انسان معيوب و انسان سالم
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم.
الحمد للَّه رب العالمين بارئ الخلائق أجمعين
و الصلوة و السلام على عبد اللَّه و رسوله و حبيبه و صفيّه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا أبى القاسم محمد و اله الطيبين الطاهرين المعصومين.
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم:
وَ اذِ ابْتَلى ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ .
موضوع بحث، انسان كامل از ديدگاه اسلام است. انسان كامل يعنى انسان نمونه، انسان اعلى يا انسان والا. انسان مانند بسيارى از چيزهاى ديگر، كامل و غيركامل دارد و بلكه معيوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم است: انسان سالم كامل و انسان سالم غيركامل. شناختن انسان كامل يا انسان نمونه از ديدگاه اسلام، از آن نظر براى ما مسلمين واجب است كه حكم مدل و الگو و سرمشق را دارد؛ يعنى اگر بخواهيم يك مسلمان كامل باشيم- چون اسلام مىخواهد انسان كامل بسازد- و تحت تربيت و تعليم اسلامى به كمال انسانى خود برسيم، بايد بدانيم كه انسان كامل چگونه است، چهره روحى و معنوى انسان كامل چگونه چهرهاى است، سيماى معنوى انسان كامل چگونه سيمايى است و مشخِصات انسان كامل چگونه مشخصاتى است، تا بتوانيم خود و جامعه خود را آن گونه بسازيم. اگر ما انسان كامل اسلام را نشناسيم، قطعاً نمىتوانيم يك مسلمان تمام و يا كامل باشيم و به تعبير ديگر يك انسانِ ولو كامل نسبى از نظر اسلام باشيم
1- راههاى شناخت انسان كامل از نظر اسلام
شناخت انسان كامل از نظر اسلام دو راه دارد: يك راه اين است كه ببينيم قرآن در درجه اول و سنت در درجه دوم، انسان كامل را- اگرچه در قرآن و سنت تعبير انسان كامل نيست و تعبير مسلمان كامل و مؤمن كامل است- چگونه توصيف كردهاند. ولى به هرحال معلوم است كه مسلمان كامل يعنى انسانى كه در اسلام به كمال رسيده است، و مؤمن كامل يعنى انسانى كه در پرتو ايمان به كمال رسيده است. بايد ببينيم قرآن يا سنت، انسان كامل را با چه مشخصاتى بيان كردهاند و چه خطوطى براى سيماى انسان كامل كشيدهاند. از قضا در اين زمينه، چه در قرآن و چه در سنت بيانات زيادى آمده است.
راه دوم شناخت انسان كامل، استفاده از بيانها نيست كه ببينيم در قرآن و سنت چه آمده است، بلكه اين است كه افرادى عينى را بشناسيم كه مطمئن هستيم آنها آنچنان كه اسلام و قرآن مىخواهد ساخته شدهاند و وجود عينى انسانهاى كامل اسلامى هستند؛ چون انسان كامل اسلامى فقط يك انسان ايده آل و خيالى و ذهنى نيست كه هيچ وقت در خارج وجود پيدا نكرده باشد؛ انسان كامل، هم در حد اعلى و هم در درجات پايينتر، در خارج وجود پيدا كرده است.
خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نمونه انسان كامل اسلام است. على عليه السلام نمونه ديگرى از انسان كامل اسلام است. شناخت على، شناخت انسان كامل اسلام است اما نه شناخت شناسنامهاى على. گاهى انسان، على را شناسنامهاى مىشناسد: نامش على، پسر ابوطالب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب، مادرش فاطمه دختر اسد بن عبدالعُزّى، شوهر فاطمه، پدر حسن و حسين، در آن سال متولد شد، فلان سال از دنيا رفت، چنان جنگهايى كرد. اينها شناختهاى شناسنامهاى است؛ يعنى اگر بخواهيم براى على عليه السلام يك شناسنامه صادر كنيم و به شناسنامه او آگاه باشيم، شناسنامهاش اينهاست. اما شناخت شناسنامهاى على، شناخت على نيست، شناخت انسان كامل نيست. شناخت على يعنى شناخت شخصيت على نه شخص على. در هر حدى كه شخصيت جامع على عليه السلام را بشناسيم، انسان كامل اسلام را شناختهايم و در هر حدى كه انسان كامل را عملًا- نه اسماً و لفظاً- امام و پيشواى خود قرار دهيم، راه او را برويم، تابع و پيرو او باشيم و كوشش كنيم كه خود را بر طبق اين نمونه بسازيم، [در همان حد ]شيعه اين انسان كامل هستيم، چون الشّيعَةُ مَنْ شايَعَ عَلِيّاً . شهيد [اول ]در لمعه به مناسبتى اين حرف را مىگويد و ديگران هم اين سخن را گفتهاند: شيعه يعنى كسى كه على را مشايعت كند. يعنى انسان با لفظ شيعه نمىشود، با حرف شيعه نمىشود، با حب و علاقه فقط شيعه نمىشود؛ پس با چه چيز شيعه مىشود؟ با مشايعت. مشايعت يعنى همراهى. وقتى كسى مىرود و شما پشت سر و همراه او مىرويد، اين را مشايعت مىگويند.
شيعه على يعنى مشايعت كننده عملىِ على.
پس دو راه شناخت انسان كامل و همچنين فايده بحث از آن را دانستيم.
بنابراين، مسئله انسان كامل يك بحث فلسفى و علمىِ [محض ]نيست كه [فقط ]اثر علمى داشته باشد. اگر انسان كامل اسلام را از راه بيان قرآن [و سنت ]و از راه شناخت پروردههاى كامل قرآن نشناسيم، نمىتوانيم راهى را كه اسلام معين كرده برويم و يك مسلمان واقعى و درست باشيم و همچنين جامعه ما نمىتواند يك جامعه اسلامى باشد. پس ضرورت دارد انسان كامل و عالى و متعالى اسلام را بشناسيم
فرق كمال و تمام
اينجا يك سؤال مطرح است كه اصلًا معنى كامل چيست ؟ انسان كامل يعنى چه؟.
در زبان عربى دو كلمه نزديك به يكديگر- نه عين يكديگر- داريم و ضد اين دو كلمه يك كلمه است؛ يعنى آن كلمه گاهى در ضد اين به كار مىرود و گاهى در ضد آن. در فارسى حتى خود آن دو كلمه را هم نداريم، يعنى بجاى آن دو كلمه فقط يك كلمه داريم. آن دو كلمه عربى يكى كمال است و ديگرى تمام. گاهى در عربى كامل گفته مىشود و گاهى تام و در مقابل هر دو، ناقص گفته مىشود: اين كامل است و آن ناقص؛ اين تام است، تمام است و آن ديگرى ناقص.
در يك آيه از قرآن هر دو كلمه آمده است: الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى
امروز دين شما را برايتان كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم.
نفرمود: اتممت عليكم دينكم و همچنين نفرمود: اكملت لكم نعمتى. مىگويند اگر چنين گفته بود، از نظر دستور زبان عربى درست نبود. حال فرق اين دو كلمه چيست؟ ما اگر فرق ايندو را نگوييم، نمىتوانيم بحثمان را شروع كنيم؛ يعنى شروع بحث ما، از دانستن معنى اين دو كلمه است.
تمام براى يك شىء در جايى گفته مىشود كه همه آنچه براى اصل وجود آن لازم است به وجود آمده باشد؛ يعنى اگر بعضى از آن چيزها به وجود نيامده باشد، اين شىء در ماهيت خودش ناقص است و مىتوان گفت كه وجودش كسر برمىدارد: نصفش موجود است، ثلثش موجود است، دو ثلثش موجود است و از اين قبيل. مثلًا ساختمان يك مسجد كه بر اساس يك نقشه ساخته مىشود احتياج به يك تالار دارد، تالار هم احتياج به ديوار و سقف و درب و شيشه و اجزاء ديگر دارد. وقتى همه آن چيزهايى كه اين ساختمان احتياج دارد- كه اگر آنها نباشد، نمىتوان از ساختمان استفاده كرد- فراهم شد، مىگويند: ساختمان تمام شد. براى نقطه مقابل اين كلمه، كلمه ناقص را به كار مىبريم. اما كمال در جايى است كه يك شىء بعد از آنكه تمام هست باز درجه بالاترى هم مىتواند داشته باشد. اگر اين كمال براى شىء نباشد باز خود شىء هست، ولى با داشتن اين كمال يك پله بالاتر رفته است.
كمال را در جهت عمودى بيان مىكنند و تمام را در جهت افقى. وقتى شىء در جهت افقى به نهايت و حد آخر خود برسد، مىگويند تمام شد و زمانى كه شىء در جهت عمودى بالا رود مىگويند كمال يافت. اگر مىگويند: عقل فلان كس كامل شده است يعنى قبلًا هم عقل داشته، اما عقلش يك درجه بالاتر آمده است؛ علم فلان كس كامل شده است يعنى قبلًا هم علم داشت و از آن استفاده مىكرد ولى اكنون علمش يك درجه كمالى را پيموده است. پس يك انسان تمام داريم كه در مقابل انسانى است كه از نظر افقى ناتمام است، يعنى اصلًا نيمه انسان است، كسر انسان است، مثلًا ثلث يا دو ثلث انسان است و به هرحال انسان تمام نيست. و انسان ديگرى داريم كه انسان تمام هست ولى انسان تمام مىتواند كامل باشد، كاملتر باشد و از آن هم كاملتر باشد تا به آن حد نهايى كه انسانى از آن بالاتر وجود ندارد برسد كه او را انسان كامل- كه حد اعلاى انسان است- مىناميم
تعبير انسان كامل
تعبير انسان كامل در ادبيات اسلامى تا قرن هفتم هجرى وجود نداشته است.
امروز در اروپا هم اين تعبير خيلى زياد مطرح است، ولى براى اولين بار در دنياى اسلام اين تعبير در مورد انسان به كار برده شده است. اولين كسى كه در مورد انسان تعبير انسان كامل را مطرح كرد عارف معروف، محيى الدين عربى اندلسى طايى است. محيى الدين عربى پدر عرفان اسلامى است؛ يعنى تمام عرفايى كه شما از قرن هفتم به بعد در ميان تمام ملل اسلامى سراغ داريد و از جمله عرفاى ايرانى فارسى زبان، از شاگردان مكتب محيى الدين هستند. مولوى يكى از شاگردان مكتب محيى الدين است. او با اين همه عظمت، در مقابل محيى الدين از نظر عرفانى چيزى نيست. محيى الدين مرد عربى نژاد از اولاد حاتم طايى و اهل اندلس بود. همه مسافرتهاى او در كشورهاى اسلامى بود و در شام از دنيا رفت. قبر محيى الدين اندلسى شامى- كه به اعتبار مدفنش به او شامى مىگويند- در دمشق است. او شاگردى به نام صدرالدين قونوى دارد كه بعد از محيى الدين، بزرگترين عارف شمرده مىشود. اينكه عرفان اسلامى به صورت علمى، آنهم علم بسيار بسيار غامض درآمده است، محصول كار محيى الدين و شروح صدرالدين قونوى است.
صدرالدين قونوى كه اهل قونيه در تركيه است، پسر زن محيى الدين بود؛ يعنى محيى الدين هم استادش بود و هم شوهر مادرش. مولوى معاصر صدرالدين قونوى است. صدرالدين در مسجدى امام جماعت بود و مولوى مىرفت و به او اقتدا مىكرد. افكار محيى الدين به وسيله صدرالدين قونوى به مولوى انتقال پيدا كرده است يكى از مسائلى كه اين مرد طرح كرد مسئله انسان كامل بود، ولى البته او از ديدگاه عرفان آن را طرح كرده است . مخصوصاً يكى از سؤالاتى كه از محمود شبسترى معروف، صاحب منظومه بسيار بسيار عالى و نفيس ادبى و كم نظير گلشن راز شده است در مورد انسان كامل است كه او هم با ديد عرفانى جواب داده است. پس اولين كسى كه با لفظ انسان كامل اين مسئله را طرح كرد و با ديد خاص عرفانى اين مطلب را بيان كرد، محيى الدين عربى است. ديگران هم انسان كامل را- هركسى از ديد خود- به شكلى بيان كردهاند. ما مىخواهيم ببينيم كه انسان كامل از ديد قرآن چگونه انسانى است. بحث را از انسان تمام و انسان ناقص شروع مىكنيم تا بتوانيم به مراحل بعدى اين بحث برسيم
عيبهاى جسمى و روانى
آيا انسان سالم و انسان معيوب هم داريم؟ سلامت و عيب گاهى مربوط به تن انسان است. شكى نيست كه بعضى انسانها از نظر جسمى سالمند و بعضى معيوب و مريض، مثلًا نقص عضوى دارند: نابينا، كر و يا افليج هستند و امثال اينها. ولى اينها مربوط به شخص انسان است. هيچ توجه داريد كه اگر انسانى كور باشد، كر باشد، افليج باشد، بدشكل باشد، كوتاه قد باشد، شما اينها را براى او از نظر فضيلت و شخصيت و انسانيت نقصى نمىشماريد؟ مثلًا سقراط، فيلسوف يونان كه او را به اصطلاح تالى تلو پيغمبران حساب مىكنند، يكى از بدشكل ترين مردم دنيا بود ولى هيچ كس بدشكلى را براى سقراط به عنوان يك انسان عيب نمىگيرد. يا مثلًا ابوالعلاء معرّى و طه حسين كور بودهاند؛ آيا اين كورى- كه نقصى در جسم و شخص اين افراد است- به عنوان يك نقص در شخصيت اين افراد شمرده مىشود؟ نه، اينچنين نيست. اين مطلب دليل بر اين است كه انسان دو چيز دارد: شخصى دارد و شخصيتى، تنى دارد و روحى، جسمى دارد و روانى. حساب روان از حساب جسم جداست. اين كسانى كه خيال مىكنند روان انسان صددرصد تابعى از جسم اوست، اشتباهشان همين جاست. اساساً آيا روان انسان مىتواند بيمار باشد در حالى كه جسم او سالم است؟ اين خودش يك مسئلهاى است. بنا بر نظر كسانى كه منكر اصالت روح هستند و تمام خواص روحى را اثر مستقيم و بلاواسطه سلسله اعصاب انسان مىدانند، اساساً روان حكمى ندارد، همه چيز تابع جسم است؛ اگر روان بيمار باشد، حتماً جسم بيمار شده كه روان بيمار است و بيمارى روانى همان بيمارى جسمى است.
خوشبختانه امروز بيشتر اين مطلب ثابت شده است كه ممكن است انسان از نظر جسم، از نظر تعداد گلبولهاى سفيد و قرمز خون، ويتامينها و از نظر متابوليسم بدن و حتى از نظر اعصاب، سالمِ سالم باشد و در عين حال از نظر روانى بيمار باشد.
چطور بيمار باشد؟ مثلًا به قول امروزيها عقده روانى داشته باشد. واقعاً علم امروز به آدمى كه عقده روانى دارد، بيمار مىگويد؛ يعنى در دستگاه روانى او اختلال پيدا شده است بدون اينكه اختلالى در دستگاه جسمى او پديد آمده باشد و لهذا اين نوع بيماريها را از راه جسم [نمىتوان درمان كرد، يعنى ]راه معالجه اين بيماران روانى دواهاى مادى نيست ، مثل كسى كه داراى عقده روانى تكبر است. امروز ثابت شده است كه تكبر واقعاً بيمارى است، واقعاً اختلال روحى و روانى است. ولى آيا مىشود يك دارو براى تكبر در داروخانه پيدا كرد؟ آيا مىشود انسان يك قرص بخورد و تكبرش از بين برود و تبديل به يك انسان متواضع شود؟ آيا مىشود به يك انسان قسىّ القلب و جلّاد (مثل شمر بن ذى الجوشن) يك آمپول بزنند و يا يك قرص بدهند تا تبديل به يك انسان عطوف، مهربان و باشفقت و رحمت شود؟ نه، معالجه براى او هست ولى معالجه او راه ديگرى دارد.
حتى گاهى بيمارى جسمى از راه روانى معالجه مىشود، همچنان كه گاهى بيمارى روانى از راه جسم معالجه مىشود. مثلًا يك بيمارى واقعاً جسمى است ولى با يك سلسله تلقينها و تقويتهاى روحى- كه اين هم خودش داستانى دارد و يك مسئله عجيبى است- [معالجه مىشود. اين مطلب ]جزء دلايل قاطع بر اين است كه واقعاً انسان موجودى است مركّب از تن و روان، و روان انسان از تن استقلال دارد و يك تابع مطلق از تن نيست، همچنان كه تن تابع مطلق از روان نيست، ايندو در يكديگر اثر دارند. به قول حكما: النَّفْسُ وَ الْبَدَنُ يَتَعاكَسانِ ايجاباً وَ اعْداداً بدن در روان اثر مىگذارد و روان در بدن، و بدن كار مستقل از روان انجام مىدهد و روان هم كار مستقل از تن انجام مىدهد. اين خودش دليل بر اين است كه دستگاه روانى انسان، خود يك دستگاه مستقل است.
ما در صحبت از انسان كامل قبل از اينكه وارد اصل بحث شويم، سخن از انسان سالم و انسان معيوب آورديم. اين مقدمه لازم بود [تا روشن شود كه مقصود ما ]عيب و سلامت مربوط به جسم نيست؛ نمىخواهيم بحث پزشكى كنيم كه انسانى صددرصد سالم است كه اگر برود چكاپ كند معلوم مىشود همه جهازات بدنش سالم است، اين بحث به ما مربوط نيست، ما اساساً به بدن كارى نداريم.
پس واقعاً ممكن است انسان از نظر روانى بيمار و معيوب باشد، همچنان كه ممكن است از اين نظر سالم باشد. قرآن اين اصل را پذيرفته است، مىفرمايد: فى قُلوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً
در دل و روحشان بيمارى است. نمىفرمايد مثلًا چشمشان بيمار است. قلبى كه قرآن مىگويد غير از قلب پزشكىاى است كه [براى درمان آن ]لازم است به طبيب قلب مراجعه كنيم. قلب در قرآن يعنى همان روح و روان انسان. درباره قرآن مىفرمايد: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُر انِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ
ما قرآن را شفا و رحمت براى مؤمنين فرستاديم. قرآن شفاى مؤمنين است.
اميرالمؤمنين مىفرمايد: الا وَ انَّ مِنَ الْبَلاءِ الْفاقَةَ از جمله بلايا و شدايد فقر است، وَ اشَدُّ مِنَ الْفاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ و از فقر بدتر، مريضى بدن است، وَ اشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ
و از بيمارى تن بدتر و شديدتر، بيمارى دل و قلب انسان است.
يكى از برنامههاى قرآن، ساختن انسان سالم است و ماقبل از آنكه بخواهيم اين توقع را داشته باشيم كه انسان كامل باشيم يا به انسان كامل نزديك باشيم، بايد خود را از اين نظر كه اساساً انسان سالم يا انسان معيوب هستيم، [بشناسيم. ]
آفات روح انسان
بهطور اجمال ريشههاى اصلى آنچه كه روح انسان را آفت زده مىكند برايتان عرض مىكنم. از نظر روان شناسى، محروميتها منشأ بيماريهاى روانى مىشود؛ يعنى منشأ بسيارى از عقدههاى روانى و بيماريهاى روانى انسان، احساس مغبونيتها و محروميتهاست. مىدانيد كه فرويد بهطور افراط تكيهاش روى اين موضوع است، خصوصاً در امر جنسى. به هرحال اين خود يك مسئله اساسى است كه محروميتهاى انسان در او ايجاد بيماريهايى مىكند. كينه چيست كه وقتى انسان احساس مىكند نسبت به كسى حقد و كينه دارد، دلش مىخواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاك و خون نكشد نمىتواند آرام گيرد؟ اين حس انتقامجويى در انسان چيست؟.
آدم حسود وقتى خير و نعمتى را در ديگران مىبيند، همه آرزويش اين است كه از او سلب نعمت شود؛ درباره خودش فكر نمىكند. انسان سالم، غبطه دارد نه حسد.
او هميشه درباره خودش فكر مىكند كه جلو بيفتد. اگر يك انسان هميشه در اين فكر باشد كه خودش جلو بيفتد، سالم است. اين، دليل بر عيب نيست. اما اگر كسى هميشه در اين انديشه است كه ديگرى عقب بيفتد بيمار است، مريض است. حتى شما مىبينيد كه گاهى آدمهاى حسود به مرحلهاى مىرسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند، بلكه به ديگرى پنجاه درجه صدمه وارد شود
نمونهاى از بيمارى حسد
داستان خيلى معروفى در كتب تاريخ نقل مىكنند: در زمان يكى از خلفا، مرد ثروتمندى غلامى خريد. از روز اولى كه او را خريد، مانند يك غلام با او رفتار نمىكرد، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مىكرد. بهترين غذاها را به او مىداد، بهترين لباسها را برايش مىخريد، وسايل آسايش او را فراهم مىكرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار مىكرد، گويى پروارى براى خودش آورده است. غلام مىديد كه اربابش هميشه در فكر است، هميشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمايه زيادى هم به او بدهد. يك شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد كنم و اين مقدار پول هم بدهم، ولى مىدانى براى چه اين همه خدمت به تو كردم؟ فقط براى يك تقاضا. اگر تو اين تقاضا را انجام دهى، هرچه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بيش از اين هم به تو مىدهم. ولى اگر اين كار را انجام ندهى، من از تو راضى نيستم. غلام گفت: هرچه تو بگويى اطاعت مىكنم، تو ولىّ نعمت من هستى و به من حيات دادى. گفت: نه، بايد قول قطعى بدهى، مىترسم اگر پيشنهاد كنم قبول نكنى. گفت: هرچه مىخواهى پيشنهاد كنى بگو تا من بگويم بله. وقتى كاملًا قول گرفت، گفت: پيشنهاد من اين است كه در يك موقع و جاى خاصى كه من دستور مىدهم، سر مرا از بيخ ببرى.
گفت: آخر چنين چيزى نمىشود. گفت: خير، من از تو قول گرفتم و بايد اين كار را انجام دهى. نيمه شب غلام را بيدار كرد، كارد تيزى به او داد و با هم به پشت بام يكى از همسايهها رفتند. در آنجا خوابيد و كيسه پول را به غلام داد و گفت: همين جا سر من را ببر و هرجا كه دلت مىخواهد برو. غلام گفت: براى چه؟ گفت: براى اينكه من اين همسايه را نمىتوانم ببينم. مردن براى من از زندگى بهتر است. ما رقيب يكديگر بوديم و او از من پيش افتاده و همه چيزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد مىسوزم، مىخواهم قتلى به پاى او بيفتد و او را زندانى كنند. اگر چنين چيزى شود، من راحت شدهام. راحتى من فقط براى اين است كه مىدانم اگر اينجا كشته شوم، فردا مىگويند جنازهاش در پشت بام رقيبش پيدا شده، پس حتماً رقيبش او را كشته است، بعد رقيب مرا زندانى و سپس اعدام مىكنند و مقصود من حاصل مىشود! غلام گفت: حال كه تو چنين آدم احمقى هستى، چرا من اين كار را نكنم؟ تو براى همان كشته شدن خوب هستى. سر او را بريد، كيسه پول را هم برداشت و رفت. خبر در همه جا پيچيد. آن مرد همسايه را به زندان بردند. ولى همه مىگفتند: اگر او قاتل باشد، روى پشت بام خانه خودش كه اين كار را نمىكند، پس قضيه چيست؟
معمايى شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت، پيش حكومت وقت رفت و حقيقت را اينطور گفت: من به تقاضاى خودش او را كشتم. او آنچنان در حسد مىسوخت كه مرگ را بر زندگى ترجيح مىداد. وقتى مشخص شد قضيه از اين قرار است، هم غلام و هم مرد زندانى را آزاد كردند.
پس اين يك حقيقتى است كه واقعاً انسان به بيمارى حسد مبتلا مىشود. قرآن مىفرمايد: قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكّيها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها . اولين برنامه قرآن تهذيب نفس و تزكيه نفس است؛ پاكيزه كردن روان از بيماريها، عقدهها، تاريكيها، ناراحتيها، انحرافها و بلكه از مسخ شدنهاست
انسان مسخ شده
مسئله مسخ شدن خيلى مهم است. مسخ يعنى چه؟ شنيدهايد كه مىگويند در ميان امم سالفه مردمى بودند كه در اثر اينكه مرتكب گناهان زياد شدند، مورد نفرين پيغمبر زمان خود واقع و مسخ شدند؛ يعنى به يك حيوان تبديل شدند، مثلًا به ميمون، گرگ، خرس و يا حيوانات ديگر. اين را مسخ مىگويند. حال، اين مسخ به چه صورت است؟ آيا انسانها مسخ شدند يعنى واقعاً حيوان شدند؟ توضيحش را عرض مىكنم: يك مطلب [مسلّم است ]و آن اين است كه انسان اگر فرضاً از نظر جسمى مسخ نشود (تبديل به يك حيوان نشود) بهطور يقين از نظر روحى و معنوى ممكن است مسخ شود، تبديل به يك حيوان شود و بلكه تبديل به نوعى حيوان شود كه در عالم، حيوانى به آن بدى و كثافت وجود نداشته باشد. قرآن از بَلْ هُمْ اضَلُّ سخن مىگويد، يعنى از مردمى كه از چهارپا هم پستتر هستند. مگر مىشود انسان واقعاً از نظر روحى تبديل به يك حيوان شود؟ بله، چون شخصيت انسان به خصايص اخلاقى و روانى اوست. اگر خصايص اخلاقى و روانى يك انسان خصايص و اخلاقىِ يك درنده بود، خصايص و اخلاقى يك بهيمه بود، او واقعاً مسخ شده است؛ يعنى روحش حقيقتاً مسخ و تبديل به يك حيوان شده است. جسم خوك با روح او تناسب دارد، و انسان ممكن است تمام خصلتهايش خصلتهاى خوك باشد. اگر انسانى اين گونه باشد، از انسانيت منسلخ شده و در معنى و باطن و از ديد چشم حقيقت بين و در ملكوت واقعاً يك خوك است و غير از اين چيزى نيست. پس انسان معيوب گاهى به مرحله انسان مسخ شده مىرسد. ما اينها را كمتر مىشنويم و شايد بعضى خيال كنند اينها مَجاز است و ديرتر باورشان بيايد، ولى حقيقت است. شخصى مىگويد: با امام زين العابدين عليه السلام در صحراى عرفات بوديم. از آن بالا كه نگاه كردم، ديدم صحرا از حاجى موج مىزند. به امام عرض كردم: ما اكْثَرَ الْحَجيجَ الحمدللَّه چقدر امسال حاجى زياد است! امام فرمود: ما اكْثَرَ الضَّجيجَ وَ اقَلَّ الْحَجيجَ
چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجى كم است! آن شخص مىگويد: من نمىدانم امام چه كرد و چه بينشى به من داد و چه چشمى را در من بينا كرد كه وقتى به من گفت: حالا نگاه كن، ديدم صحرايى است پر از حيوان، يك باغ وحش كامل كه يك عده انسان هم در لابلاى اين حيوانها حركت مىكنند. فرمود: حالا مىبينى؟
باطن قضيه اين است. از نظر اهل باطن و اهل معنى، اين مسئله امرى به واضحى اين چراغهاست. حال اگر ذهن متجددمآب بعضى از ما نمىخواهد قبول كند، اشتباه مىكنيم. در زمان خود ما افرادى بوده و هستند كه مىتوانند حقيقت انسانها را درك كنند و ببينند.
انسانى كه مانند يك بهيمه و چهارپا جز خوردن و خوابيدن و جز عمل جنسى [فكر ديگرى ندارد ]و فقط در فكر اين است كه بخورد و بخوابد و لذت جنسى ببرد، اصلًا روحش يك چهارپاست و غير از اين چيزى نيست. واقعاً باطن و فطرت چنين انسانى مسخ شده است؛ يعنى خصلتهاى انسانى- كه درباره آن توضيح خواهيم داد- و انسانيت بكلى از او گرفته شده و بجاى آنها خودش براى خودش خصلتهاى حيوانى و خصلتهاى بهيمهاى و درندگى كسب كرده است.
در سوره مباركه نبأ مىخوانيم:
يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصّورِ فَتَأْتونَ افْواجاً. وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ ابْواباً. وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً .
در روز قيامت مردم گروه گروه مبعوث و محشور مىشوند. مكرر در مكرر پيشوايان دين گفتهاند كه فقط يك گروه از مردم به صورت انسان محشور مىشوند.
گروههايى به صورت مورچگان، گروههايى به صورت بوزينگان، گروههايى به صورت عقربها، گروههايى به صورت مارها و گروههايى به صورت پلنگها مبعوث مىشوند، چرا؟ مگر ممكن است خدا انسانى را بىجهت به صورت آنها درآورد؟ آن كه در دنيا جز گزندگى كارى ندارد و تمام لذتش آزاررسانى است، به صورت واقعى خودش كه عقرب است محشور مىشود و آن كس كه در دنيا كارى جز ميمون صفتى ندارد، در قيامت قطعاً به صورت يك ميمون محشور مىشود و كسى كه در دنيا مانند يك سگ است، به صورت يك سگ محشور مىشود. يُحْشَرُ النّاسُ عَلى نِيّاتِهِمْ
مردم در قيامت مطابق منويّات و مقاصد و خواستهها و مطابق خصلتها و صفات واقعىشان محشور مىشوند. شما در اين دنيا چه هستيد؟ چه مىخواهيد باشيد؟ چه چيز را مىخواهيد؟ آيا خواستههاى شما خواستههاى يك انسان است يا خواستههاى يك درنده است يا خواستههاى يك چرنده؟ هرچه كه خواسته شما باشد، شما همان هستيد و همان محشور مىشويد كه هستيد.
اين است كه ما را از همه پرستشها جز خداپرستى منع مىكنند. هرچه را كه ما بپرستيم همان چيز مىشويم. اگر پول پرست شويم، پول جزء ماهيت ما و جزء وجود ما مىشود. اين پول در قيامت همان فلز گداخته است. قرآن به اين موجودهايى كه در دنيا اين فلز جزء وجودشان شده و غير از پرستش اين فلز كار ديگرى نداشتهاند، مىگويد:
الَّذينَ يَكْنِزونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقونَها فى سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اليمٍ. يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنوبُهُمْ وَ ظُهورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِانْفُسِكُمْ .
همين پولها او را در آن دنيا داغ مىكنند، آتشهاى جهنمِ او هستند . اين يكى از چيزهايى است كه انسان را مسخ مىكند. من در اين جلسه خواستم اجمالًا مسئله انسان معيوب و انسان سالم را طرح كرده باشم. انسان عقدهدار، انسان معيوب است. انسانى كه يك ماده از مواد اين عالم را پرستش مىكند- نه اينكه مادهاى را مورد استفاده قرار مىدهد- يك انسان معيوب و يك انسان مسخ شده است
برنامه انسان سازى ماه مبارك رمضان
اساساً برنامه ماه مبارك رمضان برنامه انسان سازى است كه انسانهاى معيوب در اين ماه خود را تبديل به انسانهاى سالم، و انسانهاى سالم خود را تبديل به انسانهاى كامل كنند. برنامه ماه مبارك رمضان برنامه تزكيه نفس است، برنامه اصلاح معايب و رفع نواقص است، برنامه تسلط عقل و ايمان و اراده بر شهوات نفسانى است، برنامه دعاست، برنامه پرستش حق است، برنامه پرواز به سوى خداست، برنامه ترقى دادن روح است، برنامه رقاء دادن روح است. اگر بنا باشد كه ماه مبارك بيايد و انسان سى روز گرسنگى و تشنگى و بىخوابى بكشد و مثلًا شبها تا ديروقت بيدار باشد و به اين مجلس و آن مجلس برود، و بعد هم عيد فطر بيايد و با روز آخر شعبان يك ذره هم فرق نكرده باشد، چنين روزهاى براى انسان اثر ندارد. اسلام كه نمىخواهد مردم بىجهت دهانشان را ببندند، بلكه با روزه گرفتن قرار است كه انسانها اصلاح شوند. چرا در روايات ما آمده است كه بسيارى از روزه داران هستند كه حظ و بهره آنها از روزه جز گرسنگى چيزى نيست؟ بستن دهان از غذاى حلال براى اين است كه انسان در آن سى روز تمرين كند كه زبان خود را از گفتار حرام ببندد، غيبت نكند، دروغ نگويد، فحش ندهد.
اين از همان امور معنوى و باطنى و ملكوتى است: زنى آمد خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه روزه داشت. رسول اكرم شير يا چيز ديگرى به او تعارف كرد و فرمود: بگير و بخور. گفت: يا رسول اللَّه! روزه دارم. فرمود: نه، روزه ندارى؛ بگير و بخور. گفت: نه يا رسول اللَّه! روزه دارم. باز رسول اكرم اصرار كرد كه بخور. گفت:
نه، روزه دارم، واقعاً روزه دارم (چون به حساب خودش واقعاً روزه داشت، ولى روزه ظاهرى مثل روزههاى ما). فرمود: تو چگونه روزه دارى، حال آنكه گوشت برادر- يا خواهر- مؤمنت را يك ساعت پيش خوردى (غيبت كردى)؟ مىخواهى الآن به خودت ارائه دهم كه تو گوشت خوردهاى؟ قى كن! يكدفعه قى كرد و لختههاى گوشت از دهانش بيرون آمد. انسان روزه بگيرد و غيبت كند، يعنى دهان جسم خودش را از غذاى حلال ببندد و دهان روح خود را براى غذاى حرام باز كند.
چرا به ما گفتهاند يك دروغ كه انسان بگويد تعفّنى از دهان او بلند مىشود كه تا هفت آسمان ، فرشتگان را متأذّى مىكند؟ آنوقت مىگويند چرا انسان وقتى در جهنم است، اينقدر جهنم عفونت دارد؟! عفونت جهنم همين عفونتهايى است كه ما خودمان در دنيا ايجاد كردهايم، همين دروغهايى است كه خودمان مىگوييم. دشنام دادن و همْز و لمْز كردن هم همينطور است.
تهمت زدن سرور همه اينهاست، چون تهمت زدن هم [رذيلت ]دروغ گفتن را دارد و هم [رذيلت ]غيبت كردن را. چون آدمى كه غيبت مىكند، راست مىگويد و بدگويى مىكند و آدمى كه دروغ مىگويد، دروغ مىگويد ولى بدگويى كسى را نمىكند، يك دروغى مىبافد و مىگويد. اما آدمى كه تهمت مىزند، در آنِ واحد، هم دروغ مىگويد و هم غيبت مىكند؛ يعنى دو گناه كبيره را با يكديگر انجام مىدهد.
[آيا صحيح است ]يك ماه رمضان بر ما بگذرد كه در آن ماه ما يك سلسله تهمتها به يكديگر بسته باشيم؟ ماه رمضان براى اين است كه مسلمين، بيشتر اجتماع كنند، عبادتهاى اجتماعى انجام دهند و در مساجد جمع شوند، نه اينكه ماه رمضان وسيله تفرقه قرار گيرد.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم