حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۲۲ -


4 3 علم دينى و علم غير دينى  
دو سال تعطيلى دانشگاه توسط دانشجويان مسلمان كه با توان سياسى و حمايت امواج مردمى انقلاب انجام شد، حركتى در جهت پى ريزى نهاد دينى علم و برنامه ريزى براى رشته هاى مختلف و تبيين خط و مشى فرهنگى آينده ى دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامى و... بود، ولى مدت دو سال فرصتى نبود كه اين مهم به انجام رسد. رسيدن به آرمان هاى ياد شده فرصتى به مراتب افزون تر از آن مى طلبيد، فرصتى كه در يك فضاى اجتماعى و سياسى مستقل ، به دور از فشارهاى سياسى ، اقتصادى و نظامى نيروهاى رقيب ، امكان گفت و گو، انتخاب ، جوشش و خلاقيت را براى فرهنگ اسلامى پديد آورد.
تعطيلى دانشگاه در روزهاى نخست انقلاب ، زمينه ى برخى از حركت هاى سياسى را، نظير حركتى كه در اندونزى توسط بچه هاى بركلى انجام شده بود، خشكاند و انقلاب توانست با استفاده از اين حركت تعدادى عناصر مسلمان را به بدنه ى دانشگاه تزريق كند. افراد و عناصر مسلمان از قبل نيز در دانشگاه ها حضور داشتند و حضور آن ها مستلزم دينى شدن اين نهاد علمى نبود؛ زيرا وجود عناصر مسلمان گرچه شرط لازم براى دينى شدن يك نهاد است ؛ ولى هرگز شرط كافى نيست .
دينى بودن يك علم مبتنى بر ساختار درونى آن است و تا زمانى كه علم هويتى غير دينى داشته باشد و به صورت آشكار و يا پنهان از متافيزيك و يا اصول موضوعه اى كفرآميز و لائيك برخوردار باشد، يك نهاد آموزشى غير دينى را پديد مى آورد.
مواجهه ى فرد مسلمان با علم غير دينى اگر به گفت و گوى ، محاجه و جدال احسن ختم نشود، به تكوين عنصرى چند شخصيتى منجر خواهد شد كه فاقد هويت واحد و عارى از انسجام مى باشد و قابل انتقال نيست ؛ زيرا فردى كه مبادى معرفتى حس گرايانه و تعريف پوزيتويستى علم را مى پذيرد و يا آن كه به تدريس آن مى پردازد، تنها در صورتى مى تواند عواطف دينى خود را كه از تربيت در فرهنگ قبلى فرا گرفته است ، حفظ كند كه از تاءمل در لوازم معرفتى خود بازماند و يا آن كه ابعاد ناهمگون و متضادى را در شخصيتى غير متعادل و متزلزل حفظ كند و اگر هم آن بلاهت و سادگى و يا اين شخصيت چند گانه در زندگى او تداوم يابد، براى ديگرانى كه فاقد زمينه هاى مذهبى نخستين مى باشند و يا داراى شخصيتى منسجم هستند قابل تحمل نيست ؛ به همين دليل لوازم منطقى آن معرفت دير يا زود، آثار و توابع اجتماعى خود را به دنبال مى آورد، بنابراين ورود يا تزريق افراد مسلمان به نهاد و سازمان هاى آموزشى نظام پيشين كه كانال انتقال آموزش هاى غربى بودند، مشكل جامعه ى دينى بعد از انقلاب را حل نمى كرد، اين مسئله در علوم پايه و تجربى كه بيش تر كاربرد عملى دارند و در غفلت از مبادى متافيزيك خود به سر مى برند، مسئله ى حادى را ايجاد نمى كند؛ ولى در علوم انسانى كه شناسنامه ى علوم تجربى را ترسيم مى كند، مسائل و توابع تندى را به دنبال مى آورد.
راه حل مسئله در طى مسيرى بود كه متروك مانده بود، نظام آموزشى جامعه ى ايران تا قبل از مشروطه ، نظامى دينى و نظام دانشگاهى حاصل استمرار آن نبود. نظام دانشگاهى از آغاز با حمايت عوامل سياسى ، اقتصادى و روانى به عنوان يك نظام رقيب وارد جامعه ى ايران شد و اين ورود صورتى واژگونه داشت ؛ زيرا با اصول و بنيادهاى فكرى و فلسفى خود وارد نشد، بلكه ابتدا فروع و لوازم مادى و طبيعى خود را تحميل كرد و از آن پس با چند دهه تاءخير چهره ناقصى از مبانى فلسفى آن به فرهنگ مكتوب جامعه وارد شد؛ از اين رو نظام حوزوى همانند حاملان اين مهمان ناخوانده ، از شناخت هويت و حقيقت آن و در نتيجه از گفت و گوهاى نقادانه و گزينش نسبت به آن بازماند. راهى كه بايد طى مى شد، در واقع مواجهه با مبانى فكرى غرب توسط كسانى بود كه با مبانى دينى و علوم نظرى اسلامى ، نظير كلام ، فلسفه ، عرفان ماءنوس بودند؛ زيرا اين گروه قدرت گزينش ، انتخاب و بازسازى را دارا بودند و مانع اصلى براى اين مسير، حاكميت استبداد ايل و عشيره و دورماندن مذهب و مرجعيت شيعه از حوزه ى تدبير سياسى و ضعف باور و ايمان دينى در رجال سياسى بود.
استبداد قاجار به دليل ضعف و ناتوانى ذاتى خود، مجراى نفوذ و ورود جريان هاى منورالفكرى و حاكميت استبداد استعمارى بعد از مشروطه شد. مذهب كه در آستانه ى پيروزى بر استبداد پيشين بود، در مقابله با حاكميت منورالفكران و استبداد استعمارى به ميدان جديدى از ستيز و رزم وارد شد و با تحمل ضرباتى كه در اين ميدان وارد مى آمد، در نهايت با استفاده از امكاناتى كه در دوران انزوا به دست آورده بود، توانست بر قدرت سياسى رقيب فائق آيد و اينك با حذف موانع سياسى و اجتماعى بايد راه متروك با بيش يك سده تاءخير طى مى شد؛ بنابراين نيروى مذهبى نمى توانست موضع گيرى خود در برابر سازمان هاى رسمى علمى را به موضع گيرى در برابر لوازم و توابع سياسى آن ها محدود سازد و يا آن كه به حضور افراد و عناصر مسلمان در اين مجموعه بسنده كند. رسيدن به وضعيت مطلوب فرصت مستمرى را مى طلبيد كه باب گفت و شنود و استدلال و محاجه در آن باز باشد و گفت و گوى عالمانه نيازمند به آموزش ها و زمينه هاى فكرى مناسبى بود كه بايد فراهم مى آمد.
حوزه هاى علميه به صورت سازمان هاى غير رسمى ، با حمايت مرجعيت شيعه در دوران انزوا در برخى از زمينه هاى علمى دينى ؛ نظير فقه و اصول به حيات خود به گونه اى فعال و با نشاط ادامه داده بودند و استمرار همين بخش از حيات علمى مذهبى بود كه قدرت تداوم و بقاى اجتماعى مذهب را ممكن مى ساخت و توان مقاومت را به آن مى بخشيد. ديگر ابعاد آموزشى ؛ نظير فلسفه ، كلام و عرفان به دليل اين كه كابرد اجتماعى محسوسى براى نيروى مذهبى نداشتند، از موقعيت پيشين خود افول كردند و تنها از جهت نقش بنيادينى كه در معارف دينى داشتند در محدوده ى حوزه هاى علميه و در بين نخبگان مذهبى استمرار يافتند.
پس از انقلاب نيز فقاهت هم چنان سنگر نخستينى بود كه مرزهاى ديانت را در رفتار عملى و در نتيجه در واقعيت عينى اجتماع مشخص مى كرد؛ به همين دليل حفظ آن به منزله ى حفظ ديانت بود؛ ولى در تكوين و تدوين نهاد دينى علم به اين بخش از علوم عملى نمى توان اكتفا كرد و نياز به احياى علوم نظرى دينى و استفاده از آن ها است . اولين زمينه اى كه براى مصونيت و ايمنى بخشيدن به فضاى علمى جامعه بايد بارور مى شد، گسترش مفاهيم فلسفى و نظرى دينى و احياى فلسفه و عرفان اسلامى بود و پيروزى انقلاب به طور طبيعى مقدمات اين امر را فراهم كرده بود؛ زيرا جاذبه هاى اجتماعى مذهب ، رويكرد عظيمى را به سوى معارف و فلسفه ى اسلامى پديد آورد، به گونه اى كه آثار فلسفى شهيد مطهرى و علامه طباطبايى در زمره ى پر تيراژترين كتاب هاى سال هاى نخست انقلاب در آمد.
نظام دانشگاهى در اين هنگام مى بايست به سوى برداشتن مرزهاى خود نسبت به نظام حوزوى گام بردارد و از اين طريق آموزش هاى رسمى را از انحصار خود بيرون آورده ، تا بدين ترتيب هم زمينه ى جذب استعدادهاى شايسته به سوى علوم حوزوى فراهم شود و هم راه مبادله ى اطلاعات و گفت و گو را با گشودن درهاى خود به سوى نيروهاى حوزوى باز كند. حوزه هاى علميه نيز در پاسخ به اين استقبال ، بايد آموزش هاى نظرى خود را از محدوده ى خواص بيرون بياورد و نظير فقه و اصول به متن تعاليم حوزوى منتقل كند و از آن پس تا سطح گفت و گوها و نشريات فرهنگى جامعه توسعه دهد.
امور فوق مى تواند سرآغاز حركتى باشد كه اثرات علمى خود را در باره ى نهاد دينى علم در چند دهه بعد ظاهر مى سازد؛ ولى در عمل فرصتى براى تحقق آن ها به وجود نيامد؛ زيرا انقلاب فرهنگى با شروع جنگ تحميلى و اوج گيرى حركت هاى سياسى و نظامى گروه هاى مختلف همراه شد؛ در نتيجه بيش ترين نگاه را متوجه ى ابعاد سياسى و نظامى دانشگاه كرد و اثر علمى اى كه بر آن بار شد، تصويب حدود ده واحد دروس عمومى ؛ نظير معارف اسلامى ، تاريخ اسلام ، اخلاق اسلامى و ريشه هاى انقلاب اسلامى و برخى واحدهاى مختص به بعضى از رشته هاى علوم انسانى بود. بعد از انقلاب فرهنگى استراتژى مشخصى در جهت وحدت و يگانگى نظام حوزوى و دانشگاهى تعقيب نشد و دروس ياد شده به صورت مكانيكى به محيط دانشگاه راه يافتند و اساتيد مسلمان هم چنان به ارائه و تبليغ همان دروس سابق پرداختند.
نظام دانشگاهى كه اينك با كند شدن توابع سياسى آن ، از معرض ‍ حساسيت هاى تعيين كننده ى انقلاب خارج شده بود، در خلوت به دست آمده ، نه تنها سياستى را در جهت وحدت پى گيرى نكرد؛ بلكه اولا نهادهاى آموزشى حوزوى را به عنوان يك نهاد علمى به رسميت نشناخت ؛ و ثانيا با در انحصار داشتن سازمان هاى رسمى آموزشى درهاى خود را به سوى فضاى آموزشى دينى و نيروهاى حوزوى با آئين نامه و يا عملكرد واقعى خود به شدت فرو بست ، چندان كه قدرت جذب دانشگاه هاى خارج از ايران نسبت به استعدادهاى حوزوى به مراتب بيش ‍ از دانشگاه هاى داخل شد.
با موضع گيرى هاى نظام دانشگاهى به عنوان تنها نظام علمى - رسمى دانشگاهى ، نظام آموزشى به عنوان تنها نظام علمى رسمى دانشگاهى ، نظام آموزشى حوزوى در بعد از انقلاب هم چنان به عنوان يك نهاد علمى غير رسمى باقى ماند و تنها رسميتى كه از سوى نظام دولتى ، علاوه بر معافيت تحصيلى ، براى آن پذيرفته شد، تعيين مدارج نه براى هيئت هاى علمى دانشگاهى بلكه براى مراتب ادارى و حقوقى بود. اين شيوه از موضع گيرى ، هم راه را براى جذب استعدادهاى علمى به سوى نظام حوزوى مسدود گردانيد و هم آن دسته از نيروهاى حوزوى را كه قصد ورود به محافل رسمى دانشگاهى داشتند، به سوى كانال هايى كشانيد كه از سوى محيطهاى رسمى آموزشى تحميل مى شد و ناگزير آن ها را از محيط آموزشى حوزوى دور مى داشت .
سياست فوق موجب شد تا دروس عمومى كه مهمان هاى تحميلى انقلاب بر نهاد آموزشى پيشين بودند؛ با گذشت نزديك به دو دهه هم چنان مهمان باقى بمانند.در اين مدت نه تنها براى تربيت و جذب اساتيد اين دروس ‍ بلكه براى تدوين كتب و يا حتى بازنگرى نسبت به سرفصل هاى اين دروس ‍ تلاش جدى و مستمرى انجام نشد؛ برخى از اين دروس هم چنان بدون يك متن مصوب باقى ماندند و براى برخى دروس ديگر چندين مقاله از نويسندگان قبل از انقلاب كه در پاسخ به نيازهاى فكرى و اجتماعى آن زمان نوشته شده بود، جمع آورى شد و از آن پس نيز به تلخيص دوباره آن ها بسنده شد. با اين همه ، حوزه هاى علمى توانستند بدون مساعدت سازمان هاى رسمى ، اين دروس را آن چنان كه سنجش هاى مكرر نشان مى دهد، با كيفيتى برتر از ديگر دروس در اين مدت ارائه دهند و اين مقدار همه ى همكارى اى بود كه بين حوزه و دانشگاه واقع شد.
همكارى حوزه و دانشگاه كه بايد در عالى ترين سطح در حد واسط بين دو نهاد رسمى علمى قرار مى گرفت و برنامه هاى كلان اين دو بخش را هم آهنگ مى كرد، در نهايت عنوانى شد كه به يكى از دفاتر يك بخش فرعى آموزش عالى كه عهده دار تدوين يا چاپ كتب درسى است ، به تبعيد رفت .
نظام آموزشى دانشگاهى نسبت به آرمان هاى دينى انقلاب ، عملكردى بيش از آنچه گذشت ، نمى توانست داشته باشد. ساختار ذهنى اين نظام اجازه ى برداشت دينى از انقلاب را به آن نمى داد؛ تحول جدى بايد از ناحيه ى نظام حوزوى آغاز مى شد.
حوزه هاى علمى على رغم آن كه از ناحيه ى نهاد و سازمان هاى علمى بعد از مشروطه به رسميت شناخته نشدند، يك نهاد علمى غير رسمى بودند كه در متن فرهنگ آرمانى و بلكه واقعى جامعه جاى داشتند. اين نهاد آموزشى غير رسمى به دليل اين كه قالب هاى نهادها و سازمان هاى رسمى را نپذيرفت ، توانست تحول اجتماعى عظيمى را به نام انقلاب ايجاد كند و نهادهاى سياسى ، نظامى ، حقوقى و اقتصادى جديدى را پديد آورد. اين نهاد علمى كه مرجعيت شيعه و رهبرى سياسى جامعه را در متن خود مى پروراند و مبادى ارزشى و اركان حقوقى و قضايى جامعه را تعيين مى كرد، براى بقاى خود احتياجى به اين نداشت كه از ناحيه ى نظام آموزشى قبل از انقلاب به رسميت شناخته شود؛ بلكه اين گونه رسميت يافتن كه به معناى الگو گرفتن از مدل هاى آموزشى آن نظام است ، براى آموزش هاى حوزوى قابل تحمل نيست .
مذهب بعد از انقلاب فرهنگى و پس از تاءمين حضور ناقص خود در محيطهاى دانشگاهى ، فرصت و فراغت پرداخت و رسيدگى بيش تر به اين محيط را نداشت ؛ زيرا بخشى كه كارآمدترين نقش را مى توانست در اين رابطه ايفا كند؛ يعنى حوزه هاى علميه بدون آن كه فرصت فراهم آوردن امكانات و زمينه هاى مناسب را پيدا كند، به گونه اى فزاينده در معرض ‍ گسترده ترين وظايف قرار مى گرفت .
حوزه هاى علميه قبل از انقلاب با همه ى ظرفيت و توان انقلابى خود، به دليل دور ماندن از مسئوليت هاى اجتماعى و فشارى كه از ناحيه ى نيروهاى رقيب وارد مى شد، محدوديت هاى كمى و كيفى فراوانى داشتند.
انقلاب اسلامى ايران بسيارى از موانعى را كه براى حيات مذهبى جامعه بود، از ميان برداشت و به دنبال آن نيازهاى اجتماعى فراوانى را پديد آورد كه بايد توسط حوزه هاى علمى تاءمين مى شد؛ به همين دليل با آن كه تحرك علمى و حضور اجتماعى حوزه ها در بعد از انقلاب شتابى بى سابقه يافت ، احساس كمبود و كاستى نيز هر روز بيش تر شد. هر سنگر كه فتح مى گرديد و هر نياز كه تاءمين مى شد سنگرهاى نوينى را را در پى مى آورد و نيازهاى جديدى را در سطح داخلى ، يا خارجى پديدار مى ساخت . بنابراين مشغوليت حوزه هاى علميه نيز از جمله عواملى بود كه به تضعيف همكارى دو نظام آموزشى كمك مى كرد.
دوگانگى و جدايى اين دو بخش علمى - به هر دليل كه باشد براى هيچ يك مفيد و مبارك نيست ؛ نظام دانشگاهى با دورماندن از مبادى متافيزيكى دينى و عقلى در معرض تاءثير پذيرى صرف نسبت به القائات و آموزش هاى غربى قرار مى گيرد و به صورت جدولى جهت انتقال فرهنگ بيگانه در مى آيد؛ اين امر هم در محدوده ى علوم تجربى و پايه و هم در حوزه ى علوم انسانى قابل تاءمل است . تاءثير پذيرى و انتقال مستقيم دانش هاى كاربردى محض ، اگر مشكل ساز نباشد، لااقل خلاقيت اين مراكز را از بين مى برد و زمينه ى آفرينش حلقه هاى جديد علمى را مى خشكاند و محيط را دنباله رو و مصرف كننده بار مى آورد؛ زيرا خلاقيت هاى علمى همواره نصيب كسانى مى شود كه به مبانى و اصول موضوعه ى علم مورد نظر آشنا بوده ، در آن صاحب نظر باشند.
انتقال مستقيم و غير نقادانه ى علوم انسانى غربى به محيطهاى دانشگاهى كه در اثر انفكاك آن ها از حوزه هاى علمى علوم دينى پديد مى آيد، بدون شك مشكل آفرين است ؛ زيرا علوم انسانى غربى بنيان هاى معرفتى فرهنگى را تشكيل مى دهند كه در ستيز با فرهنگ دينى شكل گرفته اند و اين بنيان ها در صورتى كه به طور مستقيم و بدون گفت و گو گزينش وارد فرهنگ دينى شوند، دير يا زود ناسازگارى اجتماعى و تنش هاى سياسى خود را به دنبال مى آورند و در صورتى كه اين لوازم آشكار شوند، حساسيت هاى سياسى و اجتماعى نيروى مذهبى ناگزير برانگيخته مى شود و بدين سان ستيزى كه از مشروطه به بعد حضور داشت ، استمرار مى يابد.
حوزه هاى علمى نيز از انزوا نسبت به محيطهاى دانشگاهى بهره اى نمى برد؛ زيرا امكانات بالقوه ى معارف دينى در گفت و گو و مواجهه با نيروهاى رقيب بارور مى شوند و تا زمانى كه آموزش هاى حوزوى به دور از صحنه هايى باشد كه نظام دانشگاهى در اختيار خود گرفته است ، ديدگاه هاى دينى و مبانى فلسفى و مسائل عرفانى در مباحثات پيشين خود محصور مى مانند و در قلمرو مبادى و اصول موضوعه ى ساير علوم وارد نمى شوند؛ و علاوه بر اين در شرايط جدايى و انزوا، معارف دينى بخش ‍ عظيمى از امكانات و استعدادهاى اجتماعى كه در نظام آموزشى كلاسيك مشغول هستند، از دست مى دهد و بلكه اين بخش را در معرض هجوم رقيب ، بى سنگر و بدون محافظ باقى مى گذارد.
محيط دانشگاهى جامعه در صورتى كه با متافيزيك دينى و الهى آشنا نباشد در مواجهه ى با علوم غربى جهت مقابله اى عادلانه از حداقل شرايط محروم خواهد شد؛ زيرا در اين صورت نيروهاى جوان جامعه را كه از جبهه هاى فتح و ظفر پيروزمندانه بازگشته اند، بدون ورزيدگى و آمادگى در صف مقدم نوعى نوين از كارزار به اسارت مى فرستد. برخورد سالم با علوم غربى در صورتى واقع مى شود كه نيروهاى ورزيده و كارآمد در صف مقدم به شناسايى رفته و سنگر گيرند. اين نيروها نه جوانانى هستند از محيطهاى دانش آموزى وارد دانشگاه مى شوند، و نه نوآموزانى هستند كه با فراگيرى علوم ادبى با مسائل فقهى و اصولى آشنا مى شوند؛ بلكه كسانى هستند كه با ميراث دانش دينى ، به ويژه در بعد نظرى كه هزاره ى پرشكوه و توانمند را سرافرازانه طى نموده است ، آشنايى كامل دارند. بنابراين براى اين ميدان در نخستين گام بايد تا امكان استفاده از آن ميراث باقى است ، اين گروه را پرورش داد و البته پس از آن كه نخستين گفت و گوها انجام شد راهى كه پس ‍ از يك سده هم چنان طى نشده است ، براى ديگران هموار خواهد شد. اگر اين استراتژى در دستور كار قرار نگيرد، در شرايطى كه نيروهاى رقيب هجوم خود را بر مواضع فرهنگى متمركز كرده اند، شاهد به اسارت رفتن استعدادهاى جامعه در محيطهاى به اصطلاح علمى خواهيم شد كه با بودجه و امكانات مردم اين مملكت تا كوچك ترين شهرهاى جامعه گسترش مى يابند.
اسيران عرصه ى فرهنگ هرگز به پشت جبهه اعزام نمى شوند، بلكه در خط مقدم به بيگارى گمارده مى شوند و كارى كه اين گماشتگان بى جيره و مواجب انجام خواهند داد، به دليل واقعيت و حاكميت اجتماعى دين كفر و الحادى آشكار و عيان نمى تواند باشد؛ بلكه تفسير روشنفكرانه و تجددطلبانه اى از دين خواهد بود كه فاقد هر گونه سنت مقدس و الهى و سر و رمزى است كه به دلالت عقل و تنها به بركت عبوديت و اخلاص گشوده مى شود، اين دين روشنفكرانه دينى خواهد بود كه با زبان يك قوم تاريخى در آن از جن و ملك سخن گفته شده است ، بدون آن كه گزاره اى علمى در آن وجود داشته باشد، دينى كه گسسته ى از علم ، منفك از عقل و جداى از سياست است ، دينى كه به مقدار بى دينى با سياست مى تواند نسبت داشته باشد و بالاخره دينى كه اگر واقعيت هم داشته باشد، در خارج از حوزه ى فهم پيروان خود، هم چون دجال در فراسوى سراب پيشرفت و تجدد، همواره به پيش مى رود و داغ فراق را بر ديده و دل پيروان خود براى هميشه باقى مى گذارد. اين دين روشنفكرانه كه همان دين ليبرال و سكولار است ، دشمنى منفورتر از شريعت نمى شناسد؛ زيرا شريعت داعيه ى سنت و رايحه ى تقدس و شميم وصول و نشانه ى ثبات دارد.
معارف دينى و علوم عقلى كه متاءسفانه پس از انقلاب نيز به تناسب نيازى كه به آن هست ، فرصت توسعه نيافته اند در صورتى كه از اركان نظرى شريعت حمايت نكنند، نسخه ى فرعى جريان فوق كه از اصل آن نيز مضطرب تر است ، در محيطهاى حوزوى به جذب نوآموزانى خواهد پرداخت كه جذب حلقه هاى رسمى فقاهت نمى شوند و در اين حال به جاى آن كه تحقيقات و تبعات نظرى دينى ، از متن زنده و پوياى نشريات حوزوى امواجى را ايجاد كند كه فضاى بيرون از حوزه را نيز پوشش دهند، مسائل كلامى متكلمان غربى كه به جدايى دين از علم و تفكيك عقل از وحى از وحى فتوا داده و شريعت را از مسند حاكميت خلع نموده اند، در متن قرار مى گيرند و به جاى آن كه پژوهش هاى دينى در موضوعات متنوع علمى حضور به هم رسانند و علوم دينى گوناگون را پديد آورند، دين پژوهى هاى علوم مختلفى كه هويتى غير دينى و بلكه غير عقلانى دارند، بر عرصه ى دين هجوم مى آورند و اين خطرى است كه هرگاه از ناحيه ى واليان و متصديان امور دينى احساس شود و در بخش خود آگاه جامعه ى دينى قرار گيرد، تحرك و خلاقيت نوينى را در پى خواهد آورد و اين خيزش نوين كه در صورت تاءخير، ناگزير با تازيانه ى هجوم رقيب انجام خواهد شد، مقدمات لازم را براى وحدت و يگانگى دو بخش علمى جامعه و توسعه و بسط نهاد دينى علم فراهم خواهد ساخت .
خلاصه 
تذبذب فرهنگى در بدنه ى بوروكراسى كشورهاى جهان سوم ضمن آن كه مانع كارآمد شدن آن مى گردد، زمينه ى شيوع انواع آسيب هاى ادارى و فسادهاى مديريتى را فراهم مى آورد.
بداهت فقهى ولايت فقيه و موقعيت اجتماعى مذهب در انقلاب موجب شد تا نيروى مذهبى در نخستين روزهاى پيروزى با تشكيل مجلس خبرگان و تدوين قانون اساسى ، ولايت فقيه را به صورت يك نهاد سياسى رسميت بخشد.
نيروى مذهبى در تحكيم نهادهاى حقوقى و قضايى جامعه نيز به دليل غناى فقه شيعه ، در مسائل حقوقى و نفوذ آن در قانون مدنى مشكل چندانى نداشت . انقلاب براى نخستين بار زمينه ى بهره ورى از برخى احكام اجتماعى و يا حكومتى اسلام را فراهم آورد. نيروى مذهبى بعد از انقلاب ، نهاد نظامى نوينى را متناسب با آرمان هاى دينى مستقر ساخت . سامان بخشيدن به حركت هاى كلان اقتصادى مستلزم كاربرد احكام حكومتى در حد گسترده بود.
پايان پذيرفتن جنگ و به دنبال آن فروپاشى قدرت سياسى ماركسيسم ، دوران سازندگى را با افول جاذبه هاى چپ از فضاى روشنفكران قرين ساخت و بدين ترتيب زمينه تاءثير پذيرى برخى از كارگزاران اجرايى از الگوهاى غربى توسعه و رشد، جايگزين زمينه هاى پيشين شد و در نتيجه خطر چپ گرايى در سياست هاى اقتصادى به راست گرايى تبديل شد.
قبل از مشروطه ، علم به طور كامل هويتى دينى داشت و دانش در همه ى مراتب آن با ديانت و مذهب سازگار بود. از مشروطه به بعد نوعى علوم حسى و تجربى كه متافيزيكى غير دينى و غير عقلى دارند، به گونه اى تقليدى وارد شدند و پس از آن كه اين علوم سازمان هاى رسمى آموزش و پرورش را تصرف كردند، به تدريج مبادى متافيزيك خود را در قالب علوم انسانى به گونه اى غير نقادانه وارد ساختند.
سازمان هاى رسمى علم نهادى را تشكيل دادند كه با تاءثير از معناى سده ى نوزدهمى علم ، در جهت تغيير دهنيت و عينيت جامعه ى سنتى و يا دينى ايران همسو و با اقتصاد و استبداد استعمارى عمل مى كرد.
نهاد آموزشى رسمى و خصوصا محيط دانشگاهى در ابعاد غير سياسى خود، در قياس با نهادهاى سياسى و نظامى كم ترين تغيير را در جريان انقلاب پذيرفت و بقاياى عظيم آن ميراثى شد كه هر يك از گروه هاى رقيب براى سازماندهى دوباره ى خود چشم طمع به آن دوخته بودند و سهم خود را از آن طلب مى كردند.
تعطيلى دانشگاه در دوره هاى نخست انقلاب ، زمينه ى برخى حركت هاى سياسى را، تعطيلى دانشگاه در دوره هاى نخست انقلاب ، زمينه ى برخى حركت هاى سياسى را، نظير حركتى كه در اندونزى توسط بچه هاى بركلى شده بود، خشكاند.
دينى بودن يك علم مبتنى بر ساختار درونى آن است و تا زمانى كه علم هويتى غير دينى داشته باشد و به صورت آشكار و يا نهان از متافيزيك و يا اصول موضوعه اى كفرآميز و لائيك برخوردار باشد يك نهاد آموزشى غير دينى را پديد مى آورد.
اولين زمينه اى كه براى مصونيت و ايمنى بخشيدن به فضاى علمى جامعه بايد بارور مى شد، گسترش مفاهيم فلسفى و نظرى دين و احياى فلسفه و عرفان اسلامى بود و پيروزى انقلاب به طور طبيعى مقدمات اين امر را فراهم كرد.
نظام دانشگاهى در اين هنگام مى بايست به سوى باز كردن مرزهاى خود نسبت به نظام حوزوى گام بردارد و آموزش هاى رسمى را از انحصار خود بيرون آورد تا بدين ترتيب هم زمينه ى جذب استعدادهاى شايسته به سوى حوزه فراهم آورد و هم راه مبادله ى اطلاعات و گفت و گو را با گشودن درهاى خود به سوى نيروهاى حوزوى باز كند. حوزه هاى علميه نيز در پاسخ از اين استقبال ، بايد آموزش هاى نظرى خود را از محدوده ى خواص ‍ بيرون آورند و تا سطح گفت و گوها و نشريات فرهنگى جامعه توسعه دهند.
با موضع گيرى هاى نظام دانشگاهى به عنوان تنها نظام علمى و رسمى ، نظام آموزش حوزوى بعد از انقلاب متاءسفانه هم چنان به عنوان يك نهاد علمى غيررسمى باقى ماند.
همكارى حوزه و دانشگاه كه بايد در عالى ترين سطح در حد واسط بين دو نهاد رسمى علمى قرار مى گرفت ، در نهايت به يكى از دفاتر يك بخش ‍ فرعى آموزش عالى به تبعيد رفت .
نظام دانشگاهى با دورماندن از مبادى متافيزيكى دينى و عقلى ، در معرض ‍ تاءثير پذيرى صرف نسبت به القائات و آموزش هاى غربى قرار مى گيرد و به صورت جدولى جهت انتقال فرهنگ بيگانه در مى آيد، و اين امر در محدوده ى علوم پايه و نيز در حوزه ى علوم انسانى قابل تاءمل است .
محيط دانشگاهى در صورتى كه با متافيزيك دينى و الهى آشنا نباشد، در مواجهه با علوم غربى جهت مقابله ى عادلانه از حداقل شرايط محروم خواهد شد؛ زيرا در اين صورت نيروهاى جوان جامعه را كه از جبهه هاى فتح و ظفر پيروزمندانه بازگشته اند، بدون ورزيدگى لازم در صف مقدم كارزارى نو به اسارت مى فرستد.
اسيران عرصه ى فرهنگ هرگز به پشت جبهه فرستاده نمى شوند، بلكه در خط مقدم به بيگارى گمارده مى شوند و كارى كه اين گماشتگان بى جيره و مواجب انجام خواهند داد به دليل واقعيت و حاكميت اجتماعى دين ، كفر و الحادى آشكار نمى تواند باشد، بلكه تفسير روشنفكرانه و تجدد طلبانه اى از دين خواهد بود.