گلزار ربانى

ابوالحسن ربانى سبزوارى

- ۶ -


يكى از روزها آيه الله بروجردى فرمود: يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسره است كه انسانها به گذشته خود و غفلت هائى كه داشته اند افسوس مى خورند. در اين هنگام ديدم پرده اى از اشك روى چشمان ايشان را فرا گرفت كه گوئى الان قيامت است و آن يوم الحسره براى ايشان مجسم شده است .(143)
حضرت مهدى آل محمد (عليه السلام ) در ديوان حافظ

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد   تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند   كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
هزار نقد، به بازار كاينات آرند   يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد   كه از انفاس خوشش بوى كسى مى آيد
از غم هجر ممكن ناله و فرياد كه من   زده ام فالى و فرياد رسى مى آيد
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد   عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
يوسف گم گشده باز آيد به كنعان غم مخور   كلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
كجا است صوفى و جان چشم و ملحد شك   بگو بسوز كه مهدى دين پناه آيد
استنباط
بعد از ژرف نگرى در كتابهاى لغت شناسى و سخنان فقيهان برجسته پيرامون واژه استنباط، مى توان چنين گفت :
استنباط، يعنى استخراج و به دست آوردن احكام شرعى از سرچشمه هاى قرآن و اخبار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و امامان معصوم (عليه السلام ) همراه با تلاش فراوان و پژوهش و تاءمل ژرف .
قاموس اللغه : نبط البئر: استخرج ماءها. كل ما اظهر بعد خفاء فقط انبط و استنبط؛ آب را از چاه كشيد. آنچه بعد از پنهان بودن آشكار شود، او را استنباط مى گويند.
لسان العرب : استنبط: اذا استخرج الفقه الباطن باجتهاد و فهمه ؛
استنباط آن است كه فقه و دانش پنهان و دقيق را با تلاش و زحمت و فهم خويش به دست آورد.
آن گونه كه يك شخص با وسائل ويژه چاه را مى كند تا به آب برسد، اين را عربها مى گويند: استنباط.
به مجتهد و فقيه كه با زحمت و تلاش و ابزار اجتهاد، از ژرفاى آيات و روايات ، حكم خدا را به دست مى آورد: مستنبط مى گويند.
پشتكار و رسيدن به هدف
يكى از دانشوران سده سوم ، كه معروف است به ابوجعرانه ، از بزرگان و دانش طلبان اسلامى است . او مى گويد:
من عزم و اراده و رنج و پشتكار از يك حيوان كوچك به نام جعرانه آموختم داستان بدين قرار بود كه شبى در مسجد نشسته بودم ، ناگهان ديدم : اين حيوان مى خواهد از ستون بالا برود و بالاى ستون يك طاقچه كوچكى بود. كه جاى نهادن چراغ بود. همينكه بر ستون بالا رفت بر اثر صاف و لغزنده بودن ستون به زمين افتاد، بار دوم بالا رفت دگر بار به زمين افتاد.
خلاصه من شمردم هفتصد بار رفت و افتاد. من ديگر خسته شدم .
گفتم : بروم نماز صبح را بخوانم ، رفتم ، وضو گرفتم و آمدم نمازم را خواندم . آمدم كه ببينم اين حيوان چه كار كرده است ؟ ديدم با تلاش و پشتكار به مقصد و هدف خويش رسيده است .
من از او آموختم ، آنچه را مى بايست بياموزم ، يعنى : استقامت و اراده خلل ناپذير در راه رسيدن به هدف .
(144)
سخنى از آيه الله بروجردى
نقل شده كه ايشان مى فرمود: ما دو گونه علماء داريم : 1- علماء 2- شبه العلماء. جمعى واقعا دانشمند و باسوادند. اهل اطلاعات و مايه هاى علمى هستند، ولى پاره اى فقط قيافه علمائى دارند و چيزى از علم و دانش بارشان نيست . اينها شبه العلماء هستند.
حاج ملاهادى سبزوارى
حكيم و عارف و فقيه و زاهد شيعى حاج ملاهادى سبزوارى ، در سال 1212 ه ق در شهر تاريخى و شيعه نشين سبزوار، ديده به جهان گشود. و در اواخر همان سده در سال 1289 در همين شهر چشم از جهان فرو بست و جان عرشى او به ملكوت اعلى پيوست . قبرش در سبزوار معروف و مورد توجه تمام اهل سبزوار و همه صاحبدلان از ايران بلكه از ساير ممالك غرب و شرق است .
بى شك او از مفاخر ماندگار و جاودانه سبزوار و ايران و جهان اسلام ، بلكه جهان بشريت است . گر چه او حكيمى بلند مرتبه بود، چون از لطافت روح برخوردار بود، گاهى هم لطيفه مى گفت و شوخى مى كرد. در ترجمه او نوشته اند: به دنبال خشكسالى چندين ساله كه در خطه سبزوار رخ داد و قحطى سختى كه به وجود آمد، حكيم سبزوارى ، بخشى از اموال و دارائى خود را به نيازمندان و محتاجان شهر بخشيد و به آنان كمك كرد.
كسى از حاجى پرسيد: چرا همه دارائى خويش را بذل و بخشش نكردى ؟ شما كه درويش و عارف و بى اعتنا به دنيا هستيد؟ حاجى در جواب فرمود: بله ! من درويشم ، ولى زن و بچه درويش نيستند.
باز گفته اند: وقتى به خواستگارى يكى از دخترانش رفتند، سخن از اندازه مهر و صداق به ميان آمد. خانواده خواستگار گفتند: با اين شاءن و مقام و بزرگى و زهد و اعراض شما از دنيا، سخن از كمى و زيادى مهريه شايسته شما نيست .
حكيم فرمود: اگر به خواستگارى من آمده بوديد، مهر و صداق نمى خواستم ، ولى براى دختر خانم ها كه بخواهند عروس شوند به حسب شرع و عرف مهريه مناسب را طالب هستم .
(145)
تاريخ وفات جمعى از عالمان بزرگ
علامه وحيد بهبهانى سال 1250 ه ق
علامه سيد محمدمهدى بحرالعلوم = 1212
سيد على صاحب رياض = 1231
شيخ جعفر كاشف الغطاء = 1228
ميرزا ابوالقاسم معروف به ميرزاى قمى = 1233
ملامهدى نراقى = 1209
ملااحمد نراقى = 1244
شيخ مرتضى انصارى = 1281(146)
آقا محمدرضا قمشه اى
او يكى از برجسته ترين عارفان و مدرسان فلسفه و عرفان بود. گمان نمى رود كه فصوص محى الدين عربى را بعد از صدرالدين قونوى كسى به خوبى و بهترى ايشان تدريس كرده باشد.
در مراعات آداب و احكام شرعى و زهد و تقوى و دورى از دنيا و دنياداران ، گوئى سلمان و ابوذر دوران بود.
او در آغاز در اصفهان تدريس مى كرد، جهانگير خان قشقائى يكى از شاگردان اوست . در آخر عمر به تهران رفت و در آنجا به مباحثه و تدريس اشتغال داشت . تا اينكه در سال 1306 ه‍ ق در تهران ، جان عاريت را به دوست سپرد و به ديدار محبوب و معشوق حقيقى شتافت .(147)
قاعده لطف
دانشمندان علم كلام مى گويند: مبعوث كردن و فرستادن پيامبران و تعيين امام ، براى ارشاد و هدايت انسانها، بر خداوند تبارك و تعالى عقلا لازم و واجب است .
يكى از دليل هايى كه استدلال مى كنند قاعده لطف است . قاعده لطف چيست ؟ قاعده لطف انجام دادن كار يا كارهايى است كه مكلف را به طاعت نزديك و از عصيان و مخالفت خداوند دور سازد.
خداوند كه بندگانش را به يك سلسله امور، تكليف مى كند آن گاه وسائلى را برمى انگيزد كه علاوه بر تكليف ، مكلف را به طاعت ترغيب و او را از گناهان متنفر سازد. همانند: وعده پاداش و ثواب براى انجام واجب ها و وعيد و هشدار دادن به دوزخ و جهنم در برابر انجام دادن محرمات و گناهان .
يك مثال : شما اگر خواسته باشى كسى را مهمان كنى ، مى دانى اگر او را پيغام دهى دعوت شما را قبول نمى كند. اما اگر برايش نامه و دعوت نامه بفرستى اجابت مى كند. پس اگر برايش نامه نفرستى نقض غرض ‍ كرده اى و اين كار سفهى و غير عقلانى است .(148)
نسبت احمد حنبل
احمد حنبل پيشواى فرقه حنبلى است كه يكى از فرقه هاى چهارگانه اهل سنت است . او در سال 241 ه ق از دنيا رفت . نسب او به حرقوص بن زهير مشهور به ذو الثديه پيشوا و سر كرده گروه خوارج در جنگ نهروان مى رسد.
حرقوص در آغاز، يكى از ياران پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) و از مجاهدان جنگ بدر بود و در جنگهاى زيادى فداكارى كرد. و نيز در آغاز خلافت حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از ياران آن بزرگوار بود. اما در دوره آخر زندگى دچار انحراف و لغزش شديدى شد، به گونه اى كه بدل شد به يكى از سخت ترين دشمنان على (عليه السلام ). و در جنگ نهروان از سردمداران جنگ بر ضد على (عليه السلام ) بود. كه اتفاقا در همين جنگ كشته شد.
سرنوشت حرقوص ، همانند زيادبن ابيه و طلحه و زيبر است كه در آغاز از ياران رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بودند اما متاسفانه شيطان آنان را فريب داد، تا اينكه صف خويش را از على (عليه السلام ) جدا و به جنگ با آن حضرت و شيعيان آن بزرگوار رفتند و مى گويند امام حنابله با على (عليه السلام ) يك نوع دشمنى داشته كه اين دشمنى را از جد خويش به ارث برده است .(149)
رودكى
نامش جعفر و كنيه اش ابوعبدالله است . او از شاعران بزرگ ايران زمين و همروزگار با دولت سامانيان بود.
در سال 260 ه ق در رودك سمرقند به دنيا آمد. گويند كه كور مادرزاد بود. در دولت امير نصر بن احمد سامانى منزلت و جايگاه والائى داشت . او اشعار فراوانى را سروده ، ولى اندكى از آن به يادگار مانده است . در سال 329 از دنيا رفت .
نوشته اند كه اميراحمد سامانى زمستان را در بخارا و تابستان را در سمرقند به سر مى برد و مركز حكومتش ‍ بخارا بود. وقتى به بادغيس رفت و به واسطه آب و هواى خوش آن چهار سال در آنجا توقف كرد، اطرافيان و وزراء هر كارى مى كردند كه بلكه او بادغيس را ترك كند و به مركز خلافت ، بخارا برود فايده اى نمى بخشيد. تا اينكه دست به دامان رودكى شدند.
او نزد امير رفت و اشعار معروف خويش را براى امير سامانى خواند. آن اشعار، چنان هيجانى در روح او ايجاد كرد و در دل و جانش تاءثير بخشيد كه دستور داد اسبش را آورند و بدون اينكه لباس رسمى بپوشد، با همان لباس عادى سوار شد و به سمت بخارا حركت كرد.
بوى جوى موليان آيد همى   بوى يار مهربان آيد همى
ريگ آموى و درشتيهاى او   زير پايم پرنيان آيد همى
آب جيحون از نشاط روى دوست   خنگ (150) ما را در ميان آيد همى
اى بخارا شاد باش و شادى زى   مير زى تو ميهمان آيد همى
مير، ماه هست و بخارا آسمان   ماه سوى آسمان آيد همى
مير، سرو است و بخارا بوستان   سرو سوى بوستان آيد همى (151)
حفظ زبان
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ):
احب الاعمال الى الله حفظ اللسان
از بهترين و محبوب ترين كارها نزد پروردگار، حفظ زبان از گناهان و گفتارهاى ناشايسته است .(152)
به قول مولوى :
زين جهت گفتند اكابر در جهان   راحه الانسان فى حفظ اللسان
چند دستور اخلاقى
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ):
افشوا السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا فى الليل و الناس نيام تدخلوا الجنه بسلام
روايت از منظر شكوهمندى واژه ها و معانى ، بسيار عالى و جذاب و ژرف است . حضرتش مى فرمايد:
به يكديگر با صداى بلند سلام كنيد، به مردم نان دهيد و شكم هاى گرسنه را سير كنيد. در پيوند با خويشاوندان خود بكوشيد. هنگامى كه نزديكان و زن و بچه شما در خوابند، شما از خواب برخيزيد و نماز شب بخوانيد. اين چند دستور اخلاقى را اگر انجام دهيد با سلامتى و لطف خداوند متعال ، داخل بهشت خواهيد شد.(153)
برادرت را يارى كن
قال رسول الله (صلى الله عليه وآله ):
انصر اخاك ظالما او مظلوما قيل يا رسول الله : اذا كان مظلوما و ان كان ظالما؟ قال : فاردده عن الظلم
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: برادرت را يارى كن ، خواه ستمگر باشد و خواه ستمديده . گويا ياران حضرت از شنيدن اين فرمايش شوكه شدند و تعجب كردند، لذا پرسيدند: اگر مظلوم و ستمديده باشد، كمكش كنيم منطقى و عقلائى و وظيفه دينى است ، ولى اگر ستمگر باشد چگونه او را يارى كنيم ؟
پيامبر فرمود: كمك به او اين نيست كه او را در ستمگرى و زورگوئى حمايت و كمك كنيد، يارى او به اين است كه جلو ظلم و ستم او را بگيرى و در مقابل او بايستى و سلاح را از دستش بگيرى . اين است يارى كردن او.(154)
دل هم زنگ مى زند
حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ان هذه القلوب تصداءكما يصداء الحديد. قيل : فما جلاءها؟ قال : ذكر الموت و تلاوه القرآن
حضرت فرمود: دلها و جانها هم زنگار مى گيرد، چنانچه آهن زنگ مى گيرد. به آن بزرگوار گفته شد، زنگارها را چگونه از دلها بزدائيم ؟
چگونه دلها را صيقل دهيم ؟ فرمود: با دو چيز 1- ياد مرگ 2- تلاوت قرآن كريم .(155)
امام حسين (عليه السلام ) در شعر علامه اقبال
آن امام عاشق پور بتول   سرو آزادى ز بستان رسول
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت   حريت را زهر اندر كام ريخت
خاست آن سر جلوه خير الامم   چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت   لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد   سرخ خون او چمن ايجاد كرد
دشمنان چون ريگ صحرا لاتعد   دوستان او به يزدان (156) هم عدد
نقش الاالله بر صحرا نوشت   سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسين آموختيم   ز آتش او شعله ها افروختيم
اى صبا اى پيك دور افتادگان   اشك ما بر خاك پاى او رسان (157)
علامه اقبال و قرآن
نقش قرآن چون در اين عالم نشست   نقشهايى كاهن و پايا شكست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است   اين كتابى نيست ، چيز ديگر است
چون به جان در رفت ، جان ديگر شود   جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
مثل حق پيدا و هم پيداست اين   زنده و پاينده و گويا است اين
اندر او تقديرهاى شرق و غرب   سرعت انديشه پيدا كن چو برق (158)
مصونيت قرآن از تحريف
قال الله تعالى :
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون
ما قرآن را فرو فرستاديم و او را كاملا حفظ خواهيم كرد. {از زياد كردن ، كم كردن ، تحريف و تغيير}(159)
انه لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و من خلفه تنزيل من حكيم حميد
قرآن كتاب عزتمندى است از هر گونه تحريف و باطل شدن به دور است . چون خداوند حكيم و ستوده نازل فرمود.(160)
جلال الدين مولوى چه عالى سروده است :
مصطفى را وعده داد الطاف حق   گر بميرى تو، نميرد اين سبق (161)
من كتاب معجزات را حافظم   بيش و كم كن را ز قرآن رافضم
من تو را اندر دو عالم رافعم   طاغيان را ار حديثت دافعم
كس نتاند بيش و كم كردن در او   تو به از من حافظى ديگر مجو
رونقت را روز افزون مى كنم   نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو   در محبت قهر من شد قهر تو
چاكرانت شهرها گيرند و جاه   دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما   تو مترس از نسخ دين اى مصطفى (162)
شناخت نفس
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
من عرف نفسه فقد عرف ربه
كسى كه خود را شناخت به خداشناسى خواهد رسيد.
على (عليه السلام ): رحم الله امراء عرف قدره ...
خداوند رحمت كند انسانى كه به قدرت و منزلت خود واقف شود.
بحث معرفت نفس از مهم ترين ، بحث هاى فلسفه و اخلاق است و دانشمندان برجسته بشرى در اين راستا، بسيار سخن گفته اند، ولى آن گونه كه بايد در ساحت عمل ، چندان توجه به اين مسئله بنيادين بشرى نشده است .
جلال الدين درباره نشناختن واقعى نفس مى گويد:
صدهزاران فضل داند از علوم   جان خود را مى نداند آن ظلوم
داند او خاصيت هر جوهرى   در بيان جوهر خود چون خرى
كه همى دانم يجوز لا يجوز   خود ندانى كه يجوزى يا عجوز
اين روا، آن ناروا، دانى و ليك   خود روا يا ناروائى بين تو نيك
قيمت هر كاله مى دانى كه چيست   قيمت خود را ندانى ز احمقى است
جان جمله علمها اين است اين   كه بدانى من كيم در يوم دين
سيمرغ
در عربى به آن عنقا مى گويند. نام مرغى افسانه اى است كه كسى او را نديده و نشناخته . اما در اصطلاح اهل عرفان ، به ذات مقدس خداوند تبارك و تعالى گفته مى شود. همانگونه كه كسى از حقيقت و ذات سيمرغ آگاهى ندارد.
هيچ يك از افراد بشر، چه فلاسفه و دانشوران و چه ديگران ، نمى توانند حقيقت ذات خدا را آن گونه كه شايسته آن ذات است درك كنند و قهرا كسى به كنه ذات حقتعالى دسترسى ندارد.
لسان الغيب حافظ شيرازى با زبان راز و رمز خويش اين حقيقت را اين گونه بيان نموده است :
عنقا شكار كس نشود دام باز چين   كانجا هميشه باد به دست است دام را
برو اين دام بر مرغى دگر نه   كه عنقا را بلند است آشيانه
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه   قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
زيباترين و حماسى ترين رجز در كربلا
در حادثه سوزناك و غمبار كربلا، هر كدام از ياران سيدالشهداء (عليه السلام ) كه به ميدان كارزار مى رفتند، در آغاز، در قالب خواندن رجزهائى ، خود و پدر و قبيله شان را معرفى مى كردند. شايد يكى از زيباترين رجزها از جوانى بود كه پدرش در جنگ به شهادت رسيده بود: شاب قتل ابوه فى المعركه
اميرى حسين ، و نعم الامير   سرور فؤ اد البشير النذير
على و فاطمه والداه   فهل تعلمون له من نظير
له طلعه مثل بدر الدجى   له غره مثل بدر منير
سرور و مولاى من حسين است و حسين بهترين سرور و آقاى جهان است . امام حسين (عليه السلام ) كسى است كه باعث خشنودى دل پيامبر اسلام است كه بشارت دهنده و هشدار دهنده است . على بن ابيطالب (عليه السلام ) و فاطمه زهرا (عليه السلام ) پدر و مادر او هستند. اى مردم ! شما انصاف دهيد، آيا در عالم ، شما مانند امام حسين (عليه السلام ) كسى را سراغ داريد؟
او درخشندگى دارد مانند خورشيد در آسمان . روشنائى دارد مانند ماه در شب چهارده .(163)
شهادت شكننده
در كربلا شهادت دو نفر از ياران امام حسين (عليه السلام ) تاءثير عميقى بر آن حضرت ، به جاى نهاد. به سخن ديگر، كشته شدن اين دو كمر امام حسين (عليه السلام ) را شكست .
يكى شهادت جناب حبيب بن مظاهر بود كه ارباب مقاتل نوشته اند:
لما قتل حبيب بن مظاهر، هد ذلك حسينا؛ حبيب كه كشته شد.
شهادت او حسين را درهم شكست .
دوم برادر عزيزش حضرت عباس (عليه السلام ) بود: لما قتل العباس قال الحسين : الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى ؛ چون حضرت عباس (عليه السلام ) كشته شد، امام حسين (عليه السلام ) فرمود: اينك كمر من شكست و توان و چاره ام كم شد.(164)
امام حسين گونه خود بر گونه دو نفر نهاد
1- يكى از ياران حضرت (عليه السلام ) غلام تركى بود كه از قاريان قرآن بود، به ميدان جنگ رفت و هفتاد نفر از سپاه دشمن را كشت . او سپس به دست آنان به زمين افتاد. امام حسين (عليه السلام ) با شتاب خودش ‍ را به بالين او رسانيد.
فبكى و وضع خده على خده ففتح عينه فراءى الحسين فتبسم ؛ امام در بالين او گريست . و گونه مبارك را بر گونه او نهاد. آن غلام همينكه چشم باز كرد و امام حسين (عليه السلام ) را ديد، تبسمى نمود و سپس ‍ روح از بدنش جدا شد.
2- فرزندش حضرت على اكبر (عليه السلام ): فجاء الحسين (عليه السلام ) حتى وقف عليه و وضع خده على خده
امام حسين (عليه السلام ) بر بالين فرزندش آمد گونه اش را بر گونه او نهاد.(165)
مظلوميت امام حسين (عليه السلام )
انزار نضوا برود التهانى   فحسين على البسيطه عار
طاءطاءوا الرؤ وس ان راءس الحسين   رفعوه فوق القنا الختار
لا تمدوا لكم من الشمش ظلا   ان فى الشمش مهجه المختار
حق ان لا تكفنوا علويا   بعد ما كفن الحسين بوار
لا تشقوا لآل فهر قبورا   و ابن طه ملقى بلا اقبار
هتكوا عن نسائكم كل خدر   و هذه زينب على الاكوار
شاعر عرب مى گويد: اى قبيله نزار - يكى از اجداد پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) و كنايه از بنى هاشم - بردها و لباس زيبا را از تن درآوريد، چون بدن حسين (عليه السلام ) بر زمين كربلا برهنه افتاده است .
سرهاى خويش را پائين آوريد، چون سر امام حسين (عليه السلام ) را بالاى سر نيزه كردند. از آفتاب و گرماى آن ، خودتان را به سايه نرسانيد، چون بدن امام حسين (عليه السلام ) در زير گرماى گرم خورشيد قرار دارد.
شايسته است كه هيچ علوى را بعد از مردن كفن نكنيد. بعد از آنكه بدن حسين را با بوريا دفن كردند.
براى قبيله فهر - طائفه بنى هاشم و سادات - قبر نكنيد. چون بدن پسر پيغمبر بر زمين افتاده بدون اينكه آن را داخل قبر قرار دهند. چادر و حجاب را از سر دختران پيامبر برداشتند. اين زينب است كه بر كجاوه سوار شده است .(166)
خطر رياست طلبى
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) به يكى از يارانش فرمود:
اتق المرتقى السهل اذا كان منحدره وعرا و كان يقول : لا تدع النفس و هواها. فان هواها فى رداها و ترك النفس و ما تهوى ، اذاها و كف النفس عما تهوى ، دواءها
بترس از بالا رفتن به مقامى كه رفتن به سوى آسان است ، ولى پائين آمدنش بسيار سخت .
و حضرت بارها و بارها به ياران خويش به عنوان موعظه فرمود:
نفس را همراه با خواسته هايش ، رها مكن . چون ميل و گرايش نفس در هلاكت اوست و رها كردن نفس و خواسته هايش اذيت و آزار رساندن به نفس است . ولى مهار كردن نفس و تمايلاتش داروى اوست .
حافظ شيرازى مى گويد:
به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى   هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست
ملاى رومى :
نردبان خلق اين ما و منى است   عاقبت زين نردبان افتادنى است
هر كه بالاتر رود ابله تر است   كاستخوان او بتر خواهد شكست
و داستان مجنون با شتر كه مولوى در مثنوى مى آورد، روايت معصوم (عليه السلام ) را خوب تفسير مى كند: چالش هميشگى بين ميل جان به سوى خوبى ها و كمالات و ميل تن به سوى بدى ها و خواسته هاى مادى . مجنون مانند جان و شتر مانند تن :
همچو مجنون در تنازع با شتر   گه شتر چربيد گه مجنون حر
همچو مجنونند و چون ناقه اش يقين   مى كشد آن پيش و آن واپس بكين
ميل مجنون ، پيش آن ليلى روان   ميل ناقه در پى طفلش روان
يكدم ار مجنون ز خود غافل شدى   ناقه گر ديدى و واپس آمدى
در سه روزى ره بدين احوال ها   ماند مجنون در تردد سالها
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم   ما دو ضد بس همره نالايقيم
جان ز هجر عرش اندر فاقه اى   تن ز عشق خار بن چون ناقه اى
جان گشايد سوى بالا بالها   در زده تن در زمين چنگال ها
تا تو با من باشى اى مرده وطن   من ز ليلى دور مانده جان من
سر نگون خود را ز اشتر برفكند   گفت سوزيدم ز غم تا چند چند(167)
عطر استغفار
امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
تعطروا بالاستغفار، لاتفضحنكم روائح الذنوب
خودتان را معطر و خوشبو كنيد با عطر استغفار نمودن تا بوى بد گناهان آبروى شما را نريزد و شما را رسوا نكند.
حضرت استغفار كردن را به استعمال بوى خوش كه بوى بد بدن را زائل مى كند، تشبيه كردند.
سه محور كلى
1- در تندرستى بدن انسان ، يك اصل محور است : و آن حميه است .
يعنى پرهيز كردن از افراط و زياده روى در غذا خوردن .
2- در مسائل اخلاقى ، يك چيز محور است : رهائى از خود و ترك غرور و انانيت .
3- در مسائل اجتماعى ، يك اصل ، مادر همه اصلها است و آن اصل عدالت است .(168)
حضرت سليمان در ديوان حافظ
نظر كردن به درويشان منافى بزرگى نيست   سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش ‍
در حشمت سليمان هر كس كه شك نمايد   بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهى
شكوه آصفى و اسب باد و منطق طير   به باد رفت و خواجه از او هيچ طرف نبست
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت   رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم