همگام با اهل بيت

هاشم موسوى

- ۱ -


سخنى از مترجم

از هـمان سالهاى نخستين اسلام , گروهى اهل صفا و خلوص در ميان مسلمانان , گام به گام در راسـتـاى دسـتورات قرآن و وصاياى پيامبر اكرم , بر طبق تفسير و تاءويل آيات اكمال دين و تبليغ رسـالـت و ولايت و بسيارى از آيات ديگر,در شاءن على و زهرا و فرزندان معصومشان و روايات بى شـمـارى در فضليت آن ها و پيروانشان ((1)) , على (ع ) را به عنوان دومين فرد در اسلام به رهبرى بـرگـزيـدنـد و خـالـصـانـه مكتب تشيع را پى ريزى كردند و اين خط سرخ را به وسيله مبارزات گوناگون با دشمنان , همواره ادامه دادند.
شيعه و پيروان اهل بيت , اگر چه همواره در اقليت بودند و مانند رهبرانشان , ائمه معصومين تحت شـكـنجه و آزارحكام جور و عمالشان , بسر مى بردند, اما با مبارزات علمى و عملى خود, نشر آثار و افـكار و تحمل آزارها و زندانهاو نثار مال و جان و خانواده و از دست دادن اعضا و جوارح و سلامت بـدنـى خود, زندگى را بر ستمكاران ناگوارمى ساختند و حتى داغ آرزوى يك آه ملتمسانه را بر دل قـسـاوتبار آنان مى گذاشتند .
و بالاخره , شهد و شيرينى موهوم خوش گذرانيها و عياشيهاى آنان را در كامشان تلخ مى كردند .
اين گروه , گاهى در برخى مناطق طلوعى درخشان داشتند و زمـانـى , چـنـان در گـمـنـامى و اختفا بسر مى بردند و حاكمان جور با ايجاد خفقان , نام آنان را درصحنه تاريخ كمرنگ نشان مى دادند كه عده اى از نويسندگان مزدور يا بى خبر, مكتب شيعه و شـيـعـيـان را غـيـر واقـعى وساخته ذهن بيگانگان و افراد افسانه اى ((2)) و ياپديده نوظهورى از مـجعولات برخى سلاطين از قبيل شاهان صفويه وغير آنها مى دانستند, به جرم اين كه به هر نيت بوده , اين سلسله ها با تبليغات , و ساختن و تعمير مساجد (بويژه درايران ) و قبور پيشوايان شيعه , در شناساندن و معرفى اين مكتب مبارز, كارها و خدمات فراوانى انجام داده اند .
درعين حال چنان كه در اوايل مقاله خاطرنشان ساختيم , وجود نخستين امامان شيعه و نام ساير آنان تا پيشواى دوازدهم و حـتـى غـيـبت طولانى و ظهور آن حضرت و حضور نخستين پيروان آنان كه از سابقين در اين مكتب هستند,در زمان حيات پيامبر(ص ) و بر زبان مبارك آن حضرت كاملا مطرح بوده اند.
اكنون به نمونه هايى چند از روايات به مدعاى خود اشاره مى كنيم : 1ـ جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر(ص ) پرسيد: منظور از اولوالامر ((3)) در قرآن كه خدا اطاعت آنها را بر مردم واجب كرده , چيست ؟
پيامبر فرمود: آنها جانشينان من و امامان بعد از من هستند, نخست على بن ابى طالب , و سپس به تـرتيب تا امام دوازدهم برشمرد و غيبت طولانى او را نيز خاطرنشان ساخت .
اين مضمون از طريق شـيـعـه و سـنى در كتابهاى متعددى آمده است كه از جمله , شواهدالتنزيل , ينابيع الموده , اثبات الهداة , ج 3, ص 123, بحارالانوار, جامع احاديث الشيعه , تفسير عياشى , تفسير صافى , مى باشد.
2ـ در كـتـاب الفضائل شاذان بن جبرئيل قمى از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: (يـدخل الجنة من امتى , سبعون الفا, لا حساب عليهم و لا عذاب , ثم التفت الى على (ع ) و قال : هم شيعتك و انت امامهم ).
روز قـيـامت هفتاد هزار (نفر) از امت من بدون كيفر و حساب داخل بهشت مى شوند .
سپس رو به على كرد وفرمود: آنها شيعيان تو هستند وتو پيشواى آنهايى ).
3ـ بر اساس روايات بسيارى از شيعه و سنى , آيه مباركه ( ..اولئك هم خير البرية ) ((4)) آنها بهترين آفريدگانند .
درشاءن على (ع ) و شيعيانش نازل شد .
اغلب تفاسير در ذيل اين آيه از سوره بينه بويژه تفسير نمونه روايات بسيارى ازاهل سنت نقل كرده كه مابه جهت اختصار از آوردن آنها خوددارى مـى كـنيم .
سالهاست كه برخى شيفتگان مكتب شيعه و محققان علاقه مند به اين آستان مقدس از قـبـيـل مـرحوم ميرحامد حسين صاحب عبقات الانوار و علامه امينى صاحب الغدير و اخيرا آية اللّه عـسكرى و گروههاى ديگرى از فضلا و دانشمندان شيعه كه از بركات انقلاب شكوهمند اسلامى مـايـه گـرفـتـه انـد به منظور دفاع از مكتب تشيع و زدودن غبار مظلوميت از چهره تابناك اين تـنـديس مقدس , دست به قلم شده اند و حقيقتا كه در اين راه قدم بزرگى برداشته اند و دشمنان آن را به خاك مذلت و تلاش مذبوحانه وادار كرده اند .
كتابچه اى كه در معرض مطالعه خوانندگان گرامى است يكى از آنها مى باشد كه به اثبات حقانيت خاندان پاك نبوت پرداخته است .

پيش گفتار مؤلف

بسم اللّه الرحمن الرحيم سـتـايـش , سـزاوار ذات الـهـى باد كه پروردگار جهانيان است و درود بر سرور رسولان , حضرت محمد(ص ) وخاندان پاك و ياوران راستينش .

در آغـاز سـخن گفته مى شود كه اين مقاله مختصر و مفيد (همگام با اهل بيت ) تحقيقى فرهنگى است تا روشن شود كه روش خاندان نبوت شيوه اى متفكرانه و سياستمدارانه است كه از انديشه پر بـار و ريـشـه دار اسـلامى برآمده وپرچم دوستى و ولايت اهل بيت پاك پيامبر بزرگوار را بر دوش گـرفـته و مرام و مكتب آنها را توصيف كرده است ودرك مسائل اصولى و استنباط قوانين شرع و مـعارف قرآن و سنت را آموزش مى دهد, و از اين رو, همچون انديشه اى مكتبى و روشى سياسى از ميان تمام مكتبهاى اعتقادى و روشهاى فقهى ديگر دين اسلام درخشيده است .

هـدف از ايـن مـعرفى كوتاه , دعوت به سوى وحدت مسلمانان و برطرف ساختن ابرهاى تاريك و تندبادهاى غبارانگيزى است كه در محيط انديشه و زمينه وحدت و اتفاق مسلمانان جهان مى وزد.
بعلاوه , اين تحقيق كوتاه , بيانى است اجمالى از مبانى و ديدگاههايى كه اين گرايش مكتبى بر آن بنا نهاده شده وتوضيحى بر پيدايش آن است .

خوانندگان عزيز و فرزندان اسلام و دست اندركاران نشر اصول درخشان آن و كوشندگانى را كه در راه وحـدت مـسـلـمانان و بازگشت به اسلام در قالب شيوه زندگى و نظام اجتماعى و طرح حكومتى تلاش مى كنند, دعوت مى كنيم تا به واقعيت نقشه هاى استكبارى پى ببرند و درك كنند كـه آنها مى كوشند با سردادن فريادهاى گروه گرايانه و طرح شبهات در ميان پيروان مذهبهاى گوناگون و رهروان روشهاى اسلامى , موانع روانى به وجود آورند تا وحدت جامعه را بر هم زنند و جمع آنها را پراكنده كنند.
پـيـشـنـهاد ما در اين باره , دعوت به گفت و گوى علمى و التزام به نقد بى طرفانه و تمسك به شـيـوه قـرآنـى اسـت كه خواهان وحدت امت و حفظ موجوديت سياسى آن به منظور رويارويى با مبارزه طلبيهاى سياسى و فرهنگى است .

اميد داريم خداوند به ما توفيق دهد و اعمال ما را بپذيرد چرا كه او شنوا و اجابت كننده است .

مؤلف هاشم موسوى

پيش درآمد

در زمـان حـيـات پـيـامبر(ص ) و دوران دعوت آن حضرت , جامعه اسلامى با يك وحدت فكرى و سـياسى مى زيست و پيامبر راستين حضرت محمد(ص ) رساننده و بيان كننده شريعت , و جلودار و فرمانفرما بود.
هـمـيـن كـه رسـول خـدا بـه رفـيـق اعـلا پيوست , در نخستين لحظه هاى وفاتش , گرايشهاى گوناگونى در جهتهاى فكرى و سياسى پديدار شد.
نـخـستين اختلافات , در باب خلافت و امامت بود كه از آراى گوناگون و انديشه هاى متفاوت به وجـود آمـد امـا پـس از آن در فـهـم معناى اسلام و شرح احكام و تبيين ريشه هاى اصلى آن چنان مخالفتى حاصل شد كه موجب ديدگاها,و انديشه ها و مكاتب فكرى متعددى گشت .

در بـحـبـوحـه اين كشمكشهاى فكرى و سياسى , خاندان پيامبر اكرم (ص ), على (ع ) و فرزندانش , مـكـتـب فـكرى وشيوه عملى و روش سياسى ويژه خود داشتند و طبيعى است كه مسلمانان اين گونه به گروههاى مختلف و پيروان مذاهب فكرى , فقهى و موضعگيريهاى سياسى تقسيم شوند.
تـاريـخ بـه مـا مـى گويد: نخستين اجتماعى كه به صورت جمعى فشرده و ممتاز در اطراف امام عـلـى (ع ) روز رحـلـت رسول خدا به وجود آمد, گروهى از طلايه داران صحابه بودند كه با بيعت سقيفه مخالفت كردند و فرياد زدند كه امام (ع ) براى خلافت شايسته تر است .

انـدك انـدك اين مبارزه ها آرام گشت و به سكوت انجاميد تا زمانى كه در دوران خلافت عثمان , بـنـى امـيـه غـلبه يافت و پيشگامان از پيروان اهل بيت همچون ابوذرغفارى , عمارياسر, محمدبن ابى بكر و جز اينها در صحنه حيات سياسى و دعوت به اصلاح ظاهر شدند.
سـرانـجام وقتى عثمان كشته شد و مردم با امام على (ع ) بيعت كردند, فرمانروايى خاندان نبوت و پـيـروى فكرى وسياسى آنان مسلم گشت .
افراد حاضر در جنگ بدر و اهالى بيعت رضوان و ساير مهاجران و انصار, دور امام گردآمدند و رودرروى سلطه اموى كه به رهبرى معاوية بن ابى سفيان در شـام اداره مـى شـد, ايـسـتـادنـد .
امـا همين كه ستاره خلافت راستين با شهادت امام على بن ابى طالب (ع ) در سال 40 هجرى غروب كرد و فرزند او امام مجتبى (ع ) ناچارگشت بعد از چند ماه تصدى حكومت , به نفع معاويه از خلافت كناره گيرى كند, توجه مردم به اهل بيت (ع ) و پيروى از روش آنـان در اصطلاح حكومت اموى به عنوان يك گناه تلقى شد كه نتيجه اش كشتار, زندان و جور و شكنجه بود.
بـا هـمـه ايـنها دوستى اهل بيت و پيروى از آنان و ژرف نگرى در روش فكرى و فقهى و نفوذ آراى سـياسى شان ادامه يافت و مردم بيش از پيش خود را به اين خاندان منسوب دانستند, بويژه پس از انقلاب امام حسين (ع ) در مقابل سلطه يزيد بن معاويه و شهادت آن حضرت در سال 61 هجرى , كه بر پيروان اهل بيت نام شيعه اطلاق و وابستگى ودوستى نسبت به آنان تشيع نام گرفت .

سـيـره نـويـسان مى گويند: نام شيعه در زمان پيامبر اكرم تنها به چهار نفر اطلاق مى شد, ابوذر, سلمان , عمار ياسر,و مقداد .
اين چهار نفر در آن روزگار, معروف بودند كه شيعه على (ع ) هستند.
ما در اين بحث كوتاه تصميم داريم كه بارزترين آگاهى ها را از اين مكتب متفكرانه معرفى كنيم .

اين گرايش ريشه دار اسلامى (مكتب تشيع ) به دست امام على (ع ) و فرزندان او پايه گذارى و راه و روش آنـها به سوى اسلام بازشد و فهم و درك آنان نسبت به حقايق نهفته در كتاب و سنت پاك پيامبر(ص ) گشايش يافت .

منشاء اصلى تشيع

شيعه در لغت به معناى پيروان , ياران و در اصطلاح خاص براى پيروان اهل بيت پيامبر(ص ), على و فـرزندانش علم شده است .
ابن منظور, لغوى مشهور در فرهنگش , ـلسان العرب ـ در تعريف شيعه از ازهـرى نـقـل مى كند كه :(شيعه گروهى هستند كه به خاندان پيامبر عشق مى ورزند و آنان را دوسـت مـى دارنـد و ايـن اسم آن چنان بر مواليان على و اولادش غلبه كرده كه نام مخصوص آنها شده است .)
بررسى و تحليل تشيع به عنوان موجوديت و مكتب و گرايش اسلامى , ما را به اين نتيجه مى رساند كـه امـامـت خـاندان پيامبر, يعنى على و فرزندانش سنگ اصلى ساختمان اسلام و پايه اساسى آن اسـت .
تـوضـيـح مـى دهم كه امامت به دليل اهميت فراوانى كه براى بيان انديشه اسلامى و حفظ شـريـعت و پياده كردن احكام آن و ادامه وظيفه دعوت و تغييرات , پس از پيامبر را به عهده دارد, ركـن اصـلـى را از اركـان اعـتـقـادى اسـلام تشكيل مى دهد, و بر اين اساس , تمام مسلمانان بجز گروههاى كوچكى از قبيل خوارج و معتزله , بر وجوب آن اتفاق دارند.
قـرآن كـريـم آنـگاه كه مساءله امامت را به عنوان عهد الهى كه خدا ويژه نيكان و برگزيدگان از بندگان آزاد خود قرارداده , مطرح مى كند, اهميت اين مساءله و ارزش فكرى و سياسى و اعتقادى آن را تـثبيت كرده است و آن جا كه خداى متعال با پيامبر و خليل خود, گفت و گو كرده , امامت را چـنـين ترسيم مى فرمايد: (و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاءتمهن قال انى جاعلك للناس اماما, قال ومن ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين ) ((5)) .

و در آيـه ديگر از لابه لاى توصيف پيامبرانى كه داراى مقام امامت نيز بوده اند, راجع به موقعيت و ارزش واهميت آن در زندگى بشر, به بيان روشن چنين فرموده است :(وجعلنا منهم اءئمة يهدون باءمرنا لما صبروا وكانوابياتنا يوقنون ). ((6)) بـه دليل اهميت مساءله امامت در ادامه راه اسلام به وسيله برقرارى نظام حكومتى و بيان قوانين شـريـعـت و حفظحقايق ناب و اصيل آن (به دست امام ) پيامبر(ص ) را مى بينيم كه ميان امامت و جـوهـره ايـمان حقيقى رابطه محكمى قرار داده و فرموده است : (هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است .) ((7))
در جـاى ديـگـر فرموده است : (هر كس بميرد و بر گردنش بيعت از امام نباشد به مرگ جاهليت مـرده است ,) ((8)) درجاى ديگر نقل شده است : (هر كس بدون (اعتقاد) به امامت بميرد به مرگ جاهليت مرده است .) ((9))
بر پايه اين بيان پيامبر اكرم , امام صادق (ع ) را مى بينم كه درباره وجوب امامت و اهميت امام كه در مـسـيـر فكرى وسياسى و تمدن , رهبرى جامعه را بر عهده دارد, چنين مى گويد: (اگر در روى زمـين جز دو نفر, كسى نباشد, يكى ازآنها امام است .) ((10))
با توجه به اين حقيقتها, جامعه شيعه , بـه مـساءله امامت اهميت شايانى داده , ايمان دارد كه (امامت ,عبارت است از رياست عامه در امور دين و دنيا براى يك فرد به نيابت از پيامبر(ص ). ((11)) به اين دليل مساءله امامت از نظر شيعه مربوط به زمان پيامبر(ص ) و نيابت از آن حضرت مى باشد و تـعـيـين افراد ومعرفى كسانى كه پس از پيامبر(ص ) پرچم امامت را بر دوش خواهند گرفت از كارهاى مهم پيامبر است .

از ايـن رو, شـيعه معتقد است كه هرگز امكان ندارد پيامبرى كه آينده امت را آگاهانه مى نگرد و خـود را درپـاسـدارى از راه آن مؤظف مى داند, نسبت به مساءله با اهميتى مثل مساءله امامت , كه سـرنـوشـت مـردم و رسـالتش به آن بستگى دارد, بى اعتنا بگذرد و آن را با مشكلات و مخالفتها و نزاعها و كشمكهايش واگذار كند.
شيعه براى اين عقيده خود, به مواردى از ديدگاهها و بيانات صريح پيامبر(ص ) استناد مى كند كه مفهومش اين است : پيامبر راستين از همان آغاز دعوتش , بر اين بود كه گروهى پيشتاز را از ياران و مـؤمـنـان به رسالتش آماده سازدتا مقدمه انديشه و راه او باشند و تعليم يافتگانى كه در معناى رسـالت بينديشند و مضمونهاى عميق و فراگير اسلام رادرك كنند و بزرگترين جنبش انقلابى را كه در جهان بشريت ايجاد مى كند, دريابند.
اين هدف مهم پيامبر(ص ) به اين وسيله تحقق يافت كه شخصيت امام على (ع ) را آماده ساخت و به تربيت اوبيش از تربيت ساير صحابه اهميت داد زيرا از آغاز كودكى , او را جزو خانواده خود قرار داد و در خانه خويش باخلق و خويش او را پرورانيد و پيش از بعثت به نبوت , به وى ادب آموخت .
نشو و نـمـاى او در خانه پيامبر(ص ) وى را از پليدى دوران جاهليت مصون داشت و از رفتار به شيوه آن جامعه بت پرست , محافظت نمود و به اين دليل وى هرگز در برابر بت سجده نكرد.
آنـگـاه كـه خداوند, پيامبرش محمد(ص ) را براى به دوش گرفتن پرچم رسالت و هدايت بشريت بـرگـزيـد, امـام عـلى (ع ) نخستين تصديق كننده او و دعوتش بود .
بنابراين , على (ع ) از لحظات نخست دعوت و رسالت پيامبر(ص )با انديشه و آگاهى در رفتار او هماهنگ بود زيرا پيامبر در اين دوران توجه زيادى به آمادگى مكتبى او داشت و آنچه را علوم و معارف از پروردگار عزيز دريافت مـى كـرد بـه وى تـلـقين مى فرمود, هم چنان كه هر استادى نسبت به برجسته ترين شاگردان و طلايه دار شايستگان عنايت بيشترى دارد.
نـسـائى از ابـن عـباس از على (ع ) نقل كرده است كه فرمود: (هر وقت در دل شبها از پيامبر(ص ) اجـازه مـى خـواسـتـم حـضورش مشرف شوم , اگر مشغول نماز بود, به نشانه اذن دخول , تسبيح مـى گفت و اگر در حال نماز نبود, لفظااجازه ورود مى داد.) ((12)) و نيز نسائى از امام على (ع ) نقل كرده است : (در دو وقـت به خانه رسول خدا وارد مى شدم : وقتى در شب و وقتى در روز, شب كه مى خواستم حضورش برسم با تنحنح به من اجازه ورود مى داد.) ((13)) و نـيـز نـقل كرده است كه على (ع ) فرمود: (هر وقت از رسول خدا چيزى مى خواستم به من عطا مـى كـرد و اگـر ازسـئوال كـردن خوددارى مى ورزيدم (بدون سؤال ) خواسته مراپاسخ مى داد.) ((14)) حاكم در مستدرك اين حديث را آورده و گفته است : (اين حديث صحيح است با توجه به شرطى كـه شيخين (بخارى و مسلم ) درباره صحت روايت گفته اند, اگر چه خودشان اين روايت را ذكر نكرده اند.) ((15)) امام (ع ) با بيان اين كه رسول خدا از كودكى او را در خانه خود نگهدارى و تربيت كرده است , علاقه خود رانسبت به آن حضرت چنين شرح مى دهد: (چنان كه بچه شتر به دنبال مادرش مى رود, من از پى رسول خدامى رفتم , هر روز درسى عملى از اخلاق خود به من مى داد و مرا امر مى كرد كه به وى اقتدا كنم ....) ((16))
پيوسته پيامبر(ص ) به على (ع ) عنايت و اهتمام داشت و در موارد بسيارى به موقعيت و ارزشمندى او تـصـريـح مـى كـرد, چـنان كه در دوران صحابه آشكار بود كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به منظور عهده دار شدن وظيفه امامت ورهبرى مستعد و آماده مى سازد.
روايت شده است , روزى كه خداوند با فرمان (وانذر عشرتك الاقربين ) ((17)) به آن حضرت دستور داد خويشانش را انذار كند, سى نفر از آنها را دعوت و اطعام كرد و موقعى كه از غذا خوردن فراغت يـافتند به آنها فرمود: (چه كسى ضمانت مى كند كه دين مرا ادا و به وعده هايم وفا كند و (در دنيا) جـانـشين و در بهشت همنشين من باشد؟ )
على (ع )عرض كرد: من حاضرم .
پيامبر فرمود: (آرى ) تـو.) ((18)) چـنان كه از پيامبر(ص ) نقل شده است كه وقتى على (ع ) را درمدينه جانشينش قرار داد و خـودش رهسپار جنگ تبوك شد, فرمود: (آيا از اين خشنود نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى ؟
به استثناى اين كه پس از من پيامبرى وجود ندارد.) ((19)) و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: (على از من است و من از على هستم , دينى كه بر گردن من است , جز على يا خودم كسى ادانمى كند.) ((20)) همانطور كه در گرايش پيروان اهل بيت به اين موضعگيرى بزرگوارانه پيامبر اكرم (ص ) استدلال شـده , به آيات عديده اى از قرآن كه در معرفى على (ع ) و موقعيت و مقام او نازل شده نيز استدلال مـى شـود, از جـمله , اين آيه شريفه است : (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تـطهيرا) ((21)) زيرا پيامبر(ص ) اين آيه را با گفتار و رفتارخود, تفسير فرموده است .
جلال الدين سـيـوطى در كـتاب درالمنثور, راجع به تفسير اين آيه نقل كرده است كه رسول خدا(ص ) هنگام نـزول ايـن آيه , امام على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) زير عباى خود جمع كرد و گفت : (خدايا! اينهاآل محمد هستند, صلوات و بركات خودت را بر خاندان محمد نثار فرما چنان كه آنها را بر آل ابـراهـيـم نـثارفرمودى ) ((22)) و اين آيه را, حاكم در شواهدالتنزيل ((23)) و طحاوى در مشكل الاثار ((24)) و احمد بن حنبل در مسند ((25)) ونسائى در سنن كبرى .((26))
هـمـچـنين به آيه اى استدلال شده است كه همه مسلمانان اتفاق دارند بر اين كه درباره على (ع ) نـازل شـده , آنـگاه كه در حال ركوع نماز به فقيرى كه وارد مسجد شد, صدقه داد و آيه اين است : (انـمـا وليكم اللّه ورسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون .
ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ((27))

سخنرانى پيامبر(ص ) روز غدير سال حجة الوداع

انديشه اساسى شيعه در استدلال و اقامه برهان , مبتنى بر اين است كه امامت , پيمان و مسؤوليتى اسـت كـه رسول اكرم (ص ) خود را موظف مى دانست آن را قالب ريزى كند و به مردم بشناساند, تا پـس از زنـدگـى پر بارش بتوانند ازجنبه هاى استدلالى و عاطفى آمادگى رويارويى با اين اصل مهم را بيابند.
آخـريـن حج دوران نبوت با حضور پيامبر پايان يافت .
سخنان و بيانات آن حضرت در روز هجدهم ذيـحـجه ,هنگام اجتماع حاجيان , پيش از متفرق شدن آنان , در مكانى به نام غديرخم برگزار شد.
پيامبر(ص ) در آن جا به سخنرانى ايستاد, آخرين وصايا و سفارشهايش را به مردم ابلاغ فرمود.
احـمـد, امـام حنابله , اين گردهمايى جاويد تاريخ را در كتاب خود چنين آورده است : (عبداللّه از قول پدرش براى ما نقل كرده است كه عفان از حمادبن سلمه و او از على بن زيد, از عدى بن ثابت از براء بن عازب حديث كرده است كه گفت : (روز غدير) با پيامبر زير دو درخت بوديم , نماز ظهر را خواند, سپس دست على (ع ) را گرفت و (خطاب به مردم ) گفت : آيا همه شما نمى دانيد كه ولايت و سـرپـرسـتى من نسبت به مؤمنان , از خودشان بيشتر است ؟
همه گفتند: آرى مى دانيم .
سپس گـفـت : آيـا تـمـام شما نمى دانيد كه من نسبت به هر مؤمنى از خودش به او بيشتر ولايت دارم ؟
گفتند: آرى , مى دانيم .
راوى گفت : پيامبر(ص ) دست على را گرفت و گفت : هر كس را كه من مـولاى او هستم ,على هم مولاى اوست .
خدايا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را.
(راوى ) گـفـت : پـس از اين بيانات ,عمر, على (ع ) را ملاقات كرد و گفت : مبارك باد اى على بن ابى طالب كه از اين پس براى هميشه سرور تمام مردان وزنان با ايمان شدى .
ابو عبد الرحمان نقل كرده است كه هدبة بن خالد از حماد بن سلمه و او از على بن زيد, ازعدى بن ثابت از براء بن عازب , مثل همين بيانات را از پيامبر(ص ) نقل كرده اند.) ((28)) نـسـائى از زيـدبـن ارقـم روايـت كـرده است كه گفت : وقتى كه رسول خدا(ص ) از حجة الوداع برگشت و كنار غديرخم فرود آمد, دستور داد زير درختان را صاف و جاروب كردند, آنگاه فرمود: (اكنون كه منادى حق , پايان زندگى مرا اعلام كرده است , دو يادگار گرانبها در ميان شما باقى مـى گـذارم كـه هـر كدام از ديگرى مهمتر است , يكى كتاب خدا و ديگرى خاندانم , بينديشيد كه دربـاره اين دو چگونه از من نيابت خواهيد كرد چرا كه اين دو هرگز از يكديگرجدا نخواهند شد تا در سـر حـوض (روز قـيـامـت ) بـر مـن وارد شوند .
سپس فرمود: خدا مولاى من است و من ولى وسـرپـرسـت هـمـه مـؤمنانم .
سپس دست على (ع ) را گرفت و گفت : هر كس را كه من ولى او هـسـتم , اين على نيز بر اوولايت دارد .
خدايا! دوست بدار هر كس را كه دوست دارد او را و دشمن بدار هر كس را كه دشمن دارد او را.) ((29)) بـا تـوجـه به اين امور, گروهى از صحابه پيامبر(ص ) بر اين عقيده اند كه على (ع ) براى خلافت و امامت (ازديگران ) شايسسته تر است و اين عقيده خود را به امورى نسبت مى دهند از قبيل : الف : استفاده از اعترافات دانشمندان بزرگ اهل سنت كه ذكر شد و گذشت .

ب : آنـچـه از كلمه ولى فهميده مى شود كه در اين آيه آمده است : (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون .) ((30))
ج : آنـچـه از ماده ولايت به دست مى آيد كه در اين سخن پيامبر(ص ) آمده است : (من كنت مولاه فعلى مولاه ,اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ).
چـرا كـه شـيعه از واژه (ولى ) در اين آيه چنين مى فهمد كه اين كلمه , مفيد ولايت امر, خلافت و امامت است بويژه كه رسول اكرم در توضيح آن فرمود است : (آيا نمى دانيد كه من نسبت به مؤمنان از خودشان بر آنها اولويت دارم ؟ ) ((31))
بـعـلاوه كـه بـعـد از آن فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه ) .
پس ايمان آوردند به اين كه منظور پيامبر از اين سخنان ,بيان صلاحيت امير مؤمنان على (ع ) به عنوان ولى امر مسلمانان بعد از وفات وى بوده است , و در پاسخگويى به اين انديشه و بيان , پيرامون على (ع ) گرد آمدند و شيعه و پيرو او شدند زيرا امامت و مرجعيت فكرى براى جامعه را دراو مجسم يافتند.
هـمـچـنـيـن براى امامت على (ع ) استدلال شده است به اين كه بيعت با ابوبكر در سقيفه را رد و خلافت و امامت رابه عنوان حقى از حقوق خود مطالبه كرد.
ايـن اسـتـدلال مبنى بر اين است كه امام على (ع ) كسى است كه تمام مسلمانان نسبت به ايمان و زهـد او در دنـيـا وجهاد وى در تمام صحنه ها آشنايى كامل دارند, و اگر امام (ع ) براى خود, حق ويژه اى نسبت به امامت نمى ديد, بربيعت سقيفه اعتراض نمى كرد و درخواست حقش را از خلافت آشـكار نمى فرمود و آنگاه كه از نتايج آن بيعت باخبر شده بود, به آن راضى مى شد, چنان كه راءى امـام عـلى (ع ) و گروهى از صحابه پيامبر(ص ) بر اين بود, راءى گروهى ديگر نيز بر اين بود كه از آنـچـه در سـخـنـان رسـول اكرم (ص ) و قرآن كريم آمده , ثبوت ولايت و امامت على (ع )استفاده نـمـى شـود, و مقصود از ماده ولايت كه در كتاب خدا و سخنان پيامبر(ص ) در حجة الوداع آمده , دوستى ,ياورى و علاقه نسبت به اوست , نه ولايت امر و خلافت و جانشينى پيامبر(ص ).
از ايـن رو خـود را مـحـق مى دانستند كه شخص ديگرى را براى خلافت برگزينند .
مرحوم شهيد مـحـمـد بـاقـر صـدربـراى تـفسير موضعگيريهاى صحابه كه غير از على (ع ) را به عنوان خلافت بـرگزيدند به پيدايش دو گرايش مكتبى دربين صحابه در زمان رسول خدا اشاره مى كند به اين بيان : 1 ـ گـرايش پاى بندى به نص در هر زمينه از زمينه هاى حيات , و در اين گرايش براى هيچ كس در سـخـن پـيـامـبـر,حق حرف زدن و اجتهاد در مقابل نص وجود ندارد, چه در زمينه عبادت يا سياست يا شؤون جنگى و چه غير اينهاباشد.
2 ـ گرايش ديگر, اين است كه در برخى زمينه ها اجتهاد در مقابل نص جايز است .

ايـن دو گرايش , زمانى كه با نص پيامبر(ص ) در مورد امام على (ع ) مواجه شد به شكل دو جريان , مـجـسم گرديد.پس يك گروه , در مقابل نص , اجتهاد كردند و گروهى ديگر به نص رسول خدا ملتزم شدند و به اين دليل پاى بندى به نص از زمان حضرت على (ع ) به وجود آمد.
شـهـيـد صدر سپس سخن خود را چنين توضيح مى دهد: (اين دو گرايش كه ميان آنها در زمان پـيـامـبـر(ص ) نزاع درگرفته بود, در موضعگيرى مسلمانان نسبت به طرح زعامت امام على (ع ) بـراى دعـوت پـس از پيامبر(ص ) شكل گرفت .
پيروان گرايش تعبدى كه پاى بند به نص بودند, متن سخن پيامبر را بدون هيچ ترديد و توقفى موجب پذيرش خلافت و امامت على (ع ) دانستند اما پـيروان گرايش دوم , عقيده داشتند كه هر گاه اجتهادشان به مساءله اى منجرشود كه با شراي ط پـيـشنهادى آنها سازگارتر باشد, مى توانند خود را از طرحى كه پيامبر برايشان ريخته رها سازند.
بـه ايـن تـرتـيـب مـى بينيم كه شيعه بلافاصله پس از وفات رسول خدا به وجود آمد, در حالى كه شيعيان ميان مسلمانان ,نمايانگر گروهى بودند كه در عمل , مساءله زعامت امام على (ع ) و رهبرى او را كـه پيامبر(ص ) واجب دانسته بود بى درنگ پس از وفاتش اجرا شود, اطاعت كردند .
گرايش شيعى از لحظه نخست بر اين استوار شد كه آنچه را درسقيفه مطرح شده ـ مبنى بر اين كه مساءله زعـامـت امام على (ع ) مسكوت گذاشته شود و حكومت در دست ديگران قرار گيرد ـ انكار كند.) ((32))

مفهوم امامت در انديشه شيعه

عـلامـه حلى , امامت را چنين تعريف كرده است : (امامت عبارت است از رياست همه جانبه يكى از افـراد در اموردين و دنيا, به نيابت از پيامبر.) ((33)) بنابراين , امامت يكى از اصول انديشه اسلامى است و پايه محكمى از ساختمان آن را تشكيل مى دهد و به اين دليل , اسلام , نظر به اهميت فراوانى كه اين اصل مهم در بيان انديشه اسلامى و حفظقوانين و پياده كردن آنها و ارتباط وظيفه دعوت با تحول و پيشرفت دارد, به مساءله امامت , توجه خاصى مبذول داشته است .
مساءله امامت , نخستين مـساءله اى است كه انديشه هاى ناب و نظريات مهم در آن روشن مى شود, چنان كه اهل تاريخ ذكر كرده اند.
مـسـلـمانان در روز رحلت رسول اكرم (ص ), راجع به چگونگى تعيين پيشوايى كه جانشين پيامبر شود و نيز درگزينش كسى كه اين سمت بزرگ و با اهميت را به عهده بگيرد, اختلاف كردند و بر اين اساس به منظور پر كردن جايگاه خلافت سه نفر به شرح ذيل نامزد بودند.
گروهى از انصار كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده بودند, سعدبن عباده را برگزيدند .
بعضى از مهاجران , ابوبكررا انتخاب كردند اما عده اى از مهاجران و گروهى از انصار و بنى هاشم , امام على بن ابى طالب (ع ) را اختيارنمودند.
از جـنبه تاريخى و اعتقادى , روشن است كه مساءله امامت , از بارزترين مسائلى است كه شخصيت وجـودى تـشـيـع را در اطـراف عـلـى (ع ) و اهل بيتش متبلور ساخته است زيرا پيروان على (ع ) و خـاندانش معتقدند كه على (ع ) تنهاشخصيتى است كه شايسته پيشوايى در فكر و سياست است از ايـن رو, ولايـت و حكومت , از آن اوست و او مرجعى است آگاه كه راءى و انديشه اش اختلاف ميان مسلمانان را از بين مى برد .
اين پيروان اهل بيت با عقيده اى چنين , شيعه ناميده مى شوند.

اصطلاح شيعه در چه زمان به وجود آمد؟
 

ارزشمندترين نكته , اين است كه بدانيم اصطلاح شيعه چگونه و در چه زمانى به وجود آمده و چه سان اين حقيقت اسلامى همچون مكتبى فكرى , سياسى و نهادى مذهبى در ميان مكتبها, روشها و گرايشهاى ديگر اسلامى برآمده است ؟
پـژوهشگران و اهل تحقيق از دانشمندان اسلامى بر اين عقيده اند كه نخستين كسى كه اين نام را به كار گرفت ,پيامبر اكرم , حضرت محمد(ص ) بود.
ابـن حجر ((34)) و شبلنجى ((35)) وجلال الدين سيوطى ((36)) به اتفاق در تفسير قول خداوند: (ان الـذيـن آمـنـوا وعـمـلواالصالحات اولئك هم خير البريه ) ((37)) گفته اند كه پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:(هو انت وشيعتك ) .
خير البرية (بهترين خلق ) در آيه , تو و شيعيان تواند .
همچنين ابـن اثـير نقل كرده كه پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود: بزودى , تو وشيعيانت خشنود و پسنديده در پـيـشـگاه خدا حضور مى يابيد و دشمنانت در حالى كه خشمگين هستند و مورد خشم خداوند نيز قرار گرفته اند, در آنجا حاضر مى شوند. ((38)) شـيعه اهل بيت بودن و دوستى آنها را داشتن و صلوات بر آنان فرستادن , فريضه اى است كه قرآن , آن را واجـب دانـسته و گفته است : (قل لااساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) ((39)) .
همين طـور صلوات را واجب فرموده است ,آن جا كه به صلوات فرستادن بر پيامبر امر كرده و ذكر آن در نـمـاز واجـب شده چرا كه خود پيامبر, طريقه صلوات فرستادن بر خودش را به امت تعليم داده و گفته است : بگوييد: (اللهم صل على محمد(ص ) وآل محمد, كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.)

گرد آمدن مردم پيرامون امام على (ع )

بـا رحـلـت پيامبر اكرم , حضرت محمد(ص ), مسلمانان مصيبت زده شدند .
فوت آن جناب , حادثه دردنـاكى بود كه دل و جان امت را سخت لرزانيد و به شدت تكان داد .
از اين رو, گروهى از ياران آن حـضـرت كـه انـصـارى بودند,نخست بر آن شدند كه در سقيفه بنى ساعده گرد آيند و براى پيامبر(ص ) جانشينى برگزينند كه پس از او امورمسلمانان را بر عهده بگيرد و سعدبن عباده را به عنوان خليفه مسلمانان اختيار كردند.
ابوبكر, عمر, عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيدة بن جراح خبر دار شدند, به سقيفه آمدند و در بگو و مـگـوى سـختى با آن جمعيت انصار وارد شدند و بيعتى را كه از ناحيه انصار با سعدبن عباده واقع شده بود, رد كردند وابابكر را براى خلافت بر مسلمانان معرفى نمودند .
داستان سقيفه به امام على بن ابى طالب (ع ) و گروهى از صحابه رسيد .
اين گروه , بيعت با ابوبكر را رد كردند و گفتند: تنها عـلـى (ع ) شـايـسـته جانشينى پيامبر(ص ) و رهبرى مسلمانان است .
از جمله اينها, عباس عموى پـيـامبر(ص ), فاطمه (س ) دختر رسول اكرم (ص ), فضل بن عباس , زبيربن عوام , وخالدبن سعيد, مقدادبن اسود, سلمان فارسى , ابوذر غفارى , عمار ياسر, براء بن عازب و ابى بن كعب بودند. ((40)) بـه ايـن طـريـق هسته مركزى تشيع و تجمع صحابه در گرد على (ع ) به وجود آمد و در موضوع امامت و خلافت , دوجريان و دو مكتب فكرى پايه ريزى شد.

اهل بيت پاك سرشت

(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا). ((41)) از اصـول اساسى كه عقيده امامت در انديشه شيعى بر آن استوار است , اتصاف امام به صفات كامل بشرى و پاك بودن او از معصيت خداى سبحان ـ همان چيزى كه قرآن كريم آن را (تطهير) ناميده و بعدها به عنوان عصمت مصطلح شده است ـ مى باشد.
شـيـخ مفيد, نظريه شيعه اماميه را در اين كه واجب است امامى كه شايسته پيشوايى و سرپرستى است , متصف به عصمت (تطهير) باشد, چنين خلاصه كرده است : (طايفه اماميه , اتفاق دارند براين كـه پـيـشواى دينى به طور قطع بايداز مخالفت فرمان خداوند مصون و محفوظ و نسبت به تمام علوم دين , آگاه و در فضيلت كامل باشد و با فضيلت داشتن بر مردم نسبت به انجام دادن اعمالى كه موجب ثوابهاى جاودانى مى شود, از همه , ممتاز باشد.) ((42)) امـام جـعـفـر صـادق (ع ) در تعريف كلمه معصوم فرموده است : (معصوم كسى است كه با حمايت خـداونـد از تمام حرامهايش پرهيز كند.) ((43)) بر مبناى اين تعريف , اهل كلام , عصمت را چنين معرفى مى كنند: (عصمت , لطف پوشيده اى است كه خداى تعالى نسبت به مكلف انجام مى دهد به گـونـه اى كـه انـگيزه اى بر ترك اطاعت و ارتكاب معصيت ندارد, با اين كه قادر بر انجام دادن آن اعمال مى باشد.) ((44)) از نظريه اماميه چنين بر مى آيد كه دو ويژگى طهارت (عصمت ) و كمال آگاهى نسبت به احكام شـريـعـت و مـعـارف آن ـ چنان كه در تعريف شيخ مفيد گذشت ـ دو ملاك اساسى در استحقاق امـامـت هستند كه بر اساس اصول قرآنى وسخنان پيامبر اكرم بنا شده اند .
و ما اكنون اين اصول و استدلالها را كه در گفت و گوهاى انديشه شيعه اماميه آمده است , به اختصار ذكر مى كنيم : روشنترين آيه اى كه بر وجوب لزوم عصمت در امام به آن استدلال شده , مطلبى است كه از گفت و گوى خداوندبا ابراهيم راجع به شايستگى براى امامت , از آن آيه استفاده شده است .

خـداى تـعـالـى فرموده است : (قال انى جاعلك للناس اماما, قال و من ذريتى , قال لاينال عهدى الظالمين ). ((45)) بـا توجه به اين بيان قرآنى چنين استدلال شده است كه امامت عهدى است الهى ويژه كسى كه از ظلم يعنى معصيت دور و طهارت نفس و عصمت در او كامل باشد, چنان كه در تعريفهاى عصمت و مـعـصـوم بيان شد .
با اين كه مى دانيم چنين عصمتى تحقق نمى يابد مگر اين كه شخص معصوم نسبت به احكام و علوم شرعى كاملا دانا و آگاه باشد.
انـديشه شيعى بر اين اساس پايه ريزى مى شود, كه قرآن به طهارت اهل بيت از هر پليدى گواهى داده و فرموده است : (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا). ((46)) زيرا از راويـان و اهـل تـفسير به طورمتواتر نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد, رسول خدا(ص ) عـلى و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را جمع كرد وگفت : (خدايا! اينها اهل بيت من هستند .
آنها را بكلى از هر پليدى دور بدار.) ((47)) هم چنان كه در مورد طهارت و عصمت امامان اهل بيت به قرآن و اين سخن رسول اكرم استشهاد شده , به گواهى رسول اكرم در حجة الوداع نيز استدلال شده است كه فرمود: (...من در ميان شما دو چـيز گرانبها از خود باقى گذاشته ام كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آنها عبارت اند از كتاب خـدا, عـتـرت و خـانـدانم , بينديشيد كه چگونه درحفظ آنها از من نيابت خواهيد كرد زيرا اين دو هـرگـز از يكديگر جدا نخواهند شد, تا وقتى كه بر سر حوض درقيامت بر من وارد شوند.) ((48)) زيـرا بـه اين نص نبوى كه گواه بر ملازمت اهل بيت با كتاب خدا و جدا نشدن از او ازجهت علم و عمل است , استدلال شده است .
اين همراهى كامل با كتاب خدا را تعبير به عصمت مى كنند, چنان كه رسول اكرم به وسيله اين گفتار شريفش بر اين امر گواهى مى دهد.