فلسفه خلقت انسان

عبد الله نصری

- ۵ -


غايتداري در هستي

در بحث از فلسفه خلقت بايد بررسي كرد كه آيا جهان آفرينش هدفي دارد يا نه ؟ آيا جهان خلقت براساس نقشه و برنامه اي حساب شده و منطم به سوي هدفي خاص در حركت است يا مخلوق تصادف مجموعه اي ازپديده هاي بي شعور است كه هيچ غرض و غايتي را به دنبال ندارد؟ در اينجابا كه نظريه روبرو هستيم .

جهان بيني الهي كه معتقد است جهان راخالقي خدا نام است . و جهان خلقت براساس حكمت الهي به سوي غايتي خاص در حركت است .

جهان بيني مادي كه معتقد است جهان از ماده به وجود آمده و فاعل باشعوري آن را به وجود نياورده، نمي تواند براي عالم هدف و غرضي را درنظر بگيرد. از نظر ماده گراها، عالم طبيعت بر اساس فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي حاصل شده و لذا از غايت برخوردار نيست .

درباره غايتداري موجودات چند نظريه مطرح است :

.1 همه موجودات جهان داراي غايت هستند، چه آنها كه اراده و آگاهي دارند و چه آنهايي كه فاقد اراده و آگاهي هستند. مانند جمادات و نباتات .

.2 تنها مخلوقاتي داراي غايت هستند كه اراده داشته باشند. موجودات بي شعور و فاقد اراده غايت ندارند. مانند نباتات و يا اعضاي غير ارادي بدن از قبيل كليه، كبدو قلب . طبق اين نظريه هدفداري فرع برشعور و اراده است .

.3 خدا و موجودات ماورالطبيعي يعني عقول مجرده نمي توانند در افعال خود غايت داشته باشند، زيرا فقط فاعلي كه ناقص و بالقوه است و تصورغايت مي تواند اراده او را برانگيزد تا از قوه به فعل درآيد داراي هدف وغايت است .خلاصه برخي از فاعلها چون مافوِق ماده هستند و فعليت محض مي باشند؛ يعني همه كمالات خود را بالفعل واجدند داراي هدف و غرض نمي باشند.

الهيون معتقدند كه همه اجزاي جهان آفرينش داراي هدف و غايت اند.به بيان ديگر همه موجودات در جهت رسيدن به هدفي خاص داراي حركت مي باشند. و اين نكته را تحقيقات دانشمندان علوم طبيعي به ثبوت رسانده است .

مطالعه وبررسي موجودات ــ از ساختمان يك سلول گرفته تا بزرگترين سحابيها و كهكشانها ــ نشانگر آن است كه همه اجزاء جهان طبق برنامه اي خاص روبه سوي هدف خود دارند. براي نمونه مي توان از خورشيد سخن گفت كه تشعشع حرارتي آن به قدري حساب شده است كه اگر به دو برابراندازه فعلي خود برسد تمام موجودات از شدت گرما از ميان مي روند و يااگر مقدار تشعشع حرارت آن نصف شود همه جانداران زمين از سرماهلاك خواهند شد.

اچ.روويرر H. ROUVIERE در كتابي كه پيرامون هدفداري حيات نگاشته چنين مي نويسد:

«هر فردي متعلق به يك نوع، با شروع از نقطه هايي كه مولد آن بوده اند به طرف يك سرنوشت پيش بيني شده تكامل پيدامي كند. اين سير، به طوري كه كلمه مراحل انتوژنر و از جمله بلوغ نشان مي دهند، برحسب يك روش منظم ويكنواخت پيش مي رود.»

«اعتقاد به هدفداري جهان با واقعيتهاي غير قابل انكارش، مخالف عقيده جزمي مادي است».

جان ادلف بوهلر ADOLPH BUEHLER مي گويد:

«در طبيعت، به هر سو كه بنگرى، نظام و مشيت نمايان است . گويي دنيا به سوي مقصد مشخصي سوِ داده مي شود. اين معني در عالم اتم كاملاً روشن است . تمام اتمها، از هيدروژن گرفته تا اورانيوم، ازروي يك مدل و نمونه به وجود آمده اند. هر اندازه اطلاعات ماراجع به الكترونها و پروتونهايي كه عناصر مختلف را تشكيل داده اند بيشتر مي شود متوجه انتظام و هماهنگي عالم ماده مي شويم .»

اولاً موجودات جهان آفرينش از روي نظم و برنامه آفريده شده اند وميان تمامي اجزاي جهان هستي ارتباط و هماهنگي موجود است .

ثانياً نظم و هماهنگي موجود در عالم آفرينش نشانه آن است كه پديده ها وعناصر جهان براي هدف و غرضي خاص خلق شده اند، زيرا بدون وجود غرض معنا ندارد كه موجودات از روي حساب و برنامه و هماهنگي آفريده شده باشند. همچنين مي توان گفت كه نظم و هماهنگي جهان نمايشگر اين حقيقت است كه قدرتي مافوِق و اراده اي حكيمانه آن راآفريده كه لازمه اين شعور و اراده، هدفداري عالم آفرينش است .

دونالدرابرت كار DONALD ROBERT CARR مي گويد:

«نظم و تربيت عالم كه مورد نياز دانشمند است نه تنها از نظرخلقت وجود خدا را ايجاب مي كند، بلكه براي ادامه اين نظم وتربيت و هدايت عالم وجود يك حكمت عاليه لازم مي آيد و اين همان سخنان كتب مقدسه آسماني است، و جهان بي نظم و تربيت موجودي لغو و باطل است .»

از سوي ديگر اگر با دلايل گوناگون علمي و فلسفي بر ما ثابت شود كه جهان طبيعت براساس تصادف پيدا نشده، بلكه اراده اي حكيمانه و قدرتي مافوِق عالم ماده را آفريده است، بر ما ثابت خواهد شد كه جهان داراي هدف وغرض است، زيرا چگونه ممكن است تصور كرد كه خداوند هستي بخش اين همه نقشهاي گوناگون را كه در عالم وجود به چشم مي خوردبيهوده و بي هدف آفريده باشد؟ آيا مي توان تصور كرد كه اين همه گل وگياه و سياره و كهكشان و حيوانات گوناگون، عبث و بيهوده خلق شده باشند؟ آيا اين همه تدبير و نظمي كه در پيدايش موجودات به كار رفته دليل بر هدفداري آنها نيست ؟ آيا اين مخالفت حكمت الهي نيست كه بگوييم خداوند جهان را بيهوده خلق كرده است ؟

گفتيم كه الهيون طرفدار اصالت غايت هستند. يعني معتقدند كه نظام عالم از روي قصد و اراده و براي غرض و غايتي خاص تنظيم شده است، اماماده گراها طرفدار مكانيسم هستند و جريان عالم را ماشين وار مي دانند، بدون آنكه به اصل غايت معتقد باشند. طرفداران مكانيسم، تنازع بقا را دليل بر ردغايت مي دانند؛ آن هم به دو معنا:

.1 تنازع بقا مي تواند از عهده توجيه و تبيين پيدايش موجودات برآيد وبخوبي انطباِق موجودات را با شرايط حيات حل كند،بدون آنكه نيازي نه پذيرش خالق جهان باشد تا بر اساس آن معتقد شويم كه نظام آفرينش درجهت نيل به غايتي خاص آفريده شده است .

.2 طرفداران مكانيسم تصور مي كنند كه اگر غايتي در كار مي بود،نمي بايست تغييراتي كه براساس نظريه تكاملي داروين در موجودات پيدامي شود، بعضي از آنها براي موجودات سودمند باشد و بعضي ديگر مضر وبي اثر. به بيان ديگر اگر غايتي در كار مي بود نمي بايست تغييرات بي اثر ومضر در موجودات رخ مي داد، بلكه از همان ابتدا تغيير لازم و اساسي درموجود ايجاد مي شد و در مسير تكامل اثري از برخي موجودات ــ كه نمي توانند انطباِقق با محيط پيدا كنند ــ يافت نمي شد. بنابراين بايد نظريه تكامل را پذيرفت تا در كنار آن تنازع بقا را هم پذيرفت وگرنه با پذيرش خدا ديگر نمي توان تنازع بقا را توجيه كرد و چون تنازع بقا يك اصل علمي و غير قابل انكار است، به ناگزير بايد دست از ايمان به خدا و غايت انگاري برداشت .

حقيقت اين است كه اگر نظريه تكامل تدريجي را به عنوان يك اصل مسلم علمي بپذيريم، خود اين اصل، دليل بر هدفداري موجودات جهان آفرينش است . اينكه موجودات عالم با محيط خود هماهنگي و سازگاري پيدا مي كنند، نشان دهنده آن است كه نيرويي در درون آنها قرار گرفته و آنهارا به انطباِق با محيط وا مي دارد و اساساً بدون پذيرش نيرويي كه موجودات را به سمت غايت خاصي بكشاند، تكامل موجودات قابل توجيه نيست و خودداروين هم نظر به همين موضوع داشته كه خدا را پذيرفته است . اينكه طرفداران مكانيسم مي كوشند تا نظام متقن پديده هاي آفرينش و انطباِقموجودات آلي را با محيط، براساس تصادف توجه كنند كاري خطاست، چراكه براساس حساب احتمالات و با در نظر گرفتن حدوث عالم نمي توان براي تصادف نقشي در عالم وجود قايل شد.

اصل تكامل تدريجي موجودات هم كه مي گويد موجودات ناقص به جهت عدم انطباِقق با شرايط محيطي از ميان مي روند و موجوداتي كه بتوانندبا محيط سازگار شوند باقي مي مانند، توجيه گر بقاي موجودات است . اما درمورد كمالاتي كه در موجودات به كار رفته و هريك غايت خاصي را به عهده دارند، نقش مؤثري ندارد. به طور مثال، خطوطي كه در كف دست قرار گرفته و از سُر خوردن اشياء در دست جلوگيري مي كند، يا مژگان چشم كه از ورود گرد و غبار در داخل چشم جلوگيري مي كند و يا اختلاف انگشتان دست كه هر كدام كار بخصوصي را انجام مي دهند، و هر كدام ازكمالات وجود آدمي هستند نه از شرايط بقاي انسان، با انطباِق موجود بامحيط و تكامل تدريجى، توجيه پذير نيستند. اينكه گفتيم اينها نقشي در بقاي موجودات ندارند به اين معناست كه اگر هم اين كمالات نمي بودند، اختلالي در بقاي موجودات زنده ايجاد نمي شد، ولي وجود آنها نشانگر هدف وغايتي است كه در حقيقت موجودات براي آسايش و پيشرفت و تكامل آنهابه كار رفته است .

هدفداري و غايت از نظر حُكما

فيلسوفان اسلامي در بحث از غايت به اين نكته اشاره كرده اند كه گاه غايت به فعل نسبت داده مي شود و گاه به فاعل . يعني هم مي توان سؤال كردكه «غايت فعل چيست ؟» و هم مي توان اين پرسش را مطرح كرد كه «غايت فاعل چيست ؟»

اگر غايت به فعل نسبت داده شود مراد آن است كه آن فعل متوجه چيزي است كه كمال آن به شمار مي رود و اكنون فاقد آن كمال است . به طور مثال دانه گياهي كه حركت و رشد مي كند، به سوي مقصدي خاص در حركت است كه كمال آن مي باشد و با رسيدن به آن، همه قوه هاي آن به فعليت مي رسد. در موجودات طبيعى، رابطه ميان غايت و ذي غايت يك رابطه طبيعي و تكويني است . يعني موجودي كه غايت را طلب مي كند (ذي غايت يامُغيي) متوجه و متحرك به سوي غايت خود است . در مصنوعات بشري غايت به اين صورت نيست . يعني رابطه غايت با ذي غايت را بايد در ذهن فاعل جستجو كرد، چرا كه اين فاعل است كه براي مصنوع خود هدفي راتعيين مي كند و با كار خود آن را به غايت مورد نظر خويش مي رساند، نه آنكه خودش مانند موجودات طبيعي متوجه غايت خود باشد. به طور مثال نجاري كه تصميم مي گيرد ميز و صندلي درست كند، مقداري چوب رافراهم مي آورد و با كار خويش آن چوبها را به ميز و صندلي مبدل مي سازد،نه آنكه خود چوب با حركت خويش متوجه ميز و صندلي شدن باشد. به بيان ديگر فعليت و كمال چوب در عالم طبيعت، ميز و صندلي شدن نيست، بلكه اين هدف و غايت فاعل بشري است كه چوبها را به ميز وصندلي مبدل مي سازد.

در واقع حكما معتقدند كه رابطه غايت و ذي غايت در طبيعت يك رابطه تكويني است، نه آنكه ذهن فاعل، يك چيز را غايت و چيز ديگري راذي غايت كرده باشد.در واقع نظام تكوين يكي را غايت و ديگري را مغيي كرده است، و طبيعت به غايت توجه دارد و به صورت تكويني به سوي آن در حركت است . از همين جاست كه حكما براي غايت دو معنا قايل شده اند:

.1 ما اليه الحركه: يعني چيزي كه حركت به سوي اوست و همان گونه كه اشاره شد شي (مغيي) با رسيدن به آن (غايت) به كمال مي رسد و قوه هاي اوبه فعليت مي رسد.

.2 مالاجله الحركه: يعني چيزي كه حركت به خاطر آن است . درموضوعات بشرى، فاعل چيزي را براي رسيدن به منظور خاصي ايجادمي كند، مثلاً نجار چوبها را به خاطر صندلي يا ميز شدن فراهم مي آورد.

از نظر حكما در عالم طبيعت ـ بر خلاف مصنوعات بشري ـ غايات طبيعي از اين جهت غايت نيستند كه خالق آنها را به خاطر يك شي بخصوصي به وجود آورده باشد، آن هم به گونه اي كه ميان غايت و ذي غايت، رابطه ذاتي و تكويني وجود نداشته باشد. در طبيعت، غايت به معناي مااليه الحركه همان غايت به معناي مالاجله الحركه است . در عالم طبيعت هرموجودي داراي غايت است و هستي آن وابسته به غايت است . يعني غايت داشتن مقوم وجود ذي غايت است، به گونه اي كه اگر غايت نمي بود، موجودذي غايت هم وجود نمي داشت، اگر موجودي به سوي غايت خود درحركت نمي بود، اصلاً آفريده نمي شد. خالق هستي نيز در علم خود موجودذي غايت را به خاطر غايت و براي نيل به غايت آفريده است . ازهمين جاست كه مي گوييم در عالم طبيعت مالاجله الحركه چيزي جزمااليه الحركه نيست . خداوند در علم خود اراده كرده كه موجودات به گونه اي آفريده شوند كه به سوي غايت خود در حركت باشند. به بيان ديگر خداونداز ابتدا، به اين خاطر موجودات طبيعي را آفريد تا به غايتي دست يابند كه به سوي آن روان هستند.

در كارهاي ارادي انسان نيز غايت به هر دو معنا صادِ است، يعني هر دومعنا را در مورد فعل و فاعل انساني مي توان به كار برد. انساني كه غذامي خورد، هم فعل او كه خوردن باشد داراي غرض است و هم فاعل كه بااين فعل مي خواهد خود را به كمال برساند.

در مورد خداوند هم بايد گفت كه فعل او داراي غايت است . يعني موجودات عالم طبيعت همه داراي غايت اند (مااليه الحركه). ذات الهي نيز به معناي مالاجله الحركه داراي غايت است، چرا كه موجودات را به اين منظورآفريده تا به غايات خود برسند. فلاسفه اي هم كه گفته اند ذات باري غايت ندارد، مرادشان غايت به معناي «مااليه الحركه» بوده است . يعني چون ذات الهي كامل و فعليت محض است ديگر معنا ندارد كه چيزي را هدف قرارداده تا با رسيدن به آن قوه هاي خود را به فعليت برساند. چون در اينجا مااليه الحركه و مالاجله الحركه يكي هستند، لازم نمي آيد كه ذات حق تعالي ناقص باشد. نقص و ذات باري تعالي آنجا مطرح مي شود كه ذات حق «مااليه الحركه» داشته باشد تا با رسيدن به آن كامل شود. استاد مطهري در اين زمينه چنين مي گويد:

« چون ذات باري علم دارد به نظام هستي چنان كه هست و اراده مي كند نظام هستي را چنان كه طبعاً و ذاتاً بايد باشد، پس ذات باري هر چيزي را براي همان منظور ايجاد مي كند كه آن چيز ذاتاً به سوي آن است و قهراً در اين مورد «مااليه الحركه» و «مالاجله الحركه»يكي است . پس لازم نمي آيد كه ذات باري ناقص و مستكمل باشد،زيرا اين اشكال وقتي لازم مي آيد كه ذات باري خود «مااليه الحركه» داشته باشد، و نيز لازم نمي آيد كه ذات باري حكيم نباشد،زيرا پس از آنكه معلوم شد كه فعل باري ذاتاً به سوي هدف ومقصد است و او فعل خود را براي همان هدف و مقصد ايجادمي كند، پس حكيم است و فعلش خالي از غرض نيست . لازمه حكيم بودن اين نيست كه خود حكيم از فعل خود مستفيد گردد ووجود خود را به اين وسيله تكميل كند.»

هدفداري آفرينش در قرآن

از نظر قرآن جهان هستي بيهوده آفريده نشده است، بلكه همواره اجزاءو عناصر جهان داراي هدف و غرض است . در آيات زير به هدفداري خلقت جهان وانسان اشاره شده است :

اِن في خَلْق السَّمو'ات وَ الاَرْض وَاختِلا'ف اللَّيل وَ النَّهارِ لَايات لاِوُلي الالَبْاب الّذين يَذْكُروُن اللَّه قياماً و قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِم و يتَفَكَّرون في خَلق السَّموات و الاَرْض ربّنا ما خَلَقْت هذا باطلاً سُبحانَك فَقِنا عذاب النّارِ

همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، براي صاحبان عقل و انديشه آياتي است . صاحبان عقل و انديشه كساني هستند كه خدا را در حال ايستادن و نشستن وآن هنگام كه بر پهلوخوابيده اند به ياد مي آورند، و در آفرينش آمانها و زمين مي انديشند(و مي گويند) بارالها، اين عالم را بيهوده نيافريده اى، پروردگارا مارا از عذاب آتش نگاه دار. [آل عمران 190]

آيات فوِق انسانها را به تدبّر و انديشه در حقيقت آسمانها و زمين وتعاقب شب و روز وا مي دارد تا هر فردي از افراد انساني به اندازه استعداد وتوانايي خود اسرار آفرينش را دريابد. و به راستي كه نگرش دقيق به آسمانهاو زمين، آدمي را با نظام حيرت آور حاكم بر آنها آشنا مي سازد. نظامي كه مطالعه آن، انسان را به هدفداري عالم آفرينش واقف مي سازد. صرف مشاهده عالم هستي بدون انديشه و تفكر نمي تواند هدفداري عالم را به انسان نشان دهد و چه بسيار دانشمنداني كه ساليان دراز به مشاهده و مطالعه جهان هستي مي پردازند، اما از آنجا كه نمي كوشند تا قيافه آيه اي بودن عالم را درك كنند به غايتداري هستي توجه نمي كنند. در واقع اگر كسي به مشاهده جهان هستي بپردازد، نظم و قانون حاكم بر همه اجزاء و عناصر آن رادرمي يابد و پس از تفكر در اين زمينه است كه آدمي پي مي برد كه اين نظم حاكم بر عالم نمي تواند به خود اجزاي جهان مستند باشد، بلكه بايد به نيروي فوِق عالم ماده و طبيعت متصل باشد، كه هر آن فيض وجودي او كاروان هستي را به سر منزل مقصود مي كشاند.

قال ربُّنا الّذي اَعْطي كُل شَي ء خَلْقه ثُم هَدي '

گفت : پروردگار من كسي است كه به هر موجودي خلقت لازم او رااعطا كرد و سپس هدايت نمود.

در آيه فوِق به دو نكته مهم اشاره شده است . نكته اوّل اينكه خداوند به هر موجودي آنچه را كه لازم داشته، اعطا كرده است . هرگياه و جانداري راكه مورد مطالعه قرار دهيم، در مي يابيم كه هريك هماهنگي كامل با محيط زيست خود داشته و آنچه را كه مورد نيازش است دارا مي باشد. نكته دوم مسئله هدايت و رهبري موجودات است . يعني هر يك از موجودات ازنيروهايشان در مسير ادامه حيات خود استفاده مي كند تابه هدف وجودي خودنايل آيند.

وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الاَرْض و مابَيْنَهُما باطلاً

ما آسمان و زمين وآنچه راكه درآنهاست باطل نيافريديم .

وَ ما خَلَقْنا السَّموات وَ الاَرْض وَ ما بَينَهُما لا'عِبين

ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در آن است بيهوده نيافريده ايم .

كلمه لاعب مشتق از كلمه لعب است . كلمه لعب به معناي بازي وسرگرمي است . لعب به معناي عملي است كه هدف و غرض عقلاني نداشته باشد، بلكه غرض آن يك غرض خيالي و وهمي باشد، مانند بازي كودكان كه اشيايي را مي سازند و سپس خراب مي كنند. خداوند عالم را به وجودنيآورده تا پس از مدتي آن را از ميان ببرد. مبدأ وجود، جهان را براي نيل به غايت و هدفي حقيقي خلق كرده است و جهان به سوي آن هدف در حركت است . خداوند عالم را به وجود نياورده تا پس از مدتي آن را از ميان ببرد.مبدأ وجود جهان را براي نيل به غايت و هدفي حقيقي خلق كرده است وجهان به سوي آن هدف در حركت است .

هَوَ الذّي خَلَق السمَّوات و الاَرْض بالحَق

او كسي است كه آسمانها و زمين را بر حق آفريد.

ما خَلَق اللّه السَّموات وَ الاَرْض وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ' بالحق

خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست جز براساس حق نيافريد.

اَوَلَم يَتَفَكَّرُوا في اَنْفُسِهِم ما خَلَق اللّه السَّموات وَالاَرْض و ما بَيْنهما اِلاّ' بالحَق

آيا با خود نمي انديشيد كه خدا آسمانها و زمين و آنچه را كه درميان آنهاست جز به حق نيآفريده است .

آيات فوِق نشانگر آن است كه عالم هستي بيهوده آفريده نشده است .جهان هستي از وجودي عاطل و باطل برخوردار نيست .جهان آفرينش داراي مقصد و مقصودي است كه براي رسيدن به آن مقصد و مقصود آفريده شده است . جهان هستي بر اثر تصادف كور و كر آفريده نشده تا هدفي را به دنبال نداشته باشد، بلكه جهان و همه اجزاء و ابعاد آن از هدف و غايتي خاص برخورد است كه به سوي آن در حركت است . در آيات زير نيز به هدفداري انسان اشاره شده است :

اَفَحِسِبْتُم اَنَّما خَلَقنا كُم عَبَثاً وَ اَنَّكُم اِلَيْنا لا'تُرْجِعُون

آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و شما به سوي مابازگشت نمي كنيد.

اَيَحْسَب الاِنْسان اَن يُتْرَك سُدي

آيات فوِق هدفداري حيات انساني را ثابت كرده و به همگان گوشزدمي كند كه انسان بيهوده آفريده نشده است . انسان موجودي باطل و به خودرها شده نيست كه بر اثر يك سلسله عوامل حساب شده و تصادف كر و كوربه جهان پرتاب شده باشد، بلكه انسان براي رسيدن به مقصدي آفريده شده و بازگشت و رجوع او به سوي مبدأ آفرينش است .

علي (ع) هم در نهج البلاغه از هدفداري انسان و جهان چنين سخن به ميان آورده است :

فَاِن الله سبحانه لَم يَخْلُقُكُم عَبَثاً وَ لَم يَتْرُكُكُم سُدي

خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و به حال خود وانگذاشته است .

لَم يُرْسِل الاَنبيَاء لَعِباً وَ عَبَثاً وَ لا'خَلْق السَّموات وَالاَرْض وَ بَيْنَهُما باطِلاً

پيامبران را با بازي و بيهوده نيافريد و آسمانها و زمين و آنچه را كه در آن است به باطل نيآفريد.