حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۲۱ -


3 2 از غرب زدگى تا تئورى هاى توسعه و انحطاط  
با فراموشى غرب مسئله ى استعمار نيز از بحث هاى روشنفكرى بيرون مى رود و به موازات آن دو مسئله ى ديگر، يعنى توسعه و انحطاط مطرح مى شود. عنوان توسعه تابلويى مى شود كه روشنفكران سيماى آرمانى جامعه ى خود را در آن ترسيم مى كنند. در مباحث توسعه شاخص هاى بين المللى رشد در پيش چشم سمينارها، كنفرانس ها و نشرياتى قرار مى گيرد كه با مديريت و يا نفوذ جريان هاى روشنفكرى و با هزينه هاى دولتى شكل مى گيرند و مشكلات فرهنگى اى كه مانع وصول به آن شاخص هاست و يا شيوه هاى تعديل يافته اى كه راه وصول را هموار مى كند، جست و جو مى شود.
تئورى انحطاط روى ديگر مباحث توسعه است كه به موازات آن در محيطهاى روشنفكرى جاذبه پيدا مى كند. آثارى كه به بحث از انحطاط و زوال مى پردازند، همه ى شكوفايى و رشدى كه در سده هاى اخير در زمينه هاى فلسفى ، عرفانى ، فقهى ، اصولى و ادبى به طور فزاينده اى وجود داشته است و فرصت هاى نوينى كه مذهب در واقعيت اجتماعى ايران تا صفويه و بعد از آن براى خود ايجاد كرده است ، ناديده انگاشته مى شود و يا آن كه تكامل در انحطاط خوانده مى شود و در واقع تاريخ ايران از سده ى پنجم به بعد دوران انحطاط معرفى مى گردد و كوشش مى شود تا رمز اين انحطاط و دليل عقب ماندگى كشف شود؛ نتيجه ى مشترك اين كشفيات نيز از قبل قابل پيش بينى است . امورى مانند: سنت گرايى ايرانيان و فقدان روح تجدد، حضور ديدگاه هاى فلسفى و عرفانى ، حاكميت سنت گرايى ايرانيان و فقدان روح تجدد، حضور ديدگاه هاى فلسفى و عرفانى ، حاكميت ديدگاه هاى فقهى ، ناآشنايى با فلسفه هاى علمى دنياى غرب ، نهادينه نشدن علم تجربى در معناى سده ى نوزدهم و بيستم آن حضور استبدادهاى تاريخى كه صورتى دينى داشته اند و فقدان تساهل دينى و نبودن آزادى در معناى ليبراليستى آن و... از دلايل عقب ماندگى به شمار مى آيند.
در مباحث انحطاط سخن از همه ى عوامل مى تواند باشد، از حمله ى مغول تا هجوم ديگر ايلات ترك ، از شرايط طبيعى ايران تا زمينه هاى مختلف فرهنگى و اعتقادى آن و تنها بخشى كه فرصت بروز پيدا نمى كند، غرب و استعمار است ؛ زيرا فرض بر اين است كه قبل از حضور غرب انحطاط تحقق يافته است و غرب ؛ تنها زمينه ى توجه به آن را پديد آورده است .
جست وجو درباره ى غرب و هجوم نوينى كه همه ى ذخيره هاى فرهنگى و دينى جامعه ى ايران را در آستانه ى يك تحول بنيادين به غارت مى برد و تحقق درباره ى ارزش ها و مفاهيم عميقى كه پايمال ابعاد فرهنگى اين هجوم مى شود و تحليل جريان ها و شبكه هاى فكرى و سياسى مختلفى كه ناگزير در شرايط اجتماعى جديد در مزبله ى اين هجوم شكل مى گيرد و تبيين عفونت هاى شديدى كه حيات يك فرهنگ و تمدن را در معرض زوال قرار مى دهد و توصيف مقاومت شگفت و شكوهمندى كه فرهنگ شيعى از خود بروز مى دهد، نه تنها مطلوب نيست ؛ بلكه به گونه اى سطحى و خام در قالب تئورى توطئه ى پوپر محكوم مى گردد.
4 2 از تفسيرهاى ماركسيستى دين تا توجيهات نئوكانتى  
امتياز مهم ديگرى كه در محيط روشنفكرى ايران بين دو مقطع حضور ماركس و پوپر وجود دارد، اين است كه ماركس در شرايطى وارد ايران شد كه منورالفكرى پس از ستيزى خونين بر اريكه ى قدرت تكيه زده بود. در آن شرايط منورالفكرى هيچ الزامى براى توجيه دينى خود نمى ديد؛ ولى پوپر و انديشه هاى نئوكانتى مشابهى كه در مشايعت او حركت مى كنند در دهه ى پنجاه هنگامى وارد شدند كه نوگرايى دينى به صورت يك واقعيت اجتماعى در آمده بود. قرار گرفتن پوپر در مركز توجهات روشنفكرى در دهه ى شصت نيز در شرايطى بود كه مذهب در اوج اقتدار تاريخى خود، در ذهن قشر عظيمى از جوانانى رسوخ يافته بود كه ستيز با كفر را در جبهه ى نبرد نبرد با تمام هستى و وجود خود آزموده بودند.
تفسير ماركسيستى مفاهيم دينى تنها از دهه ى چهل به بعد به صورت يك جريان اجتماعى ، آن هم بر بخشى از محيط روشنفكرى تحميل شد؛ ولى ژ ناگزير بايد از اولين روزهاى ورود خود پوشش دينى مى گرفت و بدين سان بود كه معانى و مفاهيم دينى به سرعت براى پوپريزه شدن به صف كشيده شدند.
اگر دين در دو دهه ى قبل در دست جريان هاى روشنفكرى از ابعاد سنتى خود تهى مى شد و توجيهى ايدئولوژيك مى يافت ، اينك با لحنى ملايم و آرام از قلمرو ايدئولوژى ها رانده شد و فراتر از همه ى ايدئولوژى ها و فربه تر از همه ى تئورى ها در متن واقعيت مجهول و دست نايافتنى پوپر قرار گرفت و سپس در قالب ذهنيت ها و پيش فرض ها به صورت معرفتى در آمد كه در توصيف و تبيين آن واقعيت مجهول و دست نايافتنى ، به وسيله ى بشر ساخته و پرداخته مى شود و با اين بيان آنچه از قداست ، خلوص و الهى بودن براى دين مى شود ادعا كرد، مربوط به همان واقعيتى شد كه تنها در آينده ى هميشگى تاريخ مى تواند به معرفت برسد و آنچه همواره در ظرف معرفت فعليت مى يابد، يك پرداخت ابطال پذيرى شد كه بدون هيچ مزيت و امتيازى خاص در كنار ديگر سازه هاى ذهنى بشر قبض و بسط مى يابد. خارج شدن واقعيت دين از فعليت ادراك انسان كه به منزله ى سلب هويت دينى علم نيز هست ، شكاكيت ساختارى نئوكانتى را تا متن آگاهى دينى بشر وارد مى سازد و حقيقت دين را به يك تجربه ى فردى و يا جمعى محدود مى سازد كه با آگاهى مردد و مشكوك بشرى زبان مى گيرد. آن تجربه ى دينى هر چه باشد، گوهر دين ناميده مى شود و اين زبان كه در قالب علومى چند، نظير، فقه ، كلام ، فلسفه و عرفان سازمان مى يابد، صدفى است كه بشر بر گرد آن مى تند. اگر واقعيتى مقدس و الهى به راستى وجود داشته باشد، متعلق به آن گوهر است و صدف پوسته اى ذهنى و بافته اى بشرى است و بين آن گوهر و اين صدف فاصله اى به امتداد تاريخ بشر است ، فاصله اى كه التيام آن به پايان تاريخ واگذار مى شود. در اين ديدگاه علوم الهى كه واسطه ى انتقال سنت هاى مقدس دينى به آگاهى و زندگى انسانى بودند و در راءس همه ، علم شريف فقه كه با همه ى تحرك و پويايى ، در همه ى ابعاد يقينى و ظنى خود پل اين انتقال به زندگى فردى و اجتماعى انسان بود و قداست را تا رفتار اقتصادى ، سياسى و حتى زندگى زناشويى افراد مى گسترانيد، اينك در مقابل حوزه ى قدسى دين قرار گرفته و حجاب آن مى شوند. حجابى كه پس از سلب قداست الهى آن به دليل خصلت تئوريك خود، توان ايدئولوژى شدن را نيز ندارد.
تحليل پوپرى ديانت ، زمينه را براى تفسير سكولار و توجيه ليبراليستى دين فراهم مى كند. دين سكولار همان دينى است كه با اعلان جدايى خود از سياست در حقيقت به تبليغ حاكميت سكولار غرب مى پردازد و دينى كه به تفسير ليبراليستى رضايت مى دهد، دينى است كه شريعت و همه ى حقوق الهى آن را در پيشگاه الاهه ى حاكم بر تمدن و فرهنگ غرب ، يعنى تفرعن عريان به مسلخ مى برد تا با قربانى كردن آن اجازه ى زندگى و زيست در جامعه اى را پيدا كند كه با حربه ى اباحيت حدود الهى را پايمال مى گرداند. اين دين نه تنها اجتهاد، فقاهت ، سنت و شريعت را از دست مى دهد، بلكه به حراست و نگهبانى از حقوق طبيعى بشر كه جايگزين حقوق الهى و آسمانى انسان شده است ، گمارده مى شود و البته مزد گماشتگى را نيز از كارگزاران امپراتورى جهانى غرب و در راءس آن از امريكا دريافت مى كند. بدين ترتيب نيروى روشنفكرى در پايان دهه ى شصت ، حتى در بخشى كه به توجيه روشنفكرانه ى دين مى پردازد، همانند دوران منورالفكرى به طور آشكار در كنار نيروى سياسى غرب قرار مى گيرد؛ با اين تفاوت كه در اين مقطع نيروى مذهبى بر خلاف صدر مشروطه حضور فعال خود را در تحولات اجتماعى حفظ كرده و به جاى واگذارى اهرم هاى قدرت به رقيب جبهه اى نوين را در برابر دنياى غرب گشوده است .
خلاصه 
امام خمينى (ره ) در چهارمين روز بازگشت به ايران ، مهندس بازرگان را به نخست وزيرى منصوب كرد: دولت موقت جايگاه عناصر جبهه ى ملى ، نهضت آزادى و روشنفكرانى شد كه فاقد حساسيت فرهنگى ، سياسى و اقتصادى نسبت به غرب بودند و تسخير لانه ى جاسوسى آمريكا كه به بهانه ى مسافرت شاه به آن جا و حمايت آمريكا از او انجام شد، به استعفاى دولت موقت انجاميد.
رهبرى انقلاب با اطمينان به صلابت و سلامت مسير انقلاب ، با سعه صدر تمام تا آخرين روزهاى ماجراى بنى صدر در جذب او و روشنفكران همراه او كوشيد. پس از عزل بنى صدر به موازات جبهه ى نظامى خارجى ، جبهه ى نظامى ديگرى در درون ايجاد شد. ترورهاى پياپى نيروهاى برجسته انقلاب و مردم كوچه و بازار، پشت جبهه را به صف مقدم رويارويى تبديل كرده بود.
انقلاب با تكيه بر بعد مردمى خود مواضع داخلى را تحكيم كرد و جريان ترور با گريز به خارج ايران در كنار صدام قرار گرفت .
با افول سياسى ماركسيسم ، روشنفكرى با تخليه ى بار چپ به دوره ى پيشين خود؛ يعنى دوران منورالفكرى كه دوران خوش بينى به غرب و حاكميت سياسى آن بود، بازگشت .
الگويى كه به سرعت توانست جايگزين كارل ماكس شود، كارل پوپر بود. تئورى پوپر در دفاع از غرب نقشى معادل ماركسيسم براى بلوك شرق مى توانست داشته باشد. نخستين آشنايى جامعه ى روشنفكرى ايران با پوپر به دهه ى پنجاه باز مى گردد. در آثار پوپر علاوه بر مواجهه ى با ماركسيسم ، زمينه هاى معرفتى و سياسى ديگرى نيز وجود داشت كه محيط و زمينه هاى سياسى روشنفكرى آن زمان اجازه و فرصت طرح برخى از آن ها را نمى داد.
بعد از انقلاب به موازات استفاده اى كه از بعد ضد ماركسيستى پوپر مى شد، زمينه هاى ديگر آثار او نيز براى روشنفكرانى كه از درك و هضم حاكميت دينى ناتوان بودند، جاذبه پيدا كرد.
از پايان دهه ى شصت با سيطره ى پوپر بر محيط روشنفكرى ايران و بازگشت به دوره ى منورالفكرى به تدريج دفاع از غرب به صورت يكى از شاخص هاى روشنفكرى در آمد.
با فراموشى غرب مسئله ى استعمار نيز از بحث هاى روشنفكرى بيرون رفت و به موازات آن مسئله ى ديگرى ؛ يعنى توسعه و انحطاط مطرح شد. تئورى انحطاط روى ديگر مباحت توسعه است و آثارى كه به بحث از انحطاط و زوال مى پردازد، همه ى شكوفايى و رشدى كه در سده هاى اخير در زمينه هاى فلسفى ، عرفانى ، فقهى ، اصولى و ادبى به صورت فزاينده اى وجود داشته است و فرصت هاى نوينى كه مذهب در واقعيت اجتماعى ايران تا صفويه و بعد از آن براى خود ايجاد كرده است ، ناديده انگاشته مى شود و جست و جوى درباره ى غرب و هجوم نوينى كه همه ى ذخيره هاى فرهنگى و دينى جامعه ى ايران را در آستانه ى يك تحول بنيادين به غارت مى برد، به گونه اى سطحى و خام در قالب تئورى توطئه ى پوپر محكوم مى شود.
تفسير ماركسيستى مفاهيم دينى ، تنها از دهه ى چهل به بعد به صورت يك جريان اجتماعى بر بخشى از محيط روشنفكرى تحميل شد؛ ولى پوپر ناگزير بايد از اولين روزهاى ورود خود پوشش دينى مى گرفت و بدين سان بود كه معانى و مفاهيم دينى به سرعت براى پوپريزه شدن به صف كشيده شدند.
3. انقلاب و نيروى مذهبى  
1 3 سازمان هاى ادارى و نهادهاى سياسى و قضايى  
نيروى مذهبى در جريان انقلاب بر مشكلاتى كه در دهه ى پنجاه در مقابله با استبداد و حركت هاى تجدد طلبانه ى دينى داشت فائق آمد؛ به اين معنا كه استبداد را در هم شكست و علاوه بر آن با جاذبه هاى اجتماعى نوينى كه ايجاد كرد، حركت هاى روشنفكرانه را تحت الشعاع قرار داد. انقلاب براى نيروى مذهبى فتح و نصرتى الهى بود كه به مصداق آيه ى اذا جاء نصرالله و الفتح . و راءيت الناس يدخلون فى دين الله افواجا اقبال اجتماعى عظيمى را به سوى ديانت به دنبال آورد.
با پيروزى انقلاب فوج هاى مختلفى از اسلام پوشش گرفتند و گروه هايى نيز كه به موضع گيرى و عناد در برابر مذهب ادامه مى دادند، منزوى شدند و نيروى مذهبى به شرحى كه گذشت ابتكار عمل را در ستيز با غرب به دست گرفت و حركت هاى روشنفكرى را از اين جهت ناگزير در موضعى انفعالى قرار داد.
نهاد سياسى استبداد گرچه مانع جدى حاكميت مذهب بود و مذهب در طى دو دهه ى چهل و پنجاه مقابله با آن را در دستور كار خود قرار داده بود، ولى استقرار اجتماعى مذهب نيازمند حضور در سازمان ها و نهادهايى بود كه در طول دوران حاكميت نظام هاى استبدادى ايل و يا نظام استبدادى استعمار شكل گرفته بودند و اين ضرورتى بود كه پس از فروپاشى استبداد به طور جدى احساس شد.
استبداد در طول حاكميت خود نهادهاى حقوقى ، نظامى ، اقتصادى ، آموزشى ، فرهنگى و هم چنين نظام بوروكراتيك خاصى را شكل داد. بوروكراسى موجود در نهادهاى مختلف دولتى ، مانند اغلب بوروكراسى هاى كشورهاى جهان سوم بدون آن كه زمينه و مبانى فرهنگ غربى را داشته باشد، به تقليد از كشورهاى غربى پديد آمده بود. در مركز اين بوروكراسى ، اليگارشى و اشرافيت پيشين در پوشش استعمارى جديد و با مديريت دربار و سازمان هاى ماسونى قرار داشت و در بدنه ى آن بخشى از قشرهاى وسيع شهرى كه نه به طور كامل جذب فرهنگ دنيوى و سكولار غرب شده اند و نه از پيشينه ى فرهنگى جامعه ى خود كاملا بريده اند. تذبذب فرهنگى در اين بوروكراسى كاملا دولتى ، ضمن آن كه مانع كار آمد شدن به سبك غربى مى گردد؛ زمينه ى شيوع انواع آسيب هاى ادارى و فسادهاى مديريتى را پديد مى آورد.
بعد از شكست قدرت سياسى استبداد، مذهب بايد نهاد سياسى خود را مستقر مى كرد و تكليف خود را با ديگر نهادها و با بوروكراسى موجود در آن ها مشخص مى كرد.
تشيع در بعد از انقلاب مى بايست اولين آزمون تاريخى را در استقرار نهاد سياسى خود بدهد و موفقيت عملى در اين آزمون مرهون كار نظرى پى گيرى بود كه در فقه سياسى تشيع خصوصا از صفويه به بعد و بالاخص در دوران قاجار و پس از آن انجام شده بود. تا قبل از صفويه تشيع بيش تر به نفى مشروعيت حاكميت هاى موجود نظر مى داد و بيش از اين نيز، مسئله اى نبود كه نياز به طرح و پاسخ آن احساس شود؛ ولى بعد از صفويه موقعيت اجتماعى تشيع به گونه اى شد كه زمينه ى حضور فعال سياسى اين نيرو فراهم آمد و به همين دليل پاسخ به ابعاد اثباتى ولايت دينى در عصر غيبت به صورت يك مسئله و نياز اجتماعى در آمد.
فقهاى شيعه براى پاسخ گويى به اين پرسش به استنباط از منابع و متون دينى شيعه پرداختند و در مسير اين استنباطات بود كه صاحب جواهر ضمن ادعاى اجماع محصل (213) بر اصل ولايت فقيه اعلام داشت : كسى كه عموم ولايت فقيه را باور نداشته باشد طعم فقه را استشمام نكرده است . (214) فقهى كه مشتمل بر حدود ديانت و احكام سياسى و اجتماعى فراوان بود، چگونه مى توانست نسبت به مسئله ى ولايت كه قوام احكام بر آن بود، بى نظر باشد؟
جنبش تنباكو اولين نشانه ى نهادينه شدن مسئله ى ولايت در سطح گسترده بود و در مشروطه با آن كه شرايط سياسى ايران ، اجازه ى تعقيب عملى ولايت فقيه را به مرجعيت شيعه نداد؛ ولى طرح نظرى آن را به صورت مشغوليت جدى فقهاى شيعه در آورد و در دو دهه ى چهل و پنجاه امام خمينى (ره ) آن را در صدر شعارهاى سياسى جامعه قرار داد. بداهت فقهى ولايت فقيه و موقعيت اجتماعى مذهب در انقلاب موجب شد تا نيروى مذهبى در نخستين روزهاى پيروزى با تشكيل مجلس خبرگان و تدوين قانون اساسى ، ولايت فقيه را به صورت يك نهاد سياسى رسميت ببخشد.
نيروى مذهبى در تحكيم نهادهاى حقوقى و قضايى جامعه نيز مشكلى چندان نداشت . غناى فقه شيعى در مسائل حقوقى و نفوذ اين فقه در قانون مدنى پس از مشروطه و حضور زنده ى آن در متن تعاليم حوزوى و در عرف اجتماعى مردم ايران از جمله عواملى بود كه رسميت بخشيدن آن را بعد از انقلاب به سهولت ممكن مى ساخت .
قدرت اجتماعى فقه الهى شيعه ، پيروزى آن را بر همه ى مشكلاتى كه از ناحيه ى حقوق دنيوى و لائيك دنياى غرب و سازمان هاى جهانى آن مى توانست تحميل شود، تضمين كرد.
برخى از عناصر جبهه ى ملى كه در هنگام تدوين قانون اساسى ، مانند صدر مشروطه به مخالفت با برخى از احكام قضايى اسلام ، مثل حكم قصاص ‍ برخاستند، همه ى توان و حيثيت اجتماعى خود را از دست دادند چندان كه با اين مخالفت زندگى سياسى آن ها نيز به پايان رسيد.
فقه شيعى و در سطح گسترده تر فقه اسلامى در تداوم تحرك اجتماعى خود، با حكم به ارتداد سلمان رشدى و با تشكيل برخى مجامع رسمى كشورهاى اسلامى درباره ى حقوق اسلامى توانست حضور خود را در سطح حقوق بين الملل به عنوان يك واقعيت اجتماعى تثبيت كند.
تداوم اجتهاد و وجود عقل در كنار نقل در متن منابع اجتهاد شيعى ، علاوه بر آن كه عقل را در دامن علم دينى نه روياروى با آن قرار مى دهد، آمادگى لازم را براى فقه شيعى جهت پاسخ گويى به حوادث و زمينه هاى اجتماعى پس از انقلاب پديد مى آورد و حضور احكام ثانويه در كنار احكام اوليه و هم چنين وجود احكام حكومتى در متن احكام اوليه قدرت انعطاف و واقع بينى بى نظيرى را در بخش حقوقى جامعه ى دينى به وجود مى آورد. اين واقع بينى و انعطاف به گونه اى است كه ضمن سريان قداست دينى به احكام جزئى و متغير، حريم ديگر احكام را حفظ مى كند و در شرايط نابهنجار همراه با در نظر گرفتن ضرورت هاى اجتماعى و رعايت آن ها، الگوهاى آرمانى دينى را در خاطر و نگاه مردم و مجريان حفظ مى كند.
انقلاب براى نخستين بار زمينه ى بهره ورى از برخى از احكام اجتماعى و يا حكومتى اسلام را فراهم آوردو نيروى مذهبى در شرايط بعد از انقلاب بايد از اين امكانات استفاده مى كرد. به كارگيرى امكانات حقوقى و قانونى مزبور نياز به ذهنيت مساعد و آماده ى اجتماع و در برخى موارد نياز به نيروى انسانى ورزيده داشت ؛ احكامى كه براى نخستين بار كاربرد اجتماعى يافت و در نتيجه به طور گسترده طرح و اجرا مى شد، مانند برخى از احكام ثانويه ، يا احكام حكومتى به تدريج ذهنيت مناسب را در ميان انديشمندان حوزوى و ديگر اقشار جامعه پيدا كردند. كمى نيروى انسانى مشكل جدى دستگاه قضايى براى اجراى فقه شيعى بود و اين مشكل را به طور موقت ، وجود برخى از مجتهدان در دستگاه قضايى با استفاده از احكام ثانوى حل مى كرد. و حل بنيادين آن نياز به برنامه ريزى حوزه هاى علميه براى تربيت مجتهدانى داشت كه نياز اولى دستگاه قضايى را تاءمين كند.
2 3 نهادهاى نظامى و اقتصادى  
مذهب در بازسازى و تكوين نهاد نظامى نيز گام هاى موفقى را پس از انقلاب برداشت . استبداد بعد از مشروطه با آن كه كودتاى نظامى 1299 به قدرت رسيد و با كودتاى مرداد 1332 تداوم يافت و قدرت خود را نيز همواره با اتكا به نيروى نظامى حفظ مى كرد، در جريان انقلاب به ناتوانى خود در استفاده از اين نهاد براى مقابله با حركت مذهبى پى برد و با شكست كودتاى نوژه آخرين اميدها نيز بر باد رفت . نيروى مذهبى در بعد از انقلاب ، به ويژه در مدت هشت سال دفاع مقدس به شرحى كه پيش از اين گذشت نهاد نظامى نوينى را متناسب با آرمان هاى دينى مستقر ساخت .
مذهب در بعد از انقلاب نسبت به زمينه ها و نهادهاى اقتصادى نيز نمى توانست بى تفاوت باشد. اقتصاد استعمارى كشورهاى جهان سوم به صورت يك نهاد مستقل و بنيادين در كنار و يا در طول ديگر نهادهاى سياسى و يا فرهنگى جامعه عمل نمى كند، بلكه به دليل آميختگى شديدى كه با سياست استعمارى دارد و با حمايتى كه اين سياست از آن مى كند، در جهت تاءمين مواد خام و بازار مصرف براى اقتصاد غرب عمل مى كند و اين اقتصاد در ايران بدون آن كه از پيشينه ى تاريخى و ذهنى برخوردار باشد، بيش تر بر محور دربار و اشرافيت نوينى شكل گرفت كه با جذب اشرافيت پيشين در قلمرو سياست استعمارى عمل مى كرد؛ به همين دليل با هجوم به نهاد سياسى استبداد، اركان اقتصادى جامعه نيز در هم ريخت . اركان اقتصادى جامعه قبل از انقلاب در حالى آسيب ديد كه آثار تشنج آفرين دلارهاى نفتى دهه ى پنجاه در حال بروز بود. وجود نفت در منابع زير زمينى ايران موقعيت اقتصادى ممتازى را براى آن در دهه ى پنجاه پديد آورده بود و دلارهاى نفتى در رقابت با بقاياى اقتصاد كشاورزى نقطه ى عطفى را در مهاجرت به سوى جاذبه هاى مصرفى شهر ايجاد كرد و تنگناهاى اقتصادى اين جريان به طور طبيعى در پايان دهه و در دهه ى بعد، يعنى از انقلاب به بعد آشكار شد. بنابراين انقلاب در هنگام هجوم به اركان سياسى اقتصاد ياد شده وارث معضلات آن نيز بود.
نهادهاى اقتصادى جديدى كه شكل مى گرفت بايد ضمن تاءمين نيازهاى اقتصادى جامعه و رعايت توقعات و ظرفيت هاى موجود، در جهت پى نهادن يك اقتصاد مستقل ملى ، در چهارچوب آرمان هاى دينى عمل مى كرد. زندگى مصرفى دهه ى پنجاه نيازهاى اقتصادى خاصى را براى جامعه تحميل كرده بود و حاكميت تجارت و سرمايه دارى وابسته ، توان و ظرفيت هاى محدودى را براى اقتصادى كه قصد استقلال داشت باقى گذاشته بود. جنگ تحميلى نيز پديده اى بود كه گرچه به تناسب امواج فرهنگى خود از شدت مصرف زدگى مى كاست ؛ ولى همه ى امكانات اقتصادى را به سوى جبهه ها گسيل مى داشت و اين پديده زمينه ى استفاده از امكانات را جهت بازسازى اقتصادى از بين مى برد.
سامان بخشيدن به حركت هاى كلان اقتصادى ، مستلزم كاربرد احكام حكومتى در حد گسترده بود و استفاده از اين احكام نيز با ذهنيت مذهبى جامعه كه همه ى كذشته ى خود را با محروميت از احكام حكومتى سپرى كرده بود، سازگارى كامل نداشت و در برخى موارد حساسيت هاى مذهبى را ايجاد مى كرد و عملكرد بخشى از مديران و كارگزاران اقتصادى جامعه نيز بر اين حساسيت مى افزود؛ زيرا ذهنيت اين بخش تحت تاءثير فضاى حاكم بر روشنفكرى ، از الگوهاى چپ الهام مى گرفت و مدل هاى كلان اقتصادى اسلام ، نظير عدالت اجتماعى ، قسط، خارج كردن مال از دايره ى دوران بين اغنيا و هدايت آن در جهت تاءمين اجتماعى اقشار مختلف و مبارزه با فقر و مانند آن كه در بستر احكام حكومتى و جهت گيرى هاى اقتصادى حاصل مى شود، مدل هايى بودند كه توسط برخى از كارگزاران مطابق الگوهاى اقتصادى چپ تفسير مى شدند؛ چندان كه در برخى موارد احكام اقتصادى اسلام درباره ى مالكيت و مانند آن مورد تعرض قرار گرفته مى شد و يا آياتى كه به مشروعيت مالكيت تصريح مى كردند در شمار آيات منسوخ خوانده مى شدند. رواج اين ذهنيت به حساسيت نيروى مذهبى مى افزود و آن ها را به تعقيب رفتار اقتصادى دولت و گاه نيز به نوشتن كتاب هايى در اثبات اصل مالكيت وا مى داشت . (215)
پايان پذيرفتن جنگ و به دنبال آن فروپاشيدن قدرت سياسى ماركسيسم ، دوران سازندگى را با افول جاذبه هاى چپ از فضاى ذهنى روشنفكران قرين ساخت و بدين ترتيب زمينه ى تاءثير پذيرى برخى از كارگزاران اجرايى از الگوهاى غربى توسعه و رشد جايگزين زمينه هاى پيشين شد و در نتيجه خطر چپ گرايى در سياست هاى اقتصادى به راست گرايى تبديل شد.
پس از جنگ اولين فرصت ها براى شكل دادن و جهت بخشيدن به نهادهاى اقتصادى به وجود آمد و پديد آمدن جمهورى هاى آسياى مركزى و هم چنين رقابت قطب هاى جديد اقتصادى آمريكا و اروپا، امكانات تازه اى را براى مقابله با فشارهاى خارجى فراهم ساخت . نخستين گام هاى بازسازى با تنگناهايى كه براى هزينه هاى جارى عمرانى ايجاد مى كند، نتايج درخشانى را براى پى نهادن يك اقتصاد مستقل به دنبال مى آورد و اين اقتصاد نوپا با افق هاى روشنى كه در پيش دارد و با همه ى مزيت هايى كه نسبت به اقتصاد كشورهاى همسايه دارد تا رسيدن به مقصد هم چنان راهى ناهموار را بايد طى كند، راهى كه برخى از موانع آن به زمينه هاى فرهنگى عاملان و كارگزاران اقتصادى و به مشكلات نظام ادارى مربوط به آن بازگشت مى كند.
3 3 نهادها و سازمان هاى رسمى علمى  
نهادهاى فرهنگى كه به امور هنرى ، ادبى و علمى مى پردازند از حساس ترين بخش هاى اجتماعى است . تا قبل از مشروطه علم به طور كامل هويتى دينى داشت و دانش در همه ى مراتب تجربى و متافيزيكى آن با ديانت سازگار بود. هنر و ادبيات نيز صحنه ى حضور دين بود و هر كتاب علمى لااقل با نام خدا آغاز مى شد و با ياد او پايان مى پذيرفت . قرآن ، عرفان و اخلاق صدر نشين آثار ادبى ايران بود و توحيد پيام مشترك بخش هاى مختلف هنر بود.
استبداد ايل و عشيره همان گونه كه با اتكا به قدرت و زور، فرصت شكوفايى رشد و گفت و گوهاى علمى را هر چند گاه يك بار از بين مى برد، ادبيات و هنر را نيز در خدمت مطامع خود به اسارت مى گرفت و در مجالس ‍ لهو و لعب همراه با غلامان و كنيزان به دلقك بازى و مطربى مى گماشت . مطربى و مديحه سرايى در مجالس لهو همواره در شرم اسارت به به سر مى برد و توبه و عاقبت به خيرى آرزوى همه ى كسانى بود كه چون سنايى به آزادگى و حريت از غير خدا دل مى بستند و از مشروطه به بعد در مجالس لهو و لعب اعيان و اشراف ، نوعى مطربى بدون آزرم و بى شرم پديد آمد، اين مطربى ريشه در ادب و هنر دينى ندارد و احساس ‍ مسارقت و اسارت نمى كند. موسيقى ، شعر، صورت پردازى و آرايش آن از بنياد غير دينى است و به همين دليل در حالى كه بى پروا خود را نفس و متن هنر و ادبيات مى داند، مبارزه با دين را جزئى از رسالت خود مى شمارد. اين معنا از ادبيات و هنر از آشنايى ايرانيان با پايين ترين مراتب ادبى غرب ؛ مانند ادبيات ژورناليستى ماوراى قفقاز آغاز مى شود و تا تاءترها و نمايشنامه هايى كه براى حمايت از جمهورى رضاخانى اجرا مى شود، تداوم پيدا مى كند و از آن پس بدون آن كه در متن فرهنگ واقعى و يا آرمانى جامعه راه يابد، با حمايت استبداد استعمارى سازمان هاى رسمى ادبى و هنرى را تسخير مى كند و بدين ترتيب ادب و هنر دينى بيرون از سازمان هاى رسمى و در رقابت با آنان به حيات و زندگى خود ادامه مى دهد.
علم نيز از سرنوشتى مشابه با هنر برخوردار است . تا قبل از مشروطه علم هويتى دينى دارد و حساسيت و تجربيات همه ى علم نيستند؛ بلكه در كنار بديهيات اوليه و غير اوليه ، فطريات ، حدسيات و متواترات هستند. حسيات و تجربيات كه مواد برخى از دانش ها را تشكيل مى دهند، از طريق ارتباط با برخى قضاياى عقلى هويتى عقلى پيدا مى كنند و به وساطت عقل همراه با ديگر علوم ، با فلسفه و متافيزيكى الهى و دينى پيوند مى خورند.
از مشروطه به بعد نوعى از علوم حسى و تجربى كه متافيزيكى غير دينى و غير عقلى دارند، به گونه اى تقليدى و با صرف نظر از فلسفه هايى كه متافيزيك آن ها را تاءمين مى كنند؛ وارد مى شوند و پس از آن كه اين علوم سازمان هاى رسمى آموزش و پرورش را تصرف كردند، به تدريج مبادى متافيزيك خود را در قالب علوم انسانى به گونه اى غير نقادانه وارد ساختند. در شرايط فرهنگى فوق ، سطوح پايين علوم پيشين و دانش هايى كه از حسيات و تجربيات بهره مى بردند، به جاى آن كه در گفت و شنود با دانش هاى نوين غربى رشد و تحول پيدا كنند به سرعت راه افول پيمودند؛ مانند رياضيات ، هيئت ، طب ، سطوح بنيادين آن كه عبارت از علوم عقلى و فلسفى و يا دانش هاى عملى دينى بود، در خارج از قلمرو سازمان هاى رسمى دولتى و تنها با حمايت نهاد مذهبى جامعه در محدوده ى حوزه هاى دينى به حيات خود ادامه داد.
نيروى مذهبى توانست ذخاير فلسفى و عرفانى تشيع را از طريق آموزش هاى محدود و عميق حوزوى حفظ كند. علوم عملى دينى ، يعنى فقه و اصول در تمام اين مدت با همه ى فشارى كه از ناحيه ى استبداد استعمارى بر آن وارد مى آمد، نه تنها در حوزه هاى علمى تداوم يافت بلكه به پيشرفت هاى شگرفى نيز نائل آمد.
تداوم علوم دينى در كنار علومى كه سازمان هاى رسمى تعليم و تعلم تدريس مى شد، علاوه بر آن كه زمينه ى بقاى مذهب و مقاومت آن را در برابر نظام اجتماعى تا پيروزى انقلاب فراهم آورد، جامعه ى ايران را در بعد از انقلاب در برابر دو دسته از مراكز تربيتى و علمى قرار داد؛ يكى همان سازمان هاى رسمى دولتى و ديگرى سازمان هاى حوزوى و غير رسمى بود.
سازمان هاى رسمى علم نهادى را تشكيل دادند كه با تاءثير از معناى سده ى نوزدهمى علم پديد آمده بود و در جهت تغيير ذهنيت و عينيت جامعه ى سنتى و يا دينى ايران هم سو با اقتصاد و استبداد استعمارى عمل مى كرد. علوم پايه و تجربى در اين سازمان ها نيازهاى كاربردى نظام را در حدى كه صنعت مونتاژ و تجارت وابسته ، نيازمند آن است ، تاءمين مى كرد و علوم انسانى به تخريب ذهنيت دينى و سنتى جامعه مى پرداخت .
تعليم و تربيت حوزوى يك نهاد علمى است كه نخبگان سياسى نيروى مذهبى ، فقيهان ، حكما و فيلسوفان را پرورش مى دهد و بنيادى ترين سرويس ها را به نهادهاى قضايى و سياسى جامعه ى دينى ارائه مى دهد.
نيروى مذهبى از هنگام تاءثير غرب در نهادهاى اجتماعى ايران ، آن گونه كه در برابر مسائل سياسى ، حقوقى ، اقتصادى ، و يا نظامى به موضع گيرى پرداخت ، در برابر مسائل علمى واكنش نشان نداد.
اولين آموزه هاى علمى غرب كه ايرانيان با آن آشنا شدند، علوم طبيعى و تجربى بود؛ درالفنون اولين مؤ سسه ى رسمى دولتى بود كه بيش تر به منظور تدريس اين علوم ساخته شد. نيروى مذهبى با آن كه در برابر رفتار سياسى و قراردادهاى اقتصادى دولتمردان قاجار حساسيت نشان مى داد، در برابر اين رفتار و هم چنين در برابر اميركبير كه بنيان گذار آن بود حساسيتى نشان نداد؛ دليل مسئله اين بود كه دارالفنون با نام آموزش و ترويج علم شكل گرفت و لفظ علم در فرهنگ دينى از قداستى برخوردار بود كه مانع از موضع گيرى در برابر آن مى شد. بعد از تاءسيس دارالفنون حساسيت هايى كه نيروى مذهبى نسبت به آن نشان داد، ناظر به وضعيت اخلاقى و فسادهاى جنسى و انحرافات ديگرى بود كه در محيط دارالفنون رواج داشت و به موازات اين حساسيت برخى از افراد متدين به دنبال تاءسيس ‍ مدارس مشابهى برآمدند كه در كنار آموزش علوم فرنگى ، تربيت دينى نيز در آن ها وجود داشته باشد. اين گروه نسبت به ابعاد متافيزيكى و مبانى تئوريك و فلسفى دانش هايى كه تعليم مى دادند، بيگانه بودند. با ورود علوم انسانى و ترويج فلسفه هاى غربى حساسيت هاى مذهبى نيز نسبت به آنچه كه علم ناميده مى شد، كم و بيش شكل گرفت .
بعد از انقلاب على رغم توجهى كه نسبت به بنيادهاى غيردينى علوم كلاسيك و دانشگاهى وجود داشت ، حادترين مسئله مربوط به ابعاد اجتماعى و سياسى آن بود. استبداد استعمارى دانشگاه را در جهت نيازهاى فرهنگى خود سازمان داده بود و مهره هاى فرهنگى نظام استعمارى ، كه زمينه ى ذهنى حضور غرب را آماده مى كردند، در تار و پود هيئت هاى علمى و خصوصا در رشته هايى ، نظير ادبيات ، حقوق و ديگر علوم انسانى حضور داشتند.
امواج سياسى انقلاب گرچه حيثيت اجتماعى عناصرى را كه حضور سياسى آشكار داشتند، خدشه دار ساخت ؛ ولى تداوم ساختار ذهنى و علمى دانشگاه بستر اجتماعى مناسبى را براى سنگرسازى و مقاومت نيروهاى رقيب فراهم ساخت . قدرت هاى خارجى و هم چنين گروه هاى روشنفكر داخلى ، دانشگاه را محيط مناسبى براى يارگيرى و سازماندهى نيروهاى مورد نياز خود مى دانستند. نيروى مذهبى نيز با آن كه نهاد حوزوى تعليم و تربيت را در اختيار داشت ، از دانشگاه بى نياز بود؛ زيرا حوزه هاى علمى با آن كه در عرض سازمان هاى رسمى دانشگاهى و مستقل از آن ها به حيات خود ادامه داده بودند ، اولا فاقد سازماندهى گسترده بودند و تنها بخشى از نيروى انسانى را مى توانستند پوشش دهند؛ ثانيا در برگيرنده ى دانش هاى مورد نياز جامعه و خصوصا دانش هاى تجربى نبودند. نيروى مذهبى نمى توانست سازمان هاى وسيع آموزشى را كه بخش عظيمى از نيروى انسانى جامعه را به خود مشغول داشته بود ناديده انگارد؛ علاوه بر اين بايد از امكانات گسترده ى موجود براى تربيت نيروى انسانى متخصص ‍ و تاءمين بازار كار استفاده مى كرد.
تا قبل از انقلاب مذهب به دليل اين كه مسئوليت اداره ى جامعه را بر عهده نداشت ، از سازماندهى نسبت به ابعاد كاربردى دانشگاهى فارغ بود و تنها به انتقاد و بازگو كردن كاستى هاى آن بسنده مى كرد؛ ولى اينك بايد در جهت بازسازى و جذب سازمان هاى آموزشى موجود و تاءسيس ‍ سازمان هاى رسمى مطلوب اقدام مى كرد. نيروى مذهبى در اقدام فعال خود بايد هم به كنترل زمينه هاى نفوذ نيروهاى رقيب مى پرداخت و هم امكانات موجود را براى تكوين يك نهاد علمى مطلوب بسيج مى كرد؛ البته اگر سازمان هاى آموزشى موجود همراه با محتواى علمى آن ها به صورت يك نهاد علمى مطلوب ، در مى آمد زمينه هاى نفوذ نيز مسدود مى شد؛ ولى نيروى مذهبى نمى توانست مقابله با نيروهاى رقيب و توابع اجتماعى و سياسى آن را تا تغيير ساختارى علوم دانشگاهى به تاءخير اندازد؛ زيرا اين تغيير به دليل خصلت علمى و فرهنگى خود بطئى و زمانمند است و نفوذ نيروهاى رقيب و خصوصا جريان هاى روشنفكرى ، توابع سياسى حاد و غير قابل تحملى را در كوتاه مدت به دنبال مى آورد.
نهاد آموزشى نظام پيشين و خصوصا محيط دانشگاهى در ابعاد غير سياسى خود در قياس با نهادهاى سياسى و نظامى كم ترين تغيير را در جريان انقلاب پذيرفت و بقاياى عظيم آن ميراثى شد كه هر يك از گروه هاى رقيب براى سازماندهى مجدد خود چشم طمع به آن داشتند و سهم خود را از آن طلب مى كردند. قدرت هاى خارجى برخى از عناصر برجسته ى آن را جذب كردند و گروه هاى روشنفكر نيز هر يك به قصد يارگيرى به آن هجوم آوردند. سالم ترين و مطمئن ترين بخش از نيروهاى انسانى دانشگاهى ، دانشجويان بودند كه از متن انقلاب و فرهنگ دينى جامعه به آن وارد مى شدند و اين بخش نيز با قرار گرفتن در معرض آموزش هاى كلاسيك كه عنوان علمى بودن را در انحصار خود داشتند زمينه ى تاءثير پذيرى از تبليغات گروه هاى مختلف سياسى را پيدا مى كردند. اين گروه ها كه همه ى آن ها در ادعاى ايدئولوژى علمى داشتن يكسان بودند، در روزهاى نخستين انقلاب محيطهاى دانشگاهى را به صورت واحدهاى فعال جذب نيرو براى اعزام به مناطق نظامى درآوردند؛ بدين ترتيب دانشگاه كه هر جمعه با انبوه نمازگزاران به وحدانيت خداوند گواهى مى داد، در طى هفته با رجعت به پيشينه ى ذهنى خود در معرض هجوم سياسى نيروهاى رقيب قرار مى گرفت .