| |
و از صالح بن سعيد1 روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلواتالله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبهاى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوهها مشاهده نمودم كه ديدهام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى2 است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مىتواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول3 و سحاب صَعب4. پس سحاب ذلول و نرم را كه پستتر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آلمحمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحبالامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمور5 است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض6 كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مىفرمايد كه امامى را خلق كند، قطرهاى از آب مُزن7 فرو مىفرستد كه بر گياهى يا ميوهاى بنشيند، و والد او آن را تناول مىكند و جماع مىكند. پس آن نطفه در رحم قرار مىگيرد و خدا امام را از آن خلق مىفرمايد. پس در شكم مادر صدا مىشنود و مىفهمد. و چون به زمين مىآيد بر بازوى راستش مىنويسند كه: و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.8 پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى9 از نور براى او نصب مىكنند كه اعمال جميع خلايق را مىداند و مىبيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كردهاند از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون خداوند عالميان مىخواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مىفرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمىدارد و به امام مىدهد كه تناول مىفرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مىشود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمىشنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مىشنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مىفرستد كه آيه را بر بازويش نقش مىنمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مىكنند كه به آن اعمال خلايق را مىداند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مىشوند مادر را سستى به هم مىرسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مىباشد. پس به حال خود مىآيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مىشنود كه كسى مىگويد كه: حامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمىيابد. تا چون ماه نهم مىشود آوازها از خانه كه مىباشد، مىشنود. و چون شب ولادت مىرسد نورى در آن خانه ساطع مىشود كه بغير او و پدر امام نمىبيند. و چون متولد مىشود چهار زانو نشسته از پا به زير مىآيد. و چون به زمين مىرسد رو به قبله مىكند و سه مرتبه عطسه مىكند و به انگشت، اشاره مىنمايد و الحمدلله مىگويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مىشود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مىباشد. و از پيش رويش نورى مىباشد مانند سَبيكه طلا10، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مىشوند. و صفار از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مىگويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امتاند. و هرگز معصيت خدا نكردهاند و هيچ كار نمىكنند و هيچ چيز
پىنوشتها: 1- صالح بن سعيد: صالح بن سعيد الاحول، از اصحاب امام هادى (ع). |
در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند
و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى
كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من
دخله كان ءامنا.
و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح
گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى
نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مىنشيند
از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مىيابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل
مىكند در4 درياى
شقاوت غرق مىشود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطهاند5
كه در بنىاسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد
از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. همچنين در اين امت هركه چنگ در
پىنوشتها:
1- هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان
موثق احاديث آنان.
2- حربه: سلاح.
3- لغت: زبان.
4- اشتباه قلمى مجلسى: و در.
5- حطه: ريزش و فرود آمدن (گناه).
دامان متابعت ايشان مىزند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مىكند، از
جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان1
است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنىاسرائيل را كه:
أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم.2
و جمعى از مفسرين گفتهاند كه: مراد از در در قريه
بيتالمقدس است، يعنى: درآييد به درى از درهاى قريه
بيتالمقدس3
از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد
از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييد: خداوندا از
گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما را. و بعضى گفتهاند كه: در قريه
اريحا4 مراد است. و
جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبهاى است كه در تيه5
براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مىكردند. پس بعضى ابا كردند و از
درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه
استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه،
حنطه6 گفتند
و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا
هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد
شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مىكند كه در هر باب
تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به
همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه
ايشان به در روند. بلكه ايشاناند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل
نمىشود.
چنانچه ابن بابويه عليهالرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام
روايت كردهاند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را
مىخوانيم اجابت ما نمىكنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمىيابند.
و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما
و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان7
كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت:
حسن بصرى8 مىگويد
كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مىكنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى9
خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مىگويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و
خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.10
و هميشه علم مكتوم11
بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مىخواهد به جانب
راست برود، و اگر مىخواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمىشود مگر نزد ما. و ابن
بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل12
روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه به او نوشت كه: بهدرستى كه
خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه
خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما،
پىنوشتها:
1- خذلان: خوارى.
2- بخشى از آيه 58 سوره بقره (2): سر فرو داشته به اين در درآييد و
بگوييد: حطه اين سر فرود آوردن ريزش گناهان ماست). تا گناهان شما را بيامرزيم.
3- بيتالمقدس: شهر معروفى كه در فلسطين است و در فارسى به آن
بيتالمقدس مىگويند.
4- اريحا: دهكدهاى در فلسطين.
5- تيه: بيابان بىآب و علفى كه در آن سرگردان مىشوند - بيابانى
كه قوم حضرت موسى (ع) چهل سال در آن سرگردان بودند.
6- حنطه: گندم.
7- عبدالله بن سليمان: عبدالله بن سليمان العبسى الكوفى معروف به
صيرفى از اصحاب امام زينالعابدين (ع)، امام باقر (ع) و نيز امام صادق (ع) و
مورد علاقه آن حضرت.
8- حسن بصرى: ابوسعيد حسن بن يسار بصرى (21 - 110 ه.ق) از فقيهان و
زاهدان مشهور در ميان اهل سنت و معاصر حجاج بن يوسف و عمر بن عبدالعزيز.
9- متأذى: آزرده.
10- اشاره به آيه 28 سوره غافر (40).
11- مكتوم: پوشيده شده - پنهان شده.
12- اسحاق بن اسماعيل: اسحاق بن اسماعيل نيشابورى از اصحاب امام
حسن عسكرى (ع)، از راويان موثق و از كسانى كه به دريافت نامههايى از سوى ائمه
شاخصاند.
تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند
آنچه در سينهها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت
جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبههاى شما در بهشت رفيع1
گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول
صلىالله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما
گشوده مىشود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى
گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و
اوصياى او صلواتالله عليهم مىبودند، شما حيران مىبوديد از باب بهايم و حيوانات،
كه هيچ فريضهاى از فرايض خدا را نمىدانستيد. و آيا داخل شهر مىتوان شد از غير
راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كه:
امروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى
شما پسنديدم.2
و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل
شهر نمىتوان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه
از احاديث معتبره ظاهر مىشود ايشان نه همين سفينه3
نجات اين امتاند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز
گرديدهاند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه بردهاند. و ايشاناند علت غايى4
ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث
بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كه: لولا
كما لما خلقت الأفلاك: اگر نه شما مىبوديد من افلاك
را خلق نمىكردم. و بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب
انكشاف اين معنى مىشود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى5
فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه6
آن فيض7 عقلا قبيح
نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و
چنين مهمانخانهاى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى
رفيع و بناهاى منيع8
برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت9
و حُجُب جلال10 را
به اوتاد11 قدرت و
اطناب12 عزت استوار
گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن
سازند، و صفايح13
افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده14
احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوهها و گلها و
رياحين15 براى او
حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و
قصور16 بيارايند، و
غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم17
را خادم او گردانند، بزرگوارى مىبايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين
نوازشها18 را لايق
باشد.
پس اگر ديگران به طفيل او19
از اين خوان بهرهاى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين
كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات20
نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد
پادشاه عظيمالشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را
پىنوشتها:
1- رفيع: بلند - بلند پايه.
2- بخشى از آيه 3 سوره مائده (5).
3- سفينه: كشتى.
4- علت غايى: هدف نهايى و مقصود اصلى از كارى. اين علت است كه محرك
فاعل به پديد آوردن كار يا چيزى است. از ويژگيهاى اين علت آن است كه در ذهن
مقدم بر علتهاى ديگر است اما در عالم واقع، پس از تحقق همه علتهاى ديگر به وقوع
مىپيوندد.
5- مقتضى: سبب - موجب - علت - شرط.
6- افاضه: سرريز كردن - ريزش.
7- فيض: عطا - بخشش.
8- منيع: استوار و بلند.
9- سرداق رفعت: سراپرده بلندمرتبگى.
10- حجب جلال: پردههاى شكوه.
11- اوتاد: جمع وتد - ميخها.
12- اطناب: جمع طناب - طنابها.
13- صفايح: جمع صفيحه - پهنا.
14- مايده: سفره.
15- رياحين: جمع ريحان - گياهان خوشبو.
16- قصور: جمع قصر - قصرها - كاخها.
17- بهايم: جمع بهيمه - چهارپايان.
18- نوازش: دلجويى - لطف - مرحمت - بخشش - هديه.
19- به طفيل او: در پرتو وجود او - به خاطر او.
20- تشريفات: جمع تشريف - پذيراييهاى آبرومندانه - لوازم پذيرايى
آبرومندانه.
چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و
جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مىكنند كه اين ادا1
پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده
تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور2
هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيمالشأنى بيايد و اين تهيهها براى او
بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير3
كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مىكنند. و همچنين در اين ماده4
چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلواتالله عليهم اشرف مُكَونات5
و زبده ممكناتاند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته
باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله6
جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مىگردد و به طفيل
ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مىكند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد
كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود
كه: أول ما خلق الله نورى.7
و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد،
چنانچه فرمود كه: كنت نبيا و ءادم بين الماء و الطين:
من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بود. و فرمود كه: ماييم آخران سابقان
كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت
كبرى8 كه از روز اول
تا ابد آباد9، جميع
خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مىگردد. و اين است سر
صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب10
بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود.
زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن
مادههاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب
مىشود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او
بهرهاى مىرسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه
ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى
كه به آنجا مىرسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهرهاى مىبرد؛ و كسى كه جوى ضعيفى
داشته باشد همان قدر حصه11
مىيابد. پس معلوم شد كه انتفاع12
انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر
پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين
مطلب را از اين نازكتر بيان مىتوان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت
ميان فاعل و قابل13،
و مُفيض و مُستفيض14
بيشتر است افاضه15
بيشتر مىشود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه
نمىتواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقصاند، در استفاضه16
ايشان از كامل من جميعالوجوه ناچار است از واسطهاى كه از جهات كمال با جناب
ذىالجلال17 يك نوع
ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته
باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام
و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب
نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.
پىنوشتها:
1- ادا: رفتار.
2- مجلس حضور: مجلسى كه پادشاه در آن حضور دارد.
3- سير: تفريح - خوشگذرانى.
4- ماده: موضوع.
5- مكونات: موجودات - آفريدگان.
6- ماده قابله: مادهاى كه استعداد پذيرش و قبولى دارد.
7- ترجمه: نخستين چيزى كه خداوند آفريده نور من است.
8- شعاعت كبرى: شفاعت بزرگ - واسطگى بزرگ - اينكه موجودى واسطه
رسيدن وجود و رحمت خداوند به همه موجودات باشد.
9- ابد آباد: ابديترين ابدها - بىپايانترين زمانهاى بىپايان.
10- مطالب: جمع مطلب - درخواستها.
11- حصه: بهره.
12- انتفاع: بهرهگيرى.
13- فاعل و قابل: آنچه كارى انجام مىدهد و آنچه كار بر روى او
صورت مىپذيرد و آن كار را قبول مىكند و مىپذيرد.
14- مفيض و مستفيض: آن كه فيض مىدهد و آن كه فيض مىگيرد.
15- افاضه: فيض رساندن - فيض دادن.
16- استفاضه: فيض گرفتن.
17- ذىالجلال: داراى شكوه و عظمت.
و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهىاند، و به نمونهاى از صفات جلال و جمال
او متصف گرديدهاند، ايشان را كلماتالله و
اسماءالله مىگويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى
دلالت بر كمالات او مىكنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف
گرديدهاند دلالت بر صفات او مىكنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت
رحمت مىكند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلىالله عليه و آله را مشاهده مىكنى تو را
دلالت مىكند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطرهاى از درياى
رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت1
ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات
بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى2
مىكند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مىگردد كه اسماى مقدس الهىاند
و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال
است، وليكن در انحاى3
وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مىباشد، و در هر اسمى صاحب
هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهرهاى مىيابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم
در معرفت پادشاه مختلف مىباشد. يك مرد كردى مىباشد كه از عظمت پادشاه همين تصور
كرده است كه هر وقت كه خواهد اردهدوشاب4،
او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بىزحمت به كسى مىتواند داد. اين مرد
پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند،
در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه
آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مىتواند بخشيد كه در
سالى آلاف الوف5
تحصيل مىتواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مىدهد. و همچنين عارفان
را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى
مىفهمد و در خور آن معنى فايده مىبرد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را
يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مىطلبد و مىرساند. و همچنين در
مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلواتالله عليهم كه اسماى مقدس الهىاند، در
خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع6
مىتواند شد.
يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مىپرسى مىداند. او على را در مرتبه
علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين
شناخته كه شبى پانصد كس را مىتواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته.
و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مىدهد. تا به
مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از
يكديگر مىپاشد، و اگر بر زمين بخواند مىگدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه
نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و
بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند،
ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و
معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مىشود همان قدر استشفاع7
به ايشان نفع مىكند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مىشود و
مطلب مخفىتر مىشود.
بعضى تمثيلى ذكر كردهاند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر
كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و
دست بر آن مىماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن
ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند
اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه
گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را
يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو8،
دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان
به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت:
هيچ يك آن را نشناختهايد اما هر يك راهى به آن بردهايد بلاتشبيه كوران عالم امكان
و جهالت را در معرفت واجبالوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق9
به اخلاق او شدهاند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست.
و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مىشود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت
امام رضا صلواتالله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه
فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه
از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود
كه: يا على خدا
پىنوشتها:
1- دلالت: رابطهاى بين دو چيز كه از يكى و از علم به يكى بتوان به
ديگرى يا به علم به ديگرى رسيد.
2- مسمى: صاحب اسم.
3- انحا: جمع نحو - چگونگيها.
4- اردهدوشاب: ارده و دوشاب - ارده شيره - كنجد آسياب كرده كه
روغن آن را نگرفتهاند (ارده) و آن را با شيره (دوشاب) مخلوط كردهاند.
5- آلاف الوف: هزاران هزارها.
6- منتفع: بهرهمند.
7- استشفاع: طلب شفاعت.
8- ناو: ناودان - لوله.
9- متخلق: خوپذير - خوگرفته.
انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل
داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و
ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرشاند و
بر دور عرش مىباشند، تسبيح1
و تحميد2 خداوند خود
مىكنند و استغفار مىكنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آوردهاند. يا على
اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مىكرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ
را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما
پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه3
خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا
گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از
آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار
عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيم: سبحانالله4
تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه5
است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون
ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و
چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله
گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و
در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت6
محل و درجه ما را ديدند ما گفتيم: الله أكبر7
تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او
رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آنگاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و
غلبه ما را مشاهده كردند گفتيم: لا حول و لا قوه الا بالله8
تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه
نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيم:
الحمدلله9 تا
بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما
انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به
تسبيح و تهليل10 و
تحميد و توحيد11 و
تمجيد12 خدا. پس حق
تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب13
او به وديعه14 سپرده
و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در
صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون
ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه
سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند
جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه:
يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم15؟
پىنوشتها:
1- تسبيح: گفتن سبحانالله - خدا را به پاكى ياد كردن.
2- تحميد: گفتن الحمدلله - سپاس و ستايش خداوند را گفتن.
3- تنزيه: خداوند را از هر عيب مبرا دانستن.
4- سبحانالله: بسى پاك و پيراسته است خداوند از هر عيب و كاستى.
5- منزه: پاك - پيراسته.
6- رفعت: بلندى - بلندمرتبگى.
7- الله اكبر: خداوند بزرگتر و عظيمتر است از آن كه به وهم يا
انديشه درآيد
8- لا حول و لا قوه اله بالله: هيچ جنبش و نيرويى جز به دست و به
وسيله خداوند نيست.
9- سپاس و ستايش از آن خداوند است.
10- تهليل: گفتن لا اله الا الله - خداوند را به يگانگى يادكردن.
11- توحيد: خداوند را به وحدت و يگانگى يادكردن.
12- تمجيد: به بزرگى يادكردن.
13- صلب: استخوانهاى پشت - استخوان پشت.
14- وديعه: امانت - سپرده.
15- تقديم جستن بر كسى: پيشتر از او ايستادن يا نشستن - (اينجا)
پيشتر ايستادن در نماز به عنوان امام جماعت.
گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل1
داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز
گزاردند و فخر نمىكنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا
محمد كه من در اينجا مىمانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مىگذارى؟ جبرئيل گفت
كه: يا محمد اين نهايت اندازهاى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين
حد درگذرم بالهاى من مىسوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا
مىخواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتم:
لبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.2
پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر
من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به
سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كردهام، و
از براى مخالفان تو جهنم را خلق كردهام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب
گردانيدهام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساختهام. گفتم: خداوندا
اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش3
نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى
سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابىطالب و
آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى مناند بعد از من؟ ندا رسيد كه:
يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان مناند، و حجتهاى مناند بعد از
تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفههاى تواند و بهترين خلق مناند بعد از تو.
به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به
ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر
مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او
گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه
را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار
كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به
در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل
به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىآمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مىنشست
و تا رخصت نمىفرمود آن حضرت، او داخل نمىشد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله
عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله پرسيدند كه: على
بن ابىطالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت
محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش4
و دغل5 و كينه و حسد
و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام
روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: تو
افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا
ضرور است، مىگويم: چون حضرت آدم خطيئهاى6
از او صادر شد توبهاش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال7
مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبهاش را قبول فرمود. و نوح
چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل
محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش
افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات
دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد
گفت: خداوندا سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود
كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى.
پىنوشتها:
1- تفضيل: فضيلت - برترى.
2- ترجمه: پروردگارم! خواندن تو را اجابت باد! براى فرمانبردارى تو
ايستادهام. تو را به نيكوترين وجه يارى مىرسانم. بسا بزرگ و پاينده و با نيكى
بسيارى تو، و تو بالا و والا و برترى.
3- ساق عرش: پايه عرش.
4- غش: خيانت - گول زدن - نيرنگ - آميختن چيز كمبها با چيز
گرانقيمت.
5- دغل: تغيير دادن كالايى براى گمراه كردن خريدار - فساد -
نادرستى - مكر - حيله - ناراستى.
6- خطيئه: گناه - خطا.
7- سؤال: درخواست.