عين‏الحيات

علامه، ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله

- ۱۴ -


پس منادى ديگر ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس گروهى برخيزند. ملائكه ايشان را استقبال كنند و پرسند كه: چه فضيلت است كه شما را به آن كرامت رسانيد؟ گويند: بر ما سفاهت و بيخردى مى‏كردند1 و ما حلم2 مى‏كرديم، و بدى نسبت به ما مى‏كردند و براى خدا عفو مى‏كرديم. ندا رسد كه: راست مى‏گويند. بگذاريد كه بى‏حساب به بهشت روند.
ديگر منادى ندا كند كه: كجايند همسايگان خدا؟ پس گروهى برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چه بود عمل شما كه امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گويند كه: ما براى خدا به برادران و مؤمنان دوستى مى‏كرديم و خالصا لوجه‏الله3 به ايشان عطاها مى‏كرديم و مدد و اعانت ايشان مى‏كرديم. ندا رسد كه. راست مى‏گويند. بگذاريد كه به جوار رحمت و قرب من درآيند بى‏حساب. پس حضرت فرمود كه: ايشان همسايگان انبيا و اوصيا و مقربان خدايند. مردم مى‏ترسند از اهوال4 قيامت و ايشان نمى‏ترسند، و مردم را حساب مى‏كنند و ايشان را حساب نمى‏كنند و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: خداوند عالميان در روز قيامت چنان رحمت خود را پهن كند كه شيطان هم طمع كند در آن رحمت و به اسانيد معتبره از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: يا على تويى اول كسى كه داخل بهشت مى‏شود. و در دست تو خواهد بود علم و لواى حمد. و آن هفتاد شقه است كه هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: اول مرتبه - يا على - تو را مى‏طلبند در روز قيامت، و به تو مى‏دهند علم مرا كه آن لواى حمد است. و دو صف مى‏ايستند اهل محشر، و تو از ميان ايشان مى‏روى. و آدم جميع خلايق در زير علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از ياقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفيد است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه5 دارد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و يكى در ميان دنيا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اول: بسم‏الله الرحمن الرحيم، سطر دويم: الحمدلله رب العالمين، سطر سيم: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطرى هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - يا على - علم برمى‏دارى و روان مى‏شوى. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسين از دست چپ تواند. و مى‏آيى نزد من و ابراهيم در سايه عرش الهى. پس حُله6 سبزى از حله‏هاى بهشت در تو مى‏پوشانند. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا مى‏كند كه: نيكو پدرى است براى تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على بن ابى‏طالب و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمود كه: هرگاه كه از براى من چيزى از خدا طلب نماييد، وسيله را براى من بطلبيد. پس حضرت سؤال كردند از وسيله كه: چه چيز است؟ فرمود كه: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پايه دارد و از هر پايه‏اى تا پايه‏اى هزار سال راه به دويدن اسب تند، و پايه‏ها يكى از زبرجد7، و يكى از ياقوت، و يكى از مرواريد، و يكى از طلا، و يكى از نقره. پس بياورند در روز قيامت و با درجه پيغمبران نصب كنند. و آن در ميان درجه ساير پيغمبران از بابت ماه باشد در ميان ستارگان. پس جميع پيغمبران و شهيدان و صديقان گويند: خوشا حال آن بنده كه اين درجه او باشد. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: اين درجه محمد است. پس بيايم من جامه‏اى از نور را ازار8 خود گردانيده، و تاج ملك و پادشاهى و اكليل9 كرامت و بزرگوارى بر سر داشته باشم. و على بن ابى‏طالب در پيش من رود، و علم من لواى حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشند: لا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.10

پى‏نوشتها:‌


1-   بر ما سفاهت و بيخردى مى‏كردند: ما را مسخره مى‏كردند - ما را دست مى‏انداختند.
2-   حلم: خويشتندارى - پرهيز از پاسخگويى.
3-   خالصا لوجه‏الله: تنها براى جلب توجه و كسب رضايت خداوند.
4-   اهوال: جمع هول - چيزهاى ترسناك - ترسها.
5-   ذؤابه: گيسو - زلف.
6-   حله: جامه‏اى كه همه بدن را بپوشاند.
7-   زبرجد: از سنگهاى قيمتى به رنگ سبز مايل به زرد (زيتونى).
8-   ازار: جامه‏اى كه از كمر به پايين را مى‏پوشاند - لنگ.
9-   اكليل: تاج.
10-   ترجمه: خدايى جز خداوند يكتا نيست. محمد فرستاده خداست. رستگاران و پيروزمندان همان كسانى‏اند كه به لطف خدا رهايى يافتند.


پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامى‏اند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.
آن‏گاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اين‏كه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب1 كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن2 بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويد: منم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگير اى احمد. من گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابى‏طالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب3 و عجيبى! گويد: منم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگير. گويم: قبول كردم. و او را حمد مى‏كنم بر اين كرامت. بده به برادرم على‏بن ابى‏طالب. پس مالك برمى‏گردد و على متوجه مى‏شود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مى‏آيد بر كنار جهنم مى‏ايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مى‏كند و مى‏خروشد و زبانه‏اش بلند گرديده. على مهارش را به دست مى‏گيرد. جهنم مى‏گويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مى‏گويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مى‏گويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است.
پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مى‏كند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مى‏فرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مى‏فرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد.

يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله.
اى ابوذر بدترين مردم و پست‏ترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع4 نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را.
اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كه: نمى‏دانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت.
اى ابوذر مشرف مى‏شوند و نظر مى‏كنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مى‏پرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شده‏ايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مى‏كرديم و خود به جا نمى‏آورديم.
توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:

پى‏نوشتها:‌


1-   حرب: جنگ.
2-   خازن: متصدى - نگهبان.
3-   مهيب: ترسناك.
4-   منتفع: بهره‏مند.

قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست

بدان كه علم از اشرف1 سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان دوست مى‏دارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام پرسيدند كه: آيا جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاج‏اند؟ فرمود كه: نه. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شده‏اند آن را از براى شما، و خداوند عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مى‏كند به ضمان2 خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كرده‏اند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب نماييد تا بيابيد. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه: چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مى‏گرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت او كنند، يا شنونده‏اى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاويه بن عمار3 منقول است كه: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مى‏كند و دلهاى شيعيان را به آن محكوم مى‏سازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه: آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مى‏شوى و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود به طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مى‏گذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مى‏كنند براى طلب كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما وارثان پيغمبران‏اند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان است. پس هر كه بهره‏اى از آن گيرد، بهره‏اى تمام بگيرد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعه‏اى است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع4 دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى5. چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات6 را، و حله‏اى7 پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن

پى‏نوشتها:‌


1-   اشرف: شريفترين - گرانمايه‏ترين.
2-   ضمان: ضمانت - بر عهده گرفتن.
3-   معاويه بن عمار: ابوالقاسم معاويه بن ابى‏معاويه الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
4-   شرايع: جمع شريعت - احكام - دستورها - اوامر و نواهى.
5-   رفيق اعلى: دوست والا - والاترين دوست - جايگاه محبوب بلندمرتبه - محضر خداوند.
6-   عرصات: جمع عرصه - صحراى محشر - صحراى قيامت.
7-   حله: جامه‏اى كه همه بدن را بپوشاند.
تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه1 جنات2 رساند. پس هر كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها3 فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مى‏شوند، به قدر بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حله‏هاى كرامت بر ايشان مى‏پوشانند، حتى اين كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشان‏اند جدا مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفته‏اند بر ايشان خلعت4 بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفته‏اند. پس ندا رسد كه: خلعتها كه بخشيده‏اند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمه عليهاالسلام5 فرمود كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى‏تابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و امور مشتبه6 را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر سُها7 كه مخفى‏ترين ستاره‏هاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات8 كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى عليه‏السلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت: خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمى‏برند. پرسيد كه: گمشده كيست؟ فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمى‏داند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا نمى‏داند. و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر كه به روشنى شمع او بينا مى‏شود براى او دعاى خير مى‏كند. همچنين عالم با او شمعى هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مى‏كند. پس هر كه از او نور مى‏يابد از آزادكرده‏هاى اوست از آتش جهنم، و خدا مى‏دهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما مرابطان9 و نگهبانان‏اند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مى‏كنند شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند. به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند10 و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك11 و روم12 و خزر13 هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مى‏كند، و اين جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مى‏كند.

پى‏نوشتها:‌


1-   نزهتگاه: جاى خوش و خرم.
2-   جنات: جمع جنت - باغهاى بهشت.
3-   صلوات‏الله عليها: درود و سلام خداوند بر او باد!
4-   خلعت: جامه‏اى كه بزرگى به كسى بخشد.
5-   عليهاالسلام: سلام و درود خداوند بر او باد!
6-   مشتبه: مبهم - اشتباه‏انگيز - ناروشن.
7-   سها: ستاره‏اى ريز در دب اكبر كه با چشم غيرمسلح به دشوارى ديده مى‏شود.
8-   مواسات كردن: يارى به مال و تن.
9-   مرابط: مرزبان.
10-   نصب كردن: گماردن.
11-   ترك: اقوام مغول و چينى.
12-   روم: امپراتورى بزرگ اروپايى كه مركز آن ايتالياى فعلى بوده است.
13-   خزر: قومى كه سابقا در حاشيه درياى خزر و شمال كوههاى قفقاز سكونت داشتند.
و حضرت موسى بن جعفر صلوات‏الله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كه: اى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مى‏كردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مى‏نمودى! باش تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كرده‏اند. پس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامى1 و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمى‏بودند كه مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از دامهاى مكر شيطان و نواصب2 هر آينه كسى از شيعيان نمى‏ماند مگر اين كه مرتد مى‏شدند. وليكن ايشان مهار دلهاى ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مى‏دارد. ايشان بهترين مردمان‏اند نزد خدا. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: كسى كه از خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او استغفار كنند. و حضرت امام رضا عليه‏السلام از آباى كرامش عليهم‏السلام روايت نموده كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد3 آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه4 است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره5 نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مى‏شود حلال و حرام الهى، و موجب وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت6، و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و نور ديده‏هاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مى‏رساند به منازل برگزيدگان، و درمى‏آورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه7 و مباحثه‏اش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مى‏توان كردن، و به آن صله رحم كرده مى‏شود و حلال و حرام دانسته مى‏شود.
علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مى‏نمايند و به سعادتمندان و محروم مى‏گردد از آن، اشقيا8. پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه: عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود و خداوند عالميان جميع خلق را در يك صحرا جمع مى‏نمايد، و ترازوى اعمال را برپا مى‏كنند، مى‏سنجند مدهاى9 علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مى‏كند.

پى‏نوشتها:‌


1-   فئامى: گروه مردم.
2-   نواصب: جمع ناصبى - دشمنان على (ع) و فرزندانش.
3-   اقتباس نمودن: گرفتن - اخذكردن - آموختن - فراگرفتن.
4-   مذاكره: مباحثه - بحث.
5-   حسنه: نيكى - خوبى - نيكوكارى.
6-   وحدت: تنهايى.
7-   مدراسه: درس گرفتن - مباحثه كردن.
8-   اشقيا: بدبختان.
9-   مد: كشش قلم.

قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است

بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب سعادت ابدى مى‏گردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم سحر يا علم كهانت1 از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است علومى است كه از اهل بيت رسالت عليهم‏السلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى2 همه در احاديث مفسر3 شده است و اكثر متشابهات4 نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف5 است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمى‏آورد كه نداند كه نجات خواهد يافت يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مى‏كند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل مى‏توان نمود.6
چنانچه از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام منقول است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمده‏اند. فرمود كه: اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مى‏داند؟
گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مى‏داند. حضرت فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمى‏رساند كسى را كه نداند، و نفع نمى‏بخشد كسى را كه داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحه‏الدلاله7 محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمى‏آيد. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛ اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مى‏خواهد و دوست مى‏دارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمى‏خواهد تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: علومى كه مردم را به كار ايشان مى‏آيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون مى‏برد. و به سند صحيح از زراره8 و محمد بن مسلم و بُريد9 منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مى‏خواهد سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند. فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مى‏كنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟

پى‏نوشتها:‌


1-   كهانت: پيشگويى - فالگويى.
2-   محكمات قرآنى: آياتى از قرآن كه معنى آنها صريح و واضح باشد حتى براى عموم مردم.
3-   مفسر: داراى تفسير.
4-   متشابهات: آياتى از قرآن كه معنى آنها بر عموم مردم واضح و روشن نباشد و احتمالهاى مختلفى در معنى آن برود.
5-   موقوف: وابسته.
6-   مطمئنا نظر مؤلف بر اين نيست كه مسلمانان آراى گوناگون را بررسى نكنند. چه اين از يك سو خلاف توصيه عقل و دين و پيشوايان دين به تعقل، تفكر، كسب علم و به دست آوردن يقين از راه جست‏وجو و بحث و كشف و بررسى آراست و از سوى ديگر اگر قرار باشد هر دينمدارى و هر صاحب عقيده‏اى چشم و گوش خود را از عقايد و اديان ديگر بپوشاند، ديگر چه جاى هدايت صاحبان اديان و عقايد نادرست يا منسوخ، و چه جاى ايجاد يقين بيشتر و فهم عميقتر در صاحبان عقايد و اديان صحيح، به علاوه، بسيارى از عقايد و آرا در اديان الهى است كه برخاسته از تفكر عالمان دين است نه نص پيام خداوند يا سخن صريح و قطعى پيامبر براى همه زمانها. بنابراين ممكن است بسيارى از شبهه‏ها فراروى اين عقايد و آرا قرار گيرد و آنها را تغيير دهد، يا تصحيح كند يا نگاه و جنبه‏اى تازه از آنها به دست دهد و آنها را تثبيت بيشتر بخشد. حتى اين شبهه‏ها در برابر اصول عقايد و محكمات و مسلمات دينى نيز چنين بركاتى خواهند داشت. تاريخ علم كلام نشان مى‏دهد كه تا چه حد شبهات اهل خلاف بر بارورى و استحكام عقايد دينى تأثير نهاده است.
7-   واضحه‏الدلاله: آنچه معنى و مفهوم آن واضح است و ابهام و اختلافى در آن نيست.
8-   زراره: ابوالحسن عبدريه زراره بن اعين الشيبانى از اصحاب قارى، مفسر، فقيه، متكلم، شاعر و اديب امامان باقر (ع)، صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرات. وى از اصحاب اجماع است يعنى اگر براى اهل حديث معلوم شود كه روايتى به آنها مى‏رسد، ديگر به بررسى حال كسانى كه اصحاب اجماع از آنها نقل كرده‏اند نمى‏پردازند زيرا مطمئن‏اند كه اينان احاديث ساختگى را نقل نمى‏كنند. زراره به سال 150 ه.ق درگذشت.
9-   بريد: ابوالقاسم بريد بن معاويه بن العجلى از برترين اصحاب امامان باقر و صادق عليهماالسلام، ثقه، فقيه، مورد احترام ائمه و از كسانى كه به آنها اصحاب اجماع مى‏گويند (نگاه كنيد به زراره).

قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما

بدان كه چون علم اشرف1 عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل2 رعايت نمايند تا مثمر3 كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نيات دنيه4 خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض5 گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج6 نباشد. و چون هرچند عمل نفيس‏تر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب7 به اغرالض باطله مى‏باشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمى‏ماند كه به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب ترجيح مى‏گردد و ثمره آن ظاهر مى‏باشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين باب مى‏باشد.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه طلب حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه با علما مباهات8 و مفاخرت9 نمايد، يا براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.
ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او قابل فيضان10 حقايق گردد.
چنانچه علم و حكمت را تشبيه كرده‏اند به دانه‏اى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر روى سنگ مى‏افتد و از آن هيچ حاصل برنمى‏آيد؛ و بعضى از آن بر خاك مى‏افتد اما در زيرش سنگ هست، زود ريشه‏اش به سنگ مى‏رسد و خشك مى‏شود؛ و بعضى در زمين شوره مى‏افتد و زمين ناقابل است، حاصل نمى‏دهد؛ و بعضى بر زمينى مى‏افتد كه خارها و گياههاى بى‏نفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مى‏شود11 و چنانچه بايد حاصل نمى‏دهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشسته‏اند حرف حكمتى كه مذكور مى‏شود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سخت‏تر است هيچ تأثير نمى‏كند؛ و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى مى‏كند، و چون ريشه‏اش به سنگ رسيد خشك مى‏شود و برطرف مى‏شود و اثرى از آنچه شنيديد در نفس ايشان نمى‏ماند؛ در بعضى ثمره‏اش بيشتر مى‏ماند، اما چون حقد12 و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مى‏شود از اين كه ريشه آن محكم شود و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا كرده‏اند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مى‏كند و آثارش بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مى‏شود و يوما فيوما13 آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مى‏شود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را روشن گرداند، مى‏گشايد آن را به وحيهاى خود. پس مى‏كارد در آن دل حكمت را و خود درو مى‏كند. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه بدن به غذاهاى موافق، قوت مى‏يابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و معارف قوت مى‏يابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كه: أموات غير أحياء و ما يشعرون.14 كه ترجمه‏اش اين است كه: كافران مردگان‏اند نه زندگان وليكن نمى‏دانند.

پى‏نوشتها:‌


1-   اشرف: شريفترين - گرانمايه‏ترين.
2-   اكمل: كاملتر.
3-   مثمر: ثمردهنده - نتيجه دهنده.
4-   دنيه: مؤنث دنى - پست.
5-   فايض: سرريز.
6-   ممزوج: آميخته - مخلوط.
7-   مشوب: آميخته - آلوده.
8-   مباهات: فخر كردن - نازيدن.
9-   مفاخرت: فخرفروشى - اظهار برترى.
10-   فيضان: ريزش.
11-   ضم شدن: جمع شدن - در يك جا گرد آمدن.
12-   حقد: كينه - كينه‏ورزى.
13-   يوما فيوما: روزبه‏روز - روزى در پى روز ديگر.
14-   بخشى از آيه 21 سوره نحل (16).
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال1 و واماندگى حاصل مى‏شود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مى‏رسد. و در اخبار بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.
و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح2 مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مى‏شود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مى‏كنند، و اول علاج آن ماده فاسد مى‏كنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مى‏دهند.
همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مى‏گردانند و بعد از آن، آن را تقويت به علم و حكمت مى‏كنند. چنانچه مى‏بينى كه جمعى كه به اين امراض مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مى‏شود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى3 هيچ اثر از آن ظاهر نمى‏شود و ديده‏هاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مى‏شوند. پس اول علاج چشم دل مى‏بايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از اشقيا فرموده كه: ديده‏هاى سر ايشان كور نيست وليكن ديده‏هاى دلهايى كه در سينه‏هاى ايشان است كور است.4
چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق مى‏كنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى5 كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى6. و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى7 است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ8 متصاعد مى‏شود9، و از آنجا به واسطه عروق10 به جميع اعضا و جوارح سرايت مى‏كند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مى‏آيد. پس به روح حيوانى، اول تعلق مى‏گيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد. لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مى‏شود از علوم و ساير كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مى‏كند. و چندان كه آن صفت در نفس كاملتر مى‏شود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مى‏شود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند ماده‏اش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مى‏رسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر مى‏شود، مانند سرچشمه‏اى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر به هم مى‏رسد نهرها معمورتر11 مى‏باشد. چندين نهر از دل صنوبرى مى‏آيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى مى‏رسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت قسمت مى‏شود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مى‏گردد. اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك شبهه‏هاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بى‏كدورت جارى گردد. چنانچه از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.

پى‏نوشتها:‌


1-   كلال: خستگى - ماندگى.
2-   غذاى صالح: غذاى خوب.
3-   اعمى: نابينا - كور.
4-   بخشى از آيه 46 سوره حج (22).
5-   صنوبرى: آنچه به شكل ميوه صنوبر و تقريبا همانند مخروط باشد.
6-   نفس ناطقه انسانى: بخشى از وجود انسان كه به وسيله آن مى‏انديشد و سخن مى‏گويد و از حيوانات متمايز مى‏شود.
7-   روح حيوانى: جانى كه در تن انسان هست و مايه رشد و نمو بدن و حركت و ديگر سازوكارهاى زندگى جانورى مى‏شود و در انسان و حيوان مشترك است.
8-   دماغ: مغز.
9-   متصاعد شدن: بالا رفتن.
10-   عروق: رگها.
11-   معمور: آباد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به حضرت امام حسن عليه‏السلام وصيت فرمود كه: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: دلها بر سه قسم‏اند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمى‏كند، و آن دل كافر است؛ و يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمى‏آيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب مى‏شود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور مى‏دهد و تا قيامت نورش برطرف نمى‏شود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير خلق. نمى‏بينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلب‏اند، و همه از جانب آن متحرك‏اند، و مردم را خبر مى‏دهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مى‏كند فرمان آن را قبول مى‏كنند. همچنين امام را در عالم چنين مى‏بايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف كه مى‏خواهد مى‏گرداند. و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام1 فرمود كه: بنده را چهار چشم مى‏باشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به آنها مى‏بيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مى‏بيند. پس بنده‏اى را كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مى‏گرداند. پس امور غيب را به آنها مى‏بيند و عيبهاى خود را به آنها مى‏داند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور مى‏مانند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك گوشش خيرات و طاعات را مى‏گويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور2 را تلقين مى‏نمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مى‏كند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمى‏گرداند مانند گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مى‏شود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مى‏شود و آن را سرنگون مى‏كند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: آب ديده خشك نمى‏شود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمى‏باشد مگر به بسيارى گناهان.
اى عزيز چون فى‏الجمله3 اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث بسيار ظاهر مى‏شود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مى‏باشد. و از بسيارى از احاديث ظاهر مى‏شود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصه‏اى4 و بهره‏اى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مى‏شود روح ايمان از او مفارقت5 مى‏نمايد. و تصحيح6 اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مى‏توان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به اين‏كه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مى‏دارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر مى‏شود آن است كه ايمان را اطلاق مى‏كنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل7 فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها. و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات، چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مى‏شود.

پى‏نوشتها:‌


1-   عليهماالسلام: بر آن دو (پدر و پسر) سلام و درود باد!
2-   شرور: جمع‏شر - بديها.
3-   فى‏الجمله: كمى - قدرى - اندكى.
4-   حصه: سهم - بهره.
5-   مفارقت: دورى.
6-   تصحيح: (اينجا:) كارى كردن كه معنى همه صحيح باشد.
7-   فعل: اجرا.
و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها1 و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف2 اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مى‏كنند كه همين تكلم به كِلمَتين3 نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول ظاهر مى‏شود.
چنانچه از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب كباير4 نه مؤمن‏اند و نه كافر، بلكه محل شفاعت‏اند و مسلمان‏اند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه و ائمه ديگر عليهم‏السلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و ايمان ثمره‏اى مترتب مى‏شود.
اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمى‏دهد و در دنيا فايده مى‏دهد كه خون ايشان محفوظ مى‏باشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از مسلمانان مى‏برند، و پاك‏اند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و سنيان. و ساير فرقه‏هاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقه‏اند. و ايمان به معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مى‏كند كه هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مى‏كند كه مؤمن مرتكب گناهان كبيره مى‏باشد، و مؤمن در جهنم معذب مى‏باشد و به اين معنى است. و بعضى احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مى‏كند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در غير انبيا و اوصيا جمع نمى‏شود آنها محمول بر معنى سيم است.
تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات5 و ازاله6 جميع صفات ذميمه و نقايص، اجزاى ايمان‏اند. اما اجزاى شى‏ء مختلف مى‏باشند. بعضى از اجزا به انتفاى7 آنها كل منتفى8 مى‏شود، و بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل مى‏شود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده انتفاعات9 آن برطرف مى‏شود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت10 آن، انتفاع بسيارى فوت نمى‏شود.
همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به زوال آنها شخص فانى مى‏شود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مى‏شود. و فعل فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين زايل نمى‏شود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمى‏آيد، اين ايمان هم چندان ثمره‏اى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف

پى‏نوشتها:‌


1-   سنتى: مستحب.
2-   مرادف: معادل - هم مفهوم.
3-   كلمتين: شهادتين.
4-   اصحاب كباير: آنها كه گناهان كبيره به جا مى‏آورند.
5-   منهيات: چيزهايى كه در شرع نهى و منع شده است - محرمات - مكروهات.
6-   ازاله: برطرف كردن - محو كردن - از ميان بردن.
7-   انتفا: از ميان رفتن - نيست شدن - نيستى - نابودى.
8-   انتفاع: سود - بهره - فايده.
9-   منتفى: نيست - نابود.
10-   فوت: از دست رفتن - از ميان رفتن.