دو مكتب در اسلام
جلد اول : ديدگاههاي مكتب خلافت و مكتب اهل البيت درباره صحابه و امامت

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۷ -


7- تضعيف روايات و راويان سنت پيغمبر  
در اين قسمت ، از تضعيف روايات و راويان سنت پيغمبر، و كتابهايى كه هيئت حاكمه را سرزنش نموده و احيانا كشتار مخالفين آنها سخن خواهيم گفت . آن قدر موارد اين قسمت فراوان است كه شخص پژوهشگر عاجز است تا همه موارد عكس العمل دانشمندان مذهب خلفا را در اين مورد، يعنى تضعيف راوى ، و يا نوشته هايى كه هيئت حاكمه را به زير سوال برده اند بشمارد، و يا موارد برخورد آنها را در تضعيف رواياتى احصا نمايد كه قدرت هيئت حاكمه را در هم شكسته موجب آن گرديده تا خليفه و والى و امير و فرمانده به زير سوال بروند كه احيانا موجب اعدام دانشمندانى گرديده كه به هر صورت با مشى سياست ايشان سازگارى نداشته اند.
در اينجا براى اينكه بحث ما به درازا نكشد، چهار نمونه از موارد اين صنف از كتمان را به شرح زير مى آوريم :
7/1. عيبجويى از كسى كه از وصيت سخن بگويد! 
ابن كثير در تاريخش مطالبى را آورده كه فشرده آن به شرح زير است :
آنچه موجب بالندگى و دلخوشى بيشتر نادانان شيعه و داستانسرايان ابله ايشان شده است ، مطلبى است سراپا دروغ و بهتان و افترا؛ به اين معنى كه : پيغمبر در حق على به خلافت وصيت كرده است ، كه در چنين صورتى لازم مى آمد كه صحابه با اجرا نكردن فرمان پيغمبر خدا(ص ) در امر وصيت ، خيانت بسيار بزرگى را بعد از پيغمبر اسلام مرتكب شده باشند... تا آنجا كه مى نويسد:
اما آنچه را كه داستانپردازان عامى و ساده دل درباره وصيت بر زبان مى آورند، اين است كه پيغمبر به على در مورد آداب معاشرت و اخلاق سفارشهايى كرده است ... همه اينها ياوه هايى بيش نيستند كه پايه و اساسى ندارند. بلكه سراسر دروغ و ساخته مشتى مردم پست نادان است و بجز اشخاص بى مايه و ابله به آن دلخوش نكرده از راه به در نمى شوند! (638)
اين ، طرز بيان و اظهار و استدلال يكى از دانشمندان مذهب خلفا مانند ابن كثير است كه با اعصابى سخت درهم كوفته و ناراحت بر شيعه تاخته و درباره چنين مشكل بزرگى مذبوحانه عنان اختيار از كف داده و بجز دشنام ناسزا دليلى نداشته است .
ما به شرح زير نشان مى دهيم آنها كه موجب بالندگى و دلخوشى نادانان شيعه و داستانسرايان ابله ايشان گرديده ، از صحابى و تابعى و غير ايشان ، چه كسانى هستند.
لف . از اصحاب رسول خدا(ص ): اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ) مهاجرى ، سلمان محمدى (فارسى )، ابوايوب انصارى ، ابو سعيد خدرى انصارى ، انس بن مالك انصارى ، بريده بن الحصيب اسملى ، عمرو بن عاص قرشى ، ابوذر غفارى ، امام حسن (ع ) سبط اكبر رسول خدا(ص )، امام حسين (ع ) سبط پيغمبر و شهيد كربلا، حسان بن ثابت انصارى ، فضل بن عباس بن عبدالمطلب ، نعمان بن عجلان انصارى ، عبدالله بن ، حرث بن عبدالمطلب ، ابوالهيثم بن تيهان انصارى ، سعيد بن قيس انصارى ، حجر بن عدى كندى ، خزيمه بن ثابت ذوشهادتين ، عمرو بن حمق خزاعى ، عبدالله بن عباس ، مغيره بن حارث بن عبدالمطلب و اشعث بن قيس كندى ، كه از دشمنان امام (ع ) بوده است .
ب : از گروه تابعين : جرير بن عبدالله بجلى ، نجاشى ، قيس بن عمرو شاعر، محمد بن ابى بكر، منذربن حميضه وداعى ، عبدالرحمان بن جعبل ، نضربن عجلان ، مالك اشتر، عمر بن حارثه انصارى ، عبدالرحمان بن ذؤ ئب اسلمى .
ج : از گروه فرمانروايان مذهب خلفا: امير، على بن عبدالله ، عموى سفاح نخستين خليفه عباسى ، هارون الرشيد عباسى ، مامون عباسى و امام مذهب شافعى ، محمد بن ادريس شافعى .
د: از نويسندگان كه احاديث وصيت را آورده اند: امام احمد بن حنبل پيشواى مذهب حنابله (م 241ق ) در كتاب مناقب على ، دينورى (م 282 ق ) در كتاب اخبار الطوال ، امام المورخين محمد بن جرير طبرى (م 310 ق ) در تاريخش ، بيهقى كه تا پيش از سال 320 زنده بوده است در المحاسن و المساوى ، امام المحدثين و ركن جهان مذهب خلفا طبرانى (در گذشته به سال 360 هجرى ) در معاجمش ، ابونعيم اصفهانى (م 430 ق ) در حليه الاولياء، حافظ ابن عساكر شافعى (م 571 ق ) در تاريخ مدينه دمشق ، ابن اثير (630 ق ) در تاريخش ، ابن ابى الحديد شافعى (م 656 ق ) در شرح نهج البلاغه و متقى هندى (م 975 ق ) در كنز العمال .
اينان و همانند اينان ، بنا به تعبير ابن كثير، همان گروه نادانان شيعه و داستانسرايان نفهم و ابله ايشان مى باشند كه با ذكر روايت وصيت و يا نقل آنها در كتابهايشان از زبان صحابه و تابعين ، بدان باليده و دلخوش داشته اند، و با اتكا به آنها در اشعار خود و يا سخنرانيهايشان از آن ياد كرده اند. امثال : بن بكار در كتاب الموفقيات خود، طبرى و ابن اثير در تاريخهايشان ، خطيب بغدادى در تاريخ خود، مسعودى شافعى در مروج خود، امام مقدم در حديث حاكم نيشابورى در المستدرك و ذهبى در تذكره و مانند اينها.
ابن كثير همه آنچه را كه در اين زمينه آورده ايم پرده پوشى نموده ، و بيشتر آنهايى را كه مورد اشاره ما بوده و در دسترس همه دانشمندان هم عصرش ‍ قرار داشته كتمان كرده است ، مداركى كه بر اثر مراقبت شديد ايشان در دور نگهداشتن آنها از دسترس مردمان ، به دست ما نرسيده است .
ابن كثير همه اينها را كتمان كرده و ناديده گرفته و از آن همه ، هيچكدام را در جنگ كبير و كتاب مشحون از همه چيزش نياورده است !
او اينها همه را كتمان كرده ، زيرا با تضعيف راويان و روايات ، و كتابهايى كه آنها را نقل كرده اند، و مسخره كردن هر كس كه به آنها استدلال كند، زمينه را طورى فراهم كرده كه بعدها چيزى از موارد كتمان شده را در كتابى ديگر به دست آورند، بنابه اين گفته او كه مايه دلخوشى و بالندگى نادانان شيعه و ايشان است ، آن را تصديق نكرده و باور ننمايند!
و از اين دست كتمان و پرده پوشى نزد علماى مذهب خلفا فراوان مى توان يافت .
7/2. سركوفت و زخم زبان به راويان حديث  
ابن عبدالبر مى نويسد كه شعبى از حارث همدانى به اين گونه ياد كرده است : حدثنى الحارث و كان احد الكذابين . يعنى حارث ، كه يكى از دروغگويان بزرگ است ، برايم چنين گفت . ابن عبدالبر سپس مى گويد: از شخص حارث دروغى تا به حال ثابت نشده ، بلكه شعبى از آن جهت از حارث بدش مى آيد كه او در دوستى على و برتر داشتن مقام و منزلت او بر ديگران راه افراط پيموده است و از اين روى است - و خدا مى داند - كه شعبى او را دروغگو معرفى مى كند. زيرا خودش ابوبكر را مقدم مى دارد و وى را نخستين كسى مى شمارد كه اسلام آورده است . (639)
7/3. ترور شخصيت پيشوايان حديث  
الف . حاكم نيشابورى
گاه در مذهب خلفا، پيشگامان حديث را كه حديثى مخالف سياست ايشان روايت كرده باشند، به باد انتقاد و خرده گيرى مى گيرند، همانند كارى كه بر سر حاكم شافعى مذهب آورده اند و ذهبى آن را در شرح حالش آورده (640) كه فشرده آن از اين قرار است :
حافظ كبير، پيشواى حديثگويان ، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن حمدويه نيشابورى ، معروف به ابن البيع ، در سال 312 هجرى به دنيا آمد و به سال 405 چشم از جهان فروبست .
حاكم در كودكى به طلب حديث برآمد و در عراق رحل اقامت افكند. سپس ‍ حج بگذارد و در خراسان و ماوراء النهر به مسافرت پرداخت و پاى سخن دو هزار يا بيشتر از ائمه حديث بنشست .
تصنيفات حاكم نزديك به پانصد جلد مى شود و از تاليفاتش كتابى است به نام فضائل الشافعى .
گفته اند كه نام حاكم در زمان حياتش در ميان مشايخ حديث بر سر زبانها بوده ، امامان بلند آوازه زمانش او را برخورد مقدم داشته ، حق فضل و كمالش را رعايت كرده ، جانب حرمت و بزرگواريش را نگه مى داشته اند... از حاكم درباره حديث طير سوال شد، او گفت : اين حديث درست نيست ، زيرا اگر صحيح باشد معنايش اين خواهد بود كه بعد از رسول خدا(ص ) هيچكس برتر از على نمى باشد. سپس ذهبى مى گويد: اما پس از مدتى حاكم تغيير عقيده داد و حديث طير را مستدرك خود ثبت كرد.
آنگاه ذهبى سخن دانشمندان را درباره حاكم مستدركش آورده كه گفته اند:
حاكم در كتاب خود احاديثى را گرد آورده ، مانند حديث طير و من كنت مولاه ، و ادعا كرده كه آنها از نظر صحت برابر شرط بخارى و مسلم مى باشند. البته اينها را ارباب حديث نپذيرفته و به گفته او اعتنايى نكرده اند. وى سپس مى گويد: اما حديث طير، حديثى است كه از راههاى درست و متعدد به دست ما رسيده و من خود آنها را در كتابى جداگانه گردآورده ام . و اين مجموعه نشان مى دهد كه اين حديث بايد از صحت و اصالت كافى برخوردار باشد.
و اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه نيز از راههاى متعدد و صحيحى به ما رسيده و من كتابى ويژه آن تاليف كرده ام ...
بحث درباره حديث من كنت مولاه ... و نصوص وارده از پيامبر خدا() در حق اميرالمومنين على (ع ) در جاى خود خواهد آمد. اما در مورد حديث طير اين حديث بنا به روايت انس صحابى و ديگر صحابه چنين است :
روزى پرنده اى بريان شده براى رسول خدا(ص ) هديه آوردند.
رسول خدا(ص ) دعا كرد و از خدا خواست عزيزترين مخلوقاتش را بفرستد تا در خوردن آن كباب با وى شريك شود.
دعاى پيغمبر به اجابت رسيد و على آمد و با حضرتش به خوردن نشست .
از آنجا كه اين حديث بيانگر اين مطلب است كه على برترين مردم بعد از رسول خدا(ص ) است ، بر حاكم و ديگران برآشفته و خرده گرفته اند كه چرا اين حديث را روايت كرده است .
اين را هم بگوييم كه ما حديث طير را در ضمن نصوص از آن رونياورده ايم كه در مقام ثبت فضايل و مناقب اميرالمومنين نبوده ايم ، بلكه قصد داشته ايم تا نصوصى را كه درباره آل پيغمبر(ص ) و در مساله زمامدارى آمده است آورده باشيم .
ذهبى فضل و كمالات حاكم شافعى مذهب را در علم حديث در مذهب خلفا آورده ، اما از آنجا كه حاكم در مستدركش احاديثى در فضيلت امام (ع ) و پليدى و بى مقدارى معاويه آورده است ، مورد طعن و دشنام ديگران قرار گرفته است . ذهبى سخنان بدگويان از حاكم را چنين آورده : ثقه فى الحديث رافضى خبيث ! يعنى او در حديث مورد اطمينان است ، اما رافضى ناپاكى است . و يا اين سخن : كان يظهر التسنن فى التقديم و الخلافه ، و كان منحرفا عن معاويه و آله - يزيد - آشكارا رويگردان است و عذر بهانه اى هم نمى آورد. آنگاه ذهبى خود درباره حاكم به اظهار نظر پرداخته و مى نويسد:
رويگردانى حاكم از دشمنان على آشكارا و واضح است ، اما در مساله شيخين ، ابوبكر و عمر، حاكم آن دو را در هر حال احترام مى گذاشته است . او شيعى بوده نه رافضى ، با اين همه ، اى كاش كه او مستدرك را نمى نوشت ! زيرا همان برداشتهاى نابجايش باعث نقصان قدر و منزلتش گرديده است !
ب : شافعى
محمد بن ادريش شافعى (م 204 ق ) امام و پيشواى مذهب شافعيان نيز نمونه جالبى از ائمه محدثان در مذهب خلفا مى باشد كه به رفض و رافضيگرى متهم شده است ! چه ، بيهقى آورده است كه شافعى اين اشعار را سروده است :
گفتند كه از دين بيرون رفته اى ، گفتم هرگز، نه دينم ، و نه به بى دينى اعتقاد دارم .
من بدون شك ، دوستدار بهترين امام و پيشوا و نيكوترين رهبر مى باشم . اگر دوست داشتن وصى ، (641) بى دينى است ! من بى دينترين مردمانم .
و نيز گفته است :
اگر دوست داشتن آل محمد رفض و خروج از دين به حساب مى آيد، جهانيان بدانند كه من رافضى هستم .
و چنين پيداست كه او گاهى ناگزير از كتمان دوستى خود با آنان مى شده كه گفته است :
من هميشه اين دوستى را از تو پنهان مى داشتم و آشكارا نمى توانستم چيزى بگويم .
من اين دوستى را با همه صفا و پاكى مودتم به تو پنهان مى داشتم ، تا هم تو و هم من از زبان بد بدگويان و ياوه سرايان در امان باشيم . (642)
اما سرانجام اين كتمان و پرده پوشى وى را سودى نرسانيد و چون ديگر دانشمندان كه عقيده خود را درباره آنچه كه از سنت پيغمبر خدا(ص ) و يا سيره اصحابش به ايشان رسيده بود پنهان نداشته بودند، به رفض و رافضيگرى متهم گرديد.
بيشتر دانشمندان شافعى مذهب در مذهب خلفا حديث وصايت را مانند علماى ديگر مذاهب خلفا پنهان نكرده كتمان نمى نمايند، و از اين روست كه به رفض و رافضيگرى متهم مى شوند.
در اين بحث ، ما انواع انكار را از آغاز تضعيف راوى و راويان ، تا متهم كردن ايشان به انحراف و خروج از دين و تشيع ، و آنچه را منجر به بى اعتبارى كردن حديث مى شد آورديم . اين قبيل در كردنها، ساده ترين راه در باب احتجاج براى كسى است كه نمى خواهد زير بار حرف حساب برود! و در مقابل ، دشوارترين راه براى اثبات حق است ؛ زيرا براى رد كننده آسان است كه بگويد: اين حديث ضعيف است ، باطل است ، ساختگى و دروغ است !!
اما شخص محق مجبور است تا دليل پشت سر دليل در صحت آن بياورد و در اثبات آن بكوشد و از شخص منكر، بجز انكار و رد آن نشود!
چنين برخوردى در حقيقت ترور شخصيت راوى يا راويان ، و كشتن روح معنوى ايشان است كه گاهى هم به خاطر آوردن مطالبى كه خلاف سياست هيئت حاكمه در مذهب خلفا مى باشد، براستى محكوم به اعدام مى گردند!
اينك آنچه را كه در زير مى خوانيد، نمونه اى است از اين قسمت اخير و اعدام يكى از گردآورندگان صحاح ششگانه در مذهب خلفا.
7/4. نسائى ، يكى از مولفان صحاح و داستان اعدام او! للّه
ما خبر كشته شدن نسائى را از دو كتاب ذهبى و ابن خلكان ، كه به شرح حال او پرداخته اند، (643) نقل مى كنيم كه فشرده آن از اين قرار است :
حافظ، امام ، شيخ الاسلام ، ابوعبدالرحمان ، احمد بن شعيب نسائى ، پيشوا و امام اهل زمانش در حديث بود. او كتاب سنن را كه احاديثش از لحاظ شناخت و بلندى مقام اسنادش در نهايت استحكام و بى نظير است به رشته تحرير در آورده است . نسائى در مصر اقامت گزيد و يك روز در ميان را روزه مى داشت و شبها را به عبادت برمى خاست . او به همراهى فرمانرواى مصر به جنگ بيرون شد، در حالى كه هرگز با وى در يك مجلس ننشست و بر سر سفره اش حضور نيافت .
نسائى در اواخر عمر عزم حج كرد، و از آن پس به دمشق رفت و در آنجا كتاب خصائص خود را در فضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) و ديگر اهل بيت كه بيشتر روايات آن را از احمد حنبل گرفته است تاليف نمود كه به سبب آن سخت مورد بى مهرى و خشم شاميان قرار گرفت . خود گفته است :
وارد دمشق شدم و ديدم كه در آن جا دشمنان و منحرفين از على فراوانند. اين بود كه كتاب خصائص را تاليف كردم ، به اين اميد كه خداوند به وسيله اين كتاب ايشان را هدايت كند.
مردم شام به نسائى پيشنهاد كردند كه : كتابى هم كه در فضايل معاغويه بنويس ! گفت : درباره او چه بنويسيم ؟ حديث اللهم لا تشبع بطنه را؟! كه سوال كننده در پاسخ آن فروماند.
بار ديگر به او مراجعه كردند و از او خواستند تا چيزى از فضايل معاويه و مناقب او بنويسد. نسائى در پاسخ آنان گفت : او را همين طور و سر بسر على قبول نداريد مگر اينكه برترش بدانيد؟!
همين پاسخ كافى بود تا او را به زير مشت و لگد خود بگيرند و بر جاهاى حساسش مدام بزنند و بر زمينش بكشند واز مسجد بيرونش كنند و بيهوش ‍ و ناتوان در بيابان رهايش سازند.
حافظ ابو نعيم درباره او مى نويسد: نسائى بر اثر همان ضرب و كشيدنش بر روى زمين از دنيا رفته است . دار قطنى نيز مى نويسد: نسائى در دمشق به بلا گرفتار آمد و در تاريخ 303 هجرى در آنجا شهادت رسيد.
نسائى تنها كسى نيست كه در راه انتشار سنت پيغمبر خدا(ص ) ناملايمات ديده و ستمها كشيده و دست آخر كشته شده است . ابوذر غفارى ، صحابى پيغمبر، نيز طورى كه داستانش در ادامه باقيمانده مباحث كتمان سنت پيغمبر بيايد، در اين راه متحمل صدمات فراوان گرديد.
دانشمندانى كه جان خود را در اين راه نهاده اند بسيارند كه شرح حال برخى از ايشان را دانشمندان گرانمايه عصر ما، امينى ، در كتاب شهداء الفضيله آورده است .
با چنين اوضاع و احوالى ، چه كسى جرات و جسارت آن را داشته تا نصوص وارده از رسول خدا(ص ) را داير به فضايل آل پيغمبر بازگو كند، تا چه رسد به ذكر نصوص وارده از آن حضرت در مورد حق ايشان در به دست گرفتن زمام امور و حكومت و فرمانروايى !
آيا ابن كثير حق نداشت در جايى كه از دانشمندان مى خواهند تا كتابى در فضايل معاويه بنويسند، او دامن همت به كمر زده ، آنچه را كه در عيب و رسوايى معاويه آمده است ، چنان تاويل و معنان كند كه نمايانگر فضايل و مناقب او در دنيا و آخرت باشد؟ با چنان اوضاع و احوالى انتشار سنت درست پيامبر اسلام (ص ) چگونه امكان پذير بوده است ؟
تا اندازه اى درباره سرنوشت افرادى كه به مخالفت با مذهب خلفا برمى خاستند و يا كتابى در سنت پيغمبر مى نوشتند و يا روايتى را در اين زمينه بر زبان مى آوردند كه با مصلحت و سياست خلفا سازگارى نداشت ، صحبت كرديم . اينك به سرنوشت كتابهايى مى پردازيم كه سرشار از سنت پيامبر اسلام (ص ) و مخالف سياست مذهب خلفا بوده اند.
8- به آتش كشيدن كتابها و كتابخانه ها  
يكى از اشكال مختلف كتمان و پرده پوشى در مذهب خلفا، آتش زدن كتابهايى بوده كه در آن سنت پيامبر خدا(ص ) و حديث و سيره او آمده بود و مذهب مزبور خوش نداشته تا آنها انتشار يافته در دسترس مردمان قرار گيرد.
نخستين كسى كه دست به آتش زدن كتابها زده است ، عمرو بن خطاب بود كه ما در بحث نظريات مذهب خلفا درباره مصادر تشريعى اسلامى درباره آن بتفصيل بحث خواهيم نمود. ابن سعد در طبقاتش در اين مورد مى نويسد:
احاديث پيغمبر در زمان خلافت عمر رو به فزونى نهاد. اين بود كه خليفه مردم را فراخواند و سوگندشان داد تا همه آنها را در محضرش حاضر كردند و سپس فرمان داد تا همه آنها را به آتش كشند!
زبير بن بكار در كتاب موفقيات خود مى نويسد:
سليمان بن عبدالملك در زمان ولايتعهديش در عزيمتش به سوى مكه ، گذارش به مدينه افتاد. پس در آنجا مقرر داشت تا ابان بن عثمان كتابى در سيره پيغمبر و جنگهاى او برايش بنويسد. ابان گفت : چنين كتابى را من از پيش از زبان راويان موثق تهيه كرده ام . پس سليمان فرمان داد تا ده نفر نويسنده از آن كتاب نسخه بردارى كنند. آنان فرمان بردند و كتاب مزبور را بر پوست نوشتند و به سليمان تقديم داشتند.
سليمان شروع به خواندن كرد تا آنجا كه به داستان انصار و حضورشان در عقبه و بيعتشان با رسول خدا(ص ) در عقبه اول و دوم و شركتشان در جنگ بدر رسيد كه ديگر طاقت نياورد و رو به ابان كرد و گفت :
من اين افتخارات را براى انصار سراغ نداشتم ؛ يا خانواده من به آنها ستم كرده اند، و يا چنين چيزى در اصل نبوده است ! ابان گفت : اى امير! آنچه را كه اينان نسبت به شهيد مظلوم (عثمان ) انجام داده اند باعث آن نمى شود كه ما حق نگوييم و آن را پنهان داريم . اينها كسانى هستند كه ما در كتاب خود از ايشان ياد كرده ايم .
سليمان گفت :
من نيازى به ياداشت برداشتن از چنين كتابى ندارم . باشد تا اين موضوع را با اميرالمومنين در ميان بگذارم ، فكر مى كنم كه او هم با آن مخالفت خواهد بود. پس فرمان داد تا كتاب را در آتش افكندند و سوزانيدند!
آنگاه كه سليمان از سفر حج بازگشت و پيش پدرش آمد و داستان كتاب ابان را برايش بازگفت ، عبدالملك پاسخ داد:
- تو را چه به كتابى كه درباره فضيلت و افتخارات ما چيزى در آن نوشته نشده باشد، بلكه بر عكس در آن مطالبى آمده كه ما نمى خواهيم شاميان از آن آگاه شوند!
سليمان گفت :
- از همين روى بود كه دستور دادم تا نسخه هاى آن را بسوزانند، تا نظر و راى اميرالمومنين را در اين مورد بيابم . عبدالملك بر اين كار فرزندش صحه گذاشت و آن را تاييد كرد! (644)
آرى ، اين چنين خلفاى مسلمين و وليعهدهاى ايشان به سوزانيدن كتابهاى شامل حديث و سنت پيغمبر(ص ) فرمان مى دادند تا مسلمانان به آنچه كه با مصالح و سياست ايشان سازگارى نداشته ، اطلاع نيابند. همين خلفا دست به كارهايى بس خطرناكتر هم زده اند و آن به آتش كشيدن كتابخانه هايى بوده كه شامل كتاب و نوشته هاى مشتمل بر سنت پيغمبر سياست ايشان بوده است .
به آتش كشيدن كتابخانه اسلامى بغداد
ابن كثير در ضمن رويدادهاى سال 416 هجرى و در شرح حال شاپور فرزند اردشير مى نويسد:
او مردى بسيار نيكوكار و سليم النفس بود. وقتى كه صداى مؤ ذن را مى شنيد، هيچ كارى او را از اداى نماز باز نمى داشت .
شاپور در سال 381 هجرى خانه اى را در محله بين السورين بغداد به كسب دانش اختصاص داد و كتابهاى بسيارى را در آن فراهم آورد و براى اداره آن ، مستغلاتى را وقف آن نمود. اين مركز مدت هفتاد سال همچنان پابرجا بود تا اينكه در سال 450 هجرى با هجوم طغرل سلجوقى به آتش كشيده شد و نابود گرديد. (645)
ياقوت حموى نيز در ترجمه بين السورين در كتاب معجم البلدان مى نويسد:
بين السورين نام محله بزرگى در كرخ بغداد بوده است . در آنجا كتابخانه بزرگى به همت وزير بهاء الدوله وقف و داير شده بود كه در دنيا كتابهايى بهتر از آن يافت نمى شد. كتابهاى آن همگى به خط بزرگان علم و حديث و دانشمندان بلند آوازه نوشته شده بود. كتابخانه مزبور به هنگام ورود طغرل بيگ ، نخستين پادشاه سلجوقى به بغداد، به آتش كشيده شد و به سبب آن قسمتى از محلات كرخ نيز طعمه حريق گرديد!
باز ابن كثير در شرح حال شيخ ابوجعفر طوسى و ضمن رويدادهاى سال 460 هجرى مى نويسد:
خانه آن دانشمندگرانمايه ، و كتابخانه او را در سال 448 به آتش كشيدند! (646)
بيشتر از اينها را پيروان مذهب خلفا، بر سر كتابخانه هاى معتبر خلفاى فاطمى در مصر آورده اند.
مقريزى (م 848 ق ) ضمن برشمردن گنجينه هايى كه در كاخهاى خلفاى فاطمى وجود داشته ، از مخازن كتب كاخ فاطميان ياد كرده و مى نويسد:
كتابخانه هاى آن شگفتيهاى جهان بوده است . گفته اند كه در همه شهرهاى اسلامى كتابخانه اى به عظمت و بزرگى كتابخانه كاخ فاطميان در قاهره وجود نداشته است . و نيز گفته اند كه كتابخانه مزبور يك ميليون و ششصد هزار جلد كتاب در خود جاى داده بوده است . ضمنا مقريزى پيش از اين مطالب ، نوشته است :
پوست جلد كتابها را بردگان و كنيزان به شكل پاى افزارى بر پاى خود مى بستند و ورقهاى آنها را به اين عنوان كه از كاخهاى سلطنتى بيرون انداخته شده و شامل گفتار مشارقه ، و بر خلاف مذهب ايشان است به آتش ‍ كشيده و نابود مى كردند! (647)
علاوه بر اينها، كتابهايى از همين كتابخانه به رودخانه افكنده شد و به كام امواج فرو رفت ، و يا به دست ديگرى افتاد و به شهرهاى ديگر برده شد. و آنهايى هم كه از دسترس شعله هاى سركش آتش به دور مانده بود، در معرض باد قرار گرفته به زير خاك مدفون شد و تلهايى را تشكيل دادند تا به امروز به نام اتلال الكتب معروف و مشهور است .
كتابخانه كرخ را يكى از وزراى آل بويه از پيروان مذهب اهل بيت بنيان نهاده بود. و چون سلجوقيان ، كه پيرو مذهب خلفا بودند، بر سر كار آمدند، كتابخانه شيخ طوسى را در كرخ بغداد به آتش كشيدند، و با روى كار آمدن صلاح الدين ايوبى در مصر، بلائى به مراتب بدتر از آن را بر سر گنجينه هاى كتب كتابخانه كاخ فاطميان فرود آوردند!
خداوندا! چه مايه از سنت پيغمبر خدا(ص ) به سبب آتش سوزى كتابها و كتابخانه هاى مخالفان مذهب خلفا از دست ما رفته است ؟!
چه مقدار در ميان آنها احاديث صحيح پيامبر خدا(ص ) در حق خانوده اش ‍ و ضمن آنها احاديث او در امر وصيت وجود داشته است كه همه آنها به سبب اين نوع كتمان از دست ما رفته و نابود شده ، خدا داناتر است .
اما مهمتر از همه شكلهاى مختلف كتمان و پرده پوشى سنت رسول خدا (ص ) در مذهب خلفا، تحريف سنت پاك پيغمبر و روش اصحاب آن حضرت است كه در بحث زير از نظر مى گذرد.
9- حذف قسمتى از خبر سيره صحابه و تحريف آن 
شكلى ديگر از انواع كتمان در مذهب خلفا حذف و ناديده گرفتن قسمتى از خبر و تحريف آن است ، همان كارى كه ابن كثير در تاريخش بر سر خطبه امام حسين (ع ) آورده است . اين خطبه را طبرى و ابن اثير در تاريخهايشان به اين عبارت آورده اند:
اما بعد. به نسب من بنگريد و ببينيد كه من كيستم ، آن وقت به خود آمده خويشتن را ملامت كنيد كه آيا كشتن من و پايمال كردن حرمت من بر شما رواست ؟!
آيا من فرزند دختر پيغمبر شما و فرزند وصى او و پسر عمويش ، نخستين ايمان آورنده به خدا، و تصديق كننده به آنچه كه پيامبرش از جانب خدا آورده بود نيستم ؟! آيا حمزه سيد الشهدا عموى پدرم نيست ؟ آيا جعفر طيار كه با دو بال در... عموى من نمى باشد؟! (648)
ابن كثير اين خبر را در تاريخش چنين تحريف كرده است :
به خود آمده دقت كنيد: آيا كشتن چون منى به صلاح شماست ؟ در صورتى كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم و بر روى زمين بجز شخص من پسر دختر پيغمبرى وجود ندارد. و على پدر من مى باشد و جعفر طيار عموى من ، و حمزه سيدالشهدا عموى پدرم !! (649)
ابن كثير موضوع وصيت را از خطبه امام حسين (ع ) از قلم انداخته است ، زيرا آوردن آن لفظ، همچنانكه در پيش هم گفته ايم ، مردم را بر آن مى دارد كه دريابند حكومت و زمامدارى حق مسلم على و دو فرزند پيامبر اسلام مى باشد، و اين همان چيزى است كه انتشار آن به زيان هيئت حاكمه تمام مى شود، و اين است كه خطبه را تحريف كرده و موضوع را پوشيده داشته است !
اين نوعى از انواع تحريف است در مذهب خلفا كه همانند آن را در حذف سيره پيامبر خدا(ص ) و در نوع دهم از اشكال مختلف كتمان خواهيم ديد و به مواردى از آن اشاره خواهيم نمود.
10- قرار دادن روايات و اخبار ساختگى به جاى صحيح آن  
يكى از انواع مختلف كتمان در مذهب خلفا، انتشار اخبار و روايات ساختگى به جاى روايات صحيح و درست مى باشد. مثالى در اين مورد مى آوريم .
طبرى در تاريخ خود درباره ابوذر غفارى مى نويسد:
در اين سال ، يعنى سال سى ام از هجرت ، مساله درگيرى بين ابوذر غفارى و معاويه روى داد كه سرانجام معاويه او را تحت الحفظ از شام به مدينه فرستاد. ضمنا موارد بسيارى را باعث بروز چنين حركتى از جانب معاويه نسبت به ابوذر عنوان كرده اند كه من بازگويى بيشتر آنها را دوست ندارم .
اما آنها كه به دفاع از معاويه برخاسته اند، داستانى را پيش كشيده اند كه آن را سرى براى من نوشته و ارسال داشته است و در آن آمده كه شعيب به سيف ... تا آخر داستان .
ابن اثير نيز به پيروى از طبرى مى نويسد:
در اين سال آنچه روى داده است ، يكى مساله و تبعيد او از شام به مدينه به وسيله معاويه مى باشد كه علت آن را امور بسيارى نوشته اند كه منجر به دشنام دادن معاويه به ابوذر و تهديدش به مرگ شد و سرانجام معاويه او را بر شترى بى جهاز نشانيد و به مدينه تبعدى كرد كه از مدينه هم به صورتى بسيار زننده ، كه بازگو كردنش شايسته نمى باشد، به ربذه تبعيد شد.
اكنون كه اين سيف كيست كه دانشمندى چون طبرى داستان او را در خبر ابوذر در كتاب معتبرش نقل كرده است ، داستانى كه مدافعان معاويه آن در تبرئه او از رفتارش با ابوذر دستاويز خود قرار داده و مى دهند. و نيز بنگريم اخبار و روايات او چگونه و از چه ارزش و اعتبارى برخوردار است .
سيف بن عمر تميمى در چند سطر 
سيف در حدود سال 170 هجرى درگذشت . او اخبارى را از زمان پيغمبر خدا(ص ) و سقيفه بنى ساعده وبيعت ابوبكر و جنگهاى ارتداد و فتوح ، و بالاخره جنگ جمل روايت كرده كه منحصر به خود اوست و ديگران چنان چيزهايى را نگفته اند.
دانشمندان علم رجال در وصف سيف بن عمر چنين گفته اند:
او ضعيف است . متروك الحديث مى باشد. سخنانش قابل اعتنا نيست . او اصلا مطرح نيست . او دروغگوست . سازنده احاديث و اخبار است و به زندقيه متهم است . (650)
چگونگى اخبار و روايت سيف  
سيف در رواياتش بيش از يكصد و پنجاه صحابى براى رسول خدا(ص ) آفريده است كه ما حدود نود و سه تن از آنها را طى بررسيهاى مفصلى كه درباره هر يك از آنها انجام داده ايم در دو جلد كتاب خود به نام خمسون و مائه صحابى مختلق آورده ايم .
سيف از اين تعداد، بيست و نه نفرشان را از قبيله خودش ، تميم ، آفريده و در عالم خيال براى هر يك از ايشان اخبار و داستانهايى را در فتوح و معجزات و اشعار و روايت حديث ساخته است ، با اين تفاوت كه خداى متعال نه آنها را آفريده است و نه چيزى از اخبار آنان را، بلكه همه آنها را سيف به تنهايى ساخته است كه ما در كتاب عبدالله بن سبا و خمسون و مائه صحابى مختلق (651) به بررسى بيش از هفتاد تن از همان راويان پرداخته ، در خور تواناييمان به پى جويى از روايات اين راويان خيالى سيف برخاسته و نتيجه گرفته ايم كه او تنها از يكى از راويان خود كه او را محمد بن سواد نويره ناميده است حدود 216 روايت ، و از راويان ديگرش از اين مقدار كمتر، تا آنجا كه از يكى از روايانش تنها يك روايت آورده است .
همچنين سيف سرايندگانى را براى عرب ، و فرماندهى را براى پارسيان و روميان آفريده ، سرزمينهاى را در كشور اسلامى و غير اسلامى خلق كرده ، سالهاى رويدادهاى تاريخى را تحريف نموده ، اسامى اشخاص برجسته را كه نامشان در تاريخ اسلامى رفته تغيير داده و دست آخر ضمن احاديث ساختگيش خرافاتى را بين مسلمانان رواج داده است .
سيف جنگهاى را در ارتداد و فتوح آفريده كه هرگز اتفاق نيفتاده ، و از صدها هزار كشته در آن جنگها كه با طرزى فجيع به دست مسلمانان كشته شده اند، سخن گفته ، در صورتى كه در اصل نه چنان جنگهايى به وقوع پيوسته و نه چنان كشتار وحشتناكى روى داده است .
او در ساخته ها و آفريده هايش چنين شايع كرده كه اسلام به ضرب شمشير انتشار يافته كه ما بى پايه و اساس بودن چنان ادعايى را در ابتداى جلد دوم كتاب عبدالله بن سبا ثابت كرده ايم .
روايات ساختگى سيف در بيش از هفتاد مصدر از مصادر مهم اسلامى ، (652) چون حديث ، تاريخ ، ادب و غيره در مذهب خلفا راه يافته و در آنها روايات سيف و ساخته هاى او از زمان پيغمبر خدا(ص ) تا زمان معاويه كاملا انتشار يافته است . و كسى كه بيش از ديگران ، و پيش از همه ، به سيف ارادت ورزيده و اخبار و روايات او را در كتاب خود آورده ، امام المورخين ، محمد بن جرير طبرى (653) است كه اخبارى از اين قبيل را آورده است :
الف : حركت سپاهيان اسلام بر روى آب دريا! از ساحل تا دارين ، مسافتى را كه با كشتى مى توان آن را در يك شبانه روز طى نمود!
سپاهيان اين فاصله را بر روى آب چنان قدم برمى داشتند كه گويى بر روى ماسه اى پا مى گذارند كه اندكى آب رويش را گرفته باشد، به طورى كه آب دريا به زحمت سم شتران را مى پوشانيد!
ب : گاوها با عاصم بن عمرو تيمى ، صحابى ساختگى سيف در جنگ قادسيه ، با زبان فصيح عربى سخن مى گفته اند! و بكير به اسبش كه اطلال نام داشت ، در كنار رودخانه اى كه قصد عبور از آن را داشته نهيب زده كه اطلال بپر! و اطلال هم با بيانى رسا به او پاسخ داد: به حق سوره بقره پريدم ! و از عرض رودخانه پريد!
ج : اجنه در فتح قادسيه اشعارى حماسى در ستايش جنگ آوريهاى دلاوران تميم سروده اند!
د: شهر شوش با لگدى كه دجال بر دروازه آن زد و گفت : انفتح بظار، (654) گشوده شده و دروازه آن بى دخالت هيچ دستى باز شد.
ه : در فتح شهر بهرسير و يه اردشير فرشتگان بر زبان اسود بن تميمى سخنى پارسى نهادند كه خودش هم معناى آنها را نمى دانسته ، ولى همان سخنان موجب فرار ايرانيان شده است !
اين قبيل افسانه ها و خرافات را طبرى از سيف گرفته و در تاريخ خود آورده و از آنجا به ديگر منابع خبرى و تاريخى اسلامى كه بعد از طبرى و تا زمان ما تدوين شده اند را يافته است كه ما به پاره اى از آنها اشاره خواهيم كرد.
انتشار احاديث سيف از تاريخ طبرى ديگر كتابها و علت آن 
ابن اثير در مقدمه كتاب الكامل مى نويسد:
من در اين كتاب چيزهايى را گردآورده ام كه تا كنون در يك كتاب فراهم نيامده است . نخست به تاريخ كبير امام ابوجعفر طبرى ، كه كتابى است مورد اتكا و اطمينان همگان و بيانش در موارد اختلاف قاطع و مقبول اين و آن است ، مراجعه كردم ...
چون از آن كتاب بپرداختم ، به منابع تاريخى مشهور ديگرى روى آوردم و آنها را مورد مطالعه قرار دادم و آنچه را كه در تاريخ طبرى نيافته بودم از آنها گرفته به كتاب خود افزودم ... مگر آنچه را كه بين اصحاب رسول خدا(ص ) اتفاق افتاده كه من چيزى بر آنچه طبرى نقل كرده است نيفزوده ام ، مگر اينكه در آن توضيح بيشترى ، و يا نام كسى ديگر هم برده شده باشد، و يا مطلبى آمده كه نقل آن به هيچ روى بر هيچيك از اصحاب موجب طعن و سرزنش نباشد. پس من بجز از چنان تاريخهاى معتبر و كتابهاى مشهورى كه به درستى آنچه را كه نقل و تدوين نموده اند شناخته شده مى باشند، چيزى نقل نكرده ام . (655)
ابن كثير نيز در پايان اخبار صحابه در جنگهاى ارتداد و فتوح و آشورهاى زمان عثمان مى نويسد:
اين فشرده مطالبى است كه ابن جرير طبرى ، كه خدايش رحمت كناد، از پيشوايان رشته تاريخ ، در كتاب خود آورده ، كه آنچه را كه او آورده است ، از سخنان و احاديث ساختگى و دروغينى كه خودكامگان شيعه و ديگران بر اصحاب بسته اند و اخبار دروغ و بى اساس كه نقل مى كنند چيزى ديده نمى شود. (656)
ابن خلدون نيز مى نويسد: اين پايان سخن درباره خلافت اسلامى است و آنچه را كه مربوط به ارتداد و فتوح و جنگهاى آن مى باشد، كه سرانجام به اتحاد و همبستگى اجتماعى منجر شده است . و من چكيده و كليات آنها را به طور فشرده از مجلدات محمد بن جرير طبرى ، كه تاريخ كبير اوست ، آورده ام ؛ كتابى كه معتبرترين منبع خبرى است كه ما تا كنون در اين زمينه ديده ايم ، و بر كنارترين آنها در آوردن مطالبى كه موجب خرده گيرى و شماتت بزرگان و برگزيدگان امت و عدول ايشان از صحابه و تابعين گردد، و يا آنها را به زير سوال برده ، شك و ترديد درباره آنها ايجاد نمايد. (657)
علت گزينش اخبار سيف توسط عالمان نامدار صدر اسلام 
طبرى در خبر ابوذر صحابى فقير و بينوا با معاويه امير و فرمانروا مى نويسد: بازگويى بيشتر آنها را دوست نداشتم ، اما آنها كه در اين مورد به دفاع از معاويه برخاسته اند، داستانى از سيف ...
همچنين ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد:
معاويه ابوذر را دشنام داد و به مرگ تهديدش كرد كرد و سرانجام وى را سوار بر شترى بى پالان به مدينه تبعيد نمود كه از آنجا هم با طرزى بسيار زننده به ربذه تبعيد گرديد كه گفتنش صلاح نيست ! و آنگاه همان داستان سيف را به اصطلاح از زبان مدافعان معاويه نقل مى كند!
راستى چرا اين دو دانشمند بزرگوار خبر غير سيف را در داستان معاويه و ابوذر نياورده اند؟!
اين دو دانشمند خبر غير سيف را نه آن رو نياورده اند كه بر درستى آنها اعتمادند نداشته اند، بلكه از آن رو از آنها چشم پوشيده اند كه در آن راه فرار و عذرى براى هيئت حاكمه در رفتارى كه با ابوذر كرده اند نمى يافتند و تنها بهانه را نزد عذرآوران و مدافعان معاويه امير و عثمان خليفه يافته اند كه سيف زنديق و سلسله راويان مخلوق او مى باشد.
پس طبرى به همين مناسبت تاريخ خود را با روايات بى اساس سيف زينت بخشيده ، و ابن اثير نيز از همين رو از طبرى تبعيت كرده و روايات سيف را از تاريخ طبرى گرفته است !
ابن كثير هم همين كار را كرده است . او ضمن شرح رويدادهاى سال 36 هجرى و در پايان نقل اخبار جنگ جمل از روايات سيف ، كه آنها را جزء رويدادهاى بعد از وفات پيغمبر(ص ) تا جنگ مزبور آورده است ، مى گويد:
اين فشرده آن چيزى است كه ابن جرير طبرى - كه خدايش رحمت كناد- از طريق پيشگامان رشته تاريخ در كتاب خود آورده است ! و البته منظورش از پيشگامان كسانى هستند كه طبرى اخبار خود را از آنها گرفته است ؛ يعنى سيف بن عمر زنديق ، و راويان ساختگى او!
او علامه اى مانند ابن خلدون ، رساتر و گوياتر و با تاكيدى بيشتر، علت برگزيدن روايات سيف را، از قبيل اخبار بيعت خلفا و داستانهاى ارتداد و فتوح و يا عام الجماعه معاويه ، كه در تاريخ طبرى پراكنده مى باشند، اعلام داشته و مى گويد:
اين مطالب كه در تاريخ طبرى آمده است ، مطمئنترين مطالبى است كه ما تا كنون ديده ايم ، و بر كنارترين آنها از خرده گيرى و سرزنش و ايجاد شك و ترديد نسبت به مقام والاى بزرگان امت !
بنابراين روايات سيف در تاريخ طبرى از معتبرترين منابع خبرى براى آنها مى باشد، زيرا كه آن اخبار، بر كنارترين مطالب از خرده گيرى و انتقاد و ايجاد شبهه و ترديد درباره سران و بزرگان امت از صحابه و تابعين ، كه خلفا و فرمانروايان و بستگان ايشان را تشكيل مى دهند، است .
دليل ديگر بر اينكه زشت است تا خبرى آورده شود كه بزرگان امت را به زير سوال ببرد و لازم است به هر صورت كه شده به جستجوى عذرى برآمد تا مطلب مورد انتقاد بر شخص صحابى موجه جلوه داده شود، خبر برداشتن حد شرعى توسط سعد فرمانده سپاه در اين كار خلاف او تراشيد! توجه كنيد:
سعد و ترك حد ميخوارگى از ابومحجن
ابومحجن ثقفى ، همان گونه كه در شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است ، مردى بود كه به ميخوارگى عادت داشته و عمر او را به سبب همين عمل ، هفت نوبت حد شرعى زد و سرانجام هم او را از مدينه تبعيد كرد.
ابومحجن در جنگ قادسيه و در سپاه سعد وقاص شركت كرد و سعد او را به سبب خوردن شراب به زنجير كشيد و محبوس داشت ، اما همسر سعد او را از زندان برهانيد. ابومحجن نيز روى به ميدان آورد و در نبرد با دشمن از خود دلاورى و شجاعتى در خور تحسين نشان داد و به خاطر همان رشادتها بود كه سعد نيز او را بخشيد و حد شرعى را از او برداشت و گفت : به خدا سوگند به خدا سوگند كه من تو را به خاطر ميخوارگى حد نخواهم زد! ابومحجن هم گفت : من نيز ديگر لب به شراب نخواهم زد!
خبر برداشتن حد شرعى سعد از ابومحجن همين بود. اما ابن حجر در شرح حال ابومحجن در كتاب اصابه خود، سخن ابن فتحون (م 519 ق ) را از كتاب او، كه در حاشيه استيعاب به چاپ رسيده ، نقل كرده ، آنگاه خود اين طور اضافه كرده است :
ابن فتحون بر ابوعمر خرده گرفته كه چرا در داستان ابومحجن گفته است او مردى بى پروا در شرابخوارگى بوده ... و تا آنجا كه مى نويسد: ابن فتحون نمى پذيرد كه سعد وقاص حد شرابخوارگى را از ابومحجن برداشته باشد، و گفته است كه چنين گمانى درباره سعد مردود است . و آن وقت گفته است كه : لكن له وجه حسن . يعنى براى آن توجيهى بهتر وجود دارد! ولى ابن فتحون ابن توجيه نيكو را معلوم نكرده ، شايد مى خواسته بگويد: سعد با توجه به شرطى كه در دل داشته ، حد را بر ابومحجن جارى نكرده است ، و آن هم اين بوده كه برايش ثابت شود كه او شراب خورده است ! و همين امر هم باعث شده كه خداوند توفيق توبه نصوح به ابومحجن عطا كند و ديگر گرد شرابخوارگى نگردد! (658)
و اين گونه پيروان مذهب خلفا به دنبال موردى مى گردند تا انتقاد و خرده گيرى را از سران قوم و بزرگان ، كه خلفا و واليان و بستگان خلفاى صدر نخستين تا معاويه و مروان حكم و يزيد و واليانشان ، كه آنها را اكابر صحابه و تابعين مى نامند، بردارند!
و چون سيف بن عمر زنديق خوب مى دانسته كه ساز را از كدام سرش بايد نواخت ، روايات خود را چنان ساخته كه مطابق ميل و خواسته طبقات مختلف مذهب خلفا در تمامى قرون و اعصار قرار گيرد!
او روايات ساختگى خود را زير پوشش دفاع از خلفا و بستگان ايشان ، كه مورد خرده گيرى و انتقاد واقع شده بودند، قرار داده و زير چنان پرده ضخيمى از فريبكارى توانسته است تا اهداف خود را از ضربه زدن به اسلام و بى اعتبار كردن تاريخ آن و انتشار خرافات مضر به عقايد اسلامى ، از همگان پوشيده دارد و بين مردم چنان شايع كند كه اسلام به ضرب شمشير گسترش يافته است !
سيف در پاسخ به نداى زندقه اش توانسته در پناه ساخته هاى خود به همه اهدافش ، كه نمونه هايى از آنها را نقل مى كنيم ، برسد كه از آن جمله نشر خرافات مضر به عقايد اسلامى در داستان اسود عنسى ، مدعى و پيامبرى ، و گفت و شنود كسرى پادشاه ايران است با رسول خدا(ص ) در پيشگاه خداوند!