دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۸ -


احتمال سوم كه درست بنظر ميرسد
ولى تا اين مطلب روشن شد كه آخرالزمان آخر زمان عمر زمين يا منظومه شمسى (كه احتمال اول بود) يا آخر زمان عمر بشر (كه احتمال دوم بود) نيست ، باينجهت بايد بگوئيم كه دنباله كلمه آخر الزمان ، نه زمين است و نه بشر، بلكه چيز ديگريست ، و آن بنظر حقير اينستكه اگر گفته شود پيغمبر آخر الزمان ، دنباله اش نبوت ميباشد، و مرا از آن پيغمبرى هست كه نبوت باو ختم ميشود، و پس از او تا قيامت پيغمبر ديگرى نميايد، و از اينروست كه به پيغمبر اسلام خاتم النبيين ميگوئيم ، و اگر گفته شود فتنه آخرالزمان ، كه زمان ظهور امام زمان هست ، دنباله اش احكام دين ميباشد، و مراد از آن زمانى هست كه احكام دين بحالت تعطيل ، يا شبه تعطيل ، در ميايد تاحديكه بفرمايش پيغمبر (ص) لا يبقى من الاسلام الااسمه ، و لا من القرآن الادرسه از اسلام فقط اسمى و از قرآن فقط درسى ميماند.
بلكه بفرمايش ديگر پيغمبر، اصول اعتقادات هم از بين ميرود، بطوريكه بسيارى از مردم دنيا نميتوانند اسم خدا را بطور آشكار ببرند، و باز پيغمبر در همين زمينه فرمود، در ابتدا امانت از ميان امت من مى رود، و در آخر همه نماز از بين ميرود (يعنى رسميت آن در نوع ممالك اسلامى از بين ميرود، بنابراين با رسميت مختصر آن در بعضى مناطق مانند حجار منافات ندارد) و همچنين فرمود كه جبرئيل پس از من چند مرتبه نازل مى شود، و در هر مرتبه قسمتى از حقيقت دين را، مانند امانت و غيرت و حياء، بملاء اعلى ميبرد (يعنى چون مسلمانها اين صفات انسانى و الهى را ترك ميكنند، خداوند هم ريشه آنها را بتوسط فرشته علم و دين كه جبرئيل است ، از دلهاى آنها برمياندازد) و روى همين ملاحظاتست كه در يكى از روايتهاى ائمه معصومين گفته شده كه امام زمان هنگاميكه ظاهر بشود، دين جديدى مياورد ياتى بدين جديد كنايه از اينكه ، دين از بين رفته جدش را تجديد ميكند، و رواج مى دهد، با ملاحظه اين روايتها و نظاير بسيارش ، و همچنين بامطالعه تاريخ اسلام ، بخوبى روشن ميشود كه حقيقت اسلام از زمان رحلت پيغمبر اسلام ، در مسير انحطاط افتاد، و باينجهت بود كه پيغمبر مى فرمود خيرالقرون قرنى - بهترين دوره ها دوره منست )) و اين انحطاط در هر زمانى بيتشر ميشد و ميشود تا ببدترين زمانها كه آخرالزمان باشد ميرسد.
و ناگفته پيداست كه اين انحطاط كه نسبت بواقعيت اسلامست با پيشرفتهاى ظاهرى اسلام ، كه بدست رياست طلبان خود خواه ، مانند معاويه ها و يزيدها و بنى عباسهاى شهوت پرست پيش آمد منافاتى ندارد، زيرا همه ميدانيد كه اينها بحقيقت دين اهميتى نميدادند، بلكه بر عكس نور حقيقت و صداى حقيقت را تا آنجا كه مى توانستند خاموش ميكردند، و اگر برايشان ممكن بود ظاهر اسلام را نيز بكلى از بين ميبردند، و اين واقعيت با توجه بجنايتهاى وحشيانه بينظيرى كه در كربلا بخصوص با كودكان خاندان پيغمبر مرتكب شدند، و همچنين با توجه بظلمهاى بزرگ و فراوانيكه ساير بنى اميه و بنى عباس بذريه پيغمبر كردند، بخوبى روشنست ، و براستى با توجه باين جنايتها و ظلمها، كه تاريخ اسلام را سياه كرده ، بايد گفت فقط اراده خدا بود، كه حقيقت اسلام و نسل پيغمبر اسلام را از خطر نابودى كامل حفظ كرد وگرنه مخالفين كينه توز مقتدر بكلى آنرا نابود ميكردند.
در خبرى ديدم كه عمر در هنگام خلافتش ، روزى بر سر منبر درحاليكه اميرالمؤ منين (ع) در گوشه مسجد مشغول عبادت بود، بمردم گفت : اگر بخواهم شما را بزمان جاهليت برگردانم ميتوانم ، حضرت اميرالمؤ منين روبسوى او كرد و فرمود: من نيز گردنت را با همين شمشير ميزنم ، خليفه در پاسخ آنحضرت اظهار كرد: من ميخواستم مردم را امتحان كنم كه تا چه اندازه بدين علاقه دارند (مقصود عمر از آنچه گفت چه بود؟ خدا ميداند، وى ميتوان گفت مقصودش اين بود كه بعلى (ع) برساند كه تو نبايد نسبت بچنين مردمى ، كه در برابر گفتار آشكار ضد اسلام خليفه ، سكوت مى كنند، اميدوار باشى كه دنبال حقيقت اسلام كه مقصد تو هست بيايند، چنين مردمى مانند مرا ميخواهند كه با خواسته هاى آنها بسازد، و آنها نيز بصورتى از اسلام قانع بشوند).
بهرحال زمان ، در كلمه پيغمبر آخر الزمان ، بمعناى زمان نبوتست كه از آدم شورع ميشود، و به پيغمبر اسلام ختم ميشود، ولى زمان ، در كلمه فتنه آخر الزمان ، بمعناى زمان انحطاط سن است ، كه از هنگام رحلت پيغمبر تا هنگام ظهور دوازده همين جانشين او طول ميكشد، و بتدريج شديدتر ميشود تا بمرحله ايكه احكام شرعى و دستورات اخلاقى و اجتماعى و عرفى اسلام نيز، يكى پس از ديگرى از بين ميرود و قوانين كفر جايگزين آن ميشود، و در بين مسلمين رائج ميگردد، و از هنگام ظهور امام زمان تا نزديك قيامت ، زمان سلطنت حقه است ، كه بدست آنحضرت ، و سپس اجداد گرامش كه رجعت ميكنند، برقرار ميشود.

آخرالزمان از چه وقت شروع شده

اكنون بايد ببينيم كه انحطاط دين از چه زمانى شروع شده كه آخرالزمان ناميده شده و بتدريج زمان انحطاط كلى رسيده و ميرسد در اينجا نظرهاى مختلفى هست ولى بنظر حقير، نقطه شروع انحطاط كلى اسلام ، از هنگامى بود كه مسلمين از جوش و خورش جهانگيرى و توسعه ممالك اسلامى افتادند، و مطمئن گشتند كه شرق و غرب جهان در تصرف آنها ميباشد، هر چند كه در زير سايه استعمار باشد، و از همين هنگام بود كه روح عصبيت عربى و آزاد منشى و عدالتخواهى از بين رفت ، و اسلام ظاهرى و عمل بظواهر دين ، يعنى عمل بواجبات و محرمات و آداب دين بسستى و سردى گرائيد.
و منشاء سستى و سردى و ركود، اين بود كه پس از اينكه نصارى ديدند كه ازاه جنگ نميتوانند در برابر اعراب مقاومت كنند، در كشورهاى دو از مراكز اسلام ، تسليم مسلمين شدند، و با آنها بخصوص با رؤ سا و امراى آنا معاشر و ماءنوس گشتند، و آنها را بسرزمينهاى خوش آب و هوا و خوراكهاى لذت بخش آشنا كردند، و دختران زيبا در دسترسشان گذاردند، و بمواد سكر آور و تخدير كننده عادتشان دادند، و باين ترتيب آنها را بعيش و عشرت كشاندند، و از توجه بمسائل دينى و عبادى بازداشتند، و در گرداب سستى و كاستى و مستى و وپستى فروبردند، تاحديكه مسيحيان آنها را بوسيله درهم و دينار و وسايل خوش نقش و نگار باسانى مفتون ميكردند، و زبون خويش ميساختند، و در ضمن جنگهاى مصنوعى كوچك و بزرگى كه با آنها بوجود مى آوردند شرايط خودشان را بانها تحميل مى نمودند، و جنبه هاى مشترك و مهمتر اين شرايط، كه تقريبا در همه موارد با عبارتهاى گوناگونى بكار ميرفت ، دو چيز بود:
اول آزادى تجارت بود كه در اثر آن ميتوانستند هر جنسى كه بخواهند در ممالك اسلامى وارد كنند، و روابط تجارتى و پايگاههاى اقتصادى در نقاط دلخواه و بطرز دلخواه بوجود آورند.
دوم آزادى تعليمات بود كه در سايه آن كودكان و جوانان مسلمان را در تحت تربيت خويش ميگرفتند، و با سم علم و تمدن آنها را از راه دين و تقوى دور مينمودند، و بطوريكه ميخواستند ميساختند.
و با قيد همين شرائط بود كه آنها با كشورهاى مختلف اسلامى پيمان صلح مى بستند، و باينوسيله نفوذ روز افزونى در داخل كشورهاى اسلامى بدست مياوردند، و شاخ و برگ اسلام را، بلكه هر كجا ميتوانستند ريشه اسلام را، بتدريج ميخشكاندند و پامال مينمودند، براى توضيح بيشتر اين واقعيت دردناك ميگوئيم : دولتها و سازمان هاى مسيحى از راه آزادى تجارت ، سيل اجناس لوكس و ظريف و مواد سكر آورد و تخدير كننده را بممالك اسلامى سرازير ميكردند، و از اينراه توده هاى مسلمان خصوصا قشونهاى اسلامى را بزروزيور و مستى و عياشى سرگرم مينمودند، و اراده آنها را، سست و استقلال آنها را نابود ميساختند.
و از اره آزادى تعليمات ، مظاهر تجدد و نوطلبى را بشكل اصول علمى ، و بطرزيكه با مبانى دينى ناسازگار بود، بجوانان و كودكان ترزيق مينمودند، و آنها را بى عقيده و لاابالى بار مى آوردند، و از اينراه غيرت و عصبيت را، كه مايه اصلى قوت و قدرت گروههاى مسلمان و قشونهاى اسلامى بود، از بين ميبردند، علاوه بر همه اينها نيروهاى جنگى خودشان را، بطور آشكار و پنهان تقويت ميكردند، و بعناوين مختلف بكشورهاى اسلامى مجاور حمله هاى حساب شده اى مينمودند، و همراه اين حمله ها رؤ ساى مسلمين را قبلا يا ضمنا با پولهاى گزاف ، و وعده هاى فريبنده ، براى عقب نشينى موافق ميساختند، و باين ترتيب ممالك از دست داده خود را تصاحب نموده و مسلمين را محدود كردند.
اينها اساس بهره برداريهاى شيطانى دولتهاى مسيحى است كه در هر زمانى ، بشكل مناسب آنزمان بكار بردند و ميبرند، و با همين برنامه ها است كه انحطاط عظيم كنونى را براى جامعه مسلمين جهان پيش آوردند و مياورند، تا يانكه آنرا بمرحله نهائيش برسانند، بمرحله ايكه اسلام را با دست خود مسلمانها از بين ببرند و فقط ظاهر آنرا كه در برابر رقيب ، سودمند است بگذارند لايبقى من الاسلام الااسمه ....
براى اينكه نسبت باينمطالب اطلاع و اطمينان بيشترى بدست آوريد، بكتاب تاريخ اسپانيا و اندلس رجوع كنيد، اين كتابيست كه اخيرا بعضى از دانشمندان بزرگ و روشن ، براى آگاهى و بيدارى مسلمانهاى اينزمان ، بزبان فارسى ترجمه و چاپ كرده اند، و در كتابخانه ها موجود است . بر هر مسلمانى لازم است كتاب مزبور را مطالعه نمايد، تا ريشه و ملاك انحطاط را درك كند، بلكه بتواند دين انفرادى خودش و بستگانش را تا حدامكان (البته با هزاران مشقت و ملامت و محروميت از مزاياى نامشروع جامعه) نگهدارد.
اين حقير در فكر بودم مقاله اى مانند كتاب مزبور، درباره اوضاع كنونى مسلمين ، زيرعنوان ((پس از مردن سهراب نوشدارو)) بنويسم و منتشر نمايم ، شايد بعضى از حق طلبان نتيجه اى ازآن بگيرند، ولى چون در اين قدم سخن باينجا رسيد از آنچه در نظر داشتم منصرف شدم ، و بهتر ديدم بهمين مختصر قناعت كنم (در خانه اگر كسى است يك حرف بس است) با اين حال حيف ميدانم كه چيزى را كه از تجربيات و مطالعات خويش ، درباره علل انحطاط مسلمين ، مخصوصا در زمان خويش ، فهميده ام برفقاى دينيم عرضه نكنم.

علت انحطاط رو بسقوط مسلمين

امسال كه سال هزار و سيصد و هفتاد و هشت هجرى قمرى است سال هفتادم عمر حقير است ، حقير تقريبا از سال بيست و پنجم عمرم ، اين واقعيت را احساس كردم كه علت مهم انحطاط سقوط آور، دين پاكيزه اسلام ، بخصوص مذهب حقه تشيع ، اينستكه مسلمانها توجه عاشقانه اى بدنياى خوش آب و رنگ بصورت متمدن اروپا و امريكا ميكنند، و در اثر آزادى تجارت با آنها، و معاشرت باملل مختلف دنيا بخصوص غريبها، زندگى لوكس آنها را سرمشق زندگى خويش ميگيرند، و آداب و روسم آنها را، چه در زمينه عرفى و اجتماعى و چه در زمينه فرهنگى و تربيتى اقتباس ‍ ميكنند، بدون اينكه بسازگارى يا ناسازگارى آنها با اصول و فروع اسلام اهميتى بدهند.
و اين فتنه بزرگ و مصيبت بار، فتنه اى اختصاصى نيست كه مخصوص طبقه معينى از مسلمانها باشد، بلكه فتنه اى عمومى است كه عالم و جاهل ، مرد و زن ، پيروجوان ، شريف و وضيع ، و خلاصه همه طبقات در آن غوطه ور گشته اند، و دو اسبه بلكه چند اسبه بسوى آن ميتازند.
ضديت تمدن بى بندو بار و منحرف كننده امروز، با حقيقت دين باندازه ايست كه اگر هم بعضى از مسلمانهاى پابند دين ، بخيال خام خود بخواهند كه تدين را با چنين تمدنى جمع كنند، بالاخره ناگزير ميشوند كه روز بروز از دين خويش بكاهند، و حقيقت را با چشم باز فداى مجاز بنمايند، و سرانجام بصورت دين بلكه باسم دين قناعت بكنند، زيرا در جائيكه بيشتر افراد جامعه از آزادى مطلق و خوش آب و رنگ پيروى كنند، اقليت جامعه نيز پيرو آنها ميشود، چون نميتواند بزندگى مقيدش باسانى ادامه دهد، بخصوص نسبت بعائله وزير دستانش كه معمولا از حقايق دين بى خبرند، و بفكر همرنگى و همراهى با اكثريتند، و گوشه گيرى و تكروى را مايه محروميت و باعث سرزنش مردم مى بينند.
باينجهت است كه مشاهده ميكنيم بعضى از متدينين واقعى ، پس از تلاشها و كوششهاى بسيار، احساس بيچارگى و نااميدى ميكنند، و با دلى پر حسرت از خانه و خانواده و جامعه دست ميكشند، و مايه و سرمايه را بفرزندانشان واگذار ميكنند، و خودشان براى حفظ دين بگوشه اى از مشاهد مشرفه مى روند، و بدعا گوئى مشغول مى شوند، و اينست درد همه مسلمان هاى واقعى .
و تنها راه درمان اين درد اينست كه ، رشته هاى دوستى و معاشرت با اجانب داخلى و خارجى قطع بشود، و چون چنين چيزى در اين زمان بسيار مشكلست ، پس بايد گفت كه ديندارى هم بسيار مشكلست ، و لذا پيشگويان ما خبر دادند كه در چنين زمانى ، از هزار نفر يك نفر بادين از دنيا مى رود، (كنايه از كمى فوق العاده است) و باز خبر دادند كه باقى نمى ماند از مسلمان ها مگر باندازه نمك غذا، و دل مؤ من آب ميشود همچنان كه نمك در آب حل مى شود، و باز خبر دادند كه چنين زمانى بدترين زمانست (شرالازمنه) و نگهدارى دين در اين هنگام مانند نگهدارى آتش سرخ در كف دست است و در خبر اميرالمؤ منين نيز ديديم كه آن حضرت مى فرمود: آخر الزمان بدترين زمانهاست ، و در آنزمان آشكار مى شوند زنهاى بى حجاب گويا برهنه (عاديات) كه از حدوديكه خدا بر ايشان قرار داده خارج مى گردند (عاديات)
از اين خبر مانند بسيارى از خبرهاى ديگر بخوبى روشن مى شود كه بر عكس آنچه خوش پندارها تصور مى كنند، آخر الزمان همين زمانست ، و روشن تر از اين خبريست كه در جلد اول تفسير روح البيان ذيل آيه شريفه يا آدم اسكن انت و زوجك الجنه ... نقل شده است ، در اين خبر ابتداء سال و سنه آخرالزمان را كه بمرحله هاى خطرناكش قدم مى گذارد تعيين مى نمايد و درباره چگونگى ازدواجها و زاد و ولدهاى مردم اينزمان ، مطالبى گفته كه شايان توجه است .

قدم چهلم : درباره وظائف مسلمين در آخرالزمان

ترديدى نيست كه دين اسلام دينى جامع و اجتماعى است ، و سنت و كتاب كه دو منبع اصلى احكام اسلامست ، دستورهاى اكيدى براى ترغيب بدوستى و برادرى با مسلمان ها، بلكه براى حسن ارتباط و حسن اخلاق بابيگانگانى كه با مسلمانها سردشمنى ندارند داده است ، و از كناره گيرى و گوشه نشينى و تنها روى و خود بينى منع كرده است و رهبانيت را بشدت محكوم نموده است .

اجتماعى بودن دين اسلام در همه شرائط نيست

ولى بايد بدانيم كه دستورهاى مزبور مطلق نيست ؛ بلكه مانند ساير دستورهاى اسلام مقيدست ، و باصطلاح موضوع خاصى دارد، موضوع خاص آن در موارديست كه مسلمان ها وجهه واحدى داشته باشند، و بين آن هااختلاف فاحشى در اصول يا فروع نباشد، فقط در چنين موارديست كه بر مسلمان ها لازمست كه روابط كاملا دوستانه اى داشته باشند، و فقط در چنين مواردى است كه آياتى مانند آيه انما المؤ منون اخوه و رواياتى مانند روايت من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس ‍ بمسلم و يا روايت هاى مشابه ديگريكه خصوصا بعنوان متحابين فى الله - دوستان راه خدا وارد شده است .
و در ضمن يكى از همين روايت ها گفته شده كه اساس حقيقت دين ، دوستى با دوستان خدا و حق و عدالت ، و دشمنى با دشمنان خدا و حق و عدالت است ، يعنى همه احكام برپايه دو اصل تولى و تبرى قرار دارد، و براى تحكيم همين دو اصل تشريع شده است هل الذين الاالحب و البغض - اشداء على الكفارورحماء بينهم .
حقيقت دين جز حب و بغض نيست - مؤ منين بر كفار بسيار سختگيرند و بر همديگر مهربانند بهرحال دستورهاى مزبور، موضوع خاصى دارد كه با فرض وجودش عمل بآن واجب مى گردد، ولى بدبختانه اين موضوع خاص ‍ كه بآن اشاره كرديم ، فقط در زمان كوتاهى تحقق يافت ، و آن در زمان حيات پيغمبر بود كه همه مسلمان ها اگر چه يكدل نبودند ولى يكجهت بودند، يعنى ظاهرا اختلافى با يكديگر نداشتند، بلكه كمال مساواترا با همديگر داشتند (براى اينكه باين واقعيت بهتر پى ببريد بتاريخ اسلام مراجعه كنيد)،
ولى پس از رحلت پيغمبر، بلكه در ساعات آخر حيات پيغمبر، اختلاف ظاهر شد، و مسلمانهائيكه تسليم خدا و پيغمبر بودند، قلبا از مسلمان هاى ديگر كه اغراض شخصى داشتند جدا گشتند، و چون مسلمان هاى دسته اول ، مثل همه صاحبان حقيقت در اقليت بودند و قليل من عبادى الشكور از اينرو مورد حملات مسلمانهاى دسته دوم ، كه مثل همه گروههاى دنيا طلب اكثريت داشتند، واقع مى شدند تاحديكه اين دسته اكثريت ، در هر مقامى در صدد نابود كردن و اقلا محدود كردن آندسته اقليت برمى آمدند، تا اينكه كردند آنچه كردند و ميكنند آنچه مى كنند.
و باين ترتيب وضعى كه پس از رحلت پيغمبر پيش آمد، با وضعى كه در زمان پيغمبر بود تفاوت كرد بطوريكه اتحاد و مساوات زمان پيغمبر از بين رفت ، و بجاى آن ، اختلاف شديدى بروز كرد كه روز بروز عميق تر و خطرناكتر مى شد، و از اينجا بود كه پاى تقيه بميان آمد، و مؤ منين واقعى پيرو حق ، ماءمور گشتند كه با اكثريت مسلمانها مدارا كنند، و براى حفظ وحدت ظاهرى جامعه مسلمين عملا از آن ها جدا نشوند، بلكه بمجامع آن ها بروند و با آن ها در ظاهر بسازند، و در مراسم دينى آنها و در نماز جماعت آن ها شركت بكنند، با اينكه نماز آنها بر طبق مقررات مؤ منين واقعى ، يعنى شيعه صحيح نمى باشد، ولى در عين حال موظف بودند كه قلبا از آنها جدا بشوند، يعنى از عقايد و اخلاق و اعمال آن ها پيروى نكنند، و اساسا آن ها را دوست نداشته باشند بلكه از آن ها بيزار باشند و بغض ‍ آن هارا در دل داشته باشند. عاملوهم بابدانكم و زائلوهم بقلوبكم - در صورت ظاهر با مسلمانان معاشرت كنيد، ولى در دل و قلب كاملا جداى از آن هاباشيد).
و خلاصه دستورهاى اولى اسلام ، كه هدفش ايجاد و ازدياد محبت بين مسلمانها هست ، پس از رحلت پيغمبر بدستورهاى ثانوى تبديل گشت كه بآن تقيه گفته مى شود و بمعناى پنهان كارى و ظاهرسازى در برابر مخالفين مى باشد، و علت تغيير دستورها اين بود كه موضوع تغيير كرد، زيرا دستورهاى اولى ، در مورديست كه مسلمان ها جهت واحدى داشته باشند، و اختلاف اصولى آشكارى بين آن هانباشد، ولى دستورهاى دوم ، در مورديست كه گروهى از مسلمان ها، در شكل و صورت اسلامى با حق و اهل حق طرفيت كنند، كه در اين صورت محبت واقعى با آن ها مطلوب نيست بلكه نا مطلوب است ، اما با اين حال تا هنگامى كه گروه مسلمان ، صورت اسلام را كه نماز و روزه و زكوه و حج و اعمال ظاهرى ديگرى است ، رعايت كنند لازمست كه با آن ها مسالمت و مدارا و احيانا همفكرى و همكارى بشود، مخصوصا در شرائطى كه پاى ضررمالى يا جانى ، و يا مصلحت اجتماعى يا دينى در ميان بيايد.
و اين همان تقيه است كه از بزرگترين مزاياى مذهب تشيع ، و از مهمترين دستورهاى ائمه معصومين است ، كه بسبب آن اين مذهب حق ، در زمان سلطنت ضد علوى بنى اميه و بنى عباس ، باقى ماند تا اينكه پس از انقراض ‍ آن ها شعيه توانست خودش را بعنوان مشعلدار حقيقت اسلام ، بطور علنى و رسمى معرفى نمايد، و حتى سلطنت حقه ، در قسمتهاى مختلفى از دنيا بخصوص در ايران تشكيل دهد براى مزيد اطلاع بكتابهاى تاريخى مراجعه شود.
و در آن زمان بود كه موضوع محبت واقعى با برادران دينى ، مانند زمان پيغمبر تحقق يافت ، و در واقع تجديد شد، با اين تفاوت كه در آن زمان ، باز هم غلبه كلى با مسلمان هاى ظاهرى و مخالف مذهب حق بود، منتهى در قلمرو سلطنت هاى شيعه نبود بلكه بيرون آن بود، و طبيعى است كه همين غلبه كلى موجب مى شد كه شيعيان ، اقلا در هنگامى كه ببلاد مخالفين مى رفتند، تقيه را رعايت كنند و با آنها مخالفت علنى نكنند، بلكه ظاهرا دوستى و همرنگى نمايند، و اين خود محدوديتى بود كه در قلمرو اقليت هائى از مخالفين هم بسر مى بردند.
از هزار نفر يكنفر ياتى زمان على امتى لايسلم لذى دين دينه
در هر صورت پيشگويان دين اسلام ، كه محمد و آل محمدند، در روايات بسيارى تصريح كرده اند كه زمانى براى اين امت پيش مى آيد، كه اكثر قريب باتفاق ديندارها دست از دين بر مى دارند، تا حديكه از هزار نفر آنها يك نفرشان بادين از دنيا نمى رود. بديهيست كه مراد از اين ديندارها، فرقه بر حق و نجات يافته شيعه است ؛ زيرا هفتاد و دو فرقه ديگر كه از همان آغاز كار دست از دين حقيقى برداشتند، و هر دسته اى از آنها راه باطلى پيش ‍ گرفتند، كه با مقاصد شخصى و سياسى آنها موافقت مى كرد، و در عين حال با اجتهادهاى ظاهر پسندى در برابر نص پيغمبر توجيه ميشد.
و خلاصه روايات مزبور مربوط به شيعه يعنى فرقه ناجيه است ، و مفهوم مشترك آن اينسكه پيروان اين فرقه هم در آخر كار دست از دين ، در واقع اولا و ظاهر ثانيا بر مى دارند و فرقه هالكه مى گردند، و اين در دوره آخر الزمان پيش مى آيد به طورى كه در صفحات پيش گفتيم ، انحطاط كلى دين حق در اثر ارتباط شيعيان ، با بيگانگان ، و پيروى از شيوه هاى پر زرق و برق زندگى آنان پديد مى آيد و در ضمن همين انحطاط است كه بسيارى از شيعيان در اصول و فروع دين سست و مردد مى شوند و بتدريج مادى مى كردند و روح دين را كه تعصب و استقامت و حيا و عفت و تقوى و عمل صالح است ، از دست مى دهند، تا جائيكه معروف در نزد آنها منكر و منكر در نزد آنها معروف مى شود، و مردانشان شبيه بزنان مى گردد و زنانشان خود را شبيه بمردان نموده و مساوات با مردان را در حقوق شخصى و اجتماعى ادعا مى كنند.
اكنون لازمست كه براى روشن شدن وظايف مؤ منين واقعى در آخر الزمان بار ديگر باين مطلب توجه كنيم كه معناى اجتماعى بودن دين اسلام ، در برابر دين مسيحيت ، كه بهانه متدين نماها هست چيست ؟
آيا معناى اجتماعى بودن دين اسلام اين است كه ، مسلمانهاى واقعى ، اگر چه يك نفر يا چند نفر باشند، با همه مردم زمان ، خواه از بيگانگان باشند و خواه از مسلمانان ظاهرى يااسمى ، كه بعف و حيا و صدق و صفا و امانتدارى و درستكارى و ساير اعمال انسانى و دينى اهميت نمى دهند، دوستى كنند؟ آيا معناى اجتماعى بودن دين اسلام اينستكه ، مسلمان واقعى و عائله اش و بستگانش ، با همه اين كسان معاشر و محشور باشند، و نسبت به آنها محبت و صميميت و برادرى و برابرى داشته باشند، و خلاصه همرنگ جماعت گردند؟
ناگفته پيداست كه چنين چيزى ، نه درستست و نه معناى اجتماعى بودن دين اسلامست ، اوضاع دنياى اينزمان بطوريست كه بسيارى از مسلمانها را فاسد و گمراه كرده و مى كند، تا چه رسد بعائله آنها كه طبعا دركشان نسبت بمبايى دينى ضعيف ، و عشقشان نسبت بمظاهر مادى قوى هست . دنياى امروز بطوريست كه ((در وجد و حالت آرد پيران پارسا را)) تا چه رسد بزنان و جوانان ناپارسا.
در اوايل اتحاد شكل و رفع حجاب بود كه يكى از پيرمردهاى كهنه مسلمان قم ، با دل پر حسرت مى گفت حيف كه ما پنجاه سال پيش بدنيا آمديم ، و نيروى جوانى خود را از دست داديم .
در اينزمان ، باندازه اى زرق و برق و زرو زيور و ادا و اطوار زياد شده ، كه اساسا نيازى بسازش و آميزش نيست ، بلكه همين عبور از معابر و مشاهده مناظر، كافيست كه افراد را مجذوب جامعه كند و برنگ جامعه درآورد، بخصوص دختران و پسران دبستانى كه در تحت تاءثير تبليغات كذائى هستند، و شناسا و پذيراى دين نيستند، شكى نيست كه اينان خيلى زود و آسان از دست مى روند اگر از دست نرفته باشند، و باينجهت است كه مى بينم اولياى متدين بيدار كه احساس ايمانى دارند، با دل پر حسرتى بعائله خويش نظر مى كنند، و همه زحماتشان را بى نتيجه مى بينند، و چاره اى هم نمى يابند، و با اينحال مسئول و مقصر هم هستند، زيرا در مقدمات كار كوتاهى و سهل انگارى نموده اند.
در چنين زمانى همرنگ با جامعه خطر دينى است
بهرحال در چنين زمانى ، همرنگ با جامعه ، خطر دينى بزرگى هست ، و با اينكه دين اسلام اصولا دين اجتماعى هست ، ولى در چنين زمانى نمى تواند اجتماعى باشد بطوريكه از پيروانش بخواهد كه همرنگ جامعه بشوند، و با طبقات مختلف امروز كه در هدف نهائى ((ما ديگرى و بى بند و بارى )) مشتركند دوستى و رفت و آمد نمايند، زيرا چنين چيزى در اين زمان پر خطر باين معنا است ، كه اسلام از پيروانش مى خواهد كه اسلام را الغا كنند، و در همه آداب دينى و اخلاقات عرفى و اجتماعى ، نصرانى و يهود شوند و طبيعى است كه چنين چيزى محال و مردود است ، از اينرو بمسلمان واقعى بايد گفت : در چنين زمانى لازمست كه از جامعه كناره گيرى كنى ، و دين خودت را بهر صورتى هست حفظ نمائى ، هر چند كه بصورت انزوا و رهبانيت باشد كه از آثار مسيحيت محسوب مى شود.