دلنامه و خداىنامه

مجتبى آوريده

- ۱ -


گل گشتى در گلستان منظوم حضرت استاد علاّمه آيةالله حسن زاده آملى

تقديم به عزيزانى كه حقيقت را با تزكيه و تصفيه باطنى نَفْس و صفاى دل درمىيابند.

پيشگفتار

به نام خـالق لوح دل
«مَنْ كانَ لِله كانَ اللهُ لَه»
دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد ----- به زير آن درختى رو كه او گلهاى تر دارد
دلدار يگانه و دلبر دردانه را سپاس و درود وى بر سرورمان حضرت محمد و تبار طاهرش و بر دلهاى معرفت آموخته باد!
مقدسترين حريم ، حرم دل است و كعبه دل را بر كعبه گِل برترىهاست. تا حرم دل از پليدى بتان پاك نگردد، كار مسلمانان به سامان نمىرسد; كعبه دلى كه امروز بتانى ناپاكتر از «لات» و «عُزّى» در آن جا گرفته است! بت خودپرستى و افزونخواهى، بُت حُبّ جاه و مقام، بت پول پرستى و شهوت! چه فايدت است مسلمان بااين همه بت ـ كه در كعبه دل دارند ـ بر گِرْد كعبه گِل بگردند و لبيك گويند، لبيك دروغين بىپاسخ؟! پس بايد به خود بازگشت و معمار حرم دل شد و كعبه دل را از كفر و آلودگى پاك كرد. اين جزوه بدين قصد، تقديم مىشود، بسا در اين طريق، مددكار بُوَد.
اى عزيز! چيزهايى را در اين جزوه گرد آوردهام كه دل مى خواهد و ديده را فروغ مىبخشد! چنين مىنمايد اين گزيده بتواند چون نسيمهاى بهشتى، مشام دل را عطرآگين كند و رهآوردى باشد كه دلهاى پوسيده و منجمد را زنده گرداند. از اين رو اميد بسيار دارم مورد پسند صاحبدلان قرار گيرد.
به هنگام شروع كار، تفألّى بر ديوان اشعار علامه حسن زاده آملى زدم، اين شعر آمد:
«قُمْ اَيُّهَا الْمُزَّمِّل»
شد گاه وصل دلدار، قم ايُّها المزَّمّل ----- آمد زمان ديدار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
وقت سفر رسيده، يعنى سحر رسيده ----- بيدار باش، بيدار! قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
مستانه گريه سر كن، غم از دلت بدر كن ----- هشيار باش، هشيار! قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
بزم طَرَب بپا كن، ناى و چَلَب بپا كن ----- مىخوان سرود ديدار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
در خلوت شبانه، با دلبر يگانه ----- نجوا بُوَد سزاوار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
بر ماه بُوَد ستاره، بارى نما نظاره ----- اندر دل شبِ تار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
اينكنهوقتخوابست،كاين خواب تو حجابست! ----- از نيل فيض دادار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
اى بىخبر ز هستى، گر از خوديتْ رستى ----- يابى به كوى دلْ بار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
بيرون ز ما و من باش، آزاده چون حَسَن باش ----- در راه وصل دلدار، قُمْ اَيُّها الْمُزَّمِّل
در مورد غزل فوق بايد بگويم، تحت تأثير قرآن مجيد سروده شده و برگرفته از سوره شريفه «المزّمّل» است كه بيست آيه مباركه دارد. سوره شريفه مزّمّل دلايل متقنى بر وجود اهميت شب، بيدارى در آن و به ويژه سحرخيزى است و بهترين شاهد براى ابلاغ اين مفهوم است كه با اين روش مىتوان به مقامات والاى انسانى، اخلاقى، عرفانى و علمى رسيد.
اى عزيز! اگر مىخواهى به كليد گنجهاى اين جهان و جهان آخرت برسى، بدان كه بايد از سحر شروع كنى; زيرا در سحر است كه دعاى صبحگاهى مستجاب مىشود. با آه و ناله شبانه است كه به كليد گنج مقصود مىرسى و در كعبه مقصود را مىگشايى; پس بيدارباش و از تنآسايى دورى كن. چون سحر رسيد، صد بار بگو خوش آمدى و سپس دستت را به دعا بردار و شور و نوا برآور و با سوز و آه بسيار سوره مباركه «اَلْمُزَّمِّل» را بخوان; آن هم با لحن محزون.
يارب دعاى خسته دلان مستجاب باد
مجتبى آوريـده

گلشن اول دل نـامه

دلا يك ره بيا ساز سفر كن ----- زهر چه پيشت آيد، زان حذر كن

تعريفى از دل

مقصود از دل، شكل ظاهرى و جسمانى نيست; جناب مولانا در اين باره سخنى به غايت زيبا و نيكو دارد:
حق همى گويد:نظرمان بر دلست ----- نيست بر صورت، كه آن آب و گِل است
تو همى گويى: مرا دل نيز هست ----- دلفراز عرش باشد، نى به پست
در گِل تيره يقين هم آب هست ----- ليك زان آبت نشايد آبدست
زان كه گر آبست مغلوب گِلست ----- پس دل خود را مگو كاين هم دلست
آن دلى كز آسمانها برتر است ----- آن دل ابدال يا پيغمبرست
دل را به عربى، قلب گويند; چون پيوسته تحت تأثير روح و نَفْس، در حال انقلاب است. دلى كه مورد توجه صوفيان است، دل جسمانى نيست.
حضرت علامه در غزل «عاشق سوخته» فرمود:
باز به دل شورش بىحد و بىمرّبُوَد ----- كز اثر پرتو جلوه دلبر بود
نيست در اين آب و گِل موطن اصلى دل ----- لاجرم اندر ره كشور ديگر بود
در حديث شريف قدسى است كه: «لاتَسَعُنى اَرْضى وَسَمائى وَلكِنْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ.» ترجمه اين حديث از زبان شيرين جناب مولوى(رحمه الله) چنين است:
گفت پيغمبر كه حق فرمودهاست ----- من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز ----- من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
عرش با آن نور و با پهناى خويش ----- چون بديد او را، برفت از جاى خويش

دل در اصطلاح صوفيان

دِل صوفى، عبارت از نَفْس ناطقه و محل تفصيل معانى و مخزن اَسرار حق است، كه محل اِدراك حقايق و اَسرار معارف است .
دل خلوتخانه محبّت خداست، كه هرگاه از آلودگى، پاك و منزه شود، انوارِ الهى در آن تجلّى كرده و متجلّى به جلوت محبوب گردد
دل، لطيفه ربانى و روحانى و حقيقت انسان است و مُدرك و عالم و عارف و عاشق است .
راه دل و فطرت، كاملترين راه خداشناسى است و براى هر شخص بهتر و لذتبخشتر و مؤثرتر اين است كه از راه دل به خداشناسى راه يابد; چون دل، خانه معرفت است. شناخت، موجب تداوم مسير برگزيده خواهد بود.
راه دل يكى از راههاى رسيدن به حقيقت است. كسى مى تواند به خدا برسد كه بارقه غيبى و معنوى به دل وى رسيده باشد . دل وقتى مىسوزد، گرانبها مى شود. دل، سلطان تن است و تمام گفتار وكردار ما متعلق به خواستههاى دل است.
كعبه، در اصطلاح تصوف، عبارت از توجه دل است به سوى خدا، و مقام وصل را نيز گويند; و توجه دل است به محبوب و معشوق و مطلوب كه در آن مقام عاشق بايد مَحْرم بشود، تا به وصال معشوق نايل شود.

دل از ديدگاه قرآن كريم

خالق دل
ي«قُلْ هُوَ الَّذى اَنْشَاَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَةَ قَلي ما تَشْكُرُونَ;
اى رسول ما! بگو: او خدايى است كه شما را از نيستى به هستى آورد و گوش و چشم و دل به شما عطا كرد; امّا كمتر از او شكرگزارى مىكنيد».
مسؤوليت دل
ي«اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَوَ والفؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُو;
در پيشگاه خدا، گوش و چشم و دل همه مسؤولند».
داشتن دل
«اِنَّ فى ذَلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ;
در هلاك گذشتگان، پند و تذكر است آن را كه داراى عقل باشد، يا گوش دل به كلام خدا فرا دهد و به حقايق توجه كامل كند».
بيمارى دل
«فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ;
دلهاى آنان مريض است; پس خدا بر مرض ايشان بيفزايد و براى آنهاست عذاب دردناك; بدين سبب كه دروغ مىگويند».
بيماريهاى دل عبارت است از : شك ، اِنكار حق، حِقْد، حسد، بخل، آز، كفر، نفاق، كبر و ... .
آرامش دل
«اَلَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئن قُلُوبهم بِذِكْرِاللهِ الا بذكر اللّه تطمئن القلوب;
آنان كه به خدا ايمان آورده و دلهاشان به ياد خدا آرام مىگيرد; آگاه باشيد كه تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست».
قلب منيب
«مَنْ خَشِىَ الرَّحْمنُ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبِ مُنيب اُدْخُلُوها بِسَلام ...;
آن كس كه از خداى مهربان در نهان ترسيد و با قلب خاشع و نالان به درگاه او آمد; (خطاب شود:) در آن بهشت به سلام حق در آييد».

دل در برخىاز روايات

1. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: «دورترين مردمان از خدا، شخص سخت دل است».
2. حضرت على(عليه السلام) فرمود: «از بزرگترين شقاوتها، قساوت دل است».
3. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خدا رحمت را در دلهاى رحيمدلان خَلق خود قرار داده است; پس حاجتهاى خود را از رحيمدلان بطلبيد و از سخت دلان نخواهيد. جز اين نيست كه خدا آنها را مورد غضب خود قرار داده است».
ونيز فرمود: «خدا دعاى دل سخت و با قساوت را اجابت نمىكند».

دل در اصطلاحات عرفانى

1. رضا به معناى خشنودى است و در اصطلاح عارفان شادمانى دل به جريان قضاست.
ذوالنون مصرى گويد: «شادمانى دل در تلخى قضا ، آن است كه به قسمت، راضى شود. زيرا خدا دانندهتر به نفس خويش است».
2. حال : درخشش غيبى و باطنى است، كه بر دل سالك مىتابد واين موهبت الهى چون برق مى گذرد، طلب حال بعد از زوال آن محال است.
3. شوق و انس : علاقه و همدمى و اصطلاحاً دل به ديدارمحبوب دادن است .
ابونصر سرّاج در اين باره مىگويد: «انس به خدا و سكون خاطر و استعانت از اوست».
4. شوق : طلب شديد و هيجان قلبى براى وصول به محبوب وانس استيشار قلب و شادى آن به مطالعه جمال محبوب است .
5. يقين: شك و ترديد را از دل زدودن و باور داشتن است و اصطلاحاً رؤيت عيان است به نيروى ايمان، نه حجت و برهان.
6. مشاهده : ديدن خدا با چشم دل، و اصطلاحاً خدا را درهمه جا و همه چيز ديدن.
حقيقت مشاهده بر دو گونهاست: يكى صحت يقين و ديگرى غلبه محبت.
7. اطمينان : آرامش دل. آرامش و سكون و اعتماد دل است به خدا و حاصلِ ايمانِ كامل به وحدانيت حق، و اينكه او جميع صفات كماليه را داراست .
8. هيبت (شكوه); اگر خداىِ شاهدِ جلال بر دل تجلى كند، نصيب دل، هيبت است. گر خداىِ شاهدِ جمال جلوه كند، نصيب دل، انس است، كه به آن «جمال الجلال» گويند.
9. شاهد : حاضر در دل است. اگر علم غلبه دارد، شاهد، علم است، و اگر وَجْد غلبه دارد، شاهد، وَجْد است.
10. غيبت : غيب بودن دل از احوال خلق است.
11. حضور: توجه كاملِ دل به خداست.
12. غَيْن : حجابى است بر دل كه به طلب آمرزش برخيزد.
13. محاضره : حاضر آمدن. حضور دل از تواتر برهان و لطايف بيان است و شواهد آيات.
14. نَفَس : ياد كردن دل از لطايف غيبى است.
15. فقر: خالى ساختن دل از محبت آنچه غير از مولاست.
16. واردات :از خواطر پسنديده در دلها پديد مىآيد، بى آنكه بنده را در كسب آن دخالتى و مجاهدتى باشد.
17. مريد : كسى است كه از همه چيز- جز خدا - دل بركَنَد. تنها به خدا و قرب وى دل بندد، تا شهوات دنيا از دل او برخيزد. او بايد يك سال به خالق و يك سال به خَلْق و يك سال به دل خود خدمت كند.
18. رجا: در لغت به معنى اميد و آرزو و اصطلاحاً تعلق قلب است به رسيدن محبوب و داشتــن اميـد بـه نزديكى خداوند.
گفتهاند : رجا نزديكى دل است به لطف حق ـ جل جلاله .
19. ذكر: يادآوردن و دراصطلاح ياد خداكردن و به ياد اوبودن است.
غزالى در كيمياى سعادت، ذكر را به چهار درجه قسمت كرده است: «بدان كه ذكر را چهار درجه است; اول آنكه بر زبان بُوَد و دل از آن غافل باشد و اثر اين، ضعيف بُوَد، ليكن از اثرى خالى نبود; چه ]= زيرا [زبانى كه به خدمت مشغول گردد، افضل بُوَد بر زبانى كه به بيهوده مشغول بود، يا معطّل بگذارد.
دوم آنكه دردل بُوَد، ليكن متمكّن نبود و قرار نگرفته باشد وچنان بُوَد كه دل را تكلف نباشد، دل به طبع خود باز گردد از غفلت و حديث نفس.
سوم آنكه قرار گرفته باشد در دل و مستولى و متمكن شده، چنان كه به تكلف اورا با كارى ديگر توان برد و اين عظيم بود.
چهارم آنكه مستولى بر دل مذكور بودو آن حق تعالى است، نه ذكر، كه فرق بُوَد ميان آن كه ذكر را دوست دارد، بلكه كمال آن است كه ذكر و آگاهى ذكر از دل برود و مذكور بماند.»
«زَيغ» يك كلمه قرآنى است; به معناى انحراف دل از حق; كه در آيه «رَبَّنا لاتُزِغ قلوُبَنا بعدَ اذْ هَدَيْتَنا...» آمده است.
دل از منظَر حكيم سنايى
دل آن كس كه گشت بر تن شاه ----- بود آسوده مُلك از او و سپاه
بد بود تن، چه دل تباه بُوَد ----- ظلم لشكر زضعف شاه بُوَد
اين چنين پر خلل دلى كه تُراست ----- دَدَ و ديو با توزين دل راست
پاره گوشت نام دل كردى ----- دل تحقيق را بحل كردى
اينكه دل نام كردهاى به مجاز ----- رو به پيش سگان كوى انداز
از تن و نفس و عقل و جان بگذر ----- در ره او دلى به دست آور
آن چنان دل كه وقت پيچاپيچ ----- اندر او جز خدانيابى هيچ
دل يكى منظريست ربّانى ----- خانه ديو را چه دل خوانى
از دَرِ نَفْس تا به كعبه دل ----- عاشقان را هزار و يك منزل

زندگى نامه استاد علامه حضرت آيةالله حسنزاده آملى

حضرت علامه ذوالفنون در پايان سال 1307 هـ . ش . در خانهاى پر از ايمان و تقوا از پدرى الهى، بزرگوار و اهل يقين و مادرى با ايمان، پاك و راستگو متولد شد.
ايشان شمارى كتاب و رساله تصنيف كردهاند، كه برخى از آنها هنوز چاپ نگشته و برخى ديگر به زيور طبع آراسته شده است. تعدادى از آنها نيز چندين بار طبع گشته است.
حضرت استاد برخى از كتابها را نيز تصحيح كرده، كه همراه با تعليقات چاپ شده است.
سخنى در باب ديوان اشعار حضرت آقا
مرحوم حاج ميرزا مهدى الهى قمشهاى، عارف بزرگ و شاعر سترگ كه صدر ديوان اَشعار به دستخط مبارك آن جناب مزّين است، در وصف سرودههاى حضرت استاد چنين نگاشته است:
«به مقتضاى شوق ذاتى نفوس قدسيه ناطقه به فهم حقايق، هرچه روح اشتياقش به فهم معارف الهى و لطافت حكمى فزون است، استعلاى نفس ناطقه بيشتر و انجذاب به عالم تجرّد بيش ]است[. به حكم «اِنّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةُ» و «اِنَّللهِ تَعالى كُنُوزاً تَحْتَ الْعَرْشِ، مِفْتاحُهُ لِسانُ الشُّعَراءِ» ذوق لطيف و فكر علمى شريف و خاصّه مشتاقان علوم عقلى و عرفان و طالبان مقام حقيقت و ايقان، تَرَنُّم و تَفَكُّه ]= شيرينى و شگفتى[ و تجسم معانى مجرده را به لباس زيباى شعر براى توجه نفوس لايق و تشويق خلايق و توجه به دقايق عرفان و حكمت و مبدأ و معاد، ضرور]ى[ دانسته و استادان علوم عقلى و ذوقى، اشارات و لطايف و حقايق قرآن و گفتار ائمه اطهار را با طبع لطيف خود به لسان اشعار و نظم آبدار درآورده و نفوس مستعده را بهرهمند از آن سخنان آسمانى مىكنند و بدين وسيله مردم را سوق به اخلاق فاضله مىدهند. لذا استاد دانشمند حسن زاده، اشعار آبدارى براى نشر معارف الهى و ترغيب نفوس شيّق ]= مشتاق[ به كمال و روحهاى عالى طالب حقايق سرودهاند اين اشعار كه مضامينش همه طِبق اخلاق فاضله و توحيد و تزكيه و تربيت روح است، بدين مقصد عالى سروده و از طبع وقّاد خداداد گوهرفشانى كردهاند.
ان شاءالله لِكُلِّ بَيْت لَهُ بِيتٌ فِى الْجَنَّة]= براى هر بيت شعر، بيتى براى او در بهشت او باشد[. پاداش از حقيقة الحقايق خواهند يافت. حضرت حجةالاسلام بارع و استاد دروس عقليه و نقليه حوزه علميه قم ـ ابقاه الله بحسن عنايته ـ در مقام نشر حكمت و معرفت بدين وسيله هم كه اكثر دانشمندان بدان نشر حقايق قرآن را دادهاند، متوسل شدند و عَلَى اللهِ ياَجْرُمَنْ اَحْسَنَ عَمَ»
شعر، صنعتى است كه همه امّتها و جوامع بشرى علىرغم تمام اختلافاتشان آن را جهت تأثير بر نفوس و برانگيختن عواطف و احساسات به كار مىگيرند، زيرا اگر شيوايى گفتار با هنر سجع و قافيه آميخته گردد، سخن را حلاوت و گرمى خاصّى مىبخشد كه آن را در نثر كمتر مىتوان يافت. چه بسا دلهاى سخت و سركش كه با سخنِ نرم شاعرى، آب، و چشمهاى جامدى كه با كلام موزونى، روان گرديدهاست! چه بسا افرادى كه از طريقِ مستقيمِ حق منحرف بوده و با شنيدن يا خواندن غزلى منقلب شده و به راه راستِ هدايت بازگشتهاند!
از اين رو عارفان دلسوخته و حكيمان وارسته و دانشمندان پيراسته، علاوه بر اينكه يافتهها و احساسات درونى خويش را به زبان شعر كه زبان احساس است ـ ابراز نمودهاند، هميشه از صنعت شعر بهترين استفادهها را كرده و از اين طريق اَفكار و اَنظار دقيق و باريك را در اَذهان رسوخ داده و صفات حميده و اخلاق فاضله را در ميان مردم شايع ساخته و قلوب انسانها را زنده و به اَرواح آنان طراوتى خاص بخشيدهاند.
از جمله كسانى كه مِصداق بارز سخن فوق است، حضرت استاد علاّمه حسن زاده آملى است كه با سرودن اَشعار عرفانى، اخلاقى و حِكَمى، اهداف ياد شده را محقّق ساخته است. مجموع سرودههاى معظم له در ديوانى مدّون و به ديوان اَشعار نام گرفته است. ديوان مزبور شامل بخشهاى مختلفى چون غزليات، قصايد، رباعيات، ترجيعبند، پندنامه و دفتر دل است. در اين ميان دفتر دل را شأنى بسزاست كه به عدد حروف بسم الله الرحمن الرحيم، نوزده بنده است و هر بند در يك موضوع تكوينى.
شايان ذكر است غزليات ديوان و خصوصاً دفتر دل در حال رياضت و داشتن اربعين سروده شده است. آرى، به فرموده باباطاهر:
حقيقت بشنو از پور فريدون ----- كه شعله از تنور سرد نايى
 

* * *

آيةالله العظمى حسن زاده آملى و حديث دفتردل

علاقه شديد به حضرت حسن بن عبدالله الطبرى الآملى مشهور به حسن حسن زاده آملى ـ اطال الله عمره ـ عارف و شاعر سخنور و شيرين بيان و سيمرغ قاف يقين، سبب شد هنگام مطالعه ديوان ايشان كه داراى 4748 بيت است، هرجا كه از واژه دل يادى كردهبود، يادداشتى بردارم كه تقديم مىگردد .