ حسّاس‌نظام‌، دست‌ كاري‌ در سنن‌ عبادي‌ و اجتماعي‌ و سياسي‌ و تحقير و تضعيف‌ وسب‌ّ و قتل‌ خاندان‌ پيامبر(ص) در اين‌ بستر رشد كرد.

اين‌ رخدادها زمينة‌ بازگشت‌ به‌ خلق‌ و خوي‌ جاهلي‌ را فراهم‌ آورد.بدعت‌ها و «رجعت‌ به‌ جاهليت‌» مسلمانان‌ را به‌ بيراهه‌ كشاند. در آن‌ عصر«سرگرداني‌» جريانات‌ فتنه‌خيز سربرآوردند و مردم‌ را به‌ «شبهات‌» مبتلاكردند. در اين‌ موقعيت‌، شناخت‌ دوست‌ از دشمن‌، خودي‌ از غير خودي‌،خادم‌ از خائن‌، مؤمن‌ از غير مؤمن‌ براي‌ اكثر مردم‌ ناممكن‌ مي‌نمود و دين‌ دراسارت‌ پندارها و غرض‌ها به‌ سر مي‌برد.

بخش‌ دوم‌: حكومت‌ سنّت‌

مردم‌ همواره‌ از دو نوع‌ انحراف‌ِ حكومت‌ متأثّر مي‌شوند و زمينة‌ شورش‌پديد مي‌آيد: ستم‌ حاكمان‌ و فاصلة‌ طبقاتي‌ ظالمانه‌. اين‌ دو در زمان‌ خليفة‌ اول‌و دوم‌ چندان‌ محسوس‌ نبود؛ اما در زمان‌ عثمان‌، با به‌ كارگيري‌ حاكمان‌ فاسق‌و ستمگر و نيز بخشش‌هاي‌ شاهانه‌ و تبعيض‌هاي‌ اقتصادي‌ و سياسي‌ چهره‌اي‌آشكار يافت‌ و مردم‌ را به‌ شورش‌ كشاند. پس‌ از كشته‌ شدن‌ عثمان‌، مردم‌ به‌علي‌(ع) روي‌ آوردند. در آغاز امام‌(ع) به‌ طور جدي‌ درخواست‌ آنان‌ را ردكرد؛ چون‌ مي‌دانست‌ مردم‌ تنها از ستم‌هاي‌ عثماني‌ آشفته‌ شده‌اند؛ براي‌ رفع‌اين‌ ستم‌ها در پي‌ حاكمي‌ جديدند و نمي‌دانند كه‌ همة‌ اين‌ نابساماني‌ها ريشه‌ دربدعت‌هاي‌ِ پس‌ از پيامبر دارد. او به‌ مردم‌ فرمود: «برويد، ديگري‌ رابرگزينيد... نه‌ زمان‌ زمان‌ من‌ است‌ و نه‌ شما مردم‌ من‌ هستيد». امام‌ سرانجام‌ بااصرار زياد مردم‌ و تمام‌ شدن‌ «حجّت‌» خلافت‌ را پذيرفت‌؛ ولي‌ با مردم‌ شرط‌كرد «من‌ شما را به‌ راهي‌ كه‌ خود مي‌دانم‌ مي‌برم‌.» مردم‌ پذيرفتند؛ امانمي‌دانستند تا چه‌ اندازه‌ از آيين‌ پيامبر(ص) دور افتاده‌اند و به‌ خوي‌«باديه‌ نشيني‌» بازگشته‌اند. وقتي‌ كه‌ امام‌ كار خود را شروع‌ كرد معلوم‌ شد تا چه‌اندازه‌ ظرفيت‌ حق‌گرايي‌ و اصلاح‌پذيري‌ مردم‌ آسيب‌ ديده‌ است‌؛ به‌ ويژه‌ آن‌كه‌ خواص‌ جامعه‌ و بسياري‌ از صحابة‌ رسول‌ خدا(ص) از پيشتازان‌ بدعت‌بودند. آنچه‌ كه‌ كار علي‌(ع) را بسيار مشكل‌ و پيچيده‌ مي‌كرد، همين‌ «ضلالت‌»بعد از «هدايت‌» بود. علي‌(ع) با مردمي‌ مواجه‌ بود كه‌ پس‌ از شنيدن‌ آيات‌ حق‌و ديدن‌ معجزات‌ و يافتن‌ راه‌، به‌ دنيا گراييدند و گمراه‌ شدند. آنان‌ با اين‌ كه‌بارها از رسول‌ خدا(ص) دربارة‌ فضل‌ علي‌ و جنگ‌ او در راه‌ تأويل‌ شنيده‌بودند، در برابر اصلاحات‌ امام‌ به‌ شمشير روي‌ آوردند؛ اما امام‌ كسي‌ نبود كه‌از مواضع‌ درست‌ خود عقب‌نشيني‌ كند. او با شجاعت‌ و بي‌اعتنا به‌ تهديدمخالفان‌، اصلاحات‌ خود را ادامه‌ داد؛ نظام‌ ديواني‌ برجاي‌ مانده‌ از زمان‌ عمررا تغيير داد، امتيازهاي‌ ويژة‌ سران‌ و اشراف‌ را حذف‌ كرد و قسم‌ ياد كرد كه‌بخشش‌هاي‌ به‌ ناحق‌ رفته‌ را به‌ بيت‌المال‌ بازگرداند «اگر چه‌ به‌ مهر زنان‌ يا بهاي‌كنيزكان‌ رفته‌ باشد».

امام‌(ع) از همان‌ ابتداي‌ زمامداري‌ خود به‌ مردم‌ فرمود: من‌ شما را به‌ راه‌ وروش‌ پيامبرتان‌ خواهم‌ برد»؛ اما اكثريت‌ مردم‌ راه‌ و روش‌ پيامبر(ص) را راه‌«شيخين‌» مي‌دانستند. و اين‌ كار امام‌ را مشكل‌تر مي‌كرد؛ زيرا كه‌ اين‌ جا ديگرمشكل‌ اشراف‌ و سران‌ نبود، مشكل‌ همة‌ مردم‌ بود كه‌ سنّت‌ شيخين‌ را چون‌سنّت‌ پيامبر تقديس‌ مي‌كردند، و هرگاه‌ امام‌ مي‌خواست‌ سنّت‌ و روش‌پيامبر(ص) را زنده‌ كند مردم‌ شعار «وا سُنَّة‌ُ عمراه‌» سر مي‌دادند، يعني‌ «واي‌ كه‌سنّت‌ عمر از بين‌ رفت‌».

امام‌ نوشتن‌ و نقل‌ حديث‌ را تشويق‌ كرد و كوشيد نام‌ پيامبر و خاندانش‌ رادر ميان‌ مردم‌ زنده‌ سازد. او با نفوذ فرهنگي‌ اهل‌ كتاب‌ و اسرائيليات‌ و نيزورود خرافات‌ و افسانه‌سرايي‌ به‌ حوزة‌ فكري‌ و فرهنگي‌ مسلمانان‌ مقابله‌ كرد وبراي‌ حذف‌ احاديث‌ جعلي‌ و جلوگيري‌ از ورود اين‌ احاديث‌ به‌ جامعه‌هاي‌مسلمان‌ ضوابطي‌ ارائه‌ داد. مفاهيم‌، اصطلاحات‌، و معارف‌ ديني‌ را براي‌ مردم‌تبيين‌ كرد و با مظاهر جاهليت‌ چون‌ عصبيّت‌ و نژادگرايي‌ و تفاخر درافتاد.

بخش‌ سوم‌: رويارويي‌ بدعت‌ و سنّت‌

جامعه‌هاي‌ مسلمان‌ آن‌ روز، به‌ خصوص‌ با شيوه‌هايي‌ كه‌ خلفاي‌ بيست‌ وپنج‌ ساله‌ در پيش‌ گرفته‌ بودند، جامعه‌هايي‌ با ساختار قبيلگي‌ بودند و كه‌ چه‌ بساقدرت‌ و نفوذ سران‌ قبيله‌ از استانداران‌ و حاكمان‌ محلي‌ بيش‌تر بود. از ين‌ رو،خلفاي‌ گذشته‌ سعي‌ داشتند به‌ رؤسا و اشراف‌ و بزرگان‌ قبايل‌ امتيازات‌ ويژه‌دهند تا به‌ وسيلة‌ آن‌، سياست‌هاي‌ خود را پيش‌ برند. امام‌ علي‌(ع) منطقي‌ ديگرداشت‌. او مي‌فرمود: «من‌ نمي‌خواهم‌ با ستم‌ و ظلم‌، به‌ پيروزي‌ و موفقيت‌ دست‌يابم‌، هرگز مرا نرسد كه‌ بي‌جهت‌ مسلماني‌ را بر مسلمان‌ ديگر برتري‌ دهم‌».عامل‌ فوق‌، به‌ همراه‌ عوامل‌ ديگر، حكومت‌ امام‌(ع) را به‌ چالش‌هايي‌ سخت‌كشاند.

بزرگ‌ترين‌ كار امام‌ در اين‌ مرحله‌ از حكومت‌ جداسازي‌ مومن‌ ازمنافق‌ بود؛ منافقاني‌ كه‌ كينة‌ پيامبر و خاندانش‌ در دل‌ داشتند؛ اما با دستاويزقراردادن‌ نام‌ و اعتبار پيامبر ثروت‌ و موقعيت‌ گرد آورده‌ بودند. امام‌(ع) نقاب‌از چهرة‌ اين‌ها كنار زد و ماهيّت‌ فاسدشان‌ را به‌ همه‌ نماياند. موفقيت‌ ديگر امام‌ارائة‌ حكومتي‌ قدسي‌ و در عين‌ حال‌ مردمي‌ بود. اين‌ حكومت‌ از همة‌شاخصه‌هاي‌ يك‌ حكومت‌ خوب‌ بهره‌ مي‌برد. اگر جهل‌ مردم‌ و فزون‌ خواهي‌خواص‌ عرصه‌ را بر امام‌ تنگ‌ نمي‌كرد، كارها آن‌ طور كه‌ بايد سامان‌ مي‌يافت‌؛امام‌ ناتمام‌ها را تمام‌ مي‌كرد و بسياري‌ از اسرار بر ما گشوده‌ مي‌شد.

«ربّنا تقبّل‌ منا انّك‌ أنت‌ السميع‌ العليم‌»

كتابنامه‌

قرآن‌ كريم‌ نهج‌ البلاغه‌، ترجمة‌ سيد جعفر شهيدي‌، انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌، تهران‌،1373.

. آمدي‌، عبدالواحد: غررالحكم‌، ج‌ 1 و 2، ترجمة‌ هاشم‌ رسولي‌ محلاتي‌، دفترنشر فرهنگ‌ اسلامي‌، تهران‌، 1377.

. ابن‌ ابي‌ الحديد، عبدالحميد بن‌ هبة‌ الله‌: شرح‌ نهج‌ البلاغه‌، ج‌ 1، 2، 5، 7 و 19،كتابخانة‌ آيت‌ الله مرعشي‌ نجفي‌، قم‌، 1385 ق‌.

. ابن‌ حنبل‌، احمد: مسند احمد بن‌ حنبل‌، ج‌ 3 و 5، دارصادر، بيروت‌.

. ابن‌ سعد، محمد: الطبقات‌ الكبري‌، دار صادر و دار بيروت‌، بيروت‌، 1380 ق‌.

. ابن‌ سورَة‌ محمد بن‌ عيسي‌: الجامع‌ الصحيح‌ (سنن‌ ترمذي‌)، دارالفكر، بيروت‌.

. ابن‌ مغازلي‌ شافعي‌، علي‌ بن‌ محمد: مناقب‌ علي‌بن‌ابي‌طالب‌، المكتبة‌ الاسلامية‌، قم‌،1403 ق‌.

. امين‌، سيد محسن‌: اعيان‌ الشيعه‌، ج‌ 1، دارالتعارف‌ للمطبوعات‌، بيروت‌.

. اميني‌، عبدالحسين‌: الغدير، جلدهاي‌ متعدّد، چاپ‌ سوم‌، بيروت‌، دارالكتاب‌العربي‌، 1387ق‌.

. بخاري‌ جعفي‌، محمدبن‌ اسماعيل‌: صحيح‌ البخاري‌، ج‌ 2، دارالفكر، بيروت‌،1414ق‌.

. برازش‌، عليرضا: المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ احاديث‌ بحار الانوار، وزارت‌ فرهنگ‌ وارشاد اسلامي‌، تهران‌، 1373.

. بلاذري‌، احمد بن‌ يحيي‌: انساب‌ الاشراف‌، مؤسسة‌ الاعلمي‌ للمطبوعات‌، بيروت‌،1394 ق‌.

. تيجاني‌ سماوي‌، محمد: فاسألوا أهل‌ الذكر، مؤسسة‌ الفجر، لندن‌.

. جديد الاسلام‌، علي‌ قلي‌ (پدرآنتونيو دوژزو پرتغالي‌): سفر پيدايش‌ تورات‌،به‌كوشش‌ رسول‌ جعفريان‌، مؤسسة‌ انصاريان‌، 1375.

. جرجاني‌: التعريفات‌.

. جعفريان‌، رسول‌: تاريخ‌ خلفا، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌، تهران‌، 1374.

.  : حيات‌ فكري‌ و سياسي‌ امامان‌ شيعه‌، مؤسسة‌ انصاريان‌، قم‌، 1376.

. حراني‌، ابن‌ شعبه‌: تحف‌ العقول‌، كتابفروشي‌ اسلاميه‌، تهران‌، 1400 ق‌.

. ذهبي‌، شمس‌ الدين‌: تذكرة‌ الحفاظ‌، ج‌ 1، چاپ‌ هفتم‌، دار احياء التراث‌ العربي‌،بيروت‌.

. ذهبي‌، محمد بن‌ احمد: ميزان‌ الاعتدال‌ في‌ نقد الرجال‌، دارالفكر، بيروت‌.

. زركلي‌، خيرالدين‌: الاعلام‌، چاپ‌ دهم‌، دارالعلم‌ للملايين‌، بيروت‌، 1990 م‌.

. سبحاني‌، جعفر: الالهيات‌، ج‌ 1، به‌ قلم‌ حسن‌ محمد مكي‌، چاپ‌ دوم‌، مكتب‌الاعلام‌ الاسلامي‌، قم‌، 1409 ق‌.

. شرف‌ الدين‌ موسوي‌ عاملي‌، عبدالحسين‌: النص‌ّ و الاجتهاد، انتشارات‌ اسوه‌،تهران‌، 1413 ق‌.

. شهابي‌، محمود: ادوار فقه‌، ج‌ 1، چاپ‌ دوم‌، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌،تهران‌، 1366.

. صنعاني‌، عبد الرزاق‌ بن‌ همّام‌: المصنف‌، ج‌ 2، المكتب‌ الاسلامي‌، بيروت‌،1390 ق‌.

. طريحي‌، فخر الدين‌: مجمع‌ البحرين‌، چاپ‌ دوم‌، مرتضوي‌، قم‌، 1362.

. عبدالمقصود، عبدالفتاح‌: امام‌ علي‌بن‌ ابي‌طالب‌7، ج‌ 1، 4 و 34، ترجمة‌ سيدمحمود طالقاني‌ و محمد مهدي‌ جعفري‌، چاپ‌ دوم‌، شركت‌ سهامي‌ انتشار،تهران‌، 1354.

. قشيري‌ نيشابوري‌، مسلم‌ بن‌ حجاج‌: صحيح‌ مسلم‌، دار احياء الكتب‌ العربية‌،1374 ق‌.

. قمي‌، عباس‌: بيت‌ الاحزان‌، ترجمة‌ محمدي‌ اشتهاردي‌، انتشارات‌ ناصر، قم‌.

. قمي‌، عباس‌: سفينة‌البحاء، ج‌ 2.

. قندوزي‌ حنفي‌، سليمان‌ بن‌ ابراهيم‌: ينابيع‌ المودّة‌، چاپ‌ هفتم‌، المكتبة‌ الحيدرية‌،نجف‌، 1384 ق‌.

. فيض‌ كاشاني‌: محجة‌البيضاء، ج‌ 4.

. كليني‌، محمد بن‌ يعقوب‌: اصول‌ كافي‌، ج‌ 1، دفتر نشر فرهنگ‌ اهل‌ بيت‌:، قم‌.

.  : الروضة‌ من‌ الكافي‌، ج‌ 8، چاپ‌ دوم‌، دارالكتب‌ الاسلامية‌،تهران‌، 1348.

. متقي‌ هندي‌، علي‌: كنزالعمال‌، ج‌ 2، چاپ‌ پنجم‌، مؤسسة‌ الرساله‌، بيروت‌،1405ق‌.

. مجلسي‌، محمد باقر: بحارالانوار، جلدهاي‌ متعدّد، چاپ‌ دوم‌، مؤسسه‌ الوفاء،بيروت‌، 1403 ق‌.

. محمدي‌، عبدالله‌: علي‌ ضفاف‌ الغدير، چاپ‌ دوم‌، دفتر انتشارات‌ اسلامي‌، قم‌،1410 ق‌.

. محمدي‌ ري‌ شهري‌، محمد: موسوعة‌ الامام‌ علي‌بن‌ ابي‌ طالب‌، دارالحديث‌، قم‌،1421ق‌.

. مرتضي‌ عاملي‌، جعفر: الصحيح‌ من‌ سيرة‌ النبي‌ الاعظم‌، ج‌ 1، دارالهادي‌ ودارالسّيرة‌، بيروت‌، 1415 ق‌.

. مصطفوي‌، حسن‌: التحقيق‌ في‌ كلمات‌ القرآن‌ الكريم‌، ج‌ 3 و 9، بنگاه‌ نشر و ترجمة‌كتاب‌، تهران‌، 1360.

. مفيد، محمدبن‌محمد: الجمل‌ و النّصرة‌ لسيّد العترة‌ في‌ حرب‌ البصره‌، چاپ‌ دوم‌،مكتب‌ الاعلام‌الاسلامي‌، قم‌، 1374ق‌.

. نيشابوري‌، ابوعبدالله‌ حاكم‌: المستدرك‌ علي‌ الصّحيحين‌، ج‌ 1، 2 و 3، دارالمعرفة‌،بيروت‌.

. يعقوبي‌، احمد بن‌ محمد واضح‌: تاريخ‌ يعقوبي‌، ج‌ 2، دارصادر، بيروت‌.

. يوزبكي‌، سيد رامي‌: الوضاعون‌ و احاديثهم‌ الموضوعه‌، دائرة‌ المعارف‌ الفقه‌الاسلامي‌، قم‌، 1420 ق‌.