عين‏الحيات

علامه، ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله

- ۱۱ -


پس دست مرا گرفتند و مرا به بيرون مدينه آوردند و پا بر زمين زدند. نگاه كردم. نهرى ديدم كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجايى كه ما بر آن ايستاده‏ايم كه مانند جزيره‏اى است در ميان اين نهر. پس در اين جزيره نهرى ديدم كه در يك طرفش آب جارى است از برف سفيدتر، و در طرف ديگرش شيرى جارى است از برف سفيدتر، و در ميانش شرابى جارى است از ياقوت رنگين‏تر، و هيچ‏يك به ديگرى ممزوج نمى‏شود، و آن سرخى در ميان اين دو سفيدى به مثابه‏اى خوشنماست كه هرگز چنين چيزى نديده بودم. گفتم: فداى تو گردم! اين نهر از كجا بيرون مى‏آيد؟ فرمود كه: اين چشمه‏هايى است كه خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو كنار اين نهر درختان ديدم حوريان بر اين درختان نشسته، موهاى ايشان به حسنى كه هرگز نديده بودم، و در دست ايشان ظرفها در نهايت لطافت، كه هرگز چنين ظرفى تعقل نكرده بودم و شباهت به ظرفهاى دنيا نداشت. پس حضرت نزديك يك از ايشان رفتند و اشاره فرمودند كه: آب بده. ديدم خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چيزى نخورده بودم، و بويش به مثابه بوى مشك بود. و چون در كاسه نظر كردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم! هرگز چنين حال مشاهده نكرده بودم و نمى‏دانستم كه اين قسم غرايب در عالم مى‏باشد. حضرت فرمود كه: اين كمتر چيزى است كه خدا براى شيعيان ما مهيا كرده است. و چون مؤمن از دنيا مى‏رود، روحش را به اينجا مى‏آورند، و در اين باغها سير مى‏كند و از اين شرابها مى‏خورد. و دشمن ما كه مى‏ميرد، روحش را به وادى برهوت مى‏برند كه صحرايى است در حوالى يمن، و هميشه در عذاب مى‏باشد و از زقوم1 و حَميم2 مى‏خورد. پس پناه گيريد به خدا از شر آن وادى. و از جابر جعفى روايت كرده است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه سؤال نمودم از فرموده خدا كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض3، چگونه ملكوت آسمان و زمين را به حضرت ابراهيم نمود؟ - و من سرم در زير بود. - حضرت به دست مبارك به جانب بالا اشاره نمود و فرمود كه: به جانب بالا نظر كن. چون سر بالا كردم ديدم كه سقف خانه شكافته و حجابها برخاسته. نورى عظيم ديدم كه ديده‏ام حيران شد. پس حضرت فرمود كه: حضرت ابراهيم مُلك آسمان و زمين چنين مشاهده نمود. آن گاه فرمود كه: به زير نگاه كن. پس فرمود كه: به بالا نظر كن. چون نظر كردم سقف را به حال خود يافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه ديگر بردند و جامه‏هايى كه پوشيده بودند كندند و جامه‏هاى ديگر پوشيدند و فرمودند كه: چشم بر هم گذار و باز مكن. بعد از ساعتى فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه؛ فداى تو شوم. فرمود كه: الحال در ظلماتى كه ذوالقرنين به آنجا رسيده بود. گفتم: فداى تو گردم! رخصت مى‏دهى كه ديده بگشايم؟ فرمود كه: بگشا اما چيزى را نخواهى ديد. چون چشم گشودم از ظلمت جاى پاى خود را نديدم. باز اندكى راه رفتند و فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه. فرمود كه: بر كنار آب زندگانى ايستاده‏اى كه خضر از اين آب خورده است.
پس، از اين زمين و از اين عالم بيرون رفتيم و به عالم ديگر درآمديم. و چون پاره‏اى راه رفتيم، مثل اين عالم خانه‏ها و بناها و مردمان ديديم و از آن عالم به در رفتيم و به عالم سيم داخل شديم شبيه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتيم. آن‏گاه فرمود كه: اين ملكوت زمين بود و ابراهيم همه اينها را نديده بود، همين ملكوت آسمان را ديده بود. و ملكوت زمين دوازده عالم است، هر عالمى مثل آن عالم اول، و هر امامى از ما كه از دنيا مى‏رود در يكى از آن عالمها ساكن مى‏شود، تا امام آخر - كه صاحب‏الامر است - در عالم اول ساكن شود.
آن‏گاه فرمود كه: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانه‏اى ديدم كه بيرون رفته بوديم. پس آن جامه‏ها را كندند و جامه‏هاى اول را پوشيدند و به جاى خود نشستند. پرسيدم كه: فداى تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود كه: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام بودم. پا را بر زمين زدند. پس دريايى عظيم ظاهر شد و كشتيها از نقره در كنار آن دريا ايستاده. به يكى از آن كشتيها سوار شدند و مرا سوار كردند و رفتيم تا به محلى رسيديم كه در آنجا خيمه‏ها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر يك از آن خيمه‏ها شدند و بيرون آمدند و فرمودند كه: آن خيمه كه اول داخل شدم خيمه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله بود، و دويم از حضرت اميرالمؤمنين، و سيم از حضرت فاطمه، و چهارم از خديجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسين، هفتم از حضرت على بن الحسين، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر يكى از ما كه از دنيا مى‏رود خيمه‏اى دارد كه در آنجا ساكن مى‏شود.

پى‏نوشتها:‌


1-   زقوم: درختى از تيره سنجدها كه داراى ميوه‏اى است با پوسته‏اى تلخ و سمى كه باعث التهاب در دهان و دستگاه گوارش مى‏شود - نام ميوه‏اى از درختى به همين نام در دوزخ كه به دوزخيان از آن خورانده مى‏شود. نام آن در آياتى از قرآن آمده است.
2-   حميم: آب جوش - يكى از نوشيدنيهاى دوزخيان كه نام آن بارها در قرآن مجيد آمده است.
3-   مأخذ و ترجمه اين آيه پيش از اين آمد.


و از صالح بن سعيد1 روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبه‏اى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوه‏ها مشاهده نمودم كه ديده‏ام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى2 است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مى‏تواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول3 و سحاب صَعب4. پس سحاب ذلول و نرم را كه پست‏تر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آل‏محمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحب‏الامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمور5 است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض6 كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مى‏فرمايد كه امامى را خلق كند، قطره‏اى از آب مُزن7 فرو مى‏فرستد كه بر گياهى يا ميوه‏اى بنشيند، و والد او آن را تناول مى‏كند و جماع مى‏كند. پس آن نطفه در رحم قرار مى‏گيرد و خدا امام را از آن خلق مى‏فرمايد. پس در شكم مادر صدا مى‏شنود و مى‏فهمد. و چون به زمين مى‏آيد بر بازوى راستش مى‏نويسند كه: و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.8 پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى9 از نور براى او نصب مى‏كنند كه اعمال جميع خلايق را مى‏داند و مى‏بيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كرده‏اند از حضرت صادق عليه‏السلام كه: چون خداوند عالميان مى‏خواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مى‏فرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمى‏دارد و به امام مى‏دهد كه تناول مى‏فرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مى‏شود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمى‏شنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مى‏شنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مى‏فرستد كه آيه را بر بازويش نقش مى‏نمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مى‏كنند كه به آن اعمال خلايق را مى‏داند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مى‏شوند مادر را سستى به هم مى‏رسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مى‏باشد. پس به حال خود مى‏آيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مى‏شنود كه كسى مى‏گويد كه: حامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمى‏يابد. تا چون ماه نهم مى‏شود آوازها از خانه كه مى‏باشد، مى‏شنود. و چون شب ولادت مى‏رسد نورى در آن خانه ساطع مى‏شود كه بغير او و پدر امام نمى‏بيند. و چون متولد مى‏شود چهار زانو نشسته از پا به زير مى‏آيد. و چون به زمين مى‏رسد رو به قبله مى‏كند و سه مرتبه عطسه مى‏كند و به انگشت، اشاره مى‏نمايد و الحمدلله مى‏گويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مى‏شود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مى‏باشد. و از پيش رويش نورى مى‏باشد مانند سَبيكه طلا10، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مى‏شوند. و صفار از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مى‏گويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امت‏اند. و هرگز معصيت خدا نكرده‏اند و هيچ كار نمى‏كنند و هيچ چيز

پى‏نوشتها:‌


1-   صالح بن سعيد: صالح بن سعيد الاحول، از اصحاب امام هادى (ع).
2-   گردكان: گردو.
3-   سحاب ذلول: ابر رام - ابر مطيع و فرمانبردار - ابر نرم.
4-   سحاب صعب: ابر قوى - ابر نيرومند - ابر انبوه.
5-   معمور: آباد.
6-   عرض: عرضه.
7-   مزن: ابر - ابر بارانزا - ابر سفيد - اين نام يك بار در قرآن مجيد (سوره واقعه (56)، آيه 69) آمده است.
8-   آيه 115 سوره انعام (6): و سخن پروردگار تو در راستى و دادگرى به پايان رسيد. سخنان او را دگرگون كننده‏اى نيست و او شنواى داناست.
9-   عمود: ستون.
10-   سبيكه طلا: شمش طلا - طلاى قالب گرفته شده.


نمى‏گويند مگر لعنت بر ابوبكر و عمر و بيزارى از ايشان، و ولايت اهل بيت رسول خدا صلوات‏الله عليهم. و از هشام بن سالم1 روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت دريا كه وسعت آن به قدر سير چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعى هستند كه هرگز معصيت الهى نكرده‏اند و شيطان را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كه شيطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ايشان را مى‏بينيم و آنچه احتياج دارند از ما سؤال مى‏نمايند. و از ما سؤال مى‏نمايند كيفيت دعا را، و ما تعليم ايشان مى‏نماييم و مى‏پرسند كه:قائم آل محمد كى ظهور مى‏كند؟ و در عبادت و بندگى سعى بسيار مى‏كنند و شهر ايشان دروازه‏هاى بسيار دارد. از هر دروازه‏اى تا دروازه‏اى صد فرسخ مسافت است. و ايشان را تقديس و تنزيه و عبادت بسيار هست كه اگر ايشان را ببينيد، عبادت خود را سهل خواهيد شمرد. و در ميان ايشان كسى هست كه يك ماه سر از سجود برنمى‏دارد، و خوراك ايشان تسبيح الهى است و پوشش ايشان برگ درختان است. و روهاى ايشان از نور روشن است. و چون يكى از ما را مى‏بينند بر گرد او مى‏آيند و از خاك قدمش برمى‏گيرند براى بركت. و چون وقت نماز ايشان مى‏شود صداهاى ايشان بلند مى‏شود مانند باد تند. و در ميانشان جمعى هستند كه هرگز حربه2 از خود نينداخته‏اند براى انتظار قائم آل محمد. و از خدا مى‏طلبند كه به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر يك از ايشان هزار سال است. اگر ايشان را ببينى آثار خشوع و شكستگى و فروتنى از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مى‏كنند امرى را كه موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دير به نزد ايشان رفتيم به خدا تقرب مى‏جويند كه مبادا از غضب الهى باشد. و پيوسته منتظر آن وقت هستند كه وعده ملاقات ما و ايشان است. و هرگز از عبادت سست نمى‏شوند و به تنگ نمى‏آيند. و به نحوى كه ما قرآن را تعليم ايشان كرده‏ايم تلاوت مى‏نمايند. و در ميان آن قرآن چيزى چند هست كه اگر بر اين مردم بخوانيم كافر مى‏شوند. و اگر چيزى از قرآن بر ايشان مشكل شود از ما مى‏پرسند، و چون بيان مى‏كنيم سينه‏هاى ايشان گشاده و منور مى‏شود و از خدا مى‏طلبند كه ما را براى ايشان باقى دارد. و مى‏دانند كه خدا به وجود ما بر ايشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را مى‏شناسند. و ايشان با قائم آل محمد عليهم‏السلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت، و هميشه از خدا همين را مى‏طلبند. و در ميان ايشان پيران و جوانان هستند. چون جوانى پيرى را مى‏بيند نزد او به مثابه بندگان مى‏نشيند و تا رخصت نفرمايد برنمى‏خيزد.
ايشان بهتر از جميع خلق اطاعت امام مى‏كنند و به هر امرى كه امام ايشان را به آن داشت ترك نمى‏كنند تا امر ديگر بفرمايد. و اگر ايشان را بر خلق مابين مشرق و مغرب بگمارند، در يك ساعت همه را فانى مى‏كنند. و حربه در ايشان كار نمى‏كند و خود شمشيرها از آهن دارند غير اين آهن، كه اگر بر كوه بزنند دونيم مى‏كنند. و امام به اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در مابين جابلقا و جابرساست جنگ خواهد كرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب. و بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند، و هر كه مسلمان نشود او را بكشند تا آن كه در ميان مشرق و مغرب كسى نماند كه مسلمان نباشد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: خدا را شهرى هست در مشرق، و شهرى هست در مغرب، و بر هر يك از اين دو شهر حصارى هست از آهن كه در هر حصارى هفتادهزار در است و از هر درى هفتادهزار طايفه داخل مى‏شوند كه هريك به لغتى3 سخن مى‏گويند كه ديگرى نمى‏داند. و من جميع آن لغتها را مى‏دانم. و در آن شهرها و در مابين آن شهرها خدا را حجتى و امامى نيست بغير از من و برادرم. و ماها حجت خداييم بر ايشان.

در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند

و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من دخله كان ءامنا.
و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مى‏نشيند از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مى‏يابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل مى‏كند در4 درياى شقاوت غرق مى‏شود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطه‏اند5 كه در بنى‏اسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. هم‏چنين در اين امت هركه چنگ در

پى‏نوشتها:‌


1-   هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
2-   حربه: سلاح.
3-   لغت: زبان.
4-   اشتباه قلمى مجلسى: و در.
5-   حطه: ريزش و فرود آمدن (گناه).
دامان متابعت ايشان مى‏زند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مى‏كند، از جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان1 است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنى‏اسرائيل را كه: أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم.2 و جمعى از مفسرين گفته‏اند كه: مراد از در در قريه بيت‏المقدس است، يعنى: درآييد به درى از درهاى قريه بيت‏المقدس3 از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييد: خداوندا از گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما را. و بعضى گفته‏اند كه: در قريه اريحا4 مراد است. و جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبه‏اى است كه در تيه5 براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مى‏كردند. پس بعضى ابا كردند و از درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه، حنطه6 گفتند و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مى‏كند كه در هر باب تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه ايشان به در روند. بلكه ايشان‏اند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل نمى‏شود.
چنانچه ابن بابويه عليه‏الرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده‏اند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را مى‏خوانيم اجابت ما نمى‏كنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمى‏يابند. و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان7 كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصرى8 مى‏گويد كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مى‏كنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى9 خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مى‏گويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.10 و هميشه علم مكتوم11 بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مى‏خواهد به جانب راست برود، و اگر مى‏خواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمى‏شود مگر نزد ما. و ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل12 روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه به او نوشت كه: به‏درستى كه خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما،

پى‏نوشتها:‌


1-   خذلان: خوارى.
2-   بخشى از آيه 58 سوره بقره (2): سر فرو داشته به اين در درآييد و بگوييد: حطه اين سر فرود آوردن ريزش گناهان ماست). تا گناهان شما را بيامرزيم.
3-   بيت‏المقدس: شهر معروفى كه در فلسطين است و در فارسى به آن بيت‏المقدس مى‏گويند.
4-   اريحا: دهكده‏اى در فلسطين.
5-   تيه: بيابان بى‏آب و علفى كه در آن سرگردان مى‏شوند - بيابانى كه قوم حضرت موسى (ع) چهل سال در آن سرگردان بودند.
6-   حنطه: گندم.
7-   عبدالله بن سليمان: عبدالله بن سليمان العبسى الكوفى معروف به صيرفى از اصحاب امام زين‏العابدين (ع)، امام باقر (ع) و نيز امام صادق (ع) و مورد علاقه آن حضرت.
8-   حسن بصرى: ابوسعيد حسن بن يسار بصرى (21 - 110 ه.ق) از فقيهان و زاهدان مشهور در ميان اهل سنت و معاصر حجاج بن يوسف و عمر بن عبدالعزيز.
9-   متأذى: آزرده.
10-   اشاره به آيه 28 سوره غافر (40).
11-   مكتوم: پوشيده شده - پنهان شده.
12-   اسحاق بن اسماعيل: اسحاق بن اسماعيل نيشابورى از اصحاب امام حسن عسكرى (ع)، از راويان موثق و از كسانى كه به دريافت نامه‏هايى از سوى ائمه شاخص‏اند.
تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سينه‏ها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبه‏هاى شما در بهشت رفيع1 گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول صلى‏الله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما گشوده مى‏شود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و اوصياى او صلوات‏الله عليهم مى‏بودند، شما حيران مى‏بوديد از باب بهايم و حيوانات، كه هيچ فريضه‏اى از فرايض خدا را نمى‏دانستيد. و آيا داخل شهر مى‏توان شد از غير راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كه: امروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.2 و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل شهر نمى‏توان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود ايشان نه همين سفينه3 نجات اين امت‏اند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز گرديده‏اند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه برده‏اند. و ايشان‏اند علت غايى4 ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كه: لولا كما لما خلقت الأفلاك: اگر نه شما مى‏بوديد من افلاك را خلق نمى‏كردم. و بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب انكشاف اين معنى مى‏شود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى5 فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه6 آن فيض7 عقلا قبيح نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و چنين مهمانخانه‏اى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى رفيع و بناهاى منيع8 برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت9 و حُجُب جلال10 را به اوتاد11 قدرت و اطناب12 عزت استوار گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفايح13 افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده14 احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوه‏ها و گلها و رياحين15 براى او حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و قصور16 بيارايند، و غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم17 را خادم او گردانند، بزرگوارى مى‏بايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين نوازشها18 را لايق باشد.
پس اگر ديگران به طفيل او19 از اين خوان بهره‏اى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات20 نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد پادشاه عظيم‏الشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را

پى‏نوشتها:‌


1-   رفيع: بلند - بلند پايه.
2-   بخشى از آيه 3 سوره مائده (5).
3-   سفينه: كشتى.
4-   علت غايى: هدف نهايى و مقصود اصلى از كارى. اين علت است كه محرك فاعل به پديد آوردن كار يا چيزى است. از ويژگيهاى اين علت آن است كه در ذهن مقدم بر علتهاى ديگر است اما در عالم واقع، پس از تحقق همه علتهاى ديگر به وقوع مى‏پيوندد.
5-   مقتضى: سبب - موجب - علت - شرط.
6-   افاضه: سرريز كردن - ريزش.
7-   فيض: عطا - بخشش.
8-   منيع: استوار و بلند.
9-   سرداق رفعت: سراپرده بلندمرتبگى.
10-   حجب جلال: پرده‏هاى شكوه.
11-   اوتاد: جمع وتد - ميخها.
12-   اطناب: جمع طناب - طنابها.
13-   صفايح: جمع صفيحه - پهنا.
14-   مايده: سفره.
15-   رياحين: جمع ريحان - گياهان خوشبو.
16-   قصور: جمع قصر - قصرها - كاخها.
17-   بهايم: جمع بهيمه - چهارپايان.
18-   نوازش: دلجويى - لطف - مرحمت - بخشش - هديه.
19-   به طفيل او: در پرتو وجود او - به خاطر او.
20-   تشريفات: جمع تشريف - پذيراييهاى آبرومندانه - لوازم پذيرايى آبرومندانه.
چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مى‏كنند كه اين ادا1 پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور2 هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيم‏الشأنى بيايد و اين تهيه‏ها براى او بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير3 كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مى‏كنند. و همچنين در اين ماده4 چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم اشرف مُكَونات5 و زبده ممكنات‏اند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله6 جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مى‏گردد و به طفيل ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مى‏كند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود كه: أول ما خلق الله نورى.7 و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد، چنانچه فرمود كه: كنت نبيا و ءادم بين الماء و الطين: من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بود. و فرمود كه: ماييم آخران سابقان كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت كبرى8 كه از روز اول تا ابد آباد9، جميع خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مى‏گردد. و اين است سر صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب10 بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود. زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن ماده‏هاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب مى‏شود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او بهره‏اى مى‏رسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى كه به آنجا مى‏رسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهره‏اى مى‏برد؛ و كسى كه جوى ضعيفى داشته باشد همان قدر حصه11 مى‏يابد. پس معلوم شد كه انتفاع12 انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين مطلب را از اين نازكتر بيان مى‏توان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت ميان فاعل و قابل13، و مُفيض و مُستفيض14 بيشتر است افاضه15 بيشتر مى‏شود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه نمى‏تواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقص‏اند، در استفاضه16 ايشان از كامل من جميع‏الوجوه ناچار است از واسطه‏اى كه از جهات كمال با جناب ذى‏الجلال17 يك نوع ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.

پى‏نوشتها:‌


1-   ادا: رفتار.
2-   مجلس حضور: مجلسى كه پادشاه در آن حضور دارد.
3-   سير: تفريح - خوشگذرانى.
4-   ماده: موضوع.
5-   مكونات: موجودات - آفريدگان.
6-   ماده قابله: ماده‏اى كه استعداد پذيرش و قبولى دارد.
7-   ترجمه: نخستين چيزى كه خداوند آفريده نور من است.
8-   شعاعت كبرى: شفاعت بزرگ - واسطگى بزرگ - اين‏كه موجودى واسطه رسيدن وجود و رحمت خداوند به همه موجودات باشد.
9-   ابد آباد: ابديترين ابدها - بى‏پايانترين زمانهاى بى‏پايان.
10-   مطالب: جمع مطلب - درخواستها.
11-   حصه: بهره.
12-   انتفاع: بهره‏گيرى.
13-   فاعل و قابل: آنچه كارى انجام مى‏دهد و آنچه كار بر روى او صورت مى‏پذيرد و آن كار را قبول مى‏كند و مى‏پذيرد.
14-  مفيض و مستفيض: آن كه فيض مى‏دهد و آن كه فيض مى‏گيرد.
15-   افاضه: فيض رساندن - فيض دادن.
16-   استفاضه: فيض گرفتن.
17-   ذى‏الجلال: داراى شكوه و عظمت.
و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهى‏اند، و به نمونه‏اى از صفات جلال و جمال او متصف گرديده‏اند، ايشان را كلمات‏الله و اسماءالله مى‏گويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى دلالت بر كمالات او مى‏كنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف گرديده‏اند دلالت بر صفات او مى‏كنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مى‏كند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را مشاهده مى‏كنى تو را دلالت مى‏كند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطره‏اى از درياى رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت1 ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى2 مى‏كند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مى‏گردد كه اسماى مقدس الهى‏اند و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال است، وليكن در انحاى3 وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مى‏باشد، و در هر اسمى صاحب هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهره‏اى مى‏يابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف مى‏باشد. يك مرد كردى مى‏باشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه خواهد ارده‏دوشاب4، او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بى‏زحمت به كسى مى‏تواند داد. اين مرد پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند، در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مى‏تواند بخشيد كه در سالى آلاف الوف5 تحصيل مى‏تواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مى‏دهد. و همچنين عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى مى‏فهمد و در خور آن معنى فايده مى‏برد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مى‏طلبد و مى‏رساند. و همچنين در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم كه اسماى مقدس الهى‏اند، در خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع6 مى‏تواند شد.
يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مى‏پرسى مى‏داند. او على را در مرتبه علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين شناخته كه شبى پانصد كس را مى‏تواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته. و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مى‏دهد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مى‏پاشد، و اگر بر زمين بخواند مى‏گدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند، ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مى‏شود همان قدر استشفاع7 به ايشان نفع مى‏كند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مى‏شود و مطلب مخفى‏تر مى‏شود.
بعضى تمثيلى ذكر كرده‏اند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و دست بر آن مى‏ماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو8، دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت: هيچ يك آن را نشناخته‏ايد اما هر يك راهى به آن برده‏ايد بلاتشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت واجب‏الوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق9 به اخلاق او شده‏اند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست. و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مى‏شود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود كه: يا على خدا

پى‏نوشتها:‌


1-   دلالت: رابطه‏اى بين دو چيز كه از يكى و از علم به يكى بتوان به ديگرى يا به علم به ديگرى رسيد.
2-   مسمى: صاحب اسم.
3-   انحا: جمع نحو - چگونگيها.
4-   ارده‏دوشاب: ارده و دوشاب - ارده شيره - كنجد آسياب كرده كه روغن آن را نگرفته‏اند (ارده) و آن را با شيره (دوشاب) مخلوط كرده‏اند.
5-   آلاف الوف: هزاران هزارها.
6-   منتفع: بهره‏مند.
7-   استشفاع: طلب شفاعت.
8-   ناو: ناودان - لوله.
9-   متخلق: خوپذير - خوگرفته.
انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرش‏اند و بر دور عرش مى‏باشند، تسبيح1 و تحميد2 خداوند خود مى‏كنند و استغفار مى‏كنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آورده‏اند. يا على اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مى‏كرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه3 خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيم: سبحان‏الله4 تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه5 است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت6 محل و درجه ما را ديدند ما گفتيم: الله أكبر7 تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آن‏گاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده كردند گفتيم: لا حول و لا قوه الا بالله8 تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيم: الحمدلله9 تا بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به تسبيح و تهليل10 و تحميد و توحيد11 و تمجيد12 خدا. پس حق تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب13 او به وديعه14 سپرده و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه: يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم15؟

پى‏نوشتها:‌


1-   تسبيح: گفتن سبحان‏الله - خدا را به پاكى ياد كردن.
2-   تحميد: گفتن الحمدلله - سپاس و ستايش خداوند را گفتن.
3-   تنزيه: خداوند را از هر عيب مبرا دانستن.
4-   سبحان‏الله: بسى پاك و پيراسته است خداوند از هر عيب و كاستى.
5-   منزه: پاك - پيراسته.
6-   رفعت: بلندى - بلندمرتبگى.
7-   الله اكبر: خداوند بزرگتر و عظيمتر است از آن كه به وهم يا انديشه درآيد
8-   لا حول و لا قوه اله بالله: هيچ جنبش و نيرويى جز به دست و به وسيله خداوند نيست.
9-   سپاس و ستايش از آن خداوند است.
10-   تهليل: گفتن لا اله الا الله - خداوند را به يگانگى يادكردن.
11-   توحيد: خداوند را به وحدت و يگانگى يادكردن.
12-   تمجيد: به بزرگى يادكردن.
13-   صلب: استخوانهاى پشت - استخوان پشت.
14-   وديعه: امانت - سپرده.
15-   تقديم جستن بر كسى: پيشتر از او ايستادن يا نشستن - (اينجا) پيشتر ايستادن در نماز به عنوان امام جماعت.
گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل1 داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمى‏كنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا محمد كه من در اينجا مى‏مانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مى‏گذارى؟ جبرئيل گفت كه: يا محمد اين نهايت اندازه‏اى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين حد درگذرم بالهاى من مى‏سوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا مى‏خواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتم: لبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.2 پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كرده‏ام، و از براى مخالفان تو جهنم را خلق كرده‏ام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب گردانيده‏ام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساخته‏ام. گفتم: خداوندا اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش3 نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابى‏طالب و آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى من‏اند بعد از من؟ ندا رسيد كه: يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان من‏اند، و حجتهاى من‏اند بعد از تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفه‏هاى تواند و بهترين خلق من‏اند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏آمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مى‏نشست و تا رخصت نمى‏فرمود آن حضرت، او داخل نمى‏شد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله پرسيدند كه: على بن ابى‏طالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش4 و دغل5 و كينه و حسد و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: تو افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا ضرور است، مى‏گويم: چون حضرت آدم خطيئه‏اى6 از او صادر شد توبه‏اش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال7 مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبه‏اش را قبول فرمود. و نوح چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد گفت: خداوندا سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى.

پى‏نوشتها:‌


1-   تفضيل: فضيلت - برترى.
2-   ترجمه: پروردگارم! خواندن تو را اجابت باد! براى فرمانبردارى تو ايستاده‏ام. تو را به نيكوترين وجه يارى مى‏رسانم. بسا بزرگ و پاينده و با نيكى بسيارى تو، و تو بالا و والا و برترى.
3-   ساق عرش: پايه عرش.
4-   غش: خيانت - گول زدن - نيرنگ - آميختن چيز كم‏بها با چيز گرانقيمت.
5-   دغل: تغيير دادن كالايى براى گمراه كردن خريدار - فساد - نادرستى - مكر - حيله - ناراستى.
6-   خطيئه: گناه - خطا.
7-   سؤال: درخواست.