| |
پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامىاند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد. آنگاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اينكه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب1 كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن2 بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويد: منم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير اى احمد. من گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابىطالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب3 و عجيبى! گويد: منم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير. گويم: قبول كردم. و او را حمد مىكنم بر اين كرامت. بده به برادرم علىبن ابىطالب. پس مالك برمىگردد و على متوجه مىشود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مىآيد بر كنار جهنم مىايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مىكند و مىخروشد و زبانهاش بلند گرديده. على مهارش را به دست مىگيرد. جهنم مىگويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مىگويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مىگويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است. پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مىكند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مىفرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مىفرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد. يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله. اى ابوذر بدترين مردم و پستترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع4 نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را. اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كه: نمىدانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت. اى ابوذر مشرف مىشوند و نظر مىكنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مىپرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شدهايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مىكرديم و خود به جا نمىآورديم. توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:
پىنوشتها: 1- حرب: جنگ. |
قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست
بدان كه علم از اشرف1
سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در
اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و
سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلىالله عليه و
آله منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان
دوست مىدارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام پرسيدند كه: آيا
جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاجاند؟ فرمود كه: نه. و
حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب
علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا
كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شدهاند آن را از براى شما، و خداوند
عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مىكند به ضمان2
خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كردهاند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب
نماييد تا بيابيد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد
خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه:
چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مىگرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسول
صلىالله عليه و آله فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت
او كنند، يا شنوندهاى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام
فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از
معاويه بن عمار3
منقول است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده
حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مىكند و دلهاى شيعيان را به آن
محكوم مىسازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه:
آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر
است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم
باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مىشوى و از حضرت صادق صلواتالله
عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود به
طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را
بر زمين مىگذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مىكنند براى طلب
كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم
بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما
وارثان پيغمبراناند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان
است. پس هر كه بهرهاى از آن گيرد، بهرهاى تمام بگيرد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعهاى
است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع4
دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه
از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و
شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى5.
چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلىالله عليه و آله. و حضرت
اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان
شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در
روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات6
را، و حلهاى7
پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن
پىنوشتها:
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين.
2- ضمان: ضمانت - بر عهده گرفتن.
3- معاويه بن عمار: ابوالقاسم معاويه بن ابىمعاويه الكوفى از
اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
4- شرايع: جمع شريعت - احكام - دستورها - اوامر و نواهى.
5- رفيق اعلى: دوست والا - والاترين دوست - جايگاه محبوب بلندمرتبه
- محضر خداوند.
6- عرصات: جمع عرصه - صحراى محشر - صحراى قيامت.
7- حله: جامهاى كه همه بدن را بپوشاند.
تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از
شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده
باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه1
جنات2 رساند. پس هر
كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه
صلواتالله عليها3
فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مىشوند، به قدر
بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حلههاى كرامت بر ايشان مىپوشانند، حتى اين
كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب
خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را
برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشاناند جدا
مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما
فراگرفتهاند بر ايشان خلعت4
بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت
دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفتهاند. پس ندا
رسد كه: خلعتها كه بخشيدهاند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمه
عليهاالسلام5 فرمود
كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مىتابد هزار هزار مرتبه. و
حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و
امور مشتبه6 را بر
ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر
سُها7 كه مخفىترين
ستارههاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى
كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات8
كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به
كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار
قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و
حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى
عليهالسلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت:
خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا
مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت
عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه
روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام
است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمىبرند. پرسيد كه: گمشده كيست؟
فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمىداند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا
نمىداند. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما
را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه:
عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر
كه به روشنى شمع او بينا مىشود براى او دعاى خير مىكند. همچنين عالم با او شمعى
هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مىكند. پس هر كه از او نور مىيابد از
آزادكردههاى اوست از آتش جهنم، و خدا مىدهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در
پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما
مرابطان9 و
نگهباناناند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مىكنند
شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند.
به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند10
و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك11
و روم12 و خزر13
هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مىكند، و اين
جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مىكند.
پىنوشتها:
1- نزهتگاه: جاى خوش و خرم.
2- جنات: جمع جنت - باغهاى بهشت.
3- صلواتالله عليها: درود و سلام خداوند بر او باد!
4- خلعت: جامهاى كه بزرگى به كسى بخشد.
5- عليهاالسلام: سلام و درود خداوند بر او باد!
6- مشتبه: مبهم - اشتباهانگيز - ناروشن.
7- سها: ستارهاى ريز در دب اكبر كه با چشم غيرمسلح به دشوارى ديده
مىشود.
8- مواسات كردن: يارى به مال و تن.
9- مرابط: مرزبان.
10- نصب كردن: گماردن.
11- ترك: اقوام مغول و چينى.
12- روم: امپراتورى بزرگ اروپايى كه مركز آن ايتالياى فعلى بوده
است.
13- خزر: قومى كه سابقا در حاشيه درياى خزر و شمال كوههاى قفقاز
سكونت داشتند.
و حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما
را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است
كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان
و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كه:
اى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مىكردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مىنمودى! باش
تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كردهاند. پس بايستد و به شفاعت
او داخل بهشت شوند فئامى1
و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند
و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام
محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمىبودند كه
مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از
دامهاى مكر شيطان و نواصب2
هر آينه كسى از شيعيان نمىماند مگر اين كه مرتد مىشدند. وليكن ايشان مهار دلهاى
ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مىدارد. ايشان بهترين
مردماناند نزد خدا. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: كسى كه از
خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او
استغفار كنند. و حضرت امام رضا عليهالسلام از آباى كرامش عليهمالسلام روايت نموده
كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس
طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد3
آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه4
است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره5
نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا
نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مىشود حلال و حرام الهى، و موجب
وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت6،
و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع
دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم
پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه
رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان
بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات
درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و
نور ديدههاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مىرساند به منازل
برگزيدگان، و درمىآورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و
تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه7
و مباحثهاش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مىتوان كردن، و به
آن صله رحم كرده مىشود و حلال و حرام دانسته مىشود.
علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مىنمايند و به سعادتمندان و
محروم مىگردد از آن، اشقيا8.
پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه:
عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق
صلواتالله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مىشود و خداوند عالميان جميع خلق را
در يك صحرا جمع مىنمايد، و ترازوى اعمال را برپا مىكنند، مىسنجند مدهاى9
علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مىكند.
پىنوشتها:
1- فئامى: گروه مردم.
2- نواصب: جمع ناصبى - دشمنان على (ع) و فرزندانش.
3- اقتباس نمودن: گرفتن - اخذكردن - آموختن - فراگرفتن.
4- مذاكره: مباحثه - بحث.
5- حسنه: نيكى - خوبى - نيكوكارى.
6- وحدت: تنهايى.
7- مدراسه: درس گرفتن - مباحثه كردن.
8- اشقيا: بدبختان.
9- مد: كشش قلم.
قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است
بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است
كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب
سعادت ابدى مىگردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم
سحر يا علم كهانت1
از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات
سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است
علومى است كه از اهل بيت رسالت عليهمالسلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى2
همه در احاديث مفسر3
شده است و اكثر متشابهات4
نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم
آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف5
است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث
شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر
است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمىآورد كه نداند كه نجات خواهد يافت
يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مىكند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل
مىتوان نمود.6
چنانچه از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: رسول خدا صلىالله عليه و
آله روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمدهاند. فرمود كه:
اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مىداند؟
گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و
روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مىداند. حضرت فرمود
كه: اين علمى است كه ضرر نمىرساند كسى را كه نداند، و نفع نمىبخشد كسى را كه
داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحهالدلاله7
محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه
باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمىآيد. و از حضرت
صادق صلواتالله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛
اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مىخواهد و دوست
مىدارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمىخواهد
تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه:
علومى كه مردم را به كار ايشان مىآيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند
خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى
كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون
مىبرد. و به سند صحيح از زراره8
و محمد بن مسلم و بُريد9
منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مىخواهد
سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند.
فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مىكنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟
پىنوشتها:
1- كهانت: پيشگويى - فالگويى.
2- محكمات قرآنى: آياتى از قرآن كه معنى آنها صريح و واضح باشد حتى
براى عموم مردم.
3- مفسر: داراى تفسير.
4- متشابهات: آياتى از قرآن كه معنى آنها بر عموم مردم واضح و روشن
نباشد و احتمالهاى مختلفى در معنى آن برود.
5- موقوف: وابسته.
6- مطمئنا نظر مؤلف بر اين نيست كه مسلمانان آراى گوناگون را بررسى
نكنند. چه اين از يك سو خلاف توصيه عقل و دين و پيشوايان دين به تعقل، تفكر،
كسب علم و به دست آوردن يقين از راه جستوجو و بحث و كشف و بررسى آراست و از
سوى ديگر اگر قرار باشد هر دينمدارى و هر صاحب عقيدهاى چشم و گوش خود را از
عقايد و اديان ديگر بپوشاند، ديگر چه جاى هدايت صاحبان اديان و عقايد نادرست يا
منسوخ، و چه جاى ايجاد يقين بيشتر و فهم عميقتر در صاحبان عقايد و اديان صحيح،
به علاوه، بسيارى از عقايد و آرا در اديان الهى است كه برخاسته از تفكر عالمان
دين است نه نص پيام خداوند يا سخن صريح و قطعى پيامبر براى همه زمانها.
بنابراين ممكن است بسيارى از شبههها فراروى اين عقايد و آرا قرار گيرد و آنها
را تغيير دهد، يا تصحيح كند يا نگاه و جنبهاى تازه از آنها به دست دهد و آنها
را تثبيت بيشتر بخشد. حتى اين شبههها در برابر اصول عقايد و محكمات و مسلمات
دينى نيز چنين بركاتى خواهند داشت. تاريخ علم كلام نشان مىدهد كه تا چه حد
شبهات اهل خلاف بر بارورى و استحكام عقايد دينى تأثير نهاده است.
7- واضحهالدلاله: آنچه معنى و مفهوم آن واضح است و ابهام و
اختلافى در آن نيست.
8- زراره: ابوالحسن عبدريه زراره بن اعين الشيبانى از اصحاب قارى،
مفسر، فقيه، متكلم، شاعر و اديب امامان باقر (ع)، صادق (ع) و كاظم (ع) و از
راويان موثق احاديث آن حضرات. وى از اصحاب اجماع است يعنى اگر براى اهل حديث
معلوم شود كه روايتى به آنها مىرسد، ديگر به بررسى حال كسانى كه اصحاب اجماع
از آنها نقل كردهاند نمىپردازند زيرا مطمئناند كه اينان احاديث ساختگى را
نقل نمىكنند. زراره به سال 150 ه.ق درگذشت.
9- بريد: ابوالقاسم بريد بن معاويه بن العجلى از برترين اصحاب
امامان باقر و صادق عليهماالسلام، ثقه، فقيه، مورد احترام ائمه و از كسانى كه
به آنها اصحاب اجماع مىگويند (نگاه كنيد به زراره).
قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما
بدان كه چون علم اشرف1
عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل2
رعايت نمايند تا مثمر3
كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس
بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از
اغراض فاسده و نيات دنيه4
خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا
علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض5
گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج6
نباشد. و چون هرچند عمل نفيستر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا
اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب7
به اغرالض باطله مىباشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمىماند كه
به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب
ترجيح مىگردد و ثمره آن ظاهر مىباشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين
باب مىباشد.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه طلب
حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش
خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه
با علما مباهات8 و
مفاخرت9 نمايد، يا
براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم
را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.
ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و
ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او
قابل فيضان10 حقايق
گردد.
چنانچه علم و حكمت را تشبيه كردهاند به دانهاى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر
روى سنگ مىافتد و از آن هيچ حاصل برنمىآيد؛ و بعضى از آن بر خاك مىافتد اما در
زيرش سنگ هست، زود ريشهاش به سنگ مىرسد و خشك مىشود؛ و بعضى در زمين شوره
مىافتد و زمين ناقابل است، حاصل نمىدهد؛ و بعضى بر زمينى مىافتد كه خارها و
گياههاى بىنفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مىشود11
و چنانچه بايد حاصل نمىدهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشستهاند حرف
حكمتى كه مذكور مىشود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سختتر است هيچ تأثير نمىكند؛
و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى
مىكند، و چون ريشهاش به سنگ رسيد خشك مىشود و برطرف مىشود و اثرى از آنچه
شنيديد در نفس ايشان نمىماند؛ در بعضى ثمرهاش بيشتر مىماند، اما چون حقد12
و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مىشود از اين كه ريشه آن محكم شود
و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا
كردهاند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مىكند و آثارش
بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مىشود و يوما فيوما13
آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى
مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را
روشن گرداند، مىگشايد آن را به وحيهاى خود. پس مىكارد در آن دل حكمت را و خود درو
مىكند. و تشبيه ديگر كردهاند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه
بدن به غذاهاى موافق، قوت مىيابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و
معارف قوت مىيابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن
كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كه:
أموات غير أحياء و ما يشعرون.14
كه ترجمهاش اين است كه: كافران مردگاناند نه زندگان وليكن
نمىدانند.
پىنوشتها:
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين.
2- اكمل: كاملتر.
3- مثمر: ثمردهنده - نتيجه دهنده.
4- دنيه: مؤنث دنى - پست.
5- فايض: سرريز.
6- ممزوج: آميخته - مخلوط.
7- مشوب: آميخته - آلوده.
8- مباهات: فخر كردن - نازيدن.
9- مفاخرت: فخرفروشى - اظهار برترى.
10- فيضان: ريزش.
11- ضم شدن: جمع شدن - در يك جا گرد آمدن.
12- حقد: كينه - كينهورزى.
13- يوما فيوما: روزبهروز - روزى در پى روز ديگر.
14- بخشى از آيه 21 سوره نحل (16).
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به
حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال1
و واماندگى حاصل مىشود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مىرسد. و در اخبار
بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.
و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح2
مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مىشود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى
است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مىكنند، و اول علاج آن
ماده فاسد مىكنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مىدهند.
همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مىگردانند و بعد از
آن، آن را تقويت به علم و حكمت مىكنند. چنانچه مىبينى كه جمعى كه به اين امراض
مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مىشود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به
كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كردهاند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى3
هيچ اثر از آن ظاهر نمىشود و ديدههاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مىشوند.
پس اول علاج چشم دل مىبايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از
اشقيا فرموده كه: ديدههاى سر ايشان كور نيست وليكن ديدههاى
دلهايى كه در سينههاى ايشان است كور است.4
چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت
آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق
مىكنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى5
كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى6.
و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى7
است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به
دماغ8 متصاعد مىشود9،
و از آنجا به واسطه عروق10
به جميع اعضا و جوارح سرايت مىكند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات
آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى
كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مىآيد. پس به روح حيوانى،
اول تعلق مىگيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد.
لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد
بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مىشود از علوم و ساير
كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مىكند. و چندان كه آن صفت در نفس
كاملتر مىشود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مىشود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند
مادهاش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مىرسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر
مىشود، مانند سرچشمهاى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر
به هم مىرسد نهرها معمورتر11
مىباشد. چندين نهر از دل صنوبرى مىآيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى
مىرسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت
قسمت مىشود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مىگردد.
اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك
شبهههاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بىكدورت جارى گردد.
چنانچه از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه
هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير
بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه:
هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.
پىنوشتها:
1- كلال: خستگى - ماندگى.
2- غذاى صالح: غذاى خوب.
3- اعمى: نابينا - كور.
4- بخشى از آيه 46 سوره حج (22).
5- صنوبرى: آنچه به شكل ميوه صنوبر و تقريبا همانند مخروط باشد.
6- نفس ناطقه انسانى: بخشى از وجود انسان كه به وسيله آن مىانديشد
و سخن مىگويد و از حيوانات متمايز مىشود.
7- روح حيوانى: جانى كه در تن انسان هست و مايه رشد و نمو بدن و
حركت و ديگر سازوكارهاى زندگى جانورى مىشود و در انسان و حيوان مشترك است.
8- دماغ: مغز.
9- متصاعد شدن: بالا رفتن.
10- عروق: رگها.
11- معمور: آباد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به حضرت امام حسن عليهالسلام وصيت فرمود كه:
از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى
دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر
پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: دلها بر
سه قسماند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمىكند، و آن دل كافر است؛ و
يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمىآيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب
مىشود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور
مىدهد و تا قيامت نورش برطرف نمىشود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق
صلواتالله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير
خلق. نمىبينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلباند، و همه از جانب آن متحركاند، و
مردم را خبر مىدهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مىكند فرمان آن را قبول
مىكنند. همچنين امام را در عالم چنين مىبايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت
امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر
طرف كه مىخواهد مىگرداند. و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام1
فرمود كه: بنده را چهار چشم مىباشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به
آنها مىبيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مىبيند. پس بندهاى را
كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مىگرداند. پس امور غيب را به آنها
مىبيند و عيبهاى خود را به آنها مىداند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور
مىمانند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك
گوشش خيرات و طاعات را مىگويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور2
را تلقين مىنمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مىكند. و حضرت صادق
عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمىگرداند مانند
گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مىشود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مىشود و آن را
سرنگون مىكند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه:
حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد
من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: آب ديده
خشك نمىشود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمىباشد مگر به بسيارى
گناهان.
اى عزيز چون فىالجمله3
اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث
بسيار ظاهر مىشود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مىباشد. و از بسيارى از احاديث
ظاهر مىشود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصهاى4
و بهرهاى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن
است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث
بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مىشود روح ايمان از او مفارقت5
مىنمايد. و تصحيح6
اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مىتوان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به
اينكه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مىدارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر
مىشود آن است كه ايمان را اطلاق مىكنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل7
فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها.
و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات،
چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مىشود.
پىنوشتها:
1- عليهماالسلام: بر آن دو (پدر و پسر) سلام و درود باد!
2- شرور: جمعشر - بديها.
3- فىالجمله: كمى - قدرى - اندكى.
4- حصه: سهم - بهره.
5- مفارقت: دورى.
6- تصحيح: (اينجا:) كارى كردن كه معنى همه صحيح باشد.
7- فعل: اجرا.
و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها1
و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف2
اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها
ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مىكنند كه همين تكلم به كِلمَتين3
نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول
ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب
كباير4 نه مؤمناند
و نه كافر، بلكه محل شفاعتاند و مسلماناند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا
صلواتالله عليه و ائمه ديگر عليهمالسلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و
معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و
ايمان ثمرهاى مترتب مىشود.
اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمىدهد و در دنيا
فايده مىدهد كه خون ايشان محفوظ مىباشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از
مسلمانان مىبرند، و پاكاند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و
سنيان. و ساير فرقههاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقهاند. و ايمان به
معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مىكند كه
هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و
عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مىكند كه مؤمن مرتكب
گناهان كبيره مىباشد، و مؤمن در جهنم معذب مىباشد و به اين معنى است. و بعضى
احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مىرود محمول بر معنى
اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مىكند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در
مىرود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در
غير انبيا و اوصيا جمع نمىشود آنها محمول بر معنى سيم است.
تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات5
و ازاله6 جميع صفات
ذميمه و نقايص، اجزاى ايماناند. اما اجزاى شىء مختلف مىباشند. بعضى از اجزا به
انتفاى7 آنها كل
منتفى8 مىشود، و
بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل
مىشود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده
انتفاعات9 آن برطرف
مىشود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت10
آن، انتفاع بسيارى فوت نمىشود.
همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به
زوال آنها شخص فانى مىشود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مىشود. و فعل
فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان
است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين
زايل نمىشود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض
را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و
گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان
او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمىآيد، اين ايمان هم
چندان ثمرهاى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف
پىنوشتها:
1- سنتى: مستحب.
2- مرادف: معادل - هم مفهوم.
3- كلمتين: شهادتين.
4- اصحاب كباير: آنها كه گناهان كبيره به جا مىآورند.
5- منهيات: چيزهايى كه در شرع نهى و منع شده است - محرمات -
مكروهات.
6- ازاله: برطرف كردن - محو كردن - از ميان بردن.
7- انتفا: از ميان رفتن - نيست شدن - نيستى - نابودى.
8- انتفاع: سود - بهره - فايده.
9- منتفى: نيست - نابود.
10- فوت: از دست رفتن - از ميان رفتن.