انسان كامل
از نگاه امام خمينى (رحمه الله ) و عارفان مسلمان

محمد امين صادقى ارزگانى

- ۲ -


فصل دوم : ضرورت وجود انسان كامل در عالم
در تبيين ضرورت وجود انسان كامل ، از ديدگاه كلام ، فلسفه و عرفان ، مختلف بوده ، و هر يك بر اساس مبانى خاص خود، ضرورت وجود انسان كامل را در عالم هستى با اصطلاح خاص خودشان مطرح كرده اند. هر يك از ديدگاه ها در اين باره همانند ساير معارف كلامى ، فلسفى و عرفانى ، داراى درجات متفاوتى خواهد بود. بدين معنا حلاوتى كه مشرب عرفانى دارد، براى ديدگاه فلسفى وجود ندارد، چه اين كه اوجى كه براى نظر فلسفى است ، در ديدگاه كلامى نيست . گفتنى است كه بحث انسان كامل در كلام و فلسفه تحت عنوان اصطلاح انسان كامل به كار نرفته است ، اما ضرورت انسان كامل در فلسفه و كلام تحت ضرورت نبوت و امامت به طور دقيق ، عميق و مبسوط طرح و تبيين شده است و از آن جا كه مصداق بارز انسان كامل ، بلكه تنها مصداق حقيقى و واقعى آن پيامبران الهى و اوصياى بر حق آنان هستند. پس فلسفه و كلام به لحاظ مصداقى با آن چه در عرفان نظرى درباره ضرورت انسان كامل مطرح است ، كاملا هم آهنگ خواهد بود. از اين رو، لازم است در آغاز ضرورت وجود انسان كامل را از منظر متكلم و حكيم ، مطرح و ارزيابى كنيم ، آن گاه به تشريح ره آورد شهودى اهل معرفت بپردازيم :
1. نظريه اهل كلام  
متكلمان بر اساس مبناى فكرى خود و با استناد به قاعده لطف و بيان فوايد و آثار بعثت انبيا و امثال آن ضرورت وجود نبى و امام را كه دو مصداق واقعى انسان كامل هستند، در عالم اثبات كرده اند.
از جمله دلايلى كه در اين باره وجود دارد، اين است كه هم چنان كه آفرينش ‍ اشيا از خداى سبحان است ، پرورش آن ها نيز به دست اوست ، به عبارت ديگر، هر يك از پديده هاى جهان كه از آغاز پيدايش براى بقا و تكميل نواقص خود شروع به فعاليت كرده ، نواقص و نيازمندى هاى خود را يكى پس از ديگرى مرتفع ساخته و در حدود امكان ، خود را به كمال مطلوبش ‍ مى رساند. تنظيم كننده اين سير منظم اشيا در مسير رشد و كمال ، خداوند متعال است كه همه هستى را به سوى كمال هدايت مى كند. از اين بيان يك نتيجه قطعى به دست مى آيد و آن اين كه هر نوع از انواع پديده هاى جهان ، برنامه تكوينى خاصى در بقاى خود دارد كه با فعاليت ويژه خود آن را اجرامى كند. به عبارت ديگر، هر دسته معينى از پديده هاى جهان در سير تكاملى خود يك رشته وظايف مشخصى دارند كه از طرف خداى متعال به سوى آن ها هدايت مى شوند. چنان كه قرآن كريم به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد: ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى . (57)
يادآورى اين نكته لازم است كه همه اجزاى آفرينش در اين حكم كلى مشتركند و هيچ استثنايى در آن نيست . انسان كه يكى از همين موجودات نظام آفرينش است ، گذشته از اين هدايت عمومى ، نيازمند هدايت هاى ويژه اى است ، بدين بيان كه اگر شما يك درخت بادام را در نظر بگيريد، اين درخت از آن هنگام كه از ميان هسته بيرون مى آيد تا روزى كه درختى كامل مى شود، در تغذيه ، رشد و نمو و همه مراحل خط سير خود، وظايفى به عهده دارد كه اگر عامل مخالف نيرومندترى راهش را سد نكند، هرگز در انجام آن ها كوتاهى نكرده و نخواهد كرد. به همين منوال ، اگر هر پديده ديگرى از عالم امكان را در نظر بگيريد، روش سير آن چنين است . اما نوع انسان فعاليت هاى اختصاصى خود را از راه اختيار انجام مى دهد و كارهاى او از فكر و تصميم وى سرچشمه مى گيرد. چه بسا انسانى از انجام كارى كه صد در صد به نفع اوست و عامل مخالفى نيز جلوى او را نگرفته ، سر باز مى زند و در مقابل بسيارند كسانى كه از انجام كارى كه صد در صد به ضرر آن هاست ، خوددارى نمى كنند.
البته موجودى كه مختار آفريده شده ، هدايت خداوند در حق او اجبارى نخواهد بود؛ يعنى پيامبران راه خير و شر و سعادت و شقاوت را از طرف خداى سبحانه به مردم ابلاغ مى كنند، اما بشر در فراگيرى و پذيرش هر كدام از آن ها از نظر تكوينى آزاد و مختار است .
نكته قابل توجه در اين باره آن است كه : گر چه امكان دارد انسان ها خير و شر و نفع و ضرر خود را به صورت اجمال از راه عقل درك كنند، همين عقل انسانى چه بسا اسير هواهاى نفسانى شده و مسير حركت را برابر دستورات و خواسته هاى نفس تشخيص داده و انتخاب كند، چنان كه در بيان نورانى امير المؤ منين آمده است : كم من عقل اسير تحت هوى امير. (58)
بنابراين قطعى است كه هدايت خداوند متعال بايد از راه ديگرى علاوه بر راه عقل انجام گيرد كه آن راه به طور كامل از خطا و لغزش مصون و محفوظ باشد. به عبارت ديگر، خداوند سبحان دستورهاى خود را كه از راه عقل به طور اجمال به مردم مى فهماند، از راه ديگرى تاءييد مى كند؛ اين راه همان راه وحى و نبوت است كه خداى متعال دستورهاى سعادت بخش خود را از راه وحى به فردى كامل از نوع بشر ابلاغ مى كند و به او ماءموريت مى دهد كه آن ها را به مردم برساند و آنان را از راه اميد و بيم و تشويق و تهديد به پيروى از آن دستورات متقاعد سازد. (59)
آن چه درباره ضرورت وجود انبيا مطرح شد، درباره ضرورت وجود اوصياى الهى و امامان معصوم نيز بعد از رحلت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله مطرح است : همان دلايلى كه فرستادن پيامبران الهى را ضرورى مى كرد، عينا اقتضا مى كند كه خداوند متعال ، امامان بعد از پيامبر را كه با عصمت خود نگهبان دين و رهبر مردم بوده و در اوصاف كمال (به غير از وحى نبوت ) بايد مانند او باشند. به جاى آن حضرت منصوب و معرفى كند تا احكام دين كاملا حفاظت شده و مردم در مسير اهداف الهى هدايت شوند. هم چنين همان گونه كه عقل به واسطه خطا و لغزش نمى تواند مردم را از وجود پيامبران الهى بى نياز كند، وجود علماى دين در ميان امت و تبليغات دينى آنان نيز مردم را از امام معصوم بى نياز نمى كند، زيرا معلوم است كه علماى امت هر اندازه صالح و با تقوا هم باشند، از خطا و لغزش ‍ مصون و معصوم نيستند و تباه شدن يا تغيير يافتن برخى از معارف و قوانين دينى از سوى آنان ، اگر چه غير عمدى باشد، محال نيست ، بهترين شاهد اين مطلب پيدايش مذاهب گوناگون و اختلافاتى است كه در ميان امت اسلامى به وجود آمده است . پس در هر حال ، وجود امامى لازم است كه معارف و قوانين حقيقى دين خدا پيش او محفوظ بماند تا هر وقت مردم استعداد پيدا كردند بتوانند از راهنمايى او بهره مند شوند. هم چنين روشن شد كه امام نيز همانند پيامبر بايد از خطا و معصيت مصون باشد، زيرا در غير اين صورت ، دعوت دينى ناقص مانده و هدايت الهى اثر خود را از دست مى دهد. (60)
حقايقى كه بيان شد، در حقيقت ، شرح تفسير حديثى نورانى از امام صادق عليه السلام است ؛ هشام بن حكم مى گويد: از حضرت درباره ضرورت وجود سفيران الهى در ميان بشر سؤ ال شد، امام عليه السلام در پاسخ فرمود: به لحاظ اين كه با دلايل عقلى ثابت شده است كه براى نظام آفرينش ‍ و همه مخلوقات آفريدگار حكيمى وجود دارد كه منزه از مشاهده و متكلم بدون واسطه با مردم است ، پس معلوم مى شود كه براى او سفيرانى وجود دارد كه آنان را به سوى مردم مى فرستد تا آن ها را هدايت كرده و مصالح و منافع آنان را به آن ها بشناساند، زيرا خداوند سبحان حكيم است و سزاوار حكمت او نيست كه بندگان خويش را بدون قافله سالار زندگى رها كند و اين سفيران الهى انبيا و اوصياى بر حق آنانند كه به حكمت الهى آراسته شده ، به سوى مردم فرستاده شده اند و در خلقت همانند ساير مردمند، اما برگزيدگان خداوند براى هدايت بشر و واسطه ميان خدا و خلق او هستند. حضرت بعد از اين بيان چنين فرموده است :
ثم ثبت ذلك فى كل دهر و زمان ما آتت به الرسل و الانبياء من الدلايل و البراهين لكيلا يخلو ارض الله من حجة يكون معه علم يدل على صدق مقاتله و جواز عدالته . اصول كافى ، ج 1، كتاب الحجة ، حديث 1، ص ‍ 237، باب اضطرار الى الحجة . (61)
اين فراز از كلام امام به ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر اشاره مى كند كه فرمود: در زمانى كه پيامبرى وجود ندارد، همان دلايل كه ضرورت پيامبر را ثابت مى كند، وجوب وجود امام معصوم را نيز اثبات مى نمايد، تا زمين از حجت خدا خالى نباشد كه با علم خود، بر صدق گفتار و عدالتش گواه باشد، يكى از بزرگان اهل كلام در ذيل اين حديث نورانى مى گويد:
بايد دانست كه اين كلام شريف با اين وجازت مشتمل است بر خلاصه افكار و انظار حكماى سابقين و علماى لاحقين ، بلكه اشاره است به حقايقى كه غايت فكر و نظر اكثر متكلمين به آن نرسيده و اگر فلاسفه اقدمين را استماع اين كلام مقدس ممكن مى شد هر آينه اقرار مى نمودند به معجزه بودن اين كلام قدسى چون كه جان تشنه داند قيمت آب . (62)
2. ديدگاه فلاسفه اسلامى  
انديشه حكماى اسلامى درباره ضرورت وجود انسان كامل نسبت به بيان اهل كلام ، جامعيت و عمق بيش ترى دارد. گزيده ديدگاه آنان در سه محور تنظيم مى شود:
الف ) فلاسفه در بخش معرفة النفس و حكمت نظرى ، درباره كمال عقل انسان مى گويند: اگر كسى با سلاح برهان و استدلال و منطق ، ابزار شناخت را به خدمت گرفته ، در مسير كمال و معرفت حركت كند و مراحل عقل هيولايى ، عقل بالملكه ، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را طى كند. در بعد عقل نظرى به كمال نهايى خود رسيده است ، زيرا وقتى انسان به مقام عقل مستفاد برسد، تمام تعقلات بديهى و نظرى او، در حالى كه مطابق با حقايق عينى است ، يك جا در حضور او قرار مى گيرد و انسان مى تواند بدون مزاحمت هاى مادى به آن توجه كرده و بر همه آن ها اشراف كامل يابد. اين همان مقامى است كه حكما در جمله معروف خود بدان اشاره كرده اند: صيرورة الانسان عالما عقليا، مضاهيا للعالم العينى (63)؛
يعنى انسان با دارا بودن چنين كمالات عقلى ، يك جهان عقلى همانند جهان عينى مى شود. حكيم فردوسى گفته است :

كسى كو ز حكمت برد توشه اى
جهانى است بنشسته در گوشه اى
حكيم بو على سينا درباره كمال نفس ناطقه سخن ارزش مندى دارد، او مى گويد:
كمال مخصوص نفس ناطقه آن است كه خود يك عالم عقلى بشود، در حالى كه صورت هاى همه عالم و نظام عقلى معقول و خيرى كه بر همه فايض مى گردد، در او ترسيم باشد. و كامل ترين مردم كسى است كه نفس او از نظر عقلى به فعليت رسيده و فضايل عملى و اخلاقى در او كامل گرديده باشد، و كامل ترين آن ها، كسى است كه براى مقام نبوت مستعد بوده است . (64)
بنابراين ، از ديدگاه حكيمان ، كسى كه مدعى نبوت است بايد از لحاظ قوه نظرى ، عقل او به مرتبه عقل مستفاد رسيده و به گونه اى باشد كه علوم و حقايق را بدون تعليم معلم و بر اساس آيه مباركه يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار نور على نور (65)دارا شود، و نيازى به حركت فكرى نداشته و با قدرت حدس عمل كند. اين همان چيزى است كه حكما درباره آن گفته اند:
اين جلوه از نبوت ، بالاترين قوه نبى بوده و سزاوار است كه اين قوه كه عالى ترين مراتب قواى انسانى است ، قوه قدسى ناميده شود. (66)
ب ) اما در بخشى حكمت عملى فلاسفه تنها به كمال رسيدن انسان در بعد عقل عملى و پيمودن راه حكمت عملى را نيز ضرورى دانسته و معتقدند: انسان بايد، از جنبه عقل عملى به جايى برسد كه عقل او بر همه غرايز و قوا و نيروهاى وجودى او تسلط كامل پيدا كند و در تمام امور و شئونات وجودى ، همه نيروهاى نفس ناطقه ، به امامت عقل انسان حركت و عمل كند.
وقتى انسان به اين مرحله از كمال در دو بعد عقل نظرى و عملى بار يافت ، انسان ربانى و الهى (انسان كامل ) مى شود. حكيم بو على سينا درباره فضايل عقل عملى بحث هاى عميقى دارد كه فرازى از آن اين است :
اساس همه اين فضايل عفت ، حكمت و شجاعت است كه مجموع اين سه فضيلت عدالت ناميده مى شود و كسى اين فضايل عملى را با حكمت نظرى با هم داشته باشد به سعادت بزرگى نايل آمده است ، و از اين بالاتر كسى است كه با تمام اين كمالات عقلى و عملى به مقام نبوت نيز بار يابد، نزديك است (گويا) كه او رب انسانى گرديده و تعظيم و كرنش در برابر او بعد از خداى سبحان جايز باشد و اوست كه سلطان عالم و خليفه خدا در زمين مى باشد. (67)
ج ) حكماى اسلامى در مبحث نبوت ، وجود چنين انسانى را كه در دو جنبه عقل نظرى و عملى به كمال نهايى رسيده و به مقام نبوت و رسالت كه هديه اى الهى است نيز بار يافته ، ضرورى دانسته اند تا جامعه بشرى در پرتو وجود او از ظلمت به سوى نور سوق داده شود، و با هدايت آن شخصيت الهى در اداره جوامع انسانى ، نظام عدالت پديد آمده و سعادت ابدى انسان ها تاءمين شود. حكيم بزرگ بو على سينا، در اين باره مى گويد:
نياز به چنين انسانى و پديد آمدن او براى حفظ نوع انسانى ، بيش ترى است از حاجت انسان ها به مژه و گودى زير پا و امثال آن كه نقشى چندان در زندگى انسانى ندارد، و عنايت الهى كه اقتضا نموده تا انسان از منافع مژه و گودى پا بى نصيب نباشد، چگونه اساس اين امور را كه وجود پيامبر است ، اقتضا نكند. بنابراين ، خلقت و ارسال پيامبران الهى واجب و ضرورى مى باشد. (68)
بنابر اين ، وجود انسان كامل (پيامبران الهى ) از ضرورى ترين نيازهاى بشرى بوده و اساسا به گفته حكماى بزرگ ، آفرينش تنها براى انسان كامل است و ساير موجودات (جمادات ، نباتات و حيوانات ) براى رفع نيازهاى زندگى او آفريده شده است . (69)
3. ديدگاه اهل معرفت  
اما ضرورت انسان كامل در نزد اهل معرفت گذشته از جنبه هايى كه در كلام و فلسفه عنوان شده ، از افق عالى ترى نيز بدان توجه شده است ، لذا از منظر عرفا، غرض ذاتى و اولى از خلقت انسان كامل تنها اصلاح جامعه و امورى نيست كه در دايره تكوين است ، بلكه على رغم اين كه همه مخلوقات به خصوص جامعه بشرى از نعمت وجود او بهره مند مى شود، غرض از خلقت او همانا ظهور تام خالق هستى در يك مظهر كامل است . اين بيان مطابق همان حقيقتى است كه در اين حديث نورانى آمده است : خلقت الاشياء لاجلك لاجلى . (70) در اين حديث شريف خداى سبحان خطاب به پيامبر اكرم كه بزرگ ترين و كامل ترين مظهر الهى است ، مى فرمايد كه همه چيز را براى تو آفريده ام و تو را براى خود خلق كرده ام .
بنابراين ، عرفا ضرورت وجود انسان كامل را اين گونه تبيين مى كنند: به دليل ظهور و تجلى اسم و جامع و اعظم الهى در مظهر تام ، كه همه مراتب وحدت و كثرت را بدون غلبه بر ديگرى دارا باشد، وجود انسان كامل ضرورى است ، زيرا فقط اوست كه مى تواند چنين مظهر كاملى باشد، چرا كه در اسماى ذاتى ، وحدت و در اسماى فعلى ، كثرت غلبه دارد. چنان كه يكى از محققان در شرح كلمات قيصرى گفته است : محققان از عرفا در آثار خود بيان كرده اند كه تجلى در احديت ، بما هى احديت محال است و حقيقت حق در مقام اطلاق و صرافت ذات ، مشعر به هيچ نوع از كثرت نيست و عارى از همه كثرات است ؛ حتى كثرت اعتبارى كه در تجلى اول موجود است ، منشاء رابطه حقيقت وجود با كثرات است ، چه در مقام احديت و واحديت و چه در مقام خلق و كثرت حقيقى ، اسماى حسنى و صفات الهى و آن چه شهود شده و مطابق با قواعد اهل تحقيق است ، حق سبحانه به لحاظ اطلاق ذات متعين به حكم اثباتى و نفيى نيست ، و وضع اسم براى چنين حقيقتى متعذر است ، ولى براى حقيقت حق در مقام صفات و افعال ، اسماى حسنا و صفات عليا كه دلالت بر آن حقيقت كند، موجود است و از براى حقيقت وجود در مراتب افعال و صفات عليا كه دلالت بر آن حقيقت كند، موجود است و از براى حقيقت وجود در مراتب افعال و صفات نسبت و احكام الوهيت و اعتبارات اسمايى تحقق دارد. (71)
پس اگر در ذات وحدت و در مقام فعل ، كثرت غالب است ، هويت غيبى مستلزم نامى است كه با ارائه وحدت در كثرت ، جامع جميع اسماى جلاليه و جماليه و در بر دارنده مقام جمع و تفضيل باشد. اين نام همان اسم اعظم است كه به عنوان ليس كمثله شى ء در انسان كامل ظهور مى كند و خداوند با ظهور در اين مظهر، ذات خود را از لحاظ جامعيتى كه بالاتر از آن قابل تصوير نيست ، ادراك مى نمايد، بدين ترتيب ، به حركت حبى ايجابى به غايت خود واصل مى شود. (72)
عارف بزرگ صدرالدين قونوى ، درباره ضرورت انسان كامل در عالم هستى مى گويد: انسان كامل حقيقى ، برزخ بين وجوب و امكان بوده و آينه اى جامع بين صفات قديم و احكام آن از يك سو، و صفات حادث از سوى ديگر است .
هم چنين انسان كامل واسطه بين حق و خلق است كه به واسطه او، و كسى كه در مرتبه او رسيده است ، فيض و بركات حق كه سبب بقاى تمام نظام هستى است ، بر آن نازل مى شود و اگر انسان كامل با توجه به واسطه بودنش ‍ ميان واجب و ممكن ، وجود نداشته باشد، هرگز عالم هستى فيض الهى را دريافت نمى كند، زيرا براى گرفتن فيض الهى رابطه و تناسب شرط است . ديگر اين كه انسان كامل ستون آسمان ها و زمين است و بدين لحاظ اگر از زمين كه صورت حضرت جمع واحديت و منزل خلافت الهى است ، به سوى ملكوت عالم كه عرش مجيد و محيط بر آسمان ها و زمين است رحلت كند، نظام آسمان و زمين از هم پاشيده شده و نظام كيانى به صورتى ديگر تبديل مى شود. (73)
ديدگاه امام خمينى درباره ضرورت انسانكامل
اما حكيم ژرف نگر و عارف بلند همت ، حضرت امام خمينى رحمه الله درباره ضرورت وجود انسان كامل ، گذشته از ديدگاه كلامى و فلسفى كه دارد، از مشهد عرفان نيز شهد شيرينى ارائه كرده كه فرازهايى از كلام عميق او را نقل خواهيم كرد. امام در اين باره مى فرمايد:
عين ثابت انسان كامل در مقام ظهور به مرتبه جامع و در اظهار صور اسمايى در نشئه علمى ، خليفه اعظم الهى است ، زيرا از آن جايى كه اسم اعظم ، جامع و جلال و جمال و ظهور و بطون مى باشد، امكان ندارد كه با مقام جمعى خود، در هيچ مظهرى تجلى نمايد، زيرا او بزرگ است (و) در آينه اى كوچك ننمايد. بنابراين ، بايد مظهر و آينه اى وجود داشته باشد كه بتواند جلوه گاه روح او گرديده ، و انوار قدسى حق در آن آينه منعكس شود تا زمينه ظهور عالم قضاى الهى فراهم گردد و اگر عين ثابت انسان كامل نباشد، هرگز هيچ عينى از اعيان ثابته ظاهر نمى گردد و اگر ظهور اعيان ثابته نباشد، هيچ يك از موجودات عينى و خارجى ظاهر نشده و فيض وجود را نمى توان دريافت كرد. بنابراين ، با عين ثابت انسان كامل است كه اول به آخر متصل شده و آخر به اول مرتبط مى گردد و همين عين ثابت انسان كامل است كه با همه موجودات معيت قيومى دارد. (74)
هم چنين حضرت امام در كتاب شريف چهل حديث با تفصيل بيش ترى در اين باره مى گويد:
بدان كه ارباب معرفت و اصحاب قلوب فرمايند از براى هر يك از اسماى الهيه در حضرت واحديت صورتى است تابع تجلى به فيض اقدس در حضرت علميه ، به واسطه حب ذاتى و طلب و عنده مفاتح الغيب التى لايعلمها الا هو .(75) و آن صورت را عين ثابت در اصطلاح اهل الله گويند. و به اين تجلى به فيض اقدس اولا، تعينات اسمائيه حاصل آيد؛ و به نفس همين تعين اسمى صور اسمايى ، كه اعيان ثابته است ، محقق گردد. و اول اسمى كه به تجلى احديت و فيض اقدس در حضرت علميه واحديت ظهور يابد و مرآت آن تجلى گردد، اسم اعظم جامع الهى و مقام مسماى الهى است كه در وجهه غيبيه عين تجلى به فيض اقدس است و در تجلى ظهورى كمال جلا و استجلا عين مقام جمع واحديت به اعتبارى ، و كثرت اسمائيه به اعتبارى است . و تعين اسم جامع و صورت آن عبارت از عين ثابت انسان كامل و حقيقت محمديه است : چنان چه مظهر تجلى عين فيض اقدس ، فيض مقدس است و مظهر تجلى مقام واحديت مقام الوهيت است و مظهر تجلى عين ثابت انسان كامل ، روح اعظم است و ساير موجودات اسمائيه و علميه و عينيه مظاهر كليه و جزئيه اين حقايق و رقايق است ، از اين جا معلوم شود كه انسان كامل مظهر اسم جامع و مرآت تجلى اسم اعظم است ... . و بالجمله ، انسان كامل كه آدم ابوالبشر يكى از مصاديق آن است بزرگ ترين آيات و مظاهر اسما و صفات حق و مثل و آيت حق تعالى است . و خداى سبحان از مثل ، يعنى شبيه ، منزه و مبر است ، ولى ذات مقدس را تنزيه از مثل به معناى آيت و علامت نبايد نمود (و له المثل الاعلى ) (76) همه ذرات كائنات آيات و مرآت تجليات آن جمال جميل هستند، منتها آن كه هر يك به اندازه وعاى وجودى خود، ولى هيچ يك آيت اسم اعظم جامع ، يعنى الله نيستند، جز حضرت كون جامع و مقام مقدس برزخيت كبرى . پس خداوند انسان كامل را به صورت جامع آفريده و او را آينه اسما و صفات خويش قرار داده است . (77)
همان گونه كه در كلام حضرت امام ملاحظه شد. وجود انسان كامل قبل از هر چيز ديگر، براى نشان دادن اسما و صفات الهى ضرورى است و تنها اوست كه مى تواند مظهر اسم اعظم الهى واقع شود، زيرا در هويت واحده كه متصف به وحدت حقيقى است ، احكام وحدت به طور كامل بر احكام كثرت غالب است ، بلكه بر اساس قهاريت احدى ، احكام كثرت به صورت كلى محو و فانى در وحدت قاهره است .
بنابراين ، هنگامى كه آن هويت واحده اراده كرده كه ذات او در مظهر كاملى ظاهر شود كه تمام مظاهر نورى و مجالى ظلى را داشته و همه حقايق آشكار و نهان را شامل باشد، چه اين كه همه دقايق باطنى و ظاهرى او را همراهى كند. اين حقيقت تنها در مظهر تام و كون جامع ، يعنى انسان كامل تحقق پيدا مى كند، زيرا تنها اوست كه مى تواند بين مظهريت ذاتى مطلقه و مظهريت اسما، صفات و افعال جمع كند، چون نشئه او از جمعيت و اعتدال كمالات گسترده برخوردار است . چون اين كه تنها انسان كامل است كه مى تواند ميان حقايق وجودى و وجوبى و نسبت هاى اسماى الهى از يك سو و حقايق امكانى و صفات خلقى از سوى ديگر جمع كند.
بنابر اين ، انسان كامل جامع بين مرتبه جمع و تفصيل بوده و محيط بر همه امورى است كه در سلسله نظام هستى تحقق دارد. پس هويت احدى خداوند سبحان در چنين مظهرى تجلى نموده و ذات خويش را در آن مشاهده كرده است .
اين نكته از اسرار عميق و حقايق بلندى است كه درباره ضرورت انسان كامل در نظام هستى مطرح است .
ممكن است در اين موضوع اين پرسش مطرح شود كه بر اساس اصل عرفانى كل شى ء فى كل شى ء؛ هر موجودى مى تواند جامع همه مراتب كمالات بوده باشد. اين جامعيت مختص به انسان كامل نخواهد بود و حق سبحانه مى تواند همه چيز را در همه چيز مشاهده كند، كه در اين صورت ، بعضى از وجوه كه براى ضرورت انسان كامل در نظام هستى ، عنوان شد، نقض مى شود؟
پاسخ اهل معرفت آن است كه قاعده كل شى ء، فى كل شى به اعتبار سرايت تعين اول در همه موجودات است بدون ترديد، تعين اول به اجمال جامع همه كمالات بالقوه است ، پس او در هيچ مظهرى به طور تفصيل ظاهر نمى شود، مگر اين كه خصوصيت آن مظهر مقتضى آن باشد و چون انسان كامل احديت جمعى همه مظاهر را داراست ، تمام كمالات در او بالفعل و به صورت تفصيل ظاهر مى شود (گر چه اين ظهور به طور تدريج باشد). پس انسان كامل تنها موجودى است كه مى تواند جامع بين كمالات اجمالى در تعين اول و تفصيلى در مظاهر متفرقه كونى شود و تنها اوست كه علت غايى و هدف نهايى ايجاد است . (78)
بنابر آن چه گذشت ، از يك طرف ، ضرورت وجود انسان كامل به ضرورت تحقق علت غايى و هدف نهايى از آفرينش هستى بر مى گردد، هم چنان كه عارف بزرگ ابن عربى ، در نقش الفصوص مى گويد:
چون انسان كامل كتاب مختصر و منتخب از ام الكتاب كه عبارت از حضرت احدى جمعى الهى است ، خداوند او را عين مقصود و غايت مطلوب از ايجاد عالم و بقاى آن قرار داد. هم چنان كه هدف اصلى از خلقت جسد انسانى و تعديل مزاج طبيعى تحقق وجود نفس ناطقه مى باشد. (79)
از طرف ديگر، ضرورت وجود انسان كامل ، مربوط به اين حقيقت مى شود كه در عالم تنها اوست كه مى تواند جلوه گاه هويت احدى بوده و به گفته امام خمينى ، خليفه اعظم و واسطه فيض به عالم و آدم باشد.
از جانب سوم ، حفظ نظام هستى در سايه وجود انسان كامل تحقق مى يابد، كه در اين زمينه حقايق مبسوطى قبلا گذشت و اين حقيقت در روايات بسيارى نيز تاءييد شده كه اگر لحظه اى انسان كامل كه حجت خداوند در زمين است ، نباشد، زمين متلاشى شده و مانند امواج دريا به تلاطم در مى آيد، در اصول كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه : لو بقيت الارض بغير امام لساخت . حكيم صدرالمتاءلهين در ذيل اين حديث نورانى مى گويد: مراد حضرت آن است كه چون عالم با تمام آن چه در آن است براى انسان كامل خلق شده ، اگر فرض شود كه بدون او باشد، از درجه هستى ساقط مى گردد. (80)
هم چنين حضرت امير مؤ منان در كلامى نورانى مى فرمايد:
اللهم بلى ، لاتخلوا الارض من قائم لله بحجة ، اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته . (81)
در اين دو حديث نورانى ، گر چه تنها مسئله زمين عنوان شده ، اين از آن جهت است كه زمين مورد توجه اكثر مردم و يا مربوط به تناسب خطاب و مخاطب است ، وگرنه ، اين حكم در تمام نظام آفرينش سريان دارد.
با بيان اين حقايق ، ممكن است اين سؤ ال مطرح شود كه قبل از تحقق و تعين صورت انسان كامل در عالم ، افلاك و موجودات در عالم امكان وجود داشته اند، پس با نبودن چنين صورتى از انسان در عالم ، هيچ گونه نقص ء خلل در جهان آفرينش و گردش افلاك پديد نخواهد آمد.
در پاسخ اين پرسش ، عرفا گفته اند: از آن جا كه هدف از ايجاد عالم ، تجلى و ظهور حق سبحانه در آينه كامل و اتم بوده ، پس انسان كامل ، گر چه در ظاهر حسى تحقق نداشته ، از حيث حقيقت و واقع تحقق داشته است ، زيرا تنها مظهر كاملى كه بتواند جلوه گاه تمام اسما و صفات حق باشد، وجود انسان كامل است ، چرا كه هر كدام از موجودات آسمانى و عنصرى ديگرى را كه در نظر بگيرند، تنها مى تواند مظهر بعضى از اسماى و صفات حق شوند.
بنابراين ، گر چه به سبب حكمت و مصلحت الهى ، ايجاد عالم بر تعين صورت عنصرى انسان تقدم دارد، ليكن آن توجه ايجادى و هدف خلقت به اين صورت انسانى است ، زيرا مقصود آفرينش وجود او بوده است . بنابراين ، ايجاد و حفظ اجزاى عالم ، پيش از تعين صورت انسان ، به كينونت معنوى و حكمى او بوده است كه بعد از تعين حسى انسان ، متصدى حفظ و مايه دوام نظام آفرينش به صورت ظاهر نيز گرديد. پس عالم بدون وجود انسان كامل مانند جسد بدون روح است ، و بديهى است كه اطلاق انسان بر جسد بدون روح مجازى خواهد بود. (82)
فصل سوم : جايگاه انسان كامل در نظام هستى 
يكى از مسايل مهم كه در عرفان اسلامى كاملا مورد توجه بوده و امام خمينى نيز درباره آن حقايق بلندى از خود به يادگار گذاشته است ، جريان جايگاه انسان كامل در نظام هستى است ، لذا بعد از بيان ضرورت وجود انسان كامل در نظام هستى نيز بحث شود، چرا كه انسان كامل به لحاظ برخوردارى از جامعيت و گستردگى وجودى ، نسخه جامع و كامل تمام نظام هستى است ، به گونه اى كه شناخت او موجب شناخت عالم و آدم خواهد شد.
يكى از عرفا در اين باره گفته است :
انسان كامل نسخه مختصر از همه عوالم در نظام هستى است و اگر كسى بتواند او را به خوبى بشناسد، همه جهان آفرينش را شناخته است و اگر از معرفت و شناخت او بهره اى حاصل ننمايد، از شناخت همه عوالم هستى محروم خواهد بود. (83)
با توجه به مطالب ياد شده شناخت و آگاهى از موقعيت و جايگاه انسان كامل در عالم ، اهميت خاصى دارد و كليد خزاين و معارف فراوانى است كه به بعضى از مباحث آن در ضمن چند نكته مى پردازيم :
1. انسان كامل محل مشية الله  
اولين مطلب در اين باره آن است كه انسان كامل در عالم هستى محل مشية الله است . قبل از اين كه به كلام بزرگان اهل معرفت ، به خصوص امام خمينى در اين باره بپردازيم ، لازم است اشاره كنيم كه قرآن كريم درباره مشيت خداى سبحان مى فرمايد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة (84). پيام آيه مباركه در باب مشيت الهى آن است كه چون هيچ قدرت قاهره اى فوق او نيست تا او را از انجام كار و تصرف مطلق در عالم هستى باز دارد، پس خداوند متعال در دو بعد تشريع و تكوين برابر مشيت خود عمل مى كند. از ديدگاه اهل معرفت ، انسان كامل مى تواند مظهر اين مقام الهى شده و محل مشية الله شود.
يكى از بزرگان در اين باره مى گويد:
انسان كامل داراى مقام مشية الله است ، و اصلا مقام او مقام مشية الله و او محل مشية الله است ، و آيه كريمه (يخلق ما يشاء و يختار) و ديگر آيات مشابه آن كه در رابطه با مشيت آمده ، همه بر او صادق است ، و اين مظهر مشيت و اختيار الهى ، صاحب ولايت كليه است كه برخوردار از رقايق صفات حق تعالى بوده و محل ظهور و تجلى جميع اوصاف كماليه الهى است ، پس وجود انسان كامل ظرف همه حقايق و خزاين الهى است و اين اسما، اعيان حقايق نوريه دار هستى است ، نه اسماى لفظى ، لاجرم اين مقام داراى ولايت تكوينى است كه مى تواند با اذن و مشيت الهى در كائنات تصرف كند، بلكه خود را در خارج از بدن خود ايجاد نمايد و موجودات خارجى به منزله اعضاى انسان كامل و او به مثابه جان آن هاست ، لذا معجزات و كرامات و هر گونه خارق عادت انسان هاى كامل از اين جهت است . (85)
آن گونه كه در اين بيان بلند و عرشى ملاحظه شد، انسان كامل كه محل مشية الله است ، جان جهان بوده و كل جهان بدن او به حساب مى آيد، پس ‍ نقش و جايگاه انسان كامل در عالم ، نقش و جايگاه روح در بدن است ، لذا مى تواند هر نوع تصرفى را با اذن الهى در آن داشته باشد. در اين باره بحث هاى فراوانى در ره آورد عرفانى - شهودى اهل معنا وجود دارد كه نمونه اى از آن نقل مى شود: چون انسان كامل به منزله روح عالم و عالم جسد اوست ، و آن طور كه روح جسد را تدبير كرده و به وسيله قواى روحانى و جسمانى كه در اختيار دارد مى تواند هر گونه تصرفى در آن داشته باشد، انسان كامل نيز عالم را تدبير كرده و مى تواند در آن به واسطه اسماى الهى - كه در وجود او به امانت گذاشته شده - در عالم تصرف كند، زيرا تمام حقايق نهفته در نهان انسان كامل ، برزخى است بين جهت احديت جمعى و حقيقت بحر وجوب و بين حقيقت مظهريت كه براى او حقايق امكان است كه عرشى آن حقيقت وجوبى است .
بنابراين ، حق در آينه دل انسان كامل كه خليفه اوست ، تجلى كرده و عكس ‍ انوار تجليات از آينه دل او بر عالم فايض مى شود و با رسيدن آن فيض باقى مى ماند. تا انسان كامل در عالم باقى است ، از تجليات ذاتى حق و رحمت رحمانى و رحيمى حق سبحانه استمداد مى كند و عالم با اين استمداد و فيضان تجليات محفوظ مى ماند. پس هيچ معنايى از معانى از باطن به ظاهر بيرون نمى آيد، مگر به حكم انسان كامل ، چه اين كه هيچ چيزى از ظاهر به باطن نمى آيد مگر به دستور او. (86)
جايگاه انسان كامل در عالم هستى كه در بيان عرفا مطرح شده ، حقيقتى است كه در كلمات ائمه معصومين عليهم السلام نيز، بدان اشاره شده است ؛ امير مؤ منان على عليه السلام در كلامى نورانى كه بيان گر بسيارى از اين حقايق است فرموده است :
نحن صنايع الله و الناس بعد صنايع لنا. (87)
اين بيان نورانى امام عليه السلام همان حقيقتى را درباره انسان كامل مطرح مى كند كه عرفا از آن به محل مشية الله و امثال آن تعبير كرده اند. ابن ابى الحديد معتزلى - شارح بزرگ نهج البلاغه - در ذيل اين كلام حضرت مى گويد: اين سخن بسيار با عظمت است و بر همه كلمات برترى دارد و معناى آن فوق همه معانى است و دو مفهوم دارد، يكى اين كه امام مى فرمايد كه بين ما و خداوند واسطه اى وجود ندارد و ما واسطه بين حق و خلق هستيم . مفهوم ديگر آن مربوط به ملكوت اين كلام است ؛ يعنى :
انهم عبيدالله و ان الناس عبيدهم . (88)
حضرت امام خمينى درباره مشيت الهى ، با ديد عميق و بيان جامعى وارد بحث شده و جريان مشيت خداوند را بر مشرب عرفان ، آن طور كه شايسته آن است ، مطرح كرده ، به طورى كه در كم تر جايى مى توان يافت كه اين حقيقت ، يعنى نقش مشيت را در تبيين توحيد الهى با صلابت و سوز و گداز، مطرح كرده باشد. اين مسئله از جلوه شديد و عميق توحيد در سراسر وجود و انديشه او حكايت مى كند.
امام بزرگوار در بخش آغازين شرح دعاى نورانى سحر درباره مقام مشيت مى گويد: تدلى كه در آيه مباركه (دنى فتدلى ) آمده ، همان فقر مطلق است كه به آن مشيت گفته مى شود و از آن به فيض مقدس ، رحمت واسعه ، اسم اعظم و ولايت مطلقه محمدى و يا مقام علوى تعبير مى شود و اين همان لوايى است كه آدم و تمام آنان كه بعد از او آمده اند، همه زير آن قرار دارند كه حضرت پيامبر از آن چنين خبر داده است : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين . (89)
سپس در ذيل فراز سراسر نور اللهم انى اسئلك من مشيتك بامضاها و كل مشيتك ماضية (90)اين بحث را مطرح مى كند كه همه موجودات ، مظاهر حق سبحانه و تعين مشيت او هستند، و سپس مى گويد: تمام سلسله وجود از عوالم غيب و شهود همه از تعينات مشيت و مظاهر آن هستند و بر اساس طريقه اهل معرفت مشيت اولين صادر به حساب مى آيند كه ساير مراتب وجود همه با مشيت ايجاد شده اند. همان طور كه در اصول كافى از حضرت امام صادق عليه السلام چنين رسيده كه فرمود:
خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية . (91)
از دقت در مضمون اين حديث شريف و حقايقى كه اصحاب سر و راهيان طريقت و حقيقت بيان داشته اند، استفاده مى شود كه در تمام مراتب هستى چيزى غير از مشيت مطلقه الهى موجود نيست و همين مشيت است كه داراى وحدت حقه ظلى است كه جلوه وحدت حقه حقيقى حق سبحانه است . كاغذى كه بر آن مى نويسيم ، قلمى كه با آن مى نگاريم ، عضلات و تمام قوايى كه در آن ها به امانت گذاشته شده و نيز اراده اى كه از شوق پديد آمده و قائم به جان ماست ، همه و همه از شئون مشيت الهى و ظهورات آن هستند و تعينات همه اعتبارى و خيالى مى باشند. همان طور كه شيخ اكبر محى الدين عربى گفته است : عالم خيال اندر خيال است و ظهورى غير از ظهور مشيت الهى در كار نيست .
امام بزرگوار بعد از اين بيان عميق ، درباره اتحاد حقيقت مشيت الهى با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله گفته است :
بعد از آن كه نفوذ مشيت الهى و بسط و احاطه آن معلوم شد، درك اين حقيقت براى شما آسان خواهد شد كه خداوند همه اشيا را با مشيت آفريده و فعل او همان مشيت اوست ، حتى وجود با مشيت ظاهر شده و اين مشيت همان اسم اعظم است ، چنان كه عارف عربى مى گويد: وجود با بسم الله الرحمن الرحيم ، ظاهر شده است و مشيت همان ريسمان محكم است كه بين آسمان و زمين آفرينش شده است و كسى كه به مقامى رسيده و افق او با افق مشيت يكى شده و آغاز و انجام جهان آفرينش به اوست ، همانا حقيقت محمدى و علوى (صلواة الله عليهما) است كه خليفه الهى بر اعيان ماهيات و مقام واحديت مطلقه هستند. (92)
حضرت امام در كتاب شريف چهل حديث نيز درباره مسئله مشيت الهى سخنانى نغز دارد و گفته است :
بدان كه از براى مشيت حق تعالى جلت عظمته ، بلكه از براى ساير اسما و صفات دو مقام است :
...، مقام مشيت فعليه مطلقه احاطه قيومى دارد به جميع موجودات ملكيه و ملكوتيه و جميع موجودات به وجهى تعينات آن هستند و به وجهى مظاهر آن مى باشند و به حسب اين مقام از مشيت فعليه و مظهريت و فناى مشيت عباد در آن ، بلكه مظهريت و مرآتيت خود عباد و جميع شئون آن ها از آن ، در اين حديث شريف فرموده است : اى پسر آدم ، به مشيت من تو آن كسى هستى كه مشيت مى كنى ، ذات تو و كمالات تو ذات تو به عين مشيت من است ، بلكه تو خود و كمالاتت از مظاهر و تعينات مشيت منى ... . (93)
بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه آن چه به سخنان امام خمينى برجستگى خاصى داده ، اولا، تبيين مشيت الهى بر اساس ديدگاه عرفانى آن بزرگ مرد الهى است و ثانيا، تشريح هم افقى حقيقت انسان كامل (حقيقت محمدى و علوى ) با مشيت الهى است . چيزى كه در كم تر جايى از آثار عرفانى بدان اشاره شده است ، به خصوص بر مبناى ناب شيعى ، كه مستقيما از روايات اهل بيت عليهم السلام الهام مى گيرد، اين مطلب نوعى نو آورى عرفانى آن عارف وارسته به حساب مى آيد.

 

next page

fehrest page

back page