عرفان اسلامي جلد اول

استاد حسين انصاريان

- ۱۱ -


5 ـ خوف از نقصان در عبادت ، يا قلّت آن در برابر عظمت حق

اين خوف ، يكى از عالى ترين مراحل كمال انسانى ، و از بهترين علل براى حركت بيشتر ، و به دست آوردن مقام برتر است .

با كمك اين خوف ، انسان نسبت به عبادات و اطاعت از مول ، كوشش بيشترى خواهد كرد ، و سعى خواهد نمود ، عباداتش واجد تمام شرايط باشد .

كسى كه قلبش به نور شناخت حقّ منوّر گردد ، و خداى خود را به حقيقت بشناسد ، و به عظمت و بزرگى او راه برد ، البته عبادت خود را هرچند زياد و خالص باشد ، در جنب بزرگى او كوچك ديده ، وبلكه به حساب نخواهد آورد !

راستى در برابر عظمت بى نهايت در بى نهايت او ، انسان دچار وحشت شده ، و براى جبران اين وحشت ناچار است هرچه در توان دارد ، مصرف آن عزيز كند.

انسان با آشنايى به قرآن و معارف الهى ، به اين نتيجه خواهد رسيد ، كه علم حضرت دوست به هر چيزى محيط است ، و هيچ ذرّه اى از ذرّات عالم هستى ، از دايره علم آن جناب بيرون نيست ، با اين آشنايى و توجّه ، ناگهان به خود آمده و فرياد برمى دارد ، آه شايد در خدمت من و عبادت و اطاعتم نقص وقصورى باشد كه من به خاطر محدود بودن علمم از آن بى خبرم ، و ممكن است اين نقص باعث شود كه عمل من مورد قبول حبيب من نشود ، و يا اگر نقصى نداشته باشد ، عمل من در برابر بزرگى او ناچيز و يا هيچ است !! با اين محاسبه انسان دچار خوف شديد مى شود، وبراى جبران آن دست به اطاعت وعبادت گسترده مى زند.

از نبىّ اكرم نقل شده ، وقتى در محراب عبادت مى ايستاد به پيشگاه حق عرضه مى داشت :

ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ .

آن طور كه شايسته توست تو را نشناخته و به عبادت تو اقدام نكرده ايم !!

عاشق او هرچه به او نزديك تر مى شود ، به عظمت و جلال او بيشتر پى مى برد ، و در اين صورت دچار خوف عظيم تر شده و عبادت خود را هرچند زياد باشد ناچيز مى بيند ، اين خوف به دنبالش كثرت عبادت هست ، تا وقتى كه سالك به مقام قرب نايل شده ، و به وصال و لقاء محبوب مى رسد ، آن زمان است كه خوف او مبدّل به امن گشته ، و به عالى ترين درجات انسانى رسيده است .

اين گونه سير و حركت ، و اين نحو شور و اشتياق ، و اين شكل خوف و كثرت عبادت را در وجود امام عارفين ، مولاى موحّدين ، سرحلقه عاشقين ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى توان يافت :

در اين زمينه بهتر است كه به گفتار ضرار بن ضمره ، عاشق دلباخته على (عليه السلام) ، در برابر معاويه توجه كرد .

معاويه به ضرار گفت : على را برايم وصف كن ، ضرار گفت : مرا از اين برنامه معاف بدار ، معاويه گفت : هيچ راهى جز توصيف على ندارى ، ضرار گفت : اكنون كه ناچارم مى گويم .

به خدا قسم ، على از شناخت عقل و انديشه ما بسيار دور رس بود ، بر همه چيز توان داشت ، گفتارش ميزان شناخت حق و باطل بود ، و جز به عدالت حكمى از حضرتش صادر نگشت .

از سراسر وجود او دانش و علم مى ريخت ، و تمامى نواحى هويّت و ماهيّتش گوياى حكمت بود .

از دنيا و شكوهش وحشت داشت ، و با تاريكى شب انسى عجيب برقرار مى كرد ، اشكش به خاطر ترس از عظمت حق فراوان بود .

هميشه در انديشه و تفكّر به سر مى برد ، و لباس زير و خشن را دوست داشت ، و غذايش را جز نان جوين ، و مواد بسيار عادى كه لذّتى در آن نبود ، چيزى تشكيل نمى داد .

به هنگامى كه بين ما بود ، با ما فرقى نمى كرد ، از جواب هر خواسته مشروعى كه داشتيم امتناع نداشت ، وقتى از او دعوت مى كرديم اجابت مى فرمود .

به خدا قسم با اينكه به او نزديك بوديم ، و او هم با ما نزديك بود ، ولى انگار از عظمت و بزرگى اش ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم .

اهل دين را فوق العاده گرامى مى داشت و با افتادگان نشست و برخاست مى نمود .

در زمان حكومتش هيچ قدرتمندى از ترس عدالت على ، جرئت اعمال زور و سلطه اش را نداشت ، و هيچ ضعيفى از رسيدن به عدل على مأيوس نبود .

خدا را به شهادت مى طلبم كه شاهد شبهاى على بودم ، زمانى كه پرده تاريك شب به رخسار جهان در مى افتاد ، و ستارگان در آسمان دنيا به جلوه گرى مى نشستند او محاسن خود را به دست مى گرفت ، و همچون آدم مار گزيده به خود مى پيچيد و چون انسان غصه دار اشك مى ريخت و مى گفت : دنيا برو غير مرا گول بزن ، خود را به من عرضه مكن ، و براى جلب من ، متوسّل به هفت قلم آرايش مشو ، چه دور است ، چه دور است كه بتوانى مرا فريب دهى ، من تو را سه طلاقه كرده ام ، و جاى هيچ گونه رجوعى براى تو باقى نگذاشته ام ، مدّت تو بسيار كوتاه ، و خطرت براى فرزند آدم بزرگ است ، و عيش و خوشيت اندك !!

آه كه توشه ام براى سفر آخرت كم است ، واى كه عبادتم براى دفع وحشت از راهى كه در پيش دارم اندك است !!

ناگهان معاويه گريست ، و گفت خدا رحمت كند ابوالحسن ر ، كه به خدا قسم اين چنين بود ، سپس گفت : اى ضرار حزن و اندوهت نسبت به او چگونه است ؟ گفت : مانند كسى كه فرزندش را در لانه اش سر بريده ، و گريه گلوگير او شده ، و از غصه آرام نمى گيرد ، و اندوهش به پايان نمى رسد !!