گلزار ربانى

ابوالحسن ربانى سبزوارى

- ۵ -


آيه الله اصفهانى كه در آغاز به قم رفته بود، براى زيارت حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) از قم به مشهد مقدس مشرف شد. استقبال عظيمى از ايشان انجام شد و مردم گروه گروه به خدمت سيد مى رسيدند و دست او را مى بوسيدند.
در يكى از روزها جمعيت بسيار زياد بود، به اندازه اى كه سيد تحت فشار شديد قرار گرفت . در همان حال ديدند يك نفر، با تمام قدرت تلاش مى كند و جلو مى رود كه آقا را زيارت كند و دست ايشان را ببوسد. كسى به او گفته بود: آقا چه خبره ؟ آقا داره از بين مى رود. آن مرد گفت : من دست آقا را ببوسم ، به جهنم كه از بين مى رود.
بيسوادى نماينده مجلس
باتمانقليچ ، يكى از سياستمداران دوره پهلوى بود. در دوره پانزدهم مجلس روزى در مجلس شوراى ملى ، درباره فساد دستگاه ادارى داد سخن مى داد.
ناگهان گفت : كارمندان دزد و فاسد را بايد تحت تعقيب قرار داد.
در حالى كه با دست راست مانند ساطور، بر روى دست چپ مى كشيد گفت : السارقون مع السارقون يدالله فوق ايديهم كه ناگهان صداى خنده حاضران بلند شد.(120)
ترس از رضا شاه
يك وقتى رضا شاه دستور داده بود كه برايش شير بياورند. چون درباريان جراءت نداشتند روى حرف او، صحبت كنند، نتوانستند بپرسند كه تو چه شيرى مى خواهى ؟
ناچار رئيس كل شهربانى آن دوره ، به رئيس كشاورزى مازندران تلگراف كرد دستور داد يك شير جنگل را گرفته و به تهران اعزام دارد.
سپس آن شير را با يك شير آب ، و يك ظرفى از شير گاو، به حضور شاه بردند. رضا شاه با تعجب گفت : اينها چيست ؟ گفتند: قربان ! همه شير است ، شما كداميك را مى خواستى .(121)
لطيفه
گويند: عابدى در غارى ، خدا را عبادت مى كرد، گاهى در ميان نماز، ريش خود را با انگشت شانه مى كرد و دست به ريش خود مى كشيد.
ناگهان از هاتفى آوازى شنيد كه : تو مشغول ريش خودى نه مشغول ما. آن دل ريش ، دلش به درد آمد و شروع كرد به كندن ريش . در اثناء ريش كندن ، باز آوازى شنيد كه : باز هم كه مشغول ريشى .
عارفى گويد:

ريش اگر بگذاشت در تشويش بود   ور همى بركند هم در ريش بود
مردان خدا كسانى هستند كه دل به معشوق حقيقى دارند: بابدانهم فرشيون و بقلوبهم عرشيون (122)
عتق رقبه
يكى از كفارات برخى از گناهان كه در فقه مطرح است ، عتق رقبه است ، يعنى بايد خطاكار يك برده را بخرد و آزاد كند.
فيلسوف و عارف بزرگ حاجى سبزوارى ، در اينجا جمله لطيفى دارد: چون رقبه و گردن خويش را به ربقه و ريسمان شيطان مقيد كردى و حال آنكه خداوند مى فرمايد: لا تعبدوا الشيطان بايد توبه و انابه كرد و خويش را از رقيت و بندگى شيطان آزاد كند، به سلاح علم و عمل ، كه نفس شريفه آن است كه صاحب حكمت و حرمت باشد.(123)
حديث طلائى
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عباده و كتمان سرنا جهاد فى سبيل الله ، ثم قال : يجب ان يكتب هذا الحديث بالذهب
نفس كشيدن غمگين به خاطر ستم هايى كه بر ما اهل بيت از ناحيه دشمنان روا داشته شد همانند تسبيح كردن خداوند است . غم و غصه و اندوه او براى ما اهل بيت (عليه السلام ) عبادت ، و پنهان كردن اسرار ما از نااهلان مانند جهاد كردن در راه خداست . سپس امام (عليه السلام ) فرمود: لازم و بجاست كه اين روايت با طلا نوشته شود.(124)
مرحوم شيخ عباس قمى (قدس سره ) نام كتاب مقتل خويش را كه بسيار معروف و جالب است به نام نفس المهموم ، از اين روايت برگرفته است . مورد ديگرى كه نفس كشيدن انسان ، تسبيح و عبادت است در هنگام روزه داشتن است . رسول اعظم (صلى الله عليه وآله ) در سخنرانى معروف خويش در آخر ماه شعبان ، از جمله مى فرمايد: قد اقبل اليكم شهر الله ، انفاسكم فيه تسبيح ؛ ماه خدا - ماه مبارك رمضان - به شما رو آورده ...
كه نفس كشيدن شما در حال روزه ، همانند تسبيح و ذكر كردن خداوند است .
كرامتى از حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام )
آيه الله سيد عزالدين حسينى زنجانى مى نويسد: پدرم نقل مى كرد كه مرحوم آيه الله شريعت اصفهانى كه از مدرسان و مراجع بزرگ تقليد نجف بود، در ماه جمادى الثانى به مناسبت ايام فاطميه و شهادت حضرت فاطمه (عليه السلام ) در بيت خويش جلسه عزا اقامه مى كرد و خودش منبر مى رفت . خطبه حضرت زهرا (عليه السلام ) را عنوان مى كرد و با احاطه شگفتى كه به علوم اسلامى ، تاريخ و تفسير داشت و نيز داراى حافظه فوق العاده اى بود، بيانات بسيار جالب ايراد مى نمود.
روزى كه مشغول سخنرانى بود، آن چنان جالب و عالى بود كه عقل و هوش را از شنوندگان مى ربود. در اين موقع يكى از كسانى كه از دانش بهره اى نداشت و كم مايه بود، در كنار من نشسته بود. سر به گوش من آورد و آهسته گفت : اين خطبه از قدرت يك زن خارج است ، اين خطبه را حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در شب قبل ، به حضرت زهرا (عليه السلام ) ياد و تعليم داده بود.
پدرم مى فرمود: تا اين حرف را زد هنوز تمام نكرده بود كه مرحوم شريعت اصفهانى در بالاى منبر گفت : فقال الملعون دعوها فانها معلمه ؛ ملعون دومى گفت : فاطمه را رها كنيد چون او اين سخن ها را از على ياد گرفته است .
مرحوم پدرم گفت : من از حرف آن شخص ناراحت شدم و فورا گفتم : جوابت را بشنو و متوجه كلامت باش .
(125)
عالم محضر خداست
ان ربك لبالمرصاد، ان الله كان عليكم رقيبا، فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم ، الم يعلم بان الله يرى ، قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون
در دعا: يا من هو بالمنظر الاعلى
از اين آيات و ساير آيات مناسب و ادعيه ارباب عصمت (عليه السلام ) استفاده مى شود كه خداوند تبارك و تعالى ، بر وجود و ذات و نيات و رفتار و سخنان ما انسانها وقوف كامل دارد و مراقب و بيننده ما است .
سخن بلند و معروف آيه الحق حضرت امام خمينى (قدس سره ) كه فرمود:
عالم محضر خداست ، در محضر خدا گناه نكنيد در حقيقت برگرفته شده از اين آيات و ادعيه است .
دشمنان انسان
1- اولين دشمن انسان ، ابليس و شيطان است كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن بارها و بارها، به انسان از خطر اين دشمن سرسخت هشدار داده است : ان الشيطان عدو فاتخذوه عدوا
ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا، انه عدو مضل مبين .
انه لكم عدو مبين ؛ او دشمن تابلودار شما است .
2- نفس اماره : ان النفس لاماره بالسوء
دشمنان مومنان
1- قوم يهود - صهيونيست هاى نژادپرست - لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود
2- كفار: ان الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا
3- منافقين : هم العدو قاتلهم الله
4- بعضى از همسران : ان من ازواجكم عدوا لكم
5- بعضى از اولاد و فرزندان : ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم
ميرزا محمدحسن شيرازى
يكى از برازنده ترين چهره هاى مرجعيت شيعه در اواخر سده 13 ه ق و اوائل سده 14 ه ق ، آيه الله ميرزا محمدحسن شيرازى بود. عقل و هوش سرشار، زهد و تقوى ، مقام دانش و فضل ميرزا زبانزد خاص و عام بود و شهرت جهانى داشت .
اين مرد بزرگ ، در سال 1230 ه ق در شيراز ديده به جهان گشود.
برهه اى از زمان را در زادگاه خود، به تحصيل علوم دينى پرداخت ، سپس به اصفهان رفت و روزگارى را در حوزه اصفهان به تحصيل ادامه داد و آنگاه راهى حوزه معروف نجف شد و در درس آيه الله شيخ مرتضى انصارى شركت كرد.
معروف است كه شيخ انصارى مى فرمود: من درسم را براى سه نفر مى گويم ، ميرزا محمدحسن ، ميرزا حبيب الله رشتى و آقا حسن تهرانى .
بعد از رحلت شيخ كه در سال 1281 ه ق اتفاق افتاد، مرجعيت شيعه به سيد رسيد. بعد از اندك زمانى مرجعيت ميرزا، جهان گير شد.
در سال 1290 مرحوم ميرزا از نجف به شهر سامرا رفت و در آنجا ساكن شد. حوزه سامرا از اين زمان تا سال 1312 هنگام رحلت سيد، به مدت 22 سال كانون توجه دانش طلبان و شيعيان سراسر جهان بود.
مرحوم ميرزا در همين شهر ديده از جهان فرو بست و ايشان صاحب فتواى معروف در تحريم تنباكو است . در اينجا به نام گروهى از برجسته ترين شاگردانش اشاره مى شود:
1- حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى 2- سيد احمد كربلائى تهرانى 3- ميرزا محمدتقى شيرازى 4- حاج ميرزا حبيب الله خراسانى 5- حاج ميرزا حسين علوى سبزوارى 6- حاج آقا رضا همدانى 7- شيخ عبدالكريم حائرى يزدى 8- شيخ فضل الله نورى 9- سيد محمدكاظم يزدى 10- آخوند ملا محمدكاظم خراسانى 11- ميرزا محمدحسن نائينى 12- سيد محمد عصار تهرانى 13- شيخ هادى تهرانى 14- ملا حسينقلى همدانى .(126)
دفاع از مرزهاى عقيده
در نيمه اول سده سيزدهم ه ق يك شخصى در ايران پيدا شد به نام پادرى كه اساسا يك فرد مسيحى بود. ولى چندين سال با لباس اهل علم در نزد آيه الله ملاعلى نورى درس خواند. او سپس ماهيت انحرافى خود را آشكار كرد و كتابى نوشت و شبهاتى پيرامون دين مقدس اسلام ايجاد كرد و سر و صداى اين كتاب تمام ايران را فراگرفت .
در اين هنگام بود كه عالمان شيعه به عنوان ديده بانان تيزبين به پا خاستند و حداقل سه كتاب كه در نهايت تحقيق بود، نوشتند و شبهات واهى پادرى را پاسخ ‌هاى منطقى دادند:
1- فتاح النبوه از حاجى ملارضاى همدانى .
2- كتاب حجه الاسلام از حكيم فرزانه ملاعلى نورى . جالب اين است كه اين فيلسوف و عارف متدين و آگاه شش ماه تمام درسهايش را تعطيل كرد و شبهات پادرى را مطرح و سپس رد كرد.
3- سيف الامه از فقيه اصولى ، عارف بزرگ ، ملااحمد نراقى .
مى گويند ايشان ده نفر از دانشمندان يهود را جمع كرد و از كتابخانه ملاموشه يهودى بسيار بهره برد. بعد از مطالعه و مباحثه با آنان ، اين كتاب را نوشت .(127)
صاحب جواهر
محمد حسن نجفى مشهور به صاحب جواهر، يكى از بزرگترين فقهاء اسلام است كه در سده سيزدهم ه ق در نجف مى زيست .
بزرگترين ميراث گرانسنگ و جاودانه و محققانه او كتاب بزرگ جواهر الكلام است كه در 41 جلد نوشته شده است . اين كتاب شرح استدلالى شرايع الاسلام محقق حلى است مانند چنين كتاب استدلالى و ژرف و عميق ، هنوز در جهان اسلام نوشته نشده است .
حضرت امام خمينى (قدس سره ) فرمود: صاحب جواهر، كتابش را در مدت 30 سال نوشت .
او در اواخر سده دوازده ه ق به جهان گشود. معروف است در حالى كه 25 سال از بهار عمرش مى گذشت ، شروع به نوشتن كرد، و اولين كتابى كه از اين مجموعه نوشت ، كتاب خمس و آخرين آنها كتاب امر به معروف و نهى از منكر بود.
در سال 1257 از تاءليف و تصنيف جواهر الكلام فراغت يافت . او چهار سال بعد در سال 1361 ه ق مرغ جانش به شاخسار بهشت پرواز كرد و در جوار باب علم رسول الله (صلى الله عليه وآله )، امير المؤ منين (عليه السلام ) به خاك سپرده شد.(128)
ملامحراب اصفهانى
ملامحراب از بزرگان حكمت و عرفان شيعى بود، زمانى از اصفهان به قصد زيارت سيدالشهداء به كربلا مى رود، هنگام زيارت در بالاسر نشسته و مشغول دعا و زيارت بود. او متوجه شد كه شخصى - كه بعدا معلوم شد ملاكاظم هزار جريبى است - كه در علم چندان پايه اى نداشت در مسجد بالاسر، نماز جماعت مى خواند، او با حكيمان و عرفاء مخالف بود. بعد از نماز صبح ، حكيمان عارف شيعى را نام مى برد و هر يك را صد مرتبه لعن مى كرد. يك تسبيح ملاصدرا را، يك تسبيح ملامحسن فيض و يك تسبيح ملامحراب را.
ملامحراب گفت : اين شخص كيست كه او را لعن مى كنى ؟ گفت : او ملامحراب اصفهانى است . ملامحراب گفت : چرا او را لعن و نفرين مى كنى ؟ او در پاسخ گفت : چون به وحدت واجب الوجود معتقد است .
ملامحراب به طعنه گفت : حالا كه به وحدت واجب الوجود اعتقاد دارد، او را لعن كن تا چنين اعتقادى پيدا نكند.
ملاكاظم به گوشش خورده بود كه صوفيه به وحدت وجود قائل اند، او بر اثر كمى دانش ، فرق بين وحدت وجود و وحدت واجب الوجود را نمى دانست . گفته شده كه ملامحراب ، صاحب كرامات بود و از باطن افراد خبر مى داد.(129)
اسلام و دفاع از پنج چيز
يكى از دانشوران مسلمان آفريقائى - سودانى - در كتابش مى گويد:
الاسلام يحمى عن خمس مصالح : الدين ، النفس ، المال ، النسل ، العقل ، معاقبه الرده لحمايه الدين ، و القصاص ، لحمايه النفس ، و قطع يد السارق لحمايه المال و منع الزنا لحمايه النسل ، منع الخمر لحمايه العقل
شريعت اسلام از پنج چيز مهم و بنيادين ، حمايت و دفاع مى كند كه كيان دين ، جان ، مال ، نسل بشرى و عقل است .
عقوبت و مجازات ارتداد را، براى حمايت از دين ، قانون قصاص را براى دفاع و حمايت از جان مسلمان ، بريدن دست دزد را براى حمايت از مال و اموال مردم ، ممنوع كردن زنا را براى حمايت از پاكيزگى نسل بشر، و ممنوع كردن خوردن شراب را براى حمايت از عقل و انديشه در وجود انسان قرار داده است .(130)
سعى فارابى و ابن سينا
فارابى به معلم ثانى مشهور است . در پشت كتاب النفس كه از ارسطو است به خط خودش نوشته بود: اين كتاب را صد بار خواندم ، چنانچه كتاب سماع طبيعى ارسطو را چهل بار مطالعه كردم ولى باز هم مراجعه به آنها لازم است .
ابن سينا به شاگردش ، ابوعبيد جوزجانى گفته بود: من كتاب مابعد الطبيعه ارسطو را چهل بار مطالعه كردم . به گونه اى كه عين كلمات آن كتاب را حفظ كردم ، ولى ژرفاى مطالب اين كتاب را كاملا نمى فهميدم ، تا سرانجام از درك مطالب آن كتاب نا اميد شدم . تا آنكه كتابى از فارابى به نام : اغراض ما بعد الطبيعه كه شرح كتاب ارسطو بود به دستم رسيد. به كمك آن كتاب توانستم حكمت ارسطو را فهم كنم .(131)
چهار پرسش و چهار پاسخ
قيل : جاء رجل الى اميرالمومنين (عليه السلام ) فقال اسئل من اربع مسائل ؟ فقال :
سل و ان كانت اربعين . فقال : ما الواجب و ما الاوجب . و ما القريب و ما الاقرب ، ما العجب و ما الاعجب و ما الصعب و ما الصعب ؟ فقال (عليه السلام ): اما الواجب فطاعه الله . و اما الاوجب فترك الذنوب . اما القريب : القيامه و الاقرب منها الموت ، اما العجب : الدنيا و الا عجب منها حب الدنيا، اما الصعب : فالقبر و الاصعب الذهاب بلا زاد

مردى نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت : از چهار چيز پرسش كنم ؟ فرمود:
بپرس گر چه چهل سوال باشد.
پرسيد: واجب و واجب تر، نزديك و نزديك تر، شگفت و شگفت تر و سخت و سخت تر چيست ؟ - پرسش ها بسيار دقيق و جالب و پاسخ حضرت دقيق تر و عالى تر-
حضرت (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: واجب ، اطاعت پروردگار است و واجب تر، دورى از گناهان . نزريك ، قيامت است و نزديكتر، فرارسيدن مرگ است . عجيب و شگفت ، دنيا و سپرى شدن آن و شگف تر، مهر و حرص به اين دنيا است . سخت ، قبر است و سخت تر رفتن و كوچ كردن از دنيا است بدون زاد و توشه كه همان اعمال شايسته باشد.(132)
حديث قدسى
قال الله تعالى : انى وضعت اربعه فى اربعه . و الناس يطلبونها فى غيرها فلا يجدونها ابدا! انى وضعت العلم فى الجوع و الغربه و الناس يطلبونها فى الشبع و الوطن فلا يجدونه و انى وضعت العزه فى خدمتى و الناس يطلبونها فى خدمه السلاطين فلا يجدونها. و انى وضعت الغنى فى القناعه و الناس يطلبونها فى الاموال فلم يجدوها و انى وضعت راحه الجسد... فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها
مطابق اين حديث قدسى ، خداوند متعال مى فرمايد: من چهار چيز را در چهار چيز قرار دادم ، ولى مردم آنها را در امور ديگر مى جويند.
من دانش را در گرسنگى و ديار غربت قرار دادم ، ولى مردم در سيرى و ديار خود آن را مى جويند و به آن نمى رسند.
و من راحتى را در بهشت قرار دادم ، اما مردم در دنيا آن را مى جويند و به آن نخواهند رسيد.(133)
جابر در كوچه هاى مدينه
جابربن عبدالله انصارى ، آن صحابى برجسته و ولايت مدار، در ميان كوچه هاى مدينه با عصا حركت مى كرد و ندا مى داد: على خير البشر فمن ابى فقد كفر يا مى فرمود: يا معشر الانصار ادبوا اولادكم على حب على بن ابيطالب
على (عليه السلام ) بهترين انسان است بعد از رسول خدا. هر كس اين را قبول نكند به كفر گرايش يافته است . اى گروه انصار! فرزندان خويش را با مهر و محبت على بن ابيطالب (عليه السلام ) تربيت و پرورش ‍ دهيد.(134)
على (عليه السلام ) در نظر شافعى
به شافعى - پيشواى شافعى ها - گفتند: تو چه مى گوئى در منزلت على بن ابيطالب (عليه السلام )؟ گفت : چه بگويم در شاءن و فضيلت كسى كه در خودش سه چيز را با سه چيز ديگر جمع كرد كه چنين چيزى براى كسى ديگر اتفاق نيفتاده است :
الجود مع الفقر، الشجاعه مع الراءى ، العلم مع العمل ؛ سخاوت و بخشندگى را همراه با تنگدستى ، شجاعت و قهرمانى را با درستى انديشه و خلاقيت فكرى ، عمل و رفتار را همراه با دانش .(135)
مازنى و غيرت دينى
مازنى كه نامش ابوبكر و كنيه اش ابوعثمان بود، يكى از دانشوران علم نحو بود. او در دانش نحو و ادب ، عربيت و لغت از بزرگان دانشمندان شيعى و اهل بصره بود. يكى از شاگردان مشهور او مبرد است . مبرد از استادش يك داستان جالب و شنيدنى را نقل مى كند:
يكى از كفار اهل ذمه يهودى يا مسيحى نزد مازنى آمد براى اينكه كتاب معروف سيبويه - نحوى مشهور - به نام الكتاب را نزد او بياموزيد و به او پيشنهاد كرد كه در مقابل اين ياد دادن به تو صد دينار پول مى دهم ، ولى با كمال شگفتى مازنى قبول نكرد.
مبرد مى گويد: به او گفتم : فداى تو شوم ! اين سود را از دست مى دهى در حالى كه از نظر زندگى در تنگدستى هستى ؟ مازنى گفت :
كتاب سيبويه در بر دارنده سيصد آيه قرآن است . من نمى توانم اين را به خود بقبولانم و وجدان و غيرت دينى من اجازه نمى دهد كه يك شخص كافر و اهل ذمه را بر آيات قرآنى مسلط كنم .
از قضا، چندان طول نكشيد تا اينكه در شهر بغداد يكى از مغنى ها و خواننده هاى دربار خليفه عباسى به نام واثق بالله اين شعر را در مجلس واثق خواند:
اظلوم ان مصابكم رجلا   اهدى السلام تحيه ظلم
در اين هنگام حاضرين در جلسه در چگونگى اعراب دادن كلمه رجل ، اختلاف پيدا كردند. بعضى به نسب خواندند و او را اسم ان قرار دادند و گروهى به رفع خواندند كه خبر ان باشد. آن آوازه خوان اصرار و سماجت مى كرد كه نصب درست است ، چون استاد نحو او، به نصب قرائت كرده بود.
براى حل اين مشكل ادبى ، واثق دستور داد تا مازنى را از بصره به بغداد فرا خواندند. هنگامى كه مازنى حاضر شد از او پرسش كردند: كه اهل كجائى ؟ و اهل كدام قبيله ؟ خودش را معرفى كرد. سپس واثق رو كرد به مازنى كه در اين شعر، رجل را با نصب بايد خواند يا با رفع .
او گفت : درست به نظر من نصب دادن رجلا است . گفتند: چرا؟
گفت : چون مصابكم مصدر ميمى است به معناى اصابتكم ، و به منزله اين است كه بگوئى : ان ضربك زيدا ظلم زدن تو زيد را ستم است ، پس كلمه رجل ، مفعول مصاب است . دليلش اين است كه تا هنگامى كه واژه ظلم را در آخر شعر نياورى معناى شعر تمام نيست .
اى ستمگر! بدرستيكه مصيبت و سختى وارد كردن بر مردى كه به شما سلام داده به عنوان تحيت و خوبى ، اين سختى وارد كردن به او ستم و جفا است . واثق استدلال او را پذيرفت و خوشش آمد و دستور داد هزار دينار به او هديه و صله دادند و او را با احترام و عزت به بصره برگرداندند. او سپس به شاگردش گفت : من 100 دينار را براى خدا رد كردم و خداوند در عوض به من هزار دينار بخشيد. مازنى در سال 249 ه ق ديده از جهان فروبست .
(136)
يازده نكته در شرايط منبر رفتن
دانشور فرزانه و محقق بزرگوار محمد ابراهيم آيتى بيرجندى كه يكى از فرهيختگان و پژوهشگران نامى ايران بود و به گفته آيه الله شهيد مطهرى (قدس سره ): آيتى يكى از دانشمندانى بود كه تاريخ صد ساله سده اول اسلام را تحقيق كرده بود و اطلاعات فراوانى در اين زمينه داشت . اين دانشمند ارزشمند در سال 1343 در حالى كه هنوز سن و سالى از عمر بابركت او نمى گذشت ، دنيا را وداع كرد و به جهان باقى شتافت . اين سخنور توانا و دانا چند نكته اساسى را در شرايط اهل منبر يادآورى مى كند.
1- پيش از هر كارى درس بخواند. مقدمه مبلغ شدن ، ملا شدن و باسواد شدن است . به قول معروف : بى مايه فطير است .
2- آشنايى كامل با رسالتى كه مى خواهد آن را به مردم برساند. به سخن ديگر: دين شناس باشد كه متدين و ديندار بودن غير از دين شناس بودن است .
3- شناختن زمان و مقتضيات و نيازهاى آن .
4- آشنا بودن با زبان مردمى كه مى خواهد آنها را تبليغ كند.
5- تجاوز نكردن از رشته اى كه در او تخصص دارد.
6- در شنيدن شبهات و اشكالات مردم ، وسعت نظر و سعه صدر داشته باشد.
7- همواره رضا و خشنودى خدا را بر رضا و خشنودى مردم مقدم دارد.
8- در مجلس هر صنفى همان صنف را تبليغ و موعظه كند.
9- براى مردم با تقوى و ديندار و براى خدا بى تقوى و فاسق نباشد.
10- فراخور استعداد شنونده سخن بگويد.
11- آنچه را مى گويد، خوب باور داشته باشد.
(137)
راز و رمز موفقيت در سخنرانى
1- سخنران ، سخنش از دل سرچشمه گيرد. اگر بخواهد ديگران را برانگيزاند بايد خود برانگيخته باشد.
2- سبك و شيوه اداء كردن سخنرانى ، پست و بلند، كشش حروف در هنگام سخنرانى .
3- سخنران بايد با مردم بسيار طبيعى سخن گويد.
4- كلمات مهم را محكم ادا كند.
5- ظاهرش آراسته و تميز باشد.
6- دست ها را تا ضرورت ايجاب نكند، حركت ندهد.
7- اگر مى خواهيد در سخنرانى موفق شويد داستانها، و ضرب المثل هاى زيادى را حفظ كنيد.
نكته هاى ديگر
سخنران بايد شنونده را هم اقناع كند و هم ترغيب ، اقناع منطقى و علمى ، اقناع خطابى .
اقناع كار معلم و حكيم است ، ترغيب و برانگيختن كار خطيب و سخنور. سخنور هم بايد حكيم باشد و هم خطيب .
سخنران بايد در سه چيز بسيار دقت كند: 1- چه بگويد 2- به چه ترتيب بگويد 3- چگونه بگويد.
سخنور بايد معانى و اطلاعات زيادى داشته باشد، سخنران اگر معانى زيادى در دل نداشته باشد سخنگو نيست ياوه گو است .
به قول حافظ شيرازى :
با عقل و فهم و دانش سخن توان زد   چون جمع شد معانى گوى بيان توان زد
حافظه را تقويت كنيد، هر چه معلومات بيشتر باشد سخن آفرينى و سخن پردازى بهتر مى شود.
ذخيره زياد از افكار در ذهن داشتن مايه اصلى سخنورى است ، حافظه را با ورزش فكرى مى توان قوت داد. هر چه بيشتر حفظ كنيد حافظه قوى تر مى شود.
راههاى تقويت حافظه : 1- درك مطلب 2- تكرار 3- تسلسل افكار 4- تمركز فكر.
مايه اصلى ترغيب اين است كه از احوال مردم آگاه باشد، وبداند كه مردم به چه چيزهايى علاقه دارند و از چه گريزانند.
بايد نبض مردم در دست سخنور باشد.(138)
نفرين بر ستمگران و منافقان
والذين كفروا فتعسالهم (139)
قيل بعدا للقوم الظالمين (140)
فعبدا للقوم الظالمين (141)
قاتلهم الله انى يوفكون (142)
مرگ بر كفار و ستمگران و منافقان ، همه ريشه در قرآن دارد.
فرق بين مظلوم و منظلم
فرق بين اين دو اين است كه مظلوم و ستمديده در مقابل ظالم ، يا به طور كلى قدرت دفاع ندارد. يا اگر قدرت و توان دارد با تمام توان در مقابل ظالم مى ايستد ولى موفق نمى شود كه ستمگر را سر جايش ‍ بنشاند.
ولى منظلم قدرت مقابله با ستمگر را دارد، اما در برابر او مقاومت نمى كند. تن به ذلت و خوارى مى دهد.
آيه الله بروجردى و ياد قيامت
مرحوم محمدتقى فلسفى ، آن خطيب توانا و مشهور ايران مى گويد: